نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۱ -


واژه اصلاح

بسم الله الرحمن الرحيم
اللهـم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسة فى سلطان و لا التماس ‍ شى ء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فياءمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك .
خـدايـا تـو خـود آگـاهـى كـه آنـچـه از ناحيه ما صورت گرفت ، رقابت در كسب قدرت يا خـواهـش فزون طلبى نبود، بلكه براى اين بود كه سنن تو را كه نشانه هاى راه تواند بـاز گـردانـيـم و اصـلاح آشـكـار و چـشـمـگـيـر در شـهـرهـاى تـو بـه عـمـل آوريـم كـه بندگان مظلوم و محرومت امان يابند و مقررات به زمين مانده تو از نو بپا داشـتـه شـونـد.

شـرائط تقويمى ، يعنى مصادف بودن فردا كه پانزدهم شعبان است با مـيـلاد مـسـعـود بـزرگ مـصـلح جـهـانـى و بـزرگ مـنـجـى بـشـريـت حضرت حجه بن الحسن عـجـل الله تـعـالى فـرجـه ، و هم شرائط اجتماعى معاصر كه در متن نهضتى اصلاحى كه امواج آن سراسر كشور ما را فرا گرفته است قرار گرفته ايم و روح اصلاح خواهى در اكـثـريت قريب به اتفاق مردم ما پديد آمده است ، به من اين الهام را بخشيد كه بحث خود را به اصلاح و اصلاح طلبى خصوصا در صد ساله اخير اختصاص دهم .
اصلاح يعنى سامان بخشيدن ، نقطه مقابل افساد است كه به معنى نابسامانى ايجاد كردن است . اصلاح و افساد يكى از زوجهاى متضاد قرآن است كه مكرر در قرآن مطرح مى شوند. زوجـهـاى متضاد يعنى آن واژه هاى اعتقادى و اجتماعى كه دو به دو در برابر يكديگر قرار گـرفـتـه انـد و بـه كـمـك يـكـديـگـر بـهـتـر شـنـاخـتـه مـى شـونـد از قـبـيـل تـوحـيـد و شـرك ، ايـمـان و كـفـر، هـدايـت و ضـلالت ، عـدل و ظـلم ، خـيـر و شر، اطاعت و معصيت ، شكر و كفران ، اتحاد و اختلاف ، غيب و شهادت ، علم و جهل ، تقوا و فسوق ، استكبار و استضعاف و غيره .
برخى از اين زوجهاى متضاد از آن جهت در كنار يكديگر مطرح مى شوند كه يكى بايد نفى و طـرد شـود و ديـگـرى جـامـه تـحـقـق بـپـوشـد. اصـلاح و افـسـاد از ايـن قـبـيـل اسـت . مـورد اسـتـعـمال اصلاح در قرآن گاهى رابطه ميان دو فرد است (اصلاح ذات البـيـن ) و گـاهى محيط خانوادگى است و گاهى محيط بزرگ اجتماعى است كه اكنون مورد بحث ما است و در آيات زيادى مطرح است (1). از اين پس ما هرگاه اين واژه را به كار ببريم ، منظور اصلاح در سطح اجتماعى و به عبارت ديگر اصلاح اجتماعى است .
قـرآن كـريـم ، در مـجـمـوع تـعبيرات خود، پيامبران را مصلحان مى خواند، چنانكه از زبان شـعـيـب پـيـغـمـبـر مـى گويد: ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب . جز اصلاح تا آخرين حد توانائى منظورى نداريم . موفقيتم جز به دست خدا نيست . تنها بر ذات مقدس او توكل مى كنم و تنها به سوى او باز خواهم گشت .
و بـرعـكـس ، ادعـاى اصـلاح مـنـافـقـيـن را بـه شـدت تـخـطـئه مـى كـنـد: واذا قـيـل لهـم لا تـفـسـدوا فـى الارض قـالوا انـمـا نـحـن مـصلحون الا انهم هم المفسدون ولكن لا يـشـعـرون . هـرگـاه بـه آنـهـا گـفـتـه شـود در زمين فساد مكنيد مى گويند ما فقط اصلاح گرانيم . آگاه باشيد كه همينها مفسدانند و خود هم به دقت درك نمى كنند.
اصـلاح طـلبـى يـك روحى اسلامى است . هر مسلمانى به حكم اينكه مسلمان است خواه ناخواه اصـلاح طـلب و لااقـل طـرفدار اصلاح طلبى است . زيرا اصلاح طلبى ، هم به عنوان يك شـاءن پـيـامـبرى در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهى از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعى اسلام است . البته هر امر به معروف و نهى از منكر لزوما مصداق اصـلاح اجـتـماعى نيست ولى هر اصلاح اجتماعى مصداق امر به معروف و نهى از منكر هست . پـس هر مسلمان آشنا به وظيفه از آن جهت كه خود را موظف به امر به معروف و نهى از منكر مى داند نسبت به اصلاح اجتماعى حساسيت خاص دارد.
