خودشناسي

استاد حسين انصاريان

- ۶ -


جـلسه 6

توجه خداوند به زمين

در بخشى از سوره مباركه يس كه از مهم‏ترين سوره‏هاى كتاب خدا است و پيامبر اسلام آن را قلب قرآن ناميده‏اند و حاوى قسمت بزرگى از مسائل الهى، انسانى، دنيايى و آخرتى است ـ درباره عنايت خداوند به زمين، اين گونه مى‏خوانيم :

«و الاْءَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا»1.

خدا مى‏فرمايد : زمين مُرده با دم من و با نسيمى كه به او مى‏زنم، زنده مى‏شود. با زنده شدن زمين، آثار مهمى از آن بروز مى‏كند كه البته تعداد اين آثار مهم، هنوز براى دانش بشر روشن و معلوم نشده است. كره زمين و حيات آن از شگفتى‏هاى بسيار باعظمت عالم هستى و عالم خلقت است. در آيه يكى از سوره‏هاى قرآن، پروردگار عالم همه را به تماشاى مجموع آثارى كه از زمين ظهور مى‏كند، فرا مى‏خواند، آن هم از دو منبع خاك و آب و مى‏گويد: ببينيد از آميختن آب و خاك دو تا عنصرى كه شكل و رنگى ندارند، من چه منافعى و چه آثارى در اختيار شما قرار مى‏دهم!

دنياى علم، براى هر يك از آثارى كه از زمين بروز مى‏كند، كتاب جداگانه نوشته است، پرونده‏هاى بزرگى در مراكز مهم علمى، براى آثار زمين تشكيل داده‏اند و عمرها براى شناختن آثار زمين مصرف كرده‏اند. زمين در دنياى علم، احترام و عظمت بسيار دارد. اين دم حياتبخش الهى وقتى به زمين مرده مى‏رسد، زمين زنده مى‏شود :

«وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ»2.

آثار زمين

باغ‏هاى مختلفى از خرما پس از زنده شدن زمين به وجود مى‏آيد. از آن جا كه در چند آيه نمى‏شود همه آثار زمين را توضيح داد، خداوند براى معرفى كردن خود و براى نشان دادن بسيارى از واقعيات، دورنمايى از مسائل را ذكر مى‏كند. اگر مى‏خواست همه آثار را بيان كند، بايد كتابى بزرگ به قطر خودِ كره زمين تشكيل مى‏شد ؛ چون بيان آثار هر عنصرى بايد همراه با همه اجزايش باشد. البته انسان‏ها از درك حقيقت همه اشيا عاجزند و كسى تاكنون نتوانسته است حقيقت يك عنصر را آن گونه كه هست، بيان كند. آن چه بيان شده است فقط درباره طول، عرض، عمق، حجم و صفات عناصر است، نه حقيقت آنها. البته اين گونه هم نيست كه انسان به كلى درباره حقيقت اشيا جاهل بماند. اگر انسان مسافرت روحى به عالم الهى بكند و قطره وجود او به درياى نامتناهى الهى بپيوندد، مى‏تواند حقيقت‏ها را ببيند ؛ اما اگر تنبلى كند و اين سفر را نداشته باشد، فقط مى‏تواند به تماشاى آثار و صفات و رنگها و طولها و عرض‏ها و حجم‏ها بنشيند.

بنابراين، انسان مى‏تواند حقيقت را به دست آورد. بعضى از اولياى خدا ثابت كرده‏اند و اين مطلب كه در فلسفه بيان شده و از جملات ريشه‏اى دانش فلسفه است ذاتى لايتغير است، درست نيست و مى‏توان حدود ذاتى را شكست و از چهارچوب آن درآمد. جبرئيل امين، از ادامه سفر با پيامبر باز ماند. پيغمبر به او فرمود : چرا نمى‏آيى؟ او گفت : اگر به اندازه بال مگسى حركت كنم، همه هستى‏ام به باد مى‏رود، طاقت ما تا اين جا تمام است.

«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى »3.
سپس نزديك رفت و نزديك‏تر شد. پس [ فاصله‏اش با پيامبر ] به اندازه فاصله دو كمان گشت يا نزديك‏تر.

