تو بودى كه دختر ما را به ما برگرداندى
ما اين را بايد باور كنيم كه اگر امروز
جمهورى اسلامى بد عمل كرد، ضعيف عمل كرد فقط به حيثيت جمهورى اسلامى
صدمه نمى زند، بلكه به كل حيثيت اسلام صدمه خواهد خورد. اينجا از نظر
ناظران جهانى در حقيقت علم اسلام و قبه الاسلام و مظهر اسلام و جامعه
نمادين اسلام است . مواجهه ى بيرونى اسلام اينجاست . ما اگر ضعيف عمل
كنيم ، بد عمل كنيم نتوانيم احكام اسلامى را پياده كنيم نتوانيم عدالت
اجتماعى را استقرار بخشيم ، نتوانيم اخلاق اسلامى را در جامعه رايج
كنيم ، نتوانيم روابط انسانها را به صورت مطلوبى استقرار بخشيم ، قضاوت
دنيا اين خواهد شد كه اسلام نتوانست . مى بينيد كه اين مسؤ وليت فقط بر
عهده ى ماست ، بر عهده ى ماست ، بر عهده ى علماى كشورهاى ديگر كه با
نظامهاى ديگر زندگى مى كنند نيست . اين مخصوص ماست .
داستانى را نقل كنم از مولوى كه داستانى سمبوليك و رمزى است و من هر
وقت يادم مى آيد، از اين داستان به خودم مى لرزم و به خدا پناه مى برم
. مولوى نقل مى كند و مى گويد در شهرى كه هم مسلمانها و هم مسيحى ها در
آن زندگى مى كردند مؤ ذن بدصدايى وارد محله مسلمانها شد و چند وعده
اذان گفت . خيلى اذان را بد مى گفت . يك روز يك مرد نصرانى از محله ى
ديگر به محله ى مسلمانها آمد و گفت اين مؤ ذن شما كجاست ؟ گفتند چكارش
دارى ؟ گفت مى خواهم از او تشكر كنم كه يك مشكل بزرگ ما را حل كرد.
راهنمايى اش كردند، مؤ ذن را پيدا كرد و بنا كرد به تشكر كردن از اين
مؤ ذن . او گفت چرا از من تشكر مى كنى ؟ گفت تو حقى بر گردن من دارى كه
هيچ كس چنين حقى بر گردن من ندارد و جريان از اين قرار است كه من دختر
جوانى در خانه ام دارم مدتى بود اين دختر محبت اسلام به دلش افتاده
بود و تمايل به مسلمانى داشت هر كار كرديم به كليسا بيايد نمى آمد و در
مراسم ما شركت نمى كرد. به عقايد ما بى اعتنايى مى كرد ما عاجز شده
بوديم كه چه بكنيم . خلاصه در كار اين دختر در مانديم . دو سه روز پيش
تو اذان گفتى صداى تو را اين دختر شنيد گفت : اين چيست ، اين صداى كريه
از كجاست ؟ گفتيم اذان مسلمانهاست . از آن لحظه ما راحت شديم و به كلى
محبت اسلام از دل اين دختر رفت و اكنون هم برگشته است و دارد زندگى
عادى خودش را مى كند و مى آيد به كليسا و مراسم را انجام مى دهد. ما
اين را مديون تو هستيم ، تو بودى كه دختر ما را به ما برگرداندى .
بارها من به خودم و به دوستانم گفته ام ما آن مؤ ذن بد صدا نباشيم كه
عشق به اسلام را در دلها فرو بنشانيم و به استفهام عظيمى كه در دنيا
براى معرفت اسلام به وجود آمده است با منكر و زشتى پاسخ بدهيم . اين
وظيفه ى ماست . چه كسى در دنيا چنين مسؤ وليتى دارد؟
(67)
اهانت به شكل تكريم
زادگاه بينش غربى در مورد زن اروپاست . البته صهيونيست ها هم
اين فرهنگ غلط برخورد با زن و برداشت از جنبش زن را ترويج مى كنند،
منتها آنها به وجود آورنده ى اين فرهنگ نيستند، بلكه از اين روحيه و
فرهنگ بهره بردارى مى كنند.
