مجلس چهارم
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم و بحمدك ياذا العظمه و الجلال ، يا ملك يا موجود يا
متعال ، يا من خرق علمه باطن السترات ، و اءحاط بغموض حقائق الخفيات ، و خلق ما خلق
من دون اعمال الرويات ، و سبحت لعظم سلطنته ملائكه السموات ، و اءحصى عدد الاحياء و
الاموات . نحمدك على نعمائك العظام و نشكرك على مننك الجسام .
و نصلى و نسلم على نبيك محمد نبى الرحمه و امام الائمه ، المنتجب من طينه الكرم و
سلاله المجد الاقدم ؛ و على اهل بيته ، اءئمه الانام ، و مصابيح الظلام ، و ينابيع
الاحكام ، و الدعاه الى دارالسلام ، عليهم من الله اءفضل التحيه و السلام ، ما
توالت الليالى و الايام .
حكايت بنده و شما، با آن ظالمى كه ديروز گفته شد كه گريبان ما به دست او گرفتار شده
است نمى دانم به كجا خواهد رسيد، و چطور شد، و اين كار به كجا مى رسد؟
گرفتارى در دست اين ظالم ، و مستجاب نشدن دعاى اللهم لاتجعل
مصيبتنا فى ديننا تا كى خواهد بود؟
شب و روز، گريبانت در دست اين ظالم است كه ((نفس اماره
)) باشد، و هيچ ملتفت نيستى كه اين بى مروت از اول عمر تا
حال با تو چه كرده است . آيا خوب است كه تا وقت رفتن هم گريبانت دست اين ظالم باشد؟
پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در نصفه اى از شب ، روى مبارك بر خاك مى گذاشت ،
اينقدر گريه مى كرد كه زمين تر مى شد. ام سلمه مى گويد كه عمده دعاى آن حضرت اين
بود: الهى لاتكلنى الى نفسى طرفه عين اءبدا(47)
پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) چنين دعا مى كند! بنده و شماها كه از اول عمر تا
روزى كه برويم ، يك طرفه العين از او خلاص نشده ايم ، كار ما چه قسم خواهد بود؟
آن جناب دعا مى كرد كه ((خدايا مرا به او وامگذار))
و تو هنوز يك طرفه العين از او خلاص نشده اى .
جوانى تو را كه از تو برد، نمى دانم پيرى را از برايت مى گذارد، يا آن را هم مى
برد؟
نه در فصل بهار ادا كردى ، نه در خزان قضائى كردى ! نه قربانى جوانى كردى ، نه
قربانى پيرى ! آيا گذاشته اى براى وقت احتضار؟!
حكايت شده : يكى از عباد و زهاد، در وقت مردن ، اطرافش را گرفته بودند. گفتند:
اينها براى خودشان گريه مى كنند. چون خر و حمال ايشان بودى ، شتر بارشان بودى ، گاو
شخم ايشان بودى ؛ از دست ايشان مى روى ، و لهذا گريه و ناله مى كنند.
آن عابد ملتفت گريه ايشان شد. از آنها سؤ ال كرد: چرا گريه مى كنيد؟ يكى گفت : به
جهت آنكه بى شوهر مى شوم . و ديگرى گفت : كفيلى ندارم . يكى گفت : تو پشت و پناه من
بودى . يكى گفت : بعد از تو پرستارى و غمخوارى ندارم . و هكذا از اين گونه كلمات
گفتند.
آن عابد ملتفت شد. گفت : برخيزيد از اطراف من دور شويد! بگذاريد مرا به حال خودم .
نديدم يكى از شماها كه بر من گريه كند كه مى روى از اين عالم به آن عالم ، بر تو چه
خواهد گذشت ؟ كارت به كجا خواهد رسيد؟
بلى ، مثل ابوذر در حديث وارد است كه پسرش كه ارتحال يافت ، رفت بر سر قبر او گفت :
اى فرزند از تو راضى بودم . خدا از تو راضى باشد. غصه و اندوهى براى تو ندارم ، و
غصه اى كه دارم اين است كه بر تو در آنجا چه خواهد گذشت ؟ با تو چه گفتند و چه
كردند؟(48)
بارى ، آن شخص گفت : برويد و بگذاريد بر حال خود گريه كنم ؛ ببينم چه صدا به گوشم
مى رسد: صداى : اءلا تخافوا و لاتحزنوا(49
) يا صداى : لابشرى يومئذ للمجرمين
(50)؟
بارى ، تو همه عمرت گرفتار دنيا شدى ؛ وقت زندگى سعى در وصالش ، وقت مردن غصه فراقش
. پس تو با خدا چه دخل و چه راه دارى ؟
ديروز گفتم كه اين ظالم نمى گذارد كه تو ملتفت خود شوى كه اگر اطاعت ندارى ، اءقلا
عذر تقصيرى بخواهى !
