خاطرات و حكايتها جلد هفتم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۱ -


پيشگفتار 
انقلاب اسلامى ، همچنان كه دولتهاى بزرگ و سياستهاى جهانى را در معرض آزمايش بزرگى قرار داد تا صدق يا كذب ادعاهاى آنها براى افكار عمومى روشن شده و نقاب از چهره مكاران بين المللى برداشته شود، تمامى داعيه داران داخلى را نيز در بوته آزمون عظيمى قرار داد كه روز به روز شرايط قبولى در اين آزمون سخت تر مى گردد.
اءَحَسِبَ النَّاسُ اءَنْ يَتْرَكوُا اءَنْ يَقوُلوُا آمَنّا وَ هُمْ لا يَفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ(1)
آيا مردم گمان مى كنند كه وقتى ادعاى ايمان مى كنند، رهايشان نموده و آنان را نمى آزماييم ؟ قطعا كسانى كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينان را نيز مى آزماييم ) تا دانسته شود چه كسانى در ادعا صادقند و چه كسانى كاذب .
تاريخ ، در دل خود حادثه ها دارد و فراوانند آنها كه در آزمون الهى ، قبول نشده و سقوط نموده اند و كسانى نيز يافت مى شود كه با تمام وجود و هستى خود، پاى ايمان خويش ايستادند و صداقت خود را بر پيشانى تاريخ به يادگار براى نسلهاى آينده ، نوشتند. اينان الگوى شايسته اى براى حركت و انگيزه و اراده و شور و نشاط ملّت بزرگ ما هستند و بعد از انقلاب نيز از مؤ منانى چونان شهيد بهشتى ، شهيد رجايى ، شهيد باهنر و صدها شهيد از روحانى و سپاهى و بسيجى و ارتشى و مردم عادى ، الگوهاى بزرگ و درسهاى فراوان و فراموش نشدنى برابر نسلى كه مى خواهد فرداى مملكت را با عزّت و استقلال بسازد، قرار گرفت . همين ويژگى است كه سبب شده است تا دشمنان ، يكى از حلقه هاى تهاجم فرهنگى خود را، خدشه وارد ساختن به اين الگوها و به فراموشى سپردن آنان ، قرار دهند. مخصوصا جوانان بايستى به هوش باشند و نسبت به تاريخ گذشته و حال خود حساس ‍ بوده و از طريق محقّقان منصف و صادق و غير وابسته ، با تاريخ آشنا شوند.
امروز رسانه هاى غربى با برنامه ريزيهاى ميلياردى ، در تبليغات رسانه يى خود چه در تلويزيونشان ، چه در راديوشان ، چه در مصاحبه هايى كه دايما مى كنند و متاءسفانه بعضى از عناصر داخلى هم فريب آنها را مى خورند و اسير و نوكر آنها مى شوند؛ حرفهايى كه آنها مايلند، اينها بر زبان جارى مى كنند مى كوشند تا به شما جوانان ايرانى تفهيم كنند كه يك ظرف خالى هستيد و مظروف نداريد؛ مظروف شما را بايد بدهيم ؛ ما بايد اين ظرف را پر كنيم ؛ شما امروز اين مايه را نداريد، ديروز هم نداريد، ديروز هم نداشتيد، طبعا فردا هم نخواهيد داشت !
تاريخ شما را هم منكر مى شوند؛ مى خواهند گذشته ى شما را هم زير پا لگد كنند؛ نه فقط تاريخ قديم چند صد ساله را،
بلكه تاريخ بيست ساله ى اخير را هم مى خواهند زير پا لگد كنند، و آن را انكار نمايند. آنها مى خواهند فرهنگ سازى و الگو سازى كنند، آنها مى خواهند جوان ايرانى و نسل نوى ايرانى ، يك نسل تحقير شده تو سرى خور باشد تا بتوانند روى او سوار شوند و به او ديكته كنند و آن كارى را كه آنها مى خواهند، انجام دهد. براى اين كه كسى را به زير مهميز بكشند، بهترين راه اين است كه بگويند تو چيزى نيستى ، تو كسى نيستى و گذشته يى ندارى . مفاخر يك ملت را انكار مى كنند، براى اين كه او احساس كند چيزى نيست .(2)
جايگاه تاريخ اينقدر حساس و مهم است كه براى انكار آن ، از سوى استكبار جهانى و محافل و بنيادها و رسانه هاى وابسته به او، ميلياردها دلار هزينه مى شود. آيا براى مسؤ ولان اين كشور و بويژه دست اندر كاران امور فرهنگى ، هنرى و تبليغى ، تلاش متقابل براى حفظ الگوها و ارزشها و تبيين تاريخ واقعى و امانتدارانه كشور و انقلاب و تربيت نسل جوان در راستاى مصالح انقلاب كشور، حداقل در اندازه هجمه دشمن ، اهميت ندارد؟
تهاجم فرهنگى دشمن و ايادى داخلى او، يك حقيقت است نه توهّم ، كه روز به روز صداى آن رساتر مى شود و بر عهده همه مدعيان اسلام اسلام و ايمان و خط امام و تبعيت از رهبرى است تا در عمل ، صدق ادعاى خود را روشن كنند و در دفاع از مصالح بلند مدّت اين ملّت كه به ايمان و معنويت و استقلال و حل معضلات معيشتى آنان بستگى دارد، جانانه بكوشد.
الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقامو تتنزل عليهم الملائكة ان تخافوا و لا تحزنوا
والسّلام
مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت
سلسله اجداد ما 
پدران ما هم در همين منطقه قرنها زندگى كردند. من به زيارت امامزاده ى بزرگوار، حضرت سلطان سيّد محمّد مشرف شده بودم ؛ ايشان در راءس سلسله سادات متفرقند. حضرت سلطان سيّد محمد، پدر سلطان سيّد احمدى است كه در هزاوه مدفون است و اين بزرگوار با چهار واسطه به امام سجاد مى رسد.
اينها وقتى مجبور شدند از ظلم و ستم پادشاهان عباسى به سمت منطقه ى دوستداران اهل بيت و ولايت بيايند، اين قسمت مركزى تفرش ، آشتيان ، فراهان ، گرگان و بقيه ى مناطقى به منطقه ى مركزى كشور عزيز ما محيط است يكى از پناهندگان اينها بوده است .