وقتى به تاريخ اروپا نگاه مى كنيم ، در كتابهاى تاريخ و نيز كتابهاى
هنرى و فرهنگى و رمانهايى كه وضع مغرب زمين را نشان مى دهد، هر چه به
عقب برمى گرديم اين مسئله كاملا برجسته است و برخورد با زن يك برخوردى
است كه اسلام آن را رد مى كند. يعنى در اروپا و غرب جنس مرد اجازه پيدا
مى كند به هر شكلى از جنس زن التذاذ ببرد و اين در فرهنگ روم قديم به
اشكال مختلف وجود داشته . حالا يك وقت هست كه يك زن ، زن اشرافى است ،
اين نسبت و اين رابطه با او در يك سطح است . اما يك وقت ، يك زن زن
اشرافى است ، اين نسبت و اين رابطه با او در يك سطح است . اما يك وقت ،
يك زن ، زن رعيت و يك فقير و يك بى سواد است اينجا برخورد با او متناسب
با حال اوست . البته بديهى است كه اينگونه سو استفاده از زن ، گاهى با
يك نوع تملق گفتن نسبت به زن هم هست ، اما اين تملق گفتن نسبت به زن هم
هست ، اما اين تملق گفتن به هيچ وجه به معناى احترام و تكريم واقعى
نيست ، بلكه اين يك اهانت واقعى است كه مثالهاى روشن و واضحى دارد، لكن
نمى خواهم وارد آن مثالها بشوم ، زيرا ممكن است از تاءديب خارج بشود،
اگر چه از واقعيات است . من خواهش مى كنم خانمها به اين قضيه فكر كنند
و آن مثالهاى روشن و واضح را پيدا كرده آنها را به زنان تفهيم كنند.
اگر ديده مى شود در جامعه ى غربى نسبت به زن به نحوى از انحاء بعضى از
تكريمها مى شود و ستاره ى سينما و هنرپيشه ها و زنهاى زيبا در مسابقات
زيبايى را مثلا احترام مى كنند، اين از آن نوع تكريم در مقام اهانت و
اهانت به شكل تكريم است و مثالهاى واضحى در زندگى خصوصى افراد دارد كه
انسان مى تواند آن را پيدا كند و بفهمد يعنى چه . اهانت در شكل تكريم
يكى از مشكلات قضيه است كه اگر زن در جامعه به سمت عريان شدن و مدهاى
گوناگون و جلوه گرى و به سمت تجملات نامعقول سوق داده شد.
(68)
دشمن روى شما جوانان سرمايه گذارى زياد مى كند.
شما جوانها پايه هاى اصلى انقلاب براى نسل آينده و دورى بعد
هستيد. امروز هم شما در انقلاب تاءثير زيادى داريد، چون جوانيد. امروز
هم شما در جبهه ى سياسى ، در جبهه ى نظامى ، در جبهه ى سازندگى ، هر جا
بتوانيد حضور داشته باشيد عنصر فعال انقلابيد. اما فردا پايه هاى
انقلاب شما هستيد. امروز عناصر مؤ ثريد، فردا ستونهاى انقلاب هستيد.
توجه كنيد انقلاب را با ريشه هايش ، با مبانى فكرى و منطقى اش به درستى
بشناسيد. نسل جوان ملت ايران امروز كه ده سال ، يازده سال از آن روزهاى
خونين مى گذرد حق ندارد آن روزها و روزهاى سياه قبل از آن را از ياد
ببرد. نسل جوان در حركت عظيم ملت ايران بايد پيشرو باشد، به خصوص نسل
جوان دانشجو. بى تفاوتى و خونسردى براى نسل جوان جايز نيست . آن جوانى
كه حوادث كشور و سرنوشت كشور و خصومتهايى كه در دنيا نسبت به كشورش
سازماندهى مى شود نبيند و نسبت به آنها نجوشد و نخروشد، آن جوان لايق
اين نيست كه نام جوان شهروند يك ملت انقلابى را روى خود بگذارد. روح
جوان آن روح پرتپشى است كه در سختيها به داد كشورها و ملت ها رسيده اند
و آنها را نجات داده اند. جوان نسل امروز شانس آورده در دورانى مثل
دوران سياه خفقان و اختناق دوران رضاخانى و محمد رضا شاهى نبود. آن
جوانهايى كه امروزها بودند، آن سختيهايى كه آنها تحمل كردند نبايد هيچ
وقت از ياد جوان امروز برود. البته مخصوص ملت ما هم نبود. ملتهاى ديگر
هم جوانهايشان ، نوجوانهايشان در دوران اشغال كشورها، در دوران اختناق
كشورها فداكاريها كردند. امروز شما وظيفه داريد انقلاب را با همه
وجودتان تا اعماق جانتان تا اعماق جانتان نفوذ و رسوخ بدهيد و مفهوم
انقلاب و مبانى فكرى آن را از بن دندان درك كنيد، آن را در خود ذخيره
كنيد براى هنگامى كه اين ملت به آن احتياج دارد. و اين در دو صحنه است
. يك صحنه تهديدى است كه انقلاب بشود چه از لحاظ اقتصادى ، چه از لحاظ
نظامى ، چه از لحاظ سياسى كه بايد آن را ذخيره را به كار بنديد براى
دفاع از انقلاب و كشورتان هر طورى كه زمان و موقعيت اقتضاء كند. و صحنه
ى دوم صحنه ى سازندگى است . بهترين سازندگان ، سازندگان انقلابى اند.