حضرت امير (عليه السلام ) در دعاى كميل - كه تعليم شيعيان نموده است - در چند موضع
، راهنمايى به طريق اعتذار از تقصيرات فرموده ، و كيفيت عذر خواهى در درگاه حضرت
اله را تعليم نموده است . حالتى دارى كه به اين فقرات عذر بخواهى ، يا در اينها هم
دروغ مى گوئى ؟
عرض مى كند: و قد اءتيتك يا الهى ، بعد تقصيرى و اسرافى على
نفسى ، معتذرا نادما.
يكى از اين فقرات را براى خود راست كن و بگو. اقلا در وقت عذر خواهى دروغ مگو! به
دروغ كار نمى گذرد. امر آخرت ، به اين عظمت و بزرگى ، به اين حيله ها به اتمام و
انجام نخواهد رسيد.
در يكى از عذرها عرض مى كند: اءتراك معذبى بنارك بعد توحيدك
؛ اى خدا، بعد از توحيد كه اعتراف داشتم ، مرا عذاب مى كنى ؟!
و بعد صدق اعترافى و دعائى خاضعا لربوبيتك ؟
عرض مى كند: اءتسلط النار على وجوه خرت لعظمتك ساجده
. ببين اينها كه مى گوئى ، راست مى گوئى ؟ تا حال يك سجده لعظمته به جا آورده اى ،
و او را عظيم دانسته اى ؛ يا اءهون الناظرين و اءخف المطلعين
او را قرار داده اى ؟
و على اءلسن نطقت بتوحيدك صادقه ملاحظه كن آيا از روى
راستى لا اله الا الله گفته اى ؟
و على قلوب اعترفت بالهيتك محققه .
مجملا طاعت و عبادت كه از دست تو رفت ، ببينم در عذرها صدقى دارى ؟ گفتم : اگر اين
ظالم بگذارد، اقلا از عاقبت كار واهمه اى بكنند، آن هم خوب است ، اما نمى گذارد،
بلكه مى گويد: مبادا بترسيد!
انصاف بده ، حال كه نه از براى خدا تعظيمى دارى ، نه عبادتى ، نه عذرى - اى مقصرين
! - واهمه هم نباشد؟
ديروز هم گفتم كه در منزل اولت فكر كن . بگو مى روم به قبر. نمى دانم روضه اى از
روضات جنان است ؛ يا حفره اى از حفره هاى نيران !
قبر دو قسم است . كفن هم دو جور است : يكى حله بهشتى ، و يكى جامه آتش .
اقلا بترسيد از اينكه : نمى دانم چطور است ؟ نمى دانم چه خواهم كرد با دو ملك ؟
واهمه كن از آنكه نكير و منكر كه دو ملك قبرند كار من با اينها چطور خواهد گذشت ؟
در جواب آنها چه خواهم گفت ، و چه قسم از قبر بيرون مى روند؟ و رومان فتان القبور -
آن هم ملكى است - كارش چه چيز است ؟ آنها به چه جهت سؤ ال مى فرمايند؟
رومان فتان القبور(51)
- كه حضرت سيد سجاد (عليه السلام ) در بعضى ادعيه اى كه در صحيفه است بر او صلوات
مى فرستد - مى آيد براى دو كار: يا قبر را وسعت دهد هر كس را على حسب عمله ؛ و درى
از نسيم بهشت بر قبر او وا مى كند كه داخل قبر شود؛ و يا آنكه قبر را تنگ مى كند، و
درى از جهنم بر او مى گشايد كه سميم جهنم داخل آن شود.
اقلا بترسيد كه چطور مى آيد، و چه مى شود؟
فكر كن كه قبر سپار كه روى مرا طرف قبله مى كند، نمى دانم آن دو ملك مى گذارند به
طرف قبله باشد، يا روى مرا بر مى گردانند، و مى گويند تو را با قبله چكار است !
اين امور خيلى بعيد است براى جناب شما بشود! مى گوئى اينها براى من نيست !