اين بزرگواران مى آمدند و مردم اين منطقه با محبتشان ، معرفتشان ، با بلند نظريشان و با شجاعتشان كه انسان بايد شجاعت داشته باشد تا دشمنان مغضوب دستگاه خلافت عباسى را با آغوش باز در ميان خود جا بدهد اين عزيزان و جگر گوشه هاى خاندان پيغمبر را در ميان خود جا دادند؛ تا وقتى كه به مرور زمان ماءموران عباسى اينها را كشف كردند و در هر نقطه يى كه بودند، بر سرشان ريختند و شهيدشان كردند. اين جا مشهد و مزار حضرت سيّد محمد است ؛ كما اين كه ميقان كه الان از اراك مى آمديم ، در بين راه آن جا را زيارت كرديم مشهد حضرت سلطان سيّد محمّد عابد است . خاندان اينها در اين جا مى ماندند. اگر مردم اين منطقه با آغوش باز اين فرزندان پيغمبر را پذيرايى نمى كردند، بچه هاشان اين جا ماندن . سلسله سادات حسينى ، تا جناب سيّد قطب الدين ، سلسله ى مستمرى است كه همه ، بزرگان اين منطقه اند. بعد از سيّد قطب الدين دو رشته مى شوند: يك رشته ، رشته ى سيّد ظهيرالدين و سيّد فخرالدين معروف به مير فخرا است كه سلسله ى ماست ؛ يك شعبه ى ديگر، خانواده ى قائم مقام فراهانى هستند كه آنها هم بزرگانى بودند تا مى رسند به ميرزا عيسى و بعد ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى كه آنها هم جزو همين سلسه ى سادات حسينى اند. آنها بيشتر مردم علم و ديانت بودند، آينها بيشتر مرد سياست بودند.
سيّد فخرالدين شخصيت بزرگ و مورد ارادت مردم بوده است . نوه ى سيّد فخرالدين ، مرحوم سيّد محمّد كه از تفرش بلند مى شود و به طرف آذربايجان مى رود و به خامنه كه مى رشد، مردم خامنه اين سيّد زيبا و رشيد و آقازاده را بزور نگه مى دارند؛ آن جا اين سلسله مى شوند خامنه اى . خامنه هم شبيه همين تفرش است ؛ جايى است تقريبا با همين آب و هوا و با همين درختهاى بادام و گردو و همين چيزهايى كه ما الان در بين را ديديم . شهر خامنه ، آن سيّد تفرشى را نگه مى دارد و پدر من كه نوه ى آن سيّد محمّد است از تبريز به مشهد مى روند و ما حالا از مشهد به تفرش بر گشتيم !(3)

پدرم اجازه داد كه من باشگاه بروم 
زمان طلبگى ما، باشگاهى نزد يك مدرسه ى نواب بود به نام باشگاه جوانان پدر من هم مخالف بود كه ما باشگاه برويم ؛ اما داد كه من به باشگاه بروم . بنده به باشگاه جوانان مى رفتم . وقتى مى خواستم وارد باشگاه بشوم ، اين طرف و آن طرف را نگاه مى كردم ، ببينيم طلبه ها طلبه يى از اين طرف ، يا از آن طرف مى آمد! بالاخره يكى مى ديد.
چرا؟!چه اشكالى دارد! طلبه ها بايد ورزش كنند. طلبه ها بايد كوهنوردى بروند. مرحوم آية اللّه حاج آقا مرتضى حائرى يا كسى ديگر كه ثقه بود نقل كرد كه مرحوم آية اللّه خوانسارى ، آية اللّه سيّد محمّدتقى خوانسارى و مرحوم آية اللّه سيّد على يثربى شاگردان دوره ى اوّل مرحوم آقا ضيا در نجف بعضى روزها خارج از دروازه ى نجف مى رفتند خارج از سور، آن وقت نجف ، سور داشت و بازى مى كردند. فضاى درجه ى يك ، كه بعد همه ى آنها هم مرجع تقليد شدند. چه مانعى دارد؟(4)

شما بياييد داستان خرمشهر را بنويسيد 
به نظر من ،((جنگ و صلح )) يكى از عظيمترين آثار بشرى است . ...از لحاظ كار داستانى ، واقعا فوق العاده است . بنده در ذهن خودم ، تفاوت و تمايزى بين اين ((تولستوى )) و ((ويكتور هوگر)) قايلم . اگر اينها را...از لحاظ داستان نويسى با هم مقايسه كنيم ، خيلى معلوم نيست كه به هم باجى بدهند؛...منتها تفاوتش اين است كه ((ويكتور هوگو)) ميان مردم سير مى كند؛ لذا داستانش براى خواننده اى كه احساسات اجتماعى و مردمى و انسانى دارد، دلنشين است . ...اخيرا يكى از داستانهاى ((ويكتور هوگو)) به نام ((زندانى قلعه ى فراموشى )) ترجمه شده ، كه من آن را خوانده ام ؛ داستان متوسطى هم هست ؛...در عين حال طاقت نمى آورد و در اواسط داستان ناگهان شما مى بيند كه داستان ميان مردم رفت و يك جنبه ى مردمى پيدا كرد؛ خاصيت ((ويكتور هوگو)) اين است .
((تولستوى )) اين طور نيست ؛ داخل قصرهاى پادشاهان و خانه هاى اشراف است ؛ اصلا از مردم خبرى نيست . داستان به اين عظمت و آتش سوزى مسكو را كه سر و كارش با مردم است . نوشته ، اما شما از مردم هيچ اثرى در آنجا نمى بينيد؛ فقط اشره و مرورى به يكى ، دو خانواده ى كوچك مى كند! حتى جنگ را هم كه تصوير مى كند، با اين كه جنگ كار مردم است ، اما شما مى بينيد كه همه ى قضايا در ميان فرماندهان و سرداران و ژنرال ها مى چرخد! لذاست كه داستان ((تولستوى )) براى كسى كه احساسات مردمى و انسانى دارد، خيلى دل نشين نيست . اين داستان ، از لحاظ هنرى فوق العاده است ؛ يك داستان ماندنى و فراموش نشدنى است ؛ اوجش ماجراى فتح مسكو به وسيله ى ناپلئون ، و آتش سوزى مسكو به وسيله مردم است . وقتى كه مردم مسكو ديدند شهرشان به دست دشمن افتاده است ، ناگهان به عنوان يك مقاونت ، شهر خودشان را آتش زدند! اين حادثه عجيبى است ؛ در نهايت استادى و خبرگى اين را به رشته ى نگارش در آورده است . شما اينها را بخوانيد، آن وقت آن را با خرمشهر مقايسسه كنيد؛ خواهيد ديد كه ماجراى خرمشهر، خيلى عظيمتر از ماجراى مسكو است و اصلا قابل مقايسه با آن نيست . اصلا شما مقاومت مردم خرمشهر را مقايسه كنيد با عدم مقاومت مردم مسكو،كه پادشاه زودتر از همه از مسكو گريخت و به پطروگراد رفت و پايتخت را به آن جا برد و بقيه ى مردم هم شهر را تسليم كردند و به آتش كشيدند! اين كجا، و خانه به خانه جنگيدن و دفاع كردن از خرمشهر كجا؟! آنگاه ببينيد چه ماجرايى درست خواهد شد. حالا در همه ى دنيا و در تاريخ ، ماجراى مسكو و آتش سوزى آن ، به عنوان يك حادثه ى عظيم مانده است ! چه كسى اين را ماندگار كرد؟ فقط تولستوى . اما ماجراى خرمشهر هنوز آن جاى خودش را در دنيا ندارد. البته بعد از اين لابد برجسته تر خواهد شد؛ اما بسته به اين است كه شما چه كار مى كنيد.
