رساله لقاء الله

عارف كامل ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه)

- ۶ -


و فى خطبه الوداع لرسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم): و من ذرفت عيناه من خشيه الله كان له بكل قطره من دموعه مثل جبل أحد يكون فى ميزانه من الأجر و كان له بكل قطره عين من الجنه على حافتيها من المدائن و القصور ما لا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر.(166)
و عن ابى جعفر (عليه السلام): ان ابراهيم النبى (عليه السلام) قال: الهى ما لعبد بل وجهه من الدموع من مخافتك؟ قال تعالى: جزاؤه مغفرتى و رضوانى يوم القيامه.(167)
و روى اسحاق بن عمار قال: قلت لأبى عبدالله (عليه السلام): أكون أدعو و أشتهى البكاء و لا يجيئنى و ربما ذكرت من مات من بعض أهلى فأرق فأبكى فهل يجوز ذلك؟ قال: نعم تذكرهم فاذا ارققت فابك لربك تبارك و تعالى.(168)

و در خطبه وداع رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) است كه فرمودند: و كسى كه ديدگانش از ترس خدا اشك آلود شود، براى هر قطره اشك‏هايش پاداش مثل كوه احد در ميزان عملش خواهد بود. و براى هر قطره آن چشمه‏اى در بهشت عطا مى‏شود كه بر دو طرف آن شهرها و قصرها و چيزهايى است كه نه چشمى آنها را ديده و نه گوشى شنيده و نه به قلب احدى خطور كرده است!
و از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه همانا حضرت ابراهيم نبى (عليه السلام) عرض كرد: خداوندا، براى بنده‏اى كه رخسارش در اثر ترس از تو،تر شده چه پاداشى است؟ خداوند متعال فرمود: پاداش او، مغفرت من و رضوان من در روز قيامت است.
اسحاق بن عمار گويد به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم كه گاهى دعا مى‏خوانم و ميل دارم كه گريه كنم ولى اشك از چشم نمى‏آيد و چه بسا يادى از خانواده‏ام كه چشم از جهان فرو بسته‏اند مى‏كنم و حال رقت به من دست مى‏دهد و گريه مى‏كنم؛ پس آيا اين روش جايز است؟ فرمود: آرى، مردگان را ياد كن پس هنگامى كه حالت رقت پيدا كردى آن وقت براى پروردگارت - تبارك و تعالى - گريه كن.

و عن سعيد بن يسار قال: قلت لأبى عبدالله (عليه السلام): أتباكى فى الدعاء و ليس لى بكاء؟ قال: نعم ولو مثل رأس الذباب.
و عن ابى حمزه قال: قال ابوعبدالله (عليه السلام) لأبى‏بصير: ان خفت أمراً يكون أو حاجه تريدها فابدأ بالله فمجده و أثن عليه كما هو أهله و صل على النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) و تباك ولو مثل رأس الذباب ان أبى كان يقول أقرب ما يكون العبد من الرب و هو ساجد يبكى. و عنه (عليه السلام): ان لم يجئك البكاء فتباك فان خرج منك مثل رأس الذباب فبخ بخ!

سعيد بن يسار مى‏گويد به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم كه اگر هنگام دعا گريه برايم امكان‏پذير نشد، مى‏توانم تباكى نمايم و گريان نما باشم؟ فرمود: آرى، ولو به اندازه سر مگس.
از ابوحمزه نقل است كه امام صادق (عليه السلام) به ابوبصير، فرمود: هرگاه از وقوع امرى ترسيدى يا درخواست حاجتى داشتى پس به نام خدا شروع كن و او را تمجيد نما و طورى او را ثنا و ستايش كن كه لايق آن است و صلوات بر پيامبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) بفرست و تباكى نما ولو به اندازه سر مگسى باشد كه همانا پدرم هميشه مى‏فرمود: نزديك‏ترين حالات بنده به خدا، حالتى است كه در سجده گريه مى‏كند.
و از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه فرمود: اگر گريه‏ات نيامد، پس تباكى كن كه اگر به اندازه سر مگس از چشمانت اشك آمد خوشا به حالت!
يا نفسى اذكرى البكائين فتعلمى منهم البكاء؛ ان آدم صفى الله أبا البشر (عليه السلام) بكى حتى صار فى خديه امثال الأوديه! و بكى يحيى نبى الله - الذى عصمه الذى عصمه الله من الذنب - من خوف الله حتى ذهب لحم خديه!
فى البحار عن الأمالى باسناده عن رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم): ان يحيى أتى بيت المقدس فنظر الى المجتهدين من الأحبار و الرهبان، عليهم مدارع الشعرر و برانس الصوف و اذا هم قد خرقوا تراقيهم و سلكوا فيها السلاسل و شدوها الى سوارى المسجد. فلما نظر الى ذلك أتى أمه فقال: يا أماه، انسجى لى مدرعه و برنساً من الصوف حتى أتى بيت المقدس فأعبد الله مع الأحبار و الرهبان.
فقالت له أمه: حتى يأتى نبى الله و أوامره(169) فى ذلك؛