بهترين پديد آورندگان دنياى آباد باب انقلاب آن كسانى هستند كه از
انقلاب جوشيدند و انقلاب در جان آنها رسوخ كرده است . شما جوانان براى
اين دو صحنه خودتان را هر لحظه بايد آماده داشته باشيد من به عنوان
آدمى كه جريان را مى شناسد، جريانهاى جهانى ، جريانهاى پشت پرده و
توطئه هاى دشمن را و از اول انقلاب با آنها سر و كار داشته است به شما
عرض مى كنم : جوانان عزيز دشمن روى شما سرمايه گذارى هاى زياد مى كند،
حواستان جمع باشد. عده اى را بى تفاوت كشاندن ، عده اى را دلسرد و
ماءيوس كردن - كه ياءس بزرگترين آفت فرد جوان است و متاءسفانه جوانها
را بايد بدانند ياءس به روح جوان زودتر راه پيدا مى كند، همچنان كه
اميد هم همينطور است . در مقابل ياءسى كه دشمن مى خواهد به جوانها
تلقين و تزريق كند مصونيت در خودتان ايجاد كنيد - بعضى را با گرايش
دادن به فساد، انواع فسادها - جوانى را كه مظهر طهارت و صفا و پاكى است
به فساد و بى صفايى و ناپاكى بكشانند و هر گونه اش فرقى نمى كند، عده
اى را با تزريق تاءملات و تفكرات سياسى ، يك عده جوان در اين كشور
اوايل انقلاب پيدا شدند كه اسلحه به دست گرفتند با دولتى كه شرق و غرب
با آن دولت انقلابى مبارزه مى كرد جنگيدند يك فكر غلط سياسى در مغز اين
بيچاره ها و طفلك ها تزريق كرده بودند. در همين دانشگاه سنگر سازى كرد
و به سمت دولت و ملت انقلابى تيراندازى كرد. اصلا اين با كدام مقياس
قابل فهم و قابل باور است ؟ دانشجويى كه بايد در مقابل دشمنان انقلاب
سينه سپر كند و سپر بلاى اين انقلاب بشود خودش بلايى به جان اين
انقلاب شد. اين هم قابل باور نيست اما اتفاق افتاد. البته انقلاب موج
خروشان است و در مقابل خودش چيزى را كه با آن مقابله كند تحمل نمى كند.
آنها و بزرگتر از آنها را انقلاب با خودش برد. بعضى كه توانستند با
جريان انقلاب همسو بشوند و بالاخره خودشان را يك طورى با انقلاب همراه
كنند نجات پيدا كردند، يك عده اى هم غرق شدند و نابود شدند. نابودى
جسمى يا نابودى معنوى كه آن خطرناكتر است . پس تزريق تفكرات در ذهن
جوان ها هم يكى از كارهايى است كه دشمن مى كند، تفكرات سياسى غلط.
بدانيد كه امروز هر انديشه اى كه جوان را دچار اين احساس بكند كه با
مسؤ ولان انقلاب و پيشروان انقلاب و مديران كشور جداست ، اين انديشه و
تفكر از نوع همان تفكرات سياسى تزريق شده است . توجه داشته باشيد كه
امروز ملت و دولت پشت به پشت ، دست به دست ، در كنار يكديگر با تمام
توان بايد تلاش كنند تا همه ى طلسمهاى استكبار و سلطه را بشكنند و از
بين ببرند. اين صحنه ى بسيار مهم و حساسى است . و تفكرى كه شما را
هدايت خواهد كرد و بايد بكند، تفكر اسلامى است . در دانشگاهها به
تفكرات اسلامى و كار اسلامى بايد اهميت بدهيد.
(69)
بيمارى خطرناك ! چه شد فردى
مثل يزيد بر جامعه اسلامى حاكم شد؟!