ضـمـنـا لازم اسـت بـه يـك نـكـتـه تـوجه دهيم كه در عصر ما نسبت به اصلاحات اجتماعى ، حـساسيت مثبت و مباركى پيدا شده كه قابل تقدير است ، اما اين جهت احيانا به نوعى افراط گـرائى كشيده مى شود كه هر خدمتى جز با اصلاح اجتماعى به هيچ گرفته مى شود هر خـدمـتـى بـا مـعـيـار اصـلاح سـنـجـيـده مى شود و ارزش هر شخصيتى به ميزان دخالتش در اصلاحات اجتماعى معتبر شناخته مى شود. اين طرز تفكر هم به نظر مى رسد صحيح نيست ، زيـرا هـر چند اصلاح اجتماعى جامعه خدمت است ، اما هر خدمتى لزوما اصلاح اجتماعى نيست . اخـتـراع داروى سـل يـا سـرطـان خـدت اسـت امـا اصـلاح نيست . پيش بردن علوم خدمت است اما اصـلاح نـيـسـت . هـر پـزشك كه از بامداد تا شامگاه بيمار مى بيند و معالجه مى كند خدمت اجتماعى مى كند اما اصلاح اجتماعى نمى كند. زيرا اصلاح اجتماعى يعنى دگرگون ساختن جامعه در جهت مطلوب ، و كار پزشك اينچنين نيست . از اين رو ارزش كار خدمتگزاران بزرگ را به جرم اينكه در اصلاحات اجتماعى نقشى نداشته اند نبايد نديده بگيريم . كار شيخ مـرتـضـى انـصـارى يـا صـدرالمـتـالهـيـن يـك خـدمـت است و خدمت بسيار بزرگى هم هست در صورتى كه كار آنها اصلاح ، و خود آنها مصلح به شمار نمى روند. يا مثلا تفسير مجمع البـيـان كـه در حـدود نـه قرن پيش نوشته شده و همواره مورد استفاده صدها و هزارها نفر بـوده و هـسـت خـدمـت اسـت امـا اصـلاح اجتماعى شمرده نمى شود، كارى بوده كه يك عالم در انـزوا انـجـام داده اسـت . بـسا افراد كه از راه تقواى شخصى و الگوبودن عينى خودشان بـزرگـتـريـن خدمتها را كرده ، در حالى كه عملا از دخالتهاى اجتماعى بر كنار بوده اند. پـس صـالحـان نـيـز مـانـنـد مـصـلحـان ارزشمندند و خدمت كرده اند.گو اينكه مصلح شمرده نشوند.
در جـمـله هـاى بالا كه از نهج البلاغه نقل كرديم ، على عليه السلام نقش ‍ خود را از نظر فـعـاليـتـهاى اجتماعى به عنوان ((مصلح )) توضيح مى دهد. اما حسين عليه السلام هم در مـجـمـعـى بـزرگ كـه ايـام حـج از كـبـار صـحـابـه در زمـان مـعـاويـه تـشـكـيـل داد و سـخـنـرانـى مـفـصـلى ايـراد كـرد كـه در تـحـف العـقـول مـسـطـور اسـت ، در ضـمـن سـخنانش همين جمله هاى پدر را آورد يعنى نقش خود را در فعاليتهائى كه قصد آنها را داشت به عنوان ((مصلح )) بيان كرد.
امـام حسين در وصيتنامه معروفش خطاب به برادرش محمد ابن حنفيه نيز به كار خود عنوان ((اصلاح )) و به خود عنوان ((مصلح )) داد. در آنجا چنين نوشت :

انى لم اخرج اشرا ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان آمر بالمعروف و انهى عنى المنكر و اسير بسيره جدى و ابى
قـيـام من قيام فردى جاه طلب يا كامجو يا آشوبگر و يا ستمگر نيست . در جستجوى اصلاح كـار امـت جـدم بپا خاسته ام . اراده دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيرت جد و پدرم رفتار نمايم .

جنبشهاى اصلاحى در تاريخ اسلام

مقدمه
گـذشـته از سيره و روش ائمه معصومين كه سراسر، تعليم و ارشاد و جنبشهاى اصلاحى اسـت ، در تـاريـخ اسـلام حـركـتـهـا و جنبشهاى اصلاحى فراوان مى توان يافت كه از هيچ تـاريـخ ديـگـر كـمـتر نيست . ولى نظر به اينكه بررسى كافى درباره اين جنبشها به عمل نيامده انسان ابتداء مى پندارد تاريخ اسلام از نظر جنبشهاى اصلاح طلبانه تاريخى راكد و صامت است .
لااقـل هـزار سـال اسـت كـه ايـن انـديـشـه در مـيـان مـسـلمـانـان (ابـتـدا در اهـل تـسـنن و بعد در شيعه ) راه يافته كه در اول هر قرن ، يك ((مجدد)) و احياء كننده دين ظـهـور خـواهـد كـرد. اهـل تـسـنـن حـديـثـى بـه ايـن مـضـمـون بـه روايـت ابـوهـريـره نـقـل مـى كـنـنـد: ان الله يـبـعـث لهـذه الامـه عـلى راءس كـل مـائه مـن يـجـدد لهـا ديـنـهـا. خـداونـد در سـر هـر صـد سال مردى براى امت بر مى انگيزد كه دين او را نوسازى كند و سامان دهد.