يك داستان هم جنگ هاى خيابانى داخل پاريس در قصه ى ((بينوايان )) است . شما آن را با سنگر بندى داخل خرمشهر مقايسه كنيد؛ ببينيد اصلا قابل مقايسه است ؟ اين جا همه چيز برجسته است . با اين مقياسهاى معمول دنيايى ، اين جا همه چيز غير قابل اندازه گيرى است . آن وقت آن نويسنده هاى چيره دست آمدند از آن چه چيزى ساختند؟ شما بياييد داستان خرمشهر را بنويسيد.(5)
او گفت : من از تهران مى روم 
ناصر الدين شاه در اواخر عمرش يك امتياز براى انگليسيها امضاء مى كرد؛ پس فردا بلافاصله سفير روس مى آمد كه امپراتور تزار گله مند است ؛ چون شما انگليسيها را بر ما ترجيح داده ايد؛ و حالا فلان امتياز را هم به ما بدهيد؛ لذا يك امتياز هم به روس مى دادند! باز پس فردا كارگزار انگليسى مى آمد كه بله ، شما روسها راتقويت كرده ايد! همين طور يك مسابقه در غارت ايران شروع شده بود! حالا عده يى بروند بروح ناصر الدين شاه رحمت بفرستند؛ چون چهار خط شعر براى امام حسين گفته است ! آيا چهار خط شعرى كه همين طور از روى هوى و هوس بر زبان آورده ، اين همه گناه و مظلمه را جبران مى كند؟!
مملكت را به دشمن فروختند. اگر اقدام ميرزاى شيرازى آن عالم روشن بين نبود، كشور ما بيشتر در سلطه ى بيگانگان باقى مى ماند. يك روحانى روشن بين كارى را مى كند كه امير كبير هم ديگر نمى تواند بكند. امير كبير اسير دست خودشان است ؛ اگر چه مستقل و عاقل است ؛ اما وقتى كه نخواستند باشد، او را مى كشند. قائم مقام را محمّد شاه كشت ، امير كبير را پسرش ناصرالدين شاه كشت ؛ در حالى كه برزرگترين خدمت به محمّد شاه را همين قائم مقام فراهانى پسر عموى عزيز و مظلوم و بيچاره ى ما كرده بود! قائم مقام اين قدر از قاجاريه زندانى كرد و دستور قتل داد تا بتواند محمّد شاه را بر تخت سلطنت بنشاند؛ بعد كه محمّد شاه آمد و مستقر شد، به فاصله ى چند صباح ، همين آدمى را كه سلطنتش را به او مديون بود، به قتل رساند! دستگاه سلطنت و دستگاه استبداد، يعنى اين ! امير كبير و قائم مقام اصلاح طلب بودند و به كشورشان علاقه داشتند؛ دوست داشتند به كشورشان خدمت كنند؛ اما اسير دست آنها بودند. آن كسى كه اسير دست آنها نبود، چه كسى بود؟ آن عالم بزرگ ، آن مرجع تقليد، آن آية اللّه ميرزاى شيرازى است . مرجع تقليد ديگرى كه در آن زمان نقش مؤ ثرى داشت ، ميرزا حسين آشتيانى در تهران بود، اما وقتى كه با قضيه ى كمپانى رژى كه از اين طريق مى خواستند تقريبا همه ى ايران را يكسره به دشمن بفروشند مخالفت كرد، تهديدش كردند؛ اما او گفت كه من از تهران مى روم . سوار الاغش شد؛ به مجرد اين كه از تهران بيرون آمد، تمام مردم تهران تعطيل كردند، جمع شدند و دنبالش رفتند. حكومت ماند كه چه كارش كند. اگر او را بكشند، مى شود شهيد عالى قدر، بدتر مى شود؛ زنده بماند، مقاومت مى كند؛ به عنوان رشوه برايش پول بفرستند، رسوايشان مى كند و مى گويد براى من رشوه فرستادند؛ لذا هر كار بكنند كه ده نفر سياستمدار شجاع آگاه آزاد نمى توانند آن كار را انجام بدهند؛ نقش روحانيت اين است .
درآخر حكومت ناصرالدين شاه كه به وسيله ى ميرزا حسن شيرازى و نماينده ى او در تهران ميرزا حسن آشتيانى ، كه از لحاظ مقام علمى ظاهرا كمتر از ميرزاى شيرازى هم نبود، ولى خود مطيع ميرزاى شيرازى قرار داد دست انگليس از تصرف بيشتر در ايران قطع شد، آن جا بود انگليسيها فهميدند روحانيت خطرناك است و بايد علاجش كرد؛ لذا در زمان پهلوى اول رضا خان و بعد پسرش محمّد رضا برنامه ى مبارزه ى با روحانيت را با انواع و اقسام شيوه هاى ممكن شروع كردند؛ به خيال اين كه مى توانند دين و روحانيت را از دل مردم خارج كنند؛ اما نتوانستند و هيچ كس ديگر هم نمى تواند.(6)
ملّت ايران در مقابل سلطه ى بيگانه ، بى تاب مى شود 
سلطه ى بيگانه در زمان قاجار ادامه پيدا كرد و در زمان پهلوى ده برابر شد؛ چرا؟ چون قاجاريه گرچه مردمان بدى بودند، اما آنها به وسيله ى بيگانه سركار نيامده بودند؛ ولى پهلوى را بيگانه ها سر كار آوردند؛ انگليسيها تراشيدن و سر كار گذاشتند؛ بعد هم كه او را از ايران خارج كردند، باز پسرش را خود انگليسيها به سلطنت نصب كردند؛ اينها ماءموران و دست نشاندگان خود انگليسيها در اين كشور بودند. بعد هم كه در دوران نهضت ملى و در حكومت دكتر مصدق نفوذ انگليس در ايران از بين رفت ، امريكاييها آمدند و جاى آنها را گرفتند و باز همان رابطه بين رژيم منحوس ‍ پهلوى و امريكاييها برقرار شد و روز به روز بيشتر گرديد؛ منتها ملت ايران ملتى است كه سلطه ى اجنبى را نمى پذيرد؛ چند صباح ممكن است تحمل كند، اما ثابت كرده است كه در مقابل تسلط بيگانه بى تاب مى شود؛ براى همين هم هست كه استعمار با اين كه سالها در اطراف اين كشور مستقر بود، اما هيچ وقت به صورت رسمى نتوانست وارد بشود و هميشه به طور غير رسمى استثمار و سلطه طلبى مى كرد.
