نردبان آسمان
«مجموعه اى از درسهاى اخلاق حضرت آية الله بهاءالدينى»

تدوين و ويرايش : اكبر اسدى

- ۴ -


درس چهاردهم : وبشر الذين ءامنوا و عملوا الصالحات اءن لهم جنات تجرى من تحتها الاءنهار...(48)

تاءثير عمل صالح در كمال انسان
كسانى كه ايمان به خدا آورده اند، عملشان براى خداست و آن عمل براى آنان سازندگى دارد. نماز آنها سازنده است : ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر(49)، مؤ من را مى سازد؛ به گونه اى كه از رذائل و منكرات فاصله پيدا مى كند. روزه آنها سازنده است : الصوم جنه من النار(50). بشر يك جهت نارى دارد كه سرتاسر كره زمين از آن در آتش است ؛ ولى روزه ، سدى است در برابر اين آتش . آتش هست ، ولى حركت و سرايت ندارد. مؤ من اگر صائم شد، مخصوصا صومى كه غير از امساك از خوردن و آشاميدن و ساير چيزهايى كه بايد ترك كند است ؛ زبان ، چشم و قلبش هم صائم باشد، چنين صومى سازنده است . يعنى اين روزه ، مثل سدى است در برابر آن آتش درونى و مانع از اين است كه آن آتش به خارج سرايت كند و اين اثر، مربوط به صوم مؤ من است .

جهاد مؤ من
جهادى كه مؤ من در راه خدا دارد و براى خدا انجام مى دهد، منشاء تحولات نفسانى است ؛ تحول نفس حيوانى به نفوس الهى و انسانى . كسى كه براى خدا از جميع علائق صرف نظر كند و مجاهد فى سبيل الله شود، تحولى بزرگ در او پيدا مى شود. اين ، از آثار جهاد مؤ من است . همه اين آين آثار و تحولات نفسانى مربوط به جهاد مؤ من است . هر جهادى اين تحولات را ندارد. جهاد مؤ من ، جهادى است كه براى خداست ؛ جهادى است براى اعلاى اسلام ؛ جهادى است براى رضاى خدا. جهادى كه براى غارتگرى و اكتساب و غنائم و مقام است ، اين آثار را ندارد.
جهاد فى سبيل الله از مؤ من سر مى زند. كارهاى غير مؤ من براى رضاى خدا نيست ، چون ايمان به خدا ندارد. اين گونه اعمال ، بر وجه صحيح به طورى كه اين آثار بر آن مترتب باشد، فقط براى مؤ من است و از خصايص اوست و غير مؤ من از اين آثار محروم است . كسى كه به خدا ايمان ندارد، گرچه در صفوف جماعت و جهاد حاضر شود، نمى تواند از آثار آن استفاده كند و به وسيله آن تحصيل سازندگى كند و حركت به سوى خدا داشته باشد. مؤ من مى تواند از اين عمل تا آن جا كه صلحا كركت كردند، استفاده كند. عمل غير مؤ من ناگزير معايبى دارد. تا كسى ايمان به خدا نداشته باشد، نمى تواند اعمال خوبى ايجاد كند.

انفاق مؤ من
مثل الذين ينفقون اءموالهم فى سبيل الله كمثل حبه ...(51). انفاق در راه خدا از خصوصيات مؤ من است ؛ آن هم انفاق تقربى : يا اءيها الذين ءامنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاءذى (52)؛ انفاقى كه براى رضايت خداست . چنين انفاقى ، مثل دانه اى است كه از آن هفت خوشه مى رويد و هر خوشه ، صد دانه دارد. اين هم حد نهايى آن نيست : و الله يضاعف لمن يشاء، خدا از اين هم زيادتر مى كند. اين از خصوصيات انفاق مالى مؤ من است . در مساءله حسنات مى فرمايد: من جاء بالحسنه فله عشر اءمثالها و من جاء بالسيئه فلا يجزى الا مثلها و هم لا يظلمون (53)، در حسنات مضاعف مى شود تا ده برابر ولكن در خصوص انفاق ، كه يكى از حسنات است ، تا هفتصد برابر و بيشتر افزوده مى شود.