ما نمى‏دانيم اين نزديك شدن يعنى چه و انسان تا كجا پيش رفته است. انسانى كه روزگارى بر او گذشت و پروردگار مى‏گويد :

«لَمْ يَكُن شَيْئاً مَّذْكُوراً »4.
آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود ؟

يعنى انسان ارزش ذكر را نداشت كه ما سخن از او را پيش بياوريم ؛ اما وقتى حرف او را پيش آورد، كامل و جامع آن را مطرح نمود.

انسان مطلع الفجر عالَم

انسان كلمة اللّه‏ خاص است. بقيه موجودات عالَم، كلمه عام هستند. همه موجودات، كلمه رحمانيه هستند. انسان، هم كلمه رحمانيه است و هم كلمه رحيميه است . عرفاى بزرگ الهى مى‏گويند : جامع‏ترين تعبيرى كه در حق انسان مى‏توان گفت، اين است كه انسان «مطلع الفجر» همه واقعيات عالم است. محل طلوع همه حقايق است. بقيه، مشرق جزئى هستند و اين موجود، مشرق كلى است. قرآن مجيد وقتى كه از عالم علم الهى ظهور پيدا مى‏كند، از چه مشرقى طلوع مى‏كند؟ خودِ قرآن مجيد مى‏گويد :

«وَ الْقُرْءَانِ الْعَظِيمَ »5.
و قرآن بزرگ را به تو عطا كرديم .

«وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ »6.
و اگر بدانيد بى‏ترديد اين سوگندى بس بزرگ است .

«إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَابٍ مَّكْنُونٍ »7.
يقينا اين قرآن ، قرآنى است ارجمند و باارزش ؛ [ كه ] در كتابى مصون از هر گونه تحريف و دگرگونى [ به نام لوح محفوظ جاى دارد].

از كتاب‏هاى مكنون طلوع مى‏كند. كتاب مكنون در اين عالَم چيست؟ سينه وجود مقدس پيغمبر مى‏باشد. اين مطلع الفجر همه حقايق است. مايه مشرق و مطلع الفجر شدن، در وجود انسان هست. كسانى كه بى‏معلم، عالى‏ترين مطالب را در اين عالَم گفته‏اند، چگونه گفته‏اند؟ ابراهيم هر چه گفته است، بى‏معلم بشرى گفته است. اين همه عنايت از چيست؟ از مشرقى بودن و مطلع الفجر بودن او است. مردى كه خدا در قرآن مجيد مى‏فرمايد: در همه چهل سال عمرش از هنگامى كه متولد شد تا وقتى كه امين وحى، بر او نازل شد، نه چيزى خواند و نه چيزى نوشت و پروردگار مى‏فرمايد : بعد هم اجازه ندادم يك بار بنويسد :

«إِذاً لاَّرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ »8.

و پيش از اين [ قرآن ] ، تو هيچ نوشته‏اى را نمى‏خواندى و آن را با دست خود نمى‏نوشتى وگرنه باطل‏گرايان ياوه‏گو [ در وحى بودن و حقانيّت آن ] شك مى‏كردند.

نمى‏خواست چشمى ببيند كه او قلم به دست گرفته است ؛ يعنى بى‏قلم و بى‏معلم و بى‏قرائت، مطلع الفجر همه حقايق عالم شده است :

«سَلامٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ »9.
اين شب تا برآمدن سپيده‏دم [ سراسر ] سلام و رحمت است .

او مطلع الفجر است و هر خورشيدى از حقايق الهى، از وجود او طلوع كرده است.

نزول پيامبر

خداوند در سوره لقمان مى‏گويد : اگر درياها مركّب شوند و درخت‏ها قلم و همه نويسنده، كلمات خدا تمام نمى‏شود. خداوند درباره پيامبر عزيز اسلام، ماده «نزل» را به كار برده، مى‏گويد : او را نازل كردم و درباره ما مى‏گويد : شما را از خاك آفريدم ؛ يعنى شخصى كه شما مى‏بينيد اين نيست. او بى‏رنگِ بى‏رنگ در عالَم الهى، ظرف همه چيز بود. رنگ بشرى را كه به او زدم، به اين علت بود كه بيايد و دست شما را بگيرد. اگر هدايت شما در كار نبود، او را اين جا نمى‏فرستادم. اين جا ظرف پذيرش او نيست.