هـر چـنـد اين حديث از نظر سند اساسى ندارد و از نظر تاريخى هم تاءييد نمى شود و ما در جاى ديگر به نقد اين حديث و اين تفكر پرداخته ايم (2)، ولى شيوع و رواج و قـبـول ايـن انـديـشـه در مـيـان مـسـلمـانـان بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه مـسـلمـانـان لااقـل در فـاصـله يـك قـرن انـتـظـار مصلح يا مصلحان داشته اند و عملا برخى نهضت ها را نهضت هاى اصلاحى تلقى مى كرده اند.
ايـنـسـت كـه مـى گـويـيـم : اصـلاح و مصلح و نهضت اصلاحى و تجدد فكر دينى كه اخيرا مصطلح شده است يك آهنگ آشنا به گوش مسلمانان است .
بـررسـى دقـيـق نـهـضـت هـاى اصـلاحـى دوره اسـلام و تـحـليـل عـلمـى آنـهـا بـسـيـار مفيد و حياتى است . اميدوارم افراد شايسته اى چنين توفيقى بيابند و نتيجه بررسى و تحقيقات خود را در اختيار علاقه مندان قرار دهند.
بـديـهـى اسـت كـه جـنـبـشـهائى كه داعيه اصلاح داشته اند يكسان نبوده اند. برخى داعيه اصـلاح داشـتـه و واقـعا هم مصلح بوده اند. برخى برعكس ، اصلاح را بهانه قرار داده و افـسـاد كـرده انـد. برخى ديگر در آغاز جنبه اصلاحى داشته و سرانجام از مسير اصلاحى منحرف شده اند.
قـيـامهاى علويين در دوره اموى و عباسى غالبا قيامهاى اصلاحى بوده است . برعكس ، جنبش بـابك خرم دين و چند جنبش ديگر از اين قبيل آنقدر آلوده و پليد بود كه براى جهان اسلام نـتيجه معكوس داد، يعنى از تنفر مردم و خشم مردم نسبت به دستگاه جور خلفاى عباسى كه ايـن نـهـضـت هـا عـليـه آن بپا شده بود كاست . شايد علت اصلى دوام نسبى حكومت عباسيان قـيـامـهاى امثال بابك بود. در حقيقت اين قيامها را بايد شانس حكومت عباسى به شمار آورد. قـيـام شـعوبيه در آغاز، ماهيت اصلاحى داشت . زيرا عليه تبعيض اموى بود و با شعار: يا ايـهـا النـاس انـا خـلقـنـاكـم مـن ذكـر و انـثـى و جـعـلنـاكـم شـعـوبـا و قـبـائل لتـعـارفـوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم (3) آغاز شد. شعوبيه چون عليه تـبـعـيـض قـيـام كـرده بودند،((اهل التسويه )) خوانده شدند و چون آيه كريمه فوق را شـعـار قـرار داده بـودند ((شعوبيه )) ناميده شدند، اما متاءسفانه خود شعوبيه در همان مـسـيـر انحرافى افتادند كه عليه آن به پا خاسته بودند يعنى مسير افكار و احساسات نـژادپـرسـتـانـه و قـومـيـت گـرايـانـه ، و بـه هـمـيـن دليـل تـنـفـر عناصر مؤ من حقيقتجو و عدالتخواه اسلامى را عليه خود برانگيختند. در حقيقت انحراف شعوبيه از مسير اصلاحى اولى را نيز بايد به حساب شانس عباسيان گذاشت ، و شـايـد خود عباسيان دست داشتند در اينكه ايرانيان را از شاهراه شعارهاى عدالتخواهانه اسـلامـى به بيراهه شعارهاى نژادپرستانه ايرانى منحرف سازند. حمايت شديد خلفاى عباسى از شعوبيان افراطى كه در تاريخ به وضوح پيدا است مؤ يد اين فرضيه است .
جـنبشهاى اصلاحى اسلامى برخى فكرى ، برخى اجتماعى و برخى ديگر هم فكرى بوده و هـم اجـتـمـاعى . نهضت غزالى يك نهضت فكرى محض بود. او فكر مى كرد علوم اسلامى و انديشه هاى اسلامى آسيب ديده است ، درصدد((احياء علوم دين )) بر آمد. نهضت هاى علويين يـا نهضت سربداران نهضتى اجتماعى عليه حكام زمان بود. نهضت اخوان الصفا، هم فكرى بود و هم اجتماعى .
بـرخـى از نـهـضـت هـا پـيـشـرو بـوده مانند همانها كه نام برديم (4)، و برخى ارتجاعى بوده مانند نهضت اشعرى در قرن چهارم ، و نهضت خباريگرى (در شيعه ) در قرن دهم ، و نهضت وهابيگرى در قرن دوازدهم .
همه اين نهضت ها، اعم از فكرى و عملى و اعم از پيشرو و ارتجاعى نيازمند به بررسى و تحليل وسيعى است ، خصوصا باتوجه به اينكه اخيرا عده اى فرصت طلب از خلاء موجود سـوء اسـتـفـاده كـرده و طـبـق دسـتـور بـه طـور دلبـخـواه نـهـضـت هـاى دوره اسـلامـى را تحليل مى كنند و در اختيار توده بى خبر مى گذارند.
مـا فـعـلا بـه بـررسـى مـخـتـصـرى از نـهـضـت هـاى اصـلاحى اسلامى صد ساله اخير مى پـردازيـم . كـه بـا مـا و زنـدگـى فـعلى ، پيوند نزديك دارد و به نتيجه گيرى براى عصر و زمان خودمان كه در متن نهضتى اسلامى و اصلاحى هستيم مى پردازيم .