عاشورا غير از درس ، يك صحنه ى عبرت است . انسان بايد به اين
صحنه نگاه كند تا عبرت بگيرد. عبرت بگيرد يعنى چه ؟ يعنى خود را با آن
وضعيت مقايسه كند و بفهمد در چه حال و وضعى قرار دارد، چه چيز او را
تهديد مى كند و چه چيز براى او لازم است . اين را عبرت مى گويند. مثلا
هنگامى كه شما از جاده اى عبور مى كنيد و اتومبيلى را مى بينيد كه
واژگون شده يا تصادف كرده و آسيب ديده و مچاله شده و سرنشينانش نابود
شدند، مى ايستيد و به آن صحنه نگاه مى كنيد. چرا؟ براى اينكه عبرت
بگيريد، براى اينكه بر شما معلوم بشود كه چه جور رانندگى به اين وضعيت
منتهى مى شود.
اين هم نوع ديگرى از درس است ، اما درس از راه عبرت
گيرى . حال مى خواهيم اين را يك قدرى بيشتر بررسى كنيم .
اين عبرتى را كه در قضيه عاشورا ما را متوجه خود مى كند اين است كه
ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر صلى الله عليه و آله و
جامعه ى اسلامى به آن حد رسيده كه كسى مثل امام حسين عليه السلام ناچار
شد براى نجات جامعه اين چنين فداكارى بكند. يك وقت اين فداكارى بعد از
گذشت هزار سال از صدر اسلام است يا يك وقت در قلب كشورها و ملتهاى
مخالف و معاند با اسلام است . اين يك حرفى است . اما اينكه حسين بن على
عليه السلام در مركز اسلام ، در مدينه و مكه (مركز وحى نبوى ) با
وضعيتى مواجه شود به طورى كه هر چه نگاه كند ببيند چاره اى جز فداكارى
نيست . (آنهم چنان فداكارى خونين و با عظمتى ) اين قابل تاءمل است .
مگر چه وضعيتى بود كه حسين بن على عليه السلام احساس كرد كه اسلام فقط
با فداكارى او زنده مى ماند والا از دست مى رود؟ عبرت اينجاست . ما
بايد نگاه كنيم و ببينيم كه چه شد كه فردى مثل يزيد بر جامعه ى اسلامى
حاكم شد. جامعه ى اسلامى كه رهبر و پيغمبرش در مكه و مدينه پرچمها را
مى داد دست مسلمانها و آنها مى رفتند تا اقصى نقاط جزيره العرب و
مرزهاى شام ، امپراتورى روم را تهديد مى كردند و سربازان دشمن نيز از
مقابلشان فرار مى كردند و مسلمين پيروزمندانه برمى گشتند (مثل ماجراى
تبوك )، و جامعه ى اسلامى كه در مسجد و معبر آن صوت تلاوت قرآن بلند
بود و شخصيتى مثل پيغمبر صلى الله عليه و آله با آن لحن و نفس ، آيات
خدا را بر مردم مى خواند و مردم را موعظه مى كرد و آنها را در جاده ى
هدايت با سرعت پيش مى برد، چطور شد كه همين جامعه ، همى كشور و همين
شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا كسى مثل يزيد بر آنها حكومت كرد؟
چرا بايد وضعى پيش بيايد كه كسى مثل حسين بن على عليه السلام ببيند
چاره اى ندارد جز اين فداكارى عظيم كه در تاريخ بى نظير است . چه شد كه
آنها به اينجا رسيدند؟ اين همان عبرت است . ما بايد اين را امروز مورد
توجه دقيق قرار بدهيم . ما امروز يك جامعه ى اسلامى هستيم . بايد
ببينيم آن جامعه ى اسلامى هستيم . بايد ببينيم آن جامعه ى اسلامى چه
آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد. چه شد كه بيست سال بعد از شهادت
اميرالمؤ منين عليه السلام در همان شهرى كه ايشان حكومت مى كرد سرهاى
پسران اميرالمؤ منين عليه السلام را بر نيزه كردند و در آن شهر
گرداندند؟ كوفه همان جايى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام توى
بازارهاى آن راه مى رفت ، تازيانه بر دوش مى انداخت و مردم را امر به
معروف و نهى از منكر مى كرد. فرياد تلاوت قرآن در
اناء الليل و اطراف النهار، از مسجد و تشكيلات آن بلند بود. اين همان
شهر است كه حالا دخترها و حرم اميرالمؤ منين عليه السلام را به اسارت
در بازار آن مى گردانند. چه شد كه ظرف بيست سال به اينجا رسيدند؟ جواب
اين است كه يك بيمارى وجود دارد كه مى تواند جامعه اى را كه در راءس آن
كسى مثل پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام
بوده است و در ظرف چند ده سال به آن وضعيت برساند. پس اين يك بيمارى
خطرناكى است و ما هم بايد از اين بيمارى بترسيم . امام بزرگوار ما اگر
خود را شاگردى از شاگردان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و محسوب مى كرد،
سر فخر به آسمان مى سود. افتخار امام اين بود كه بتواند احكام پيغمبر
صلى الله عليه و آله را درك و عمل و تبليغ كند. امام ما كجا و پيغمبر
صلى الله عليه و آله كجا؟ جامعه اى را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله
ساخته بود، بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ى ما
خيلى بايد موظف باشد كه به آن بيمارى دچار نشود. عبرت اينجاست . ما
بايد آن بيمارى را بشناسيم و آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب
كنيم . به نظر من امروز اين پيام عاشورا از ديگر درسها و پيامهاى
عاشورا براى ما فورى تر است . ما بايد بفهميم چه بلايى بر سر آن جامعه
آمده است كه سر حسين بن على عليه السلام ، آقازاده ى اول دنياى اسلام و
پسر خليفه ى مسلمين على بن ابيطالب عليه السلام ، در همان شهرى كه پدر
او بر مسند خلافت مى نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تكان نخورد.