من بارها تكرار كرده ام كه هر كس دل سوز اين كشور است ، بايد در مقابل سلطه و نفوذ مجدد رژيم ظالم امريكا چه نفوذ اقتصادى ، چه نفوذ فرهنگى ، چه نفوذ سياسى هوشيار و حساس باشد. آن كسى كه در مقابل تسلط دوباره ى امريكا بر اين كشور حساس نباشد، نمى تواند ادعا كند كه دلسوز اين كشور است . آن كسانى كه سعى مى كنند با گفتارشان ، با رفتارشان ، با حركات سياسى شان ، با انواع و اقسام كارهاى ناشيانه يى كه از آنها سر مى زند، اميد دشمن به بازگشت به ايران را در دل او بر انگيزند، اينها خيانت مى كنند.(7)
تدوين تاريخ مشروطه ، اساسى ترين كار 
به واجب ترين و اساسى ترين كارها بپردازد و كار را هم متقن يعنى دقيق انجام بدهيد. حقيقتا واقعيت حس بشود، درك بشود؛ يعنى آن شخصى كه مى خواهد سراغ اين كار برود، زكام فكرى نباشد كه نتواند اين بو را استشمام كند. ببينيد در تاريخ چه گذشته است . كتابهاى دوره ى مشروطيت را كه من غالبا نگاه و مطالعه كرده ام ، نشان دهنده ى واقعياتى است كه همواره پوشيده نگه داشته است ؛ لذا به نظر من يكى از اساسى ترين كارها، تدوين ((تاريخ مشروطه )) است . ما هنوز يك تاريخ مشروطه ى سالم جامعى كه حقيقتا نقشها را درست و بر طبق واقع ترسيم كرده باشد، نداريم !...بهترين تاريخهاى ما از لحاظ نظم و ترتيب تاريخى ، تقريبا تاريخ كسروى (8) است . جهت گيرى كسروى ، جهت گيرى ضد دينى و ضد علمايى و ضد روحانى است . او به طور محسوس در تاريخ اثر گذاشته است . وقتى انسان نگاه مى كند، تاءثير عقايد او كاملا مشهود است . بعلاوه ، او تنها خودش يك نفر نشسته و يك تاريخ نوشته است ؛ اين فايده اى ندارد و نمى تواند تاريخ به معناى واقعى محسوب بشود. (9)
هدايت و اشاره ى سرانگشت او كارها را پيش مى برد 
آن چيزى كه مى تواند همه ى اين ارزشها را مورد نظر قرار بدهد و در همه ى زمينه ها پيشرفت را شامل حال همه ى آنها بكند، چيزى است كه در قانون اساسى و فقه ما پيش بينى شده است ؛ و آن اين است كه يك فقيه عادل زمان شناسى در جامعه حضور داشته باشد كه بتواند انگشت اشاره و هدايت او كارها را پيش ببرد.
چرا فقيه باشد؟ براى اين كه ارزشهاى دين و ارزشهاى اسلامى را بشناسد. بعضى ممكن است آدمهاى خوبى باشند، اما با دين آشنا نباشند و نتوانند آنچه را كه مفاد قرآن و سنت و حديث و مفاهيم دينى است ، درست درك كنند؛ ممكن است اشتباه كنند و غرضى هم نداشته باشند. پس ، بايد فقيه باشد.
چرا بايد عادل باشد؟ براى اين كه اگر او از وظيفه تخلف بكند، ضمامنت اجرا از دست خواهد رفت . او اگر به فكر خودش باشد، به فكر دنياى خودش باشد، به فكر كامجويى خودش باشد، به فكر خودش باشد، به فكر قدرت طلبى باشد، به فكر حفظ مسند باشد، آن وقت آن ضمانت لازم براى سلامت اين نظام باقى نخواهد ماند. لذا اگر از عدالت افتاد، بدون اين كه لازم باشد كسى او را عزل كند، خودش معزول است .
چرا زمان شناس باشد؟ براى اين كه اگر زمان شناس نباشد و دنيا را نشناسند، فريب خواهد خورد. بايد زمان شناس باشد، تا دشمن را بشناسد، تا حيله و ترفندها را بشناسد، تا بتوانند در مقابل ترفندها آنچه را كه لازمه ى وظيفه و مسؤ ليت اوست ، آن را تدارك ببيند و انجام بدهد. اين ساز و كارهاى لازم ، در قانون اساسى پيش بينى شده است ؛ اين آن چيزى است كه مطلوب است .(10)

 

نسخه امام (ره ) 
آن روزى كه اروپاييها سوار كشتيها شدند و آمدند كشورهاى منطقه ى آسيا و آفريقا و خاورميانه و بقيّه ى جاها را تصرف كردند، از اين روحيّه ى مسلمانان مى ترسيدند. براى اين مسلمانان بى خطر بشود، دو كار بايد با او بكنند: يكى اين كه او را از احكام اسلامى دور كنند و دوم اين كه روحيه ى او را بشكنند و تحريقش كنند. پس ببينيد همه ى سياستهاى دشمنان اسلام در طول مبارزه ى با اسلام كه اين يكى دو قرن اخير، اوج اين مبارزه بوده است در اين دو چيز متمركز مى شود: يكى دور كردن مسلمين از احكام اسلام و دوم تحقير مسلمين و شكستن و خرد كردن روحيه ى آنان . نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد كه كشورهاى اسلامى ، به صورت كشورهاى اسلامى ، به صورت كشورهاى درجه ى سه ى عالم در آمدند. نمى شود گفت درجه ى دو. هر جا كشور اسلامى بود، يا مستقيم زير نفوذ دشمنان اسلام و قدرتهاى بيگانه بود، يا يك عامل قدرتهاى بيگانه بر آنها مسلط بود؛ مثل خاندان منحوس پهلوى در اين جا و بعضى كشورهاى ديگر كه نظير اين را داشتند. اين ، وضعيّت مسلمانان بوده است .
امام بزرگوار ما آمد درست روى همين دو نقطه انگشت گذاشت . علت اين كه شما مى بينيد اسم امام ، دنياى اسلامى را مثل طوفانى درنورديد، اينهاست . با تبليغات و با پروپاگاند كه نمى شود كسى را اين طور در دل ملتها جا داد. اين كه در بعضى از نقاط عالم كه مانند آن اسم ايران را اصلا نشنيده بودند، به امام بزرگوار ما عشق و ادارات مى ورزيدند، به خاطر اين چيزهاست . اين ، سنت الهى و قاعده ى آفرينش است . امام (ره ) روى اين دو نقطه تكيه كرد. وجدان ملتها بيدار شد و ديدند كه راه نجات همين است و الگو هم ملت ايران مى باشد.
امام بزرگوار، ملت ايران را به اسلام دعوت كرد و گفت بياييد به اسلام به معناى حقيقى كلمه عمل كنيد. نه فقط عمل كردن در داخل مسجدها و به صورت عبادات فردى ، بلكه به صورت عمل كامل اين كار را انجام دهيد و نظام زندگى را از اسلام بگيريد. به همين خاطر، جمهورى اسلامى را تشكيل داد. در نقطه ى دوم هم روحيه اين ملت را احيا و بازسازى كرد. به ملت ايران آموخت و فهماند كه قدرت دارد و مى تواند. به همهى ملتها مسلمان دنيا پيام داد كه شما داراى قدرت واقعى هستيد و مى توانيد دشمن را به زانو در آوريد. هر جا و به هر اندازه ، نسخه ى امام بزرگوار عمل شد، اين نتيجه را داد. در خود كشور ما، ملت ايران از حالت ضعف و انفصال به جايى رسيدند كه امروز در قضاياى مهم دنيا، اراده ى آنها داراى نقش است . دشمنان ما هم همين را مى گويند.