از حدود نيمه دوم قرن سيزدهم اسلامى و نوزدهم مسيحى به بعد يك جنبش اصلاحى در جهان اسـلام آغـاز شـده اسـت . ايـن جـنـبـش شـامـل ايـران و مـصـر و سـوريـه و لبـنـان و شـمـال آفريقا و تركيه و افغانستان و هندوستان مى شود. در اين كشورها كم و بيش داعيه داران اصـلاح پـيـدا شـده و انـديـشـه هـاى اصـلاحـى عـرضـه كـرده انـد. ايـن جـنـبـشها به دنـبـال يـك ركـود چـنـد قـرنـى صـورت گـرفـت و تـا حـدى عـكـس العـمـل هـجـوم اسـتـعـمـار سـياسى و اقتصادى و فرهنگى غرب بود و نوعى بيدارسازى و رنسانس ‍ (تجديد حيات ) در جهان اسلام به شمار مى رود.

سيد جمال ، سلسله جنبان نهضت هاى اصلاحى صدساله اخير
بـدون تـرديـد سـلسـله جـنـبـان نـهـضـت هـاى اصـلاحـى صـدسـاله اخـيـر، سـيـد جـمـال الديـن اسد آبادى معروف به افغانى است . او بود كه بيدارسازى را در كشورهاى اسـلامـى آغـاز كـرد، دردهـاى اجـتـمـاعـى مـسلمين را با واقع بينى خاصى بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جوئى را نشان داد.
با اينكه درباره سيد جمال فراوان گفته و نوشته مى شود، ولى راجع به تز اصلاحى او كـمـتـر سـخـن مـى رود و يـا مـن كـمـتـر ديـده و شـنـيـده ام . بـه هـر حال خوب است بدانيم كه سيد جمال درد جامعه اسلامى را چه تشخيص ‍ مى داده و راه چاره را چـه مـى دانـسـتـه است و چه راههائى براى وصول به هدفهاى اصلاحى خويش انتخاب مى كرده است ؟
نـهـضـت سـيـد جـمـال ، هم فكرى بود و هم اجتماعى . او مى خواست رستاخيزى هم در انديشه مـسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگى آنها. او در يك شهر و يك كشور و حتى در يـك قـاره تـوقـف كرد هر چند وقت در يك كشور به سر مى برد. آسيا و اروپا و افريقا را زيـر پـاگـذاشـت . در هـر كـشـور بـه سـر بـا گـروههاى مختلف در تماس بود همچنانكه نـوشـتـه انـد در بـرخـى كـشـورهـاى اسـلامـى عـمـلا وارد ارتـش شـد بـراى ايـنـكـه تـا دل سـپـاهـيـان نـفـوذ نـمـايـد. مـسافرت سيد به كشورهاى مختلف اسلامى و بازديد آنها از نـزديـك سـبـب شـد كـه آن كـشـورها را از نزديك بشناسد و ماهيت جريانها و شخصيتهاى اين كـشـورهـا را بـه دسـت آورد هـمـچـنـانكه جهان پيمائيش و مخصوصا توقف نسبتا طولانيش در كـشـورهـاى غـربى او را به آنچه در جهان پيشرفته مى گذشت و به ماهيت تمدن اروپا و نـيـّت سـردمداران آن تمدن آشنا ساخت . سيد جمال در نتيجه تحّرك و پويائى ، هم زمان و جـهـان خـود را شـنـاخـت و هـم به دردهاى كشورهاى اسلامى كه داعيه علاج آنها را داشت دقيقا آشنا شد.
سيد جمال مهمترين و مزمنترين درد جامعه اسلامى را استبداد داخلى و استعمار خارجى تشخيص داد و با اين دو به شدت مبارزه كرد. آخر كار هم جان خود را در همين راه از دست داد. او براى مـبـارزه بـا ايـن دو عـامل فلج كننده آگاهى سياسى و شركت فعالانه مسلمانان را در سياست واجـب و لازم شـمـرد و بـراى تـحـصـيـل مجد و عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن مـقـامـى در جـهـان كـه شـايـسـتـه آن هـسـتـنـد بـازگـشـت بـه اسـلام نـخـسـتـيـن و در حـقـيـقـت حـلول مـجـدد روح اسلام واقعى را در كالبد نيمه مرده مسلمانان فورى و حياتى مى دانست . بـدعـت زدائى و خـرافه شوئى را شرط آن بازگشت مى شمرد. اتحاد اسلام را تبليغ مى كـرد. دسـتـهاى مرئى و نامرئى استعمارگران را در نفاق افكنى هاى مذهبى و غيرمذهبى مى ديد و رو مى كرد.

