امام يك حكيم بود
من تصور مى كنم ، آن چشمى كه مى تواند آن
فعل و انفعالات را ببيند، اسمش در اصطلاح اسلامى و قرآنى ، عبارت از
حكمت است . ((و اتيناه الحكمة و فصل
الخطاب ))(79).
تا آن جايى كه من فهميدم ، حكمت ، آن بينشى است كه مى تواند حقايق را
ماوراى غشاى مادّى آن ببيند. با اين كه من قبل از انقلاب هم سالهاى
متمادى خدمت امام بزرگوار و عظيم الشاءنمان ، ارادت و اخلاص داشتم و
ايشان را از نزديك مى شناختم ، اما اين نكته را بعد از انقلاب متنبه
شدم كه امام ما يك مرد حكيم است . در اين جا، حكيم به معناى مصطلح آن
يعنى فيلسوف مورد نظر نيست ؛ بلكه حكمت به معناى واقعى و قرآنى آن كه
خداى متعال مى فرمايد ما آن را به پيامبران داديم مورد نظر است . اين
كتابهاى فهرستى مثل المعجم المفهرس را نگاه كنيد، با اين چيزها انس
بگيرند؛ خيلى خوب است . در معجم ، كلمه ى حكمت را پيدا كنيد. بعد به
همه ى آياتى كه در آن ، كلمه ى حكمت هست ، نگاه كنيد. اگر معناى آيات
را هم متوجه نمى شويد، به ترجمه مراجعه كنيد و ببينيد كه در قرآن ،
حكمت چيست . من تصورم اين است كه امام يك حكيم بود؛ يعنى همان فعل و
انفعالات معنوى باطنى پشت پرده را مثل جريانهاى زيرزمينى آب كه علم
خاصى دارد مى ديد. هر كس اگر چشم هم نداشته باشد، دست بزند، جريان آب
رو را مى فهمد و با گوشش ، صداى شرشر آن را هم مى شنود؛ اما جريان
آبهاى زيرزمينى را نه . اين ، معناى حكمت است . من مى ديدم ، آن انسانى
استثنايى زمان ما كه هيچ كس با او قايل مقايسه نيست مثل اين كه
جريانهاى زيرزمينى حوادث و پشت پرده را مى بيند. نمى خواهيم بگوييم كه
امام ، درباره ى آن چيزى گفتند و شد، از قبيل بود. نه اين كه تصور كنيد
ايشان محاسبه ى مادّى و سياسى مى كردند. نه ، آن بزرگوار اهل اين
محاسبات نبودند. البته فكر سياسى خيلى پخته يى داشتند و حقايق را مى
فهميدند؛ اما اين طور نبود كه همان محاسباتى را كه معمولا مى كنند،
انجام بدهند. اين ، همان غيب و ملكوت عالم و ملكوت وجود شماست كه بايد
به آن ايمان و اعتقاد داشت . راه رسيدن به آن هم تقواست .
اين كه ايران و رهبرى مثل امام ، در مقابل تجمع وسيع تمام احزاب كفر و
نفاق ، از شرقيش تا غربيش ، از مسلمان امريكايى مذاقش تا مسلمان
سوسياليست مزاجش ، از مناطق و مرتجعش تا شهوترانش (عده يى فقط به خاطر
شهوترانى ، با جمهورى اسلامى مبارزه مى كردند و براى آن كارها دلشان لك
زده بود! لذا از اين دستگاه بدشان مى آيد و با آن مبارزه مى كردند)
بايستند و مطمئن به پيروزى باشند، ناشى از تقوايى است كه به آنها حكحمت
و بصيرت را مى بخشد.(80)
چرا امام رضا(ع ) ولايتعهدى را
پذيرفت ؟
بايد اعتراف كينم كه زندگى ائمه (ع )، بدرستى شناخته نشده و ارج
و منزلت جهاد مرارت بار آنان حتى بر شيعيان نيز پوشيده مانده است . على
رغم هزاران كتاب كوچك و بزرگ قديم و جديد درباره زندگى ائمه (ع )،
امروز همچنان غبارى از ابهام و اجمال ، بخش عظيمى از زندگى اين
بزرگواران را فرا گرفته و حيات سياسى برجسته ترين چهره هاى خاندان نبوت
كه دو قرن و نيم قرن از حساس ترين دورانهاى تاريخ اسلام را در بر مى
گيرد با غرض ورزى يا بى اعتنايى و يا كج فهمى بسيارى از پژوهندگان و
نويسندگان رو به رو شده اند. اين است كه ما از يك تاريخچه مدون و مضبوط
درباره زندگى پر حادثه و پرماجراى آن پيشوايان ، تهيدستيم .
زندگى امام هشتم (ع )، كه قريب بيست سال از اين دوره تعيين كننده و مهم
را فراگرفته از جمله برجسته ترين بخشهاى آن است كه بجاست درباره آن
تاءمل و تحقيق لازم به كار مى رود.
مهمترين چيزى در زندگى ائمه (ع )، به طور شايسته مورد توجه قرار نگرفته
، عنصر ((مبارزه حاد سياسى
)) است . از آغاز نيمه دوم اوّل هجرى كه
خلافت اسلامى به طور آشكار با پيرايه هاى سلطنت آميخته شد و امامت
اسلامى به حكومت جابرانه پادشاهى بدل گشت ، ائمه اهل بيت (ع )، مبارزه
سياسى خود را شيوه اى متناسب به اوضاع و شرايط، شدّت بخشيدند. اين
مبارزه بزرگترين هدفش تشكيل نظام اسلامى و تاءسيس حكومتى بر پايه امامت
بود. بى شك تبيين و تفسير دين با ديدگاه مخصوص اهل بيت وحى ، و رفع
تحريفها و كج فهمى ها از معارف اسلامى و احكام دين نيز هدف مهمى براى
جهاد اهل بيت به حساب مى آمد. اما طبق قرائن حتمى ، جهاد اهل بيت به
اين هدفها محدود نمى شود و بزرگترين هدف آن ، چيزى جز تشكيل حكومت علوى
و تاءسيس نظام عادلانه اسلامى نبود. بيشترين دشواريهاى زندگى مرارت با
و پر از ايثار ائمه و ياران آنان به خاطر داشتن اين هدف بود و ائمه (ع
)، از دوران امام سجاد(ع )، و بعد از حادثه عاشورا به زمينه سازى
درازمدت براى اين مقصود پرداختند. در تمام دوران صد و چهل سال ميان
حادثه عاشورا و ولايتعهدى امام هشتم (ع )، جريان وابسته به امامان اهل
بيت يعنى شيعيان هميشه بزرگترين و خطرناكترين دشمن دستگاهاى خلافت به
حساب مى آمد. در اين مدت بارها زمينه هاى آمده اى پيش مى آمد و
مبارزات تشيع كه بايد آن را نهضت علوى نام داد به پيروزيهاى بزرگى
نزديك گرديد. اما، در هر بار موانعى بر سر راه پيروزى نهايى پديد مى
آمد و غالبا بزرگترين ضربه از ناحيه تهاجم بر محور و مركز اصلى اين
نهضت ، يعنى شخص امام در هر زمان به زندان افكندن يا به شهادت رساندن
آن حضرت وارد مى گشت و هنگامى كه نبوت به امام بعد مى رسيد اختناق و
فشار و سختگيرى به حدى بود كه براى آماده كردن زمينه به زمان طولانى
ديگرى نياز بود.