ديروز شرق و غرب و امروز همه ى قدرتهاى مؤ ثر، دست روى هم گذاشتند كه بتوانند حق ملت فلسطين را نابود كنند و از بين ببرند؛ ولى جمهورى اسلامى اعلام مخالفت كرده است . همه در همه جاى دنيا مى گويند چون جمهورى اسلامى مخالف است ، اين روند پيش نمى رود. اين ، اراده ى ملت ايران است . بله ، همين طور است ، پيش نخواهد رفت ، ملتى كه رئيس ‍ حكومت سابقش شاه ذليل و فاسد در امور روزمره ى زندگى خود با سفارت امريكا و انگليس مشورت مى كرد و از آنها خط مى گرفت ، وضعش ‍ به جايى رسيده است كه حالا نه آمريكا ونه هيچ قدرت ديگرى ، كوچكترين نفوذى روى اين كشور واين ملت ندارند. اين براى يك ملت اقتدار ملى است . اين كار را امام بزرگوار كرد و روحيه مسلمانى را احيا نمود.
در زمينه سازندگى هم همين طور است . گفت شما مى توانيد همه چيز بسازيد و كشور خودتان را به دست خويش آباد كنيد. و مى تواند مستغنى از بيگانه ها باشيد و مدارج علم و دانش را مثل ديگران بپيماييد و دانشگاههاى خودتان را مستقل كنيد. امروز شما ببينيد ملت ايران قدم به قدم همه ى اين موارد را پيش مى برد. اينها را ملت تجربه كرد.
اين داخل ايران بود. در هر نقطه ى جهان هم كه نسخه ى شفا بخش امام به هر اندازه عمل شد، به همان اندازه ملتها فايده بردند. شما ببينيد طبيعت قضيه ى فلسطين يا مساءله ى دردناك لبنان يا مسايل گوناگون ديگر، امروز چقدر با گذشته تفاوت كرده است . امروز، ملت فلسطين بيدار شده اند و عناصر حقيقى فلسطينى در داخل سرزمين هاى اشغالى ، خود را به صورت خارى در چشم اشغالگران نشان مى دهند و منتظر نشستند كه چهار نفر به اسم آنها در بيرون مرزهاى فلسطين حرف بزنند. خود ملت فلسطين حرف مى زند واقدام و حركت مى كند؛ آن هم به نام اسلام . در هر جايى كه اين نسخه يعنى نسخه ى اتكاى به نفس و اعتماد به خود و بازگشت به اسلام به هر اندازه عمل شد، به همان اندازه كار ابرقدرتها را مشكل و حركت ملتها را شتابنده كرد.
نسخه ى امام بزرگوار ما، مسلمانان را در هر نقطه ى عالم عزيز كرد. امروز، مسلمانان جهان در هر نقطه يى از دنيا احساس عزت مى كنند. روزى بود كه مسلمانان از مسلمانى خود احساس سرشكستگى مى كرد؛ اما امروز مسلمان از مسلمانى خود احساس سربلندى و عزت مى كند. اينها، كليات حركت امام بزرگوار ماست .
عرض من اين است كه چه ملت ايران و چه ملتهاى ديگر، هر چه نام و ياد امام را برجسته و زنده بدارند، بيشتر از راه امام بهره خواهند برد. دشمنان اسلام و مسلمين مى خواهند نام امام (ره ) زايل بشود و از بين برود و يا كم رنگ گردد. مى خواهند وانمود كنند اين حادثه كه پيش آمد و اتفاق افتاد، گذشته است . مى خواهند در آينده ى دنيا اثرى نداشته باشد. ملاحظه مى كنيد در اعمال اين تصميمات ، شيوه ها و طرقى هم به كار مى برند؛ مثل تبليغات زهرآگين و تحريفها و لجن پراكنيها. اين چيزها، در همه جاى حوزه ى نفوذ قدرتهاى استكبارى وجود دارد. نقطه ى مقابل آنها، حركتى است كه مسلمانان بايد انجام بدهند. بايد ياد امام را زنده و نام او را بلند كنند. خط روشنى را كه او ترسيم كرده است ، براى افكار و اذهان تبيين كنند و بگويند كه امام دنبال چه چيزى بود. بفهمانند كه احكام اسلام و روحيه ى عزت اسلامى ، آن دو نقطه ى روشنى است كه امام به دنبال آن بوده است .
در داخل كشور ما همين طور است . ملت ما اگر مى خواهد اين راه عزت را دنبال بكند، بايد ياد و نام امام را روز به روز زنده تر بكند. اگر ملت مى خواهد به بركت بازوان توانا و ابتكار و خلاقيت خودش ، ايران رابسازد كه مايه ى غبطه ى ملتها و كشورها باشد، بايد روزبه روز به دستورات امام بيشتر توجه بكند. بعضى دلهاى غافل ، ممكن است خيال كنند يا تبليغ نمايند كه راه امام و خط امام ، معنويات و آخرت را براى مردم تاءمين مى كند، اما دنيايشان آباد نمى شود! اين ، خطاست . راه خدا براى انسانها، دنيا و آخرت را آباد مى كند و زندگى را شيرين و آسان مى نمايد و فشار تحميل دشمن را از سر آنان بر مى دارد و كم مى كند، راه خدا اين طورى است وراه امام هم همين راه خداست .
ملت ايران ، به خاطر دخالت بيگانگان و حكومت هاى فاسد و حكومت جبار پهلوى و قاجار كه اين دو سلسله ى ننگين سالها بر اين كشور حكومت نمودند و پاى بيگانگان را بر اين سرزمين باز كردند از قافله ى علم و دانش ‍ بازماندند. ملت ايران در صورتى مى تواند زندگى را به آبادى و توسعه و رشد حقيقى برساند كه بتواند روى پاى خود بايستد و احكام الهى را در زندگى عمل و پياده بكند و دست و پاى دشمن را به كلى از اين كشور قطع نمايد. اين ، همان راه و توصيه هاى امام (ره ) است .(11)

خاطره ى خيلى جالب از روز اولى كه امام آمدند 
يكى از خاطرات خيلى جالب من ، آن شب اولى است كه امام وارد تهران شدند؛ يعنى روز دوازدهم بهمن شايد اطلاع داشته باشيد لابد شنيده ايد كه امام ، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى كردند، بعد با هلى كوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت كسى خبر نداشت كه امام كجا هستند! علت هم اين بود كه هلى كوپتر، امام را در جايى كه خلوت باشد، برده بود! چون اگر مى خواست جايى بنشيند كه جمعيت باشد، مردم مى ريختند و اصلا اجازه نمى دادند كه امام ، يك جا بروند واستراحت كنند، مى خواستند دور امام را بگيرند!