حقيقت پيامبر صلي الله عليه و آله

اين روايت را ملا صدراى شيرازى در تفسير آيه نور نقل مى‏كند و مى‏گويد : خداوند حقيقت پيغمبر را مستقيم از حقيقت خود او خلق كرد. و نكته مافوق درك بشر نيز همين جا است. از آيات قرآن و روايات و وضع بشر، دانسته مى‏شود كه بشر از مجموعه‏اى از عناصر مادى خلق مى‏شود كه بعد دم حياتى به او دميده مى‏شود :

«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ »10.
شأن او اين است كه چون پديد آمدن چيزى را اراده كند ، فقط به آن مى‏گويد : باش ، پس بى‏درنگ موجود مى‏شود .

با لحاظ زمان و تركيب مواد و عناصر، «وَ صَوَّرَه» : به او شكل داد. «و صَدَّرَهُ عَلى يَقِهُ» : در دست عنايت خود، پيغمبر را بالا دست همه عالَم نشاند. در دست عنايت خود، او را خلق نكرد و كنار بگذارد. در همان دست عنايت و فضاى رحمت خاصه، او را نگاه داشت، آن هم بالادست همه چيز. «يَبْقى ذلِكَ نُورٌ بَيْنَ يَدَى تَعالى مِائَةَ ألْفَ عامٍ». منظور از «مِائَةَ ألْفَ عامٍ» زمان مادى نيست. اين دست به معناى عنايت خاص است. «فَكانَ يُلاحِظُ فى كلّ يومٍ و لَيْلةٍ سَبْعينَ ألْفَ لحظةً و نَذَرَهُ» : پروردگار در شبانه‏روز عالَم الهى، هفتاد هزار بار به اين نور در دست رحمتش نظر عنايت مى‏كرد و در هر نظرى، عنايتش به او اضافه مى‏شد. «يَكْسُواْ فى نَظْرَة نُورا جَديدا و كَرامَةً جَديدةً» : هر مرتبه‏اى كه در آن صد هزار سال به پيامبر نظر كرد، نور و كرامت جديدى به او داده شد. پس از طى اين منازل، «خَلَقَ مِنْهُ المَوجودات كُلُّها» : همه هستى را از پرتو همان نور آفريد.

منظور اين است كه همه خلقت، غيب و شهودش را مديون وجود پيغمبر است. آن گاه خدا نكند كه اين انسان، در قيامت وارد شود و بگويد : از فلان شخص شاكى هستم. ببينيد چه مى‏شود.

رضايت ولى خدا

اميرالمؤمنين عليه السلام كه تربيت‏يافته دست پيامبر و قطعا داراى مقام پس از ايشان است، با دو يا سه نفر در جايى نشسته بودند. شخصى ظرف غذايى براى آنان آورد. يكى از آنان دست برد تا از غذا بردارد و بخورد. اميرالمؤمنين عليه السلام دست او را گرفت و فرمود : نخور، غذا مسموم است. او گفت : ما هر وقت با تو جايى رفتيم، يك چيزى را مسموم اعلام كردى. آن گاه لقمه اول را در دهان گذاشت و خورد. لحظاتى نگذاشت كه لرزش شديدى به او دست داد و از دنيا رفت. دوستانش جنازه او را به مسجد پيغمبر آوردند و از ايشان خواستند بر جنازه نماز بخوانند. پيامبر صلي الله عليه و آله علت مرگ او را پرسيدند. داستان را گفتند. حضرت فرمودند: بايد على را بياوريد تا ببينيم دل على از او رنجيده است يا نه. اگر رنجيده است، من نماز نمى‏خوانم. اميرالمؤمنين آمد. پيامبر فرمودند : على جان! جريان چيست؟ امام گفت من به او گفتم : غذا را نخور ؛ اما او خورد و به من هم پرخاش كردم. پيامبر فرمود : اكنون درباره او در چه حالى هستى؟ عرض كرد : از او راضى شدم. پيامبر فرمود : نماز مى‏خوانم سپس فرمود: اگر على از او راضى نمى‏شد، تا ابد درِ نجاتى به روى او باز نمى‏شد.

اكنون حساب كنيد كه اگر خود پيامبر از كسى دلگير شود، چه خواهد شد. پيامبرى كه 23 سال، خودش زحمت كشيده است. پس از ايشان هم سال‏ها اميرالمؤمنين و ديگر امامان زحمت كشيده‏اند و رنج برده‏اند. بعد هم علماى بزرگ

دين زحمت كشيده‏اند تا امروز دين به دست ما برسد. مخالفت با پيامبر، با قرآن، با ائمه و با ولى فقيه، بسيار سنگين است.