خصوصيات برجسته سيد جمال
از خـصـوصيات برجسته سيد جمال اينست كه در اثر آشنائى نزديك با جامعه شيعه و با جـامـعـه سـنـتى ، تفاوت و دوگانگى وضع روحانيت شيعه را با روحانيت سنى به خوبى درك كـرده بـود. او مـى دانـسـت كـه روحـانـيـت سـنـى يـك نـهـاد مـسـتـقـل مـلى نـيـست و در مقابل قدرتهاى استبدادى و استعمارى قدرتى به شمار نمى رود. روحـانـيـت سنى وابسته به حكومتهائى است كه خود قرنها آن را به عنوان ((اولواالامر)) بـه جـامـعـه معرفى كرده است . لهذا در جامعه تسنن به سراغ علما نمى رفت ، مستقيما به سراغ خود مردم مى رفت . از نظر او علماء دينى سنى از جهت اينكه بشود به عنوان پايگاه ضد استبداد و ضد استعمار از آنها بهره جست ، امتياز خاصى ندارند، مانند ساير طبقاتند.
ولى روحـانـيـت شـيـعـه چـنـيـن نـيـسـت . روحـانـيـت شـيـعـه يـك نـهـاد مـسـتـقل است ، يك قدرت ملى است ، همواره در كنار مردم و در برابر حكمرانان بوده است . از ايـن رو سـيـد جـمـال در جـامعه شيعه ، اول به سراغ طبقه علما رفت و به آگاه سازى آنها پـرداخـت ، ايـن طـبقه را بهترين پايگاه براى مبارزه با استبداد و استعمار تشخيص داد. از مـضـمـون و محتواى نامه هائى كه سيد به علماء شيعه خصوصا نامه اش به زعيم بزرگ مـرحـوم حـاج مـيـرزا حسن شيرازى اعلى الله مقامه و نامه ديگرش كه صورت بخشنامه دارد به سران علماء معروف و برجسته شيعه در عتبات و در تهران و مشهد و اصفهان و تبريز و شـيـراز و غـيـره نـوشـتـه اسـت ايـن مـدعـا كـامـلا پـيـدا اسـت . سـيـد جمال تشخيص داده بود كه در روحانيت شيعه اگر احيانا افرادى رابطه نزديك با مستبدان زمـان خـود داشـتـه انـد، وابـسـتـگـى خـود را بـا روحانيت و مردم و دين حفظ كرده اند و از آن اصل كه در فقه مطرح است يعنى ((استفاده از پايگاه دشمن به سود مردم )) پيروى كرده انـد، و اگـر احـيـانـا افرادى هم بوده اند كه البته بوده اند كه واقعا وابسته بوده اند، جـنـبـه اسـتـثـنـائى داشـتـه انـد و لهـذا مردم شيعه پيوند محكم خود را با روحانيت شيعه در طول تاريخ نگسسته اند.(5)
روش سـيـد جـمـال در قـبال روحانيت شيعه ، تاءثير فراوانى داشت هم در جنبش تنباكو كه مـنـحـصـرا وسـيـله عـلمـا صورت گرفت و مشتى آهنين بود بر دهان استبداد داخلى و استعمار خـارجـى ، و هـم در نهضت مشروطيت ايران كه به رهبرى و تاءييد علما صورت گرفت . در تـاريـخ سـيـد جـمال به عنوان يك شخصيت مسلمان انقلابى آگاه هرگز ديده نشده است كه روحـانـيـت شـيـعـه را بـكوبد يا تضعيف نمايد، با آنكه شخصا در اثر برخى نا آگاهيها صدمات و آزارهائى هم ديده است .
آقـاى مـحـيـط طـبـاطـبـائى مـى نـويـسـد:(( سـيـد در سـفـر اول خـود بـه اروپـا كـه ((عـروه الوثـقـى )) را انـتشار مى داد متوجه اهميت نفوذ روحانيان براى انجام اصلاحات شده بود و در نامه اى كه همان اوان در اروپا به يكى از ايرانيان مـقـيـم مـصـر (كـه او هـم براى نجات از دست ماءمورين ايران ، خود را داغستانى ناميده بود) نوشته است ، صريحا مى گويد كه علماى ايران در انجام وظايف خود كوتاهى نكرده اند و اين ماءمورين دولت ايران بوده اند كه همواره اسباب زحمت و درماندگى و عقب ماندگى مردم و كـشـور را فـراهم كرده اند. موقعى كه در تهران مى زيست به هيچ وجه تظاهرى مخالف مـذاق روحانيون از او سر نزد بلكه برعكس پيوسته مى كوشيد با علما حسن تفاهم داشته بـاشـد. رسـاله نـيچريه او كه هنگام ورود به ايران تازه در بيروت به عربى ترجمه شـده و انـتـشـار يافته بود، نسخه هائى از آن به دست آورده و به طلاب و فضلا اهدا مى كرد و در مجلس ملاقات با مدرسين معقول و منقول سعى مى كرد سخنى كه از آن حس غرور و خـودپـسـنـدى شـنـيده بشود، گفته نشود. چنانچه شنيده ام به مرحوم ((جلوه )) در ملاقات اول كـه از سيد پرسيده بود(( شنيدم شما در مصر كلمات شيخ را تدريس مى كرده ايد)) بـراى ايـنـكه خفض ‍ جناحى كرده باشد، جواب مناسبى داده بود كه مرحوم جلوه را بر ضد خود نيانگيزد))(6)
و هم ايشان مى گويند:
((سـيـد جـمـال الديـن بـا تـيـغ زبـان و نـوك قـلم خـود زمينه سازى كرد و شالوده اصلى قـبـول حـكـومت مشروطه جديد را در ذهن علماى روحانى مملكت فراهم آورد. در روزى كه علماى بـزرگ تـهران و عتبات در صدر نهضت مشروطه قرار گرفته بودند معلوم شد حسن ظن و حدس ‍ صائب سيد جمال الدين درباره عنصر مشروطه ساز ايران به خطا نرفته بود و از حـركـت تـمـرد تـنـبـاكـو تا مهاجرت به قم و پشتيبانى علما از مشروطه خواهان در برابر كـودتـاى با غشاه همه جا روح او راهنماى كسانى بود كه هر يك در مقام مقتدى الانامى قرار دارند))(7)
امـتياز ديگر سيد جمال اينست كه با اينكه به اصطلاح مردى تجددگرا بود و مسلمانان را بـه علوم و فنون جديده و اقتباس تمدن غربى مى خواند و با بيسوادى و بيخبرى و عجز فـنـى و صـنـعـتـى مـسـلمـانـان به پيكار برخاسته بود، متوجه خطرهاى تجدد گرائيهاى افـراطـى بـود. او مـى خـواست مسلمانان علوم و صنايع غربى را فراگيرند، اما با اينكه اصـول تـفـكـر مسلمانان يعنى جهان بينى آنها جهان بينى غربى گردد و جهان را با همان عـينك ببينند كه غرب مى بيند مخالف بود. او مسلمانان را دعوت مى كرد كه علوم غربى را بـگـيـرنـد امـا از ايـنـكـه بـه مـكـتـبـهـاى غـربـى بـپيوندند آنها را برحذر مى داشت . سيد جـمـال همانگونه كه با استعمار سياسى غرب پيكار مى كرد با استعمار فرهنگى نيز در سـتـيـزه بـود. بـا مـتـجـددانـى كه جهان را و احيانا قرآن و مفاهيم اسلامى را مى خواستند از ديـدگـاه غـربـى تـفـسـيـر كـنـنـد مـبـارزه مـى كـرد. تـوجـيـه و تاءويل مفاهيم ماوراء الطبيعى قرآن و تطبيق آنها را به امور حسى و مادى جايز نمى شمرد.
سـيـد جـمـال هـنـگامى كه از مصر به هند رفت و با افكار ((سر سيد احمدخان هندى )) كه زمـانـى قـهـرمـان اسـلامـى اصـلاح در هـنـد به شمار مى رفت آشنا شد و ديد او سعى دارد مـسـائل مـاوراء الطـبـيـعـى را بـه نـام و بـهـانـه عـلم ، تـوجـيـه طـبـيـعـى كـنـد، غـيـب و مـعـقـول را تـعـبـير محسوس و مشهود نمايد، معجزات را كه در قرآن نص و صريح است به شكلى رنگ عادى و طبيعى دهد، مفاهيم آسمانى قرآن را زمينى كند، سخت ايستادگى كرد. يكى از نـويـسـنـدگـان معاصر در مورد سفر سيد به هند و موضعش در برابر سيد احمدخان مى نويسد:
((اگـر سـيـداحـمـد از اصـلاح ديـن سـخـن مـى گـفـت ، سـيـد جـمـال مـسـلمـانـان را از فريبكارى برخى مصلحان و خطرات افراط در اصلاح بر حذر مى داشت . اگر سيد احمد ضرورت فراگرفتن انديشه هاى نو را براى مسلمانان تاءكيدكرد، سـيـد جـمـال بـر ايـن مـوضـوع اصـرار داشـت كـه اعـتـقـادات ديـنـى بـيـش از هـر عـامـل ديگر افراد انسان را به رفتار درست رهنمون مى شود، و اگر سيد احمد مسلمانان را بـه پـيـروى از شـيـوه هـاى نـو در تـربـيـت تـشـويـق مـى كـرد، سـيـد جـمـال ايـن شـيـوه هـا را طـبـعـا بـراى ديـن و قـومـيت مردم هند زيان آوردانست . بدينسان سيد جمال كه تا آن زمان به جانبدارى از انديشه ها و دانشهاى نو نامبردار شده بود، به هنگام اقـامـت در هـند، در برابر متفكر نوخواهى چون سيد احمد ناگزير به پاسدارى از عقائد و سـنـن قـديـمـى مـسـلمـانـان شهرت يافت . با اين وصف در اين دوره نيز از راءى پيشين خود درباره ضرورت تحرك فكرى دينى روى برنتافت ))(8)
دردهائى كه سيد جمال در جامعه اسلامى تشخيص داد عبارت بود از:
1 ـ استبداد حكام
2 ـ جهالت و بى خبرى توده مسلمان و عقب ماندن آنهااز كاروان علم و تمدن
3 ـ نفوذ عقائد خرافى در انديشه مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستين
4 ـ جدائى و تفرقه ميان مسلمانان ، به عناوين مذهبى و غيرمذهبى
5 ـ نفوذ استعمار غربى
سـيـد بـراى چـاره ايـن دردهـا و بـدبـخـتـيـهـا از هـمـه وسـائل مـمـكـن : مسافرتها، تماسها، سخنرانيها، نشر كتاب ، مجله ، تشكيل حزب و جمعيت ، حتى ورود و خدمت در ارتش بهره جست . در عـمـر شـصـت سـاله خـود(9)ازدواج نـكـرد و تشكيل عائله نداد زيرا با وضع غير ثابتى كه داشت كه هر چندى در كشورى به سر مى بـرد و گـاهـى در تـحـصـن يـا تـبـعـيـد يـا تـحـت نـظـر بـود نـمـى تـوانـسـت مـسـئوليـت تشكيل خانواده رابر عهده گيرد.