مؤلف گويد: اى نفس من! ياد كن كسانى را كه بسيار گريان بودند و از آنان گريه كردن را ياد بگير كه همان حضرت آدم صفى الله و پدر انسانها (عليه السلام) آنقدر گريست كه اشك هم‏چون جوى آب بر گونه‏هايش روان بود و يحيى پيامبر (عليه السلام) - آن كسى است كه خداوند متعال از گناه كردن او را معصوم نموده - از خوف خدا آنقدر گريه كرد كه گوشت گونه‏هايش آب‏ شد!
در كتاب بحار الانوار از امالى با اسنادش از رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) نقل مى‏كند كه يحيى (عليه السلام) به بيت المقدس آمد، ديد عده‏اى از روحانيون كوشا و راهب‏ها، روپوش‏هايى موئين بر تن و كلاه‏هاى پشمين بر سر و گريبان‏هاى خود را پاره كرده و زنجيرها از آنها رد نموده و خود را به ستون‏هاى مسجد بسته‏اند. پس همين كه يحيى (عليه السلام) اين صحنه را مشاهده كرد به نزد مادرش آمد و گفت: مادرجان، براى من هم روپوش و كلاه پشمين بباف تا به بيت المقدس بروم و با روحانيون و راهب‏ها به عبادت خدا مشغول شوم.
پس مادرش گفت: صبر كن تا پيامبر خدا حضرت زكريا (عليه السلام) بيايد و در اين خصوص با ايشان مشورت كنم.
فلما دخل زكريا (عليه السلام) أخبرته بمقاله يحيى، فقال له: يا بنى! ما يدعوك الى هذا؟ و انما أنت صبى صغير! فقال له: يا أبه، أما رأيت من هو أصغر سناً منى قد ذاق الموت؟ فقال: بلى؛ ثم قال لامه انسجى له مدرعه من شعر و برنساً من صوف؛ ففعلت. فتدرع المدرعه على بدنه و وضع البرنس على رأسه ثم أتى بيت المقدس فأقبل يعبد الله تعالى مع الأحبار حتى أكلت المدرعه لحمه فنظر ذات يوم الى ما قد نحل من بدنه فبكى فأوحى الله - عز و جل - أتبكى مما قد نحل من جسمك! و عزتى و جلالى لو اطلعت الى النار اطلاعه لتدرعت مدرعه الحديد فضلاً عن المنسوج! فبكى حتى أكلت الدموع لحم خديه و بدا للناظرين أضراسه، فبلغ ذلك امه، فدخلت عليه و أقبل زكريا و اجتمع الأحبار و الرهبان، فأخبروه بذهاب لحم خديه، فقال: ما شعرت بذلك.
پس هنگامى كه زكريا (عليه السلام) وارد خانه شد، مادر پيشنهاد يحيى را به اطلاع او رساند، زكريا (عليه السلام) فرمود: پسر جانم! چه چيز باعث اين تصميم تو شد، تو هنوز كودكى خردسال هستى! يحيى عرض كرد: پدر، آيا نديده‏اى كسانى را كه كم سن‏تر از من بودند و مرگ گريبان آنها را گرفت؟!
زكريا (عليه السلام) فرمود: آرى، چنين است. آنها رو به مادر يحيى كرد و فرمود: برايش قبايى از مو و كلاهى از پشم بباف؛ مادر نيز چنين كرد. پس يحيى آن قبا را به تن كرد و آن كلاه را بر سر نهاد، تا آنجا كه قباى مويين، گوشت بدنش را آب كرد و روزى به لاغرى و ضعف بدن خود نگريست و گريست؛ پس خداى - عز و جل - بر او وحى كرد كه اى يحيى! آيا گريه مى‏كنى براى اينكه بدنت نحيف و لاغر شده است؟ به عزت و جلالم سوگند كه اگر از آتش دوزخ اطلاع كامل داشتى، هر آينه لباس از آهن به تن مى‏كردى چه رسد به اينكه لباس دستباف پوشى! يحيى با شنيدن اين وحى به حدى گريه كرد كه اشك‏هايش، گوشت گونه‏هايش را از بين برد، تا آنجا كه دندانهايش براى مردم قابل رؤيت بود، اين حالت يحيى به اطلاع مادرش رسيد. مادرش نزد او آمد و زكريا (عليه السلام) نيز آنجا حضور يافت و احبار و راهب‏ها هم اطراف او جمع شدند و به او گفتند: گوشت گونه‏هايت از بين رفته است. پس يحيى گفت: من آن را احساس نكرده‏ام!

فقال زكريا: يا بنى! ما يدعوك الى هذا؟ انما سألت ربى أن يهبك لى لتقربك عينى. قال: أنت أمرتنى بذلك يا أبه!
قال: و متى ذلك يا بنى؟ قال: ألست القائل: ان بين الجنه و النار لعقبه لا يجوزها الا البكاؤون من خشيه الله؟ قال: بلى، فجد و اجتهد و شأنك غير شأنى.
فقام يحيى، فنفض مدرعته، فأخذته امه، فقالت: أتأذن لى - يا بنى - أن أتخذ لك قطعتى لبود تواريان أضراسك و تنشفان دموعه، فبكى حتى ابتلتا من دموع عينيه، فحسر عن ذراعيه، ثم أخذهما فعصرهما، فتحدرت الدموع من بين أصابعه، فنظر زكريا الى ابنه و الى دموع عينيه، فرفع رأسه الى السماء فقال: اللهم ان هذا ابنى و هذه دموع عينيه و أنت أرحم الراحمين.

زكريا (عليه السلام) فرمود: پسر جانم! انگيزه تو از اين كار چيست؟ همانا من از خداوند درخواست كردم كه تو را به من ارزانى فرمايد تا نور چشم من باشى.
يحيى عرض كرد: پدر جان! خود تو مرا به اين كار امر فرمودى!؟
زكريا فرمود: چه وقت من چنين دستورى به تو داده‏ام؟!
يحيى عرض كرد: آيا تو نبودى كه فرمودى همانا بين بهشت و جهنم گردنه‏اى است كه جز بسيار گريه كنندگان از ترس خدا، نمى‏توانند از آنجا عبور كنند؟
زكريا (عليه السلام) فرمود: چرا، من گفتم؛ بنابراين بكوش و تلاش كن كه جريان تو، غير از جريان من است.
پس يحيى برخاست و قباى خود را تكانيد و راه افتاد، مادرش جلوى او را گرفت و فرمود: پسرم! آيا اجازه مى‏دهى دو قطعه نمد براى تو درست كنم كه به گونه‏هاى خود ببندى تا دندان‏هايت را بپوشاند و اشك‏هايت را پراكنده سازد؟ عرض كرد: مادر! اختيار با شماست؛ پس چنين كرد. پس مادرش دو قطعه پارچه برايش فراهم كرد كه دندان‏هايش را مى‏پوشاند و اشك‏ها را پراكنده مى‏ساخت، تا اينكه از اشك چشم‏هايش آن پارچه‏ها خيس مى‏شد و از روى بازوانش سرازير مى‏گشت، آنگاه آن پارچه‏ها را برمى‏داشت و مى‏فشرد و قطرات اشك از لابلاى انگشتانش مى‏ريخت، حضرت زكريا (عليه السلام) نگاهى به سوى پسرش و اشك‏هاى چشمان او نمود؛ پس سر به طرف آسمان بلند كرد و عرض نمود: بار خدايا! اين پسر من و اين هم اشك‏هاى چشمانش و تو بخشنده‏ترين بخشندگانى!