بركات زمين

زمين مُرده را زنده كردم. «وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ»11 : باغ‏هاى مختلفى از درخت خرما در اين زمين به وجود آورد. خداوند خرما را مَثَل مى‏زند ؛ زيرا ميوه پرحرارت و پرقدرتى است. هر كس دچار ضعف شود، به او خرما مى‏دهند و كمبودش را جبران مى‏كنند. وقتى كه مريم كبرى عيسى را به دنيا آورد، پروردگار به او فرمود : شاخه بالاى سرت را با دست پايين بياور. «تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا »12: خرمايى به تو مى‏دهد، آن خرما را بخور. خرما براى زايمان‏كننده، بهترين دارو است. «وَ أَعْنَابٍ» و انواع انگورها را من از اين خاك مرده زنده شده بيرون آوردم. آب انگور بنابر تحقيقات دانشمندان، مساوى است با همه موادى كه در شير مادر وجود دارد و براى بدن مفيد است. اين انگور، برخلاف ديگر ميوه‏ها، اگر كهنه شود، تبديل به كشمش مى‏شود و اثرش از انگور تازه بيش‏تر است. هر ميوه‏اى اگر كهنه شود ؛ خواص آن تضعيف مى‏شود، غير از انگور، كه وقتى كهنه مى‏شود، بهتر مى‏شود.

«وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ »13: و سنگ‏هاى سخت، تپه‏ها و كوه‏ها را مى‏شكافم و براى شما و از زمين چشمه‏ها آشكار مى‏كنم. «لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ» : براى اين كه از ثمرات اين زمين بخوريد. «وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ»14 : و آن چه با دست خود انجام مى‏دهيد.

«أَفَلاَ يَشْكُرُونَ »15: پس از زنده كردن زمين و به وجود آوردن انواع خرماها و انواع انگورها و راهنمايى شما، كه با مواد غذايى چه كار كنيد، آيا باز هم جاى تشكر از من نيست؟ اين لحن گلايه است ؛ يعنى چرا شكر نمى‏كنيد؟

معناى شكر

داستان شكر از داستان همه عبادت‏ها مهم‏تر است. خداوند نماز را در قرآن مطرح مى‏كند ؛ اما نمى‏گويد: مشترى آن كم است. درباره روزه نمى‏گويد كه مشترى آن كم است. حج را كه مطرح مى‏كند، نمى‏گويد كه مشترى آن كم است. جهاد هم با آن عظمتى كه نزد خداوند دارد، نمى‏گويد كه مشترى آن كم است ؛ اما به شكر كه مى‏رسد، مى‏گويد: مشترى آن كم است. مگر شكر چيست؟ خود او شكر را معنا مى‏كند و مى‏فرمايد : همه نعمت‏هايى كه به شما داده‏ام، اگر در همان جايى كه خودم به شما گفته‏ام، مصرف كنيد، اين شكر است.

معناى ناسپاسى

آدم ناسپاس هم در ميان انسان‏ها بسيار است. از صبح كه ما بيدار شده‏ايم تا الان، به هر چه نامحرم نگاه كرده‏ايم، ناشكرى چشم بوده است. غيبت‏ها و تهمت‏ها ناشكرى زبان بوده است. گلايه‏ها از عالَم، ناشكرى زبان بوده است. اگر دخترى از كنار انسان رد شده است و ما اندكى خود را به او نشان داده‏ايم، ناشكرى همه بدن بوده است. زنى كه از خانه بيرون آمده و موهايش را بيرون انداخته است براى جلب مردم، ناشكرى همه وجود بوده است. اگر با همسر و فرزندان، بى‏جا دعوا كرده‏ايم، ناشكرى در برابر عنايات الهى بوده است. اگر در فروش كالا تقلب كرده‏ايم، ناشكرى در معاملات و روزى خدا بوده است. همه اين‏ها ناسپاسى است.