سـيـد چـاره دردهـائى كـه تـشـخـيـص داده بـود در امـور ذيل مى دانست :
1ـ مبارزه با خودكامگى مستبدان .
ايـن مـبـارزه را چه كسى بايد انجام دهد؟ مردم . مردم را چگونه بايد وارد ميدان مبارزه كرد؟ آيـااز ايـن راه كـه بـه حقوق پامال شده شان آگاه گردند؟ بدون شك اين كار لازم است اما كـافـى نيست . پس چه بايد كرد؟ كار اساسى اين است كه مردم ايمان پيدا كنند كه مبارزه سـيـاسى يك وظيفه شرعى و مذهبى است . تنها در اين صورت است كه تا رسيدن به هدف از پـاى نـخواهند نشست . مردم در غفلتند كه از نظر اسلام ، سياست از دين و دين از سياست جدا نيست . پس همبستگى دين و سياست را بايد به مردم تفهيم كرد.
اعـلام همبستگى دين و سياست و اعلام ضرورت شرعى آگاهى سياسى براى فرد مسلمان و ضـرورت دخـالت او در سـرنـوشت سياسى كشور خودش و جامعه اسلامى يكى از طرحهاى سـيـد براى چاره جوئى دردهاى موجود بود. خود سيد عملا با مستبدان زمان درگيرى داشت ، مـريـدان خـود را بـه مـبـارزه تـحـريـك مـى كـرد، تـا آنـجـا كـه قتل ناصرالدين شاه به تحريك او منتسب شد.
2ـ مجهز شدن به علوم و فنون جديد.
ظـاهـرا سـيـد در ايـن زمـيـنـه هـيـچ اقـدام عـمـلى از قـبـيـل تـاءسـيـس و تشكيل مدرسه يا انجمهاى علمى انجام نداده ، همان بوده كه در خطابه ها و نوشته هاى خود مردم را مى خوانده است .
3ـ بـازگـشـت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافات و پيرايه ها و سازوبرگهائى كه به اسلام در طول تاريخ بسته شده است .
بازگشت مسلمانان به اسلام نخستين از نظر سيد به معنى بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سـيره سلف صالح است . سيد در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نكرده است ، زيرا او به خوبى مى دانست كه خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده و به عـلاوه او بـه خـطـرات ((حـسـبـنا كتاب الله )) كه در هر عصر و زمانى به شكلى بهانه براى مسخ اسلام شده است كاملا پى برده بود.
4ـ ايمان و اعتماد به مكتب .
سـيـد در نـشـريـات و خـطابه هاى خود كوشش داشت مسلمانان را عميقا مؤ من سازد كه اسلام قـادر اسـت بـه عـنـوان يـك مـكـتب و يك ايدئولوژى مسلمانان را نجات و رهائى بخشد و به اسـتـبداد داخلى و استعمار خارجى پايان دهد و بالاخره به مسلمانان عزت و سعادت ارزانى دارد. مـسلمانان بايد مطمئن باشند كه براى تاءمين سعادت خود نياز به مكتب ديگر ندارند و نبايد به جانب مكتب ديگر دست دراز كنند.
از ايـنـرو در آثـار و نـوشـتـه هـاى خـود بـه ذكـر مـزايـاى اسـلام مـى پـرداخـت از قـبـيـل اعـتـبـار دادن بـه عـقـل و بـرهـان و اسـتـدلال ، و از قبيل اينكه تعليمات اسلام بر اساس شرافت فرد انسانى و قابليت او براى رسيدن به هـر تـعـالى بـه اسـتـثـنـاى نـبـوت اسـت ، و از قـبـيـل ايـنـكـه اسـلام ديـن عـلم اسـت ، ديـن عـمـل و سـخـتـكـوشـى اسـت ، ديـن جـهـاد و مـبـارزه اسـت ، دين اصلاح و مبارزه با فساد و امر بمعروف و نهى از منكر است دين عزت و عدم قبول ذلت است ، دين مسئوليت است و...
سـيـد مـخـصـوصـا روى توحيد اسلامى و اينكه اسلام توحيد را جز بر مبناى يقين برهانى پذيرفته نمى داند و اينكه توحيد برهانى و استدلالى ريشه سوز همه عقائد باطله است تـكيه فراوان داشت و معقتد بود جامعه اى كه معتقد باشد اساسيترين معقتداتش را بايد با نـيـروى بـرهـان و يـقين ، نه ظن و تخمين و نه تعبد و تقليد به دست آورد كافى است كه زيـربار خرافه و اوهام نرود. پس بايد مردم را به توحيد برهانى دعوت كرد تا احترام و اعتبار عقل از نظر دينى براى آنها مسلم و مسجل گردد.
