جـلسه 7
مزرعه دل
سخن درباره خودشناسى، به اين جا رسيد كه هر انسانى كه از مادر
متولد مىشود، زمين وجود او همانند مزرعهاى در ايام زمستان، يك زمين مردهاى است
كه با تابش خورشيد وحى، لياقت و استعداد زنده شدن او، وى را به منبعى براى ظهور و
تجلى مسائل باعظمت الهى تبديل مىكند.
كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست
|
كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم
|
كتاب سپيد وجود انسان، پس از اين كه در برابر خورشيد وحى قرار
مىگيرد، به نقشهاى ثابتى آراسته و منقش مىشود كه مىتواند در اين دنيا نشان
دهنده خدا شود. اگر مىخواهى خدا را ببينى، چون او ديده نمىشود، انسان را ببين كه
ديدن او، ديدن خدا است. پيامبر اسلام مىفرمايد :
« مَنْ رَءآنى فَقَدْ رَأى الحَقُّ »1.
هر كس مرا ببيند، خدا را
ديده است.
آن حضرت مىفرمايد: هر كس على را ببيند، خدا را ديده است، همه
انبيا را ديده است.
فاصله بين دو ضد
در « اصول كافى » از امام باقر نقل شده است كه مىفرمايد : هر كس
ما را ببيند، وجه خدا را ديده است، اسماى حُسناى الهى را ديده است :
«أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ
نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ
بِخَارِجٍ مِّنْهَا»2.
آيا كسى كه [ از نظر عقلى و روحى ]مرده بود و ما
او را [ به وسيله هدايت و ايمان ] زنده كرديم ، و براى وى نورى قرار داديم تا در
پرتو آن، در ميان مردم [ به درستى و سلامت ] حركت كند ، مانند كسى است كه در
تاريكىها [ ىِ جهل و گمراهى ] است و از آن بيرون شدنى نيست ؟
«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ
يَعْلَمُونَ»3.
آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند مساوىاند؟
«وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَعْمَى وَ الْبَصِيرُ
* وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ * وَلاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ
مَا يَسْتَوِى الاْءَحْيَاءُ وَ لاَ الاْءَمْوَ تُ»4.
نابينا و بينا [ كافر و مؤمن ] يكسان نيستند ، و نه تاريكى و روشنايى ، و نه سايه و
باد گرم سوزان ، و زندگان و مردگان هم يكسان نيستند . بىترديد خدا [ دعوت حق را ]
به هر كس بخواهد مىشنواند و تو نمىتوانى [ دعوت حق را ]به كسانى كه در قبرهايند،
بشنوانى .
«أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لاَّ
يَسْتَوُنَ »5.
با اين حال، آيا كسانى كه مؤمنند، مانند كسانى هستند كه
فاسقاند ؟ [ نه هرگز اين دو گروه ] مساوى و يكسان نيستند .
اينها سخنان پروردگار است. واقعا آيا زمينى كه هر نوع زراعتى روى
آن به عمل مىآيد با زمينى كه هيچ دانهاى را پرورش نمىدهد، مساوى است؟ ترازوى
كدام عقلى اين دو زمين را مساوى مىداند كه يك انسان زنده شده به دم الهى با يك
انسان پيچيده در خرقه نفس كثيف مساوى باشد؟
عظمت خليفة اللّه
انسان موجودى بالقوه بسيار عظيم است. جهانى بنشسته در گوشهاى
است. فضايى كه براى حركت، در اختيار او قرار داده شده است، به هيچ موجودى حتى به
ملائكه مقرّب عطا نشده است، در وجود اين انسان و در اين ساختمان و بناى عظيم، اعضا
و جوارحى قرار داده شده است كه هر كدام از آنها مىتواند يك منبع عظيم منفعت براى
خودِ انسان و براى ديگران باشد.
قلب
يكى از عضوهايى كه قرآن، پافشارى دارد كه آن را بشناساند قلب است.
پيغمبر عزيز اسلام با توجه به مجموع آياتى كه در قرآن مجيد درباره
قلب هست، مىفرمايد : در ساختمان وجود شما پاره گوشتى است كه اسم آن را قلب
گذاشتهاند.
