مقاتل الطالبين

ابوالفرج اصفهانى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۱ -


1- صدوق عليه الرحمه در كتاب عيون خود بابى در مدح زيد باز كرده و احاديثى نقل نموده : از جمله از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه به فرزندش حسى عليه السلام فرمود : يخرح من صلبك رجل يقال له : زيد، يتخطا هو و اصابه و رقاب الناس ، يدخلون الجنة بغير حساب . يعنى از صلب تو فرزندى آيد كه او و يارانش ‍ برگردن مردم با نهند و بدون حساب داخل بهشت گردند.
و نيز نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : يخرج و يقتل بالكوفه و يصلب بالكناسة ، يخرج من قبره نبشا و تفتح لروحه ابواب اسماء تبتهج به اهل السموات والارض ‍ يعنى در كوفه خروج كند و كشته شود و در كنار كوفه به دار آويخته گردد و پس از دفن ، قبر او را بشكافند و جنازه اش
را بيرون كشند و در حالى كه روحش به آسمان رود و درهاى آسمان به روى او گشوده شود و اهل آسمانها و زمين بر او ببالند.
و شيخ ‌كشى (ره ) در رجال خود از امام صادق عليه السلام نقل فرموده كه درباره زيد فرمود : رحمة الله انه كان مومنا. و كان علما. و كان صدوقا. اما انه لو ظفر لوفى . اما انه لو ملك العرف كيف يضعها يعنى خدا رحمت كند زيد را به راستى كه او مؤ من بود و امام خويش را مى شناخت و بينا و دانا و راستگو بود و چنان چه موفق مى شد و بر دشمن چيره مى گشت ، مى دانست كه كار را به دست چه كسى دهد.
و شيخ الطائفه ابوجعفر طوسى در تكمله فهرست ، درباره زيد مى فرمايد : قد اتفق علماء الاسلام عل جلالته و تثقته و ورعه و علمه و فضله ، و قد روى فى ذلك اخبار كثيرة حتى عقد ابن بابويه فى العيون بابا بذلك يعنى علماى اسلام جملگى اتفاق نموده اند بر جلالت و وثاقت و ورع و فضيلت جناب زيد و در اين موضوع رواياتى بسيار وارد شده ، حتى صدوق در عيون بابى را مخصوص اين موضوع قرار داده است .
و نيز مفيد عليه الرحمه در ارشاد مى فرمايد : و كان زيد بن على بن الحسين عليه السلام عنى اخوته بعد ابى جعفر عليه السلام و افضلهم ، و كان عبدا، ورعا، سخيا، شجاعا، و ظهر بالسيف بالمعروف و ينهى عن المنكر و يطلب بثارات الحسين عليه السلام يعنى پس از حضرت باقر عليه السلام ، زيد شريفترين و آقاترين برادرانش بود و فضلش ‍ از همه بيشتر و مردى عابد و متقى و فقيه و سخى و شجاع بود و با شمشير براى امر به معروف و نهى از منكر و خونخواهى حسين عليه السلام قيام كرد.
و همچنين كلينى - رحمة الله - در كاى روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود : لاتقتلوا خرج زيد فان زيدا كان عالما، و كان صدوقا و لم يدعكم الى نفسه و انما دعكام الى الرضا من آل محمد ولو ظفر لوفى بما دعاكم اليه . و انما خرج الى سلطان مجمتمع ليفضه . يعنى نگوييد كه زيد خروج كرد زيرا زيد عالم و راستگو بود و شما را به امامت خويش دعوت نمى كرد بلكه به سوى رضاى آل محمد صلى الله عليه و آله مى خواند و چنانچه غالب مى شد حق را به صاحب حق مى داد.
جز اينكه بر عليه حاكم جائرى كه اسباب قدرتش ‍ فراهم شده بود و ظلم مى كرد قيام نمود تا قدرتش را درهم شكند.
و پسرش يحيى بن زيد نيز درباره پدر خود همين عقيده را داشت و به متوكل بن هارون فرمود: ان لم يكن بامام ولكن من سادات الكرام و زهادهم و كان من المجاهدين فى سبيل الله . يعنى پدرم زيد امام نبود بلكه از سادات بزرگوار و زهاد آنها و از مجاهدين در راه خدا بود.
و در ضمن سند صحيفه سجاديه است كه متوكل بن هارون گويد : وقتى خبر ملاقات خود را با يحيى بن زيد به امام صادق عليه السلام گفتم ، گريست و بسيار غمگين شد و فرمود رحم الله ابن عمى و الحقه بآبائه و اجداده .
همچنين در مدح حسين بن على قتيل فخ رواياتى رسيده است كه در همين كتاب ص ‍ 422 به بعد خواهيم ديد.
و مدح اينكه جملگى به خاطر اين است كه هواى خلافت در سر نداشتند بلكه در مقابل فشار ظلم فراوانى كه از طرف حكومت بدانها مى شد نتوانستند صبر كنند، لذا عليه آنها قيام نمودند و خون پاكشان ريخته شد، به خلافت ديگران كه هواى امارت در سر نداشتند.
2- سيد بن طاووس ، اعلى الله مقامه ، در اقبال اعمال و همچنين قاضى نورالله تسترى ، رحمة الله ، در مجالس روايات ذم را حمل بر تقيه كرده اند. و سيد فرموده كه آنچه در كتب حديث ديده مى شود كه ايشان از طريق ائمه مفارق بوده اند، محمول بر تقيه بوده است ، به جهت آنكه مبادا خروجشان را كه براى نهى از منكر بوده به ائمه طاهرين عليه السلام نسبت دهند. و سپس اخبارى از بعضى كتب در جلالت ايشان و عدم مخالفتشان با حضرت صادق عليه السلام نقل نموده . و نيز مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير، ج 3، از ايشان سخت دفاع كرده .
3- كشى باسناده عن مسمع كردين قال : سمعت اباعبدالله يقول : لعن الله بريدا و لعن الله زرارة .
4- به صص 202 و 356 اين كتاب مراجعه فرماييد.
5- رجال كشى ، چاپ دانشگاه مشهد، ص ‍ 229.
6- الفرق بين الفرق بغدادى ، و الملل و انحل شهرستانى ، و خاندان نوبختى ، ص ‍ 253.
7- به ترجمه كنونى آن با عنوان عيسى بن زيد مراجعه فرماييد.
8- الفرق بين الفرق و الملل و النحل .
9- همان .
10- الملل والنحل .
11- به خاندان نوبختى تاليف مرحوم عباس ‍ اقبال مراجعه شود.
12- به رجال كشى ، چاپ دانشگاه مشهد، ص 229، بحارالانوار، ج 16، چاپ كمپانى ، ص 16 مراجعه كنيد.
13- خاندان نوبختى ، ص 342.
14- اقتباس از زيارت اربعين ، تهذيب ، ج 2، طبع سنگى ، ص 39.
15- سيد بن طاووس ، لهوف ، ص 51.
16- مراد جناب آقاى سمله الله تعالى است كه در ترجمه نفس المهموم مطالبى بسيار مفيد و آموزنده دارند و اين قسمت را ما از آنجا نقل كرده ايم .
17- البته نبايد پنداشت كه امام حسين عليه السلام براى كشته شدن قيام كرد زيرا اين گمان و پندارى غلط است ، چون كشته شدن قيام و نهضت نمى خواهد، ممكن بود در مدينه با مكه بماند و زبر بار بيعت يزيد نرود و كشته و با ترور شود.
18- وى گويد : ان الرحل طلب امرا لى يهياله و لم يعدله عدته ، فحيل بينه و بين ما يشتهى و قتل دونه و قبل ذلك قتل ابوه .
19- مثيرالاحزان ، ص 29، ص 53 كشف الغمة ، ج 2، ص 241، و پوشيده نماند كه خوارزمى اشتباها اين خطبه را به اختلاف در وقايع روز عاشورا نقل كرده و سند را با افردا مهمل و يا مجهولى به امام سجاد عليه السلام رسانيده و نظرش هيچ گونه قابل اعتماد نيست .
20- يعنى گويى من مى بينم بند بند مرا گرگان بيابانها از يكديگر جدا مى كنند، ميان نواويس ‍ و كربلا و شكمهاى گرسنه و انبانهاى تهى خود را بدان انباشته و پر مى سازند، آرى گريزى نيست از آن روز كه به قلم قضا نوشته بود، هر آن چيز كه خدا پسندد ما اهل بيت همان پسنديم ، بر بلاى الهى شكيب كنيم و خداوند مزد صابران را تمام عطا كند.
21- بصائرالدرجات ، ص 3، كافى ج 1، ص ‍ 399،
22- مثيرالاحزان ، ص 30.
23- راجع به قيام حضرت سيدالشهدا مفصلا در مقدمه بررسى تاريخ عاشوار بحث كرده ايم ، بدانجا مراجعه فرماييد.
24- در تاريخ بغداد ج 11، ص 399 است يعنى از كسانى كه كتابها و تاليفات فروانى دارند. يا داراى اطلاعات زيادى در علوم و فنون مختلف هستند. ليكن از قرائنى معلوم مى شود كه نسخه تاريخ بغدا خطاى مطبعى است ، چندان قابل اعتماد نيست .
25- تاريخ بغدادى ، ج 11، ص 399.
26- گويند مهلبى وزير معزالدوله ديلمى از وى پرسيد اين كتاب را در چند سال تاليف كرده اى ؟ گفت : 50 ساپروردگار و معروف است كه پس از تاليف اغانى آن را به سيف الدوله اهدا كرد، وى هزار دينار برايش جايزه فرستاد، اين خبر وقتى به صاحب بن عباد رسيد گفت : سيف الدوله جفا كرده و او اضعاف اين را استحقاق داشته است زيرا اين كتاب مشتمل است بر محاسن و مطالبى كه براى هر زاهدى تحفه و فكاهت ، و براى هر دانشمندى اصل و زيادت و براى هر اديبى سرمايه و لغت ، و براى هر پهلوان يكه تازى نيرو و شجاعت و براى هر مرتاضى دستور رياضت ، و براى هر سلطان و پادشاهى سرور لذت و من خود با اينكه كتابخانه ام داراى صد و هفده هزار مجلد كتاب است پيوسته با اغانى شب و روز همدم همراز.
ابن خلكان گويد : صاحب بن عباد در هر سفرى كه پيش مى آمد سى بار شتر كتاب همراه مى برد تا اينكه كتاب اغانى به دستش ‍ رسيد از آن پس جز آن كتاب را به همراه نمى برد
كاتب عضدالدوله ديلمى گويد : هيچ گلاه عضدالدوله از اغانى جدا نمى شد نه در سفر و نه در حضر و در همه اوقات فراغت با آن مانوس بود
ابوجعفر محمد بن يحيى بن شيرزاد گويد : شنيدم نسخه خطى كتاب را كه به خط خود مولف بوده براى فروش به بازار بغداد آورد اند، به قرابه پيغام فرستادم تا كسى را بفرستد و آن را براى من خريدارى كند خبر آورد كه به چهار هزار دينار فروخته شده است .
27- اين كتاب را براى مهبلى وزير نوشت چون دو غلام خواجه و آوازه خوان داشت .
28- در اخبار قبائل و انساب آنهاست و به جمهرة انساب العرب معروف شده .
29- مقاتل الطالبين ، طبع مصر، صص 26 و 40 و 50.
30- مقاتل الطالبين ، طبع مصر، صص 26 و 40 و 50.
31- همان ، ص 16.
32- همان ، ص 144.
33- همان ، صص 79 و 90.
34- همان ، ص 132.
35- همان ، ص 147.
36- همان ، ص 132.
37- همان ، ص 388.
38- همان ، ص 377.
39- ممتحنه : 12.
40- موته - يا موته - نام جايى است در حدود شام و در آنجا ميان مسلمانان كه سه هزار نفر بودند با لشكر روم كه متجاوز از صد هزار تن بودند كارزار سختى شد، و در اين جنگ مسلمانان شكست خوردند و چنان كه پس از اين بيايد در اين جنگ جعفر بن ابيطالب و زيدبن حارثه و عبدالله بن رواحه و جمعى ديگر شهيد شدند و خالد بن وليد باقيمانده لشكر را برداشته به مدينه بازگشت ، و چون به مدينه آمدند كودكان مدينه خاك به رويشان مى ريختند و بدانها مى گفتند : اى گريختگان و فرار كنندگان از راه خدا! رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : اينان گريختگان و فرار كنندگان از راه خدا! رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : اينان گريختگان نيستند، و ان شاء الله مجددا باز خواهند گشت . - م .
41- بر طبق روايات شيعه ، رسول خدا(ص ) جعفر را امير اول جنگ قرار داد و سپس به ترتيب زيد بن حارثه و عبدالله رواحة را، و محدثين شيعه اين را هم يكى از موارد ستمى مى دانند كه بر امير المومنين عليه السلام روا داشته اند به شرحى كه در جاى خود گفته اند. براى اطلاع بيشتر به جلد 21 بحار الانوار، ص 50 به بعد مراجعه شود.
42- على بن عبدالله بن جعفر - كه از نواده هاى جعفر است - گويد: روزى كه جعفر ابن ابيطالب كشته شد سى و سه سال و يا سى و چهار سال از عمرش گذشته بود، ولى اين سخن من (صحيح نيست و) موهوم آيد زيرا جعفر در سال هشتم هجرى كشته شد، و از روز بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آن روز بيست و يك سال گذشته بود، و با توجه به اينكه جعفر از برادرش اميرالمؤ منين على عليه السلام ده سال بزرگتر بوده ، وعلى عليه السلام هنگامى كه ايمان آورد، بنابر اختلاف روايات پانزده ساله - چنان كه بيشتر مورخين گفته اند - و با هفت ساله - چنان كه دسته اى گويند - بوده است ، و به طور مسلم و بدون هيچ اختلافى على عليه السلام در همان سال بعثت ايمان آورد، و به هر ترتيبى كه حساب كنيم عمر جعفر هنگام شهادتين چند سال زيادتر از اين مقدارى است كه او گفته است .
(زيرا بنا بر اينكه سن على عليه السلام را هنگام بعثت پانزده سال حساب كنيم ، سن جعفر در روز شهادت چهل و شش سال مى شود، و اگر هفت سال حساب كنيم سى و هشت سال مى شود،. و به هيچ كدام از حسابها سى و سه و يا سى و چهار سال صحيح نيست ). مولف .
43- در بعض نسخه ها بحدهم با حاء مهمله است .
44- چنان كه مولف ذكر كرده : هند دختر عوف با بيست و نه واسطه نسبتش به يعرب ابن قحطان ، جد بزرگ اعراب مى رسد.
45- خواهر ديگر او نيز ام الفضل ، همسر عباس بن عبدالمطلب بود.
46- راجع به اينكه خداوند از اسماء بنت عميس به على بن ابيطالب عليه السلام چند پسر عنايت فرمود در تواريخ اختلاف است ، ابن ابى الحديد در شرح نهج ابلاغه (ج 718: 2) و همچنين ابن شهر آشوب در مناقب ( ج 2: 76) و نيز مطابق آنچه از كتاب رضى الدين حلى در بحار ( ج 42: 74 چاپ جديد) نقل شده آن حضرت از اسماء دو فرزند داشت : يكى به نام يحيى ( كه در زمان حيات آن حضرت از دنيا رفت ) و ديگرى به نام عون كه در كربلا همراه حضرت سيدالشهداء عليه السلام به شهادت رسيد، و مطابق آنچه مفيد در ارشاد نقل فرمود - چنانكه مولف نيز در اينجا اختيار كرده است - تنها همين يك فرزند را از او داشت كه نامش يحيى بود و او نيز بدون اينكه داراى فرزندى شود در زمان حيات پدر بزرگوراش از دنيا رفت . و مرحوم مامقانى در تنقيح المقال عون بن على را - كه مادرش اسماء بود و در كربلا شهيد شد - ذكر كرده ولى نامى از يحيى نبرده و سبب آن بر نگارنده معلوم نشد، والله اعلم . م .
47- اين روايت را(چنان كه دانستى ) ضحاك بن عثمان بدين ترتيب نقل كرده ، ولى من نديده ام هيچ يك از مورخين گفته باشند كه محمد بن جعفر به دست عبيدالله بن عمر كشته شد، و همچنين نشنيده ام كه يكى از آنها در كتابى نقل كرده باشند كه محمد بن جعفر در كشتن عبيدالله بن عمر دخالت داشته است . مولف .
48- مراد سفيان بن عوف غامدى يكى از صاحب منصبان معاويه است .
49- لقد قالت قريش ان ابن ابيطالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب . و يحهم و هل فيهم اسد مراسا لها منى والله لقد دخلت فيها و انا ابن عشرين سنة و انا الان قد نيفت على السنين و لكن لا راى لمن لا يطاع .

