جـلسه 5
شناخت خدا، مقدمه همه علوم
سخن درباره خودشناسى است. اين مطلب را انبياى گرام خدا در همه
دوران عمرشان و آيات قرآن كريم و روايات بيان كردهاند ؛ زيرا انسان به هر واقعيت و
هر عالَمى كه مىخواهد راه يابد از طريق خودش بايد راه پيدا كند. اگر انسان به خود
برسد و خود را كاملاً بشناسد، موقعيت و شخصيت خود را درك كند، به واقعيات مىرسد،
قبل از مرگش، سفر به عوالم الهى مىكند و پس از مرگ هم سود رسيدن به واقعيات و
نتيجه رفتن به عوالم را به احسن وجه به او عنايت مىكنند.
«وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا
يَعْمَلُونَ »1.
و پاداششان را بر پايه بهترين عملى كه همواره انجام
مىدادهاند ، مىدهيم .
انسان كه متولد مىشود، به فرموده پيامبران و آيات قرآن و روايات،
مركز انواع سرمايههاى الهى و مايهها و استعدادها است. با پيدا كردن معرفت به
قواعد الهى مىتواند همه اين مايهها و سرمايهها و استعدادها را آن چنان منظم به
كار گيرد كه صاحب يك ساختمان عظيم معنوى و الهى شود. وقتى صاحب اين ساختمان عظيم
معنوى و الهى شد، نخستين خيرش نصيب خود او مىشود و بعد هم نصيب ديگران مىگردد .
روايتى را فيض كاشانى در « تفسير صافى »، از پيامبر اسلام نقل
مىكند كه مىفرمايد :
« إنَّ أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ و عَمِلَ لِما بَعْدَ المَوت »2
.زرنگترين زرنگها در اين دنيا كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از
مرگ عمل كند.
انسان وقتى به حساب خود رسيدگى مىكند، درمىيابد كه چه مايههاى
عظيمى در اختيارش است، گذشته از بدن، كه براى ما تا حدى شناخته شده است ؛ زيرا بدن
يك جزء از همه اين موجوديت است، و همه آن نمىباشد. اين يك حصار است، يك چهارديوارى
است. اصل كار درون اين چهارديوارى است. اين چهارديوارى را قرار دادهاند كه آنها
محفوظ باشند. ما همواره روى اين چهار تا ديوار را آجر مىچينيم ؛ ولى به كسانى كه
درون آن هستند، كارى نداريم. وقتى بار اين ديوارها سنگين شد، فرو مىريزند و همه
آنها را زير آوار اين تن مىكشند.
سخن گفتن اهل جهنم
در قرآن مجيد هست كه اهل جهنم، پنج بار با پروردگار سخن مىگويند.
علت آن را ما نمىدانيم. هر پنج مرتبه هم يك درخواست دارند و يك پاسخ مىشنوند. اين
پنج مرتبه سخنشان اين است كه خدايا! تو مىتوانى ما را از جهنم بيرون بياورى، ما را
به دنيا برگردان تا همان كسى شويم كه تو مىخواهى ؛ يعنى آن گوهرهاى گرانى كه در
وجود ما گذاشتى، بشناسيم. پيامبر مىفرمايد : در جهنم انسان همه چيز را به خاطر
مىآورد، در بهشت هم انسان همه چيز را از ياد مىبرد ؛ چون بهشت جاى به خاطر آوردن
چيزى نيست. بهشت جاى استراحت است. اگر انسان بخواهد دوباره ياد گذشته كند، ممكن است
ناراحت شود. نيازى هم نيست كه انسان در بهشت به ياد دنيا بيفتد. مسافرتى داشته است
به نام عبوديت و انواع رنجها، زحمتها و مشقتها را در اين مسير تحمل كرده است.
مردن كه فرا مىرسد، ملك الموت مىآيد براى اين كه فضاى استراحت به او بدهد. در
ايام استراحت، چنان او را مست مىكنند كه در آن مستى، فقط لذت مىبرد. جاى هيچ چيز
ديگرى نيست. كسانى كه داراى مقامات عالى هستند، «مِنَ اللّه» لذت مىبرند. آنان كه
داراى مقام متوسط هستند، «مِنَ النّعيم» لذت مىبرند. كسانى كه خيلى بالاتر هستند،
«من اللّه و من النعيم» هر دو لذت را مىبرند. بعضىها هم كه خيلى بالاتر هستند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد : انسان نمىتواند بفهمد كه چيست و چه خبر است.