موءمن مانند زمين است

«و الاْءَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا * وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ »16.
اين آيات سوره يس، چه جالب چهره زمين را نشان مى‏دهند! روزى پيامبر اسلام، روى منبر به مردم فرمود : مى‏دانيد مؤمن، مانند چيست؟ «المؤمن كالأرض». وجود هر يك از شما براى خدا مانند زمين است. طبيعت مسأله هم همين است : «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ». ما شما را از زمين خلق كرديم. هر كدام از ما براى خودمان يك كره زمين هستيم ؛ زيرا همه عناصر وجود ما از زمين است. مادر اصلى و ريشه ما زمين است. آيا خدا زمين را دوست دارد مرده ببيند يا زنده ببيند يا زنده؟ اگر خدا زمين مرده را دوست داشت، رهايش مى‏كرد تا مرده باشد و اگر مرده بود، موجودى خشكى بود كه ديگر تعريفى نداشت ؛ اما چون اين را دوست نداشت، دم حياتى به او دميد. پس از آن دم حياتى، ببينيد زمين چه شد .

«ياأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اسْتَجِيبُوا للّه‏ِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»17.

آنچه مرده را زنده مى‏كند

خداوند مهربان دوست دارد زمين وجود بشر زنده باشد.

پس اى انسان و اين دم خدا و دم پيغمبر را بپذير تا زنده شوى. دم خدا چيست؟ قرآن است. دم پيامبر چيست؟ سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ، زهرا، اميرالمؤمنين، امام صادق و امام باقر است. كسانى كه گوش مى‏دهند زنده مى‏شوند. در وجودشان پس از زنده شدن، چه چيزى روييده مى‏شود.

اميرالمؤمنين در برنامه‏اى ده مسأله را برمى‏شمرد كه در سرزمين وجود اينان مى‏رويد. اين مسائل را حضرت در قالب شعر بيان مى‏كند :

«إنّ المَكارِمَ أخلاقٌ مُطَهَّرَةٌ فَالدّينُ أوَّلُها» ؛ زنده مى‏شوند به حيات ايمانى، غوغاى درونى برپا مى‏شود براى آنان. «و العَقْلُ ثانِيَها» ؛ بهترين انديشمندان مى‏شوند، عقل مى‏شوند، موجوديت آنان عقل مى‏شود. «و العلمُ ثالِثُها» ؛ دانش و بينش و آگاهى مى‏شوند. او همان زمين مرده است كه به سخن خدا گوش كرده است. «و الحِلْمُ رابِعُها» ؛ بردبار مى‏شود و هيچ حادثه‏اى نمى‏تواند او را از جا بكند. «و الجُودُ خامِسَها» ؛ همه وجود او سخاوت مى‏شود. مانند چشمه‏هاى بيابان، بركت از او جارى مى‏شود. چشمه‏هاى جود مى‏شود. «و الفضلُ سادِسُها» ؛ هنرمند عجيبى مى‏شود «و البِرُّ سابِعُها» ؛ همه وجود آنان خوبى مى‏شود. «و الصَّبر ثامِنُها» ؛ مانند كوه مى‏شوند. «و الشُّكْر تاسِعُها» ؛ همه وجودشان شكر مى‏شود. «و الّلينُ باقيها» ؛ نرمى فوق‏العاده‏اى در روح و نفس و قلبشان پيدا مى‏شود و نمونه خدا مى‏شوند. «و النَّفْسُ تَعْلَمُ أنّى لا أصادِقُها» ؛ هواهاى من بدانند كه من هرگز قصد آشتى كردن با آن‏ها را ندارم. «و لَسْتُ أرْشُدُ إلاّ حينَ أعْصى» ؛ اگر من بخواهم به خدا برسم، هرگز با اين بادهايى كه در وجودم مى‏وزد، نبايد اين سو و آن طرف بروم.

اگر زمين وجودم به دم الهى بخورد، اين ده برنامه از درون آن مى‏جوشد كه از وجود زنده شده به حيات الهى ظهور مى‏كند.

برنامه وجود انسان

در « تحف العقول » حديثى از حضرت على درباره مؤمن، نقل شده است كه مى‏فرمايد : در انسان مؤمن، چهارصد برنامه وجود دارد. اگر اندكى جلوتر برويم، مى‏شويم مظهر جوشن كبير ؛ يعنى هزار اسم و صفت در ما ظهور مى‏كند. اندكى جلوتر چهارچوب هزار اسم را هم مى‏شكنيم : «عَبْدى أَطِعْنى حَتّى أجْعَلَكَ مَثَلى».