و كان زكريا (عليه السلام) اذا أراد أن يعظ بنى‏اسرائيل يلتفت يميناً و شمالاً، فان رأى يحيى (عليه السلام) لم يذكر جنه و ناراً، فجلس ذات يوم يعظ بنى‏اسرائيل و أقبل يحيى قد لف رأسه بعباءه، فجلس فى غمار الناس و التفت زكريا يميناً و شمالاً فلم ير يحيى، فأنشأ يقول: حدثنى حبيبى جبرئيل (عليه السلام) عن الله تبارك و تعالى: أن فى جهنم جبلاً يقال له السكران، فى أصل ذلك الجبل واد يقال له الغضبان، يغضب لغضب الرحمن تبارك و تعالى، فى ذلك الوادى جب قامته مائه عام، فى ذلك الجب توابيت من نار، فى تلك التوابيت صناديق من نار، و ثياب من نار و سلاسل من نار و أغلال من نار، فرفع يحيى رأسه فقال: وا غفلتاه من السكران! ثم أقبل هائماً على وجهه، فقام زكريا من مجلسه فدخل على أم يحيى، فقال لها: يا أم يحيى، قومى فاطلبى يحيى، فانى قد تخوفت أن لا نراه الا و قد ذاق الموت.
حضرت زكريا (عليه السلام) هرگاه مى‏خواست بنى‏اسرائيل را موعظه كند نگاهى به راست و چپ مى‏كرد، اگر حضرت يحيى (عليه السلام) را مى‏ديد نامى از بهشت و جهنم نمى‏برد؛ پس زكريا (عليه السلام) روزى نشسته بود و بنى اسرائيل را موعظه مى‏فرمود كه حضرت يحيى (عليه السلام) آمد، در حالى كه سر خود را با عبايى پوشيده و در ميان انبوه جمعيت نشست به طورى كه قابل شناسايى نبود. حضرت زكريا (عليه السلام) طبق معمول به طرف راست و چپ نگاهى كرد و يحيى (عليه السلام) را نديد؛ پس شروع كرد به موعظه كردن و فرمود: دوستم جبرئيل از جانب خداى تبارك و تعالى فرمود: در جهنم كوهى است به نام سكران در دامنه آن كوه، بيابانى است كه به آن غضبان مى‏گويند به دليل آن كه مظهر خشم خداوند رحمان تبارك و تعالى است و در آن بيابان چاهى است به ارتفاع صد سال، در آن چاه تابوت‏هايى از آتش است كه در آن تابوت‏ها نيز صندوق‏هايى از آتش و لباس‏هايى از آتش و غل و زنجيرهايى از آتش است! پس در اين هنگام ناگهان يحيى (عليه السلام) سر برداشت و فرياد كشيد: اى واى كه چه غفلتى از سكران كرده‏ام! پس سراسيمه و پريشان از آن مجلس بيرون آمد. پس زكريا (عليه السلام) از جا برخاست و بر مادر يحيى (عليه السلام) وارد شد و فرمود: مادر يحيى! از جا برخيز و به دنبال يحيى برو كه من مى‏ترسم از اين كه ديگر او را نبينيم مگر اينكه طعم مرگ را چشيده باشد!
فقامت فخرجت فى طلبه حتى مرت بفتيان من بنى أسرائيل، فقالوا لها: يا أم يحيى، أين تريدين؟ قالت أريد أن أطلب ولدى يحيى، ذكرت النار بين يديه فهام على وجهه؛ فمضت أم يحيى و الفتيه معها حتى مرت براعى غنم، فقالت له: يا راعى، هل رأيت شاباً من صفته كذا و كذا؟ فقال لها: لعلك تطلبين يحيى بن زكريا؟ قالت: نعم، ذالك ولدى، ذكرت النار بين يديه فهام على وجهه، فقال، انى تركته الساعه على عقبه ثنيه كذا و كذا، ناقعاً قدميه‏ فى الماء رافعاً بصره الى السماء، يقول: و عزتك مولاى، لأذقت بارد الشراب حتى أنظر الى منزلتى منك.
پس مادر از جا بلند شد و رفت، به جمعى از جوانان بنى اسرائيل رسيد، جوان‏ها به او گفتند: مادر يحيى! به كجا مى‏روى؟ گفت: پسرم يحيى را مى‏جويم، در حضورش سخن از آتش دوزخ رفته است و او سردرگم معلوم نيست كجا رفته است! پس مادر يحيى با جوان‏ها به راه افتاد، به چوپانى رسيدند كه گوسفندان را مى‏چراند، به او گفت: اى چوپان! آيا جوانى را با چنين و چنان نشانه‏ها و اوصاف ديده‏اى؟ گفت: شايد شما يحيى بن زكريا را مى‏جوييد؟ گفت: آرى، او پسر من است كه در نزد او سخن از آتش دوزخ شده و او پريشان و سراسيمه گشته است. چوپان گفت: من از او هم اكنون در راه گردنه‏اى جدا شدم، در حالى كه پاهايش ميان آب و چشم‏هايش به طرف آسمان دوخته بود و مى‏گفت: به عزتت سوگند، اى مولاى من كه من هرگز آب سرد نخواهم نوشيد تا جايگاهم را در پيشگاه تو مشاهده نمايم!
و أقبلت أمه، فلما رأته أم يحيى دنت منه، فأخذت برأسه فوضعته بين ثدييها و هى تناشده بالله أن ينطلق معها الى المنزل فانطلق معها حتى أتى المنزل، فقالت له أم يحيى: هل لك أن تخلع مدرعه الشعر و تلبس مدرعه الصوف، فانه ألين؟ ففعل و طبخ له عدس، فأكل و استوفى و نام، فذهب به النوم فلم يقم لصلاته، فنودى فى منامه: يا يحيى بن زكريا، أردت داراً خيراً من دارى و جواراً خيراً من جوارى! فاستيقظ فقام فقال: يا رب اقلنى عثرتى، الهى فوعزتك لا أستظل بظل سوى بيت المقدس و قال لأمه: ناولينى مدرعه الشعر، فقد علمت أنكما ستوردانى المهالك.
پس مادر يحيى به سراغ فرزندش رفت و او را چنان ديد كه آن چوپان گفته بود و وقتى چشمش به فرزند افتاد به سويش شتافت و سرش را در آغوش گرفت و به سينه چسبانيد در حالى كه او را به خدا قسم مى‏داد تا با وى به خانه برگردد. يحيى با مادرش بازگشت تا به منزل رسيدند، مادر فرمود: آيا ممكن است كه لباس مويين را از تن درآورى و لباس پشمينه بپوشى كه قدرى نرم‏تر است؟ يحيى به حرف مادر عمل كرد، آنگاه برايش عدسى پخت و او خورد و خوابيد و خوابش برد و براى نماز بيدار نشد پس در عالم رؤيا صدايى به گوشش رسيد كه اى يحيى! سرايى بهتر از سراى من و همسايه‏اى بهتر از همسايه من خواستى؟ يحيى با شنيدن اين ندا بى‏تاب از خواب برخاست و عرض كرد: پروردگارا! از لغزشم درگذر، الهى به عزتت سوگند كه به هيچ سايه‏اى جز سايه سقف بيت المقدس نخواهم رفت و به مادرش گفت: همان قباى مويين را مرحمت كن، به تحقيق مى‏دانستم شما دو تن (پدر و مادر) مرا به مهلكه‏ها وارد خواهيد كرد!
فتقدمت أمه فدفعت اليه المدرعه و تعلقت به فقال لها زكريا: يا أم يحيى! دعيه فان ولدى قد كشف له عن قناع قلبه و لن ينتفع بالعيش. فقام يحيى فلبس مدرعته و وضع البرنس على رأسه، ثم أتى بيت‏المقدس، فجعل يعبد الله عز و جل مع الأحبار، حتى كان من أمره ما كان.(170)
فتفكر يا أخى فى هذه الأخبار و اختر لنفسك منها عده ليوم فقرك و فاقتك بل لحال ابتلاك و بلائك و ان لم يساعد للبكاء فلا محاله من التباكى فان‏ منعك القساوه منه أيضاً فاعلم أنه قد أمرضتك الذنوب و أفسد قلبك اكدار العيوب لاسيما الاغترار بزينه هذه الدنيا و زخارفها و زهرتها.

