كيش پارسايان
دروس استاد آية الله مجتبى
تهرانى
ناشر: مؤ سسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر
- ۴ -
يعنى چشمانى كه
آلوده و عملا كور است . نمى تواند حق را مشاهده كند.
واما طول الامل فانه يورث الحب للدنيا ثم قال الا ان الله
تعالى يعطى الدنيا من يحب و يبغض
اما آرزوى دراز، موجب حب به دنياست .سپس فرمودند: همانا خداى تعالى دنيا را به هر
كس ، چه دوست بدارد يا ندارد، مى دهد.
اما كسى را كه دوست دارد چيزى اضافه مى دهد.
و اذا احب عبدا اعطاه الايمان
بنده اى را كه دوست ندارد به او ايمان عطا مى كند.
مطابق سخن على عليه السلام ، مومن آرزويش اندك است . چون زندگى بدون آرزو امكان
ندارد. آرزوى مؤ من ، نزديك است ؛ يعنى مال امروز و به مقدار متعارف است . وقتى
آرزو كم بود، دنباله اش آثارى پديد مى آيد.
قليلا زلله متوقعا لاجله
لغزشهايش كم و مرگ را محقق مى بيند.
طول امل دو اثر داشت : 1. عمل را فاسد مى كرد؛ 2. موجب فراموشى مرگ مى شد.
مؤ من آرزويش اندك است ، به همين دليل مبتلاى به آثار شوم طول امل نمى شود. از اين
رو، لغزشهايش اندك است و انتظار مرگ را مى كشد. دلبستگى به حق تعالى ، مرگ را در
نزد انسان به صورت رها شدن از آزارها جلوه مى دهد. انتظار مرگ براى مومن ، در حكم
فرج بعد از شدت است . دنيادار ابتلا و اذيت و در نزد اوليا تلخ است . حقيقت دنيا،
زشت و كريه است و مفارقت از آن آرزوى انبياست .
خاشعا قلبه ذاكرا ربه قانعه نفسه منفيا جهله
مؤ من قلبش خاشع است ذاكر پروردگار است ، نفس او قانع است و جهلش زدوده است .
قواى درونى انسان مطابق اصطلاح اهل معرفت ، قلب و نفس و عقل است .
قلب محور محبتها و احساسات آدمى است . نفس محور خواسته هاى حيوانى است ، اعم از
شهوت و غضب ، و عقل محور ادراكات كلى است . در اين روايت ، اميرالمؤ منين عليه
السلام هر سه محور عقل و نفس و قلب را مطرح مى فرمايند.
خشوع امرى است قلبى ، مؤ من قلبش خاشع است و اگر در ظاهر هم فروتنى دارد؛ اين تواضع
و فروتنى ناشى از همان خشوع قلبى است ؛ اما خشوع مومن به چه كسى است ؟ جمله بعد
توضيع مى دهد.
ذاكرا ربه
به پروردگارش متذكر است .
ذكر در اينجا مطلق است و شامل ذكر باطنى و ظاهرى است . فروتنى قلب مؤ من از ذكر رب
ناشى مى شود.
چرا حضرت ، تعبير رب به كار برده اند و كلمه
الله را ذكر نكرده اند؟ رب ، صفت ربوبيت و مقام تربيت است . مومن آنگاه كه
متذكر الطاف و مراحم حضرت حق مى شود، دلش خاشع مى شود.از نظر زمانى هم محدوديتى
ندارد.
مؤ من در همه زمانها در همه زمانها ذاكر رب است ؛ اما نفس مومن چگونه است ؟ حضرت در
دنباله روايت مى فرمايند:
قانعة نفسه
نفسش به آنچه دارد قانع است .
قناعت از ملكات فضايل نفسانى است . مومن به حد كفاف قافع است . اما كفافى كه مقرون
به رضا و خشنودى است .قناعت ضد حرص و فزون طلبى است . حرص از صفات جهنم است . آنگاه
كه به جهنم خطاب مى شود:
هل امتلات
آيا پر شدى .
جهنم مى گويد:
هل من مزيد
(226)
آيا باز هم چيزى هست .
قناعت ، در مومن يك اصل است ؛ على عليه السلام فرمود:
لن يلق المؤ من الا قانعا(227)
هيچ گاه مؤ منى را نخواهى ديد كه قانع نباشد.
القناعة علامة الاتقياء
(228)
قناعت نشانه اهل تقواست .
از نظر عقلى ، على عليه السلام درباره مومن مى فرمايند:
منفيا جهله
جهل از مومن منفى است .
يعنى مؤ من ، به علاوه جهل نيست ، منهاى جهل است . جهل گاهى در برابر علم قرار مى
گيرد و علم را اگر به معناى يادگيرى بدانيم ، مؤ من از اين نظر منفى از جهل است .
مومن اهل يادگيرى است و اجازه نمى دهد چيزى برايش مجهول باشد.
دين آميخته با نافهمى نيست ؛ منافاتى ندارد كه انسان متدين باشد و همه چيزهاى مفيد
را بداند.
زمانى به غلط ميان دين و علوم ، به ويژه علوم تجربى قائل به ناسازگارى بودند؛ اما
اين مطلب به صورت حيله اى از جانب اجانب مطرح شده بود. به بهانه تضاد علم و دين قصد
ترويج بى دينى داشتند. در صورتى كه متون دين چنين نسبتى را درست نمى داند.
