جـلسه 6
توجه خداوند به زمين
در بخشى از سوره مباركه يس كه از مهمترين سورههاى كتاب خدا است
و پيامبر اسلام آن را قلب قرآن ناميدهاند و حاوى قسمت بزرگى از مسائل الهى،
انسانى، دنيايى و آخرتى است ـ درباره عنايت خداوند به زمين، اين گونه مىخوانيم :
«و الاْءَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا»1.
خدا مىفرمايد : زمين مُرده با دم من و با نسيمى كه به او مىزنم، زنده مىشود. با
زنده شدن زمين، آثار مهمى از آن بروز مىكند كه البته تعداد اين آثار مهم، هنوز
براى دانش بشر روشن و معلوم نشده است. كره زمين و حيات آن از شگفتىهاى بسيار
باعظمت عالم هستى و عالم خلقت است. در آيه يكى از سورههاى قرآن، پروردگار عالم همه
را به تماشاى مجموع آثارى كه از زمين ظهور مىكند، فرا مىخواند، آن هم از دو منبع
خاك و آب و مىگويد: ببينيد از آميختن آب و خاك دو تا عنصرى كه شكل و رنگى ندارند،
من چه منافعى و چه آثارى در اختيار شما قرار مىدهم!
دنياى علم، براى هر يك از آثارى كه از زمين بروز مىكند، كتاب
جداگانه نوشته است، پروندههاى بزرگى در مراكز مهم علمى، براى آثار زمين تشكيل
دادهاند و عمرها براى شناختن آثار زمين مصرف كردهاند. زمين در دنياى علم، احترام
و عظمت بسيار دارد. اين دم حياتبخش الهى وقتى به زمين مرده مىرسد، زمين زنده
مىشود :
«وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن
نَّخِيلٍ»2.
آثار زمين
باغهاى مختلفى از خرما پس از زنده شدن زمين به وجود مىآيد. از
آن جا كه در چند آيه نمىشود همه آثار زمين را توضيح داد، خداوند براى معرفى كردن
خود و براى نشان دادن بسيارى از واقعيات، دورنمايى از مسائل را ذكر مىكند. اگر
مىخواست همه آثار را بيان كند، بايد كتابى بزرگ به قطر خودِ كره زمين تشكيل مىشد
؛ چون بيان آثار هر عنصرى بايد همراه با همه اجزايش باشد. البته انسانها از درك
حقيقت همه اشيا عاجزند و كسى تاكنون نتوانسته است حقيقت يك عنصر را آن گونه كه هست،
بيان كند. آن چه بيان شده است فقط درباره طول، عرض، عمق، حجم و صفات عناصر است، نه
حقيقت آنها. البته اين گونه هم نيست كه انسان به كلى درباره حقيقت اشيا جاهل بماند.
اگر انسان مسافرت روحى به عالم الهى بكند و قطره وجود او به درياى نامتناهى الهى
بپيوندد، مىتواند حقيقتها را ببيند ؛ اما اگر تنبلى كند و اين سفر را نداشته
باشد، فقط مىتواند به تماشاى آثار و صفات و رنگها و طولها و عرضها و حجمها
بنشيند.
بنابراين، انسان مىتواند حقيقت را به دست آورد. بعضى از اولياى
خدا ثابت كردهاند و اين مطلب كه در فلسفه بيان شده و از جملات ريشهاى دانش فلسفه
است ذاتى لايتغير است، درست نيست و مىتوان حدود ذاتى را شكست و از چهارچوب آن
درآمد. جبرئيل امين، از ادامه سفر با پيامبر باز ماند. پيغمبر به او فرمود : چرا
نمىآيى؟ او گفت : اگر به اندازه بال مگسى حركت كنم، همه هستىام به باد مىرود،
طاقت ما تا اين جا تمام است.
«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ
أَدْنَى »3.
سپس نزديك رفت و نزديكتر شد. پس [ فاصلهاش با پيامبر ] به
اندازه فاصله دو كمان گشت يا نزديكتر.
ما نمىدانيم اين نزديك شدن يعنى چه و انسان تا كجا پيش رفته است.
انسانى كه روزگارى بر او گذشت و پروردگار مىگويد :
«لَمْ يَكُن شَيْئاً مَّذْكُوراً »4.
