خودشناسي

استاد حسين انصاريان

- ۷ -


جـلسه 7

مزرعه دل

سخن درباره خودشناسى، به اين جا رسيد كه هر انسانى كه از مادر متولد مى‏شود، زمين وجود او همانند مزرعه‏اى در ايام زمستان، يك زمين مرده‏اى است كه با تابش خورشيد وحى، لياقت و استعداد زنده شدن او، وى را به منبعى براى ظهور و تجلى مسائل باعظمت الهى تبديل مى‏كند.

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست

كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

كتاب سپيد وجود انسان، پس از اين كه در برابر خورشيد وحى قرار مى‏گيرد، به نقش‏هاى ثابتى آراسته و منقش مى‏شود كه مى‏تواند در اين دنيا نشان دهنده خدا شود. اگر مى‏خواهى خدا را ببينى، چون او ديده نمى‏شود، انسان را ببين كه ديدن او، ديدن خدا است. پيامبر اسلام مى‏فرمايد :

« مَنْ رَءآنى فَقَدْ رَأى الحَقُّ »1.
هر كس مرا ببيند، خدا را ديده است.

آن حضرت مى‏فرمايد: هر كس على را ببيند، خدا را ديده است، همه انبيا را ديده است.

فاصله بين دو ضد

در « اصول كافى » از امام باقر نقل شده است كه مى‏فرمايد : هر كس ما را ببيند، وجه خدا را ديده است، اسماى حُسناى الهى را ديده است :

«أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»2.
آيا كسى كه [ از نظر عقلى و روحى ]مرده بود و ما او را [ به وسيله هدايت و ايمان ] زنده كرديم ، و براى وى نورى قرار داديم تا در پرتو آن، در ميان مردم [ به درستى و سلامت ] حركت كند ، مانند كسى است كه در تاريكى‏ها [ ىِ جهل و گمراهى ] است و از آن بيرون شدنى نيست ؟

«قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ»3.
آيا كسانى كه مى‏دانند با كسانى كه نمى‏دانند مساوى‏اند؟

«وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَعْمَى وَ الْبَصِيرُ * وَ لاَ الظُّلُمَاتُ وَ لاَ النُّورُ * وَلاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ * وَ مَا يَسْتَوِى الاْءَحْيَاءُ وَ لاَ الاْءَمْوَ تُ»4.

نابينا و بينا [ كافر و مؤمن ] يكسان نيستند ، و نه تاريكى و روشنايى ، و نه سايه و باد گرم سوزان ، و زندگان و مردگان هم يك‏سان نيستند . بى‏ترديد خدا [ دعوت حق را ] به هر كس بخواهد مى‏شنواند و تو نمى‏توانى [ دعوت حق را ]به كسانى كه در قبرهايند، بشنوانى .

«أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لاَّ يَسْتَوُنَ »5.
با اين حال، آيا كسانى كه مؤمنند، مانند كسانى هستند كه فاسق‏اند ؟ [ نه هرگز اين دو گروه ] مساوى و يك‏سان نيستند .

اين‏ها سخنان پروردگار است. واقعا آيا زمينى كه هر نوع زراعتى روى آن به عمل مى‏آيد با زمينى كه هيچ دانه‏اى را پرورش نمى‏دهد، مساوى است؟ ترازوى كدام عقلى اين دو زمين را مساوى مى‏داند كه يك انسان زنده شده به دم الهى با يك انسان پيچيده در خرقه نفس كثيف مساوى باشد؟

عظمت خليفة اللّه‏

انسان موجودى بالقوه بسيار عظيم است. جهانى بنشسته در گوشه‏اى است. فضايى كه براى حركت، در اختيار او قرار داده شده است، به هيچ موجودى حتى به ملائكه مقرّب عطا نشده است، در وجود اين انسان و در اين ساختمان و بناى عظيم، اعضا و جوارحى قرار داده شده است كه هر كدام از آنها مى‏تواند يك منبع عظيم منفعت براى خودِ انسان و براى ديگران باشد.

قلب

يكى از عضوهايى كه قرآن، پافشارى دارد كه آن را بشناساند قلب است.

پيغمبر عزيز اسلام با توجه به مجموع آياتى كه در قرآن مجيد درباره قلب هست، مى‏فرمايد : در ساختمان وجود شما پاره گوشتى است كه اسم آن را قلب گذاشته‏اند.