حتى ملائكه هم به آنان دسترسى ندارند ؛ يعنى لياقت اين كه بروند پيش آنان را
ندارند. جاى ديگرى هستند. فى مقعد صدق عند مليك مقتدر ، آنجا فقط با خدا هستند.
پايان جاده اهل معرفت
اهل معرفت وقتى به آخر جاده اهل عشق، اهل عمل، اهل اخلاق و اهل
عبادت مىرسند خستهاند ؛ زيرا كار بسيار كردهاند. ساختن يك ساختمان الهى، واقعا
كار سادهاى نيست. رنج بسيار مىخواهد. انسان وقتى كه مىخواهد بدن را بسازد طبق
نقشه معمار و مهندس اصلى عالَم، كار سادهاى است :
«كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ»3.
از خوردنىهاى پاكيزه بخوريد.
«وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّباً»4.
و
از نعمت هاى حلال و پاكيزهاى كه خدا روزى شما فرموده است، بخوريد .
«وَلاَ تَأْكُلُوآا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ»5.
و
اموالتان را در ميان خود به باطل و ناحق مخوريد .
اينها همه مصالح ساختمانى بدن هستند كه البته در آن چه در اين
بدن هست، تأثير مىگذارند :
«
النّاسُ مَعادِنَ كَمَعادِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ »6.
پيغمبر مىفرمايد : مردم معدن هستند و اين بدن چهار ديوارى دور معدن است. هر چه هست
درون آن معدن است.
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ»7.
به
مردان مؤمن بگو : چشمان خود را [ از آن چه حرام است، مانند ديدن زنان نامحرم و عورت
ديگران ] فرو بندند .
تا وقتى هستى، چشم بدن را نگه دار.
«وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ
وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»8.
و به زنان باايمان بگو : چشمان خود را از
آن چه حرام است، فرو بندند و شرمگاه خود را حفظ كنند .
شهوت بدن را نگاه دار و آن را حفظ كن .
«وَ لاَ تَمْشِ فِى الاْءَرْضِ مَرَحاً»9.
و در زمين
، با تكبر و سرمستى راه مرو.
سنگينى بدنت را روى پاهايت نينداز و سينهات را سپر نكن. به
گونهاى راه نرو كه چشمها را به خودت خيره كنى، يعنى كه ما هم هستيم.
آنچه گفتنش شرك است
كسى كه خدا را شناخته است، احساس مستى به او دست نمىدهد. در دعاى
عرفه سيد الشهدا عليه السلام به حضرت حق عرض مىكند : با همه علمم كه آن علم را هم
تو به من دادى، جهل محض هستم در برابر تو، واى به جهل محض من در برابر تو! او عالِم
است، او حكيم است، او قادر است، او مالك است، ديگر بعدى ندارد. اگر شما بگويى : من
هم مالكم، شرك است، بگويى : من هم عالمم، شرك است، بگويى : ما هم قدرت داريم، شرك
است. شما نگو من عالِم هستم، بلكه شما بگو :
«وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الاْءَحَادِيثِ»10.
پروردگارا
! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از تعبير خوابها را به من
آموختى .
من امانتدار علم هستم، نه عالِم. «قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ
الْمُلْكِ»11.
من مالك نيستم، مُلكى ندارم، قدرتى ندارم. «لا حول و لا
قوّة إلاّ باللّه» و «لا مؤثّر فى الوجود إلاّ اللّه». همين يك كلمه هم بيشتر
نيست. «لا إله إلاّ اللّه» يعنى او هست و تمام. وقتى مىگويم : او هست، يعنى عالم
او است، مالك او است، قادر او است، سلطان او است، سيد او است، مولا او است، عزيز او
است، حى او است، قيّوم او است. اگر بخواهم يك كلمه از اين حرفها را درباره خودم
بزنم، شروع كردهام به خراب كردن ساختمان وجود. پيغمبر جنگهاى به آن مهمى كرد، چه
جنگهايى! بدر، احد، خندق و حنين، آخر جاده، پس از آن همه زحمت، خداوند به او گفت :
«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ
اللّهَ رَمَى»12.
[ اى پيامبر ! ] هنگامى كه به سوى دشمنان تير پرتاب كردى ، تو پرتاب نكردى ، بلكه
خدا پرتاب كرد.