على عليه السلام مى فرمايد:
الايمان و العلم اخوان تواءمان و رفيقان لا يفترقان
(229)
ايمان و علم دو برادرند كه با يكديگر تواءمند و دو رفيقند كه جدايى ناپذيرند.
على عليه السلام مى فرمايد:
تعلموا العلم و تعلموا مع العلم السكينة و الحلم فان العلم
خليل المومن و الحلم وزيره
(230)
علم را بياموزيد و بياموزانيد با علم آرامش و حلم را كه علم دوست مؤ من و حلم وزير
اوست .
مقصود، علوم آموختنى است . گاهى هم جهل در برابر عقل قرار دارد. يعنى همان شعور
باطنى كه ادراك كليات مى كند.چنان كه در روايت مشهور كافى امام صادق عليه السلام
جنود عقل را در برابر جنود جهل مطرح مى فرمايند.
اين عقل ، اعم از نظرى و عملى است ؛ به اين معنى مؤ من اهل تفكر است .
در روايتى ، امام على عليه السلام كمال ايمان را در سه چيز دانسته اند:
ثلاث من كن فيه كمل ايمانه ، العقل و الحلم و العلم
(231)
سه چيز اگر در شخصى باشد ايمانش كامل مى شود، عقل ، حلم و علم
للمؤ من عقل و فى و حلم مرضى و رغبة فى الحسنات و فرار من
السيئات
(232)
مؤ من عقل وافى دارد و بردباريست پسنديده و رغبت به حسنات دارد و از سيئات فرار مى
كند.
جمله هاى اين روايت با آنچه در سابق درباره طول امل بحث كرديم كاملا مناسبت دارد.
عاقل هيچ گاه اعتماد به آرزوهاى بيجا نمى كند، طول امل ناشى از جهل است . چنان كه
در روايت آمده است :
العاقل يعتمد على عمله الجاهل يعتمد على امله
(233)
عاقل بر عمل و جاهل بر امل تكيه مى كند.
سهلا امره
كارش آسان است .
امر در اينجا مى تواند چند معنا داشته باشد.
1. از نظر امور دنيوى خيلى آسان زندگى مى كند. چنان كه در روايتى درباره رسول الله
صلى الله عليه و آله تعبير به خفيف المؤ ونة وارد شده
است .
2. در برخورد با جاهل خيلى راحت تحمل مى كند.
3. اهل تكلف نيست و ديگران را هم وادار به تكلف نمى كند.
حزينا لذنبه
مؤ من در خصوص گناهانش اندوهناك است .
در جمله هاى سابق از حزن مذموم بحث كرديم . اميرالمؤ منين عليه السلام با تعبير
ولا يحزن على ما اصابه اين حزن را از مومن مبر دانستند.اما حزن درباره
گناهان را حزنى ممدوح تلقى فرمودند. چون آن حزن ، حزن براى دنيا بود در حالى كه اين
حزن جهت اخروى دارد.
ريشه اين حزن فهم و بينش مؤ من است . آنگاه كه مؤ من لذت معصيت را با سختيها و
ناراحتيهاى آخرت مقايسه مى كند از گناهانش سخت پشيمان و اندهناك مى شود، بنابراين
حزن از معصيت ريشه عقلايى دارد.
در روايتى از على عليه السلام در اين زمينه آمده است .
لاتوازى لذة المعصية فضوع الاخرة و اءليم العقوبات
(234)
لذت معصيت با رسوا شدن در آخرت و عذاب اليم قابل قياس نيست .
لاتهتكوا استاركم عند من يعلم اسرار كم
(235)
پرده درى نكنيد در پيش روى كسى كه اسرار شما را مى داند.
حزن ممدوح آثار مثبت سازنده اى در زندگى انسان دارد.
از جنبه عملى ، حزن ممدوح سازنده است . اين حزن جلب رحمت حق مى كند. رسول خدا صلى
الله عليه و آله در ضمن روايتى در اين باره مى فرمايند:
اذا كثرت ذنوب العبد و لم يكن له من العمل ما يكفرها ابتلى
الله تعالى بالحزن ليكسرها.فان فعل ذلك و الا عذبه فى قبره
(236)
آنگاه كه گناهان بنده فزونى گرفت و اعمال حسنه اش توان پوشش سيئات را نداشت ، حق
تعالى وى را به حزن مبتلا مى كند. اگر اين حزن اصلاحش كرد وگرنه خداوند او را در
قبر و عالم برزخ عذاب مى كند.
شايان توضيح است كه براى مؤ من عالم برزخ از دنيا و آخرت سخت تر است . چون در دنيا
توبه وجود دارد و در قيامت شفاعت اما در برزخ شفاعت هم نيست .
در دنباله اين روايت ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله عذاب قبر را هم لطف الهى
دانسته و در حكمت اين لطف فرموده اند:
فيلقاه الله عز و جل يوم يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه لشى ء
منه
براى آنكه مى خواهد پاكش كند تا وقتى در قيامت خداى تعالى را ملاقات كرد چيزى نباشد
تا شهادت بر گناهان او دهد.
رسول الله صلى الله عليه و آله در مدح حزن ممدوح فرموده اند:
ان الله تعالى يحب كل قلب حزين
(237)
خداوند تعالى دوست مى دارد آدمى را كه اندوهگين باشد.
حزن ممدوح در نسبت با عقايد و روابط روحانى با بحث محبت گره خورده است ؛ به ويژه
درباره شيعه كه ارتباط محبتى شديد با ائمه اطهار عليه السلام دارد.