آثار و بركات ايمان
خداوند توفيق دهد! اين معنا را در مسير حق و مسير اسلام و مسير الهى مى توانيد وجدان كنيد كه اقتصاد شما ((من الله )) است ، شفاى شما ((من الله )) است ، قدرت و علم ، ((من الله )) است . هنگامى كه چنين مرحله ايمان در آدمى پيدا شود؛ يعنى اين مساءله را وجدان كند، اگر تمام مردم كره زمين بگويند: اين مطلب كه وجدان كرده اى دروغ است ، پاسخ مى دهيد: همه شما دروغ مى گوييد. خدا كمك كند با معارف اسلام آشنا شويد و اسلام شناس گرديد. راه اسلام ، منحصر به راه انبياست . هر كس بخواهد با اسلام و مبداء و معاد، آشنايى پيدا كند، فقط بايد از راه انبيا حركت كند. بايد از محرمات اجتناب كند و فرايض الهى را انجام دهد، تا خدا موفقش كند و نعمت ايمان را نصيب او گرداند كه بزرگترين نعمت الهى است .
ايمان ، آدمى را از اضطراب و حالت شك و شبهه و تحير نجات مى دهد. بايد از مسير الهى حركت كرد. انسان اگر توفيق پيدا كرد و اين نعمت بزرگ الهى نصيبش شد، در حوادث جهانى مضطرب نمى شود، در پيش آمدهاى جهانى به اين سو و آن سو نمى زند. اينها از آثار ايمان است ، كسى كه ايمان دارد، گويا همه چيز دارد، اقتصاد هم دارد، علم هم دارد. خدا به همه شما توفيق بدهد كه اين سرمايه بزرگ را كسب كنيد.
تمام هم انبيا اين است كه شما را بالا ببرند؛ نه با يك معناى تخيلى ، بلكه با يك واقعيت آشنا كنند؛ كه آن واقعيت در تمام نشئات منشاء آثار است ؛ در برزخ ، منشاء آثار است ؛ در قيامت ، منشاء آثار است . يك سكون نفس و آرامشى در شما پيدا شود كه در تمام حوداث با شماست . همه زحمات انبيا براى اين است كه همت بشر را بيدار كنند، آمده اند به بشر بگويند: اين قدر ضعيف الهمه نباشيد، براى زندگى حيوانى به اين عالم نيامده ايد، اين قدر قانع نباشيد كه بگوييد: مابه كباب و... رسيده ايم ، ديگر كارى نداريم ، نه ! اين كباب و جوجه ، هدف حيوانات است . تو بايد مؤ من شوى ، تو بايد هدايت شوى ، اگر ايمان پيدا كردى ، مى فهمى كه كباب و جوجه چيزى نيست . كباب و جوجه براى حيوانات با ارزش است . ايمان بزرگترين نعمت الهى است . خدا همه راتوفيق دهد، خدا همه را تاءييد كند كه در راه اسلام و معارف خدا و راه خدا حركت كنيد. اگر حركت شما كند هم باشد باز به جايى مى رسيد. خدا شما را از راه شيطان نجات بدهد، كه راه شيطان به جايى نمى رسد.

درس پانزدهم : و بشر الذين ءامنوا الصالحات اءن لهم جنات تجرى من تحتها الاءنهار كلما رزقوا من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اءتوا به متشابها و لهم فيها اءزواج مطهره و هم فيها خالدون (54)

چند نكته
نكاتى از اين آيه مى توان استفاده كرد، از جمله اين كه : آيه ، مربوط به احوال قيامت است ؛ نه برزخ . چون ذيل آيه ، هم فيها خالدون است و خلود، مربوط به عالم قيامت است ؛ نه برزخ . نكته ديگر آن كه : معاد انسان ، يك معاد جسمانى است ؛ به اين دليل كه مى فرمايد: انسان در قيامت هم رزق دارد و هم ازواج ، و رزق و ازواج ، مخصوص موجودات مادى است .
نكته ديگر آن كه از كلما رزقوا من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اءتوا به متشابها، استفاده مى شود كه هر ثمره اى كه به اهل بهشت داده مى شود، مى گويند - شخص يانوع - اين ثمره را قبلا خدا به ما بفضل كرده بود. مثلا اگر در بهشت ، ميوه سيب به اشخاص بدهند، مى گويند: خوب اين سيب قبلا در عالم دنيا به ما روزى داده شده بود وحالا هم روزى داده شد. يا اين كه ما در نشئه دنيا از طبيعت نوعى اين سيب استفاده كرده ايم (چون خود اين سيب در نشئه دنيا نبوده است .) و اءتوا به متشابها، تمام ارزاقى كه در نشئه دنيا به اين بشر داده نشده است ، ولى شبيه ارزاق و ميوه هاى دنيوى است نيز به بهشتيان داده مى شود.