اگر اين قلب در راه صلاح قرار بگيرد، همه اعضا و جوارح انسان به
پيروى از آن، آراسته به صلاح مىشوند و اگر فاسد شود، همه را فاسد مىكند. پيغمبر
مىفرمايد كه به قلبت رسيدگى شود زحمتى براى ديگر اعضا و جوارح نخواهى داشت ؛ اما
اگر به قلب رسيدگى نكنى و به سراغ ديگر اعضا و جوارح بروى تا آنها را به اصلاح
بياورى، اصلاح آنها ضمانت دوام ندارد. ضمانتى ندارد كه در برابر خطر محفوظ بماند.
اميرالمؤمنين عليه السلام از قلب تعبير به «معدن» مىكند و مىگويد كه همه چيز آنجا
است. قرآن مجيد مىگويد :
«ذلِكَ وَ مَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن
تَقْوَى الْقُلُوبِ »6.
اين است [ برنامههاى حج و حدود و مقررات خدا ] و
هر كس شعاير خدا را بزرگ شمارد ، بدون ترديد، اين بزرگ شمردن، ناشى از تقواى دلها
است .
قلب حرم خدا است
امام صادق عليه السلام مىفرمايد : «القَلْبُ عَرْشُ اللّهِ
الأعْظَم». و در روايتى دارند :
«عرشُ اللّهِ الأكْبَر». بعضىها مىگويند : در آيه «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ
السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضَ»، منظور از كرسى، دل مؤمن است. امام صادق مىفرمايد :
«قَلْبُ المؤمِنُ حَرَمُ اللّهِ فَلا تَسْكُنْ حَرَمَ اللّه غَيْرُ اللّهِ»7.
قلب مؤمن حرم خدا است در حرم خدا نبايد غير خدا مأوى گزيند.
خدا چند حرم دارد يا به تعبير ديگر، خداوند متعال چند بيت دارد.
يك بيت خدا بيت المعمور است كه در قرآن مجيد هم اسمش را برده است. يكى بيت المقدس
است كه مسجد الأقصى در آن جا است و در قرآن مجيد به عنوان قبله و حرم خدا از آن ياد
مىكند. يكى بيت اللّه است كه كعبه معظمه است و نگذاشت دست كسى آن جا را برپا كند،
جز پاكترين دستها كه به دست ابراهيم خليل بود. آن قطعه زمين زير بيت را به عنوان
امالقرى ـ كه يك معناى طبيعى دارد و يك معناى الهى و عرفانى ـ خودش انتخاب كرده
است و ما فلسفه كار را نمىدانيم. يك نظر به سراسر كره زمين انداخت در علم ازلى
خود، اين قطعه را براى برپا شدن بيت در آن جا انتخاب كرد. اولين بيت عبادت را هم آن
جا برپا كرد :
«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ
مُبَارَكاً وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ »8.
يقيناً نخستين خانهاى كه براى [
نيايش و عبادت ] مردم نهاده شد ، همان است كه در مكه است ، كه پر بركت و وسيله
هدايت براى جهانيان است .
زمين مبارك
خود خداوند مىگويد : اين زمينى كه دستور دادم خانه را روى آن
بسازند، زمين مباركى است، هم مبارك ظاهرى و هم مبارك باطنى است. حتى با چشم هم
مىتوانيد ببينيد :
«لِّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ»9.
مساحت آن قطعه را جبرئيل نشان داد كه چند در چند است. قطعه مورد نظر وجود مقدس او
است. بنّاى خانه هم به انتخاب خود خداوند، دو نفر بنام: ابراهيم و اسماعيل بودند .
دست بنّاى اول، به قلبى وصل بود كه آن قلب، با ملكوت سماوات و ارض رابطه داشت و
آينه انعكاس همه حقايق بود.
شما ملاحظه كنيد ساختن اين خانه را به دست چه كسى سپرده است!
نمىدانم مسأله را پيرامون همين محور تمام كنيم بعد بياييم سراغ
انسان يا روابط مسأله عظمت انسان را با مسأله بيت جداگانه هم بگوييم.
آن قطعه زمين را خودش براى ساختن حرمش انتخاب كرد ، براى ساختن آن
بيت بنّايى را كه انتخاب كرد در رابطه با ملكوت سماوات و أرض بود هر دستى را اجازه
نداد خاك بردارد و اين بيت را برپا كند :
«وَكَذَ لِكَ نُرِىآ إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَ تِ
وَالاْءَرْضِ»10.