50- آنچه گفته شد خصوصياتى است كه از مجموع روايات مختلف به دست آورده ام . جامعترين حديثى كه در اين باره رسيده است حديثى است كه از ابى اسحاق نقل شده كه گفت : روز جمعه پدرم مرا به همراه خود به مسجد برد و سر دشت بلند كرد، و من على را كه بالاى منبر خطبه مى خواند ديدم ، و او پيرمردى بود كه جلوى سرش مو نداشت و پيشانيش برآمده ، و چارشانه ، و محاسنى داشت كه روى سينه اش را گرفته بود چشمانش خوابيده بود، من به پدرم گفتم : پدرجان اين مرد كيست ؟گفت : اين مرد على بن ابيطالب پسر عمو و برادر و وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله است و اميرمؤ منان صلوات الله عليه مى باشد.
51- در ارشاد مفيد به جاى اميرالمسلمين است كه به معناى زمامداران مسلمانان است ، ولى تمامى نسخه هاى موجود در نزد ما از كتاب مقاتل اميرالمسلمين است .
52- شعرى كه حضرت بدان تمثل جست يكى از اشعار عمرو بن معديكرب است كه در مذمت رفيقش قيس بن مكشوح گفت ، و جريان از اين قرار بود كه پس از مدتى دوستى و رفاقتى كه با او داشت هنگامى ميان آن دو به هم خورد، قيس بن مشكوح شروع به كينه توزى با عمرو كرد، ولى عمرو در برابر به او احسان و نيكى مى نمود، و به همين مناسبت اشعارى گفت كه يكى از آنها همين شعر است ، و در مصراع اول اين شعر برخى حياتة خوانده اند و برخى حباءه و ما در ترجمه هر دو معناى هر دو را به نحو ترديد ذكر كرديم ، و در مصراع دوم نيز چند معنى محتمل است كه ما دو تاى آنها را به نحو ترديد ذكر كرديم .م .
53- شاعر فارسى زبان گويد:
 

مرگ اگر مرد است گو نزد من آى
 
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
 
من از او عمرى ستانم جاودان
 
او زمن دلقى ستاند رنگ رنگ
 
54- عمران بن حطان سدوسى خود از خوارج است و بخارى از او در صحيح روايت دارد.
55- عين التمر جايى است در سمت غرب كوفه كه در سال دوازده هجرى در زمان خلافت ابوبكر خالد بن وليد آنجا را فتح كرد، و در جريان فتح آنجا مردان بسيارى را كشت و زنان را اسير كرد، و گروهى از مردان را نيز به اسارت گرفته به مدينه برد.
56- اين قسمت از آيه هاى 162 و 163 سوره انعام اقتباس شده است .
57- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغهع گويد مقصود از دو دسته ناتوان ، حيوان ناطق يعنى انسان ، و حيوان صامت يعنى بهايم است .
58- اين شعر چنان كه ابن منظور و آمدى گويند از اشعار معقر بن حمار بارقى است كه درباره زنى گفته است كه آن زن را به هر مردى به زنى مى دادند، صورت خويش بدان مرد نشان نمى داد و با اين عمل مخالفت خود را با آن ازدواج مخالفت مى نمود. تا اينكه مردى او را به زنى گرفت و او راضى شد، و اين شعر را در اين باره گفته ، و مثلى شد براى هر كس ‍ كه چيزى را نپذيرفت و بدان تن درداد، و مقصود عايشه اظهار خوشحالى است كه كارى كه مى بايست بشود شد.م .
59- عرب را رسم چنان بود كه خبر مرگ كسى را مى داد مى گفتند خاك بر دهانت باد؛ عائشه در اينجا به عكس مى گويد خبر ناخوشى آورد اما خاك بر دهانش مباد.
60- ابن زينب ، دختر ابى سلمه بن عبدالاسد است ، و قريشه و از بنى مخزوم مى باشد و ربيبه رسول خداست . (اسد الغابة ، ج 5،ص 468.)
61- نام يكى از دختران اميرالمؤ منين عليه السلام است .
62- صخر نام ابوسفيان است .
63- آنچه مولف در تاريخ ولادت حضرت زهرا عليه السلام و مدت عمر آن جناب در اينجا ذكر كرده است مطابق تواريخ اهل سنت است ، ولى بنابر روايات صحيحه محدثين شيعه رضوان الله عليهم مانند كلينى و مفيد و ابن شهر آشوب و اربلى و ديگران كه از ائمه اطهار عليه السلام روايت كرده اند ولادت آن حضرت در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد، و هنگام ازدواج با اميرالمؤ منين 10-9 سال از عمر شريفش گذشته بود، و هنگام كه از دنيا رحلت فرمود و به شهادت رسيد هيجده سال و هفتاد و پنج روز يا هيجده سال و چند ماه از عمرش گذشته بود، و اگر خوانندگان محترم طالب تفصيل بيشترى باشند به اصول كافى عربى ، ج 1،ص 458 ؛ مناقب ج 3(ص ) 357 كشف الغمة ، ج 2(ص ) 75 و بحار، ج 43،ص 10-2 مراجعه نماييد. م
64- شورى ، 23.
65- اشعار فوق از جمله قصايد طولانى است كه اعشى در مدح هوذة ابن على حنفى گفته . م .
66- اميه بن حرثان بن اسكرليثى كنانى از شعراى زمان جاهليت بوده كه اسلام را نيز درك كرده و در طائف سكونت داشته و تا زمان عمر نيز زنده بوده و در سال 20 هجرى مرگش فرا رسيد، و او از قبيله بنى جندع بود كه آنان را بنوزبين و يا بنوزبينه نيز نامند، و طارق از قبيله خزاعة ؟ از ازد و قحطانيه هستد بود، و ابن طارق در ميان قبيله بنى جندع زندگى مى كرد، و هنگامى كه جنگ بين المصطلق در مريسيع اتفاق افتاد، قبيله خزاعة و بنى جندع هر دو مورد حمله مسلمانان واقع شده و اموالشان به غنيمت برده شد و چون طائفه خزاعة به هواخواهى رسول خدا صلى الله عليه و آله معروف بود و بنى جندع طارق خزاعى را كه در ميان ايشان زندگى كرد متهم كردند كه او مسلمانان را به حمله و شبيخون زدن بر قبيله بنى جندع راهنمايى كرده است و امية بن حرثان بن اسكر اشعار فوق را در همين باره گفته است كه طارق نيز با دو شعرى كه ذكر شد بدو پاسخ داده .
و بين لحيان از هذيل بودند كه در مجاورت قبيله بين جندع مى زيستند. م
67- زخرف ، 44.
68- اشاره به آيه 216 از سوره بقره است كه خداوند مى فرمايد: مقرر شد بر شما جنگ و آن ناپسند شما است ، و چه بسا ناخوش ‍ داريد چيزى را و آن خوب است براى شما. الخ .
69- انفال 46.
70- سعد بن عباده (پدر قيس ) از رؤ ساى مردم و مدينه و خزرج است و در تمام جنگها و پرچمدار انصار بود و در جريان فتح مكه پرچمدارى او داستانى است كه در تواريخ به تفصيل نوشته اند و مرد بزرگ و كريمى بوده و به سخاوت و جود معروف بود و در اين باره داستانها دارد ، و چنانكه ابن اثير در اسد الغابة روايت كند در تمام مدتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه بود (يعنى حدود ده سال ) هر روزه طبق و ظرفى از غذا براى آن حضرت و خاندانش مى فرستاد، و گويند: در ميان دو قبيله اوس و خزرج كسى يافت و نوشت كه تا چهار پشت همگى به سخاوت و كرم معروف بودند، جز قيس بن سعد بن عباده بن دليم ( كه هر يك از قيس و سعد و عباده و دليم از سخاوتمندان مشهورند) و سعد همان كسى بود كه در جنگ احزاب هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با او سعد بن معاذ مشورت كرد كه من مى خواهم كسى به نزد عبينة بن حصن و حارث بن عوف كه از سركردگان لشكر احزاب بودند) بفرستم و پيشنهاد صلح دهم به اين ترتيب كه اينان دست از جنگ بردارند و هر ساله يك سوم ميوه شهر مدينه را به ايشان دهيم ، سعد عرض كرد، يا رسول الله ، اگر اين دستورى است كه به ناچار بايد بپذيريم و از جانب خداى تعالى رسيده است گردن مى نهيم ، والا اگر مشورت مى كنيد ما آن را نمى پذيريم زيرا آن زمان كه ما مشرك بوديم و ايمان نياورده بوديم هرگز تن به چنين خوارى نداده ايم ، اكنون كه به بركت شما خداوند ما را هدايت فرموده و عزت داده است بدين خوارى تن در ندهيم !
پس از اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله رحلت فرموده سعد بن عباده از كسانى بود كه با اينكه در سقيفه حاضر بود با ابوبكر بيعت نكرد و مطابق گفته بيشتر مورخين ، خودش مدعى خلافت بود و انتظار داشت مردم با او بيعت كنند ولى كار بر وفق مراد او نشد و با ابوبكر بيعت كردند، ولى چنان كه از صدوق نقل شده او خلافت را براى خودش ‍ نمى خواست بلكه درصدد بود تا مردم را به سوى على عليه السلام متوجه سازد. و در اين باره در تتقيح المقال حديثى نيز از محمد بن جرير طبرى نقل شده ، گرچه حديث مزبور با حديث ديگرى كه از روضة الصفاء نقل مى كنند منافات دارد، و به هر صورت سعد ابن عباده با ابوبكر بيعت نكرد و از مدينه خارج شد و به سوى شام رفت در حوران (جايى است كه سر راه دمشق قرار دارد) رحل اقامت افكند، و در آنجا در سال پانزدهم هجرى به وسيله تيرى كه به او اصابت كرد از دنيا رفت ، و سبب مرگ او را چنين نوشته اند كه عمر بن خطاب محمد بن مسلمة انصارى و خالد بن وليد را به حوران فرستاد كه به هر وسيله شده او را بكشند، آن دو تن بدانجا رفته بودند و هر كدام تيرى به سوى او انداختند و او را كشتند، و براى اينكه اين جنايت را بپوشند شايع كردند كه سعد بن عباده چون سر پا بول كرد جنيان او را با تير زندند، و در اين باره نيز شعرى از جنيان نقل كنند كه گفتند:
 