اگر اين قلب در راه صلاح قرار بگيرد، همه اعضا و جوارح انسان به پيروى از آن، آراسته به صلاح مى‏شوند و اگر فاسد شود، همه را فاسد مى‏كند. پيغمبر مى‏فرمايد كه به قلبت رسيدگى شود زحمتى براى ديگر اعضا و جوارح نخواهى داشت ؛ اما اگر به قلب رسيدگى نكنى و به سراغ ديگر اعضا و جوارح بروى تا آنها را به اصلاح بياورى، اصلاح آنها ضمانت دوام ندارد. ضمانتى ندارد كه در برابر خطر محفوظ بماند. اميرالمؤمنين عليه السلام از قلب تعبير به «معدن» مى‏كند و مى‏گويد كه همه چيز آنجا است. قرآن مجيد مى‏گويد :

«ذلِكَ وَ مَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّه‏ِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ »6.
اين است [ برنامه‏هاى حج و حدود و مقررات خدا ] و هر كس شعاير خدا را بزرگ شمارد ، بدون ترديد، اين بزرگ شمردن، ناشى از تقواى دل‏ها است .

قلب حرم خدا است

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد : «القَلْبُ عَرْشُ اللّه‏ِ الأعْظَم». و در روايتى دارند : «عرشُ اللّه‏ِ الأكْبَر». بعضى‏ها مى‏گويند : در آيه «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضَ»، منظور از كرسى، دل مؤمن است. امام صادق مى‏فرمايد :

«قَلْبُ المؤمِنُ حَرَمُ اللّه‏ِ فَلا تَسْكُنْ حَرَمَ اللّه‏ غَيْرُ اللّه‏ِ»7.
قلب مؤمن حرم خدا است در حرم خدا نبايد غير خدا مأوى گزيند.

خدا چند حرم دارد يا به تعبير ديگر، خداوند متعال چند بيت دارد. يك بيت خدا بيت المعمور است كه در قرآن مجيد هم اسمش را برده است. يكى بيت المقدس است كه مسجد الأقصى در آن جا است و در قرآن مجيد به عنوان قبله و حرم خدا از آن ياد مى‏كند. يكى بيت اللّه‏ است كه كعبه معظمه است و نگذاشت دست كسى آن جا را برپا كند، جز پاك‏ترين دست‏ها كه به دست ابراهيم خليل بود. آن قطعه زمين زير بيت را به عنوان ام‏القرى ـ كه يك معناى طبيعى دارد و يك معناى الهى و عرفانى ـ خودش انتخاب كرده است و ما فلسفه كار را نمى‏دانيم. يك نظر به سراسر كره زمين انداخت در علم ازلى خود، اين قطعه را براى برپا شدن بيت در آن جا انتخاب كرد. اولين بيت عبادت را هم آن جا برپا كرد :

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ »8.
يقيناً نخستين خانه‏اى كه براى [ نيايش و عبادت ] مردم نهاده شد ، همان است كه در مكه است ، كه پر بركت و وسيله هدايت براى جهانيان است .

زمين مبارك

خود خداوند مى‏گويد : اين زمينى كه دستور دادم خانه را روى آن بسازند، زمين مباركى است، هم مبارك ظاهرى و هم مبارك باطنى است. حتى با چشم هم مى‏توانيد ببينيد :

«لِّيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ»9.
مساحت آن قطعه را جبرئيل نشان داد كه چند در چند است. قطعه مورد نظر وجود مقدس او است. بنّاى خانه هم به انتخاب خود خداوند، دو نفر بنام: ابراهيم و اسماعيل بودند . دست بنّاى اول، به قلبى وصل بود كه آن قلب، با ملكوت سماوات و ارض رابطه داشت و آينه انعكاس همه حقايق بود.

شما ملاحظه كنيد ساختن اين خانه را به دست چه كسى سپرده است!

نمى‏دانم مسأله را پيرامون همين محور تمام كنيم بعد بياييم سراغ انسان يا روابط مسأله عظمت انسان را با مسأله بيت جداگانه هم بگوييم.

آن قطعه زمين را خودش براى ساختن حرمش انتخاب كرد ، براى ساختن آن بيت بنّايى را كه انتخاب كرد در رابطه با ملكوت سماوات و أرض بود هر دستى را اجازه نداد خاك بردارد و اين بيت را برپا كند :

«وَكَذَ لِكَ نُرِىآ إِبْرَ هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَ تِ وَالاْءَرْضِ»10.
و اين گونه فرمانروايى و مالكيت و ربوبيت خود بر آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم نشان مى‏دهيم.