اللهم ان منا شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا(238)
خدايا شيعيان ما از ما هستند و از باقيمانده طينت ما خلق شده اند:
يعنى رابطه تنگاتنگى از نظر حالات روحى ، همچون فرح و حزن ميان ائمه اطهار و شيعيان
وجود دارد.
يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا
از شادى ما شادمان و از حزن ما اندوهگين مى شوند
(239)
مطابق آنچه از مدارك دينى استنباط مى شود، در ميان حزن رسول الله صلى الله عليه و
آله و على عليه السلام و ائمه شيعه عليه السلام ، حزنى فوق شهادت صديقه طاهره ،
حضرت زهرا سلام الله عليها، وجود ندارد.
ميتة شهوته
مؤ من شهوتش مرده است .
عين اين مضمون را على عليه السلام درباره عاقل به كار برده اند:
العاقل من امات شهوته
(240)
عاقل كسى است كه شهوتش را بميراند.
شكى نيست كه قوا و نيروهايى كه خداوند به ما عنايت فرموده است ، خير است . شهوت و
غضب نعم الهى اند؛ شهوت نيروى جاذبه و غضب قوه دافعه در انسان است . اگر اين جذب و
دفعها در بدن انسان نباشد، بقايى براى پيكره نخواهد بود. خير بودن اين قوا در اين
است كه وسيله استكمال انسان هستند.
تفاوت انسان و حيوان در نيروى عقل و قلب اوست . حد استفاده از شهوت و غضب را عقل
معين مى كند. در روايات ، آنگاه كه در باب شهوت و غضب سخن گفته شده است ، آنچه مورد
نهى است غلبه شهوت است نه خود شهوت . خود شهوت به طور مطلق مذمت نشده است .
اياكم و تحكم الشهوات عليكم فان عاجلها ذميم و آجلها و خيم
(241)
بترسيد از اينكه خواسته هاى نفسانى ، بر قلبهاى شما حاكم شود. پس آنچه از آنها
بزودى به شما مى رسد نكوهيده است و آنچه از آنها در آينده نصيب شما مى شود وخيم است
.
طاعة الشهوة تفسد الدين
(242)، الانقياد للشهوة اءدوء الداء
انقياد در برابر شهوات ، بالاترين دردهاست .
شهوت اعم از شهوت جنسى است . مطلق ميل و رغبت انسان به امور مادى را شهوت گويند. در
تحليل موضوع شهوت با سه مسئله كميت مصرف شهوت ، كيفيت و موضع و مقام استفاده روبرو
هستيم . بنابراين شهوت ، ابزار تكامل معنوى انسان است ؛ بحث درباره نحوه استفاده از
آن است . چنان كه على عليه السلام فرمودند:
اغلب الشهوة تكمل لك الحكمة
(243)
چيره شو بر شهوت تا حكمت برايت به كمال برسد.
من ملك شهوته كان تقيا
(244)
كسى كه مالك شهوتش است ، پرهيزگار خواهد بود.
تقدم شهوت بر دين هلاك كننده است ؛ بنابراين ، رابطه انسان و شهوت از نوع رابطه
حاكم و محكوم ، مالك و مملوك و راكب و مركوب است .
مردن در اين روايت به معناى از بين بردن نيست . مقصود اين است كه در برابر حكم عقل
و شرع ، قواى غضب و شهوت در مالكيت نباشند. چنان كه وقتى قرآن كريم از غيبت سخن مى
گويد به خوردن گوشت مرده برادر مثل مى زند.
مقصود قرآن اين نيست كه آيا از شما كسى دوست دارد گوشت برادر، آن هم مرده اش را
بخورد؟!مقصود اين نيست كه برادر مؤ من در وقت غيبت حضور ندارد تا از خودش دفاع كند.
مگر آدمى غيب كسى را كه مى كند، مرده است ؟ مرده كه غيبت ندارد.مقصود اين است كه
برادر مومن فاقد قدرت دفاعى است .همان طور كه مرده از خود حركتى ندارد و عكس
العمل نشان نمى دهد، قواى حيوانى انسان مؤ من ، در برابر عقل وى چنين حكمى دارند.
انسانى كه شهوتش مرده نباشد و شهوت را بر عقلش حاكم كند، از نظر متون دينى ، انسانى
است كه اسير و برده و مصداق انسان آزاد نيست . على عليه السلام بردگى شهوت را فوق
بردگى ظاهرى تلقى فرموده اند:
عبدالشهوة اذل من عبد الرق
(245)
بنده شهوت خوارتر از بنده زرخريد است .
مغلوب الشهوة اذل من مملوك الرث
(246)
مغلوب شهوات خوارتر از برده است .
كظوما غيظه
خشمش را بسيار فرو مى خورد.
درباره اين جمله ، قبلا هم بحث شده است .در حقيقت اين جمله به موضوع قبل مربوط است
. همان طور كه شهوت مؤ من در اختيار عقل است غضبش هم مرده است و در اختيار عقل و
شرع است .اما چرا اين جمله ها تكرار حكمت آن در نكاتى است كه فوق العاده براى
سازندگى روح موثر است .
صافيا خلقه
خوى مؤ من مصفاست .