مادر، قباى مويين را به او داد و به او آويخت. حضرت زكريا (عليه السلام) فرمود: اى مادر يحيى! او را رها كن! زيرا حجاب‏ها از دلش كنار رفته (و حقيقت را مشاهده نموده لذا) هرگز از اين زندگى لذت نخواهد برد. پس يحيى از جا برخاست و قباى مويين خود را به تن كرد و كلاه پشمين را بر سر نهاد، آنگاه به بيت المقدس آمد و شروع كرد با احبار و راهب‏ها خدا را عبادت كردن تا اينكه كارش به آنجا كشيد كه كشيد (و به دست يهوديان به قتل رسيد).
مؤلف گويد: پس اى برادر، خوب در اين خبرها فكر كن و براى روز فقر و بيچارگى خود توشه‏اى فراهم نما بلكه براى حال گرفتارى و بلايت چنين كن و اگر حالت براى گريه مساعد نيست پس چاره‏اى جز تباكى كردن نيست و اگر قساوت قلب مانع تباكى شد پس بدان كه همانا گناهان، تو را بيمار ساخته و كدورت عيب‏ها دلت را به فساد كشيده است به خصوص به زينت اين دنياى پست و زر و زيور و ظاهر فريبايش مغرور شدن.

و ألف هذه العادات الرديه من التنعم بلذاتها و حظوظها فان حبها كما ورد فى الأخبار، رأس كل خطيئه مهلكه و لم يدع فى قلبك محلاً لذكر الله و فكر الآخره. هذه نبذه مما وردفى فضل البكاء. و اما ما ورد فى فضل صلاه الليل و التهجد فهى كثيره ظنى أن من تفكر فيها و كان مؤمناً بها ولو بأقل درجات الايمان و كان صحيح الجسم لا يمنعه لذه الرقاد عنها و لا يرضى أن يحرم نفسه هذه الفضائل و يدنسها بما فى تركها من الخسه و الخيبه و الخسر و الرذائل كيف يرضى العاقل أن يهبط درجته عن امامه الملائكه الأطهار و يكون مبالاً للشيطان بنوم ساعه بل أن يفوت عن نفسه العزيزه شرف مناجاه الملك الجبار و لذه أنسه و بهاء نوره و كرامه مجالسته براحه ساعات من ليله و يكون جيفه بالليل و بطالاً بالنهار.
و با اين عادت‏هاى پست از قبيل خوش گذرانى با لذت‏هاى دنيا، انس و الفت گرفتن همان طور كه در اخبار وارد شده كه سرآمد هر گناه هلاكت‏انگيز است و همين حب دنيا و خوش گذرانى و در قلب تو جايى براى ذكر خدا و فكر درباره آخرت باقى نگذاشته است.
اين بود مختصرى از آنچه در فضيلت و اهميت گريه كردن در روايات آمده است. و اما آنچه در فضيلت نماز شب و تهجد رسيده، بسيار است و گمان من آن است كه اگر كسى در اين روايات فكر نمايد و به آنها ايمان داشته باشد ولو به كمترين درجات ايمان و از جسم سالمى برخوردار باشد، لذت خواب چنين كسى را از نماز شب باز نمى‏دارد و او راضى نمى‏شود خود را از اين همه فضيلت، محروم نمايد و با پستى و خسارت و رذائل ديگر كه نتيجه ترك نماز شب است آلوده كند؛ چگونه شخص عاقل راضى مى‏شود كه به خاطر يك ساعت خواب در شب، مقامش از امام جماعت شدن براى فرشتگان پاك، تنزل كند تا آنجا كه پيشابگاه شيطان شود؛ بلكه بالاتر از امامت براى فرشتگان، شرافت مناجات با خداوند ملك جبار و لذت انس با او و لذت درخشش نور او و كرامت همنشينى با او را به خاطر استراحت چند ساعت از شب، از دست بدهد؟! و مردارى به شب و تنبلى به روز گردد.