ائمه (ع )، در ميان طوفان سخت اين حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشيع را
همچون جريانى كوچك اما عميق و تند و پايدار از لابه لاى گذرگاههاى
دشوار و خطرناك گذراند و خلفاى اموى و عباسى در هيچ زمان نتوانستند با
نابود كردن امام ، جريان امامت را نابود كنند و اين خنجر برنده همواره
در پهلوى دستگاه خلافت ، فرو رفته ماند و به صورت تهديدى هميشگى آسايش
را از آنان سلب كرد. هنگامى كه حضرت موسى بن جعفر(ع )، پس از سالها حبس
در زندان هارونى مسموم و شهيد شد در قلمرو وسيع سلطنت عباسى اختناقى
كامل حكمفرما بود. در آن فضاى گرفته كه به گفته يكى از ياران امام على
بن موسى (ع )، ((از شمشير هارون ، خون مى
چكيد)) بزرگترين هنر امام معصوم و
بزرگوار ما آن بود كه توانست درخت تشيع را از گزند طوفان حادثه سلامت
بدارد و از پراكندگى و دلسردى ياران پدر بزرگوارش مانع شود و با تقيه
آميز و شگفت آورى جان خود را كه محور و روح در وران استقرار و ثبات
كامل آن رژيم مبارزات عميق امامت را ادامه داد. تاريخ نتوانسته است
ترسيم روشنى از دوران ده ساله زندگى امام هشتم در زمان هارون و بعد از
او در دوران پنج ساله جنگهاى داخلى خراسان و بغداد به ما ارائه كند.
اما به تدبّر مى توان فهميد كه امام هشتم در اين دوران همان مبارزه
دراز مدت اهل بيت (ع )، را كه در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار
داشته با همان جهت گيرى و همان اهداف ادامه مى داده است . هنگامى كه
ماءموران در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امين فراغت يافت و
خلافت بى منازع را به چنگ آورد يكى از اوّلين تدابير او حل و مشكل
علويان و مبارزات تشيع بود، او براى اين منظور، تجربه همه خلفاى سلف
خود را پيش چشم داشت . تچربه اى كه نمايشگر قدرت ، دسعت و عمق روزافزون
آن نهضت و ناتوانى دستگاههاى قدرت از ريشه كن كردن و حتى متوقف و و
محدود كردن آن بود. او مى ديد كه سطوت و حشمت هارونى حتى با به بند
كشيدن طولانى و بالاخره مسموم كردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از
شورشها و مبارزات سياسى ، نظامى ، تبليغاتى و فكرى شيعيان مانع شود. او
اينك در حالى كه از اقتدار پدر و پشتيبان خود نيز برخوردار نبود و
بعلاوه براثر جنگهاى داخلى ميان بنى عباس ، سلطنت عباسى را در تهديد
مشكلات بزرگى مشاهده مى كرد بى شك لازم بود به خطر نهضت علويان به چشم
جدّى ترى بنگرد. شايد ماءمون در ارزيابى خطر شيعيان براى دستگاه خود
واقع بينانه فكر مى كرد. گمان زياد بر اين است كه فاصله پانزده ساله
بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بويژه فرصت پنج ساله جنگهاى داخلى
، جريان تشيع را از آمادگى بيشترى براى برافراشتن پرجم حكومت علوى
برخوردار ساخته بود.
ماءمون اين خطر را زيركانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به
دنبال همين ازريابى و تشخيص بود كه ماجراى دعوت امام هشتم از مدينه به
خراسان و پيشنهاد الزامى وليعهدى به آن حضرت پيش آمد و اين حادثه كه در
همه دوران طولانى امامت كم نظير و يا در نوع خود بى نظير بود تحقق يافت
.
در اين حادثه امام هشتم على بن موسى الرضا(ع )، در برابر يك تجربه
تاريخى عظيم قرار گرفت و در معرض يك نبرد پنهان سياسى كه پيروزى يا
ناكمى آن مى توانست سرنوشت تشيع را رقم بزند، واقع شد.
در اين نبرد رقيب كه ابتكار عمل را به دست داشت و با همه امكانات به
ميدان آمده بود ماءمون بود. ماءمون با هوشى سرشار و تدبيرى قوى و فهم و
درايتى بى سابقه قدم در يدانى نهاد كه اگر پيروز مى شد و مى توانست
آنچنان كه برنامه ريزى كرده بود كار را به انجام برساند، يقينا به هدفى
دست مى يافت كه از سال چهل هجرى يعنى از شهادت على بن ابيطالب (ع )،
هيچ يك از خلفاى اموى و عباسى با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن
دست يابند، يعنى مى توانست درخت تشيع را ريشه كن كند و جريان معارضى را
كه همواره همچون خارى در چشم سردمداران خلافتهاى طاغوتى فرو رفته بود
بكلّى نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبيرى الهى بر ماءمون فائق آمد و او را در ميدان
نبرد سياسى كه خود به وجود آورده بود به طور كامل شكست داد و نه فقط
تشيع ، ضعيف يا ريشه كن نشد بلكه حتى سال دويست و يك هجرى ، يعنى سال
ولايتعهدى آن حضرت ، يكى از پربركت ترين سالهاى تاريخ تشيع شد و نفس
تازه اى در مبارزات علويان دميده شد، و در اين همه به بركت تدبير الهى
امام هشتم و شيوه حكيمانه اى بود كه آن امام معصوم در اين آزمايش
بزرگ از خويشتن نشان داد.
براى اين كه پرتوى بر سيماى اين حادثه عجيب افكنده شود و به تشريح
كوتاهى از تدبير ماءمون و تدبير امام در اين حادثه مى پردازيم .
ماءمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقيب مى
كرد:اولين و مهمترين آنها، تبديل صحنه مبارزات حاد انقلابى شيعيان به
عرصه فعاليت سياسى آرام و بى خطر بود. همان طور كه گفتيم شيعيان در
پوشش تقيه ، مبارزاتى خستگى ناپذير و تمام نشدنى داشتند، اين مبارزات
كه با دو ويژگى همراه بود، تاءثير توصيف ناپذيرى در بر هم زدن بساط
خلافت داشت ، آن دو ويژگى ، يكى مظلوميت بود و ديگرى قداست .
شيعيان با اتكاء به اين دو عامل نفوذ، انديشه شيعى را
كه همان تفيسيرو تبيين اسلام از ديدگاه ائمه اهل بيت است ، به زواياى
دل و ذهن مخاطبان خود مى رساندند و هر كسى را كه از اندك آمادگى
برخوردار بود، به آن طرز فكر متمايل و يا مؤ من مى ساختند و چنين بود
كه دائره تشيع ، روز به روز در دنياى اسلام گسترش مى يافات و همان
مظلوميت و قداست بود كه با پشتوانه تفكر شيعى اين جا و آن جا در همه
دورانهاى قيامهاى مسلحانه و حركات شورشگرانه را بر ضد دستگاههاى خلافت
سازماندهى مى كرد.
ماءمون مى خواست يكباره آن خفا و استتار را از اين جمع مبارز بگيريم و
اما را از ميدان مبارزه انقلاب به ميدان سياست بكشاند و به اين وسيله
كارآيى نهضت تشيع را كه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزايش
يافته بود به صفر برساند. با اين كار ماءمون آن دو ويژگى مؤ ثر و نافذ
را نيز از گروه علويان مى گرفت زيرا جمعى كه رهبرشان فرد ممتاز دستگاه
خلافت و وليعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور كشور است نه
مظلوم است و نه آنچنان مقدس . اين تدبير مى توانست فكر شيعى را هم در
رديف بقيه عقايد و افكارى كه در جامعه طرفدارانى داشت قرار دهد و آن را
از حد يك تفكر مخالف دستگاه كه اگر چه از نظر دستگاه ها ممنوع و مبغوض
است از نظر مردم بخصوص ضعفا پرحاذبه و استفهام برانگيز است خارج سازد.
دوم ، تخطئه مدعاى تشيع مبنى بر غاصبانه بودن خلافتهاى اموى و عباسى و
مشروعيت دادن به اين خلافتها بود، ماءمون با اين كار به همه ى شيعيان
مزدورانه ثابت مى كرد كه ادعاى غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهاى مسلط
كه هموراه جزء اصول اعتقادى شيعه به حساب مى آمده است يك حرف بى پايه و
ناشى از ضعف و عقده هاى حقارت بوده است ، چه اگر خلافتها ديگران
نامشروع و جابرانه بود خلافت ماءمون هم كه جانشين آنهاست مى بايد
نامشروع و غاصبانه باشد و جون على بن موسى الرضا(ع )، با ورود در اين
دستگاه و قبول جانشينى ماءمون او را قانونى و مشروع دانسته پس بايد
بقيه خلفا هم از مشروعيت برخوردار بوده باشند و اين ، نقض همه ادعاهاى
شيعيان است ، با اين كار نه فقط ماءمون از على بن موسى الرضا(ع )، بر
مشروعيت حكومت خود و گذشتگان اعتراف مى گرفت بلكه يكى از اركان اعتقادى
تشيع يعنى ظالمانه بودن پايه حكومت قبلى را نيز درهم مى كوبيد.