و اين گونه فرمانروايى و مالكيت و ربوبيت خود بر
آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان مىدهيم.
مسافر عالم فنا و ساكن عالم بقا بود. چشم او پرده نداشت. گوش او
گوش الهى بود. دست او دست ملكوتى بود ؛ يعنى اول سراغ كسى رفت كه قلبى به تمام معنا
كامل داشته باشد. پس از اين كه او قلب كامل خود را نشان داد خداوند به او گفت : به
همراه اسماعيل خانه مرا بنّايى كن.
يك خانه هم قلب انسان است. قلبى كه در سينه من و شما است.
قلب عرش خداست
بين همه زمينهاى هستىِ موجودات عالم، براى قرار دادن بيت خودش،
يعنى قلب، زمين وجود انسان را انتخاب كرد و خانه خود «عرشُ اللّهِ الأكْبَر»،
«عرشُ اللّهِ الأعْظَم» و
«حَرَمُ اللّه» خود را در اين زمين قرار داد. آن گاه به ابراهيم گفت : حرم را بساز
:
«أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ
الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ »11.
اى ابراهيم! آن را پاك بساز و پاك نگه دار ؛ اما ساختن زمين وجود ما را حتى به
ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى نداد، بلكه مستقيما خودش اين حرم را ساخت. اين
خانه، غير از بيت اللّه است كه بين او و بين ساختمان بيت، ابراهيم و اسماعيل واسطه
شدند ؛ يعنى با دست خودش اين خانه دل را برپا كرد و آن را تحويل شما داد. زمينى كه
زير بيت است، قابل فروش نيست ؛ چون مالك انسانى ندارد. مالك آن قطعه زمين، خدا است.
خودش هم آن را وقف كرده است. ابراهيم نگفت :
«وَقَفْتُ هذَا البَيْتِ للّه». آن قطعه زمين، وقف ازلى و ابدى است. مترى صد
ميليون تومان، دويست ميليون تومان يا ده هزار ميليارد تومان، به كسى اجازه نمىدهند
كه اين حرفها را بزند ؛ چون قابل خريد و فروش نيست ؛ اما زمين وجود تو مهمتر از
زمين كعبه است ؛ چون اين جا ديگر واسطهاى در ساختن بيت نبوده است و خودِ خدا بيت
را ساخته است. با اين وصف، زمين وجود انسان چه مقدار مىارزد؟
موءمن از كعبه بالاتر است
زمين وجود انسان بالاتر از زمين كعبه است. شما «فَضَّلْنا مِمَّا
خَلَقْنَآ» هستيد، محل
«عَرْشُ اللّهِ الأكبر» هستيد،
محل «عرشُ اللّهِ الأعظم»
هستيد. اين محل را چند مىشود فروخت آيا با عقل بشر مىتوان براى زمين وجود انسان
قيمت تعيين كرد؟ اما متأسفانه امروزه انسانها اصل زمين را با دشمنان صاحب زمين،
رايگان معامله كردهاند. روى اين زمين زنا مىشود، مشروب ريخته مىشود، با ابزار
اين زمين، قمار مىشود، ربا خوارى مىشود، دروغ گفته مىشود، غيبت و خدعه انجام
مىگيرد، حيوانيت، درندگى، خونريزى، خيانت، جنايت و ظلم مىشود. اينها همه معامله
با دشمن خدا است. مخالفت با دستورات الهى يعنى زمين را به شيطان فروختن و چيزى هم
دريافت نكردن ؛ يعنى انسان به شيطان بگويد : زمين ما را براى هر چه مىخواهى،
استفاده كن.
بايد ديد اكنون اين حرم دست كيست؟ اى جوان محترم! حرم خدا اين
«عرشُ اللّهِ الأكبر» الان جاى چه بتى است؟ اى كسى كه عمرى را سپرى كردهاى! حرم
اللّه شما الان دست كيست؟
«تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا »12.
وثروت را
بسيار دوست داريد .