و بالجمله؛ قد وردت فى أخبار آل النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فى‏ فضيله التهجد و صلاه الليل ما يبهر منه العقول و يعسر الايمان به و التصديق له من عظمته هذه الفضائل و كثره هذه الفواضل و ان شئت تصديق ذلك فراجع الى ما سمعت فى حديث بعض الصديقين انه تعالى قال فى علامه أحبائه الذين (يحبهم و يحبونه)(171) و يشتاق اليهم و يشتاقون اليه و ينظر اليهم و ينظرون اليه انهم يسجدون له فى ظلم الليالى و يناجونه و يبكون و يشتكون من حبه . فان فيه كفايه (لمن كان له قلب أو ألقى السمع و هو شهيد.)(172)
و خلاصه اينكه رواياتى كه از آل محمد (صلى‏الله عليه و آله و سلم) در فضيلت سحرخيزى و نماز شب رسيده است عقل‏ها را حيران مى‏كند و از بس كه آن فضيلت بزرگ و زياد است باور كردنش مشكل به نظر مى‏آيد و اگر تصديق اين مطلب مى‏خواهى پس لازم است به حديثى كه از يكى از صديقين نقل شده مراجعه نمايى كه خداى تعالى در توصيف نشانه‏هاى محبانش فرموده كه آنان كسانى‏اند كه خدا آنان را دوست دارد و آنها نيز او را دوست مى‏دارند و خداوند مشتاق آنهاست و آنان نيز اشتياق به خدا دارند و خداوند متعال به آنها نظر مى‏كند و آنان نيز به خدا نظر مى‏نمايند و همانا آنان در تاريكى‏هاى شب براى خدا به سجده مى‏افتند و با او مناجات مى‏نمايند و اشك مى‏ريزند و از محبت او ناله و شكايت به نزدش مى‏برند. پس همانا همين يك روايت كافى است براى كسى كه اهل دل است يا با حضور خاطر گوش فرا مى‏دهد.
و روى فى معانى الأخبار باسناده عن أبى عبدالله (عليه السلام) قال: قال أميرالمؤمنين عليه الصلاه و السلام: ان الله اذا رأى أهل قريه قد أسرفوا فى المعاصى و فيها ثلاثه نفر من المؤمنين ناداهم جل جلاله: يا أهل معصيتى! لو لا ما فيكم من المؤمنين المتحابين بجلالى العامرين بصلوتهم أرضى و مساجدى المستغفرين بالأسحار خوفاً منى لأنزلت بكم عذابى ثم لا أبالى.(173)
و روى عن مجالس الصدوق باسناده عن ابن‏عباس قال: قال رسول‏الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم): من رزق صلاه الليل - من عبد أو أمه - قام لله عز و جل مخلصاً فتوضأ وضوءاً سابغاً و صلى الله بنيه صادقه و قلب سليم و بدن خاضع و عين دامعه، جعل الله خلفه تسعه صفوف من الملائكه فى كل صف ما لا يحصى عددهم الا الله تعالى، أحد طرفى كل صف بالمشرق و الآخر بالمغرب فاذا فرغ كتب له بعددهم درجات.(174)

و در معانى الاخبار شيخ صدوق با سندش از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: اميرالمؤمنين - عليه الصلوه و السلام - فرمودند كه خداوند متعال هنگامى كه ديد مردم شهرى در گناه ورزيدن افراط مى‏كنند در حالى‏كه فقط سه نفر مؤمن در ميان آنهاست خداى جل جلاله ندا مى‏دهد كه اى كسانى كه از فرامين من سرپيچى مى‏كنيد اگر نبودند اين‏ مؤمنين كه به خاطر جلال و عظمت من يكديگر را دوست مى‏دارند و با نمازهايشان زمين و مساجد مرا آباد مى‏نمايند و در سحرها از ترس من استغفار مى‏كنند، حتماً بر شما عذابم را نازل مى‏كردم و هيچ پروايى نداشتم.
و از امالى شيخ صدوق با سندش از ابن‏عباس روايت شده كه گفت: رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر بنده‏اى - مرد يا زن - كه نماز شب روزيش شود و از روى اخلاص براى خداى - عز و جل - برخيزد و وضويى كامل گيرد و با نيت صادقانه و قلب پاك و پيكرى خاشع و ديده‏اى گريان براى خداى - عز و جل - نمازگزارد؛ خداوند تبارك و تعالى نه صف از فرشتگان پشت سر او قرار دهد كه شمار فرشتگان هر صف را جز خداى تبارك و تعالى كسى نداند و يك طرف هر صف در مشرق باشد و سر ديگر آن در مغرب؛ حضرت فرمود: چون از نماز فارغ گردد، به تعداد آن فرشتگان برايش درجه و مقام نوشته شود.
و روى عنه باسناده عن الصادق (عليه السلام) عن آبائه (عليهم السلام): ان العبد اذا تخلى بسيده فى جوف الليل المظلم و ناجاه أثبت الله النور فى قلبه فاذا قال يا رب، يا رب! ناداه الجليل - جل جلاله -: لبيك عبدى سلنى أعطك و توكل على أكفك ثم يقول - جل جلاله - للملائكه: يا ملائكتى‏أنظروا الى عبدى فقد تخلى بى فى جوف هذا الليل المظلم و البطالون لاهون و الغافلون نيام اشهدوا أنى قد غفرت له.(175)
و روى عن مجالس ابن الشيخ عن الصادق (عليه السلام): ان من روح‏ الايمان ثلاثه: التهجد بالليل و افطار الصائم و لقاء الاخوان.(176)
و عن ثواب الأعمال أميرالمؤمنين (عليه السلام) قال: صلاه الليل مصحه(177) للبدن و مرضاه للرب عز و جل و تعرض لرحمد الله و تمسك بأخلاق النبيين.