يك تير به دست شما به هدف نخورد تير در دست خودم بود. خودم به هدف
مىزدم. به خود نباليد كه ما زديم. از اين رو مىبينيد كسى كه هيچ ادعايى ندارد، چه
انسان خوبى است و كسى كه ادعا دارد، چه اندازه مشكل ايجاد مىكند. انسانى ادعادار
اختلاف ايجاد مىكند، كار را خراب مىكند، آسان را مشكل مىكند، زنده را مىميراند،
آبادى را خراب مىكند و درگيرىهاى شديد ايجاد مىكند ؛ اما كسى كه ادعا ندارد،
مانند آفتاب، فقط نور پخش مىكند، هيچ چيزى را هم نمىگويد كه مال من است! چون مال
او هم نيست :
«إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً *
وَ دَاعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِيراً »13.
اى
پيامبر ! به راستى ما تو را شاهد [ بر امت ]و مژدهرسان و بيمدهنده فرستاديم و تو
را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى فروزان [ براى هدايت جهانيان ] قرار
داديم .
فلسفه ايجاد صراط مستقيم
امام صادق مىفرمايد : صراط مستقيم را براى اين گذاشتهاند كه ما
هيچ چيزى نگوييم، فقط بگوييم : او، تا در همه چيز راحت باشيم و اين خيلى زحمت دارد
كه كسى خود را نبيند. البته اگر كسى خود را بشناسد، ديگر خود را نمىبيند. اگر
انسان خود را بشناسد، خدا را مىبيند. پيامبر هم مىفرمايد :
« مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ »14.
كسى كه خود
را بشناسد به تحقيق كه خدا را شناخته است .
اگر انسان خود را بشناسد و به حساب خود رسيدگى كند، در حسابرسى به
خود، خدا را پيدا مىكند و محو جمال او مىشود و ديگر چشم ديدن خود را ندارد. تا
خود را نشناخته، خودبين است. تا خود را نشناخته، متكبر است و تا ادعا دارد. وقتى كه
خود را شناخت، خدا را شناخته است و محو آن جا مىشود و همواره مىگويد: مِنَ
اللّه، الى اللّه، على اللّه، باللّه، فى اللّه، للّه :
«وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَاوَ تِ
وَالاْءَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ »15.
من به دور
از انحراف و با قلبى حقگرا همه وجودم را به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد ،
متوجه كردم و از مشركان نيستم .
ديگر هيچ ادعايى ندارد :
«وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى »16.
گفت : پروردگارا ! من به سوى تو شتافتم تا خشنود شوى .
«وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ »17.
و هنگامى
كه بيمار مىشوم ، او شفايم مىدهد.
«إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ »18.
و [
وقتى از اين مهلكه جان سالم به در برد ]گفت : به راستى من به سوى پروردگارم مىروم
و [ او ]به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد .
ساختمان بدن
حضرت موسى مىگويد : من با همه هستىام مىدوم تا به تو برسم و
رضايت تو را جلب كنم. كار ديگرى غير از اين ندارم. اين بدنسازى نيست كه كار
سادهاى باشد. قرآن درباره بدنسازى مىفرمايد :
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ
أَبْصَارِهِمْ»19.
چشم را خراب نكنيد. بگذاريد سر جاى خودش باشد. ساختمان بدن، اين گونه درست مىشود :
با نديدن نامحرم. بگو شهوت را نگه دارند، دستشان را نگه دارند، پايشان را نگه دارند
: «وَ لاَ تَمْشِ فِى الاْءَرْضِ مَرَحاً». شكم را نگه دارند : «كُلُوا مِنَ
الطَّيِّبَاتِ». زبانشان را از دروغ، غيبت، تهمت، فحش، مسخره و ناسزا نگه دارند.
پوست را از لمس بدن غير نگه دارند. لباسى كه مىپوشند، لباس فخر و تكبر و افتخار و
خودنمايى نباشد. اين مربوط به بدن ؛ اما بگو عقل را هم بسازند:
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ »20.
نشانههايى
بر توحيد ، ربوبيّت و قدرت خدا است .
«لاَءَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ »21.
يقيناً
در اين امور براى مردمى كه مىانديشند، نشانههايى [ بر توحيد ، ربوبيت و قدرت خدا
]است .