علاوه بر اين ادعاى ديگر شيعيان مبنى بر زهد و پارسايى و بى اعتنايى
ائمه به دنيا نيز با اين كار نقض مى شد كه آن حضرت فقط در شرايطى كه به
دنيا دسترسى داشته اند نسبت به آن زهد مى ورزيدند و اكنون كه درهاى
بهشت دنيا به روى آنان باز شد به سوى آن شتافتند و مثل ديگران خود را
از آن متنعم كردند.
سوم ، اين كه ماءمون با اين كار، امام را كه هموراه يك كانون معارضه و
مبارزه بود در كنترل دستگاههاى خود قرار مى داد. بجز خود آن حضرت ، همه
سران و گردنكشان و سلحشوران علوى را نيز در سيطره خود در مى آورد و اين
موقعيتى بود كه هرگز هيچ يك از اسلام ماءمون چه بنى اميه و چه بنى عباس
بر آن دست نيافته بودند.
چهارم ، اين كه امام را كه يك عنصر مردمى و قبله اميدها و مرجع سؤ الها
و شكوه ها بود در محاصره ماءموران حكومت قرار مى داد و رفته رفته رنگ
مردمى بودن را از او مى زدود و ميان او و مردم و سپس ميان او و عواطف و
محبتهاى مردم فاصله مى افكند.
پنجم ، اين بود كه به اى كار براى خود وجهه و حيثيتى معنوى كسب مى كرد.
طبيعى بود كه در دنياى آن روز همه او را بر اين كه فرزندى از پيغمبر و
شخصيتى مقدس و معنوى را به وليعهدى خود برگزيده بود و برادران و
فرزندان خود از اين امتياز محروم ساخته است ، ستايش كنند و هميشه چنين
است كه نزديكى دينداران به دنيا طلبان از آبروى دينداران مى كاهد و بر
آبروى دنيا طلبان مى افزايد.
ششم ، آن كه در پندار ماءمون ، امام با اين كار به يك توجيه گر دستگاه
خلافت بدل مى گشت ، بديهى است شخصى در حد علمى و تقوايى امام با آن
حيثيت و حرمت بى نظيرى كه وى به عنوان فرزند پيامبر در چشم همگان داشت
اگر نقش توجيه حوادث را در دستگاه حكومت بر عهده مى گرفت هيچ نغمه
مخالفى نمى توانست خدشه اى بر حيثيت آن دستگاه وارد سازد. اين خود در
حكم حصار منيعى بود كه مى توانست همه خطاها و زشتيهاى دستگاه خلافت را
از چشها پوشيده بدارد.بجز اينها هدفهاى ديگرى نيز براى ماءمون متصور
بود.
چنان كه مشاهده مى شود اين تدبير به قدرى پيچيده و عميق است كه يقينا
هيچ كس جز ماءمون نمى توانست آن را بخوبى هدايت كند و بدين جهت بود كه
دوستان و نزديكان ماءمون از ابعاد و جوانب آن بى خبر بودند. از برخى
گزارشهاى تاريخى چنين بر مى آيد كه حتى ((فضل
بم سهل )) وزير و فرمانده كل و مقربترين
فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت و محتواى اين سياست بى خبر بوده است .
ماءمون حتى براى اين كه هيچ گونه ضربه اى بر هدفهاى وى از اين حركت
پيچيده وارد نيايد داستانهاى جعلى براى علت و انگيزه اين اقدام مى ساخت
و به اين و آن مى گفت .
حقا بايد گفت سياست ماءمون از پختگى و عمق بى نظيرى برخوردار بود. اما
آن سوى ديگر اين صحنه نبرد، امام على بن موسى الرضا(ع )، است و همين كه
على رغم زيركى شيطنت آميز ماءمون تدبير پخته و همه جانبه او را حركتى
بى اثر و بازيچه اى كودكانه بدل مى كند، ماءمون با قبول آن همه زحمت و
با وجود سرمايه گذارى عظيمى كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفى
بر نسبت بلكه سياست او به سياستى بر ضد او بدل شد. تيرى كه با آن ،
اعتبار و حيثيت و مدعاهاى امام على بن موسى الرضا(ع )، را هدف گرفته
شده بود خود آماج قرار داد، به طورى كه بعد از
گذشت مدتى كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كان لم يكن شمرده ،
بالاخره همان شيوه اى را در برابر امام در پيش بگيرد كه همان گذشتگانش
در پيش گرفته بودند يعنى ((قتل
)) و ماءمون كه در آرزوى چهره قداست مآب
خليفه اى موجه و مقدس و خردمند، اين همه تلاش كرده بود سرانجام در همان
مزبله اى كه همه خلفاى پيش از او در آن سقوط كرده بودند، يعنى فساد و
فحشا و عيش و عشرت تواءم با ظلم و كبر فرو غلتيد. دريده شدن پرده ريا
ماءمون را در زندگى پانزده ساله او پس از حادثه ى وليعهدى در دهها
نمونه مى توان مشاهده كرد كه از جلمه آن به خدمت گرفتن قاضى القضاتى
فاسق و فاجر و عياش همچون يحيى بن اكثم و همنشينى و مجالست با عموى
خواننده و خنياگرش ابراهيم بن مهدى و آراستن بساط عيش و نوش و پرده درى
در دارالخلافه او در بغداد است .
اكنون به تشريح سياستها و تدابير امام على بن موسى الرضا(ع )، در اين
حادثه مى پردازيم :
1 هنگامى كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاى مدينه
را كراهت و نارضايى خود پر كرد، به طورى كه همه كس در پيرامون امام
يقين كردند كه ماءمون با نيت سوء حضرت را از وطن خود دور مى كند، امام
بدبينى خود به ماءمون را با زبان ممكن به گوشها رساند، در وداع با حرم
پيغمبر، در وداع با خانواده اش ، در هنگام خروج از مدينه ، در طواف
كعبه كه براى وداع انجام داد، با گفتار و رفتار با زبان دعا و زبان اشك
، بر همه ثابت كرد كه اين سفر، سفر مرگ او است ، همه كسانى كه بايد طبق
انتظار ماءمون نسبت به او خوش بين و نسبت به امام به خاطر پذيرش
پيشنهاد او بدبين مى شدند در اولين لحظات اين سفر دلشان از كينه هاى
ماءمون كه امام عزيزشان را اين طور ظالمانه از آنان جدا مى كرد و به
قتلگاه مى برد لبريز شد.
2 هنگامى كه درمرو پيشنهاد ولايتعهدى آن حضرت مطرح شد حضرت بشدت
استنكاف كردند و تا وقتى ماءمون صريحا آن حضرت را تهديد به قتل نكرد،
آن را نپذيرفتند. اين مطلب همه جا پيچيد كه على بن موسى الرضا(ع )،
وليعهدى و پيش از آن خلافت را كه ماءمون به او با اصرار پيشنهاد كرده
بود نپذيرفته است ، دست اندر كاران امور كه به ظرافت تدبير ماءمون واقف
نبودند ناشيانه عدم قبول امام را همه جا منتشر كردند حتف فضل بن سهل در
جمعى از كارگزاران و ماءموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنين خوار
نديده ام اميرالمؤ منين آن را به على بن موسى الرضا(ع )، تقديم مى كند
و على بن موسى الرضا دست رد بر سينه او مى زند.