صافى در مقابل كدر است . خوى مومن كدورت ندارد.كدورت بر اثر چه عواملى پديد مى آيد؟
جمله هاى قبل در واقع روشن كننده اين معناست . خوى مؤ من آنگاه كدر مى شود كه شهوت
و خشمش افسار گسيخته باشد؛ آنگاه كه شهوت و غضب بميرند كدورتى نمى ماند؛ مرحوم
مجلسى فرموده اند كه معناى سخن مولا اين است كه مومن برخوردهايش با نرمى است و
خشونت در رفتار ندارد. اين سخن درست است اما تمام نيست . اين معنا يكى از شاخه هاى
خوى مومن است .
آمنا منه جاره
همسايه مومن از وى در امان است .
يك زمان به مناسبتى به سراغ روايات مربوط به جار رفتم . حدود چهار تا پنج حديث عجيب
يافتم . همسايه مشمول هيچ يك از محيطهاى تاءثير گذار كه بر شمرديم ، نيست . همسايه
نه قوم و خويش است ، نه همدرس ، نه همكار و نه رفيق ، اين رابطه ، نوعى رابطه
اجتماعى است كه بسيار هم شايان توجه است . در روايتى از امام صادق عليه السلام ،
منقول از رسول خدا صلى الله عليه و آله ، خوب همسايه اى دارى كردن شاخصه ايمان
شناخته شده است :
اعمل بفرائض الله تكن اتقى الناس
(247)
عمل به واجبات كن تا متقى ترين مردم باشى .
تا آنجا كه مى فرمايد:
واحسن مجاورة من جاورك تكن مومنا(248)
خوب همسايه دارى كن با كسى كه همسايه تو شده است تا مومن شوى .
تعبير، خيلى والاست . معلوم مى شود اگر اين صفت نباشد، ايمان زير سؤ ال مى رود.
شخصى آمد خدمت رسول الله صلى الله عليه و آله و عرض كرد خانه اى خريده ام و همسايه
اى دارم كه نه به وى اميد خيرى دارم و نه از شرش آسوده خاطر، پيامبر صلى الله عليه
و آله دستور دادند كه على عليه السلام و ابوذر و سلمان و گاه مقداد در مسجد با صداى
بلند اعلام كنند:
المؤ من من آمن جاره يوائقه
(249)
مؤ من كسى است كه همسايه اش از ظلم و شر او ايمن باشد.
ضعيفا كبره
خود بزرگ پندارى مؤ من ضعيف است .
يعنى انتزاع رذيله باطنيه تكبر نمى شود. كبر در اين روايت به معناى تكبر نيست .
بزرگ منشى است . البته مورد بحث ما در اينجا مؤ منان هستند، و ما درباره صفات
اولياى خدا بحث نمى كنيم ، اين صفاتى كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايد مختص
خودشان نيست ، عده اى از مومنان را هم در بر مى گيرد.
قانعا بالذى قدرله
مؤ من درباره آنچه درباره اش مقدر شده است ، قانع است .
مؤ من قناعت نمى ورزد براى آنكه راحت طلبى را پيشه كند، بلكه اين صفت را به عنوان
ايمان مى طلبد. راحت طلبى ، خود خواهى است ؛ خدا خواهى مومن ، او را به قناعت مى
رساند.
متينا صبره
صبر مومن متين است .
در جمله ها و عبارت قبل ، از عقل ممزوج به صبر سخن گفتن شد، در اين جمله خود صبر
محل بحث است ؛از اين روايت مى توان دريافت كه صبر به يك اعتبار به متين و غير متين
تقسيم مى شود.
از نظر لغوى متين به معناى محكم است .
حبل متين يعنى ريسمان محكم . صبر نيز مطابق آنچه در
سابق گذشت عبارت از آرامش روح و پايدارى آن در برابر شدايد و مشكلات است . يكى از
معانى متانت در صبر اين است كه انسان در برابر تمام مراتب مصائب و مشكلات پايدارى
بورزد.
ممكن است شخصى در برابر معصيتى پا بر جا باشد، اما در مقابل معصيتى ديگر از جا كنده
شود. مومن صبرش متين است ، يعنى هيچ گاه صبر از وى جدا نمى شود و بى صبرى از مومن
مشاهده نمى شود،گرچه صبر در مواقعى ممكن است كم شود.
اميرالمؤ منين عليه السلام كه تجسم كلمات نورانى بحث ، در اين روايت است در يك مورد
اظهار مى فرمايند كه صبرم كم شد و نمى فرمايند صبرم تمام شد و آن در وقت تدفين همسر
بزرگوارشان ، حضرت زهرا سلام الله عليهاست .در تاريخ مى نويسد وقتى على عليه السلام
بدن زهرا عليه السلام را تجهيز فرمود دو ركعت نماز خواند و بعد صورت مباركشان را به
سوى آسمان بلند كردند و اين عبارت را فرمودند:
هذه فاطمة بنت نبيك اخرجتها من الظلمات الى النور(250)
خدايا اين فاطمه دختر پيامبر توست كه او را از ظلمت ماديت به سوى نور معنويت كشاندى
.
حضرت على عليه السلام در تدفين حضرت زهرا عليه السلام به دو مشكل برخورد. 1. مشكل
اول على عليه السلام ، انى است كه همسرى كه تنها او مقامات وى را درك كرده است و در
عالم وجود بى نظير است ، از دستش رفته ؛ مشكل اين است كه چگونه اين وجود مقدس را
دفن كند؟ در خطبه 203 نهج البلاغه ، به هر دو شكل اشاره مى فرمايد: در آن خطبه مى
فرمايد آنگاه كه خواست پيكر زهرا (س ) را دفن كند ناگاه دو دست ظاهر شد.