سفارش به خودسازى
بگو كه كتاب آفرينش را پيش رويشان بگذارند و ورق بزنند كه من چه
كار كردهام. عقل را بسازند، روح را بسازند، نفس را بسازند:
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ
تَقْواهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا »22.
و به نفس و آن كه آن را
درست و نيكو ساخت. پس بزهكارى و پرهيزگارىاش را به او الهام كرد . بىترديد كسى
كه نفس را [ از آلودگى پاك كرد و ] رشد داد ، رستگار شد .
بايد شروع كنند به ساختن. بندههاى خدا بايد يك نفرى هم بسازند و
كمكى ندارند. در اين جا چون انسان مكلف است، مىسازد و مىسازد و آخر جاده ساختمان
را كه تحويل مىدهد، يك بدن به تمام معنا پاك و ساخته شده تحويل مىدهد.
« إنَّ
أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ »23.
زرنگترين زرنگها كسى است كه به حساب خود رسيدگى كند.
بدن را ساخته، نفس را ساخته، عقل را ساخته، روح را ساخته است و
بسيار خسته شده است. آخر جاده، خدا مىخواهد او را تحويل بگيرد. چه كسى مىتواند
معناى اين آيه را بفهمد كه پروردگار مىفرمايد :
«وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً »24.
و
پروردگارشان باده طهور به آنان مىنوشاند .
خود من در آخر جاده، مجلسى برپا مىكنم و اين مهمان، بر من وارد
مىشود و ساقى خودِ من هستم، خودم شراب طهور در كام او مىريزم. چه كسى از مستى آن
شراب، درمىآيد؟
افكار جهنّمىها
اما جهنمىها هزار نوع فكر به ذهنشان هجوم مىبرد. براى چشمشان،
براى دستشان، براى گوششان، براى شكمشان، براى شهوتشان، براى هر يك از گناهانى كه
انجام دادهاند، و براى ظلمها و جنايتها، خيانتها، زدوبندها، مكرها و غلها و غشها،
همواره هجوم فكر خواهد بود كه چرا اين طور شد؟ اى كاش نكرده بوديم! اى كاش نخورده
بوديم! همه را آورده بودند و روى اين چهار ديوار بدن چيده بودند. هنگام مرگ هم، كه
همه اين گوهرهاى درون، زير آوار خرد شده و از بين رفته است، مىخواهد آنها را از
زير آوار بيرون بكشد. پنج بار به خدا مىگويد : من را بيرون بياور! تا به دنيا
برگردم. جاى ساختمانسازى اين جا است. وقتى كه ملك الموت آمد، ديگر همه وسايل را از
دستت مىگيرند و به مرده تبديل خواهى شد. البته مردهاى كه اميرالمؤمنين مىفرمايد
: اين گونه او را از خواب بيدار مىكنند :
«
النّاسُ نِيام إذا ماتُوا إنْتَبَهُواْ »25.
تا امروز مرده بودند و زير آوار رفته بودند. امروز آنان را زنده مىكنند. خداوند در
سوره تبارك مىفرمايد :
«أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ »26.
آيا براى شما
بيمدهندهاى نيامد؟
آيا در دنيا كه بودى، به تو نگفتند كه چگونه زندگى كن؟
«قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ»27.
مىگويند
: بله، براى ما بيمدهندهاى آمده بود.
اين همه خرابى كه به بار آوردى، خودت مقصر هستى. شيطان هم به گردن
نمىگيرد و مىگويد : من خراب نكردم، بلكه من فقط يك گوشه ايستادم و گفتم : خراب
كن. مىخواست خراب نكند.
اگر به حرف شيطان هم گوش ندهى و خراب نكنى عجيب بدبخت مىشود
دائممىآيد مىبيند كهگوش نمىدهى خستهمىشود تو را رهامىكند ومىرود، ضعيف
مىشود.
بيچارگى شيطان
پيامبر مىفرمايد: يك روز شيطان را ديدم، مانند چيزى كه در نمك
بيفتد و آب شود، آب شده بود، زرد، رنگپريده، لاغر، مردنى و بيچاره. به او گفتم :
چه شده است؟ گفت : از دست چهار برنامه سخت بيمارم : يكى از كسب حلال. هر چه تلاش
مىكنم كه عدهاى را حرامخوار كنم، نمىشود. هر چه پول و طلا و نقره را نزد آنان
جلوه مىدهم، هر چه مال دنيا را جلوى چشم آنان مىآورم، اصلاً توجه نمىكنند. كسب
حلال، كلنگى است كه به جان من افتاده است. بعضى از مردم هم با همه توان، براى خراب
كردن خودشان مىتازند. يك عمر روى اين بدن مىچينند و درون را نگاه نمىكنند كه آن
را هم بسازند. درون كاملاً خراب است :
«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ
نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ
فِى ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ »28.