آيا بر انسان
زمانى از روزگار گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود ؟
يعنى انسان ارزش ذكر را نداشت كه ما سخن از او را پيش بياوريم ؛
اما وقتى حرف او را پيش آورد، كامل و جامع آن را مطرح نمود.
انسان مطلع الفجر عالَم
انسان كلمة اللّه خاص است. بقيه موجودات عالَم، كلمه عام هستند.
همه موجودات، كلمه رحمانيه هستند. انسان، هم كلمه رحمانيه است و هم كلمه رحيميه است
. عرفاى بزرگ الهى مىگويند : جامعترين تعبيرى كه در حق انسان مىتوان گفت، اين
است كه انسان «مطلع الفجر» همه واقعيات عالم است. محل طلوع همه حقايق است. بقيه،
مشرق جزئى هستند و اين موجود، مشرق كلى است. قرآن مجيد وقتى كه از عالم علم الهى
ظهور پيدا مىكند، از چه مشرقى طلوع مىكند؟ خودِ قرآن مجيد مىگويد :
«وَ الْقُرْءَانِ الْعَظِيمَ »5.
و قرآن بزرگ را به
تو عطا كرديم .
«وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ »6.
و
اگر بدانيد بىترديد اين سوگندى بس بزرگ است .
«إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَابٍ مَّكْنُونٍ »7.
يقينا
اين قرآن ، قرآنى است ارجمند و باارزش ؛ [ كه ] در كتابى مصون از هر گونه تحريف و
دگرگونى [ به نام لوح محفوظ جاى دارد].
از كتابهاى مكنون طلوع مىكند. كتاب مكنون در اين عالَم چيست؟
سينه وجود مقدس پيغمبر مىباشد. اين مطلع الفجر همه حقايق است. مايه مشرق و مطلع
الفجر شدن، در وجود انسان هست. كسانى كه بىمعلم، عالىترين مطالب را در اين عالَم
گفتهاند، چگونه گفتهاند؟ ابراهيم هر چه گفته است، بىمعلم بشرى گفته است. اين همه
عنايت از چيست؟ از مشرقى بودن و مطلع الفجر بودن او است. مردى كه خدا در قرآن مجيد
مىفرمايد: در همه چهل سال عمرش از هنگامى كه متولد شد تا وقتى كه امين وحى، بر او
نازل شد، نه چيزى خواند و نه چيزى نوشت و پروردگار مىفرمايد : بعد هم اجازه ندادم
يك بار بنويسد :
«إِذاً لاَّرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ »8.
و پيش از اين [ قرآن ] ، تو هيچ نوشتهاى را نمىخواندى و آن را با دست خود
نمىنوشتى وگرنه باطلگرايان ياوهگو [ در وحى بودن و حقانيّت آن ] شك مىكردند.
نمىخواست چشمى ببيند كه او قلم به دست گرفته است ؛ يعنى بىقلم و
بىمعلم و بىقرائت، مطلع الفجر همه حقايق عالم شده است :
«سَلامٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ »9.
اين شب
تا برآمدن سپيدهدم [ سراسر ] سلام و رحمت است .
او مطلع الفجر است و هر خورشيدى از حقايق الهى، از وجود او طلوع
كرده است.
نزول پيامبر
خداوند در سوره لقمان مىگويد : اگر درياها مركّب شوند و درختها
قلم و همه نويسنده، كلمات خدا تمام نمىشود. خداوند درباره پيامبر عزيز اسلام، ماده
«نزل» را به كار برده، مىگويد : او را نازل كردم و درباره ما مىگويد : شما را از
خاك آفريدم ؛ يعنى شخصى كه شما مىبينيد اين نيست. او بىرنگِ بىرنگ در عالَم
الهى، ظرف همه چيز بود. رنگ بشرى را كه به او زدم، به اين علت بود كه بيايد و دست
شما را بگيرد. اگر هدايت شما در كار نبود، او را اين جا نمىفرستادم. اين جا ظرف
پذيرش او نيست.
حقيقت پيامبر صلي الله عليه و آله
اين روايت را ملا صدراى شيرازى در تفسير آيه نور نقل مىكند و
مىگويد : خداوند حقيقت پيغمبر را مستقيم از حقيقت خود او خلق كرد. و نكته مافوق
درك بشر نيز همين جا است. از آيات قرآن و روايات و وضع بشر، دانسته مىشود كه بشر
از مجموعهاى از عناصر مادى خلق مىشود كه بعد دم حياتى به او دميده مىشود :
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَآ أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ
كُن فَيَكُونُ »10.