دو ملك ديگر نمى دانم كارشان با من به كجا خواهد كشيد؛ يعنى اين دو ملك كه مى
نويسند حسنات و سيئات را، كه خدا مى فرمايد: عن اليمين و عن
الشمال قعيد(52)
اى غافل ! حيف كه كاتب گناهانت اجرت كتابت از تو نمى خواهد و نمى گيرد. اگر اجرت از
تو مى گرفت ، هزارى نيم قران ، آن وقت معلوم مى شد، روزى چند هزار بيت گناه دارى .
امر اين دو ملك به دو قسم است : يك قسم پس از وفات بنده نامه را بر هم مى پيچد عرض
مى كند: ((پروردگارا، بنده تو از دنيا رفت )).
در حديث است كه اگر مؤ من است خطاب مى رسد: برويد بر سر قبر او، براى او عبادت كنيد
تا قيامت .
نمى دانم اين طور است ، يا آنكه بعد از وفات هم وزر و وبال مى نويسند. بعضى هستند
كه در عالم برزخند، و گناه از برايشان مى نويسند. مثل مبدع و كسى كه ملكى يا چيز
ديگر غصب كرده باشد، و بعد از وفاتش ورثه تصرف كنند، اگر آنها معذور باشند. و مثل
كاذب در دين ، چنانچه خداوند مى فرمايد: و نكتب ما قدموا و
آثارهم
(53)
نمى دانم رفتار اين دو ملك با من چه قسم است . اقلا واهمه داشته باش ! مى گويم به
اين ظالم بدبخت : حرف تازه اى دارم . خداوند در كلام خود فرموده :
يا اءيها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله
لعلكم تفلحون
(54)
لعلكم در آيات افاده ترجى مى كند. به جهت دفع غرور
اهل غرور است . مى فرمايد: لعلكم تا اهل طاعتها به
طاعت خود مغرور نشوند، و جزم به نجات خود نداشته باشند؛ حال در اين زمان اهل معصيت
، معصيت مى كنند، و يقين دارند كه به آن نجات مى يابند! و هر چه لوطيها مى گويند،
آن را وسيله نجات مى دانند. مثل سر كدوئى براى سر سيدالشهداء (عليه السلام ) ساختن
، و شبيه عروس قاسم به جوان امرد خوشروى سرخاب سفيداب بيرون آوردن .
مجملا مى گويم به اين ظالم : همه وسيله ها را از دستم بردى ، بيا اين وسيله بزرگ را
كه وسيله الحسينيه است برايم بگذار. و دخيلش بشو كه
يكى از اين وسايل حسينيه كه وسيله اى باشد، برايم بگذار.
مى خواهم امروز ((وسايل حسينيه )) را
بشمارم . عدد آنها زياد است . هر چه بگويم بيشتر است ؛ ولى اين وسائل خصوصيتى
دارند؛ لكن بدانيد كه ((معصيت خدا))
داخل آنها نيست ! تار و طنبور در ميان آنها نيست !
كار به قسمى شده كه هر چه بگويم به جائى نمى رسد؛ ولى به جهت اتمام حجت است كه
پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((هر گاه بدعتى در دين
ظاهر شد، و عالم علم خود را ظاهر نكرد: فعليه لعنه الله
(55)))
و بالجمله اگر خواسته باشم ((وسايل حسينيه ))
را بشمارم ، و خصوصياتش را بگويم ، طول خواهد كشيد. كار يك روز نيست . ان شاء الله
متدرجا خواهد آمد.
ولى بدان كه بعضى از اين وسايل ميان همه ائمه مشتركند، و بعضى مختص سيدالشهداء
(عليه السلام ) است .
مثلا محبه الحسينيه از وسايل او است ، و محبت همه
ائمه اين قسم است . زياره الحسين (عليه السلام ) از وسايل است ؛ آنها هم زيارت
دارند. غرض ، يك جوره مشتركند، يك جوره مختص خودش است كه هيچ شريك ندارد.
از وسايل حضرت حسين (عليه السلام )، يكى آب دادن به اوست . اين مختص به آن جناب است
. چون هيچ امامى و پيغمبرى تشنه كشته نشد، و وقت رفتن تشنه نبود.
يكى اغاثه و استغاثه سيدالشهداء است . اين هم به آن جناب مختص است ؛ چرا كه هيچيك
در ميدان كشته نشدند كه استغاثه بكنند. حضرت امير (عليه السلام ) در محراب شهيد شد
و ديگران در مواضع مختلفه .