خود امام در هر فرصتى ، اجبارى بودن اين منصب را به گوش اين و آن مى
رساند و همواره مى گفت من تهديد به قتل شدن تا وليعهدى را قبول كردم .
طبيعى بود كه اين سخن همچون عجيب ترين پديده سياسى ، دهان به دهان و
شهر به شهر پراكنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز يا بعدها بفهمند كه
در همان زمان كه كسى مثل ماءمون فقط به دليل آن كه از وليعهدى برادرش
امين عزل شده است به جنگى چند ساله دست مى زند و هزاران نفر از جمله
برادرش امين را به خاطر آن به قتل مى رساند وسر برادرش را از روى خشم
شهر به شهر مى گرداند كسى مثل على بن موسى الرضا(ع )، پيدا مى شود كه
به وليعهدى با بى اعتنايى نگاه مى كند و آن را جز با كراهت و در صورت
تهديد به قتل نمى پذيرد.
مقايسه اى كه از اين رهگذر ميان امام على بن موسى الرضا(ع )، و ماءمون
عباسى در ذهنها نقش مى بست درست عكس آن چيزى را نتيجه مى داد كه ماءمون
به خاطر آن سرمايه گذارى كرده بود.
3 با اين همه على بن موسى الرضا(ع )، فقط بدين شرط وليعهدى را پذيرفت
كه در هيچ يك از شؤ ون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و
تدبير امور نپردازد. ماءمون كه فكر مى كرد فعلا در شروع كار اين شرط
قابل تحمل است و بعدا بتدريج مى توان امام رابه صحنه فعاليتهاى خلافتى
كشانيد، اين شرط را از آن حضرت قبول كرد، روشن است كه با تحقق اين شرط،
نقشه ماءمون نقش بر آب مى شد و بيشتر هدفهاى او برآورده نمى گشت .
امام در همان حال كه نام وليعهد داشت و قهرا از امكانات دستگاه خلافت
نيز برخوردار بود چهره اى به خود مى گرفت كه گويى با دستگاه خلافت ،
مخالف و به آن معترض است ، نه امرى ، نه نهى اى ، نه تصدى مسؤ ليتى ،
نه قبول شغلى ، نه دفاعى از حكومت و طبعا نه هيچ گونه توجيهى براى
كارهاى آن دستگاه .
روشن است كه عضوى در دستگاه حكومت كه چنين با اختيار و اراده خود، از
همه مسؤ وليتها كناره مى گيرد، نمى تواند نسبت به آن دستگاه صميمى و
طرفدار باشد، ماءمون بخوبى اين نقيصه را حس مى كرد و لذا پس از آن كه
كار وليعهدى انجام گرفت بارها در صدد برآمد امام را بر خلاف تعهد قبلى
با لطائف الحيل به مشاغل خلافتى بكشاند و سياست مبارزه منفى امام را
نقض كند، اما هر دفعه امام هوشيارانه نقشه او را خنثى مى كرد.
يك نمونه همان است كه معمربن خلاد از خود امام هشتم نقل مى كند كه
ماءمون به امام مى گويد: اگر ممكن است به كسانى كه از او حرف شنوى
دارند در باب مناطقى كه اوضاع آن پريشان است ، چيزى بنويس و امام
استنكاف مى كند و قرار قبلى كه همان عدم دخالت مطلق است را به يادش
مى آورد و نمونه بسيار مهم و جالب ديگر ماجراى نماز عيد است كه ماءمون
به اين بهانه ((كه مردم قدرتو را بشناسد
و دلهاى آنان آرام گيرد))، امام را با
امامت نماز عيد دعوت مى كند، امام امامم استنكاف مى كند وپس از اين كه
ماءمون اصرار را به نهايت مى رساند امام به اين شرط قبول مى كندكه نماز
را به شيوه پيغمبر و على بن ابى طالب به جا آورد و آنگاه امام از اين
فرصت چنان بهره اى مى گيرد كه ماءمون را از اصرار خود پشيمان مى سازد و
امام را از نيمه راه نماز باز مى گرداند ، يعنى بناچار ضربه اى ديگر بر
ظاهر رياكارانه خود وارد مى سازد.
4 اما بهره بردارى اصلى امام از اين ماجرا بسى از اينها مهمتر است :
امام با قبول وليعهدى ، دست به حركتى مى زند كه در تاريخ زندگى ائمه پس
از پايان خلافت اهل بيت در سال چلهم هجرى تا آن روز و تا آن دوران بى
نظير بوده است و آن بر ملا كردن داعيه به امامت شيعى در سطح عظيم اسلام
و دريدن پرده غيظ تقيه و رساندن پيام تشيع به گوش مسلمانهاست . تريبون
عظيم خلافت در اختيار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانى را كه در طول
يكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقيه به خاصان ياران نزديك گفته نشده
بود به صداى بلند فرياد كرد و با استفاده از امكانات معمولى آن زمان كه
جز در اختيار خلفا و نزديكان يك آنها قرار نمى گرفت آن را به گوش همه
رساند. مناظرات امام در مجمع علما و در محضر ماءمون كه در آن قويترين
استدلالهاى امامت را بيان فرموده است ؛ نامه جوامع الشريعه كه در آن رؤ
وس مطالب عقيدتى و فقهى شيعى را براى فضل بن سهل نوشته است ، حديث
معروف امامت ك در مرو براى عبدالعزيز بن مسلم بيان كرده است ، قصائد
فراوانى كه در مدح آن حضرت به مناسبت ولايتعهدى سروده شده و برخى از آن
مانند قصيده دعبل و ابونواس هميشه در شمار قصائد بر جسته عربى به شمار
رفته است نمايشگر اين موفقيت عظيم امام (ع )، است . در آن سال در مدينه
و شايد در بسيارى از آفاق اسلامى هنگامى كه خبر ولايتعهدى على بن موسى
الرضا(ع )، رسيد در خطبه فضائل اهل بيت بر زبان رانده شده بود و اهل
بيت پيغمبر كه نود سال علنا بر منبرها دشنام داده شده بودند و سالهاى
متمادى ديگر كسى جراءت بر زبان آوردن فضايل آنها را نداشت ، اكنون همه
جا به عظمت و نيكى ياد مى شدند، دوستان آنان از اين حادثه روحيه و قوت
گرفتند، بى خبرها و بى تفاوتها با آنان آشنا شدند و به آن ، گرايش
يافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف كردند، محدثان و متذكران شيعه
معارفى را كه تا آن روز جز در خلوت نمى شد به زبان آورد، در جلسات درسى
بزرگ و مجامع عمومى بر زبان راندند.
5در حالى كه ماءمون امام را جدا از مردم مى پسنديد و اين جدايى را در
نهايت وسيله براى قطع رابطه معنوى و عاطفى ميان امام و مردم مى خواست ،
امام در هر فرصتى خود را در معرض ارتباط با مردم قرار مى داد. با اين
كه ماءمون آگاهانه مسير حركت امام از مدينه تا مرو را طورى انتخاب كرده
بود كه شهرهاى معروف به محبت اهل بيت مانند كوفه و قم در سر راه قرار
نگيرند، امام در همان مسير تعيين شده ، از هر فرصتى براى ايجاد رابطه
جديد ميان خود و مردم استفاده كرد، در اهواز آيات امامت را نشان داد،
در بصره خود را در معرض محبت دلهايى كه با او نامهربان بودند قرار داد،
در نيشابور حديث سلسلة الذهب را براى هميشه به يادگار گذاشت و علاوه بر
آن نشانه ها و معجزه هاى ديگرى نيز آشكار ساخت و در جاى جاى اين سفر
طولانى فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد. در مرو هم كه سر منزل اصلى و
اقامتگاه دستگاه خلافت بود هر گاه فرصتى دست داد حصارهاى دستگاه حكومت
را براى حضور در انبوه جمعيت مردم شكافت .