شأن او اين است كه چون پديد آمدن چيزى را اراده كند ،
فقط به آن مىگويد : باش ، پس بىدرنگ موجود مىشود .
با لحاظ زمان و تركيب مواد و عناصر، «وَ صَوَّرَه» : به او شكل
داد. «و صَدَّرَهُ عَلى يَقِهُ» :
در دست عنايت خود، پيغمبر را بالا دست همه عالَم نشاند. در دست عنايت خود، او را
خلق نكرد و كنار بگذارد. در همان دست عنايت و فضاى رحمت خاصه، او را نگاه داشت، آن
هم بالادست همه چيز. «يَبْقى ذلِكَ نُورٌ بَيْنَ يَدَى تَعالى مِائَةَ ألْفَ عامٍ».
منظور از «مِائَةَ ألْفَ عامٍ»
زمان مادى نيست. اين دست به معناى عنايت خاص است. «فَكانَ يُلاحِظُ فى كلّ يومٍ و
لَيْلةٍ سَبْعينَ ألْفَ لحظةً و نَذَرَهُ» : پروردگار در شبانهروز عالَم الهى،
هفتاد هزار بار به اين نور در دست رحمتش نظر عنايت مىكرد و در هر نظرى، عنايتش به
او اضافه مىشد. «يَكْسُواْ فى
نَظْرَة نُورا جَديدا و كَرامَةً جَديدةً» : هر مرتبهاى كه در آن صد هزار سال به
پيامبر نظر كرد، نور و كرامت جديدى به او داده شد. پس از طى اين منازل،
«خَلَقَ مِنْهُ المَوجودات كُلُّها» : همه هستى را از پرتو همان نور آفريد.
منظور اين است كه همه خلقت، غيب و شهودش را مديون وجود پيغمبر
است. آن گاه خدا نكند كه اين انسان، در قيامت وارد شود و بگويد : از فلان شخص شاكى
هستم. ببينيد چه مىشود.
رضايت ولى خدا
اميرالمؤمنين عليه السلام كه تربيتيافته دست پيامبر و قطعا داراى
مقام پس از ايشان است، با دو يا سه نفر در جايى نشسته بودند. شخصى ظرف غذايى براى
آنان آورد. يكى از آنان دست برد تا از غذا بردارد و بخورد. اميرالمؤمنين عليه
السلام دست او را گرفت و فرمود : نخور، غذا مسموم است. او گفت : ما هر وقت با تو
جايى رفتيم، يك چيزى را مسموم اعلام كردى. آن گاه لقمه اول را در دهان گذاشت و
خورد. لحظاتى نگذاشت كه لرزش شديدى به او دست داد و از دنيا رفت. دوستانش جنازه او
را به مسجد پيغمبر آوردند و از ايشان خواستند بر جنازه نماز بخوانند. پيامبر صلي
الله عليه و آله علت مرگ او را پرسيدند. داستان را گفتند. حضرت فرمودند: بايد على
را بياوريد تا ببينيم دل على از او رنجيده است يا نه. اگر رنجيده است، من نماز
نمىخوانم. اميرالمؤمنين آمد. پيامبر فرمودند : على جان! جريان چيست؟ امام گفت من
به او گفتم : غذا را نخور ؛ اما او خورد و به من هم پرخاش كردم. پيامبر فرمود :
اكنون درباره او در چه حالى هستى؟ عرض كرد : از او راضى شدم. پيامبر فرمود : نماز
مىخوانم سپس فرمود: اگر على از او راضى نمىشد، تا ابد درِ نجاتى به روى او باز
نمىشد.
اكنون حساب كنيد كه اگر خود پيامبر از كسى دلگير شود، چه خواهد
شد. پيامبرى كه 23 سال، خودش زحمت كشيده است. پس از ايشان هم سالها اميرالمؤمنين و
ديگر امامان زحمت كشيدهاند و رنج بردهاند. بعد هم علماى بزرگ
دين زحمت كشيدهاند تا امروز دين به دست ما برسد. مخالفت با پيامبر، با قرآن، با
ائمه و با ولى فقيه، بسيار سنگين است.