سرگذشت آنان سرگذشت كسانى است كه [ در شب بسيار تاريك بيابان ]آتشى افروختند [ تا
در پرتو آن، خود را از مهلكه نجات دهند ] ، چون آتش، پيرامونشان را روشن ساخت ، خدا
[ به وسيله توفانى سهمگين ] نورشان را از ميان برداشت و آنان را در تاريكىهايى كه
مطلقاً نمىديدند، واگذاشت.
خداوند چه مَثَل زيبايى مىزند! مىگويد : اين چراغى را كه روشن
كرده است، نگاه نكن. اگر باد بزند، خاموش مىشود و كران تا كرانش را تاريكى
مىگيرد.
انسان اهل جهنم، بار دوم هم مىگويد : من را برگردانيد. باز به او
مىگويند : براى چه مىخواهى برگردى؟ اگر مىخواهى خودت را درست كنى كه قبلاً در آن
جا بودى. بار پنجم كه مىگويد : خدايا! مرا برگردان، پروردگار به ملائكه مىگويد :
«قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَ لاَ تُكَلِّمُونِ
»29.
[ خدا ]مىگويد : [ اى سگان ! ] در دوزخ گم شويد و با من سخن مگوييد !
اى ملائكه من! اين التماسكنندههاى جهنم را مانند سگ رد كنيد و
زبانشان را براى هميشه ببنديد كه ديگر حرف نزنند. اينان هر چه حرف داشتند، در دنيا
زدند. اين جا ديگر جاى حرف زدن نيست.
« إنَّ أكْيَسَ الكَيِّسين مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ »30.
زرنگترين
زرنگها كسى است كه به خودش برسد.
و عَمِلَ
بَعْدَ المَوت .
براى پس از مردنش كار كند.
« و أحْمَقَ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ فيهِ نَفْسُهُ هَوآهُ » 31.
نادانترين نادانان كسى است كه خود را به دست هوا سپرده باشد.
و
تَمَنّا عَلَى اللّهِ الأمانى .
بدون سازندگى و فعاليت، به پروردگارش اميد بسته باشد.
اين احمقترين احمقها است.
هادى مطلق خداست
خوش به حال كسانى كه اين جاده را طى كردهاند و خود را ساختهاند.
خوش به حال ما كه به ما هم عشق ساختن خودمان را دادهاند. فعلاً اسمش را مىبريم و
حرفش را مىزنيم و نقشهاش را مىكشيم. پس از اين كه شروع كنيم به خودسازى، همه
درهاى رحمت، به روى ما باز مىشود :
«وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا
لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا»32.
يعنى اى بنده من! تو برخيز حركت كن، ديگر كارى به بقيهاش نداشته باش. من دست تو را
مىگيرم و در همه كارها خودم كمكت مىكنم. به آخر جاده هم كه رسيدى، ساقىات براى
رفع خستگى، خودم هستم :
«وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً »33.
شيطان گفت : كسب حلال، مرا بيچاره كرده است. همين انسان حلالخور، وقتى صداى اذان
بلند مىشود :
«رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ
اللّهِ»34.
مردانى كه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا و برپا
داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمىدارد .
اعلاميّه خدا
انسان مؤمن با شنيدن صداى اذان، همه كارهايش را رها مىكند. ديگر
دستش به كارى بند نيست. اذان اعلاميه خدا است كهاى بنده من! به سوى من بيا. معناى
اذان، اين است كه لحظهاى رسيده است كه تو را مىخواهم، بيا! او هم مىرود.
مىدانيد كه اينان چگونه وارد نماز مىشوند؟ با بدن پاك و با لباس حلال. شيطان از
دست آنها ضعيف شده است و ناله مىكند. در نماز هم ديگر كارى به آنان ندارد. نماز
آنان سفر است. شيطان گفت اى رسول اللّه! كار ديگر آنان كه مرا بيچاره كرده و تا
مرز كشتن پيش برده، آن است كه با عمل صالح و اخلاق، از دست من به خدا پناه مىبرند.
«اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» يعنى ترك حرام و اداى واجب. «اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم». كار ديگر آنان كه براى من بسيار سنگين است و طاقت آن را ندارم،
وقتى است كه به سوى ميدان جنگ سرازير مىشوند.
«يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ
مَّرْصُوصٌ »35.
خدا كسانى را دوست دارد كه صفزده در راه او جهاد
مىكنند [ و از ثابت قدمى ] گويى بنايى پولادين و استوارند .
بنيان مرصوص
شيطان با اين بنيان مرصوص چه كار كند، جز اين كه از هر سو، كه به
بنيان مرصوص برخورد مىكند، خودش زخمى مىشود و اسكلت خودش مىشكند؟ مخصوصا وقتى كه
ببيند شبهاى جمعه و در نيمه شبها جوانان و نوجوانان پاكدل و عاشق حق ، صورت بر
زمين نهاده و اين گونه با خداى خود نجوا مىكنند : «إلهى قَلْبى مَحْجُوب» و
«إلهى و رَبّى مَنْ لى غَيْرُك» فرار مىكند. اگر فرار نمىكرد و به قول پيامبر،
مانند جنس افتاده در نمك، آب نمىشد، اينان به شهادت نمىرسيدند، كسب حلال آنان
ادامه پيدا نمىكرد، به اذان گوش نمىدادند، اين گونه به خدا پناه نمىبردند. معلوم
مىشود كه آنان خوب او را راندهاند.
خوش به حال همه شما! خوش به حال كسانى كه رفتند! خوش به حال كسانى
كه در حال حركت هستند! خوش به حال كسانى كه نيت كردند كه حركت كنند! خود حرف زدنش
هم لذتى دارد. حرف زدن، مانند در زدن است. اين «يا رب» گفتن، «يا اللّه» گفتن، نيت
كردن، ناراحت شدن كه چرا بد گذراندم، همه اينها در زدن است. از هر كدام كه استفاده
كنيد، واللّه بلافاصله خود پروردگار مىگويد: كيست؟ تو هم همان سخن زينالعابدين
عليه السلام را به او بگو :
«إلهى هَلْ يَرجِعُ العَبْدُ الآبق إلاّ الى مَوْلاهُ»36 ؛ بنده فرارى
تو هستم، نمىدانستم، اكنون برگشتم، در را باز كن! آن گاه ملائكه را به استقبال تو
مىفرستد :
«هُوَ الَّذِىآ أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ
الْمُؤْمِنِينَ»37.
او است كه آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد ، تا
ايمانى بر ايمانشان بيفزايد .
«أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الاْءِيمَانَ وَ أَيَّدَهُم
بِرُوحٍ مِّنْهُ»38.
اينانند كه خدا ايمان را در دلهايشان ثابت و پايدار
كرده است و به روحى از جانب خود، نيرومندشان ساخته است .
پىنوشتها:
1 . نحل (16) : 97.
2 . تفسير الصافى: 1/84 .
3 . مؤمنون (23) : 51 .
4 . مائده (5) : 88 .
5 . بقره (2) : 188.
6 . الكافى: 8/177.
7 . نور (24) : 30.
8 . نور (24) : 31.
9 . اسراء (17) : 37.
10 . يوسف (12) : 101.
11 . يوسف (12) : 101.
12 . انفال (8) : 17.
13 . احزاب (33) : 45 ـ 46.
14 . عوالى اللئالي: 1/54.
15 . انعام (6) : 79.
16 . طه (20) : 84 .
17 . شعراء (17) : 80 .
18 . صافات (37) : 99.
19 . نور (24) : 30.
20 . رعد (13) : 4.
21 . رعد (13) : 3.
22 . شمس (91) : 7 ـ 9.
23 . تفسير الصافى: 1/84 .
24 . انسان (76) : 21.
25 . بحار الأنوار: 4/43.
26 . ملك (67) : 9.
27 . ملك (67) : 10.
28 . بقره (2) : 17.
29 . مؤمنون (23) : 108.
30 . تفسير الصافى: 1/84 .
31 . تفسير الصافى: 1/84 .
32 . عنكبوت (29) : 69.
33 . انسان (76) : 21.
34 . نور (24) : 37.
35 . صف (61) : 4.
36 . صحيح سجاديه ، ابطحى : 402.
37 . فتح (48) : 4.
38 . مجادله (58) : 22.