هلى كوپتر در نقطه يى در غرب تهران رفت و نشست ، بعد اتومبيلى امام را سوار كرد. همين آقاى ناطق نورى ماشينى داشتند، امام را سوار مى كنند مرحوم حاج احمد آقا هم بود امام مى گويند: من را به خيابان ولى عصر ببريد؛ آنجا منزل يكى از خويشاوندان است . درست هم بلند نبودند؛ مى روند و سراغ به سراغ ، آدرس مى گيرند، بالاخره پيدا مى كنند منزل يكى از خويشاوندان امام بى خبر، امام وارد منزل آنها مى شوند!
امم هنوز نماز هم نخوانده بودند عصر بود از صبح كه ايشان آمدند ساعت حدود نه و خرده يى و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندكى استراحت كرده بودند! آن جا مى روند كه نمازى بخوانند و استراحتى بكنند. ديگر تماس با كسى نمى گيرند؛ يعنى آنجا كه مى روند، با كسى تماس نمى گيرند. حالا كسانى كه در اين ستادهاى عملياتى نشسته بودند ماها بوديم كه نشسته بوديم چه قدر نگران مى شوند! اين ديگر بماند. چند ساعت ، هيچ كس از امام خبر نداشت ، تا بعد بالاخره خبر دادند كه بله ، امام در منزل فلانى هستند و خودشان مى آيند، كسى دنبالشان نرود!
من در مدرسه ى رفاه بودم كه مركز عمليات مربوط به استقبال از امام بود همين دبستان دخترانه ى رفاه كه در خيابان ايران است ، كه شايد شماها آشنا باشيد و بدانيد آن جا در يك قسمت ، كارهايى را كه من عهده دار بودم ، انجام مى گرفت ، دو، سه تا اتاق بود. ما يك روزنامه ى روزانه منتشر مى كرديم ، در همان روزهاى انتظار امام ، سه چهار شماره روزنامه منتشر كرديم . عده يى آنجا بوديم كه كارهاى مربوط به خودمان را انجام مى داديم .
آخر شب حدود ساعت نه و نيم ، يا ده بود همه خسته و كوفته ، روز سختى را گذرانده بودند و متفرق شدند. من در اتاقى كه كار مى كردم ، نشسته بودم و مشغول كارى بودم ، ناگهان ديدم مثل اين كه صدايى از داخل حياط مى آيد جلوى ساختمان مدرسه رفاه ، يك حياط كوچك دارد كه محل رفت و آمد نيست ، البته آن هم به كوچه ، درب دارد، ليكن محل رفت و آمد نيست ، ديدم از آن حياط، صداى گفتگويى مى آيد؛ مثل اين كه كسى آمد، كسى رفت . پا شدم ببينم چه خبر است . يك وقت ديدم امام از كوچه ، تك و تنها دارند به طرف ساختمان مى آيند!
براى من خيلى جالب و هيجان انگيز بود كه بعد از سالها ايشان را مى بينم پانزده سال بود، از وقتى كه ايشان را تبعيد كرده بودند، ماديگر ايشان را نديده بوديم فورا در ساختمان ، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدد شايد حدود بيست ، سى نفر آدم ، آن جا بودند همه جمع شدند. ايشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ايشان ريختند و دست ايشان را بوسيدند. بعضيها گفتند كه امام را اذيت نكنيد، ايشان خسته هستند.
براى ايشان در طبقه بالا اتاقى معين شده بود كه به نظرم تا همين سالها هم مدرسه رفاه ، هنوز آن اتاق را نگه داشته اند و ايام دوازده بهمن ، گرامى مى دارند به نحوى طرف پله ها رفتند تا به اتاق بالا بروند، نزديك پا گرد كه رسيدند، برگشتند طرف ماها كه پاى پله ها ايستاده بوديم و مشتاقانه به ايشان نگاه مى كرديم ، روى پله ها نشستند؛ معلوم شد كه خود ايشان هم دلشان نمى آيد كه اين بيست ، سى نفر آدم را رها كنند و بروند استراحت كنند! روى پله ها به قدر شايد پنج دقيقه نشستند و صحبت كردند، حالا دقيقا يادم نيست چه گفتند. به هر حال ، ((خسته نباشيد)) گفتند و اميد به آينده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت كردند.
البته فرداى آن روز كه روز سيزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوى شماره ى دو منتقل شدند كه بر خيابان ايران است نه مدرسه علوى شماره ى يك كه همسايه ى رفاه است و ديگر رفت و آمدها و كارها، همه آنجا بود. اين خاطره به يادم مانده است .(12)
خصوصيات شهر مقدس قم 
شما دوازده قرن است در اينجا ريشه داريد! 
يكى از امتيازات بزرگى كه شهر عزيز قم دارد، اين است كه برگرد مضجع شريف يكى از برگزيدگان اهل بيت (عليهم السلام ) حضرت فاطمه معصومه (عليها سلام الله ) بنا شده است . اگر چه سوابق اين شهر، بيش از اين است ؛ ليكن هويت قم در طول دوازده قرن گذشته ، تقريبا هويت شهرى است كه برگرد مرقد دختر موسى بن جعفر(ع ) بنا است و اين ، امتياز بزرگى است . علاوه بر اين ، امتيازات ديگرى هم اين شهر مقدس دارد كه آن مرقد صدها نفر از بزرگان علما و برجستگان و اولياء و محدثان و شخصيتهاى برجسته اسلامى است . اينها جهات مهمى از ارزش است ؛ اما اين جهات هيچ كدام انحصارى نيست ؛ يعنى شبيه اين جهات را بعضى از شهرهاى ديگر هم ، چه در ايران و چه در ساير مناطق جهان اسلام دارند.
شهر قم سه خصوصيت انحصارى دارد كه هيچ شهر ديگرى از اين جهت به پاى قم نمى رسد. اين سه خصوصيت ، مخصوص قم است كه بر آن ، جهات ديگرى كه مطرح شد و اشياء و نظايرى هم داشت ، اضافه مى شود.
يكى از آن سه خصوصيت اين است كه شهر قم ، سابقه بسيار زيادى در پيروى و اتصال به اهل بيت دارد.
يعنى در طول هزار و دويست سال يا بيشتر، اين شهر همواره به عنوان يك شهر وابسته به اهل بيت (ع ) شناخته شده است . من شهر ديگرى را با اين خصوصيت ، سراغ ندارم . بعضى از شهرها مثل كوفه يا مدينه ، قبل از قم بلد اهل بيت بودند، ليكن دشمنان اهل بيت ، اين خصوصيت را از آنها سلب كردند، اما شهر قم از همان زمانى كه اشعريون و بقيه رجال و اعيان محدثان و علماى بزرگ ، اولين حوزه علميه مهم وانحصارى تشيع را در آن تشكيل دادند، در دنياى اسلام به اين جهت شهرت پيدا كرد.