مسافر عالم فنا و ساكن عالم بقا بود. چشم او پرده نداشت. گوش او گوش الهى بود. دست او دست ملكوتى بود ؛ يعنى اول سراغ كسى رفت كه قلبى به تمام معنا كامل داشته باشد. پس از اين كه او قلب كامل خود را نشان داد خداوند به او گفت : به همراه اسماعيل خانه مرا بنّايى كن.

يك خانه هم قلب انسان است. قلبى كه در سينه من و شما است.

قلب عرش خداست

بين همه زمين‏هاى هستىِ موجودات عالم، براى قرار دادن بيت خودش، يعنى قلب، زمين وجود انسان را انتخاب كرد و خانه خود «عرشُ اللّه‏ِ الأكْبَر»، «عرشُ اللّه‏ِ الأعْظَم» و «حَرَمُ اللّه‏» خود را در اين زمين قرار داد. آن گاه به ابراهيم گفت : حرم را بساز :

«أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ »11.

اى ابراهيم! آن را پاك بساز و پاك نگه دار ؛ اما ساختن زمين وجود ما را حتى به ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى نداد، بلكه مستقيما خودش اين حرم را ساخت. اين خانه، غير از بيت اللّه‏ است كه بين او و بين ساختمان بيت، ابراهيم و اسماعيل واسطه شدند ؛ يعنى با دست خودش اين خانه دل را برپا كرد و آن را تحويل شما داد. زمينى كه زير بيت است، قابل فروش نيست ؛ چون مالك انسانى ندارد. مالك آن قطعه زمين، خدا است. خودش هم آن را وقف كرده است. ابراهيم نگفت : «وَقَفْتُ هذَا البَيْتِ للّه‏». آن قطعه زمين، وقف ازلى و ابدى است. مترى صد ميليون تومان، دويست ميليون تومان يا ده هزار ميليارد تومان، به كسى اجازه نمى‏دهند كه اين حرف‏ها را بزند ؛ چون قابل خريد و فروش نيست ؛ اما زمين وجود تو مهم‏تر از زمين كعبه است ؛ چون اين جا ديگر واسطه‏اى در ساختن بيت نبوده است و خودِ خدا بيت را ساخته است. با اين وصف، زمين وجود انسان چه مقدار مى‏ارزد؟

موءمن از كعبه بالاتر است

زمين وجود انسان بالاتر از زمين كعبه است. شما «فَضَّلْنا مِمَّا خَلَقْنَآ» هستيد، محل «عَرْشُ اللّه‏ِ الأكبر» هستيد، محل «عرشُ اللّه‏ِ الأعظم» هستيد. اين محل را چند مى‏شود فروخت آيا با عقل بشر مى‏توان براى زمين وجود انسان قيمت تعيين كرد؟ اما متأسفانه امروزه انسانها اصل زمين را با دشمنان صاحب زمين، رايگان معامله كرده‏اند. روى اين زمين زنا مى‏شود، مشروب ريخته مى‏شود، با ابزار اين زمين، قمار مى‏شود، ربا خوارى مى‏شود، دروغ گفته مى‏شود، غيبت و خدعه انجام مى‏گيرد، حيوانيت، درندگى، خونريزى، خيانت، جنايت و ظلم مى‏شود. اين‏ها همه معامله با دشمن خدا است. مخالفت با دستورات الهى يعنى زمين را به شيطان فروختن و چيزى هم دريافت نكردن ؛ يعنى انسان به شيطان بگويد : زمين ما را براى هر چه مى‏خواهى، استفاده كن.

بايد ديد اكنون اين حرم دست كيست؟ اى جوان محترم! حرم خدا اين «عرشُ اللّه‏ِ الأكبر» الان جاى چه بتى است؟ اى كسى كه عمرى را سپرى كرده‏اى! حرم اللّه‏ شما الان دست كيست؟

«تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا »12.
وثروت را بسيار دوست داريد .