و در امالى صدوق با سندش از امام صادق (عليه السلام) و او نيز از پدرانش نقل مى‏كند كه پيامبر فرمود: هرگاه بنده در دل شب تار با سرور خود خلوت كند و با او به راز و نياز پردازد، خداوند دلش را نورانى گرداند، پس همين كه گفت: پروردگارا، پروردگارا، خداوند جليل - جل جلاله - او را ندا مى‏دهد: لبيك! بنده من از من بخواه تا عطايت نمايم و بر من توكل كن تا تو را كفايت كنم. پس به فرشتگانش گويد: اى فرشتگان من! به بنده‏ام بنگريد كه در دل شب تار كه هرزه گران به لهو سرگرمند و غافلان خفته‏اند با من خلوت كرده است شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.
از امالى پسر شيخ طوسى نقل شده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: همانا سه چيز از روح ايمان به شمار مى‏آيد: نماز شب خواندن، به روزه‏دار افطارى دادن و ملاقات با برادران.
و در ثواب الاعمال شيخ صدوق از اميرالمؤمنين (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: نماز شب سبب سلامتى بدن و موجب خشنودى پروردگار - عز و جل - و خود را در معرض رحمت الهى قرار دادن و چنگ زدن به‏ اخلاق پيامبران الهى است.
و عن العلل عن جابر قال: سمعت رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم) يقول: ما اتحذ الله ابراهيم خليلاً الا باطعام الطعام و الصلاه بالليل و الناس نيام. (178)
و عن العلل عن أبى‏عبدالله: فيقول الله عز و جل: (ان الحسنات يذهبن السيئات)(179) قال: صلاه المؤمن بالليل تذهب بما عمل من ذنب بالنهار.(180)
و عن ثواب الاعمال عن أبى عبدالله (عليه السلام): صلاه الليل تحسن الوجه و تحسن الخلق تطيب الريح و تدر الرزق و تقضى الدين و تذهب بالهم و تجلو البصر.
(181)
عن: مجمع البيان عن النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) قال: اذا أيقظ الرجل أهله وصليا من الليل كتبا من الذاكرين الله و الذاكرات.
و در علل الشرايع شيخ صدوق از جابر نقل شده كه گفت: از رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مى‏فرمود: خداوند متعال حضرت ابراهيم (عليه السلام) را دوست خود نگرفت مگر به خاطر طعام‏ دادن و نماز شب خواندن در حالى كه مردم خفته بودند.
و در علل الشرايع از امام صادق (عليه السلام) در معنى كلام الهى كه فرموده: كارهاى خوب، گناهان را از بين مى‏برد فرمود: نماز شب شخص مؤمن اثر گناه روز او را از بين مى‏برد.
و در ثواب الاعمال شيخ صدوق از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: نماز شب، چهره را زيبا و اخلاق را نيكو و بوى بدن را پاك و خوش و روزى را فراوان و بدهكارى را ادا و هم و غم را برطرف مى‏سازد و ديده را جلا مى‏بخشد.
در مجمع البيان از پيامبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) روايت مى‏كند كه فرمود: هرگاه مرد نيمه شب همسرش را از خواب بيدار كند و هر دو به نماز شب بايستند، در شمار مردان و زنانى قلمداد مى‏شوند كه بسيار به ياد خدايند.

عن مشكاه الأنوار من كتاب المحاسن عن الصادق (عليه السلام): ان الله تبارك و تعالى أوحى الى نبى من أنبياء بنى اسرائيل: ان أحببت أن تلقانى غداً فى حظيره القدس فكن فى الدنيا وحيداً غريباً مهموماً محزوناً مستوحشاً من الناس بمنزله الطير الذى يطير فى أرض القفار و يأكل من رؤوس الأشجار و يشرب من ماء العيون، فاذا كان الليل أوكر وحده و استأنس بربه و استوحش من الطيور.(182)
و عن الباقر (عليه السلام): ان الله يحب - و ذكر أشياء - و قال فى آخرها: الساهر بالصلاه.
و عن كتاب الغايات عن أبى عبدالله (عليه السلام) قال: قلت له أخبرنى جعلت فداك أى ساعه يكون العبد أقرب الى الله و الله منه قريب؟

در مشكاه الانوار طبرسى از كتاب محاسن برقى از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى به يكى از پيامبران بنى‏اسرائيل وحى كرد كه اگر دوست دارى مرا در جايگاه مقدس ملاقات نمايى، پس در دنيا تنها و غريب و اندوهناك و محزون باش و از مردم وحشت كن مانند پرنده‏اى كه در زمين بى‏آب و علف، پرواز مى‏نمايد و از شاخ درختان تغذيه مى‏كند و از آب چشمه‏ها مى‏آشامد و چون شب شد، تنها به آشيانه خود برمى‏گردد و با پروردگارش انس مى‏گيرد و از پرندگان وحشت مى‏نمايد.
و از امام باقر (عليه السلام) روايت است كه همانا خداوند دوست مى‏دارد - امام چند مورد را بر شمرد و در آخر فرمايشش بود كه از جمله آنها - كسى است كه شب را به خاطر نماز گزاردن، بيدار مى‏ماند.

و از كتاب غايات از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه راوى گويد: به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: فدايت گردم مرا آگاه ساز كه در چه ساعتى بنده به خدا نزديك‏تر است و خدا هم به او نزديك است؟
قال: اذا قام فى آخر الليل و العيون هاديه فيمشى الى وضوءه حتى يتوضأ باسبغ وضوء ثم يجى‏ء حتى يقوم فى مسجده فيوجه وجهه الى الله و يصف قدميه و يرفع صوته و يكبر و افتتح الصلاه فقرأ أجزاء و صلى ركعتين قام ليعيد صلاته، ناداه مناد من عنان السماء عن يمين العرش: أيها العبد المنادى ربه ان البر لينشر على رأسك من عنان السماء و الملائكه محيطه بك من لدن قدميك الى عنان السماء و الله ينادى عبدى لو تعلم من تناجى اذا ما انفتلت.
و قال: أبغض الخلق الى الله جيفه بالليل و بطال بالنهار.(183)
و قال رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم): خياركم اولى النهى. قيل: يا رسول الله من اولو النهى؟ فقال: المتهجدون بالليل و الناس نيام.(184)