لذا شما مى بينيد در آن زمان ، از اطراف و اكناف عالم اسلام ، كسانى راه افتادند و آمدند در قم ساكن شدند. شاگردان بسيارى از محدثان معروف و از جمله تلامذه ى ((يونس به عبدالرحمن )) و ((ابراهيم بن هاشم )) از كوفه به سمت قم عزيمت كردند و در اين شهر ساكن شدند. قبل از اين كه آنها هم بيايند، محدثان زيادى در اين جابودند. آنها مؤ سس اين حوزه نيستند؛ بلكه مجذوب اين حوزه شدند. حتى اگر از اين هم جلوتر برويم ، در اواخر قرن دوم هجرى كه حضرت على بن موسى الرضا(عليه الاف التحية و الثناء)، به طرف ايران آمدند و به خراسان رفتند؛ شهر قم به پيروى از مذهب اهل بيت (ع ) معروف بود.
اين خصوصيت ، براى شما مردم قم تقريبا از هزار و دويست سال قبل تا امروز هست . اين خصوصيت ، مخصوص قم و ريشه دار است . فرهنگ مذهبى و اسلامى و اتصال به اهل بيت (ع ) در اين شهر پديده جديد و متعلق به امروز و ديروز نيست . شمابه عنوان پيروان ولايت اهل بيت (ع )، دوازده قرن در اين جا ريشه داريد. امرايى هم مثل آل صفى و ديگران كه بر اين شهر حكومت كردند، همين گونه بودند. مردم و علما نيز از گذشته تا امروز كه گلدسته يى از حقايق امامت و ولايت در اين شهر بنا شد و دنياى اسلام را معطر كرد؛ همين گونه بودند.
خصوصيت دومى كه آن هم مخصوص قم مى باشد، اين است كه اينجا پذيرايى كننده بزرگترين حوزه علميه طول تاريخ شيعه است . ما در طول تاريخ ، از اول تشكيل حوزه هاى علميه تشيع تا امروز، به بزرگى اين حوزه مباركه اى كه به دست مرحوم آية الله حائرى (رضوان الله تعالى عليه ) در اين شهر بنيان شد يا بازسازى گرديد و در زمان مرحوم آية الله العظمى بروجردى ، عظمت و اعتلا پيدا كرد و سپس به بركت امام بزرگوار و انقلاب عظيم ، به اوج اعتلاى خود رسيد؛ در هيچ جاى دنيا نداشته ايم .
سومين خصوصيت اين شهر، اقدام بزرگى است كه مردم قم نسبت به انقلاب انجام دادند. شما در دو مقطع ، شروع كننده بوديد:
يكى هنگامى كه در سال 1341 در همين شبستانهاى مسجد اعظم ، يك مدرس و ملاى گمنام ، از نظر توده هاى مردم و كنار كشيده از مناصب روحانى ، حرف حق خود را زد و اولين كسانى كه با او بيعت كردند؛ مردم و جوانها و بازاريها و روشنفكرها و دانش آموزهاى قم بودند كه به حوزه علميه پيوستند.
مردم قم در همان سال 1341، رنجهاى نهضت را هم تحمل كردند و وقتى در سال 42، مزدوران رژيم شاه ، همه اين صحن مطهرو مدرسه فيضه و اين ميدان و خيابان ارم را با حضور و ارعاب آميز خودشان ، قرق كردند و اگر عمامه به سر مى ديدند، او را مى كوبيدند و به قصد كشتن مى زدند و اگر كسى از مردم از آنها حمايت مى كرد، او را هم هدف قرار مى دادند؛ آن روز مردم قم دست بردارى و جوانمردى را از آستين درآوردند و به حوزه قم و امام راحل عظيم و به انقلاب ، كمك كردند.
يك بار هم در سال 1356 كه شما ((قمى ها)) حركت عمومى مبارزه جويانه ملت ايران عليه رژيم مزدور و فاسد پهلوى را شروع كرديد؛ اولين شهيدها در همين خيابان چهارمردان و ميدان آستانه وخيابان ارم و صفاييه ، بر زمين افتادند. اولين پدر و مادرهاى شهيد، همين مردم شهر قم بودند كه دست برادرى و وحدت را با حوزه علميه مستحكم كردند.(13)

ورود امام همه چيز را معنا كرد 
روز دوازدهم به يك معنا، روز شروع قدرت اسلام است . اگر چه در دوازدهم بهمن سال 57، هنوز ظاهرا نظام طاغوت سر كار بود؛ اما در واقع نبود. در واقع با ورود امام بزرگوار، اين نظام پوسيده ى فاسد و اصل نظام پادشاهى كه يك چيز ارتجاعى و غلط و غير انسانى وغير قابل قبول بود و نابود و دود شد و از بين رفت . يك تلاش بيهوده مى كردند كه بلكه آن را نجات بدهند و تا چند روز ادامه بدهند، كه نمى شد و نشد.
ورود قدرتمندانه ى امام بزرگوار، همه چيز را معنا كرد. امام وارد شهر شد؛ شهر تهران ، بلكه ايران از آن بزرگوار استقبال كردند. يعنى در شهرهاى ديگر هم مردم شاهد اين حادثه و گوش به زنگ اين قضيه بودند. بعضى حركت كردند و به تهران آمدند؛ بعضى هم در همان شهريهاى خودشان كارى را كردند كه اگر تهران هم بودند، انجام مى دادند. در واقع ((فاذا دخلتموه فانكم غالبون ))، با ورود امام همان مطلبى كه خداى متعال به اصحاب موسى فرمود، در مورد اصحاب امام بزرگوار ما تحقق پيدا كرد؛ وقتى وارد شد، خداى متعال غلبه را ثبت كرد و تمام شد.
روز مهمى است ؛ شايد بشود گفت از همين روز دوازدهم هم ، توطئه ى دشمن شروع شده است . البته تاريخ انقلاب يك بحث ديگر است ؛ بايد تاريخ انقلاب را كسانى بنويسند. تاريخ انقلاب هم فقط تاريخ پيروزى انقلاب نيست ؛ تاريخ شروع نهضت است . حقيقتا مردم ما از قضاياى طولانى اين نهضتى كه از روز شروع تا روز پيروزى ، پانزده ، شانزده سال طول كشيد، به تفصيل مطلع نيستند. از قضاياى بعد از پيروزى هم ، گاهى به وسيله ى بعضى افراد، مختصر سخنى گفته مى شود؛ اما به طور كامل و جامع و ريز، بخصوص با شكلهاى هنرى و ماندگار و نافذ، ثبت نشده ، يا خيلى كم ثبت شده است . من از كسانى كه توانايى اى قبيل كارها را، بخصوص در زمينه هاى هنرى دارند، واقعا انتظار دارم ؛ بايد تاريخ انقلاب را ثبت كنند.(14)
كسانى كه با امام درافتادند، خودشان را روسياه كردند 
كسانى كه با امام در افتادند، خودشان را روسياه كردند. بدبخت آن كسانى هستند كه به خاطر شاد كردن دل صهيونيست ها و خوشحال كردن آمريكا و پر كردن كيسه ى خود از پولهاى نفت ارتجاع ، حقيقت را پوشاندند وبا امام ما در افتادند. روسياه آن كسانى هستند كه مى توانستند زير بالهاى مهربان اين پدر واستاد و معلم قرار بگيرند و از او منتفع شوند؛ ولى به بخت خودشان لگد زدند و به آغوش دشمنان او پناه بردند و الان در اروپا و امريكاى لاتى و عراق و بعضى كشورهاى ديگر سرگردانند.