بايد ببينيم چگونه از همان شهر افرادى آمدند به كربلا و او و اصحابش را
با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم اميرالمؤ منين عليه السلام را به
اسارت گرفتند. حرف در اين زمينه زياد است . من در پاسخ به اين سؤ ال يك
آيه از قرآن مطرح مى كنم . قرآن جواب ما را داده است . قرآن درد بيمارى
را به مسلمين معرفى مى كند. آن آيه اين است كه مى فرمايد:
فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوه و اتبعو
الشهوات فسوف يلقون غيا . دوعامل ، عوامل اصلى اين گمراهى و
انحراف عمومى است : يكى دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن صلات و نماز است
، يعنى فراموش كردن خدا و معنويت و جدا كردن حساب معنويت از زندگى و
فراموش كردن توجه و ذكر و دعا و توسل و طلب توفيق از خداى متعال و توكل
بر خدا و كنار گذاشتن محاسبات خدايى از زندگى و عامل دوم
اتبعوا الشهوات است يعنى دنبال
شهوترانيها و هوسها و در يك جمله ى دنياطلبى رفتن و به فكر جمع آورى
ثروت و مال بودن و به دام شهوات دنيا افتادن و اصل دانستن اينها و
فراموش كردن آرمانها. اين درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممكن است به
اين درد دچار بشويم . اگر در جامعه اسلامى ما آن حالت از بين برود يا
ضعيف بشود و هر كسى به فكر اين باشد كه كلاه خودمان را از معركه به در
ببريم تا در دنيايمان از دگران عقب نيفتيم ، ديگرى جمع كنيم و خود را و
مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجيح بدهيم معلوم است كه وضع به اينجا
خواهد رسيد. معلوم است كه كم رنگ كردن شعارها، بى اعتنايى به اصول
اسلام و انقلاب و همه چيز را با محاسبات مادى فهميدن و مطرح كردن ،
جامعه را به چنان وضعى خواهد رساند. به همين دليل آنها به آن وضع دچار
شدند. يك روز براى مسلمين پيشرفت اسلام و رضاى خدا و تعليم دين و معارف
اسلامى و آشنايى با قرآن و معارف آن مطرح بود، دستگاه حكومت و اداره ى
كشور، دستگاه زهد و تقوا و بى اعتنايى به زخارف دنيا و شهوات شخصى بود،
نتيجه ى آن هم حركت عظيمى بود كه مردم به سمت خدا كردند. در چنان
وضعيتى كسى مثل على بن ابيطالب عليه السلام خليفه مسلمين و كسى مثل
حسين بن على عليه السلام شخصيت برجسته مى شود. چرا كه معيارها در وجود
ايشان بيش از ديگران است . وقتى معيار خدا، تقوا، بى اعتنايى به دنيا و
مجاهدت در راه خدا باشد كسانى به صحنه ى عمل مى آيند كه اين معيارها را
دارند. اينها سررشته كارها را به دست مى گيرند. جامعه جامعه اسلامى
خواهد بود. اما وقتى كه معيارهاى خدايى عوض بشود، هر كسى كه دنيا طلب
تر، شهوترانتر و براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگتر و با صدق و راستى
بيگانه تر است سركار مى آيد. آن وقت نتيجه اين مى شود كه امثال عمر بن
سعد و شمر بن عبيدالله بن زياد زمام را به دست مى گيرد و مثل حسين بن
على عليه السلام به مذبح مى رود و در كربلا به شهادت مى رسد. اين يك
حساب دو دو تا، چهارتا است .
(70)
تهاجم به روحانيت ، سياستى كه
سالها دنبال شده است
يكى از چيزهايى كه امروز دشمن دارد در محيط دانشگاه - بخصوص -
دنبال مى كند، تهاجم عليه نظام روحانيت در كشور ماست .