نحن قتلنا سد الخزرج سعد بن عبادة
 
ورميناه بسهمين قلم تخط فؤ اده
 
كه خلاصه معناى آن چنين است كه ما سعد بن عباده را به وسيله دو چوبه تير كه بر او زديم به قتل رسانيديم ، در صورتى كه بخارى در كتاب صحيح سرپا بول كردن را يكى از سنتهاى نبوى مى داند؛ معروف است كه مى گويد: دروغگو كم حافظه هم مى شود، و يكى از انصار مدينه يك رباعى در اين باره گفته كه خالى از لطف نيست ، او گويد:
 
يقولون سعد شقت الجن بطنه
 
لا ربما حققت فعلك بالغدر
 
و ما ذنب سعد انه بال قائما
 
ولكن سعدا لم يبايع ابابكر
 
و خلاصه معنا اينكه گناه سعد اين نبود كه سرپا بول كرد بلكه گناهش همان بود كه با ابوبكر بيعت نكرد! و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل ميكند كه مردى سنى مذهب به يك نفر شيعى گفت : چرا على بن ابيطالب با آن همه سوابق درخشان و رواياتى كه درباره اش رسيده بود حق خويش را مطالبه نكرد و خانه نشينى را اختيار كرد؟ مرد شيعى گفت : ترسيد مبادا جنيان او را با تير بزنند! اين بود شمه اى بود از ترجمه سعد.
و اما فرزندش قيس در شجاعت و سخاوت مشهور و به دوستى و علاقه نسبت به اميرالمؤ منين عليه السلام و فرزندان گراميش ‍ معروف است . و از همين نامه اى كه ميان او و معاويه رد و بدل شده شدت عداوتش با معاويه و بنى اميه ، و استقامتش در دوستى امام حسن عليه السلام ظاهر گردد، و همچنان كه سوگند خورده بود با معاويه بيعت نكرد تا بالاخره حضرت هم به او امر فرمود بيعت كند، و چنان كه ابن ابى الحديد نقل كرده است عرض كرد: من سوگند ياد كرده ام كه بدون نيزه يا شمشير كه در ميان ما باشد معاويه را ديدار نكنم ، و براى اين سوگندى كه خورده بود ناچار شدند نيزه اى و شمشيرى آوردند و در ميان او و معاويه گذاشتند و بدين ترتيب با معاويه بيعت نمود و چنان كه مؤ لف نيز پس از اين بدان اشاره خواهد كرد و به هر صورت او از بزرگان شيعه و اميرالمؤ منين على عليه السلام او را به امارت مصر منصوب فرمود و در جنگ صفين رشادتها كرد و با نعمان بن بشير كه در لشكر معاويه بود سخنانى دارد كه نقل آن به طول مى انجامد، و هم اوست كه در جنگ صفين گفت :
 
هذا اللواء الذى كنا نحف به
 
مع النبى و جبريل لنا مدد
 
ما ضر من كانت الانصار عيبته
 
ان لا يكون لهم من غيرهم احد
 
قوم اذا حاريوا طالتاكفهم
 
بلمشريفيه حتى يفتح البلد
 
و چنان كه ابن اثير در اسدالغابة گويد: از اينها گذشته افتخار خدمتگزارى و صحبت رسول خدا صلى الله عليه و آله را نيز داشته و رواياتى از آن حضرت صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه از آن جمله است حديثى كه در مدح فارسى زبانان از رسول خدا صلى الله عليه و آله معروف است كه فرمود: اگر علم و دانش به ثريا آويزان و معلق بازگردد باز هم گروهى از مردم پارسى زبان خود را بدان خواهند رسانيد.
و بالجمله او پس از بيعت با معاويه به مدينه بازگشت و در آنجا بماند تا در سال پنجاه و نه و يا شصت هجرى در مدينه از دنيا رفت رحمة الله عليه .م .
71- مصحح گويد: لفظ بيعت در اينجا غلط و محرف است و حضرت مجتبى با معاويه قرارداد صلح بست و بيعت غير از صلح است . و اهل تحقيق به خوبى مى دانند كه لفظ بيعت در تواريخ از جمله كلمات محرفه است و ائمه ما هيچكدام با خليفه زمان خود بيعت نكردند نه اميرمؤ منان و نه فرزندانش و همه فرياد حسين عليه السلام اين بود كه مرا از بيعت با خليفه معاف داريد، و آنها به به روز مى خواستند بيعت بگيرند تا كار بدانجا كشيد، و بيعت اميرالمؤ منين عليه السلام هم مانند بيعت قيس سعد كه بعدا خواهد آمد، صورت سازى بيش نبود، و بيعت اول در حقيقت اولى الامر شناختن و تصديق كردن طرف راست است در اولى الامر. و اين از خاندان عصمت معقول نيست ، آن را كه خدا تعيين نكرده اولى الامر شناسند. چنان كه همين جا در صلح نامه قيد شده بود كه معاويه حق ندارد خود را اميرالمؤ منين بخواند.
72- انبياء 11.
73- مطابق آنچه كلينى و شيخ مفيد روايت كرده اند. حضرت امام حسن عليه السلام هنگام وفات به برادرش امام حسين عليه السلام وصيت فرمود: كه چون من از دنيا رفتم مرا براى اينكه با جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله ديدار تازه اى كنم به نزد قبر او ببر و سپس به نزد قبر مادرم فاطمه يا جده ام فاطمه بنت اسد ببر و در آنجا به خاك بسپار. و مطابق حديثى كه شيخ طوسى و سيد مرتضى و ديگران روايت كرده اند آن جناب وصيت كرد كه مرا براى دفن در كنار پيغمبر صلى الله عليه و آله به روضه آن بزرگوار ببر پس اگر عايشه و ديگران مانع شدند مرا همانجا دفن كنيد، و آگر آنها مانع شدند ترا سوند مى دهم مبادا راضى شوى براى اين كار به مقدار شاخ حجامتى در پاى جنازه من خون ريخته شود، مرا بازگردانيد و در بقيع دفن كنيد، و هنگامى كه مروان بن حكم و عائشه و بنى اميه براى جلوگيرى از اين كار آمدند، امام حسين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند اگر نبود؟ برادرم وصيت كرده خونى پاى جنازه اش ريخته نشود هر آينه مى ديديد چگونه ما را در همين جا دفن مى كرديم ، و شما ناتوانتر از اين بوديد كه بتوانيد از اين كار جلوگيرى كنيد.
و به هر صورت آنچه مؤ لفت در اينجا نقل كرده است كه حسين عليه السلام اصرار داشت آن حضرت را در روضه پيغمبر دفن كند و مروان نيز مانع مى شد تا عبدالله بن جعفر تقاضاى دفن در بقيع را نمود، و همچنين مطلبى را كه پس از اين نقل مى كند كه امام حسن عليه السلام به نزد عايشه فرستاد و او براى دفن در روضه رسول خدا اذن طلبيد، در هيچ يك از احاديث شيعه نظرى براى آن ديده نشده است والله العالم . م .
74- اين حديثى است كه در ساير احاديث شيعه ديده نشده و با معتقدات شيعه نيز ه بر جنازه امام ، جز امام پس از او كسى نماز نمى خواند، موافقت ندارد، و تقيه اى هم در كار نبود كه آن را حمل بر تقيه كنيم والله علم . م .
75- راجع به حضرت مجتبى عليه السلام اخبارى از طريق خاصه و عامه در كتب حديث و تاريخ نقل شده كه آن حضرت در مدت زندگانى خويش زنان بسيار تزويج كرده و آنها را طلاق داده است و تعداد آنها در بعضى روايات 300 زن مطلقه و در برخى 250 و در پاره اى 90 و در بعضى 70 و در يك روايت 50 زن ذكر شده است .
اما تمامى اين اقوال به 3 نفر منتهى مى شود: 1. محمد بن على بن عطيه مكى ، 2. ابوالحسن على بن محمد بن مدائنى 3. منصور دوانقى .
تعداد 250 يا 300 زن مطلقه را ابن شهر آشوب از قوت القلوب محمد بن على بن عطيه نقل مى كند، اما لازم به تذكر است كه وى در كتاب خود قوت القلوب احاديثى نقل كرده كه عموما پايه و اساس ندارد، ابن كثير در البدايه ، ج 11،(ص ) 319، و ابن حجر در لسان الميزان ، ج 5،(ص ) 300، ابن جوزى در المنتظم ، ج 7،ص 190 و ابن اثير در باب الانساب ، ج 3،(ص ) 174 و محدث قمى در الكنى و الا لقاب ، و ديگران جملگى در تضعيف وى سخنانى گفته اند، مثلا مى گويند انه ذكر فى كتابه قوته القلوب احديث لا اصل لها پس هيچ گونه اعتماد به قول او نيست و نمى توان امرى بدن خرافتى را نسبت به حضرت مجتبى ارواحنا له الفدا از وى قبول كرد.
و اما ابوالحسن مدائنى ، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ، ج 4،(ص ) 8 از وى نقل كرده كه حسن بن على تا 70 زن را به حباله نكاح خويش در آورده بود و سپس طلاق داد، بايد دانست كه مدائنى از هواداران بنى اميه است و اشعارى در مدح ايشان بالخصوص معاويه نقل مى كند و ارباب جرح و تعديل درباره او بسيار كم دارد و از عوانة بن حم عثمانى كه وضع اخبار بر له بنى اميه است ، نقل مى كند. براى مزيد اطلاع به ميزان الاعتدال ، ذهبى ، ج 3،(ص ) 153، و لسان الميزان عقلانى ، ج 4،(ص ) 252، معجم الادباء ياقوت حموى ، ج 14،(ص ) 124 مراجعه فرماييد.
و اما منصور دوانيقى با اهل بيت عليه السلام و علويين و افتراهاى او به سادات آل على محتاج به نقل نيست و وى چنان كه در مروج الذهب ، ج 1،(ص ) 190، طبع بولاق ذكر شده ، هنگامى كه عبدالله بن حسن را دستگير كردند، خطبه اى خواند و على بن ابيطالب و اولادش را مورد طعن قرار داد تا اينكه راجع به حضرت مجتبى مطالبى ناروا گفت و در آخر گفت : و اقبل على النساء يتزوج اليوم واحدة و يطلق اخرى فلم يزل كذلك حتى مات على فراشه
و در كافى در دو روايت ذكرى از كثرت طلاق حضرت مجتبى شده كه يكى از راويان آن يحيى بن علاء، قاضى منصور دوانيقى بوده است ، چنان كه علماى رجال در ذيل ترجمه جعفر بن يحيى تصريح كرده اند. و ديگرى از عبدالله بن سنان است كه وى قاضى و خازن منصور و مهدى و هادى و رشيد بوده و از اين جهت به قول آنان در اين موضوع نمى توان كرد، هر چند گفتار خود را نسبت به امام صادق عليه السلام مى دهند. و ممكن است كه براى همگامى با منصور از روى تقيه گفته باشند يا اشتباه كرده و ابوجعفر منصور را به جعفر بن محمد تبديل و به ابى عبدالله تعبير نموده اند. و نيز شبلنجى كه در نورالابصار گويد: حضرت مجتبى 90 زن مطلقه داشته . وى از علماى اوايل قرن 14 است و اين گفتار را بدون سند ذكر كرده و معلوم نيست از كجا گرفته است .
ولى ابن شهر آشوب خود از قوت القلوب نقل مى كند، و هر كسى را عقلى سالم و معرفتى به مقام امام باشد داند كه اين گونه مطالب به جز افتراهاى بنى عباس بر اهل بيت عصمت چيزى نيست . (على اكبر غفارى ).
76- اين نظر موافق است و بسيار خنك بلكه خلاف انصاف است . و هرگز چنين شخصيتى مثل عباس بن على در چنين موقع حساسى نظر بدين امور پست دنيوى نخواهد داشت و سرباز فداكارى چون او معقول نيست چنين فكر ناپسندى در آن هنگام در مخيله اش ‍ خطور كند. مصحح .
77- زيرا حضرت عباس بن على عليه السلام دو فرزند داشت يكى به نام فضل و ديگرى به نام عبيدالله ، و فضل نيز پيش از آنكه ازدواج كند و اولاد دار شود از دنيا رفت و ارث او نيز به عبدالله رسيد. م .
78- درباره سلم شاعر گويند:
 