مثلا از جمله وسايل ، يكى تجهيز آن جناب است . يعنى حال ، او را به احترام تجهيز
كنند. چون كه هر امامى و پيغمبرى اگر اول مرتبه در تجهيزش كوتاهى شد، آخرش به عزت
شد.
مثلا حضرت رضا (عليه السلام ) كه به آن طور شد، آخر ماءمون ملعون با همه اهل شهر
آمدند و تجهيزش كردند به آن احترام . حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) اولش آن قسم
، آخرش به احترام . تنها كسى كه تجهيزش به احترام نشد، حضرت حسين (عليه السلام )
است . اما الآن مى توان تجهيز آن جناب كرد. چون نداريم امامى كه سه شبانه روز بدنش
بر زمين برهنه و عريان افتاده باشد!
گفتم بعضى چيزها مشتركند؛ ليكن اينك حرف ديگر مى خواهم بزنم ، و بگويم كه
سيدالشهداء (عليه السلام ) مشترك ندارد.
مثلا زيارت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) مستحب است ، و افضل هم هست ؛ و هكذا
زيارت حضرت امير (عليه السلام )؛ لكن زيارت سيدالشهداء (عليه السلام ) خصوصيتى دارد
در كيفيت زيارت كه شريك ندارد؛ از چند بابت :
يكى اين است كه در زيارت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) مى گوئى :
السلام عليك يا نبى الله يا خاتم النبيين ... و هكذا
از صفات خودش كه راجع به اسم و لقبند. اما سلام بر سيدالشهداء (عليه السلام ) جور
تازه دارد، سلام مى كنى بر خود او جدا و سلام مى كنى بر سر بريده او جدا، سلام مى
كنى بر سينه شكسته اش جدا، سلام مى كنى بر بدنش جدا، سلام مى كنى بر محاسن خون
آلوده اش جدا، سلام بر بدن برهنه اش جدا، سلام بر سر بر نيزه اش جدا؛
سلام بر خون او هم كه مى كنى اقسام دارد: سلام بر خونى كه بر زمين ريخت ؛ سلام بر
خونى كه به بال كبوتر ماليده شد؛ سلام بر خونى كه ملك در شيشه كرد؛ سلام بر خونى كه
بر صورت خواهرش ماليده شد؛ سلام بر خونى كه محاسنش از آن خضاب شد.
پس هر چه دارد سيدالشهداء - از چهل پنجاه وسيله كه برآورد كرده ام - هيچكدام شريك
ندارد(56).
حتى در محبت هم - البته محبت تمام ائمه لازم است ، اما - محبت حسين (عليه السلام )
يك خصوصيتى دارد. خصوصيات آنها با شمردن وسايل باشد.
امروز، اگر به ((كربلا)) رفته اى ، آن
حضرت ((استغاثه )) دارد. از اينجاست
كه در بعضى زيارات رسيده هفت دفعه لبيك داعى الله
بگويند.
اين مطلب وجهى دارد؛ چنانچه آن مظلوم زيارت مصافقه دارد كه كاءنه حالا با آن جناب
بيعت مى كنى .
هفت ((لبيك )) جواب هفت
((استغاثه )) است كه آن حضرت فرمود.
آن ((استغاثه )) نه اختصاص به اهل آن
زمان دارد، از ماها هم ((استغاثه ))
فرموده است : ((لبيك )) مى خواهد همان
استغاثه ؛ بلكه به عبيدالله بن حر جعفى فرمود مبادا به گوشش برسد و يارى نكند، كه
اگر تو هم جواب ندادى همان حكم را دارد. آن هم مرد بى سعادتى بوده است . اين سعادت
و بى سعادتى از جاى ديگر است . مى بينى از لشكر ابن سعد است در شب عاشورا مى آيد و
از جمله اصحاب حضرت حسين (عليه السلام ) مى شود، و به نجات ابدى فايز مى شود. بايد
از عاقبت كار ترسيد.
هرثمه از اصحاب امير (عليه السلام ) كارش به جائى رسيد كه در روز عاشورا از اصحاب
عمر بن سعد شد. هرثمه مى گويد: خدمت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در بعضى از اسفار
بوديم . آن حضرت رسيد در موضعى كه در آنجا درختى بود. قدرى خاك برداشت و بوئيد و
فرمود: واها لك ايها التربه ؛ يعنى : خوشا به حال تو
اى زمين ليحشرن منك اءقوام يدخلون الجنه بغير حساب .