خلود و خلاقيت
بحث ديگرى كه در اينجا مى توان مطرح كرد، اين است كه آيا از خلود مى توان استفاده كرد كه ثمار و جنات به خلاقيت جهت الهى خود موجود ايجاد مى شود؟ عالم ماده و جهان دنيا، عنوان خلود ندارد: اذا الشمس كورت و اذا النجوم انكدرت (55) پس ‍ بگوييم اينها به خلاقيت انسان است . گذشته از اين ، در آيات ديگر، و رضوان من الله اكبر(56) نيز دارد. شايد اين رضوان من الله ، خود خلاقيت است . به عبارت ديگر، در بهشت دو چيز است : ((جنات ))، كه معلول خلاقيت است و خود ((خلاقيت ))، كه همان رضوان من الله اكبر است . آيا اينها را مى توان از آيه استفاده كرد يا نه ؟ البته اين ، از احتمالى است كه ذكر مى شود و ما گردن كتاب خدا نمى گذاريم . خودتان فكر كنيد.

بهشت و تفضل الهى
حجت ديگر بحث اين كه آيا اين جنات تفضلات الهى است يا جنبه استحقاق دارد؟ به عبارت ديگر، خدا به مؤ منين تفضلا چنين جنات و انهار و اثمار و ازواج مطهره را مى دهد، يا اين جنات در مقابل ايمان و عمل صالح است ؟ اگر بنا باشد جنات در مقابل ايمان و عمل صالح باشد، خود ايمان و عمل صالح به تفضلات و توفيق الهى است . يعنى كسى جز به توفيقات الهى نمى تواند به ايمان و عمل صالح هدايت پيدا كند. اما اين كه چگونه نمى تواند، اين جا مجال مذاكره آن نيست . بنابراين ، وقتى منشاء جنات ، ايمان و عمل صالح است و ايمان و عمل صالح - با همه مراتبش ؛ از ايمان پيامبر كه بالاترين مرتبه ايمان است ، تا ايمان ما و از اعمال صالح ائمه (عليه السلام ) تا اعمال صالح ما - توفيقات الهى مى خواهد، همه اينها نيز تفضلات الهى است . يعنى وقتى ايمان و عمل صالح تفضلات الهى باشد، ناگزير، جنات هم از تفضلات الهى است .

تمثيلات خدا در قرآن
ان الله لا يستحيى اءن يضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها...(57)، خدا ازاين كه براى شما به پشه مثل بزند، حيا نمى كند. مثل پشه ، مثل ذباب (مگس )، مثل عنكبوت در كتاب خدا هست : مثل الذين اتخذوا من دون الله اءولياء كمثل العنكبوت (58)، مفاد اين مثلها اين است كه بشر ((منقطع عن الله )) با اين حشرات فرق ندارد. اين حيوانات و حشرات كوچكى كه شما به حساب موجودات نمى آوريد، اينها جزء موجودات هستند. اينها در مسير و تكيه گاه ، با انسانى كه از خدا منقطع است ، با انسانى كه از خدا منقطع است ، با انسانى كه اتكايش به نفوس بشرى و شيطانى است ، مشترك هستند. نمى دانم آيا معناى منقطع شدن از خدا را حس كرده ايد؛ كه اگر انسان ((انقطاع عن الله )) پيدا كرد، چه جهنم عجيبى است ؟ در مقابل ، حالت ارتباط با خداست . نفوسى كه از خدا منقطعند و ناگزير اتكايشان به نفوس شيطانى است ، با عنكبوتها فرقى ندارند. تكيه گاه عنكبوتها به خانه خود است كه با طوفانى از بين مى رود. كسانى كه به غير خدا تكيه دارند، رو به نابودى هستند. شرق و غرب هم رو به فنا هستند. در برابر قدرت الهى ، هيچ چيز استحكام ندارد؛ مثل خانه هاى ثمود(59). خيال نكنيد ما با حشرات فرق داريم . نگوييد اينها پشه و عنكبوت است . اگر قدرت هم دارد، در مقابل قدرت دستگاه خدا كه كوههايش در حركت است ، هيچ است . به قدرت او همه كوهها به حركت در مى آيند و تمام درياها يك دريا مى شوند: و اذا البحار سجرت (60). فقط حيثيت الهى را نمى توان از كسى جدا كرد. حيثيت الهى ، آسيب پذير نيست .