حضرت فرمود: زمانى كه بنده در آخر شب به پا مى‏خيزد در حالى كه چشم‏ها در خوابند، آنگاه به سوى وضو ساختن مى‏رود و وضوى كاملى مى‏سازد، سپس در نمازگاه خود به نماز مى‏ايستد و صورت خود را به سوى خدا متوجه مى‏كند و هر دو پا را در كنار هم قرار مى‏دهد و صداى خود را به الله الكبر گفتن بلند مى‏كند و شروع به نماز مى‏نمايد پس تعدادى از آيات قرآن را قرائت مى‏نمايد و دو ركعت نماز مى‏گزارد و برمى‏خيزد تا دو ركعت ديگر را به جاى آورد كه ناگهان ندايى از منادى سمت راست عرش از پهنه آسمان به گوش مى‏رسد كه اى بنده‏اى كه پروردگار خود را ندا مى‏كنى همانا نيكى و احسان از پهنه آسمان همچنان بر سر تو افشانده مى‏شود و فرشتگان از قدمگاه تو تا پهنه آسمان محيط بر تويند و در اين هنگام خداوند متعال ندا مى‏دهد: اى بنده من اگر مى‏دانستى با چه كسى مناجات مى‏كنى، هرگز رويگردان نمى‏شدى.
و حضرت فرمود: مبغوض‏ترين خلق نزد خدا كسى است كه به شب مردارى بيش نيست و به روز هم جز تنبلى چيزى از او برنمى‏آيد.
و رسول خدا (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود: بهترين شما صاحبان عقل هستند. عرض شد: يا رسول الله (صلى‏الله عليه و آله و سلم)! صاحبان عقل چه كسانى‏اند؟ فرمود: اهل نماز شب هنگامى كه مردم در خواب فرو رفته‏اند.
عن العيون قال سئل على بن الحسين (عليهما السلام): ما بال المتهجدون بالليل من أحسن الناس وجهاً؟ قال (عليه السلام): لأنهم خلوا بربهم فكساهم من نوره.(185)
و عن الصادق (عليه السلام): صلاه الليل مرضاه للرب و حب الملائكه و سنه الأنبياء و نور المعرفه و أصل الايمان و راحه الأبدان و كراهه الشيطان و سلاح على الأعداء و اجابه الدعاء و قبول الأعمال و بركه فى الرزق و شفيع بين صاحبها و بين ملك الموت و سراج فى قبره و فرش تحت جنبه و جواب على منكر و نكير و مونس و زائر فى قبره الى يوم القيامه فاذا كان يوم القيامه كانت الصلاه ظلاً فوقه و تاجاً على رأسه و لباساً على بدنه و نوراً سعى بين يديه و ستراً بينه و بين النار و حجه بينه و بين الله تعالى و ثقلاً فى الميزان و جوازاً على الصراط و مفتاحاً للجنه لأن الصلاه تكبير و تحميد و تسبيح و تمجيد و تقديس و تعظيم و قراءه و دعاء.(186)

از عيون اخبار الرضا (عليه السلام ) نقل شده كه از امام سجاد (عليه السلام) پرسيدند: چرا اهل نماز شب از بهترين زيبارويان به شمار مى‏آيند؟ فرمود: براى اين‏كه آنان با پروردگارشان خلوت مى‏كنند، پس خدا از نور خود به آنها مى‏پوشاند.
و از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: نماز شب موجب خشنودى خداست و دوستى فرشتگان است و سنت پيامبران و نور معرفت و اساس ايمان و آسايش بدن و ناخوشايند شيطان است؛ نماز شب‏سلاحى است عليه دشمنان و سبب اجابت دعا و قبولى اعمال و بركت در رزق و روزى است؛ و شفيع ميان نماز شب‏خوان و فرشته مرگ است و چراغ خانه قبر و فرش زير اوست و پاسخى است براى فرشتگان نكير و منكر و تا روز رستاخيز مونس و زائر او در قبر مى‏باشد؛ پس هنگامى كه روز قيامت برپا شد، نماز سايبان او مى‏گردد و تاج سر و لباس بدنش مى‏شود و نورى مى‏شود كه پيشاپيش او حركت مى‏كند و حجاب و مانعى ميان او و آتش جهنم مى‏گردد و آن حجتى بين او و خدا مى‏شود و سبب سنگينى در ترازوى اعمال مى‏شود و گذرنامه صراط و كليد بهشت خواهد بود؛ براى اين‏كه همانا نماز داراى تكبير و سپاس گزارى و تسبيح گويى و تمجيد و تقديس و تعظيم و قرائت و دعا است.
و عن بلد الأمين قال الصادق (عليه السلام): ليس من شيعتنا من لم يصل صلاه الليل.
عن ثواب الأعمال و المجالس للصدوق: ان رجلاً سأل‏ أميرالمؤمنين (عليه السلام) عن: قيام الليل بالقرآن. فقال له: أبشر من صلى من الليل عشر ليله لله مخلصاً ابتغاء ثواب الله قال الله عز و جل لملائكته: أكتبوا لعبدى هذا من الحسنات عدد ما أنبت من النبات فى الليل من حبه و ورقه و شجره و عدد كل قصبه و خوط و مرعى. و من صلى تسع ليله أعطاه الله عشر دعوات مستجابات و أعطاه كتابه بيمينه يوم القيامه و من صلى ثمن ليله أعطاه الله عز و جل أجر شهيد صابر صادق النيه و شفع فى أهل بيته و من صلى سبع ليله خرج من قبره يوم يبعث و وجهه كالقمر ليله البدر حتى يمر على الصراط مع الآمنين و من صلى سدس ليله كتب مع الأوابين و غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر و من صلى خمس ليله زاحم ابراهيم خليل الله فى قبته و من صلى ربع ليله كان فى أول الفائزين حتى يمر على الصراط كالريح العاصف و يدخل الجنه بغير حساب و من صلى ثلث ليله لم يلق ملكاً الا غبطه بمنزلته من الله عز و جل و قيل له: أدخل من أى أبواب الجنه الثمانيه شئت و من صلى نصف ليله فلو أعطى مل‏ء الأرض ذهباً سبعين ألف مره لم يعدل جزاءه و كان له بذلك أفضل من سبعين رقبه يعتقها من ولد اسماعيل و من صلى ثلثى ليله كان له من الحسنات قدر رمل عالج أدناها حسنه أثقل من جبل أحد عشر مرات و من صلى ليله تامه تالياً لكتاب الله عزوجل ذكره راكعاً و ساجداً و ذاكراً أعطى من الثواب أدناها أن يخرج من الذنوب كما ولدته أمه و يكتب له عدد ما خلق الله من الحسنات و مثلها درجات و يثبت النور فى قبره و ينزع الاثم و الحسد من قلبه و يجار من عذاب القبر و يعطى براءه من النار و يبعث من الآمنين و يقول الرب تبارك و تعالى لملائكته: يا ملائكتى، انظروا الى عبدى أحيا ليله ابتغاء مرضاتى، أسكنوه الفردوس و له فيها مائه الف مدينه، فى كل مدينه جميع ما تشتهى‏ الأنفس و تلذ الأعين و ما لا يخطر على بال، سوى ما أعددت له من الكرامه و المزيد و القربه.(187)