آيا فقط پول در قلب مىغلتانيد، مگر خدا صندوق پول درست كرده است؟
اين جا بيت اللّه است. اى انسانى كه آتش شهوت تو شعلهور است، آيا اينجا جاى چهره
نامحرمان است؟ مكهاىها پانصد سال در را باز نمىكردند كه اين بتها را از درون
حرم خدا بيرون بريزند. تو هم اين همه بت در حرم قلب جاى دادهاى و در آن را هم باز
نمىكنى كه آنها را بيرون بريزى چرا بيگانه را به حرم الهى راه دادى و دنيا و آخرت
خود را فروختهاى ؟ زمين وجود خودت را به چه قيمتى معامله كردهاى؟ اين جا وقف ابدى
بوده است. چگونه به وقف دست زدى؟ به چه اجازهاى آن را فروختى؟ اگر فروختهاى، چرا
پول آن را نمىگيرى؟ هيچ پولى هم نگرفتهاى و معامله كردهاى! يك نفر با آمريكا،
يكى با لنين، يكى با ماركس، يكى با منافقان، يكى با شكم، يكى با زن، يكى با دختر
محلهشان و يكى با اسكناس معامله كرده است. زمين وقف ازلى و ابدى را كه خدا در آن
است، حرمى كه خودِ خدا آن را ساخته است، چون مهمتر از بيت اللّه بوده است، آن را
از دست دادهاى؟
جفاى در حق يوسف
قيمت يوسف چند است؟ اين موجود الهى را از دامن يعقوب ربودند و
كاروانى را در بازار مصر به حراج گذاشت. خريداران غلام هم ريختند در بازار و به
سراغ اين كاروان آمدند. برادرانش كه ارزشى براى او قائل نبودند. قرآن مجيد عقيده
ندارد كه برادرانش او را فروختند. آنان فقط دو نقشه در خانه ريختند و گفتند :
«اقْتُلُوا يُوسُفَ»13 ؛ يا او را بكشيم و نابود كنيم و يا اين كه «وَ
أَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ»14
؛ او را داخل چاه بيندازيم. اگر زنده ماند، چند نفر مىآيند و او را مىبرند و شر
او كنده مىشود. پس برادرانش او را نفروختند ؛ چون اصلاً ارزشى براى اين جنس قائل
نبودند. كاروان هم در بازار مصر گفت : اين غلام را مىفروشيم. خداوند مىفرمايد :
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ وَ
كَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّ هِدِينَ »15.
و او را به بهايى ناچيز ، درهمى
چند فروختند و به او بىرغبت بودند .
دراهم معدوده چه قدر است؟ حضرت مىفرمايد : به تعداد انگشتان دست
نمىرسد هشت درهم يا هشت دينار يا كمتر است. در بعضى از روايات هم چهار درهم نقل
شده است. او را فروختند و بعدها معلوم شد كه چه كسى را به چه قيمتى فروختهاند، آن
زمان كه يوسف
«مَّكَّنَّاهُمْ فِى الاْءَرْضِ»16
شد.
خدا در سوره مباركه يوسف، وضع يوسف را شرح مىدهد كه چه گوهرى بود و آنان چگونه در
حق او نادانى كردند. برخى از ما نيز زمين وجود خود و حرم خود را، كه وقف ازلى و
ابدى است و خداوند آن را به دست خود ساخته است، چه ارزان مىفروشيم.
مقامات يوسف
مقام اول: يك مقام يوسف اين بود كه خدا از او در بوته انواع
آزمايشها، گوهرى ناب ساخته بود براى خودش كه به موجودات عالم بگويد : من خدايى
هستم كه يوسف دارم.
مىگويند : هر سلطانى كه روى تخت مىنشيند، يك گوهر قيمتى را در
دست خود نگه مىدارد كه به آن دلخوش است. خدا در قرآن مىگويد: اين گوهر ناب را
ساخته بودم تا در دستم باشد و به او دلخوش باشم.