اين دستها را على عليه السلام خوب مى شناسد. به وسيله اين دستها بزرگ شده است .
تا دستان رسول الله صلى الله عليه و آله را مشاهده نمود، عرض كرد:
السلام عليك يا رسول الله منى و من ابنتك الناز لة فى جوارك
(251)
سلام بر تو اى رسول خدا از ناحيه خودم و از ناحيه دخترت
مشكل اول را با رسول الله صلى الله عليه و آله در ميان نهاد؛ فرمود اى پيامبر صلى
الله عليه و آله بدادم برس كه صبرم كم شد.
2. مشكل دوم على چيست ؟ زهرا (س ) امانتى بود در نزد على ؛ به رسول الله صلى الله
عليه و آله عرض كند؛
فلقد استرجعت الوديعة و اخذب الرهينة
اما متوجه مى شود كه اين زهرا، زهرايى نبود كه از رسول الله صلى الله عليه و آله
تحويل گرفته است ؛ به پيامبر عرض مى كند:
ستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها فاحفها السوال
بزودى تو را خبر مى دهد كه چگونه امتت فراهم گرديدند و بر او ستم ورزيدند از او
بپرس .
اى رسول خدا من معذرت مى خواهم . من كوتاهى نكردم ، اين كار كارى بود كه امت تو
درباره دخترت روا داشتند.
محكما امره
امر مؤ من ، محكم است .
مراد از امر در اينجا اين نيست كه وقتى مومن امر مى كند به چيزى ، محكم امر مى كند،
بلكه مقصود اين است كه در امور دنيوى و اخروى مومن محكم است . نه در كارهاى دنيايى
اش تزلزل دارد و نه اخروى ، آخرت مومن او را از دنيا و دنيايش او را از آخرت باز
نمى دارد؛ چنان كه امام صادق عليه السلام در ضمن روايتى فرمودند:
قال لقمان لابنه : خذ من الدنيا بلاغا ولا ترفضها فتكون عيالا
على الناس ولا تدخل فيها دخولا يضير بآخرتك
(252)
لقمان به فرزندش مى فرمود: از دنيا به اندازه كفافت بهره بردار اما چنين نباشد كه
دنيا را طرد كنى (چون هيكل انسانى زندگى مى خواهد) كه سربار بر مردم باشى و داخل در
دنيا نشو به گونه اى كه ضرر به آخرتت بزند.
پس اگر تلاش نكنى ، بايد سربار ديگران باشى .اما مطلب اساسى اين است كه جنبه دنيوى
به امر آخرتى ضرر نرساند.
كثيرا ذكره
مومن ذكرش زياد است .
در گذشته هم ذكر ربه فرمود.در اولى فرمود كه مومن اهل ذكر است و در اينجا به كثرت
ذكر مومن اشاره فرموده است .در هر دو جا هم ذكر مومن از باطن به ظاهر سرايت مى
كند.يعنى ، مومن در اكثر اوقات ؛ دلش مترنم به ياد حق است .
چرا مومن به ذكر محتاج است ؟ پاسخ اين است كه روح مانند جسم محتاج تغذيه است . ذكر
حق تجديد عهد و پيمان با حق است .در دوستيهاى ظاهر هم اگر دوستمان را نبينيم ، بقاى
اين پيوند به اين است كه به يادش باشيم . مدتى كه گذشت و به يادش نبوديم ، يادمان
مى رود كه چنين پيوندى بوده است . مثلا تصور كنيد ده سال حتى به ياد دوستتان هم
نيفتيد، ديگر دوستى نمى ماند.به تعبير ديگر دوستى امر اضافى است .محب ، محبوب مى
خواهدو محبت رشته اى است كه به سوى محبوب متمايل است . اگر محبوب فراموش شود، مضاف
اليه باقى نمى ماند.در نتيجه ، دوستى باقى نمى ماند.آنچه محبت را حيات مى بخشد، ياد
محبوب است . لذا دائم الذكر بودن از ويژگيهاى مومن است .
على عليه السلام فرمود:
المؤ من دائم الذكر(253)
مومن دائم الذكر باشد.
مداومة الذكر قوت الارواح و مفتاح الصلاح
(254)
مداومت ذكر، غذا و قوت ارواح و كليد صلاح است .
ذكر الله قوت النفوس و مجالسة المحبوب
(255)
ذكر خدا قوت نفسها و همنشينى دوست است .
و فى الذكر حياة القلوب
(256)
در ياد آورى خدا زنده شدن دل است .
اثر ذكر كثير، غير از آنچه غذاى روح است ، تقويت و تشديد پيوند دوستى با خداست ؛ در
دوستيهاى دنيوى هم اين قاعده جارى است ؛ چنان كه در مصيبتها، اگر متوفا براى
نزديكان خيلى محبوب باشد كارى مى كنند كه محاسن و نيكيهاى متوفا را به ياد شخص
بيندازند تا از اين طريق با او پيوند دوباره اى برقرار كند و آرامش يابد. ذكر زياد
تقويت كننده رشته و داد است .
كثرت ذكر اثر سلبى خوبى هم دارد و آن طرد شياطين است . چون دل بايد فقط به يكى بسته
شود.
على عليه السلام فرمود:
ذكر الله دعامة الايمان و عصمة من الشيطان
(257)
ذكر خداى تعالى ستون قوى ايمان و موجب محافظت از شيطان است .