تسود اقوام و ليسوا بسادة
 
بل السيد الميمون سلم بن جندل
 
مردمانى به آقايى و سيادت رسيدند كه شان نبودند بلكه سيد و آقا سلم بن جندل است (من المتن .)
79- زبيرى در كتاب نسب قريش گويد پس ‍ از خروج مختار، عبيدالله بن على به كوفه آمد و بر مختار وارد شد و اظهار داشت پس ‍ از برادرم يعنى حسين بن على ، امامت به من به ارث خواهد رسيد و بايد تو با من بيعت كنى ، مختار گفت امام آن كسى است كه اين شمشير بر بدن او (در غير ميدان جنگ ) اثر نكند؛ من اكنون با اين تيغ تو را مى آزمايم چنان كه كارگر نيفتاد با تو بيعت مى كنم ، عبيدالله چون اين بشنيد عقب عقب بيرون شد و به مصعب بن زبير پيوست و در هنگام جنگ با مختار با وى در سراپرده اى خفته بود كه لشكر مختار شبيخونى بر سپاه مصعب زدند و وى ناشناخته در خيمه كشته شد. مصحح .
80- در تاريخ طبرى عمرو بن سعد بن نفيل ضبط شده است .
81- در بين روضه خوان ها مشهور است كه قاسم عليه السلام لگد كوب اسبان لشكرگرديد و حال آنكه قاتلش عمرو بن سعيد يا سعد لگد كوب شد، و از غايت بى اطلاعى مرجع ضمير را نشناخته اند و با اينكه هم در تاريخ طبرى و هم در اين كتاب لعنة الله و اخزاه و يا خفضه الله دارد. و بعضى براى اثبات گفتار خويش تمسك جسته اند به كلامى از امام عليه السلام روايت شد، كه شب عاشورا هنگامى كه قاسم عرض ‍ كرد: انا فيمان قتل حضرت فرمود: انك لاحد من يقتل من الرجال معى بعد ان تبلو ببلاء عظيم . و گويند مراد از تبلو ببلاء عظيم اين حادثه است . و اين كلام هم اجتهاد در مقابل نص را ماند.
82- مولف در كتاب اغانى نقل كرده كه مردى از عبدالله بن حسن پرسيد اسم سكينه چه بوده ، عبدالله گفت : امينه مرد گفت : هشام كلبى گويد: اميمه عبدالله گفت : از هشام كلبى مادر خودش را بپرس و از من مادر مرا. مصحح .
83- عقيله زنى را گويند كه در ميان فاميل خود محترم و ارجمند و يكتا باشد.
84- اين مثلى است در عرب و در فارسى گويند در اين كار خرم به گل نخوابيده يعنى سودى در اين كار براى من نيست . مصحح .
85- يعنى فرمود: انا الله و انا اليه راجعون اين كلمه را معمولا هنگامى كه خبر مرگ كسى را بنشنوند بر زبان جارى كنند.
86- يعنى گفتند الله اكبر، معمولا مردم عرب در پيش آمدهاى ناگهانى و مشاهدات نابهنگام از روى خوشحالى با تعجب الله اكبر مى گفته اند.
87- در نسخ مقاتل همه جا عتبة بن سمعان ضبط شده ولى در كتب غير از مقاتل الطالبين عقبة بن سمعان است .
88- پاره اى از مورخين چون طبرى به جاى جون حوى بضم حاء و فتح واو ضبط كرده اند. و گويند فرمود حوى در مقابل پدرم نشسته بود و شمشير او را اصلاح مى كرد و لكن در كامل بهايى مانند اين كتاب نقل شده . مصحح .
89- اين جمله مثل است كه عرب كه ميدانى شرح آن را در مجمع المثال ، ج 2،(ص ) 123 نقل كرده ، و قطا مرغى است شبيه قمرى و آن را به فارسى اسفرود گويند و به تركى باقرقره و معروف به سنگخوار است جون در سنگلاخ ‌ها بسيار مى باشد.
90- منم على فرزند حسين بن على ، سوگند به خانه خدا كه ما سزاوارتريم به پيغمبر صلى الله عليه و آله از شبث بن ربعى و از شمر دون . با اين شمشير آن قدر به شما مى زنم تا خم شود و بتابد، چون ضربه و زدن جوانى كه هم هاشمى و هم علوى است و امروز پيوسته تا جان دارم از پدرم حمايت مى كنم ، و به خدا اين زنا زاده پسر زياد نبايد درباره ما حكومت كند.
91- اين مرد نامش محمد بن بشر حضرمى است .
92- اين داستان را مورخين ديگر در وقايع شب عاشورا ذكر كرده اند.
93- مقصود خالد بن عبدالله قسرى است كه در زمان هشام بن عبدالملك والى كوفه بود.
94- اين ام كلثوم دختر على بن ابيطالب است . اما نه از حضرت زهرا عليه السلام ، ام كلثومى كه دختر فاطمه عليه السلام است نامش زينب صغرى است و بنابر روايت كلينى و شيخ طوسى و طبرسى عمر بن خطاب او را به فشار و كشمش در زمان خلافتش به تزويخ خود درآورد و پس از او در مدينه در آثر زير آوار رفت و با فرزندش از دنيا رفت . ام كلثومى كه در كربلا حضور داشت ام كلثوى صغرى است مادرش كنيز است . مصحح .
95- گويند يحيح برادر مروان حكم كه خود از قضيه استلحاق راضى نبود و مى گفت معاويه نبايد زياد را به قريش ملحق كند، زيرا شوهر سميه بنده اى از بنى سقيفه است - در اين هنگام با يزيد نشسته و در پاسخ اين شعر گفت :
 