(71) اين را توجه داشته باشيد. اين متعلق به حالا هم
نيست . از روزى كه نظام پهلوى سر كار آمد، دشمنها فهميدند كه اگر
بخواهند اين كشور نباشد و براى اين كه ايمان دينى به شكل سازمان يافته
وجود داشته باشد، بايد بساط روحانيت برچيده شود. تا وقتى كه روحانيت
هست ، يك سازمان مركزى يى وجود دارد كه مردم او را به نام دين مى
شناسند و از او سخن دين را مى شنوند؛ نمى شود دين را از ميان زندگى دل
و مغز مردم زدود؛ آن هم سازمانى كه از لحاظ مالى و زندگى ، متكى به هيچ
يك از دستگاههاى قدرت نيست . روحانيت برادران اهل سنت ما در كشورهاى
اسلامى ، روحانيت است اما روحانيت نان خور دستگاههاست . معلوم است كه
با دستگاهها نمى تواند مخالفت كند. روحانيت مسيحى هم چيزى شبيه اين
مطلب است . خصوصيت روحانيت شيعه اين بوده كه از لحاظ مالى و ارتزاق
زندگى ، متكى به دستگاهها حاكم نبوده ؛ لذا هميشه زبانشان باز بوده است
.
از صد سال پيش به اين طرف ، هر حركت اصلاحى و هر مبارزه ى اجتماعى و
سياسى و هر تحول بزرگى كه در اين اتفاق افتاده است ؛ رهبران آن با
يكسره روحانى بودند و يا روحانيت جزو رهبران آن بوده است . اين تاريخ
در مقابل ماست . حالا اين همه كه دشمنان روحانيت در طول پنجاه شصت سال
اخير تلاش كردند، نتوانستند اين حقيقت را انكار كنند؛ چون متن تاريخ
است . اولين نداى مشروطه از حلقوم علماى بزرگ بيرون آمد. در قضيه ى
تنباكو و امتيازات دوران ناصرالدين شاه و نيز در قضيه ى ملى شدن صنعت
نفت و تقاضاى مبارزه با رژيم پهلوى كه منتهى به نهضت عظيم اسلامى و
تشكيل جمهورى اسلامى شد، همين طور بود. اين حقيقت را دشمن مى داند.
مراجع و روحانيت ما كه در راءس تشكيلاتى به نام دين هستند، جز با تقوا
ممكن نيست به رياست برسند، مراجع بزرگ تقليد كسانى هستند كه گاهى
دشمنانشان هم آنها را از لحاظ علمى تخطئه مى كردند؛ اما از لحاظ تقوايى
كسى اينها را تخطئه نمى كرد. مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم و
ديگرانى كه بودند، واقعا زندگى عالمانه و با تقوايى داشتند و آنهايى كه
از لحاظ تقوايى اشكال داشتند، خداى متعال آنها را رسوا كرد.
فقاهت يك متد و علم و يك شيوه ى استنباط است ؛ اين را بايد آموخت . راه
براى همه باز است كه دين را ياد بگيرند و از آن استنباط از دين يك متد
و روشن علمى دارد؛ كار عاميانه و بى تخصصى نيست و چيزى نيست كه هر كسى
از هرجا رسيد، بتواند از قرآن و سنت استنباط كند. اين فقاهت ، همان
دانش اصلى روحانيت است ؛ البته فلسفه و عرفان اسلامى هم هست كه اينها
نيز در معناى وسيع فقاهت ، است . اگر چنانچه متد فقاهت را از وسط
بردارند، آن وقت ديگر چيزى از دين باقى نمى ماند.
يك عده يى از آن طرف مى آيند، دين را با تحليل ماركسيستى ، تفسير مى
كنند، مگر قبلا در ايران چنين كارى انجام نمى شد؟ در آن زمان دينى درست
مى كردند كه وقتى كتاب نوشته ى آن گروه منافق را كه ظاهرشان اسلامى ولى
باطنشان ماركسيستى بود و به همين جهت منافق بودند در مقابل كتابهاى
فكرى و نوشته هاى ايدئولوژيك حزب توده و ديگر گروهكهاى كمونيستى مى
گذاشتيم ، با هم مو نمى زد. در زمينه ى اقتصاد و تاريخ و فلسفه ى
تاريخى ، درست مثل ماركسيستها به اقتصاد سوسياليستى اعتقاد داشتند.