آيا فقط پول در قلب مى‏غلتانيد، مگر خدا صندوق پول درست كرده است؟ اين جا بيت اللّه‏ است. اى انسانى كه آتش شهوت تو شعله‏ور است، آيا اينجا جاى چهره نامحرمان است؟ مكه‏اى‏ها پانصد سال در را باز نمى‏كردند كه اين بت‏ها را از درون حرم خدا بيرون بريزند. تو هم اين همه بت در حرم قلب جاى داده‏اى و در آن را هم باز نمى‏كنى كه آنها را بيرون بريزى چرا بيگانه را به حرم الهى راه دادى و دنيا و آخرت خود را فروخته‏اى ؟ زمين وجود خودت را به چه قيمتى معامله كرده‏اى؟ اين جا وقف ابدى بوده است. چگونه به وقف دست زدى؟ به چه اجازه‏اى آن را فروختى؟ اگر فروخته‏اى، چرا پول آن را نمى‏گيرى؟ هيچ پولى هم نگرفته‏اى و معامله كرده‏اى! يك نفر با آمريكا، يكى با لنين، يكى با ماركس، يكى با منافقان، يكى با شكم، يكى با زن، يكى با دختر محله‏شان و يكى با اسكناس معامله كرده است. زمين وقف ازلى و ابدى را كه خدا در آن است، حرمى كه خودِ خدا آن را ساخته است، چون مهم‏تر از بيت اللّه‏ بوده است، آن را از دست داده‏اى؟

جفاى در حق يوسف

قيمت يوسف چند است؟ اين موجود الهى را از دامن يعقوب ربودند و كاروانى را در بازار مصر به حراج گذاشت. خريداران غلام هم ريختند در بازار و به سراغ اين كاروان آمدند. برادرانش كه ارزشى براى او قائل نبودند. قرآن مجيد عقيده ندارد كه برادرانش او را فروختند. آنان فقط دو نقشه در خانه ريختند و گفتند : «اقْتُلُوا يُوسُفَ»13 ؛ يا او را بكشيم و نابود كنيم و يا اين كه «وَ أَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ»14 ؛ او را داخل چاه بيندازيم. اگر زنده ماند، چند نفر مى‏آيند و او را مى‏برند و شر او كنده مى‏شود. پس برادرانش او را نفروختند ؛ چون اصلاً ارزشى براى اين جنس قائل نبودند. كاروان هم در بازار مصر گفت : اين غلام را مى‏فروشيم. خداوند مى‏فرمايد :

«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنِ بَخْسٍ دَرَ هِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّ هِدِينَ »15.
و او را به بهايى ناچيز ، درهمى چند فروختند و به او بى‏رغبت بودند .

دراهم معدوده چه قدر است؟ حضرت مى‏فرمايد : به تعداد انگشتان دست نمى‏رسد هشت درهم يا هشت دينار يا كم‏تر است. در بعضى از روايات هم چهار درهم نقل شده است. او را فروختند و بعدها معلوم شد كه چه كسى را به چه قيمتى فروخته‏اند، آن زمان كه يوسف

«مَّكَّنَّاهُمْ فِى الاْءَرْضِ»16 شد.

خدا در سوره مباركه يوسف، وضع يوسف را شرح مى‏دهد كه چه گوهرى بود و آنان چگونه در حق او نادانى كردند. برخى از ما نيز زمين وجود خود و حرم خود را، كه وقف ازلى و ابدى است و خداوند آن را به دست خود ساخته است، چه ارزان مى‏فروشيم.

مقامات يوسف

مقام اول: يك مقام يوسف اين بود كه خدا از او در بوته انواع آزمايش‏ها، گوهرى ناب ساخته بود براى خودش كه به موجودات عالم بگويد : من خدايى هستم كه يوسف دارم.

مى‏گويند : هر سلطانى كه روى تخت مى‏نشيند، يك گوهر قيمتى را در دست خود نگه مى‏دارد كه به آن دل‏خوش است. خدا در قرآن مى‏گويد: اين گوهر ناب را ساخته بودم تا در دستم باشد و به او دل‏خوش باشم.