لهام بارض الطف ادنى قرابة
 
من ابن زياد العب ذى الحسب الوغل
 
سمية اسمى من نسلها عدد الحصى
 
و بنت رسول الله ليس لها نسل
 
يعنى آن مردم جنگجو كه در سرزمين كربلا بودند در خويش و قرابت با ما نزديكترند از ابن زياد ناپاك و بدگهر، سميه نسل و تبارش به شماره ريگهاست و دختر پيغمبر خدا بى فرزند ماند.
يزيد چون اين بشنيد دست بر سينه يحيى زد و گفت : مادر به عزايت بنشيند خاموش مشو. مصحح .
96- زمر، 42.
97- شورى ، 30.
98- حديد، 22 و 23.
99- اين مرد همان مسلم بن عتبه است كه پس از وقعه حره او را مسرف خواندند. مصحح .
100- محمد بن حبيب در المحبر گويد: سر محمد و عون ، پسران جعفر، را براى يزيد به شام بردند و وى آنها را با سرهاى ديگر در بالاى قصر آويخت .
101- على بن عباس مقانعى ابوالحسن ، اهل كوفه و از بنى بجيله است . و در كوفه به شغل مقنعه فروش اشتغال داشت . و مقانع جمع مقنعه به معنى خمار است ، در الباب جزرى ظاهرا خمار به خمر تصحيف شده است چنان كه سنه وفتاتش نيز 306 به 360 تصحيف گشته . و محمد بن الحسين خثعمى را نيافتم ، و اشنانى - به ضم الف - نامش ‍ محمد بن الحسين كنى به ابى الجعفر است ، وى نى از اهل كوفه است و گويند مردى موثق و صالح و مامون بوده . ولادتش در 221، و وفاتش 315. مصحح .
102- سبخة به معناى زمين شوره زار است و چنان كه بعد از اين بيايد نام زمينى بوده در كوفه كه زيد در آنجا با لشكر شام جنگ كرد. لذا مراد از يوم سبخه روز جنگى است كه در آن سرزمين واقع شد. م .
103- يوسف بن عمر ثقفى از طرف هشام بن عبدالملك در سنه 120 والى عراق شد و در سنه 126 كه يزيد بن وليد بن عبدالملك به خلافت رسيد و منصور بن جمهور را والى عراق ساخت ، يوسف بن عمر به شام فرار كرد.
104- يعنى اى يارى شده جان دشمن را بگير، و اين تفالى بود كه در ضمن شعار دادن به مرگ دشمن مى زدند، و در برخى از جنگهاى صدر اسلام جنگهاى ديگرى نيز كه بعدا اتفاق افتاد شعار مسلمانها همين شعار بوده ،. م . و نيز اين كلام را علامتى براى معارفه بين خود در تاريكى شب قرار داده بودند. مصحح .
105- در اصل جبانه سالم است و جبانة به فتح جيم و تشديد با ء موحده به معنى صحرا است لكن اهل كوفه مقبره را جبانه گويند و در كوفه محله هايى است به نام جبانه صبيع ، جبانه ميمون ، جبانه عرزم ، جبانه سالم و غير ذلك . مصحح .
106- منصور بن معتمر بن عبدالله ابوعتاب از روايت عامه است و اهل كوفه بوده ، ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب او را عنوان كرده و مدح بسيار درباره اش نقل نموده ، و علامه حلى در خلاصه الرجال گويد: او از اصحاب امام باقر عليه السلام است و بترى است (يعنى از كسانى است كه گويند ابوبكر و عمر امام اند ولو اينكه امت خطا كردند و با وجود على نمى بايست آنها را اختيار كنند و درباره عثمان توقف دارند) و بتريه خود طائفه اى از زيديه است . مصحح .
107- يزيد بن ابى زياد ظاهرا كوفى است و لكن از موالى بنى هاشم است . لذا وى را هاشمى قرشى گويند. ابن حجر عسقلانى در تهذيب وى را عنوان كرده و از على بن منذر از ابن فضيل نقل كرده كه وى از بزرگان شيعه بوده و عبدلرحمان بن ابى ليلى نيز از رجال عامه است و در كتاب اهل سنت عنوان دارد و وى را ستوده اند و او از دعوت كنندگان براى زيد بود . مصحح .
108- مراد ابوحنيفه نعمان بن ثابت تيملى از وابستگان بنى تيم الله بن ثعلبيه است و بدين سبب او را كوفى گويند. و البته وى از ائمه اربعه عامه است . لكن چون فتوى و جواز خروج بر هشام بن عبدالملك يا شكستن بيعت او را دارد از اين جهت ممدوح ائمه زيديه گشت . و از طرق ما رواياتى در ذم او نيز هست . مصحح .
109- هلال بن خباب العبدى بصرى است و در مدائن ساكن بود. وى از رجال عامه است و عسقلانى در تهذيب و تقريب او را عنوان كرده و توثى نموده است .
110- در پاره اى از نسخ سالم بن ابى الحديد است و سالم بن ابى الحديد قبل از سنه 100 فوت كرده .
مصحح .
111- مراد زبيد بن حارث يامى است كه در تهذيب ابن حجر گويد: هم ايامى آمده هم يامى كنيه اش ابوحسين است و از روات عامه مى باشد. در سال 122 از دنيا رفته . مصحح .
112- هاشم بن بريد، كنيه اش ابوعلى است و اهل كوفه است . احمد بن حنبل گويد: فيه تشيع قليل يعنى كمى شيعه است . وى در كافى و تهذيب روايت دارد. مصحح .
113- ابوهاشم رمانى از اهل اوسط مى باشد و نامش يحيى بن دينار است و منصور بن معتمر از وى روايت مى كند، ابن حبان او را از ثقات شمرده و ابن حجر عسقلانى در تهذيب گويد: وى در سنه 122 ( به روايت عبدالحميد بن بيان واسطى از پدرش ) وفات يافته بود و اما به روايت ابن منجويه ، وفاتش ‍ در سنه 145 بوده . مصحح .
114- حجاج بن دينار نيز واسطى است . وى از امام باقر عليه السلام روايت مى كند، تزمذى و ابن حبان و ابوداود او را ثقه مى دانند. مصحح .
115- مراد سفيان بن سعيد بن مسروق ثورى معروف است .
116- ابوحصين نامش عثمان و پسر عاصم است وى اهل كوفه و اسدى است ، ابن حجر عسقلانى و در تهذيب التهذيب به تفصيل در مورد او ذكر كرده . و قيس بن ربيع نيز اسدى كوفى زيدى است و ابان بن تغلب از وى روايت دارد و وى را قيس جوال گويند، وى وقتى والى مدائن شد و مردى را به صورتى حد زد كه او مرد. سپس مردم از وى متنفر شدند. و گويند ابوجعفر منصور را والى مدائن نمود. وى از روى تقدس زنان نابكار را به پستان مى آويخت و زنبورها را بر سرشان مى ريخت . ابن حجر ترجمه مفصلى از وى دارد به تهذيب التهذيب مراجعه شود. مصحح .
117- شايد آن خداى بزرگى كه به مادر موسى مهر ورزيد، و بلكه خود موسى را از امواج خروشان آن درياى بزرگ نجات بخشيد ربطه را به آمدن يحيى خشنود گرداند، همان يحيايى كه در ميان لشكريان اسلحه جنگ پوشيده و جنگ مى كند.
118- شايد مراد سعيد بن بيان سابق الحاج باشد. مصحح .
119- نام موضعى است نزديك هيت در عراق .
120- ابرشهر نام قديم نيشابور بوده .
121- بيهق نام قراء بسيارى است كه مركز آن سبزوار كنونى است .
122- نام جايى بوده ما بين مرو و بلخ .
123- در تاريخ طبرى سغدى است .
124- در كتاب المحبر گويد ابومسلم خراسانى جنازه يحيى را فرود آورد و نماز خوانده ، دفن نمود. مصحح .
125- مابون به كسى گويند كه به مرض ابنه مبتلا باشد و به معناى شخص كينه توز و عيب جو نيز آمده است .
126- ظاهرا دستگيره اى را مى گفته اند كه از آن آويزان بوده است .
127- آهوان از گرد سگ شكارى پراكنده گشتتند و سگ ندانست كدام را شكار كند.
128- تمام نامه در اغانى ، ج 12،ص 230 طبع دارالكتب مندرج است .
129- ابونعيم صاحب تاريخ اصفهان ، در ج 2ص 43 گويد: عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر در ايام مروان سال 128 بر اصفهان استيلا يافت و ابوجعفر منصور با وى بود تا آخر سنه 129 سپس از اصفهان گريخت و به خراسان نزد ابومسلم حاكم آنجا رفت . وى او را به زندان افكند و همچنين در زندان بود تا در سال 131 بدرود حيات گفت . مصحح .
130- سوگند به طلاق همسر در ميان عرب مرسوم بود، ولى در مذهب ما صحيح نيست و طلاق محسوب نمى شود و دختر سفيان بن معاويه همسر خود او يا همسر منصور بوده است . م .
131- دنيا بر خلاف هدف پسر جعفر (عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر) با من ناآشنايى كرد و خوشى و سرورش از دست رفت .
132- مراد عبدالله محض و حسن مثلث است يعنى حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام .
133- در تاريخ بغداد، ج 7،ص 293 چنين است ، فقالوا له يوما ما راى اميرالمؤ منين على هذه الحال غيرك و لا اعدك الا ولدا روزى بدو گفتند كه امير بر اين مقام جز تو كسى را يكتا پيرهن نزد خود نديده و اين منزلت و اميتاز براى تو از آن جهت است كه تو را به منزله فرزند خويش به شمار مى آورد. مصحح .
134- ترجمه شعر سابقا گذشت .
135- نظير آنچه را نقل كرديم اخبار ديگرى نيز مربوط به محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن در چه زمان ابوالعباس سفاح و چه پيش از آن در زمان بنى اميه نقل شده كه همه آنها موجب اطاله كلام مى شد و به همين مقدار اكتفا مى كنيم . مولف .
136- جرباء به شترى مى گويند كه مبتلا به مرض جرب است .
137- درباره مذم عبدالله بن حسن روايات زيادى شده است و از برخى آنها استفادهع مى شود كه عبدالله بن حسن مدعى امامت براى خويش و فرزندان خويش بود و البته از برخى از روايات نيز مدح او ظاهر مى گردد و از اين رو برخى از رجال نويسان درباره اش ‍ متوفق گشته اند.
ولى آنچه مسلم است اين است كه عبدالله بن حسن مؤ يد مذهب زيديه و يا در حقيقت مؤ سس آن بوده است ، و از مجموع روايات معلوم مى شود؟ قائل به امام امام باقر و صادق نبوده است ، و چون مولف خود زيدى مذهب بود، از اين رو در اينجا به اجتهاد پرداخته و مدعى گشته كه او در زمان خود در فضيلت و دانش مقدم بر ديگر بنى هاشم بوده است . و همچنين در جاهاى ديگر نيز در صفحات آينده نظير اين سخن را درباره محمد بن عبدالله و ديگر بنى هاشم و به خصوص بنى الحسن و بنى الزيد گفته است كه وجه آن همان بود كه ذكر شد. م
138- سدل آن است كه جامه را به تن بپيچند و دستها را از آن بيرون نكنند و در حال ركوع و سجود به همان ترتيب ركوع و سجده به جا آوردند و در حديث است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين كار نهى فرموده . م .
139- متن عربى آن اين بود: بنفسى ابومحمد انه لم يزل يحشد الناس بالائمة كه به نظر ما دو احتمال داشت و هر دو را به نحو ترديد در ترجمه آورده ايم . م .
140- در برخى از نسخ (((عناء))) به نون ذكر شده كه به معناى رنج و تعب است . و شايد مراد از عبا پارچه هاى مويى زير باشد؟ تن را مى خراشد و مجروح مى كند.
141- رياح بن عثمان بن حيان مرى نام فرماندار و حاكم منصور در مدينه بوده است .
142- يعنى روى حساب مى دانستيم هر جزء قرآن را در چه مقدار از وقت مى خواند و بدين ترتيب اوقات نماز را مى شناختيم .
143- و اسامى آنها پيش از اين ذكر شد.
144- ابن كثير در البداية ، ج 10(ص 82 به اشتباه اين جريان را نسبته به محمد بن ابراهيم بن عبدالله بن حسن داده و پنداشته ابن محمد بن ابراهيم نواده عبدالله محض ‍ است كه و حال آنكه به اتفاق مورخين اين محمد برادر زاده عبدالله است و مراد از ابراهيم ، ابراهيم غمر جد سادات طباطبا است نه قتيل باخمرى . و بدان جهت او را غمر خواندند كه مردى كريم النفس و جواد بوده . مصحح .
145- ابواء نام جايى است كه ميان مدنيه و جحفه و فاصله اش تا جحفه بيست و سه ميل است .
146- در چند صفحه بعد ( در باب ناميدن محمد بن عبدالله بن مهدى ) عين همين حديث با مختصر اختلافى به دو طريق ذكر شده كه رواى يكى از آن دو همين اسماعيل هاشمى است و در آنجا ابوجعفر به جاى جعفر ذكر شده و همان ابوجعفر صحيح است و مقصود ابوجعفر منصور است ، و به احتمال قوى عبارت اينجا هم همان ابوجعفر بوده و لفظ ابو در اول كلمات از قلم نساخ افتاده است ، و چون هر دو نسخه اى كه در دست ما بود ما هم در متن با علامت تصرفى كرده و در پاورقى آن را توضيح داديم . م
مصحح گويد از ذيل كلام كه گويد محمد بن عبدالله مهدينا اهل البيت و نيز روايت احمد بن اسماعيل در صفحه بعد از اين كلام معلوم است كه قاتل ابوجعفر منصور بوده ، و نه جعفر بن محمد و لفظ ابو افتاده لذا بين دو قلاب ابو را اضافه مى كنيم ، و نيز بدان كه صاحب عمدة الطالب عليه الرحمه اشتباه كرده كه در بيان فضيلت سادات حسن به اين روايت تمسك جسته و مراد از جعفر را جعفر بن محمد عليه السلام دانسته .
147- در تاريخ طبرى گويد، عقبه به ماموريت خويش رفت و با عبدالله بن حسن تماس گرفت و نامه اى
بدو داد اما عبدالله نپذيرفت و با تندى گفت من اينها را نمى شناسم . لكن عقبه در آن خانه آن قدر آمد و و شد كرد و اصرار ورزيد تا اينكه عبدالله او را پذيرفت و با او مانوس شد.
مصحح .
148- پيش از اين گفته شد كه جرباء نام مادر ام اسحاق ، دختر طلحه بود.
149- در پاره اى از نسخ ( مسيب بن ابراهيم ) است اما مسيب بن زهير عامل بنى عباس بود در سند.
150- نام جايى است در سرزمين حجاز .
151- مقصودش اين بود كه اجازه دهد تا محمد را تسليم منصور كند و بدين وسيله عبدالله و ديگران آزاد بشوند.
152- خانه مروان جايى بود كه بنى الحسن را در آنجا به دستور منصور زندانى كردند.
153- در تاريخ طبرى چنين است كه دربان گفت اولاد حسن داخل شوند، پس همه از در مقصوره داخل شدند و آهنگران نيز از در مروان داخل شدند و دستور آوردن غل و زنجير صادر شد مصحح .
154- دختر محمد بن عبدالله همسر ابراهيم بن عبدالله بن حسن بوده ، و منصور بى شرم چون دسترسى به ابراهيم نداشت براى فرونشاندن خشم خويش و ناراحت كردن محمد بن عبدالله اين سخنان ركيك زشت و تهمتهايى را كه از دهان هيچ انسان با شرفى خارج نمى شود به محمد مى گويد. م .
155- موسى يكى از پسران عبدالله بن حسن و جد موسى بن عبدالله راوى حديث است .
156- عبارت اصل ماء و ثلج بود و ما نيز بدون تصرف ترجمه كرديم ولى ظاهر آن است كه واو زائد است . م .
157- از ابن جوزى و ديگران نقل شده كه گفته اند: اين كار منصور ( يعنى سر محمد ديباج را به جاى سر محمد بن عبدالله محض وانمود كردن ) بدان جهت بود كه اعون حاكم او در خراسان نوشت : مردم خراسان به خاطر مخالفت محمد و ابراهيم پسران عبدالله بن حسن بيعت ما را مى شكنند، منصور اين كار را كرد تا مردم يقين كنند محمد بن عبدالله كشته شده و دست از مخالفت خويش بردارند. م .
158- على بن حسن بن حسن كه شرح حالش ‍ پيش از اين گذشت ، در عبادت و زهد او احاديث بسيارى وارد شده كه لطمه اى از آنها نقل شد.
159- محدث قمى در تتمه المنتهى گويد: محمد را از جهت كثرت زهد و عبادت نفس زكيه لقب دادند. ا آنكه پس از ذكر شمه اى احوالات او و جريان ظهور و قيامش ‍ در مدينه و قتل او گويد: و مقتل ا در احجار زيت مدينه واقع شد، چنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام در اخبار غيبيه خود به آن اشاره فرمود و به قوله : و انه يقتل عند احجار الزيت م .

160- يعنى چهار سال قبل از ولادت محمد بن عبدالله اظهار مى كرد من حامله ام ، مبادا شوهرش او را عقيم داند و زنى ديگر اختيار كند نه اينكه واقعا حامله بود. مصحح .
161- اين فاطمه چنان كه محمد بن سعد كاتب واقدى در طبقات كبير آورده ، دختر امير مؤ منان على عليه السلام است و مادرش ‍ كنيز بوده و محمد بن ابى سعيد بن عقيل كه شرح كشته شدنش در صفحه 120 گذشت با وى ازدواج كرد و از او داراى دخترى به نام حميده گشت . مصحح .
162- اين جمله اشاره به حديثى است كه به اختلاف روايات از على عليه السلام نقل شده كه فرمود: خير الناس فى النمط الاوسط و يا فرمود: عليكم بالنمط الاوسط م .
163- به راستى كه آنجچه روايان روايت كرده اند آشكار گردد هنگامى كه فرزند عبدالله در ميان آنها ظاهر شود . خاتم و يا خالى دارد كه خدا به جز او به ديگرى عطا نكرده و نشانه هايى از نيكى و هدايت و راهنمايى در او موجود است .
164- اگر به راستى گمان من در مورد محمد راست باشد آنچه عجم ها در كتابهاى خويش ‍ روايت كنند در او هست .
165- ما اميد داريم كه محمد همان امامى باشد كه به وسيله او كتاب منزل قرآن زنده گردد.
به وسيله او اسلام بهبود يابد پس از فساد، و زنده گردد يتيم بيچاره نيازمند و يا عيالوار.
و پر كند زمين را از عدل و داد پس از آنكه پر شد از گمراهى و بياورد براى ما آنچه را آرزو داشتيم .
166- اگر آم مهدى موعود كه روش پيغمبر صلى الله عليه و آله را در ميان مردم آمده باشد بى شك او محمد ( بن عبدالله ) آن تقى پرهيزكار است .
167- قسم با آنكه تو را آفريد نعمتى بود كه گذاشت و ما سرانجام نيكش را در آخر الزمان اميد داريم مرادم از آن نعمت سالفه آن شخصيتى است كه از جانب پدر اصيل و از جانب مادر گرد كدورت بر چهره اش ‍ ننشست آنجا كه از ناحيه مادر ديگر آن را غبار ننگ بر چهره نشيند.
168- اين عنوان و همچنين حديثى كه در ذيل نقل مى كند مخالف است با حديثى كه در يكى از دو صفحه بعد خواهد آمد كه در آنجا به چند سند هنگام نقل داستان اجتماع بنى هاشم گويد: عبدالله بن حسن در سخنرانى خود در آن مجلس گفت :
اكنون بياييد تا همگلى با محمد بيعت كنيم زيرا شما به خوبى مى دانيد كه مهدى موعود اوست . م .
169- جنگجويان قبيله جرم كه مردمانى جان باخته در جنگ و كم خرج هستند تو را از خريدن مردان جنگى بى نياز خواهند كرد.