اين بيچاره و روسياهها هنگامى كه داخل كشور بودند، قطره يى در مقابل اقيانوس محسوب مى شدند؛ اما نمى فهميدند كه چه قدر ناچيز و كوچكند. مراسم ارتحال آن بزرگوار به همه فهماند كه امام (ره ) چه كسى بود و ملت كجاست و چه مى گويد و چگونه مى انديشد و چه مى خواهد و همچنين مخالفان چه كسانى هستند و كجايند. خدا كند براى خودشان هم ديگر اين اشتباه باقى نمانده باشد كه خيال كنند چيزى و كسى هستند.
آنها حقيقتا به خودشان جفا كردند كه در مقابل اما(ره ) ايستادند. آينده و افتخار متعلق به كسانى است كه پشت سر امام حركت كردند؛ يعنى قشر عظيم متن ملت و همه ى آحاد مردم . شما مردم نشان داديد كه ياران و وفاداران و مخلصان امام هستيد و بر اين يارى و وفادارى و اخلاص ‍ پايداريد.(15)
خصوصيات ممتاز فردى امام (ره ) 
امام خصوصيات ممتاز فردى خيلى داشت ؛ اما توفيقات او بالاتر از آن بود كه به خصوصيات فردى يك انسان هر چه هم بالا متكى باشد. شجاعت و آگاهى و عقل و تدبير و دورانديشى امام بسيار ممتاز بود در اينها هيچ شكى نيست اما توفيقاتى كه آن بزرگوار به دست آورد، خيلى بالاتر از اين است كه به شجاعت و عقل و تدبير و آينده نگرى زياد يك انسان متكى باشد.
آن توفيقها از جاى ديگر نشاءت مى گرفت . كه در درجه ى اول از اخلاص او ناشى مى شد؛ ((مخلصين له الدين )). مخلص خدا بود و كار را فقط براى او و لاغير انجام مى داد. لذا اگر همه ى دنيا در مقابل او قرار مى گرفتند و از چيزى مى خواستند كه مورد رضاى خدا نبود، انجام نمى داد.
در درجه ى دوم ، توكل و حسن ظن به خدا داشت . هيچ كارى در نظر او خارج از قدرت الهى نبود. كارهاى بزرگ ، حركتهاى عظيم ، كندن كوههاى راسخ و جبال راسيات براى او ميسور بود؛ چون عقيده داشت كه به خدا متكى است و خدا او را كمك مى كند؛ و چون به خدا توكل داشت ، لذا با حسن ظن مى نگريست .
روزى كه او نهضت را شروع كرد، كسانى كه فكر كنند مى شود نهضتى بر پا كرد، خيلى كم بودند. آن روزى كه او شعار اسقاط رژيم سلطنت را داد، كسانى كه فكر كنند مى شود رژيم سلطنت در ايران ساقط شود، بسيار معدود بودند. آن روزى كه سياست ((نه شرقى و نه غربى )) را اعلام كرد، كسانى كه فكر مى كردند مى شود بدون اتكاى به شرق و غرب حكومتى داشت و آن را نگه داشت و اداره كرد، بسيار نادر بودند. آن روزى كه گفت : ((آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند))، كسانى كه باورشان باشد كه امريكا نسبت به امام و امتش هيچ غلطى نمى تواند بكند، خيلى كم بودند.

او تمام اين كارهاى بزرگ را به خاطر توكل به خدا انجام داد و مى دانست كه مى تواند انجام دهد. البته براى او، انجام شدن كار هدف نبود. او مى گفت : من وظيفه اى را انجام مى دهم . پيروزى او به اين بود كه بتواند وظيفه اش را انجام مى خواهد، انجام بدهد؛ در نظر او، پيروزى اين بود كه انسان بر طبق تكليف خود عمل كند. با اين روحيه و احساس و انگيزه ، او كار را پيش برد و ادامه داد.
امام دو خصوصيت ديگر هم داشت ، كه اين هم جز با نورانيت الهى ممكن نبود، و آن عبارت بود از: دشمن شناسى و دوست شناسى . در شناخت دشمنها و دوستها اشتباه نكرد. از اول دشمنهاى را شناخت و آنها را اعلام كرد و تا آخر هم در مقابلشان ايستاد، و نيز از اول دوستها را شناخت و نيز از اول دوستها را شناخت و آنها را اعلام كرد و تا آخر هم از دوستى آنها منتفع شد.
او هميشه بر مردم و ملتها تكيه مى كرد. در سفرى كه مى خواستم به خارج از كشور بروم ، خدمت امام بزرگوارمان رفتم . در آن زمان جريانى وجود داشت ، كه به ايشان گفتم در دنيا نسبت به اين جريان عليه ما خيلى حرف است . (البته مى خواستم به ايشان گزارش بدهم ؛ و الا من هم هيچ رعب و خوفى از آن جنجالهاى جهانى نداشتم و بعدا هم وارد آن ماجرا شدم ). ايشان تمام خبرهاى دنيا را هميشه به صورت نزديك و نقد در اختيار داشتند و غالبا خبرهاى جهانى را زودتر از ديگران به دست مى آوردند. امام (ره ) در پاسخ من با لبخند رضايتى مى گفتند: بلى ، اطلاع دارم ؛ اما همه ى ملتها با ما هستند. واقعا همين طور بود كه ايشان مى فرمودند. در همان سفر، آن چنان حضور ملتها در كنار ما آشكار شد كه همه را مبهوت كرد. بنابر اين ، او هم دوستانش را مى شناخت ، و هم دشمنانش را. از دوستانش منتفع مى شد و به آنها اعتماد و تكيه مى كرد. بزرگترين دوستانش ‍ شما ملت وفادار بوديد، و امام چه خوب شما را شناخته بود.
ما بايد با تكرار اين حقيقتها، يك هدف را دنبال كنيم و آن ، درس گرفتن است و لا غير؛ والا صرف ستايش كردن فايده يى ندارد. بلكه گاهى هم مضر است ؛ زيرا وقتى كه خيال كنيم او كارها را انجام داده است ، تصور مى كنيم كه ديگر كارى به عهده ى ما نيست .

گر نماز آن بود كان مظلوم كرد
ديگران را زين عمل محروم كرد
ما آن بزرگوار و انسان والا و مقتدا و قائد را ستايش مى كنيم ، تا خودمان را به او نزديك سازيم و راهش را ادامه دهيم . تقواى خدا بر همه ى امور زندگى او حاكم بود؛ ما نيز بايد تقواى خدا را ملاك همه ى امورمان بشماريم . اصل قضيه تقواست . تقوا، يعنى مراقب باشيم بر خلاف اراده ى الهى حركتى از ما سر نزند.(16)