در بلد الامين كفعمى روايت شده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: كسى كه نماز شب نمى‏خواند از شيعيان ما به شمار نمى‏آيد.
در ثواب الاعمال و امالى شيخ صدوق اين روايت آمده است: همانا مردى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) سؤال كرد از فضيلت تلاوت قرآن هنگام شب خيزى، حضرت فرمود: بشارت باد تو را هر كس يك دهم شب را به نماز به سر برد در حالى كه نيتش فقط خدا و طلب اجر الهى باشد، پروردگارش به فرشتگان مى‏فرمايد: به عدد آنچه روييده مى‏شود از برگ و دانه‏ها و درختان در اين شب و به شماره تمام نى‏ها و شاخه‏هاى تازه، اجر و ثواب براى او بنويسيد و هر كس يك نهم شب را به عبادت و نماز مشغول باشد، خداوند استجابت ده دعا به او عطا مى‏فرمايد و در قيامت نامه اعمالش را به دست راست او خواهد داد و هر كس يك هشتم شب را به نماز مشغول باشد خداوند پاداش يك شهيد شكيباى مخلص به او عطا مى‏كند و شفاعت او را در اهل خانه‏اش مى‏پذيرد و هر فرد كه يك هفتم شب را نماز بخواند از قبر خود با چهره‏اى نورانى چون ماه شب چهارده محشور مى‏شود تا از صراط با جماعتى كه در امان هستند عبور نمايد و هر كس يك ششم شب را نماز بخواند در زمره توبه كنندگان و بازگشت نمايندگان به سوى خدا، نوشته مى‏شود. و گناهان قديم و جديدش بخشيده‏ مى‏شود و هر كس يك پنجم شب را نماز بخواند، در بهشت از نديمان ابراهيم خليل (عليه السلام) خواهد بود و هر كس يك چهارم شب را به نماز بايستد، در صف اول رستگاران قرار خواهد گرفت تا از صراط مانند تندبادى بگذرد و بدون حسابرسى داخل بهشت گردد. و هر كس يك سوم از شب را نماز بخواند، هيچ فرشته‏اى را ملاقات نمى‏كند مگر آن‏كه به مقام منزلت او در نزد پروردگار غبطه و حسرت مى‏برد و به او پيشنهاد مى‏شود كه از هر كدام از درهاى هشت‏گانه بهشت كه مى‏خواهى وارد شو و اگر كسى نيمه‏اى از شب را نماز بخواند، اگر هفتاد هزار برابر زمين پر از طلا باشد، برابرى با اجر او نمى‏كند و از براى او در مقابل اين عمل بيشتر از هفتاد غلامى كه از اولاد اسماعيل باشند و آزاد كند پاداش است و هر كس دو سوم شب را نماز بخواند، از براى او به شماره شن‏هاى بيابان حسنات است، كه كم‏ترين حسنه‏اش سنگين‏تر از ده برابر كوه احد خواهد بود!
و هر كس يك شب تمام به عبادت بپردازد در حالى كه قرآن شريف را تلاوت مى‏كند و همه‏اش در ركوع و سجود و ذكر خدا باشد، به قدرى به او اجر داده شود كه كمترين مقدارش آن است كه گناهان بريزد و پاك گردد مانند روزى كه از مادر متولد شده و به شماره تمام حسنات و درجات براى او پاداش است و مشعلى از نور در قبر او زنند و تيرگى گناه و حسد را از قلب او برطرف سازند و او را از عذاب قبر ايمن گردانند و بيزارى و برات آزادى از جهنم را به او عطا كنند و در زمره آنان كه از عذاب الهى درامانند محشور مى‏شود و پروردگار به فرشتگان مى‏فرمايد: اى فرشتگان من! نظر كنيد به بنده من كه تمام شب را براى كسب خشنودى من به عبادت پرداخت، او را داخل در فردوس نماييد و از براى او در آنجا هزار شهر است، در آن شهرها آنچه باب ميل انسان‏ها باشد مهياست و از آنچه چشم‏ها لذت مى‏برند موجود مى‏باشد و سعادت‏هايى كه به دل هيچ كس خطور نكرده است، به علاوه آنچه از احترامات و افزونى‏ها و تقرب و نزديكى است برايش آماده ساخته‏ام.

پى‏نوشتها:‌


166)امالى شيخ صدوق ص 517، مجلس 66.
167)بحار الانوار جلد 90/334.
168)بحار الانوار جلد 90/334.
169) -آمر فلاناً فى الأمر: شاوره.
170)الأمالى شيخ صدوق ص 80 - 83، مجلس هشتم، حديث 48.
171)سوره مائده (5)، آيه 54.
172)سوره ق (50)، آيه 37.
173)بحارالانوار جلد 70/381.
174)امالى شيخ صدوق ص 125، حديث 114، مجلس 16.
175)امالى شيخ صدوق ص 254، حديث 432، مجلس 47.
176)ر.ك: بحارالانوار 74/352.
177)ثواب الاعمال ص 97.
178)علل الشرايع 1/49، باب 32، حديث 4.
179)سوره هود (11)، آيه 114.
180)علل الشرايع 2/62، باب 84، حديث 7.
181)ثواب الاعمال ص 98.
182)مشكاه الانوار ص 449، حديث 1508.
183)بحارالانوار جلد 13 صفحه 354.
184)بحارالانوار جلد 84 صفحه 158.
185)عيون أخبار 1/282.
186)بلدالأمين كفعمى، ص 79.
187)ثواب الأعمال ص 100 - 102؛ امالى شيخ صدوق ص 367، حديث 459، مجلس 48.