بركات زمين
زمين مُرده را زنده كردم. «وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِّن
نَّخِيلٍ»11 : باغهاى مختلفى از درخت خرما در اين زمين به وجود آورد.
خداوند خرما را مَثَل مىزند ؛ زيرا ميوه پرحرارت و پرقدرتى است. هر كس دچار ضعف
شود، به او خرما مىدهند و كمبودش را جبران مىكنند. وقتى كه مريم كبرى عيسى را به
دنيا آورد، پروردگار به او فرمود : شاخه بالاى سرت را با دست پايين بياور.
«تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا »12: خرمايى به تو مىدهد، آن
خرما را بخور. خرما براى زايمانكننده، بهترين دارو است. «وَ أَعْنَابٍ» و انواع
انگورها را من از اين خاك مرده زنده شده بيرون آوردم. آب انگور بنابر تحقيقات
دانشمندان، مساوى است با همه موادى كه در شير مادر وجود دارد و براى بدن مفيد است.
اين انگور، برخلاف ديگر ميوهها، اگر كهنه شود، تبديل به كشمش مىشود و اثرش از
انگور تازه بيشتر است. هر ميوهاى اگر كهنه شود ؛ خواص آن تضعيف مىشود، غير از
انگور، كه وقتى كهنه مىشود، بهتر مىشود.
«وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ »13: و سنگهاى
سخت، تپهها و كوهها را مىشكافم و براى شما و از زمين چشمهها آشكار مىكنم.
«لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ» : براى اين كه از ثمرات اين زمين بخوريد. «وَ مَا
عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ»14 : و آن چه با دست خود انجام مىدهيد.
«أَفَلاَ يَشْكُرُونَ »15: پس از زنده كردن زمين و به وجود آوردن انواع
خرماها و انواع انگورها و راهنمايى شما، كه با مواد غذايى چه كار كنيد، آيا باز هم
جاى تشكر از من نيست؟ اين لحن گلايه است ؛ يعنى چرا شكر نمىكنيد؟
معناى شكر
داستان شكر از داستان همه عبادتها مهمتر است. خداوند نماز را در
قرآن مطرح مىكند ؛ اما نمىگويد: مشترى آن كم است. درباره روزه نمىگويد كه مشترى
آن كم است. حج را كه مطرح مىكند، نمىگويد كه مشترى آن كم است. جهاد هم با آن
عظمتى كه نزد خداوند دارد، نمىگويد كه مشترى آن كم است ؛ اما به شكر كه مىرسد،
مىگويد: مشترى آن كم است. مگر شكر چيست؟ خود او شكر را معنا مىكند و مىفرمايد :
همه نعمتهايى كه به شما دادهام، اگر در همان جايى كه خودم به شما گفتهام، مصرف
كنيد، اين شكر است.
معناى ناسپاسى
آدم ناسپاس هم در ميان انسانها بسيار است. از صبح كه ما بيدار
شدهايم تا الان، به هر چه نامحرم نگاه كردهايم، ناشكرى چشم بوده است. غيبتها و
تهمتها ناشكرى زبان بوده است. گلايهها از عالَم، ناشكرى زبان بوده است. اگر دخترى
از كنار انسان رد شده است و ما اندكى خود را به او نشان دادهايم، ناشكرى همه بدن
بوده است. زنى كه از خانه بيرون آمده و موهايش را بيرون انداخته است براى جلب مردم،
ناشكرى همه وجود بوده است. اگر با همسر و فرزندان، بىجا دعوا كردهايم، ناشكرى در
برابر عنايات الهى بوده است. اگر در فروش كالا تقلب كردهايم، ناشكرى در معاملات و
روزى خدا بوده است. همه اينها ناسپاسى است.
موءمن مانند زمين است
«و الاْءَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا * وَ جَعَلْنَا فِيهَا
جَنَّاتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَابٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ *
لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَ مَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلاَ يَشْكُرُونَ »16.