مقام دوم: «إجْتَبَيهُمْ بِعُبُودِيَّتهِ». همه آثار بندگى را در يوسف ظهور داده بودم. آن زمان كه در دامن پدرش بود، بنده‏ام بود. آن گاه كه زير دست ده برادر خود، كتك مى‏خورد، بنده من بود. آن وقت كه ته چاه افتاده بود، در فضاى بندگى من بود. آن هنگام كه كاروانيان او را بيرون آوردند، بنده من بود ؛ وقتى او را فروختند، بنده من بود. هفت سال گرفتار آن زن مصرى شد، بنده من بود و در حكومت مصر، كه نه سال به زندان افتاد، بنده من بود ؛ چون زمين او وقف ازلى و ابدى است و نمى‏توان آن را با كسى معامله كرد، نه با كاروان، نه با زليخا، نه با زندان، نه با كتك، نه با جدايى از پدر و مادر و نه با هيچ چيز ديگر. وقتى هم كه روى تخت سلطنت مصر قرار گرفت، باز هم بنده من بود. وقتى هم كه از دنيا رفت كلامش اين بود :

«تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ »17.
جانم را بگير و به شايستگان مُلحقم كن .

باز هم بنده من بود.

مقام سوم: او :

«آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً»18.
و هنگامى كه يوسف به سن كمال رسيد ، حكمت و دانش به او عطا كرديم .

به او علم داده بودم، نه از اين علم‏هايى كه در كلاس درس، استاد به ما آموزش مى‏دهد. اين‏ها علم الفاظ است. از اول كتاب‏هاى درسى تا آخر، همگى الفاظى است كه ما ذهنمان را از آنها پر مى‏كنيم و بعد با آنها محاوره مى‏كنيم.

به يوسف علمى دادم كه همه درهاى ملكوت و رحمت مرا به كمك آن، باز كرد و پيش آمد. ما هنوز روى چهارپايه منبر گرفتار هستيم. چند روز ديگر صداى ما ضعيف‏تر مى‏شود و از قيافه هم مى‏افتيم و تمام مى‏شود و ديگرى را به جاى ما مى‏آورند.

مقام چهارم :

«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً»19.
حكمت را به هر كس بخواهد مى‏دهد ، و آن كه به او حكمت داده شود ،بى‏ترديد او را خير فراوانى داده‏اند .

آيا حكم يعنى حكومت مصر است؟ گمان نمى‏كنم كه آن صندلى اين اندازه مهم باشد كه خدا در قرآن، از آن تعريف كند.

مقام پنجم :

«وَ يُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الاْءَحَادِيثِ»20.
و اين چنين پروردگارت تو را برمى‏گزيند و از تفسير خواب‏ها به تو مى‏آموزد .

او را به عالم خواب راه دادم. يك نفر، در جاى ديگر خواب مى‏ديد و او مى‏توانست در عالم خواب او قرار بگيرد و همه چيز را ببيند و به او بگويد.

مقام ششم: كه بالاترين سرمايه‏اى است كه همه انبياى خدا داشتند : «كَانَ عَبْداً مُتَّقياً». سراسر وجود يوسف، تقواى محض بود.

مقام هفتم : «عَبْدا صَبُورا». بنده‏اى بود كه هيچ حادثه‏اى نتوانست او را از خدا جدا كند.

مقام هشتم : «كانَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ». واژه «محسن» در قرآن، فراوان آمده است ؛ مانند :

«وَ مَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّه‏ِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»21.
و هركس همه وجود خود را به سوى خدا كند، در حالى كه نيكوكار باشد، بى‏ترديد به محكم‏ترين دستگيره چنگ زده است.

«الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِى السَّرَّآءِ وَالضَّرَّآءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّه‏ُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ »22.
آنان كه در گشايش و تنگ دستى انفاق مى‏كنند و خشم خود را فرو مى‏برند و از [ خطاهاىِ ] مردم در مى‏گذرند و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

«إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّه‏َ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ »23.
گفتند : شگفتا ! آيا تو خود يوسفى ؟ گفت : من يوسفم و اين برادر من است. همانا خدا بر ما منت نهاده است. بى‏ترديد هر كس پرهيزگارى كند و شكيبايى ورزد ، [پاداش شايسته مى‏يابد] ؛ پس خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏كند .

به نظر مى‏رسد كه اين «محسن»، جامع همه آن محسّنات است.

مقام نهم : «وَالصَّــلِحِينَ» ؛ از عباد صالح من بود. عبد صالح كيست؟ قمر بنى‏هاشم را عبد صالح مى‏نامند : «السَّلامُ عَلَيْكَ أيُّهَا العَبْدُ الصّالِح».

مقام دهم : قرآن مى‏گويد: يوسف از صديقين بود.

اين ده مقام الهى، در يوسف بود ؛ ولى او را به بازار برده‏فروش‏ها بردند و به كم‏ترين قيمت فروختند. بعدها كه يوسف را شناختند، تازه دريافتند كه چه جنسى را به چه قيمت فروخته‏اند.