170- نام جايى است كه در مدينه كه محمد بن عبدالله در آنجا كشته شد.
171- اين جمله در حديث ديگرى كه يكى دو صفحه بعد آمده است كه امام صادق عليه السلام درباره ابراهيم بن حسن فرمود: كه او در جايى به نام طفوف در وقتى كه دست و پاى اسبش در آب است .
172- خدا رحمت كند جوانمردانى را كه در روز ثنيه كشته شدند، مردم همگى از گرد او گريختند جز جنگجويانى كه اينها با نيتها و مقصدهاى پاك از او دفاع مى كردند، ولى با اين حال همه سرانجام مشاهده كرديم كه نفس زكيه را در خشرم كشتند. و در بعض ‍ نسخه ها چنين است :
 
قتل الرحمن عيسى
 
قاتل النفس الزكية
 
173- رطل عراقى دوازده اوقيه است . و چنان كه در المنجد ذكر كرده ، هر رطلى 2564 گرم است ، يعنى متجاوز از دو كيلو و نيم ، و رطل مدينه يك رطل و نيم به رطل عراق است . م .
174- معلوم مى شود كه امام صادق عليه السلام را درست نديده و برخورد زيادى با آن حضرت نداشته اند. م
175- ظاهرا اين جريان - بر فرض صحت خبر - پس از خروج محمد در مدينه و تسلط او بر آن شهر بوده است كه امام عليه السلام با اينكه مى دانسته كار محمد به جايى نخواهد رسيد ولى ناچار بوده در ظاهر با او مخالفت نكند و بلكه روى موافقى هم نشان بدهد، و اين به خاطر جرياناتى بوده كه يكى از آنها تقيه آن حضرت از محمد و طرفدارانش بود، زيرا مطابق حديثى كه كلينى در كافى باب ما يفضل دعوى المحق واالمبطل روايت كرده ، محمد بن عبدالله پس از خروج در مدينه امام صادق عليه السلام را طلبيد و با تهديد خواست از آن حضرت بيعت بگيرد، و چون حاضر به بيعت نشد فرمان داد امام عليه السلام را به زندان افكندند و اموال آن حضرت را به غارت بردند. م .
176- عيسى بن زيد بن على بن حسين رئيس ‍ شرطه محمد بن عبدالله و از مشاورين خاص او بوده و چنان كه از روايت كافى كه در فوق اشاره شد بر مى آيد، مرد خبيثى بوده و در همين كتاب نيز مى آيد كه به محمد بن عبدالله مى گفت : هر كه از بيعت تو سربرتافت او را به من بسپار تا گردنش را بزنم . م .
177- در احاديث بسيارى كه مرحوم بحرانى در كتاب الانصاف آورده و در كتاب ديگر مذكور است كه پيش از ولادت امام صادق عليه السلام ملقب بدين لقب بوده ، بلكه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين لقب را به آن حضرت داده او را به صادق ساخته است ، و خبر از ولادت او و فرزندانش داده ، و چنان نبود كه منصور اين لقب را به آن حضرت داده باشد. م .
178- زوراء نام بغداد است .
179- نام موضعى است در مدينه نزديك آنجا كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خندق كنده بود و در بعضى نسخه ها من الدار است يعنى محمد از جانب دارالحكومه مى آمد.
180- در تاريخ طبرى گويد وى مامور روشن كردن چراغهاى مسجد بود و يكى از ياران محمد او را كشت . مصحح .
181- در احوال عبدالله بن معاويه نيز اين حديث با مختصر اختلافى گذشت .
182- در كتاب المحبر،(ص ) 34 گويد: مادر منصور دوانيقى كنيزى بود بربريه به نام سلامة . مصحح .
183- ديدار كنى مردى را كه راز خويش را به مردم نگويد، و كارى را كه مى خواهد انجام دهد حتى به دو گوش خود هم نگويد.
هرگاه به كارى دست زند چنان كه تصميم گرفته انجام دهد، و هر چه را گفت من انجام خواهم داد، بى گفتگو انجام دهد.

184- فيد شهرى است بين كوفه و مكه كه حاجيان كوفه در آنجا بارهاى زيادى خود را مى گذاشتند و چون بازمى گشتند آنها را دوباره با خود به كوفه مى بردند.
185- چنان كه در روايات بسيارى از طريق شيعه وارد شده ، اسلحه مخصوص رسول خدا جزء ساير مواريث انبياء عليه السلام پس ‍ از رسول خدا(ص ) دست به دست به ائمه اطهار عليه السلام رسيد و اكنون نيز در نزد حضرت بقية الله اروحنا فداه است ، و اگر ذوالفقار نيز از اسلحه هاى مخصوص بوده ، بايد گفت به محمد بن عبدالله بن حسن نرسيده است ، و به يك نقل مجهول نمى توان اعتماد كرد. م .
186- چنان كه مى دانم و همه مورخين نوشته اند حضرت مجتبى عليه السلام در بقيع دفن شد، و در طاقى بنى نبيه آن حضرت نبوده است . و يكى از دو صفحه از اين بيايد كه جنازه محمد بن عبدالله را در بقيع دفن كردند. و ظله بنى نبيه را اكنون نمى دانم كجاست ، شايد جز ء بقيع بوده . م .
187- شايد اشاره به خلافت باشد زيرا عيسى بن موسى وليعهد منصور بوده ، ولى چنان كه مى دانيم خلافت پس از منصور به فرزندش ‍ مهدى عباسى رسيد.م .
188- اين سخن اشاره به حديثى است كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره خلافت بنى عباس نقل شده و مقصود منصور آن است كه اين خبر كه عيسى بن موسى گريخته دروغ است ( مطابق حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله خلافت ما دنباله دار مى شود، تا جايى كه كودكان ما با منبرها بازى كنند و زنها را طرف مشورت خويش قرار دهند. م .
189- عبارت اصل چنين است حتى رايت بقية من لحية فعرفتها لكن مثل اينكه من لحيته مصحف باشد زيرا سر محمد را حميد بن قحطبه پس از اينكه كشته شد از تن جدا كرده و به عراق آورد. و تنها پيكر بى سر را به دختر و خواهرش تسليم كردند. مصحح .
190- ابن اثير گويد حسن بن زيد پدر اين دو تن ( يعنى على و زيد) با منصور بود.
191- ظاهرا حسين بن زيد مقصود است ولى درص 296 همين روايت آمده است و در آنجا حسن است و مراد حسن بن زيد است . م .
192- مراد حسين بن على بن الحسن بن الحسن بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام است كه در فخ شهيد شد. و ترجمه حالش مفصلا خواهد آمد.
193- در چند صفحه قبل نظير اين حديث گذشت و در آنجا اسام به سين مهمله بود كه به معانى دلتنگ تر و ملولتر شد ولى در اينجا چند نسخه اى كه نزد ما بود همه اشام بشين بود و ما هم تصرفى در آن نكرديم و چنان كه ظاهر آن بود ترجمه شد. م .
194- در تاريخ طبرى عبدالله بن برقى است .
195- ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب عبدالرحمن بن ابى الموال ضبط كرده است . مصحح .
196- تهذيب التهذيب در ترجمه عبدالواحد محمد بن يعقوب عتية ثبت كرده . مصحح .
197- ابن حجر در تهذيب نيز اين مطلب را درباره او از عبدالرحمن بن ابى الزناد نقل كرده است . مصحح .
198- مراد زبيد بن حارث ايامى است كه ترجمه او گذشت . و اما سلمة بن كهيل از حضرت باقر عليه السلام روايت مى كند و بترى مذهب بلكه از روساى ايشان است . كنيه اش ابويحيى و از اهل كوفه است . و حبيب بن ابى ثابت پدرش قيس بن دينار بوده و او نيز كنيه اش ابويحيى است و كوفى و اسدى است ، فقيه و مفتى كوفه بوده ، علماى اهل سنت او را ستوده اند و در سال 119 فوت كرده است . و ابواسحاق نامش عمرو بن عبدالله كوفى است و از قبيله همدان است . دو سال قبل از كشتن عثمان به دنيا آمده و در سال 129 بدرود زندگى گفته است . وى از شيعيان است و از حارث همدانى روايت مى كند. ابن حجر از ابى اسحاق جوزجانى نقل كرده كه گويد: جماعتى از اهل كوفه با اينكه داراى مذهبى پسنديده نيستند ( يعنى تشييع ) از روسا محدثين كوفه اند، مانند ابواسحاق سبيعى و اعمش و منصور بن معتمر و زبيد ايامى و امثال اينها و مردم روى اينكه اينان صادق اللسان بودند از آنها روايت مى كنند. الخ . مصحح .