كارى كه اينها مى كردند اين بود كه فقط اسم خدا و پيامبر صلى الله عليه
و آله را به آن مطالب اضافه مى كردند، وقتى دين مفسر و متصدى و متولى
رسمى نداشته باشد، كار به اين جا مى رسد. بنابراين يك عده يى مى آيند
دين را با تفكر ماركسيستى تطبيق مى دهند و عده يى ديگر هم آن را با
افكار دموكراسى و سرمايه دارى غربى مى سنجيد. همين الان در دنيا كسانى
هستند كه دين اسلام را درست با آنچه كه شركتها و كمپانيهاى بزرگ مى
خواهند، تطبيق مى دهند.
البته روحانيت همواره احتياج به اصلاحات داشته است . امام بزرگوار ما
يك روزى درباره ى لزوم حضور روحانيت و نيز در حمله به كسانى كه اوايل
انقلاب مى خواستند ريشه ى روحانيت را بزنند، صحبتى كردند و بعد در
اثناى سخن خود، بدين مضمون فرمودند: البته كسانى
هم هستند كه حقيقتا اسم روحانى براى آنها زور و ظلم است . بعد
اين مصراع را خواندند كه : اى بسا خرقه كه
مستوجب آتش باشد. واقعا همين طور است . روحانى داريم ، اما
روحانى نما هم داريم ، ولى اساس روحانيت يك امر لازم است ، لزومش هم
براى حفظ دين و ايمان دينى در جامعه است ؛ اين نكته را دشمن زودتر از
همه كس فهميد.
رضا خان كه آمد، يكى از بزرگترين مسؤ وليتهايش ، برچيدن بساط روحانيت
به منظور نابود كردن دين بود. لذا به مجرد اين كه قدرت پيدا كرد، در
سالهاى 1313 و 1314 شروع به اين كار كرد. منتها كار رضاخان ، قلدرانه
بود خيال مى كرد با قلدرى مى شود اين كارها را انجام داد. بنابراين
عمامه گذاشتن و لباس بلند پوشيدن و بردن اسم آخوند را ممنوع كرد و تا
آن جا كه به دستش مى آمد - به خيال خود همه را متلاشى كرد و حوزه هاى
قم و مشهد را به انزوا و ركود كشاند. البته نتوانست اين كار را بكند.
امام عزيز ما جزو طلبه هاى آن دوران است ؛ همان دورانى كه شدت فشار و
خفقان رضاخانى تصميم داشت روحانيت را به كلى نابود كند. روحانيت نابود
نشد، بلكه كسانى مثل امام بزرگوار را به وجود آورد. من خودم از ايشان
شنيدم كه مى گفتند: ما در قم صبح زود از مدرسه
يا از خانه بيرون مى آمديم و به باغهاى سالاريه كه آن وقت تا شهر يك
فرسخ فاصله داشت ، مى رفتيم و مشغول درس و بحث و مطالعه مى شديم و در
بيابانها و زير درختها تحصيل مى كرديم . غروب كه هوا تاريك مى شد، بر
مى گشتيم كه ماءموران رضاخان ما را نبينند. آنها اين طور درس
خواندند. اين قدم اولش بود، بعد ديد نشد. دستگاه رضاخانى كه فقط
رضاخان نبود، بلكه يك عده از به اصطلاح ادبا و انديشمندان و
ايدئولوگهاى دستگاه رضاخانى هم بودند كه طراحى مى كردند و فكر مى دادند
آنها نشستند و يك طرح ديگرى ريختند؛ البته با پول و پشتيبانى و اداره و
فرماندهى و سياستگذارى رضاخانى اين كار را كردند. آن طرح عبارت بود از
اين كه بساطى را در تهران به نام مؤ سسه وعظ و خطابه
(72) درست كنند. اين موارد را شماها و نسل جوان
متاءسفانه نمى دانيد. مؤ سسه ى وعظ و خطابه مربوط به سالهاى 1316 و
1317 است ؛ يعنى دو سه سال بعد از شروع قلع و قمع روحانيت . سياست اين
بود كه كسانى كه مى خواهند روحانى بمانند، مى بايست در موعظه ى وعظ و
خطابه يى كه وابسته ى به رضاخان است عضو گردند و به اين وسيله آخوند
رضاخانى و دربارى باشند و در خدمت سياستهاى استكبار قرار گيرند. البته
آن مؤ سسه اساتيد برجسته يى داشت . من نشريات مؤ سسه ى وعظ و خطابه را
در سالهاى 1338 و 1339 تقريبا از اول تا آخر مطالعه كرده بودم كه مطالب
بسيار خوبى در زمينه هاى گوناگون مربوط به دين و اديان و دين شناسى و
اديان باستانى و اديان زمان ما داشت ، اساتيد برجسته يى نيز اينها را
جمع كرده بودن كه از لحاظ مطلب كمبود نداشت ؛ فقط همين سياست را داشتند
كه مى خواستند سازمان روحانيت نباشد.