از اين حديث است كه بعضى مى گويند دفن در ((كربلا))
حساب را بر مى دارد. و از اينجا خواسته اند استكشاف كنند كه مدفون در
((كربلا)) حساب ندارد.
هرثمه گويد: ((نفهميدم كه حضرت مرادش چه بود...))
تا آنكه سالها گذشت و بى سعادتى او را گرفت تا از اصحاب عمر شد.
مى گويد: در روز ((عاشورا)) كه سوار
بودم ، آن درخت را ديدم . به علامت آن درخت آن زمين را شناختم .
مى گويد: آمدم خدمت حضرت حسين (عليه السلام ) عرض كردم : يابن رسول الله ، با پدر
بزرگوارت به اين زمين رسيديم و پدرت چنين فرمود.
آن مظلوم فرمود: بر من مخفى نيست اى هرثمه ! تو چه مى كنى ! يارى من مى كنى ، يا بر
منى ؟
آن بى سعادت گفت : ((من عيال و اولاد دارم ، از ابن زياد مى
ترسم )) و عذر ناموجه آورد. حضرت همان قسم كه به عبيدالله بن
حر جعفى فرمود كه ((در اين صحرا نمان ))
به هرثمه هم فرمود:
((تا مى توانى در اين صحرا نمان ، و برو كه صداى استغاثه مرا
نشنوى
(57)))
هنوز آن صدا بلند است . نمى دانم مى شنوى يا نه ! حال هم جواب مى خواهد، نصرت مى
خواهد.
گفتم برويم حالت آن حضرت را ببينيم . رفتيم ديديم : چند خيمه ، در صحرائى بى
آبادانى . در اين چند روز گاهى مى شد چند نفر از كوفه به طريق اختفاء مى آمدند، و
به آن حضرت ملحق مى شدند.
اين را بدانيد كه هر كس كه در كوفه بوده است و حكايت حضرت حسين (عليه السلام )
شنيده است ، و به يارى آن جناب نيامده ، ملعون است و شقى ؛ و هر كس تخلف كرد، مگر
عذر شرعى داشته باشد.
اينست كه راوى يك نفر، دو نفر، مى آمدند. اما از جانب ابن زياد - عليه اللعنه -
متصل دو هزار، سه هزار، چهار هزار، از صبح و عصر، مى آمدند. و در مثل امروز، حصين
بن نمير آمد با چند هزار، يزيد بن ركاب كلبى آمد با چند هزار.
حالا كه ملاحظه حالت آن حضرت كردى در عالم معنى ، بدان يكى از كارهائى كه حضرت كرد،
مجلس عزا فراهم آورد. مى خواهيم برويم آن مجلس ؛ لكن داخل آن مجلس نمى توان شد،
بايد بيرون باشى . زيارت جامعه شنيده ايد؟ گريه جامعتى بوده است :
آن جناب رفت ميان خيمه و صدا زدند مردهاى اهل بيت و اولاد آن حضرت ، همه جمع شدند.
ظاهرا اهل بيت به قدر چهل نفر باشند: هفت برادر آن حضرت ، و اولاد امام حسن (عليه
السلام ) بودند؛ اولاد جعفر طيار بودند؛ اولاد عبدالله بن جعفر بوده اند. چون حديث
صحيح است كه حضرت فرمود: ((روز عاشورا همين كه گرد نشست ،
نزديك مغرب شد، و لشكر آرام گرفتند، بر روى زمين ((ثلاثون
)) از اهل بيت بود؛ لو كان رسول الله
(صلى الله عليه و آله ) حيا، لكان هو المعزى اليه . غرض آن سى نفر كه كشته
شده بودند، لااقل ده تا از اطفال و اسرا هم باقى مانده كه مجموع چهل نفر بودند كه
ظاهرا از همه بزرگتر، حضرت ابوالفضل العباس بوده - كه سى و چهار ساله بوده است - و
از همه كوچكتر آن طفل رضيع شيرخواره بوده . ملاحظه كنيد آن مجلس چه بود:
حضرت همه را جمع كرد و فرمود زنها بيايند. زنها آمدند در زير آن يك خيمه كه جز اهل
بيت ديگرى نبود. اصل حديث دو كلمه است : فنظر اليهم ؛ يعنى : آن حضرت در اين حال كه
جمع شدند، شروع كرد به نگاه كردن به آنها. يعنى اول نگاه كرد. و بكى ساعه
(58)؛ يعنى : يك ساعت گريه كرد.