مقام دوم:
«إجْتَبَيهُمْ بِعُبُودِيَّتهِ». همه آثار بندگى را در يوسف ظهور داده بودم. آن
زمان كه در دامن پدرش بود، بندهام بود. آن گاه كه زير دست ده برادر خود، كتك
مىخورد، بنده من بود. آن وقت كه ته چاه افتاده بود، در فضاى بندگى من بود. آن
هنگام كه كاروانيان او را بيرون آوردند، بنده من بود ؛ وقتى او را فروختند، بنده من
بود. هفت سال گرفتار آن زن مصرى شد، بنده من بود و در حكومت مصر، كه نه سال به
زندان افتاد، بنده من بود ؛ چون زمين او وقف ازلى و ابدى است و نمىتوان آن را با
كسى معامله كرد، نه با كاروان، نه با زليخا، نه با زندان، نه با كتك، نه با جدايى
از پدر و مادر و نه با هيچ چيز ديگر. وقتى هم كه روى تخت سلطنت مصر قرار گرفت، باز
هم بنده من بود. وقتى هم كه از دنيا رفت كلامش اين بود :
«تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ »17.
جانم
را بگير و به شايستگان مُلحقم كن .
باز هم بنده من بود.
مقام سوم: او :
«آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً»18.
و هنگامى كه
يوسف به سن كمال رسيد ، حكمت و دانش به او عطا كرديم .
به او علم داده بودم، نه از اين علمهايى كه در كلاس درس، استاد
به ما آموزش مىدهد. اينها علم الفاظ است. از اول كتابهاى درسى تا آخر، همگى
الفاظى است كه ما ذهنمان را از آنها پر مىكنيم و بعد با آنها محاوره مىكنيم.
به يوسف علمى دادم كه همه درهاى ملكوت و رحمت مرا به كمك آن، باز
كرد و پيش آمد. ما هنوز روى چهارپايه منبر گرفتار هستيم. چند روز ديگر صداى ما
ضعيفتر مىشود و از قيافه هم مىافتيم و تمام مىشود و ديگرى را به جاى ما
مىآورند.
مقام چهارم :
«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ
فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً»19.
حكمت را به هر كس بخواهد مىدهد ، و
آن كه به او حكمت داده شود ،بىترديد او را خير فراوانى دادهاند .
آيا حكم يعنى حكومت مصر است؟ گمان نمىكنم كه آن صندلى اين اندازه
مهم باشد كه خدا در قرآن، از آن تعريف كند.
مقام پنجم :
«وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الاْءَحَادِيثِ»20.
و
اين چنين پروردگارت تو را برمىگزيند و از تفسير خوابها به تو مىآموزد .
او را به عالم خواب راه دادم. يك نفر، در جاى ديگر خواب مىديد و
او مىتوانست در عالم خواب او قرار بگيرد و همه چيز را ببيند و به او بگويد.
مقام ششم: كه بالاترين سرمايهاى است كه همه انبياى خدا داشتند :
«كَانَ عَبْداً مُتَّقياً». سراسر وجود يوسف، تقواى محض بود.
مقام هفتم :
«عَبْدا صَبُورا». بندهاى بود كه هيچ حادثهاى نتوانست او را از خدا جدا كند.
مقام هشتم :
«كانَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ». واژه «محسن» در قرآن، فراوان آمده است ؛ مانند :
«وَ مَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»21.
و
هركس همه وجود خود را به سوى خدا كند، در حالى كه نيكوكار باشد، بىترديد به
محكمترين دستگيره چنگ زده است.
«الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِى السَّرَّآءِ وَالضَّرَّآءِ
وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ
الُْمحْسِنِينَ »22.
آنان كه در گشايش و تنگ دستى انفاق مىكنند و خشم
خود را فرو مىبرند و از [ خطاهاىِ ] مردم در مىگذرند و خدا نيكوكاران را دوست
دارد.
«إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ
أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ »23.
گفتند : شگفتا ! آيا تو خود يوسفى ؟ گفت : من
يوسفم و اين برادر من است. همانا خدا بر ما منت نهاده است. بىترديد هر كس
پرهيزگارى كند و شكيبايى ورزد ، [پاداش شايسته مىيابد] ؛ پس خدا پاداش نيكوكاران
را تباه نمىكند .
به نظر مىرسد كه اين «محسن»، جامع همه آن محسّنات است.
مقام نهم : «وَالصَّــلِحِينَ» ؛ از عباد صالح من بود. عبد صالح
كيست؟ قمر بنىهاشم را عبد صالح مىنامند :
«السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا العَبْدُ الصّالِح».
مقام دهم : قرآن مىگويد: يوسف از صديقين بود.