اين آيات سوره يس، چه جالب چهره زمين را نشان مىدهند! روزى پيامبر اسلام، روى منبر
به مردم فرمود : مىدانيد مؤمن، مانند چيست؟
«المؤمن كالأرض». وجود هر يك از شما براى خدا مانند زمين است. طبيعت مسأله هم همين
است : «مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ». ما شما را از زمين خلق كرديم. هر كدام از ما براى
خودمان يك كره زمين هستيم ؛ زيرا همه عناصر وجود ما از زمين است. مادر اصلى و ريشه
ما زمين است. آيا خدا زمين را دوست دارد مرده ببيند يا زنده ببيند يا زنده؟ اگر خدا
زمين مرده را دوست داشت، رهايش مىكرد تا مرده باشد و اگر مرده بود، موجودى خشكى
بود كه ديگر تعريفى نداشت ؛ اما چون اين را دوست نداشت، دم حياتى به او دميد. پس از
آن دم حياتى، ببينيد زمين چه شد .
«ياأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا
اسْتَجِيبُوا للّهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»17.
آنچه مرده را زنده مىكند
خداوند مهربان دوست دارد زمين وجود بشر زنده باشد.
پس اى انسان و اين دم خدا و دم پيغمبر را بپذير تا زنده شوى. دم
خدا چيست؟ قرآن است. دم پيامبر چيست؟ سنت پيامبر صلي الله عليه و آله ، زهرا،
اميرالمؤمنين، امام صادق و امام باقر است. كسانى كه گوش مىدهند زنده مىشوند. در
وجودشان پس از زنده شدن، چه چيزى روييده مىشود.
اميرالمؤمنين در برنامهاى ده مسأله را برمىشمرد كه در سرزمين
وجود اينان مىرويد. اين مسائل را حضرت در قالب شعر بيان مىكند :
«إنّ المَكارِمَ أخلاقٌ مُطَهَّرَةٌ فَالدّينُ أوَّلُها» ؛ زنده
مىشوند به حيات ايمانى، غوغاى درونى برپا مىشود براى آنان.
«و العَقْلُ ثانِيَها» ؛ بهترين انديشمندان مىشوند، عقل مىشوند، موجوديت آنان عقل
مىشود. «و العلمُ ثالِثُها» ؛ دانش و بينش و آگاهى مىشوند. او همان زمين مرده است
كه به سخن خدا گوش كرده است. «و
الحِلْمُ رابِعُها» ؛ بردبار مىشود و هيچ حادثهاى نمىتواند او را از جا بكند. «و
الجُودُ خامِسَها» ؛ همه وجود او سخاوت مىشود. مانند چشمههاى بيابان، بركت از او
جارى مىشود. چشمههاى جود مىشود.
«و الفضلُ سادِسُها» ؛ هنرمند عجيبى مىشود «و البِرُّ سابِعُها» ؛ همه وجود آنان
خوبى مىشود. «و الصَّبر
ثامِنُها» ؛ مانند كوه مىشوند. «و الشُّكْر تاسِعُها» ؛ همه وجودشان شكر مىشود.
«و الّلينُ باقيها» ؛ نرمى فوقالعادهاى در روح و نفس و قلبشان پيدا مىشود و
نمونه خدا مىشوند. «و النَّفْسُ تَعْلَمُ أنّى لا أصادِقُها» ؛ هواهاى من بدانند
كه من هرگز قصد آشتى كردن با آنها را ندارم.
«و لَسْتُ أرْشُدُ إلاّ حينَ أعْصى» ؛ اگر من بخواهم به خدا برسم، هرگز با اين
بادهايى كه در وجودم مىوزد، نبايد اين سو و آن طرف بروم.
اگر زمين وجودم به دم الهى بخورد، اين ده برنامه از درون آن
مىجوشد كه از وجود زنده شده به حيات الهى ظهور مىكند.
برنامه وجود انسان
در « تحف العقول » حديثى از حضرت على درباره مؤمن، نقل شده است كه
مىفرمايد : در انسان مؤمن، چهارصد برنامه وجود دارد. اگر اندكى جلوتر برويم،
مىشويم مظهر جوشن كبير ؛ يعنى هزار اسم و صفت در ما ظهور مىكند. اندكى جلوتر
چهارچوب هزار اسم را هم مىشكنيم :
«عَبْدى أَطِعْنى حَتّى أجْعَلَكَ مَثَلى».
سوره انعام، آيه 122 درباره زمين زنده وجود انسان مىفرمايد :
«أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ
نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ
بِخَارِجٍ مِّنْهَا»18.