بـه هـمـيـن جـهـت سـيـد بـراى فـلسـفـه الهـى اسـلامـى ارزش قـائل بـود. فـلسـفـه تـدريـس مـى كـرد و پـيروان خويش را به آموختن حكمت الهى اسلامى تـشـويـق مـى كـرد. شاگرد وفادارش محمد عبده را به مطالعه فلسفه وادار نمود. گويند عـبـده دو دسـتـنـويس از ((اشارات )) بوعلى به خط خود نوشته و يكى را به ستايش از سـيد پايان داده است . ظاهرا در اثر همين تشويق سيد بود كه عبده به چاپ و نشر برخى كـتـب فـلسـفـى پـرداخـت ؛ ((نـجـات )) بـوعلى و همچنين ((البصائر النصيريه )) ابن سـهـلان ساوجى و على الظاهر قسمتى از ((منطق المشرقين )) بوعلى را براى اولين بار چاپ و نشر كرد. احمد امين در كتاب ((ظهر الاسلام ))(10)مى گويد فلسفه با فـكـر شـيـعـى سـازگـارتـر اسـت تـا فـكـر سـنـى . بـعـد ايـنـچـنـيـن دليل مى آورد:
(( در زمـان فـاطـمـيان كه شيعه بودند و بر مصر حكومت مى كردند فلسفه در مصر رواج داشـت . بـا رفـتـن فاطمين و حلول روح سنى ، فلسفه از مصر رخت بربست . در عصر اخير سيد جمال كه گرايش شيعى داشت به مصر آمد، بار ديگر فلسفه در مصر رواج يافت .)) و بـاز بـه دنـبـال هـمـيـن بـرنـامـه كـه مى خواست اسلام را مكتب و ايدئولوژى جامع و بى نـيـازكـنـنده معرفى كند به دفاع از انتقادهائى كه از اسلام در اروپا مى شد پرداخت . در اروپـا عليه اسلام تبليغ مى شد كه اسلام دين جبرى و قضا و قدرى است و آزادى فرد را نـفـى مـى كـنـد و عـلت انـحـطـاط مـسـلمـانـان اعـتـقـاد آنـها به قضا و قدر جبرى و كور است (11) و مـى گـفـتـنـد اسـلام ضـد عـلم اسـت ، دورى مـسـلمـانـان از عـلم را بايد در تـعـليـمـات خـود اسـلام جـسـت . سـيـد در مـجـله عـروة الوثـقـى و در مـقـاله اى مـسـتـقـل ، از نـظـريـه اسـلام دربـاره قـضـا و قـدر دفـاع كـرد و آن را در شـكـل اسـلامـيـش نـه تـنـهـا عـامـل انـحـطـاط نـدانـسـت ، بـرعـكـس عـامـل تـرقى و تعالى شمرد(12) و همچنين به ارنست رنان فيلسوف معاصرش كه به اسلام تاخته بود و آن را ضد علم و عامل انحطاط مسلمين به حساب آورده بود پاسخ داد(13)
5 ـ مبارزه با استعمار خارجى
اعـم از اسـتـعـمـار سياسى كه در مسائل داخلى كشورهاى اسلامى دخالت مى كرد، و استعمار اقـتـصـادى كـه مـنجر به كسب امتيازات ظالمانه و غارت كردن منابع مالى و اقتصادى جهان اسـلام مـى شـد، و اسـتـعـمار فرهنگى كه به نوعى فرهنگ زدائى از نظر فرهنگ اسلامى پـرداخـت و آنـهـا را بـه آنـچـه خـود داشـته و دارند بى اعتقاد مى كرد ، و برعكس ، فرهنگ غـربـى را يـگـانـه فـرهـنـگ انـسـانـى و سـعـادتـبخش معرفى مى كرد تا آنجا كه برخى روشـنـفكران مسلمان را معتقد ساخت كه اگر شرقى مى خواهد متمدن شود بايد از فرق سر تـا نـاخـن پـا فـرنـگـى شـود، خـطـش خط فرنگى ، زبانش زبان فرنگى ، طرز لباس پوشيدنش همان طرز لباس پوشيدن فرنگى ، آدابش ، مراسمش تشريفاتش ، ادبياتش ، عقائدش ، فلسفه اش ، هنرش ، اخلاقش همه فرنگى شود.
سـيـد طـرح هـمـبستگى دين و سياست را براى دو جبهه لازم مى دانست : جبهه استبداد داخلى و جـبـهـه استعمار خارجى . كوشش فراوان داشت كه شعور مذهبى مسلمانان را براى مبارزه با اسـتبداد و استعمار بيدار سازد و براى اين برنامه ، نسبت به هر برنامه اصلاحى ديگر حق تقدم قائل بود.
كـوشـشـهـائى كـه بـعـدهـا مـتـقـابـلا از طـرف عـمّال استعمار در جهت جدائى دين و سياست ( سكلاريسم ) به عمل آمد كه به نام ((علمانيت ))(14)معروف شد و آتاتورك را قهرمان بزرگ آن بايد به شمار آورد، براى مقابله با همين طرح بود. انديشه علمانيت را در جـهـان عـرب ، مـسيحيان عرب تبليغ كردند. واضح است كه اگر همبستگى دين و سياست اصـل مـسـلم شـنـاخـته شود، مسيحيان عرب نقشى در جامعه نخواهند داشت . ولى تنها مسيحيان عرب نبودند كه انديشه علمانيت را تبليغ مى كردند، عده اى از مسلمانان نيز سخت طرفدار آن بودند، آنهم مسلمانان روشنفكر متدين . چرا؟