6 نه تنها سر جنبانان تشيع از سوى امام به سكوت و
سازش تشويق نشدند بلكه قرائن حاكى از آن است كه وضع جديد امام موجب
دلگرمى آنان شد و شورشگرانى كه بيشترين دورانهاى عمر خود را در كوه هاى
صعب العبور و آباديهاى دور دست و با سختى و دشوارى مى گذراندند با
حمايت امام على بن موسى الرضا(ع )، حتى مورد احترام و تجليل كارگزاران
حكومت در شهرهاى مختلف نيز قرار گرفتند. هر ناسازگار و تند زبانى كه
چون دعبل كه هرگز به هيچ خليفه و وزير و اميرى روى خوش نشان نداده و در
دستگاه آنان رحل اقامت نيفكنده بوده و هيچ كس از سرجنبانان خلافت از
تيزى زبان او مصون نمانده بود و به همين دليل هميشه مورد تعقيب و تفتيش
دستگاههاى دولتى به سر مى برد و ساليان دراز، دار خود را بر دوش خود
حمل مى كرد و ميان شهرها و آباديها سرگردان و فرار مى گذرانيد، توانست
به حضور امام و مقتداى محبوب خود برسد و معروفترين و شيواترين قصيده
خود را كه ادعانامه نهضت نبوى ضد دستگاه خلافت اموى و عباسى است براى
آن حضرت بسرايد و شعر او در زمانى كوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد،
به طورى كه در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئيس راهزنان ميان
راه مى شنود.
اكنون بار ديگر نگاهى بر وضع كلى صحنه اين نبرد پنهانى كه ماءمون آن را
به ابتكار خود آراسته و امام على بن موسى الرضا(ع )، را با انگيزه هايى
كه اشاره شد به آن ميدان كشانده بود مى افكنيم :
يك سال پس از اعلام وليعهدى وضعيت چنين است :
ماءمون چه در متن فرمان ولايتعهدى و چه در گفته ها و اظهارات ديگر او
را به فضل و تقوى و نسب رفيع و مقام علمى منيع ستوده است و او اكنون در
چشم آن مردمى كه برخى از او فقط نامى از او شنيده و حتى به همين اندازه
هم او را نشناخته و شايد گروهى بغض او را همواره در دل پرورانده بودند
به عنوان يك چهره در خور تعظيم و تجليل ويك انسان شايسته خلافت كه از
خليفه به سال ، علم و تقوى و خويشى با پيغمبر، بزرگتر و شايسته تر است
شناخته اند. ماءمون نه تنها با حضور اونتوانسته معارضان شيعى خود را به
خود خوشبين و دست وزبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد
بلكه حتى على بن موسى (ع )، مايه ايمان و اطمينان و تقويت روحيه آنان
نيز شده است در مدينه ، مكه و ديگر اقطار اسلامى نه فقط نام على بن
موسى (ع )، به تهمت حرص به دنيا و عشق به مقام و منصب از رونق نيفتاده
بلكه حشمت ظاهرى بر عزت معنوى او افزوده شده و زبان ستايشگران پس از
دهها سال به فضل و رتبه معنوى پدران مظلوم و معصوم او گشوده است .
كوتاه سخن آن كه ماءمون در اين قمار بزرگ نه تنها چيزى بدست نياورده كه
بسيارى چيزها را از دست داده و در انتظار است كه بقيه را نيز از دست
بدهد.
اين جا بود كه ماءمون احساس شكست و خسران كرد و در صدد بر آمد كه خطاى
فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن ديد كه پس از اين همه سرمايه
گذارى سرانجام براى مقابله با دشمنان آشتى ناپذير دستگاههاى خلافت يعنى
ائمه اهل بيت (ع )، به همان شيوه اى متوسل شود كه هميشه گذشتگان ظالم و
فاجر او متوسل شده بودند يعنى قتل .
بديهى است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به آسانى ميسر نبود.
قرائن نشان مى دهد كه ماءمون پيش از اقدام قطعى خود براى به شهادت
رساندن امام به كارهاى ديگرى دست زده است كه شايد بتواند اين آخر علاج
را آسانتر به كار برد، به گمان زياد اين كه ناگهان در مرو شايع شد كه
على بن موسى الرضا(ع )، همه مردم را بردگان خود مى دانند، و اين جز با
دست اندر كار عمال ماءمون ممكن نبود.
هنگامى كه اباصلت اين خبر را براى امام آورد حضرت فرمود:
((بار الها اى پديد آورنده آسمانها و
زمين تو شاهدى كه نه من و نه هيچ يك از پدرانم هرگز چنين سخنى را نگفته
ايم واين يكى از همان ستمهايى است كه از سوى اينان به ما مى شود)).
تشكيل مجالس مناظره با هر آن كسى كه كمتر اميدى به غلبه او بر امام مى
رفت نيز از جمله همين تدابير است . هنگامى كه امام مناظره كنندگان
اديان و مذاهب مختلف از در بحث عمومى خود منكوب كرد و آوازه دانش و
حجت قاطعش در همه جا پيچيد ماءمون در صدد برآمد كه هر متكلم واهل
مجادله اى را به مجلس مناظره با امام بكشاند، شايد يك نفر در اين بين
بتواند امام را مجاب كند.
البته چنان كه مى دانيم هر چه تشكيل مناظرات ادامه مى يافت قدرت علمى
امام آشكارتر مى شد و ماءمون از تاءثير اين وسيله نوميدتر.
بنابر روايات يك يا دو بار توطئه قتل امام را به وسيله نوكران و ايادى
خود ريخت و يك بار هم حضرت را در سرخس به زندان افكند اما اين شيوه ها
هم نتيجه اى جز جلب اعتقاد همان دست اندر كاران به رتبه معنوى امام ،
با بار نياورد. و ماءمون درمانده تر و خشمگين تر شد، در آخر چاره اى
جز آن نيافت كه به دست خود و بدون هيچ واسطه اى امام را مسموم كند و
همين كار را كرد و در ماه صفر دويست و سه هجرى يعنى قريب دو سال پس از
آوردن آن حضرت از مدينه به خراسان و يك سال و اندى پس از صدور فرمان
وليعهدى به نام آن حضرت ، دست خود را به جنايت بزرگ و فراموش نشدنى قتل
امام آلود.(81)
پيوست فرو پاشى ؛ ارمغان ((اصلاحات
يلتسينى )) در شوروى
شرح تحولات آخرين سال حيات اتحاد جماهير شوروى و بررسى آنچه كه
سبب اضمحلال اين امپراطورى گرديد به ما كمك مى كند تا ريشه ها و عوامل
به وجود آورنده اين رخداد عظيم را بهتر درك كنيم و پديده هايى كه در
بستر اين حادثه ، زمينه ساز فروپاشى شوروى و حذف ابر قدرت شرق از صحنه
معادلات سياسى جهان گرديد بشناسيم . اين بررسى به ما كمك مى كند تا
بهتر بدانيم كه چگونه مى توان با ابزار تبليغ و شگردهاى سياسى و كاربرد
ابزارى از اصطلاحات و واژه ها طومار يك نظام مقتدر هفتاد و چند ساله را
از ظرف مدت زمانى كوتاهى در هم پيچيد.
دست كم 10 سال است كه در كتابهاى درسى مدارس جمهوريها جدا شده از شوروى
سابق پديده فروپاشى امپراطورى شوروى به عنوان محصول و ثمره
((اصلاحگرايى ))
قلمداد شده و به همين دليل ميخائيل گورباچف زمينه ساز اين وضعيت را يك
اصلاحگرا مى نامند. در حقيقت نسل جديد جوانان موجود در 16 جمهورى قلمرو
شوروى سابق و آنهايى كه در دهه 1360 متولد شده اند امروز تجزيه شوروى و
پاره پاره شدن آن قلمرو وسيع را مرهون ظهور پديده اى به نام
((اصلاح طلبى ))
مى داند.
گورباچف سياستمدارى بود كه بواقع خود را اصلاح طلب مى دانست ولى حركتى
كه وى از سال 1363 در پى انتخابش به دبير كلى حزب كمونيست شوروى تحت
عنوان ((اصلاحات ))
آغاز كرد، بتدريج به يك حركت براندازى تبديل شد و به طور ناخواسته كار
را به جايى رساند كه بعضى سياستمداران غربگرا و تندرو وى را به آرامى
به حاشيه راندند و خود با همان پرچم ((اصلاح
طلبى )) رفته رفته زمينه انحلال و
فروپاشى شوروى را در سال 1370 فراهم آوردند.