199- ابوالجحاف - به تقديم الجيم على الحاء المهلة المشددة - داود بن سويد التميمى از اهل كوفه است در تشيع غالى بوده ، ابن حبان او را ثقات شمرده لكن بيشتر علماء رجال از اهل سنت او را به سبب تشيعش تضعيف نموده اند. مصحح .
200- سويقه نام جايى بوده در نزديكى مدينه كه هميشه مركز فرزندان على بن ابيطالب بوده است ، و بنى الحسن نيز در آنجا سكونت داشته اند، و در زمان متوكل محمد بن صالح بن موسى بن عبدالله بن حسن از آنجا بر ضد متوكل خروج كرد. و متوكل براى سركوبى او ابوساج را با لشكرى زياد بدانجا فرستاد و پس از اينكه جمعى را كشت و محمد بن صالح را نيز دستيگر ساخت سويقه را ويران كرد و درختانش را بريد، و پس از اين جريان ديگر سويقه آنچنان كه بايد آباد نشد. م .
201- مقصودش از ده شمشير خود عبدالله و پسران نه گانه اوست كه همه آنها مانند پدر خود به طرفدارى محمد بن عبدالله قيام كردند، و در صفحات پيش نام آنها را ذكر كرديم . م .
202- به تهذيب التهذيب ، ج ،ص 322 مراجعه شود.
203- مطابق آنچه ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب آورده ارباب جرح و تعديل متفقا او را تضعيف نموده اند. حتى از يحيى بن معين نقل كرده كه درباره وى گويد: ليس ‍ بشى ء ضعيف و ذهبى نيز در ميزان الاعتدال تحت رقم 4394 نظير اين كلام را در حق وى از يحيى بن معين نقل كرده . ولى دئر تمام نسخه هاى كتاب مقاتل و وثقه يحيى بن معين دارد. و الله العالم . مصحح .
204- ابوعامر در ميان قوم خود - بنى اسلم - چنان نمايد كه سوارانى پيرامون خانه و حريم مردى صاحب كبريا باشند.
205- سياله نخستين منزلى است كه از مدينه به مكه روند.
206- دريد بن صمه برادرانى داشت يكى به نام عبدالله كه او را غفطفانيها كشتند، و ديگر عبيد يغوث كه بنومره او را كشتند، و ديگر قيس كه بنو ابو بكر بن كلاب او را به قتل رسانيدند، و يكى ديگر خالد كه او را بنوحارث بن كعب كشتند. و در اغانى ذكر همگى آنهاست . و نيز در ديوان حماسه بوتمام ،(ص ) 340 اشعار ذكر شده با اندك اختلاف چاپ شده . مصحح .
207- فيروز آبادى در قاموس گويد: نفيس ‍ بن محمد از موالى انصار بود و قصرش در دو ميلى مدينه است . مصحح .
208- در تاريخ طبرى خلاف اين ذكر شده ، هنگامى كه محمد بن عبدالله در مدينه و ابراهيم برادرش در بصره خروج كردند، محمد پسر خود، عبدالله اشتر را با جماعتى از زيديه به بصره فرستاد تا كره اسبان ماده اى خريدارى كند و از آنجا به سند به نزد عمر بن حفص حاكم منصور برند و چون در آنجا كره ماديان از هر چيز ناياب و پربهاتر است لذا مورد اهمين واقع مى شوند شايد بدين وسيله بتوانند عمرو بن حفص را ملاقات كنند زيرا وى به آل ابيطالب زياد معتقد و مايل است و خود با محمد قبلا بيعت كرده است . بدين ترتيب آنها بروند و او را از قيام محمد و ابراهيم با خبر سازند. عبدالله اشتر به دستور پدر عمل كرد و با جماعتى به بصره و از آنجا به سند رفت و ابتدا خود را به عنوان برده فروش معرفى كردند و گفتند به همراه ما كره اسبان عربى خوبى است ، عمرو بن حفص ‍ دستور داد كه اسبان را عرضه كنند، و چون به نزد او بار يافتند از او امان خواسته و چون او امان داد آهسته به گوشش مطلب خود را گفتند، وى قبول كرد كه آنها را يارى كند و براى محمد بيعت بگيرند و مقدمات اين امر را فراهم مى ساخت كه جمعى از بصره وارد شدند و از جانب خليده بنت معارك ، زن عمرو بن حفص ، نامه اى آورده بودند كه خبر شهادت محمد بن عبدالله را ابلاغ كرده بود. عمرو بن حفص اين خبر را به عبدالله اشتر داد و او را تعزيت گفت ، و اضافه كرده گفت : اى عبدالله من پادشاه بزرگى را مى شناسم كه با اينكه كافر و مشرك است لكن بسيار رسول خدا را بزرگ مى شمارد و خيلى باوفاست اگر مايل باشى من تو را نزد او معرفى مى كنم اگر تو در پناه او باشى كسى با تو كارى نخواهد داشت . عبدالله گفت مانعى ندارد. عمرو بن حفص او را به پادشاه معرفى كرد و وى او را پذيرفت و كاملا اكرام كرده و بدو نيكويى كرد، و زيديه اين جريان را فهميدند و به سوى عبدالله روى آورده ،تا اينكه چهارصد تن اطراف او گرد آمدند؛ وى با آنها به تفريح و شكار مى رفت - الى آخره كه بسيار طولانى است - و از قرائنى كه پيداست كه آنچه طبرى گفته كمتر قابل اعتماد است . مصحح .
209- ترجمه اشعاردر ص 241 گذشته است .
210- در تاريخ طبرى گويد هشام بن عمرو، تغلبى را به حكومت سند فرستاد و اين ماموريت را بدو داد. مصحح .
211- به قبيله تغلب وائل زيان نرسد چه آنكه آنها را هجا گويم و چه آنكه در آنجا كه دو درياى بزرگ به هم رسند بول كنم .
212- اى ابا اسحاق گوارا باد تو را و زيادت باد نعمت و عيشت . خداوند بينشت را بيش ‍ كند يادآور ظلم و ستم به گذشتگان تو را كه چه معامله اى با آنها كردند، در قيد و زنجير محكم .
213- يعنى از ترس آنكه مبادا متهم به مخالفت با بنى عباس شوند اين كار را مى كردند، چون لباس سياه شعار بنى عباس ‍ بود. م .
214- طوف تخته روانى است كه با آن مى توان از روى آب گذشت .
215- سوار بن عبدالله بن قدامه و امير بصره بود، كه در سال 138 منصور منصب قضاء بصره را به او داد و تا سال 156 كه از اين جهان رفت در همين منصب باقى ماند و در اواخر عمر امارت بصره نيز به او واگذار شد.. م
216- صاحب لباب الانساب گويد موريان يكى از قراء خوزسان است ، و ابوايوب موريان وزير منصور از اهالى آن قريه است . مصحح .
217- و بترسيد از روزى كه همگى به سوى خدا بازگرديد و هر كس هر چه كرده بدو مى رسد و كسى ستم نبيند (بقره 280)
218- مصحح گويد: از ابتداى داستان ابراهيم بن عبدالله تا اينجا همه مطالب را مؤ لف از يحيى بن على بن يحيى المنجم از ابوزيد عمر بن شبه از رواى كه نامش در متن برده شده ، نقل نموده است . و ابوزيد صاحب كتابى است كه در تاريخ بصره كه ابن خلكان در ترجمه حالش ذكر كرده بود.
219- محمد بن عباس يزيدى منسوب به يزيد بن منصور حميرى است ، وى در علم نحو و ادب استاد بوده ، و در نقل نوادر و كلام عرب يد طولايى داشته ، مقتدر وى را براى تعليم فرزندانش دعوت كرد و تا چندى به تعليم آنان مشغول بود، در سال 310، هجدهم جمادى الآخر از دنيا رفت . به تاريخ بغداد، ج 3،ص 113 مراجعه شود. مصحح .
220- كهف . 77.
221- ابوعمرو بن علاء از قرا سبعه است و ابن خلكان ترجمه مفصلى از او در وفيات ، ج 3،(ص ) 136 ذكر كرده و بنابر آنچه ابن قتيبه در المعارف ذكر كرده ، در سال 154 در راه شام وفات كرده و اولادان او در بصره تا چندى باقى بودند. مصحح .
222- باخمرى به فتح را موضعى است كه بين كوفه و واسط، البته به كوفه نزديك تر است . قبر ابراهيم در آنجاست .
223- در بعضى از نسخ يزيد بن لبد ثبت شده است .
224- اين حديث ، آن روايت ديگرى را كه از جعفرى پيش از اين گذشت و دلالت بر كناره گيرى عيسى از ابراهيم داشت باطل مى گرداند و صحيح هم همين است - چنان كه در آنجا نيز اشاره شده است .
و يحيى به سند خود از محمد بن موسى اسوارى روايت كرده كه منصور نامه اى به عيسى بن موسى كه در مدنيه بود نوشت به اين مضمون كه : چون نامه مرا خواندى هر كار كه در دست دارى بگذار و بى درنگ به سوى كوفه حركت كن . عيسى فورا حركت كرد، چون به كوفه رسيد، منصور او را براى رياست لشكر خود انتخاب كرد و سلم ابن فتنه را نيز كه از سفرى بازگشته بود با جعفر بن سليمان به همراهى عيسى روانه كرد، ولى جعفر بن سليمان چون حاضر نبود از عيسى بن موسى فرمان برد خود را به كنارى كشيد. مولف .
225- كنايه از اينكه با اين ترتيب من ديگر در اينجا درنگ نمى كردم و دست از ياريت بر نمى داشتم .
226- صف ، 4.
227- احزاب ، 38.

228- اشاره است به كلامى كه از امام صادق عليه السلام شنيده بود كه آن حضرت خبر داده بود از خلافت فرزندان آنها و امارت كودكانشان .
229- اما والله ان كنت لهذا كارها و لكنك ابتليت بى و ابتليت بك
230- نام همسرش اءروى دختر منصور حميرى بوده است كه مادر مهدى عباسى است .
231- ترجمه و شرح اين شعر در ص 60 گذشت .
232- مقصود، سوار بن عبدالله بن قدامه است كه در سال 138 از طرف منصور به منصب قضاء بصره منصوب شد و همچنان تا سال 156 كه از دنيا رفت در اين منصب باقى بود.(تهذيب التهذيب ).
233- عسقلانى در تهذيب التهذيب وى را عنوان كرده و او را توثيف نموده . و از عجلى نقل كرده كه گويد: كوفى ثقة حسن الحديث و كان فيه تشيع قليل . مصحح .
234- هارون بن سعد عجلى از اهل كوفه و اعور بوده است . ابن حيان ارو را از جمله ثقات و معتمدين در حديث شمرده ، لكن در باب ضعفاء نيز از او نام برده و گويد غالى در رفض بود و روايت از او هيچ گونه جايز نيست . و يحيى بن معين او را از غلاة شيعه شمرده است . و علامه حلى (ره ) او را زيدى دانسته . مصحح .
235- عباد عوام از اهل واسط و از بستگان بنى كلاب است . ابن حجر در تهذيب وى را عنوان كرده و از ابن خراش نقل نموده كه گويد او صدق بود و نيز از ابن سعد كه گويد او تشيع اختيار كرد و هارون ابتدا او را به زندان افكند و سپس رها كرد و در بغداد ماند تا در سال 185 از دنيا رفت . خطيب در تاريخ بغدا؛ او را عنوان كرده و ترجمه مفصلى از او دارد و اختلافى كه در سنه وفات اوست مبسوطا ذكر كرده است و مؤ لف نيز بعدا راجعع به او سخنى دارد. مصحح .
236- يزيد بن هارون وادى از اهل واسط و از اعلام و حفاظ و مشاهير است و گويند: اصلا اهل بخارا بوده و عسقلانى ازعجلى نقل كرده كه وى بسيار متعبد بوده گويد: كان متعبدا احسن الصلاة جدا و كان يصلى الضحى ستة عشر ركعة ( حقير گويد چون صلاة ضحى در مذهب ما نيست و در مذهب اهل سنت است و آن را دو ركعت دانند و وى 16 ركعت مى خوانده ) شايد بتوان گفت مراد از صلاة الضحى 16 ركعت نوافل ظهر و عصر بوده است ، بارى وى در تهذيب شيخ كتاب مكاسب از حضرت صادق عليه السلام روايت دارد، و ارباب جرح و تعديل عامه متفقا او را توثيق نموده اند. مصحح .
237- هشيم بن بشير بن قاسم سلمى از اهل واسط است و گويند: اصلا اهل بخارا بوده ، وى در تهذيب التهذيب ترجمه مفصلى دارد، به ج 11 صفحه 59 مراجعه شود. مصحح .
238- در كتب رجال و تراجم ذكرى از او نيافتيم و به نظر مى رسد كه نسخه مصحف است و وى علاء بن زيد يا زيدل باشد كه از يزيد بن هارون سابق الذكر روايت مى كند و او نيز از وى روايت مى كند، و عقيلى علاء بن زيد را با علاء بن زيد جدا مى داند و گويد علاء ابن زيد واسطى است . مصحح .
239- عوام بن حوشب بن يزيد كنيه اش ‍ ابوعيسى و از اهل واسط است جدش به دست على بن ابيطالب عليه السلام ايمان آورد و حضرت كنيزى به او بخشيد و خداوند از آن كنيز حوشب را بدو عنايت فرمود، عوام را ارباب جرح و تعديل ثقه مى دانند. و گويند در سال 148 از دينا رفت . در تهذيب عسقلانى ترجمه اى دارد. مصحح .
240- ظاهرا مراد اسامة بن زيد مدنى كه از وابستگان بنى ليث است . ابن حجر از غالب مشايخ تضعيف او را نقل كرده است . مصحح .
241- عبدالواحد بن زياد اهل بصره است ، وى يكى از اعلام است و ترجمه اش در تهذيب التهذيب ، ج 6 ص 434 مفصلا ذكر شده مصحح .
242- در كتب تراجم و رجال جز منهج المقال نامى از او نيافتم . مصحح .
243- اصبغ بن زيد بن على الجهنى از اهل واسط و معروف به وراق است و يزيد بن هارون از وى روايت مى كند در سال 157 از دنيا رفته است . بعضى او را توثيق و پاره اى تضعيف نموده اند. مصحح .
244- يعنى طرفداران منصر كه شعارشان لباس سياه بود و عموما خراسانى بودند.
245- وى محمد بن عبدالله بن علاثه قاضى حرانى است كه به بغداد آمد و مهدى او را منصب قضاء لشكر داد. مصحح .
246- عاصم بن على بن عاصم بنا بر قول عسقلانى در تهذيب اهل واسط است و كنيه اش ابوحسين و از بزرگان فقهاست ، يحيى بن معين گويد عاصم بن على سيد من سادات المسلمين و ابوحاتم او را صدوق شمرده ، و ابن المنادى گويد وى در بغداد مجلس درسى داشت كه قريب صد هزار نفر در آن حاضر مى شدند. جماعتى گويند وى در سال 220 از دنيا رفته و اگر اين تاريخ صحيح باشد بايد او را از معمرين شمرد زيرا هنگام خروج ابراهيم اهليت فتوى را داشته است . و يا مراد شخص ديگرى است همنام او. مصحح .
247- اسحاق بن يوسف بن مرداس مخزومى است و از اهل واسط است ، ابن حجر در تقريب او را عنوان كرده و گويد ثقه است و به سن 75 سالگى در سنه 195 بدرود حيات گفته است . مصحح .
248- هشيم بن بشير سلمى كنيه اش ابومعاويه است صاحب تاليفاتى است كه ابن نديم بعضى را نام برده از جمله : السنن فى الفقه ، التفسير، القراءات ، وى به سال 183 در بغداد فوت نمود. مصحح .
249- هشام بن حسان ازدى اهل بصره است و چنان كه در خلاصه تذهيب الكمال ،(ص ) 351 ذكر شده ؛ در سال 148 از دنيا رفته است . و ابن حجر در تقريب و تهذيل او را ثقه شمرده است و تاريخ وفاتش را به اختلاف از 146 تا 148 نقل نموده است . مصحح .
250- شعبه بن حجاج از بزرگان علم حديث در زمان خود بوده و در سال 160 در بصره از دنيا رفت . م .
251- نامش سليمان بن مهران است كنيه اش ‍ ابومحمد و از اهل كوفه و كاهلى است و بنابر ثبت خلاصه تذهيب الكمال در سال 148 در سن 84 سالگى از دنيا رفته است . مصحح .
252- كنيه اش ابوسلمه است و ابن قتيبه در المعارف او را از بنى عبدمناف بن هلال بن عامر بن صعصعه داند، و گويد: در كوفه به سال 152 از دنيا رفت .مصحح .
253- ابوحنيفه در بغداد به سال 150 در سن هفتاد سالگى بدرود حيات گفت . (المعارف ).
254- ترجمه اش پيشتر گذشت .
255- پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست .
256- لبطه از راويان حديث بوده و حديث مشهورى را كه پدرش فرزق گويد كه من در صفاح حسين بن على عليه السلام را ديدار كردم (مراد گفتگوى او با حضرت سيدالشهداء است هنگامى كه حضرت از مكه به سوى عراق آمد و در صفاح با وى ملاقات كرد. مصحح ) همين لبطه نقل كرده است ، و از غير پدرش نيز حديث نقل كرده ، و دو برادر ديگر نيز به نامهاى خبطه و حنظله داشته است . مؤ لف .
257- وى از حضرت صادق عليه السلام روايت دارد و از اهل بصره است .
258- عمران بن داور - به فتح واو راء مهمله - وى نيز از اهل بصهره است كنيه اش چنان كه در متن ذكر شده ابوعوام قطان است ابن حجر در تقريب و تهذيب وى را عنوان كرده و او را صدوق شمرده . مصحح .
259- ابوالعوام از محدثين بصره و از اصحاب حسن بصرى است و نصر بن ظريف از او حديث كرده و همگى آنها از مشاهير محدثين بصره و ثقات آنها به شمار مى روند.
ابوزيد از سعيد بن نوح نقل كرده كه : عبد ربه بن يزيد كه پيرى كهنسال بود و موى سر و رويش ‍ سفيد شده بود از كسانى بود كه با ابراهيم خروج كرد، بدو گفتند: بهتر است خضاب كنى ؟ در پاسخ گفت : تا من ندانم اين سر از خود من است يا از آنها من اين كار را نخواهم كرد. مؤ لف .
260- عباد بن منصور رياحى كنيه اش ‍ ابومسلمه است و از اهل بصره بوده در سال 142 از دنيا رفته است . وى نيز در بصره به منصب قضا نشست . مصحح .
261- سليمان بن على ، عموى منصور بود كه از طرف او در بصره والى بود و در سال 140 معزول شد و مرگش در سال 143 در بصره اتفاق افتاد، و مريد نام محله اى بود در بصره كه در آن زمان محله اى آباد و ساكنين بسيار داشته ولى چنان كه ياقوت حموى گويد: بعدها به صورت ويرانه اى در خارج شهر قرار گرفت . م .
262- موضعى است در بصره .
263- نام جايى است كه يحيى بن زيد در آنجا به قتل رسيد.
264- ترجمه اشعار در(ص ) 337 گذشت .
265- ترجمه اين اشعار نيز در صفحه 300 گذشت .
266- مراد روزى است كه بنى عامر و وابستگان و همقسمانشان از بنى عبس بر بنى تميم و همقسمانشان از بنى ذبيان و بنى اسد حمله بردند. به اغانى ، طبع ساسى ، ج 10 صفحه ، 33 مراجعه شود.