آيا كسى كه [ از نظر عقلى و روحى ]مرده بود و ما
او را [ به وسيله هدايت و ايمان ] زنده كرديم و براى وى نورى قرار داديم تا در پرتو
آن، در ميان مردم [ به درستى و سلامت ] حركت كند ، مانند كسى است كه در تاريكىها [
ىِ جهل و گمراهى ] است و از آن بيرون شدنى نيست ؟
فرق بين زنده و مرده
آيا كسى كه زمين وجودش را در معرض دم حياتبخش الهى و پيامبر اكرم
صلي الله عليه و آله قرار داد و زنده شد با آن مرده پوسيده گنديدهاى كه غير از شكم
و شهوت، هيچ خاصيت ديگرى در اين دنيا ندارد، برابر است؟ قرآن مجيد مىگويد : اين
شخص، نور را با خود مىبرد. هنگام مردن، روشن است، در برزخ روشن است و در قيامت كه
وارد مىشود، به پيامبر مىگويد :
«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى
نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم»19.
اين نورى كه با خود آوردهاند، جلوى آنان را روشن مىكند. با اين نور، راه را
مىبينند كه كجا بايد بروند. نور او تا عمق بهشت كشيده شده است. با زنده شدن به دم
الهى، انسان چراغدار مىشود:
«يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ
بِأَيْمَانِهِم بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ
خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ »20.
اين زنده شدن، فوز عظيم است. در ميان اين نور است كه انسان خوب راه مىرود و خوب
عمل مىكند.
نورى كه مىتوان با آن همه دنيا را ديد
مرحوم حاج شيخ مرتضى حائرى فرزند مؤسس حوزه علميه قم كه در قم از
بهترين مدرّسان فقه و اصول بود مىفرمود: من يك شب، در قم خواب ديدم كه صدايى به من
مىگويد : به مشهد بيا، هزينه سفرت را مىدهيم. از خواب بيدار شدم و به خانواده
گفتم : برخيزيد تا امسال به مشهد برويم. تصميم گرفتم كه همه تابستان را در مشهد
باشم و براى اين كه در شهر، كسى مزاحم عبادت و درس و مطالعهام نباشد، به منطقه
ترقبه رفتم و هر روز به مشهد مىآمدم و برمىگشتم. پس از سه ماه، همه پولى كه
داشتيم، تمام شد. خانمم مقدارى پول نزد من امانت گذاشته بود كه هر زمان خواست، به
او برگردانم. با اجازه از ايشان مبلغ 329 تومان از آن پول را برداشتم و خرج كردم.
هنگام بازگشت، در راه آهن مشهد، بارهايمان را درون قطار گذاشتم و سوار شديم. با خود
فكر كردم كه 329 تومان از مال خانمم خرج كردهام. پس اين چه مهمانىاى بود. من كه
مبلغى را هم بدهكار شدم! سوت آخر را كه قطار كشيد، ديدم پسر مرحوم آيت اللّه
العظمى سيد محمد هادى ميلانى، كه يكى از عرفاى شيعه بود و براى بيشتر مردم ايران
ناشناخته بود، پشت پنجره قطار ايستاده است و اشاره مىكند كه پنجره قطار را باز كن.
پنجره را باز كردم و ايشان پاكتى را به دست من داد و قطار حركت كرد. پاكت را باز
كردم و با كمال تعجب ديدم كه مبلغ 329 تومان پول نقد درون آن است. اين نورى است كه
خداوند به برخى مىدهد. چراغى است در دست آنان كه همه جا را با آن مىبينند. عدهاى
هم با دل تاريك، يك نفر را مىخواهند كه همواره دستشان را بگيرد و در گوششان فرياد
بزند كه مواظب باشيد كه دچار سقوط نشويد .
پىنوشتها:
1 . يس (36) : 33.
2 . يس (36) : 34.
3 . نجم (53) : 8 ـ 9.
4 . انسان (76) : 1.
5 . حجر (15) : 87 .
6 . واقعه (56) : 76.
7 . واقعه (56) : 77 ـ 78.
8 . عنكبوت (29) : 48.
9 . قدر (97) : 5 .
10 . يس (36) : 82 .
11 . يس (36) : 34.
12 . مريم (19) : 25.
13 . يس (36) : 34.
14 . يس (36) : 34.
15 . يس (36) : 35.
16 . يس (36) : 33 ـ 35.
17 . انفال (8) : 24.
18 . انعام (6) : 122.
19 . حديد (57) : 12.
20 . حديد (57) : 12.