على عليه السلام فرمود:
ذكر الله راءس مال كل مؤ من و ربحه السلامة من الشيطان
(258)
يا خداى تعالى سرمايه مؤ من است و سود و بهره اش سلامت از شيطان در آيات قرآن ،
حقيقت عبادت و پرستش ، ذكر خدا است . ذكر الله مغز
عبادت است . در زمينه نماز كه مطابق روايات ، تركش موجب كفر عملى مى شود، خداى
تعالى مى فرمايد:
اقم الصلوة لذكرى
(259)
بپادار نماز را براى ياد من
يعنى نماز بدون ذكر، نماز نيست .على عليه السلام در ابتداى خطبه البلاغه در اين
زمينه مى فرمايند:
استديموا الذكر فانه القلب و هو افضل العبادة
(260)
مداومت بر ذكر كنيد كه ذكر الله قلب را نورانى مى كند و با فضيلت ترين عبادت است .
ذكر الله حتى در ديد عقلى و تفكر فلسفى اثر مى گذارد. الذكر
نور العقل
(261)
در روايات بسيارى آمده است :
المؤ من ينظر بنورالله
(262)
مؤ من با نور خود نظر مى كند.
نظر مومن بسيار موشكافانه است . آنگاه كه مومن در مسئله اى به دقت تفكر مى كند، اين
دقت از آن وابستگى به الله تعالى ناشى مى شود.
زمانى من به حضرت امام خمينى (ره ) عرض كردم كه دقت در مسائل علمى ، استعداد مغزى
زيادى مى طلبد. ايشان مى فرمودند اين گونه دقتها حاصل بستگى به خداست .
اثر ديگر ذكر الله ، آرامش قلوب است .الا بذكر الله تطمئن
القلوب
(263)
در امور دنيوى هم اگر براى كسى مصيبتى رخ دهد براى آرامش بخشى به وى ، محبوبش را به
يادش مى آوريم .آن محبوب به او آرامش مى دهد. خداوند محبوب مؤ منان است و يادش
آرامش دهنده است .
قرآن علمى را كه منهاى ذكر خداست ، تاءييد نكرده است .
فاسئلوا اهل الذكر
(264)
از اهل ذكر بپرسيد.
برخى در معناى اين آيه گفته اند اهل الذكر يعنى
اهل البيت در جواب گفته اند، كه قرآن مى توانست بگويد:
فاسئلوا اءهل البيت چرا اهل ذكر فرمود.
برخى گفته اند مقصود اهل علم است . باز سؤ ال مى كنيم كه چرا نفرمود فاسئلوا اءهل
العلم . حقيقت اين است كه خداوند خواسته است مقام ذكر
را امتياز دهد. از دنبال آيه كه مى فرمايد: فاسئلوا اءهل الذكر
ان كنتم لا تعلمون در مى يابيم كه علم بى ذكر، مفيد نيست .
از نظر عملى ، مداومت بر ذكر، موجب مى شود كه نهان و آشكار مؤ من نيكو شود؛ على
عليه السلام فرمود:
من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت اءفعاله فى السر و الجهر
(265)
كسى كه قلبش را به دوام ذكر معمور كرد افعالش در نهان و آشكار نيك مى شود.
همه اين آثار مثبتى كه درباره ذكر گفته شد اختصاص به ذكرى دارد كه از درون ناشى مى
شود؛ صرف لفظ، منشاء آثار نيست .اهل معرفت ذكر بى مغز را گناه مى دانند. زبان مى
گويد استغفرالله اما دل بى خبر است . اين استغفار مصداق ذنب
يحتاج الى التوبة و الاستغفار يعنى گناهى است كه خود محتاج توبه و استغفار
است .
البته وصول به مقام ذاكرين دشوار است ؛ چنان كه رسول الله صلى الله عليه و آله در
وصيتى كه به على عليه السلام فرمودند سه عمل را دشوار توصيف فرمودند، به طورى كه
طاقت بشر را طاق مى كنند، عمل اول مواسات داشتن با برادران ايمانى در مسائل مادى
است ؛ عمل دوم انصاف دادن مردم است از پيش خود، و عمل سوم ذكر
الله تعالى على كل حال است . يعنى به ياد خدا بودن در همه حال .
اين عمل را از اعمال دشوار است كه كمتر كسى موفق به تحقق آن مى شود، زيرا ذكر خدا
تكرار الفاظ نيست ، چنان كه امام صادق عليه السلام در روايتى حقيقت ذكر را تشريح
فرموده اند:
ولكن اذا ورد على ما يحرم على خاف الله و عز و جل عنده و تركه
(266)
آنگاه كه با حرامى برخورد كرد از خداوند تعالى بيم كند و عمل را ترك نمايد.
حقيقت ياد خدا، اين است .
يخالط الناس ليعلم
با مردم ارتباط دارد براى آنكه ياد بگيرد.
مؤ من با مردم ارتباط دارد، اما اين ارتباط بى هدف و لغو يا مضر نيست . مؤ من از
ارتباط با مردم بسيارى چيزها ياد مى گيرد.
و يصمت ليسلم
مؤ من سكوتش براى سالم ماندن است .
سالم ماندن مؤ من به معناى سلامت از آفات گفتار است .
ويساءل ليفهم
مؤ من سؤ الش براى فهميدن است .
ويتجر ليعنم
مؤ من براى بى نياز شدن به دنبال كار و تجارت مى رود.