سوره انعام، آيه 122 درباره زمين زنده وجود انسان مى‏فرمايد :

«أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»18.
آيا كسى كه [ از نظر عقلى و روحى ]مرده بود و ما او را [ به وسيله هدايت و ايمان ] زنده كرديم و براى وى نورى قرار داديم تا در پرتو آن، در ميان مردم [ به درستى و سلامت ] حركت كند ، مانند كسى است كه در تاريكى‏ها [ ىِ جهل و گمراهى ] است و از آن بيرون شدنى نيست ؟

فرق بين زنده و مرده

آيا كسى كه زمين وجودش را در معرض دم حياتبخش الهى و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قرار داد و زنده شد با آن مرده پوسيده گنديده‏اى كه غير از شكم و شهوت، هيچ خاصيت ديگرى در اين دنيا ندارد، برابر است؟ قرآن مجيد مى‏گويد : اين شخص، نور را با خود مى‏برد. هنگام مردن، روشن است، در برزخ روشن است و در قيامت كه وارد مى‏شود، به پيامبر مى‏گويد :

«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم»19.

اين نورى كه با خود آورده‏اند، جلوى آنان را روشن مى‏كند. با اين نور، راه را مى‏بينند كه كجا بايد بروند. نور او تا عمق بهشت كشيده شده است. با زنده شدن به دم الهى، انسان چراغ‏دار مى‏شود:

«يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ »20.

اين زنده شدن، فوز عظيم است. در ميان اين نور است كه انسان خوب راه مى‏رود و خوب عمل مى‏كند.

نورى كه مى‏توان با آن همه دنيا را ديد

مرحوم حاج شيخ مرتضى حائرى فرزند مؤسس حوزه علميه قم كه در قم از بهترين مدرّسان فقه و اصول بود مى‏فرمود: من يك شب، در قم خواب ديدم كه صدايى به من مى‏گويد : به مشهد بيا، هزينه سفرت را مى‏دهيم. از خواب بيدار شدم و به خانواده گفتم : برخيزيد تا امسال به مشهد برويم. تصميم گرفتم كه همه تابستان را در مشهد باشم و براى اين كه در شهر، كسى مزاحم عبادت و درس و مطالعه‏ام نباشد، به منطقه ترقبه رفتم و هر روز به مشهد مى‏آمدم و برمى‏گشتم. پس از سه ماه، همه پولى كه داشتيم، تمام شد. خانمم مقدارى پول نزد من امانت گذاشته بود كه هر زمان خواست، به او برگردانم. با اجازه از ايشان مبلغ 329 تومان از آن پول را برداشتم و خرج كردم. هنگام بازگشت، در راه آهن مشهد، بارهايمان را درون قطار گذاشتم و سوار شديم. با خود فكر كردم كه 329 تومان از مال خانمم خرج كرده‏ام. پس اين چه مهمانى‏اى بود. من كه مبلغى را هم بدهكار شدم! سوت آخر را كه قطار كشيد، ديدم پسر مرحوم آيت اللّه‏ العظمى سيد محمد هادى ميلانى، كه يكى از عرفاى شيعه بود و براى بيشتر مردم ايران ناشناخته بود، پشت پنجره قطار ايستاده است و اشاره مى‏كند كه پنجره قطار را باز كن. پنجره را باز كردم و ايشان پاكتى را به دست من داد و قطار حركت كرد. پاكت را باز كردم و با كمال تعجب ديدم كه مبلغ 329 تومان پول نقد درون آن است. اين نورى است كه خداوند به برخى مى‏دهد. چراغى است در دست آنان كه همه جا را با آن مى‏بينند. عده‏اى هم با دل تاريك، يك نفر را مى‏خواهند كه همواره دستشان را بگيرد و در گوششان فرياد بزند كه مواظب باشيد كه دچار سقوط نشويد .

پى‏نوشتها:‌


1 . يس (36) : 33.
2 . يس (36) : 34.
3 . نجم (53) : 8 ـ 9.
4 . انسان (76) : 1.
5 . حجر (15) : 87 .
6 . واقعه (56) : 76.
7 . واقعه (56) : 77 ـ 78.
8 . عنكبوت (29) : 48.
9 . قدر (97) : 5 .
10 . يس (36) : 82 .
11 . يس (36) : 34.
12 . مريم (19) : 25.
13 . يس (36) : 34.
14 . يس (36) : 34.
15 . يس (36) : 35.
16 . يس (36) : 33 ـ 35.
17 . انفال (8) : 24.
18 . انعام (6) : 122.
19 . حديد (57) : 12.
20 . حديد (57) : 12.