گورباچف در 20 اسفند سال 1363 در پى مرگ ((چرنيكو))
به دبير كلى حزب كمونيست شوروى رسيد. او در نهم آبان سال 1366 نظريه
خود را موسوم به پرسترويكا و گلاسنوست در مطبوعات روسيه انتشار داد و
سپس آن را در كتابى به همين نام طبع نمود. شخصيت و شهرت جهانى
گورباچف را به همين نظريه اش مى شناسد.
در زبان روسى پرسترويكا به معنى باز سازى اقتصادى و گلاسنوست به معنى
فضاى باز سياسى است . اعلام اين نظريه دو بعدى نقطه آغاز فعاليتى است
كه از آن در شوروى به عنوان ((اصلاحات
گورباچف )) ياد مى شود. اصول پرسترويكا
عبارت بود از تمركز زدايى در مديريت اقتصادى كشور و ترويج و تشويق بخش
خصوصى . هدف پروسترويكا آن گونه كه گورباچف در كتابش نقل كرده است
((انطباق اقتصاد شوروى با تحولات اقتصادى
و فنى كشورهاى سرمايه دارى غرب )) بود.
حاميان پروسترويكا كه به صورت مشاور، معاون ، نمايندگان دوما و
نويسندگان مطبوعات اطراف گورباچف را احاطه كرده و به وى خط مى دادند.
معتقد بودند كه اگر بازسازى اقتصادى صورت نگيرد. اتحاد جماهير شوروى از
موقعيت خود به عنوان يك قدرت حهانى نزول خواهد كرد.
هدف گلاسنوست نيز اعطاى آزادى قلم و بيان ، احياء احزاب و گروههاى
سياسى و انگيزه بخشيدن به مردم براى فعاليتهاى سياسى و اجتماعى تاءثير
گذار در جامعه بود. گلاسنوست به معنى مشاركت دادن مردم در امور سياسى و
فعال ساختن اقشار جامعه در اين مسير بود.
اين هر دو حالت از ابتداى طرح ، معرف شخصيت سياسى و فرهنگى گورباچف در
عرصه بين المللى گرديد. دنياى غرب نيز نه به دليل مفاهيم واقعى
پرسترويكا و گلاسنوست ، بلكه به اين دليل كه احساس مى كرد مى تواند
اهداف بلند مدت خود در شوروى را در سايه اين اصطلاحات و عمل به آنها
دنبال كند. شخصيت گورباچف را به عنوان بانى اين نظريه مورد پشتيبانى و
حمايت قرار داد. گورباچف بتدريج در جامعه بسته و مملو از اختناق شوروى
سمبل آزاديخواهى شناخته شد. دولتهايى كه در طول 70 سال شبح هر موفقيتى
را در شوروى با تير مى زدند، گورباچف رهبر جوان همان كشور را
((مردسال ))
لقب دادند. اين حمايتها در فضاى گرفته و پر خفقان شوروى بشدت
تاءثيرگذار و فضا شمن بود. تعريف و تمجيد گورباچف توسط دولتهاى غربى و
نقش روزنامه هاى خارجى و تعدادى از نشريات داخلى در ساختن يك
((بت )) از
وى ، بتدريج او را فريب داد. بدين معنى كه گورباچف و اطرافيانش بر روى
آن حمايتها به عنوان عاملى در جهت افزايش توفيق راهكار خود حساب ويژه
اى باز كردند.
گورباچف و ساير سياستمداران ((اصلاح طلب
)) شوروى در مرحله اجراى نظريات وى عميقا
بر اين باور بودند كه گلاسنوست زمينه ساز پروسترويكا خواهد بود و جامعه
شوروى بدون ((توسعه سياسى
)) و بدون اعطاى آزاديهاى سياسى قادر نخواهد بود كه
توفيق چندانى در عرصه اصلاحات اقتصادى به دست آورد. مع الوصف هيچ يك از
اين دو نظريه نتوانست شرائط ايده آل گورباچف را در شوروى به وجود آورد.
در زمينه پروسترويكا، تغيير نظام اقتصادى شوروى و تلاش دولت براى جلب
سرمايه گذاران اين كشور گرديد. در عرصه گلاسنوست نيز فضاى سياسى جديد
باعث رشد احساسات ملى گرايانه در كشور شد و جمهوريهايى كه در گذشته دور
با زور دولت تزارى به قلمرو شوروى ضميمه شده بودند، در سايه شرائط
سياسى جديد شعار آزاديخواهى و استقلال را سر دادند. شعارى كه امريكا و
دولتهاى اروپاى غربى بلافاصله در چهارچوب اهداف خاص خود به حمايت از آن
برخاستند و حتى كمكهاى اقتصادى وعده داده شده خود به مسكو را منوط به
تحقق اين گونه آزاديهاى سياسى كردند. گورباچف در برابر موجى كه در كشور
به راه افتاده بود و از جانب غرب هدايت مى شد و سياستمداران ظاهر
طرفدار وى نيز در آن مى دميدند قدرت كنترل اوضاع را بتدريج از دست مى
داد. بسيارى از هم پيمانان وى از جمله بوريس يلتسين حتى گورباچف را
متهم به تعلل در روند اصلاحات مى كردند و خواهان شتاب بيشترى در اين
مسير بودند.
در چنين شرايطى گورباچف بدون تاءمل در ريشه معضلات اقتصادى و سياسى
جامعه شوروى ، هر روز دست نياز خود را به سمت غرب درازتر كرد و هر روز
بيش از قبل از ضرورت توسعه روابط با دولتهاى غربى و لزوم گسترش سرمايه
گذاريهاى خارجى در روسيه به عنوان راه حل مشكل كشورش سخن به ميان آورد.
اين رويه اى بود كه در آن زمان با هشدار بسيارى از صاحب نظران مسائل
اقتصادى و سياسى روسيه و جهان مواجهه شد. اكثريت نمايندگان دوما رها
شدن زمام امور كشور و نفوذ خزنده غرب در شريانهاى اقتصادى و فرهنگى و
سياسى كشور را مورد انتقاد قرار مى دادند و نگرانى خود را از تسامح و
بى تفاوتى در برابر نفوذ غرب ابزار مى داشتند.
در ميان كسانى كه گورباچف را از فرو غلتيدن در دام غرب بر حذر مى
داشتند، غنى ترين و پرنكته ترين هشدار متعلق به حضرت امام خمينى (ره )
بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران بود. امام در 11 دى ماه سال 1367 طى
پيام بسيار مهمى خطاب به آخرين رئيس جمهور شوروى ، وى را از اتكاء به
منابع غربى منع كردند. امام در پيام خود خطاب به گورباچف فرمودند:((...
از شما جدا مى خواهم كه در شكستن ديوارهاى خيالات ماركسيسم گرفتار
زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد. شما اگر بخواهيد گره هاى كور اقتصادى
سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه دارى غرب حل
كنيد، نه تنها دردى از جامعه خويش را دوا نكرده ايد كه ديگران بايد
بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند. چرا كه امروزه اگر ماركسيسم در
روشهاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسيده است ، دنياى غرب هم در همين
مسائل البته به شكل ديگر و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است ...))
با اين همه گورباچف هشدار امام خمينى را جدى نگرفت و در نتيجه هر دو
پيامدى كه در پيام امام پيش بينى شده بود، تحقق يافت .
يكى آن كه ثابت گرديد كه پناه بردن به كانون سرمايه دارى غرب دردى از
جامعه روسيه در زمينه هاى اقتصادى و سياسى را دوا نمى كند و ديگر آن كه
((ديگران ))
با هدف جبران اشتباهات گورباچف اشتباهات به ميدان آمدند و به بهانه
جبران اشتباهات وى ، او را به حاشيه راندند.