ملاحظه كنيد: همه اهل بيت زير يك خيمه جمع ، صداى سيدالشهداء به گريه بلند شود، در
اين صورت اهل بيت گريه نمى كنند؟ مردها كه گريه كردند، زنها گريه نمى كنند؟ اطفال ،
زنها را گريان ديدند، گريه نمى كنند؟ پس صداى گريه همه بلند شد. حالا دو كار از
حضرت صادر شد، بايد سر آن را ملاحظه كرد.
اى برادر، حاجت به مرثيه جعل كردن نيست ، به كنه همين دو كلمه برو تا قيامت از براى
حزن و اندوه بس است .
حضرت نگاه كرد به آنها. ببينم چه نگاه بود اين نگاه :
در اول ، نگاه حيرت بود. يعنى حضرت متحير بود درباره اين عيال و اطفال . يكى نگاه
حسرت بود. نگاه ديگر، نگاه وداع بود. گريه يك ساعت براى چه بود؟ گريه يك ساعت خيلى
است !
در اين گريه حضرت تصوراتى داشت . ايشان را كه ديد جمع در يك خيمه ، همه متصل پيش هم
نشسته ، تصوراتى كرد. گاهى تصور مى كرد گريه مى كرد. امور مستقبله همه پيشش حاضر
بود.
برآورد كرد كه اين جمعيتى كه حالا زير يك خيمه اند، وقتى خواهد شد - در سه چهار روز
ديگر - همه به همين جمعيت در قتلگاه خواهند بود:
بدنها يك طرف ؛ اسرا يك طرف !
انا لله و انا اليه راجعون
مجلس پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
تباركت اللهم و تعاليت . لا احصى ثناء عليك .
جل عن مطارح الفكر كماله . و تقدس عن مواقع النظر جماله .
يا ملك يا متعال ، يا ذا العظمه و الجلال ، يا موجد العلل ، يا معبود كل الملل ، يا
واهب حياه العالمين ، يا ناظم السموات فوق الارضين ، يا غياث المستغيثين يا مجيب
دعوه المضطرين .
نحمدك حمد الشاكرين ، و نؤ من بك ايمان المخلصين .
و نصلى على محمد افضل الخلائق اءجمعين ، و على عترته الاطائب المطهرين و الساده
المنتجبين ، القائمين على المحجه البيضاء، و القائمين على الشريعه الغراء، عليهم من
الله اءفضل التحيه و الثناء، ما دامت الارض و السماء.
قال امام المخلصين و سيد الوصيين عليه اءفضل صلاه
المصلين : ((عباد مخلوقون اقتدارا، مربوبون اقتسارا))(59)
- الى آخر الخطبه . و عليك بنهج البلاغه .
ملخص اين كلمات آنست كه مى فرمايد: شما را آوردند در اين عالم بى اختيار شماها.
البته شماها هيچكدام در اين مطلب شك نداريد كه شماها را در اين دنيا آوردند، بى اذن
شما آوردند. نگفتند مى خواهيم شما را به عالم دنيا ببريم . و مكث تو در اين عالم هم
، دخلى به تو ندارد؛ بلكه جميع آنچه راجع به بدن و خلقت تو است ، رجوع به تو ندارد:
مربوبون اقتسارا.
هنوز بعد از سى چهل سال نفهميده اى غذا را كه مى خورى ، چه قسم جزء بدن تو مى شود؛
كه سه هزار جزء بدن و چهار هزار قوه دارى .
مثلا نانى كه مى خورى ، قدرى بايد استخوان شود؛ قدرى پوست شود؛ قدرى گوشت شود؛ قدرى
خون شود؛ قدرى مغز شود و هكذا...
بلكه ، هنوز به كنه نفس زدن نرسيده اى كه آن ((دورى
)) كه مى گويى باطل است ، اينجا موجود است ؛ كه تا نفس نزنى
، حيات ندارى و تا حيات نداشته باشى ، نفس نمى توانى زد! به فرنگى ها اعتقاد به هم
رسانيده اى كه بى سيم تلگراف [اختراع كرده اند.]