غنيمت در اينجا مالى است كه مومن با تلاش به دست مى آورد و هم حوائج زندگى اش را
مرتفع مى سازد. اين عبارت مولا با آيه يا ايها الذين آمنوا هل
ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم
(267) تطبيق مى كند.
لاينصت للخير ليفجر به (ياليفخر به )
سكونت مؤ من از گفتار خير براى فخر فروشى نيست .
حضرت ، با اين عبارت ، حالت انحصارطلبى در دانش را نكوهش كرده اند. مثلا شخصى كه
طرحى يا كشفى در مسائل علمى مى كند اما آن را نعليم نمى دهد، مؤ من نيست . دوست
دارد ياد بگيرد. در برخى نسخه ها ليفجر به آمده است ؛
يعنى مؤ من در برابر فجور و گناهى كه كسى مى خواهد انجام دهد ساكت نمى نشيند.
ولا يتكلم ليتحبر به على من سواه
تكلمش از روى فخر فروشى و برترى طلبى بر ديگران نيست .
نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة اتعب نفسه لاخرته فاراح
الناس من نفسه .
خودش را براى آخرتش به زحمت افكنده و مردم را از خود راحت ساخته . درباره اين روايت
، علما دو معناى مختلف كرده اند:
1. رنج مؤ من از خود به دليل اهتمام به طاعات و رياضات است و چون به كار خويش مشغول
است طبعا نمى تواند مزاحمت و تعرضى به ديگران داشته باشد. جمله بعد هم تفسير همين
سخن است كه . اتعب نفسه لاخرته فاراح الناس من نفسه
2. مؤ من تسليم نفس اماره نمى شود. آنچه از ناحيه مؤ من در عذاب است .
نفس اماره است كه از ناحيه مومن در رنج و مشقت است ؛ اما اينكه مردم از او در آسايش
اند، جهت اين است كه مومن خودسازى كرده و حالت حلم و بردبارى براى روحش پديد آمده
است . از اين رو، با مردم تعرض و برخوردى ندارد.
از عبارت فوق ، مى توان دريافت كه ميان راحتى مردم و ناراحتى مؤ من رابطه اى وجود
دارد؛ مؤ من راحت طلب نيست ، آسايش را براى ديگران مى خواهد اگر چه به قيمت ناراحتى
خود او تمام شود. به اعتقاد من معناى عبارت ، فوق چنين مطلبى است .
نفسه منه فى عناء نفس حيوانى من و شما راحت طلب است و روح ايمان است كه قادر
به مهار اوست . بنابراين ، مؤ من نه تنها آسايش خود را به بهاى اذيت ديگران نمى
خواهد بلكه حاضر است ناراحتى برادر مؤ منش را تحمل كند تا او راحت باشد. اما جهت
مشقت مؤ من اخروى است چنان كه در متن روايت آورده است .
برخى ممكن است سوال كنند، چه فرقى مى كند كه چه جهتى داشته باشد؟ جهت مادى و انسانى
باشد يا جهت اخروى ؟
پاسخ اين است كه جهت مشقت ، تاءثير عملى دارد. اگر مومن براى خدا تحمل مشقات كند،
هرگز توقع تشكر ندارد؛ در حالى كه اگر مشقتها براى باقيات دنيوى باشند، عكس العمل
فردى كه شخص خود را به خاطر وى به مشقت انداخته است در روحيه اش اثر مى گذارد.عدم
تشكر يا كفران نعمت ، عكس العمل منفى در ايجاد خواهد كرد.
اما اين كه مؤ من راحت طلبى نيست به دليل بينش عميقى است كه دارد. مومن در دنيا
راحت طلب نيست چون آسايش آخرت را مى طلبد. ناراحتيهاى دنيا را به جان مى خرد كه در
آخرت راحت باشد.
جامعه اسلامى اگر تنها به همين يك حديث مولا اميرالمؤ منين عليه السلام پايبند
باشد، در اين جامعه نه يك تن در آسايش مطلق است و نه يك تن در مشقت مطلق ، بلكه همه
افراد آسايش نسبى دارند. در چنين جامعه اى وداد و محبت روز به روز بيشتر مى شود؛
چون ما از كسى كه خود را براى آسايش ما به زحمت بيندازد، ممنون خواهيم بود و
محبتمان به او افزونى مى يابد.
ان بغى عليه صبر حتى يكون الله تعالى الذى ينتصر له
اگر نسبت به او ستم روا دارند صبر مى كند تا آنكه خداوند تعالى او را يارى دهد.
معناى بغى اين است كه شخص از نظر پذيرش حق روحيه جبهه
گيرى داشته باشد؛ مى تواند بغى ، عقايد، حقوق و اخلاق را در برگيرد.
باغى به دليل روحيه تجاوز، مرز شكن است .بغاة كسانى
هستند كه از اطاعت انسانى كه خداوند اطاعتش را واجب كرده است ، سرباز مى زنند. از
نظر روانى و اخلاقى ، بغى از شعب ، كبر است . مطابق
روايت فوق ، اگر حق اخلاقى مومن پايمال شود، چيزى نمى گويد و صبر مى كند. روشن است
كه صبر در برابر بغى ، در روايت مشمول مسائل حقوقى نمى شود. در اسلام ظلم پذيرى و
ظالم پرورى وجود ندارد. مثال بارز بغى اخلاقى ، غيبتها يا ناسزاهايى است كه درباره
مؤ من گفته مى شود. در اين موارد، مؤ فق اهل انتقام نيست و مخالفينش را به خداى
تعالى واگذار مى كند. دليل عمل مؤ من بينشى است كه از آن برخوردار است .