درسى كه همان زمان بسيارى از انديشمندان جهان از پيام بنيانگذار جمهورى
اسلامى ايران گرفتند، آن بود كه غرب طالب اصلاحات واقعى در كشورها نيست
، بلكه جهت نيل به اهداف خود از روند تخريب و بر اندازى سيستم اقتصادى
سياسى كشورها در قالب ((اصلاحات
)) حمايت مى كند. اين پديده بخصوص در
مورد كشورى مانند شوروى كه به مدت بيش از 70 سال رقيب بالقوه غرب در
معادلات سياسى جهان بود، كاملا صدق مى كرد. غربيها فقط ضعف و وابستگى
كشورها به منابع آنان را مى خواهند و براى كمترين خود هزاران امتياز
سياسى يا اقتصادى را مطالبه مى كنند. امتيازاتى كه هر يك براى از بين
بردن حيثيت و اعتبارات و عزت كشورها در داخل و در صحنه بين المللى كافى
است .
در دى ماه سال 1378 گورباچف در سالگرد صدور پيام حضرت امام طى مصاحبه
اى با خبرنگار واحد مركزى خبر در مسكو از اين كه به هشدارهاى 12 سال
پيش بنيانگذار جمهورى اسلامى بى اعتنائى كرده بود، اظهار تاءسف نمود.
وى در اين مصاحبه اظهار داشت :
((مخاطب پيام آيت الله خمينى از نظر من ،
همه اعصار در طول تاريخ بود.)) وى افزود:
((زمانى كه من اين پيام را دريافت كردم
احساس كردم كه شخصى كه اين پيام را نوشته فردى متفكر و دلسوز براى
سرنوشت جهان است . من از مطالعه اين پيام استنباط كردم كه او كسى است
كه براى جهان نگران است و مايل است من انقلاب اسلامى را بيشتر بشناسم و
درك كنم )).
گورباچف سپس با تشريح نابسامانيهاى اقتصادى و سياسى روسيه ، تصريح كرد
كه ((اگر ما پيشگوييهاى آيت الله خمينى
را در آن پيام جدى مى گرفتيم امروز قطعا شاهد چنين وضعيتى نبوديم .))
گورباچف در مصاحبه خود با خبرنگار واحد مركزى خبر به روابط روسيه با
غرب اشاره كرده و تصريح نمود كه ((اقتصاد
روسيه از همان ابتدا در حال ريزش و سقوط بود و ما در واقع نمى توانستيم
همگام با غرب عمل كنيم ... ما از جنگ سرد صرف نظر كرده و شروع به
برقرارى روابط با كشورها نموديم . اما غربيها در اين نبرد پيروز
شدند...)).
خطاى گورباچف اين بود كه روند حركتى را كه در شوروى به عنوان
((اصلاحات ))
شناخته شده بود. با درخواست و اراده غرب همراه و هماهنگى كرد. در نتيجه
هر روز استقلال و اقتدار كشورش را در برابر غرب به طور ناخواسته تضعيف
نمود و در عرض پايگاهها و نقاط اتكاء فعاليت غرب در داخل شوروى را
تقويت نمود.
گروههايى كه هيچ اعتقادى به تماميت ارضى و حاكميت ملى شوروى نداشتند
مثل قارچ روييدند و با متينگ ها و گردهماييها تحريك كننده و آشوب
طلبانه در ليتوانى . استونى ، اوكراين ، تاتارستان ، گرجستان و نقاط
ديگر بر طبق قوميت خواهى و ملى گرايى و خود مختارى طلبى كوبيدند و هر
روز بيش از روز قبل ، خواسته هايى را مطرح كردند و امنيت ملى شوروى را
از درون و با حمايت بيرونى مورد تهديد قرار دادند.
در موج سياسى و اقتصادى غير قابل كنترلى كه در شوروى به راه افتاده
بود.اقليت يهوديان اين كشور به عنوان ستون پنجم غرب عمل مى كردند.
مهاجرت داوطلبان يهوديان به اسرائيل يكى از علائم بارز گلاسنوست شد و
در واقع روند اعزام يهوديان شوروى به فلسطين اشغالى و ميزان همراهى
گورباچف با اين روند به عنوان ميزان سنجش محدوديتى از سوى دولتت شوروى
عليه يهوديان با جبهه گيرى علنى امريكا و غرب در برابر گورباچف تواءم
مى شد. در نتيجه گورباچف حتى جسارت برخورد با يهوديانى كه براى
صهيونيستها در شوروى جاسوسى مى كردند را نيز در خود نمى ديد. به همين
دليل سياستمداران غربگرا و آنهايى كه بمراتب بيشتر از گورباچف ، تاءمين
كننده ديدگاه غرب در روسيه بودند، به تلاش افتادند تا براى سرعت بخشيدن
به روند حركتى كه ((اصلاحات
)) لقب گرفته بود، گورباچف را از سر راه
بردارند. براى اجراى اين ترفند، بوريس يلتسين ، پيشقدم شد. او
سياستمدارى بود كه در تمام طول سالهاى حاكميت گورباچف ، با وى بر سر
روند حركت اصلاحات اختلاف داشت . يلتسين گورباچف را متهم به تعلل و
سستى در حركت اصلاحات مى كرد و طرفدار شتاب در اين حركت بود. يلتسين
حتى به خاطر تشديد اختلافاتش با گورباچف در سال 1367 توسط وى از
((پوليت بورو))
(دفتر سياسى حزب كمونيست شوروى ) اخراج شد. از زمان اين اخراج بود كه
سرويسهاى اطلاعاتى غرب بر روى يلتسين سرمايه گذارى كردند تا وى را
جانشين گورباچف سازند. در حقيقت اين اخراج به يلتسين انگيزه ورود به
مرحله ((مبارزه با گورباچف
)) را داد و غرب اين فرصت را به فال نيك
گرفت .
حذف گورباچف از معادله قدرت در شوروى در سه مرحله انجام شد. مرحله اول
پيروزى يلتسين در انتخابات رياست جمهورى روسيه ، مرحله دوم انجام كودتا
عليه گورباچف و مرحله سوم ، تشكيل جامعه كشورهاى مستقل مشترك المنافع
بود كه مورد آخر، در حكم فروپاشى اتحاد جماهير شوروى بود.
يلتسين براى اجراى اين مراحل ابتدا توانست با جلب حمايت افكار عمومى در
انتخابات كنگره نمايندگان خلق كه در اسفند 1367 برگزار شد، به نمايندگى
ايالت مسكو انتخاب شود. سپس در 21 خرداد در انتخابات داخلى فدراسيون
روسيه به رياست جمهورى اين فدراسيون برگزيده شد. اين رويداد يك ماه قبل
از كودتا عليه گورباچف و 6 ماه قبل از فروپاشى شوروى صورت گرفت .
مرحله دوم ، كودتا بود. نقشه اين گونه ترسيم شده بود كه كودتاگران
اساسا خود را مخالف ((اصلاحات
)) معرفى مى كنند و اين پديده را براى
حاكميت ملى و تماميت ارضى شوروى خطرناك و مضر قلمداد كنند تا هيچ گونه
شبهه اى دال بر هم پيمانى يلتسين با آنان در ذهن مردم شوروى و جهان شكل
نگيرد. در واقع ، هدف اين بود تا حاكميت يلتسين كه پس از كودتا تحقق مى
يافت . محصول كودتا عليه گورباچف قلمداد نشود. با چنين ذهنيتى روز 28
مرداد 1370 سياستمداران نزديك گورباچف با استفاده از غيبت وى كه براى
گذران تعطيلات تابستانى در شبه جزيره كريمه در جنوب روسيه به سر مى
برد، عليه وى كودتا كردند. آنان در برابر، تلويزيون مسكو مدعى شدند كه
طرفدار بازگشت حاكميت كمونيسم بر پهنه اتحاد جماهير شوروى هستند و به
قول خودشان روند اصلاحات را زايل كننده حكومت مى دانستند.((گنادى
يانايف )) كه رهبرى اين كودتا را بر عهده
داشت از جمله مطمئن ترين چهره هاى سياسى كرملين از ديد گورباچف بود.