استفاده از فرصتها
خدا همه شما را موفق كند كه محصول عمرتان جهت الهى باشد. بالاخره جهان ، جهانى است كه چند مدتى به انسان وقت مى دهد. اگر سعى و كوشش كند و در برابر آن يك محصول الهى داشته باشد، يك جهت الهى از اين جهان نصيب او شده است و آن جهت الهى دزد ندارد. هيچ كس نمى تواند آن جهت الهى را بربايد. و اگر خداى ناخواسته ، آن جهت الهى را نداشته باشد، ميلياردها دلار و ميلياردها جمعيت داشته باشد، آن لحظه اى كه بناست از اين عالم مفارقت كند، چه احوالى پيدا مى كند؟! مى گويد: ما يك عمر زحمت كشيديم ، صد سال همه گونه خيانت كرديم ، براى اين كه پولها را جمع كنيم . خوب الان پولها را جمع كرديم ، به چه كسى بدهيم ؟ ما را از پولها جدا مى كنند! خدا همه شما را موفق بدارد و همه را تاءييد كند، همه را بيدار كند كه براى خودتان كار كنيد، نه براى كسى ديگر؛ براى خودتان ، و به درد خودتان بخوريد.

درس شانزدهم : كيف تكفرون بالله و كنتم اءموالتا فاءحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون (61)

انسان و حركت
براى انسان سه حركت وجود دارد: حركت ذاتى (جوهرى )، حركت اضطرارى و حركت اختيارى . اختيار انسان در حركت ذاتى و اضطرارى ، تاءثير و نقشى ندارد؛ بلكه اين دو حركت به وجود متحرك است . با حركت اختيارى مى توان در راه حق سير كرد و به خدا تقرب پيدا كرد و به ايمان و هدايت رسيد. اين حركت به وجود متحرك نيست ، بلكه در اختيار انسان است و ارادى است . تا اراده شما نباشد، حركتى نيست . اگر راه حق را اراده كرديد و در مسير خدا قرار گرفتيد، اهل نماز و اهل حج مى شويد، دروغ نمى گوييد و غيبت نمى كنيد.
حركت ذاتى ، حركت از عدم به وجود است و از حيات به ممات ، و آن گاه حركت از موت به حيات ديگر است و پس از آن رجوع به خدا: كنتم اءمواتا فاءحياكم ثم يميتكم ثم اليه ترجعون ، (شايد اين آيه ، عالم برزخ را، كه همان عالم قبر است ، نيز اثبات كند.) حركت روحانى و انسانى و الهى به اراده است ؛ مثل حركت ذاتى نيست كه از اختيار انسان خارج باشد. حركت معادن و نباتات ، اضطرارى است . حركت اختيارى در اختيار شماست . اگر اراده كنى انسان شوى ، اراده كنى خوب شوى ، راهش راه انبياست . با اين حركت ، انسانى ولى درگاه الهى مى شود. اين حركت ، اختيارى است ؛ تا اراده نكنى بايد بروى . پس در حركت اختيارى ، ايجاد حركت به صرف وجود متحرك نيست ؛ مادامى كه اراده نكنى حركتى نخواهد بود.

آيت حركت
در اين آيه ، قرآن از كفار تعجب مى كند كه چطور اين مردم كافرند! (از ايمان تعجب نمى كند.) چگونه چشمانشان بسته است ! مگر خودت آمدى و خودت مى روى ؟! حركت از موت به حيات ، بستگى به اراده شما ندارد. پس محرك آن حق است . و اين ، غير از حركت به سوى تقواست كه اختيارش دست شماست . ذات اقدس الهى ، استدلال مى كند كه اى بشر! تو حركت به سوى موت و حيات دارى و در اين حركت اختيار ندارى . از اين حركت بفهم كه محركى و خدايى هست ؛ تا آن حركت الهى را بكنى و ايمان و هدايت پيدا كنى . آنچه كه در زمين است ، همه براى ((تو))ى انسان است . در حركت ((الى الله ))، اختيار دست خود شماست ؛ يك روز، دروغگو مى شوى و يك روز، راستگو. همه در اختيار خود شماست . خدا با اين حركت به سوى موت و حيات استدلال مى كند كه چگونه با خدا آشنايى نداريد؟