 
267- عويف بن معاويه بن عقبه از بنى فزارة بن ذبيان است و او را عويف القواقى گويند زيرا در يكى از اشعار خود گفته : ساءكذب من قد كان يزعم اننى
 
اذا قلت قولا لا اجيدالقوافيا
 
وى از شعراى دولت اموى است كه در كوفه مى زيسته و از خانواده هاى قديمى عربى بود. مصحح .

268- در شرح ابن ابى الحديد، ج 1 صفحه 324 المت سعاد المالها است .
269- در پاره اى از نسخ ثمانيه و در شرح نهج محجبة است .
270- در پاره اى از نسخ اعمامها ثبت شده .
271- در شرح نهج البلاغه انما انت ظالم است و اشعار امالى قالى ، ج 1،ص ‍ 258 آمده است .
272- در اغانى لفتيان العشى تروحوا است .
273- خالد بن عبدالله بن عبدالحرمن طحان كنيه اش ابومحمد و از اهل واسط است از روات و محدثين ثقات شمرده شده ، عسقلانى در تهذيب ميلادش را 115 و وفاتش را به روايتى 179 و به روايت ديگرى 182 ثبت كرده است . مصحح .
274- نظير اين حديث را احمد بن محمد بن سعيد از داود بن يحيى از اسحاق بن شاهين برا يم روايت كرد و دنبالش اضافه كرد: كه جز او همه اصحاب حديث مانند شعبة بن حجاج ، و هشيم بن بشير، و عباد بن عوام ، و يزيد بن هارون با ابراهيم خروج كردند. مؤ لف .
275- ظاهرا مراد معاذ بن نصر بن حسان العنبرى است كه از اهل بصره بوده و قاضى آنجاست و چنان كه از خلاصه تذهيب الكمال نقل شده در سنه 190 از دنيا رفته است . مصحح .
276- نامش سليمان بن حبان يا اسماعيل بن حيان است به تهذيب التهذيب مراجعه شود.
277- نامش عيسى بن مسلم است و از اهل كوفه است و طهوى چنانكه در تقريب ابن حجر ضبط شده به ضم طاء مهمله و فتح هاء است . مصحح .
278- هاشم بن قاسم اصلا اهل خراسان و نيزيل بغداد است ، خطيب در تاريخ بغداد، ج 14 صفحه 63 وى را عنوان كرده و مفصلا به ترجمه او پرداخته است . مصحح .
279- وى از بزرگان محدثين عامه است ، اصلا اهل واسط و نزيل بصره است ، در سال 225 از دنيا رفته . مصحح .
280- در كتابى كه عيسى بن حسين به من داد، ديدم كه از مدائنى روايت كرده بود كه ابومحمد يزيدى مؤ دب از كسانى بود كه با ابراهيم خروج كرد و چون لكشر شكست خورده منهزم گشتند او نيز جزء منهزمين بود. مؤ لف .
281- ناگفته نماند كه مؤ لف اين كتاب را - چنان كه از نامش پيداست و در آغاز تذكر داده - در احوالات آن دسته از فرزندان ابوطالب كه به نحوى كشته شدند تاليف كرده ، و چنان كه تا اينجا خوانديد حسين بن زيد بن على جزء كشته شدگان نبوده ، و ذكر نام او در اينجا استطرادى است ، ولى مؤ لف هيچ گونه تذكرى در اين جهت نداده است . م .
مصحح گويد: حسين بن زيد از روات و صاحب كتاب است و نجاشى و شيخ طوسى رحمهاالله او را عنوان كرده اند و نيز ابن حجر: هم در تقريب و هم در تهذيب وى را ايراد كرده و ستوده است .
282- تو هر چند سياه فام و موريخته باشى و در زندگى راه راست و سالمى بپويى بهتر است از اينكه به ديگران آسيب برسانى و خود منفعت ببرى ، حال خواه تنها باشى و خواه با جماعت .
283- رياح بن عثمان نام فرماندار مدينه بوده .
284- به صفحه 267 مراجعه شود.
285- دانگ - چناك كه گويند - يك ششم درهم بوده است .
286- عيسى بن على بن عبدالله بن عباس : عموى منصور بوده و از سياق عبارت معلوم مى شود كه در آن مجلس حضور داشته است . م .
287- من از آن تيره مردمى هستم كه هر چه پيش آمدهاى ناگوار بر آنها سخت تر شود بر پايدارى و شكيبايى آنها افزوده مى گردد، و در مقابل حوادث سخت تر مى گردند.
288- مرا در عراق رها مكن كه اساس خيانت ، و بى وفايى در اين سرزمين است .
289- چون كه من توانايى آن را دارم كه هووى ديگرى برايت بياورم كه اجدادش بزرگتر از تو باشد.
290- و چون نسبت او كه از خاندان شيبان و مرة باشد در ميان بزرگان ذكر شود به فضيلت خاندان ابى بكر توجهى نشود.
291- و من توانايى آن را دارم كه هوويى براى تو بياورم كه فربه و شكننده (يا درنده ) هووهاى ديگر باشد.
292- به مولاى خود اكرام كند و شوهر خود را خشنود سازد و زير گردن خود را اخصصاص ‍ به او دهد.
293- آيا براى دختر ابى بكر نقشه هوو مى كشى به جان خودم سوگند كه قصد گناه بزرگى كرده اى .
294- به روزى دچار خواهى شد كه چون شترى كه بينى اش بسته باشد در كنار دره عباثر صدا كنى .
مصحح گويد: عباثر چنان كه در معجم البلدان ، ج 6(ص ) 104 آمده راهى است كه از كوه جهينه سرازير مى شود و هر كس از اضم به ينبع مى رود از آنجا عبور مى كند.
و خطيب در تاريخ ، ج 13(ص ) 26 اين اشعار را در ترجمه موسى بن عبدالله آورده و صوحى را ضوجى ثبت كرده و گويد عباثر نام موضعى است . و و ضوجاء دو طرف آن است .
295- اين قسمت مربوط به بحث تاريخى ما نبود ولى از باب اينكه حديث ذوشجون است و فنون مختلفى دارد و نيز حرف ، حرف مى آورد به مناسبت ذكر شد. مؤ لف .
296- وى عاتكه ، دختر عبدالملك بن حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغيره مخزومى است .
297- كتاب اغانى .
298- عيسى بن زيد از سران زيديه است و امامت را جز براى قائم به سيف قائل نيست و در مذهب پيرو اهل سنت بوده . و با امام صادق عليه السلام داستانى دارد و چنان كه در كتاب مستطاب كافى ذكر شده به حضرتش ‍ جساراتى كرده كه بعدا خواهد آمد. مصحح .
299- در صفحه 341 اين حديث رد شده است .
300- كلينى در كتاب شريف كافى در ضمن خبرى طولانى نقل كرده كه عيسى بن زيد به محمد بن عبدالله هنگام خروجش پيشنهاد كرد كه بايد جعفر بن محمد را احضار كنى و از او براى خود بيعت گيرى تا آن كسانى كه از اولاد ابيطالب با تو بيعت نكرده اند ناچار به تسليم شوند، محمد فرمان داد تا جعفر بن محمد عليه السلام را حاضر سازند . عيسى بن زيد روى بدان حضرت كرده گفت : اءسلم تسلم بيعت كن تا سالم بمانى . امام عليه السلام فرمود مگر بعد از محمد صلى الله عليه و آله به پيغمبرى مبعوث گشته اى ؟! و گفتگو بين حضرت و محمد و عيسى زياد شد و امام همچنين از بيعت امتناع ورزيد تا اينكه محمد دستور داد او را به زندان افكنيد. عيسى بن زيد اظهار كرد اكنون زندانها خراب است و در و پيكر و قفل سالمى ندارد و ممكن است او فرار كند. امام عليه السلام تبسمى كرد و فرمود راستى مرا به زندان خواهيد افكند؟ محمد گفت : آرى به خدا سوگند، عيسى اظهار كرد وى را در مخباء - كه گويند در آن روز خانه زنى بوده به نام ربطه - زندانى كنيد، امام عليه السلام فرمود، به خدا سوگند من سخنى خواهم گفت كه بعد شما تصديق خواهيد كرد، عيسى بن زيد گفت : اگر لب گشايى ، دهانت را خورد خواهم نمود لو تكلمت لكسرت فمك تا اينكه گويد بالاخره شخصى از ياران محمد به طرف امام حمله كرد و همچنان بر پشت حضرت كوبيد تا او را بيرون برده به زندان افكند. و سپس همه اموال او و خويشانش را كه با محمد بيعت نكرده بودند غارت و به مصادره كردند.