يانايف از اسفند سال 1363 به صورت يكى از مشاورين نزديك و مورد اعتماد
گورباچف در آمده بود. او طى يك سال به مقامات معاون اول گورباچف بود.
طى اين مدت كار وى عمدتا خوش آمد گويى به مقامات خارجى بوده است . چهره
او بندرت در تلويزيون شوروى نشان داده مى شد و اظهار نظرهايش گهگاه در
مطبوعات شوروى منعكس مى شد. او از اعضاى پارلمان و شوراى عالى اتحاد
جماهير شوروى بود و در دفتر سياسى و كميته مركزى حزب كمونيست نيز عضويت
داشت . وى پس از به دست گرفتن قدرت ، مدعى شد كه گورباچف به دليل
بيمارى از قدرت كناره گيرى كرده است . در پى اين ادعا، بوريس يلتسين كه
دو ماه قبل از آن توانسته بود در انتخابات داخلى روسيه به رياست جمهورى
اين ايالت شوروى انتخاب شود. براى اجراى پرده بعدى اين نمايش وارد
معركه شد و با برخوردارى از حمايت وسيع شبكه هاى خبرى غرب ، رهبرى
باصطلاح مبارز با كودتا را برعهده گرفت . از اين رو ارتش روسيه نيز در
تداوم اين نمايش به جاى تبعيت از رئيس جمهور جديد ((شوروى
)) (كودتاچيان )، از رئيس جمهور
((روسيه ))
تبعيت نمود و از سركوب هزاران نفر از مردمى كه به دعوت يلتسين به
خيابانها آمده بودند تا با كودتا مقابله كنند، امتناع ورزيد. اين كودتا
با نقش محورى يلتسين و حمايت غرب از وى شكست خورد و گورباچف سرانجام در
روز 30 مرداد به مسكو آورده شد.
او بسرعت به تصفيه نزديكان و رقباى خويش پرداخت . اما هرگز دستش به
عوامل كودتا نرسيد و كودتاچيان توسط شبكه اى كه توسط شبكه اى كه توسط
يلتسين هدايت مى شد، تحت مراقبت قرار داشتند.
پس از اين كودتا، گورباچف در منتهاى ضعف سياسى خود بود. بسيارى از
مشاوران و نزديكان وى عوامل اجرائى كودتا بودند. حتى الكساندر بسمرتنيخ
وزير خارجه وى حامى كودتاچيان بود. گورباچف در چنين شرائطى
((بوريس پانكين ))
از كارمندان وزارت خارجه را به عنوان وزير خارجه منصوب كرد. اما به
دليل ضعف و عدم كاراى وى ، مجددا از شوارد نادزه كه در 29 آذر سال 1369
به شنانه اعتراض به بى كفايتى گورباچف در اراده كشور از مقام وزارت
خارجه شوروى استعفا داده بود، خواست مجددا اين سمت را عهده دار شود.
شوارد نادزه در دور جديد وزارت خود كه از 28 آبان سال 1371 آغاز شد و
تا زمان فروپاشى (30 آذر همان سال ) ادامه يافت هيچ اقدام مؤ ثرى
نتوانست انجام دهد. زيرا در داخل ساختمان وزارت امور خارجه ،
((آندره كوزيروف ))
به عنوان وزير امور خارجه آمريكا وارد مسكو شده بود. حتى در يك مورد به
هنگامى كه وزير امور خارجه آمريكا وارد مسكو شده بود، از ورود
((شواردنادزه ))
به داخل ساختمان وزارت جلوگيرى شد. در آن زمان وزير خارجه آمريكا ابتدا
با يلتسين ملاقات كرد و پس از آن در روز ديگر به ملاقات گورباچف كه در
اتاق ديگرى از كاخ كرملين قرار داشت رفت . او همچنين در ساختمان وزارت
خارجه با ((كوزيرف ))
كه وزير خارجه ايالت روسيه بود ملاقات كرد ولى هرگز با شوارد نادزه كه
همتاى قانونى وى بود ملاقات ننمود.
گورباچف 4 ماه پس از كودتا در اجراى مرحله سوم نمايشنامه اى كه توسط
غرب كارگردانى و توسط يلتسين اجرا مى شد، از صحنه مديريت جامعه روسيه
حذف شد.
در اجراى اين مرحله روز 30 آذر 1370 با پيوستن جمهوريهاى تشكيل دهنده
شوروى به ((جامعه كشورهاى مستقل المنافع
)) رسما انحلال اتحاد جماهير شوروى اعلام
شد. اين اعلام بدون مشورت با گورباچف كه هنوز رئيس جمهور قانونى شوروى
بود، صورت گرفت و بلا فاصله مورد حمايت محافل سياسى و تبليغى غرب قرار
گرفت .
لايحه انحلال اتحاد جماهير شوروى در 17 آذر همان سال طى نشست مشترك
يلتسين ، كراوچوك و شوسكويچ رهبران روسيه ، اوكراين و بيلوروس در شهر
((مينسك ))
مركز جمهورى بيلوروس به امضاى آنان رسيد و اتحاد جماهير شوروى جاى خود
را به مجموعه اى به نام ((جامعه كشورهاى
مستقل مشترك المنافع )) سپرد. اين سه
جمهورى 70 درصد قدرت اقتصادى و نظامى اتحاد جماهير شوروى را در اختيار
داشتند.
پيوستن جمهوريهاى قفقاز و آسياى خاور ميانه به اين مجموعه در نشست
آلمانى در 30 آذر 1370 بمنزله خاتمه عمر 74 ساله امپراطورى شوروى و
پايان رهبرى گورباچف بر اين امپراطورى بود. با اين تحول ، روسيه كرسى
اتحاد جماهير شوروى را در شوراى امنيت تصاحب كرد و كليه سفارتخانه هاى
شوروى در سراسر جهان موظف به تبليغ ديدگاههاى روسيه و رهبرى جديد آن
شدند. به اين ترتيب شوروى كه توسط ((لنين
)) تاءسيس شد، توسط ((يلتسين
اصلاح طلب )) متلاشى شد و فرو پاشيد و 16
جمهورى موجود در آن هر يك مستقل شدند.
به اين شكل بود كه گورباچف با اميد بستن به ((اصلاحات
)) و حركت در جهت آن ، شوروى را تا سر حد
امكان تضعيف كرد و يلتسين نيز توانست اين سلاح را از وى ربوده و به اين
((اصلاحات ))
شتاب بيشترى ببخشد و نهايتا زمينه فروپاشى اتحاد جماهير شوروى را فراهم
آورد.
البته در مقوله فروپاشى شوروى نمى توان عوامل ديگر از جمله فقر شديد
اقتصادى ، فشار بر مردم ، اختناق شديد، فساد ادارى ، بوروكراسى و
انگيزه هاى قومى و ملى را ناديده گرفت . اينها نيز عواملى بودند كه
روند سقوط و فروپاشى شوروى را تسريع بخشيدند. ولى موتور اصلى حركت به
سمت فروپاشى ، نقشه اى بود كه غربيها با سلاح ((اصلاحات
)) و توسط عوامل خود در شوروى به اجرا در
آوردند. بديهى است كه در اين حركت روزنامه هاى خارجى و بعضى روزنامه
هاى داخلى به بهانه حمايت از روند اصلاحات نقش محرك را ايفا مى كردند.
رسانه ها از جمله ابزارهاى مؤ ثر در روند فروپاشى شوروى بودند. گفته مى
شود تيم خبرى CNN حتى پيش از اجراى هر مرحله از كودتاى مرداد سال 70
مسكو، در محل وقوع هر حادثه اى حاضر بود! به طورى كه اين امر سبب
اعتراض بعضى محافل فرهنگى روسيه شده بود. در هر حال سه عامل سياسى ،
اقتصادى ، و رسانه اى ، دست به دست هم دادند و موجب فروپاشى شوروى
گشتند.
(82)