در ورطه حسرت
حركت جسمانى شما يك حركت الهى است و يك حركت اضطرارى . محرك ، خود شما نيستيد. در اين حركت ، به مجرد وجود، لازم نيست بهشتى يا جهنمى باشيد. جهنمى يا بهشتى بودن دست خود شماست . هر كارى بكنيد موت و حيات هست . هر قدر هم داد بزنيد: يا ليتنى كنت ترابا(62)؛ اى كاش مثل روز اول در ظلمت عدم بوديم و اين مسير را پيدا نمى كرديم كه در جهان هشتاد سال بمانيم و محصول ما فقط فجايع را هم نداشتيم . به ما از اين عالم ، فجايعى را با خود برده ايم . نگاه مى كنيم ، مى بينيم رفقاى ما همه نورانى و همه الهى هستند. مى بينيم انبيا، مؤ منان و صلحا چه مقامى دارند. ولى ما از بهائم هم پست تر هستيم .
خدا همه را به ايمان و نور الهى و نور هدايت كند. در سراسر عالم ، نور حق هست ، ولى مثل اين كه اين بشر با حق آشنا نيست . تمام فعل و انفعال جهان ، طلوع و غروب و وجود انبيا از بركات حق است . با اين وجود، انسان باور نمى كند كه خدايى هست . يا من هو اختفى لفرط نوره .(63) سر تا پاى عالم ، مملو از آثار و آيات الهى است . خدا همه را توفيق دهد كه از مكتب اسلام و پيامبر اسلام نتيجه بگيريد كه مكتبى مثل مكتب محمد و آل (عليه السلام ) پيدا نمى شود.

اثبات مبداء
آيه شريفه به اصل مبداء و ثبوت يك ماوراء الطبيعه ، كه حاكم بر طبيعت است و در مرحله نخست اعتقادات اسلامى است ، نظر دارد؛ به مساءله توحيد و شرك نظر ندارد. آن بحث ديگرى است . كيف تكفرون بالله اين طبيعيون چگونه جاهل به مبداء هستند، چگونه منكر حقند، چگونه حاكم بر جهان طبيعت را انكار مى كنند؟! با اين كه خود آنها به حسب حركات جسمانى - و نه حركات روحانى - موت و حيات دارند. اگر چه آن حيات ثانى را همه كس نمى تواند درك كند، ولى موت و حيات و موت ثانى را همه مى فهمند. اين را مى فهمند كه اول ، حياتى وجود نداشت ، بعد حياتى پيدا شد و آن گاه موت حاصل مى شود و تمام اين مراحل ، خارج از اراده و اختيار آنهاست . كسى نمى تواند بگويد: ما نمى خواهيم حيات پيدا كنيم و از اول مى خواهيم تراب و خاك باشيم ، تا اين گرفتاريها پيدا نشود. مى گويند: بايد حيات و موت پيدا كنيد. پس حركت روحانى بشر به حسب سعادت و شقاوت ، با اين حركت جسمانى فرق مى كند. هيچ كس ، حتى پيامبر خدا هم ، در مورد حركت جسمانى ، اختيارى ندارد. اين حركت ، مال خود بشر نيست . محركه آن ، ذات اقدس الهى است . با اين وجود، چگونه ماواء الطبيعه را انكار مى كنى ؟ بايد يك ماوراء الطبيعه اى باشد كه محرك اين حركت ذاتى و غير اختيارى باشد.
مساءله الذاتى لا يعلل و لا يختلف و لا...، مربوط به قدرتهاى مخلوق است . قدرت بارى تعالى ، فوق اين حرفهاست . ذاتى نسبت به دستگاه بارى تعالى ، تخلف دارد. حرارت از آتش گرفته مى شود؛ سيلان از آب گرفته مى شود؛ مرده حيات پيدا مى كند؛ درخت خشك ، سبز و خرم مى شود.