برخى گناهان در دنيا هم مجازات دارند. از جمله آنها بغى است . در روايتى حضرت صادق
عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى فرمايند كه :
ان اسرع الخير ثوابا البر
سريعترين خوبى كه به ما مى رسد پاداش اعمال نيك است .
و ان اسرع الشر عقابا البغى
(268)
و سريعترين شر از نظر عقوبت ، بغى است .
در روايتى ديگر على عليه السلام مى فرمايد:
ثلاث خصال لايموت صاحبهن ابدا حتى يرى و بالهن .البغى و قطيعة
الرحم و اليمين الكاذبة
(269)
سه خصلت است كه صاحبش در همين دنيا وبال آن خصائل زشت را خواهد ديد. بغى ، قطع رحم
و قسم دروغ .
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ضمن حديثى فرمودند چهار چيز كيفرش زود به
انسان اصابت مى كند:
رجل احسنت اليه فكافاك بالاحسان اليه اساءة
شخصى كه تو در حقش نيكى كردى و او در مقابل ، به تو بدى روا مى دارد.
و رجل لاتبغى عليه و هو يبغى عليك
(270)
شخصى كه تو تجاوزى به حق او نكرده اى ، اما او درباره تو تجاوز مى كند.
بيمارى روانى بغى ، آدمى را به وادى مهلك كفر مى كشاند. باعث سلب نعمت از انسان مى
شود و خودش هم نمى فهمد كه از چه ناحيه اى صدمه مى خورد. امام صادق عليه السلام
فرمود:
الذنوب التى تغير النعم البغى
(271)
گناهانى كه نعمت ها را تغيير مى دهد بغى است .
خداوند در خصوص ستم ، غليظ و شديد است . در روايات متعدد، اين مضمون آمده است كه
اگر كوهى بر كوهى بغى كند، ما آن كوه را متلاشى مى كنيم .
اين روايت تعبيرى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام در ضمن مشاهده درگيرى شخصى با
شخصى فرمودند:
لو بغى جبل عن جبل لهلك الباغى
(272)
اگر كوهى بر كوهى هجمه برد خودش مغلوب است .
باغى از نظر ظاهر هم منكوب مى شود.
على عليه السلام مشاهده فرمودند كه كسى به ديگرى با تعبيرى سفيهانه گفت مثلا:
اگر مردى بيا جلو طرف مقابل گفت ، نه بابا ما مرد
نيستيم ، حضرت به او فرمود: من هم چون اين روحيه را در تو ديدم چنين پيشنهادى كردم
، اگر با او مبارزه كرده بودى او را از بين مى بردى چون او اهل بغى بود؛ سپس اين
جمله را فرمود:
لو بغى جبل على جبل لهلك الباغى
منشاء بغى ، همان گونه كه گفتيم ، كبر است . گاهى انسان خودش را به لحاظ ظاهر در
موضع بالايى مى نگرد و اين نگرش منشاء بغى و ستم مى شود؛ به ويژه اين روحيه ، در
خانواده ها زياد است ؛ زن و مرد به عنوان همسر نبايد به حقوق يكديگر تجاوز كنند،
همين طور پدر و مادر و فرزندان .
بعده ممن تباعد منه بغض و نزاهة و دنوة ممن دنا منه لين و
رحمة درويش از هر كه دورى مى كند قطع و كناره گيرى از آلودگى است و نزديكى
اش به هر كه نزديك مى شود ملايمت و مهربانى است .
مؤ من در ارتباطات اجتماعى گاهى قطع و گاهى وصل مى كند. مؤ من صلح كل نيست بلكه هم
افرادى دورى مى گزيند و هم به افرادى نزديك مى شود.
دور شدنش از افراد ممكن است ريشه اعتقادى يا عملى داشته باشد.
انحراف اعتقادى در شخص مى بيند، كفر و ارتداد وى او را دور مى كند.
همچنين مؤ من از فساق دورى مى گزيند.چرا؟ چون مى خواهد آلوده نشود.
نزاهت و پاكى را مى طلبد. نزاهت بدين معنا است كه انسان براى حفظ پاكى از قذر و
كثافات دورى مى كند.
و دنوه ممن دنا منه لين و رحمة نزديكى مؤ من هم معيار
دارد. به دليل هم سخنى قصد دارد به ديگرى عطوفت و مهربانى كند. آنگاه كه اعتقادات و
اعمال شخصى را مطابق موازين الهى ملاحظه كرد به او نزديك مى شود و در حقش لطف مى
كند.
ليس تباعده تكبرا ولا عظمة ولا دنوه خديعة ولا خلابة
دورى كردن مؤ من نه از سر تكبر و خود بزرگ بينى است و نزديكى اش نه به سبب نيرنگ و
خدعه است .
چون نيرنگها و كلاهبرداريها در مواردى است كه محبت و سنخيت نباشد.
اما اگر محبت و صميميت بود، جايى براى خدعه نمى ماند.
بل يقتدى بمن كان قبله من اهل الخير فهو امام لمن بعده من اهل
البر(273)
مؤ من به كسانى كه قبل از او بوده اند از اهل خير اقتدا مى كند و پس از پيروى از
اوليا، خود راهبر پس از خويش مى شود.
والسلام .
|