در چشم ، چيزى به قدر يك عدس قرار داده است كه در زمين ، زحل را مى بيند، و لااقل
از مكان تو تا آنجا ده هزار سال راه كار مى كند! بلكه در يك چشم بر هم زدن ، همه
ستاره ها را مى بيند، كه كوچكترين آنها ستاره اى مى باشد كه چهارده مقابل زمين است
. آن پى شده به قدر عدس بيش نيست مثل شبنم يخ كرده .
هنوز نمى دانى چه قسم فكر مى كنى ؟ به چه قسم حرف مى زنى ؟ چگونه مى شنوى ؟
اينقدر حكما كه آمدند و رفتند، هنوز ندانسته اند جاى اين فكر كجاست . بعضى گفته
اند: جاى او دل است كه در سينه خلق شده است . بعضى گفته اند: محلش در دماغ است .
هنوز اين فكر را نفهميده اى ، چنانكه نفهميده اند!
مقصود اينست كه بدانى بى اختيار آمده اى ، و بى اختيار مانده اى ، و از خودت بوجه
من الوجوه مطلع نشده اى . اين را هم بدان : بى اختيار، و بى مصلحت تو، تو را مى
برند! چنانچه يك دفعه اينجا آمدى ، خواهى ديد كه يك دفعه هم تو را برده اند!
حالا بيائيد فكرى بكنيم كه وقتى كه مى رويم به كجا مى رويم ؟ ما را به كجا مى برند؟
چطور است ؟ آنجا منزلى داريم ؟ آشنائى داريم ؟ دولتى داريم ؟ قدرى در اين فكر بيفت
!
هر مصيبتى ، فكرش ثمره ندارد، مگر اين مصيبت كه واهمه اش ثمره دارد.
مثلا فلان راه كه مى خواهى بروى دزد دارد. هر چه فكر كنى ، به حال تو نفعى نمى
بخشد. يا در فلان ناخوشى خوف داشته باشى ، فكر خوفش فائده نكند، مگر امر آخرت كه
((خوف )) اصلاحش مى كند.
اين طرفى و صفحاتى كه مى خواهيم برويم ، چه قسم است ؟ زندگانى در او چه طور است ؟
حالا اين روزها، روزى است براى اين كار. اگر واهمه اش را داشته باشى ، وسيله اى
تحصيل كرده ام .
اى كسانى كه تا حال با خدا راهى نداشته ايد! راهى براى شما سراغ كرده ام .
آن وسيله ، و آن راه ((صاحب الوسائل ))
است . و صاحب الوسائل هو الحسين بن على بن اءبى طالب (عليه السلام ) است . آن جناب
وسيله هاى زيادى دارد.
براى ويلانهاى آن عالم سراغ دارم صاحب مضائف را، يعنى حسين بن على بن ابى طالب را،
كه نه مهمانخانه دارد. در اين عالم كه بود، چند مهمانخانه داشت . الآن در عالم برزخ
نيز، چند مهمانخانه دارد. در صحراى محشر نيز چند مهمانخانه دارد. در هر يك از
مهمانخانه ها مناديها دارد، مائده ها دارند، شربتها دارند. مجملا اين مطلب تفصيلى
دارد كه نه مهمانخانه حضرت در كجايند؟
اما وسائل ، بسيارند؛ صد يا دويست . اما اين قدر بدانيد كه ((مخالفت
با خدا)) و ((در افتادن با او))
از وسائل نيست !
تا حال نشنيده ايم كه آن حضرت فرموده باشد معصيت خدا، و نقض شريعت ، يا نسخ شريعت
و قرآن منسوخ از وسائل حسين است ؛ بلكه خود آن جناب كلامى فرمود در ميدان ، از آن
معلوم مى شود كه اينگونه امور خصمى با خدا و رسول و آن جناب است . و آن كلام اين
است كه فرياد كرد:
اى مردم ! هل تطلبونى لقتيل منكم قتلته ، اءو مال لكم
استحللته ، اءم شريعه بدلتها، اءم سنه غيرتها، اءم حرام حللته ، اءو حلال حرمته ،
فبم تستحلون دمى ؟
اين كلام در قيامت حجتى است بر بعضى مرتدها كه مى گويند: در تعزيه دارى
((دروغ )) عيب ندارد! كه كاءنه نقض
همه شرايع است . مى بينيم به طنبور و غناء و بچه بى ريش و دروغ گفتن بر خدا و رسول
، تعزيه دارى مى كنند.