درس هفدهم : هو الذى خلق لكم ما فى الاءرض جميعا ثم استوى الى السماء فسويهن سبع سموات و هو بكل خلق عليم (64)

همه چيز براى انسان
آفرينش همه موجودات زمينى و آنچه در زمين وجود دارد - گرچه تكون آنها در آسمان باشد - براى انسان است . مفاد عموم اين آيه اين است كه خلقت همه جمادات ، درياها، صحراها، كوهها، معادن ، حيوانات ، حشرات و... به نفع انسان و مخصوص اوست . حال ، منافع اين موجودات براى انسان ، بعضى بدون واسطه هست و بعضى با واسطه . به منافع برخى از آنها آگاهيم و منافع برخى ديگر را نمى دانيم . مثلا علفهاى هرز بيابان ، مورد استفاده حيوانات است و حيوانات مورد استفاده انسان . درندگان و گزندگان براى انسان منافعى دارند، ولى ممكن است ما ندانيم . ذات اقدس الهى براى موجودات تقسيم بنديهايى كرده است كه غارتگرهاى شرق و غرب نمى توانند به آن تجاوز كنند. علفها را خوراك حيوانات قرار داده است و كسى ديگر نمى تواند از آن استفاده كند، تيغهايى كه در هاضمه شبر و حيوانات ديگر، لذيذ است ، اگر براى انسان هم لذيذ بود به حقوق حيوانات تجاوز مى كرد: فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا موضعهم (65).
خداى تعالى همه موجودات را به نفع انسان آفريده است و همه ، مطابق حكمت : الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى (66)؛ هر موجودى را به تعادل و متناسب الاعضا آفريديم . سر گاو به اندازه سر گوسفند نيست . آفرينش انسان طورى است كه نتواند از مواد غذايى ، زياد بخورد. دست و پا و چشم انسان ، همه متناسب با اوست . همين طور در ميوه ها؛ ميوه هاى بزرگ مثل خربزه و هندوانه را بر بوته ها و روى زمين قرار داده است ؛ چون شاخه ها طاقت تحمل آن را ندارد.

انسان ، نماينده خدا
خداوند همه چيز را براى انسانى كه ((خليفه الله )) است ، خلق كرده است ؛ نه براى انسانى كه از درندگان ، درنده تر است . انسانى كه رهبر اجتماع است و همت او اصلاح امر امت و هدايت بشر است . خليفه الله بايد انسان باشد؛ ملك نمى تواند خليفه خدا باشد. اگر ملك مى خواست جامعه را به اطاعت خدا دعوت كند، به او مى گفتند: حساب دست تو نيست . ما هزار نوع ابتلا داريم ؛ گرسنگى و تشنگى ، سرما و گرما، اشتها و شهوات داريم . تو از گرفتارى ما خبر ندارى . اما خدا مى گويد: خليفه الله از سر خدا شماست : قل انما اءنا بشر مثلكم . هم گرسنگى و تشنگى دارد، هم موت و حيات دارد و هم مرض و شفا. همه چيزشان ، مثل شماست . درست نيست كه بگوييد: يك انسان مبتلا به اين امور نمى تواند حدود خدا را مراعات كند، چون خليفه خدا از سر شماست و حدود الهى و حقوق بشرى را حفظ مى كند و در برابر توطئه هاى شياطين استقامت مى كند و از طاعت الهى ، منحرف نمى شود. انما اءنا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد(67)؛ ما سلسله انبيا با شما جمعيت ستمكار، فرقى نداريم ، جز اين كه ما خدا مى پرستيم ، بنده هوى و هوس و شرق و غرب نيستيم ، مالك هوى و هوسيم و مالك نفس خود هستيم . اگر بشر در مسير كمالى ، اين مالكيت را پيدا كرد، مى توان گفت از شرور شيطان - فى الجمله - محفوظ است . در اين صورت ، مالك نفس است ، نه مملوك نفس . از اين رو، در فرمان مولا به مالك اشتر آمده است : فاءملك هويك و شح بنفسك عما لا يحل لك (68).
خلاصه آن كه خليفه الله از اين انسان است ؛ نه از ملك كه يك موجود نورانى است . از انسان ، اين انتظار نيست كه كارهاى ملك را بكند؛ بلكه همان كارهاى انسان را انجام دهد؛ انسان باشد؛ حقوق خدا و مردم را ضايع نكند، غارتگرى نكند، در محرمات الهى نظر نكند، زبان به معايب مردم نگشايد و افشاگرى نكند. شما مى گوييد: نمى شود؟ چطور نمى شود؟! ما انبيا از سر خود شما هستيم و غارتگرى نمى كنيم ، محرمات الهى را انجام نمى دهيم . حلق لكم ما فى الاءرض جميعا(69)، همه اشيا براى تو خلق شده است و تو هم براى خدا خلق شده اى . ملائكه درباره خليفه اللهى انسان به خداى تعالى گفتند: اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء(70)؛ يعنى ، بشرى كه مالكيت نفس ندارد و مالك هوى و هوس نيست ، سفاك و مفسد فى الارض است . خداى تعالى در جواب فرمود: انى اءعلم ما لا تعلمون . شايد جواب تفصيلى ملائكه ، ظهور حضرت مهدى (عج ) است و به ظهور آن حضرت ، جواب واضح مى شود. اگر حق حكومت كند، اين بشر متوجه مى شود كه بدون دروغ و خيانت هم مى توان زندگى كرد. خدا همه را به راه حق موفق كندو همه را به راه اسلام هدايت كند.