ارزش وجود

برخى از ما هم كه وارد برزخ مى‏شويم، تازه درمى‏يابيم كه زمين وقفى ازلى و ابدى وجود خود را به كم‏ترين قيمت فروخته‏ايم و پول آن را هم نگرفته‏ايم. آن زمان تازه مى‏خواهيم كه كالايى فروخته شده خود را پس بگيريم ؛ اما خريدار كه با ما به برزخ نيامده است. او جنس‏ها را خريده است و استفاده كرده است و براى ما لاشه‏اى با يك پرونده سياه گذاشته است. پرونده‏اى كه هر صفحه آن را كه ورق مى‏زنند، مى‏بينند پر از معصيت، خطا، لغزش، اشتباه، كسالت، سستى، روزه‏خوارى، بى‏نمازى، خنده به انقلاب، تهمت به رهبر، بى‏توجهى، شكم‏چرانى و شهوت‏رانى است. يك لاشه عجيب باقى مانده است. دشمن كار خود را كرده و فرار كرده است و تو به زندان خودت افتاده‏اى.

«قَلْبُ المؤمِنُ حَرَمُ اللّه‏»، «قَلْبُ المؤمِنَ عَرْشُ اللّه‏ِ» و «ماهِيَّةُ المؤمِنُ أرضُ اللّه‏ِ». قلب انسان مؤمن، يك زمين و يك حرم است اين دست و چشم و گوش و لب و زبان، همان ستون‏هاى مسجدالحرام و چراغ‏ها و بلندگوهاى آن هستند ؛ ولى سخن اصلى اين است قيمت اين زمين چقدر است؟ «لا يَسَعُنى أَرْضِى و سَمآئى بَلْ يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِى المؤمِنُ»24.
اينجا قبله نماز است. اين جا محل تجلى صاحب بيت است آن بيت صدا ندارد ؛ اما اين خانه صدا دارد. آن را ابراهيم، يعنى يك انسان قلب‏دار ساخته است ؛ اما اين را خدا خودش ساخته است. بنابر اين به چه قيمتى مى‏ارزد؟ بايد ديد كه با چه كسى مى‏خواهى معامله كنى تا قيمت آن مشخص شود. وقفيت اين زمين، سنگين‏تر از وقفيت زمين بيت است. خود بيتش هم كه مهم‏تر از آن بيت است. يوسف وجود تو چند مى‏ارزد؟ يك تومان؟ اندكى پول؟ دو تكه زمين؟ يك گناه؟ اين زمين چند تومان مى‏ارزد؟ خانه‏اش چطور؟

خوش به حال كسانى كه خود را شناختند! خوش به حال كسانى كه مواظب يوسف وجود خود بودند! خوش به حال كسانى كه خود را نفروختند! خوش به حال كسانى كه خود را با غير خدا معامله نكردند. آنان فقط مى‏گويند : خدا. عشقشان خدا است. دلشان خدا است. وجودشان خدا است. مظهر اسما و صفات هستند. وجه اللّه‏ هستند و غير از دوست هيچ چيز ديگر را نشاختند. نمى‏خواستند هم بشناسند ؛ چون فايده‏اى براى آنان نداشت. به دنبال هيچ چيزى هم در اين دنيا نرفتند و هر قدمى كه برمى‏داشتند، عالَم دنبال آنان مى‏دويد.

پى‏نوشتها:‌


1 . كنز العمال : 15/382.
2 . الانعام (6) : 122.
3 . زمر (39) : 9.
4 . فاطر (35) : 19 ـ 22.
5 . سجده (32) : 18.
6 . حج (22) : 32.
7 . بحار الأنوار: 67/25.
8 . آل عمران (3) : 96.
9 . حج (22) : 28.
10 . انعام (6) : 75.
11 . بقره (2) : 125.
12 . فجر (89) : 20.
13 . يوسف (12) : 8 .
14 . يوسف (12) : 9 .
15 . يوسف (12) : 20.
16 . انعام (6) : 6.
17 . يوسف (12) : 101.
18 . يوسف (12) : 22.
19 . بقره (2) : 269.
20 . يوسف (12) : 6.
21 . لقمان (31) : 22.
22 . آل عمران (3) : 134.
23 . يوسف (12) : 90.
24 . بحار الأنوار: 55/39.