اين ده مقام الهى، در يوسف بود ؛ ولى او را به بازار بردهفروشها
بردند و به كمترين قيمت فروختند. بعدها كه يوسف را شناختند، تازه دريافتند كه چه
جنسى را به چه قيمت فروختهاند.
ارزش وجود
برخى از ما هم كه وارد برزخ مىشويم، تازه درمىيابيم كه زمين
وقفى ازلى و ابدى وجود خود را به كمترين قيمت فروختهايم و پول آن را هم
نگرفتهايم. آن زمان تازه مىخواهيم كه كالايى فروخته شده خود را پس بگيريم ؛ اما
خريدار كه با ما به برزخ نيامده است. او جنسها را خريده است و استفاده كرده است و
براى ما لاشهاى با يك پرونده سياه گذاشته است. پروندهاى كه هر صفحه آن را كه ورق
مىزنند، مىبينند پر از معصيت، خطا، لغزش، اشتباه، كسالت، سستى، روزهخوارى،
بىنمازى، خنده به انقلاب، تهمت به رهبر، بىتوجهى، شكمچرانى و شهوترانى است. يك
لاشه عجيب باقى مانده است. دشمن كار خود را كرده و فرار كرده است و تو به زندان
خودت افتادهاى.
«قَلْبُ المؤمِنُ حَرَمُ اللّه»، «قَلْبُ المؤمِنَ عَرْشُ
اللّهِ» و «ماهِيَّةُ المؤمِنُ أرضُ اللّهِ». قلب انسان مؤمن، يك زمين و يك حرم
است اين دست و چشم و گوش و لب و زبان، همان ستونهاى مسجدالحرام و چراغها و
بلندگوهاى آن هستند ؛ ولى سخن اصلى اين است قيمت اين زمين چقدر است؟ «لا يَسَعُنى
أَرْضِى و سَمآئى بَلْ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِى المؤمِنُ»24.
اينجا قبله
نماز است. اين جا محل تجلى صاحب بيت است آن بيت صدا ندارد ؛ اما اين خانه صدا دارد.
آن را ابراهيم، يعنى يك انسان قلبدار ساخته است ؛ اما اين را خدا خودش ساخته است.
بنابر اين به چه قيمتى مىارزد؟ بايد ديد كه با چه كسى مىخواهى معامله كنى تا قيمت
آن مشخص شود. وقفيت اين زمين، سنگينتر از وقفيت زمين بيت است. خود بيتش هم كه
مهمتر از آن بيت است. يوسف وجود تو چند مىارزد؟ يك تومان؟ اندكى پول؟ دو تكه
زمين؟ يك گناه؟ اين زمين چند تومان مىارزد؟ خانهاش چطور؟
خوش به حال كسانى كه خود را شناختند! خوش به حال كسانى كه مواظب
يوسف وجود خود بودند! خوش به حال كسانى كه خود را نفروختند! خوش به حال كسانى كه
خود را با غير خدا معامله نكردند. آنان فقط مىگويند : خدا. عشقشان خدا است. دلشان
خدا است. وجودشان خدا است. مظهر اسما و صفات هستند. وجه اللّه هستند و غير از دوست
هيچ چيز ديگر را نشاختند. نمىخواستند هم بشناسند ؛ چون فايدهاى براى آنان نداشت.
به دنبال هيچ چيزى هم در اين دنيا نرفتند و هر قدمى كه برمىداشتند، عالَم دنبال
آنان مىدويد.
پىنوشتها:
1 . كنز العمال : 15/382.
2 . الانعام (6) : 122.
3 . زمر (39) : 9.
4 . فاطر (35) : 19 ـ 22.
5 . سجده (32) : 18.
6 . حج (22) : 32.
7 . بحار الأنوار: 67/25.
8 . آل عمران (3) : 96.
9 . حج (22) : 28.
10 . انعام (6) : 75.
11 . بقره (2) : 125.
12 . فجر (89) : 20.
13 . يوسف (12) : 8 .
14 . يوسف (12) : 9 .
15 . يوسف (12) : 20.
16 . انعام (6) : 6.
17 . يوسف (12) : 101.
18 . يوسف (12) : 22.
19 . بقره (2) : 269.
20 . يوسف (12) : 6.
21 . لقمان (31) : 22.
22 . آل عمران (3) : 134.
23 . يوسف (12) : 90.
24 . بحار الأنوار: 55/39.