درس هجدهم : و اذا قال ربك للملائكه انى جاعل فى الاءرض خليفه قالوا اءتجعل فيها من يفسد الدماء و نحن نسبح بحمدك و تقدس لك قال انى اءعلم مالا تعلمون (71)

خليفه خدا
خداى تبارك و تعالى به ملائكه خطاب مى كند كه : ما مى خواهيم در زمين نماينده و خليفه اللهى قرار دهيم ؛ موجودى كه نماينده حق باشد، عملسش نمونه علم حق ، حكمتش نمونه حكمت حق ، عقل و رحمت و شفقت و عدالتش نمونه ؛ نماينده اى كه اين صفات را داشته باشد، با قدرت و علم و شفقت ، صبرش صبر ما باشد. ملائكه گفتند: اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء، تو مى خواهى چنين مفسد و سفاكى را خليفه الهى در زمين قرار دهى . ما احتياج نداريم ، ما خودمان شما را تسبيح و تقديس مى كنيم . شما اين طور نماينده اى را براى چه مى خواهيد؟ جواب آمد: انى اءعلم ما لا تعلمون ؛ شما بى خبر هستيد. مقام علمى شما مقام ناقصى است ، گمان نكنيد همه چيز را مى دانيد.
شايد اشكال ملائكه تا اندازه اى بى منشاء نيست . ملائكه وقتى به ناريت بشر توجه مى كنند، چيزى جز فساد و سفاكى نمى بينند. تمام سفاكيها و خونريزيهاى روى زمين از بشر سر زده است . اگر كشورها نابود شده اند، جنگهاى جهانى به پا شده است ، همه از آتشهاى انسان است . تا اراده انسان در بين نباشد، اين آتشها روشن نمى شود. لكن اين انسان يك نوريت هم دارد كه ملائكه حساب نكردند. اگر آن نوريت در اطاعت حق واقع شود، آن آتش را خاموش مى كند. آن نوريب ، حتاكم بر نار است . حتى انبيا و اوليا اين ناريت را دارند، لكن محكوم نوريت آنهاست . علم و عدالت و شفقت و قدرت انبيا، اين آتش را خاموش مى كند. جهت نورى بشر، حيثيت الهى است . اگر الان در تمام كره زمين ، چهار نفر اهل صلاح باشند، از بركات پيامبر خداست ؛خودشان اهل صلاح نشده اند، بلكه زحمات پيامبر خدا آنها را اهل صلاح كرده است . اين طور انسانهايى نيز داريم كه نوريت آنها تا قيامت مى تواند آتشها را خاموش كند. در زمان ظهور حضرت مهدى (عج ) روشن مى شود كه اين اعتراض ملائكه بى جاست .

ويژگيهاى خليفه خدا
اين خليفه را چه كسى بايد بسازد؟ مردم نمى توانند خليفه را بسازند. مردم اگر زرنگ هستند خودشان را بسازند. خود خليفه هم نمى تواند خودش را بسازد. سازنده نفوس نبوى و ولوى و علوى ، حق است . فقط خدا مى تواند اين چنين موجودى را تربيت كند. اگر لطف حق نباشد، نمى توانيد يك فرزند صالح تربيت كنيد؛ هر چند مراقب او باشيد؛ اگر لطف حق نباشد، يك جانورى است ، (به شما بر نخورد كه فرزند شما يك جانورى است ). بشر نمى تواند خليفه بسازد، حق تعالى خليفه الله مى سازد. او بايد از مقام علمى حق ، از حكمت حق و از شفقت و رحمت الهى بهره مند باشد، با قدرت الهى سر و كار داشته باشد. بايد بتواند در مقابل توطئه هاى شرق و غرب و توطئه هاى شيطانى بايستد.