پس از دوره ى رضاخان ، مردم برگشتند روحانيون را روى سرشان نشاندند و
حوزه هاى علميه شلوغ شد و مراجع تقليد مورد تجليل و تقديس مردم قرار
گرفتند. دستگاه محمد رضا همان سياستهاى گذشته را البته با شكلهاى ديگر
دنبال كرد. شايد من و هم دوره هاى من در طول عمر طلبگى خود تا دوران
پيروزى انقلاب ، چهار - پنج گونه از نقشه هاى دستگاه پهلوى را براى حذف
روحانيت ديده باشيم كه آخرين آنها مساءله ى تشكيل سازمان اوقاف به آن
شكلى كه اواخر دوران پهلوى مى خواستند رو به راه كنند بود تا باز
روحانيت را زير مهميز سازمان اوقاف بكشانند.
عزيزان من ، اين سياستى است كه سالها دنبال شده است . من خيلى متاءسفم
كه ببينم كسانى كه بر حسب گمان و طبق اطلاعات ما، انگيزه يى از قبيل
انگيزه هاى رژيم پهلوى ندارند و على الظاهر جزو خودى ها و مسلمانها
هستند، همان حرفهايى را بزنند كه يك روزى رژيم رضاخان و محمد رضا مى
خواست با انواع و اقسام سياستها و تدبيرها به راه بياندازد. چرا بايد
اين طور باشد؟ روحانيت يك نهاد اصلى در نظام اسلامى است . اگر روحانيت
نبود، اگر اين طلبه هاى معمم نبودند، اگر اين حركت و مبارزه به سمت
اطراف كشور در فاصله سالهاى 1341 تا 1357 نبود و طلبه ها به سرتاسر
كشور و به شهرها و روستاها و مناطق دور افتاده و حتى پادگانهاى ارتش
نمى رفتند و تبليغ مبارزه را نمى كردند، معلوم نبود حالا چه وضعيتى مى
داشتيم .
دستگاه رژيم با يك طلبه ى يك لاقبايى كه همه ى حقوق ماهانه ى او كه از
حوزه ى علميه مى گرفت ، به قدر حقوق پنج روز يك كارمند دون پايه است ،
چه مى كرد؟ رژيم ستمگر با اين آدم چه كار مى توانست بكند؟ طبيعى است كه
او را مى گرفتند و زندانش مى كردند. تاجر كه نبود تا پول و سرمايه اش
را مصادره كنند، كارمند دولتى هم نبود كه حقوقش را ببرند. زندان مى رفت
و مردم به او بيشتر علاقه مند مى شدند. لذا نمى توانستند با اين افراد
كارى بكنند. نيروى طلبگى و نيروى روحانيت با همين وضع رسمى و با همين
سازمان و با استفاده از اعتقاد مردم به اينها، در سراسر كشور راه
افتادند و نهضت و امام و مبارزه و جمهورى اسلامى و ضديت با استكبار را
تبليغ كردند والا مردم چه مى فهميدند كه آمريكا كيست ؟
مردم ايران سالهاى متمادى از سياست دور مانده بودند. اين جوانها و اين
روحانيون ، به گوشه و كنار و به زواياى مختلف كشور رفتند و اين حقايق
را به مردم تزريق كردند.
چه قدر جوانان دانشجو و دانشگاهى بودند كه در آن روز از همين تبليغات
روحانيون استفاده مى كردند؟ آن روز به روحانيون مؤ ثرى كه در دانشگاه
حضور داشتند، مى گفتند: شما دانشجوها را گمراه مى كنيد، گمراهى از نظر
آنها هم همين بود كه دانشجويان را به راه مبارزه بكشانند. اين ، تاءثير
روحانيت است . امروز هم گره گشاى مشكلات كشور و باز كننده گره هاى ريز
در وقت لازم ، روحانيون مى توانند باشند. در دوران جنگ ديدند كه وقتى
يك روحانى و يك طلبه اى جوان به جبهه مى رفت ، چه تاءثيرى مى گذاشت ،
بچه هاى جبهه اى همان وقت پيش ما مى آمدند و اگر در يك جا روحانى نبود،
گله مى كردند و اگر بود، ستايش مى كردند، انسانى كه خودش و شغل و زندگى
اش و همه چيزش را وقف تبيين دين و معارف دينى و روحيه ايمانى كرده است
، اين چيز بدى براى يك جامعه نيست . اين ، چيز خوبى است ، چرا بايد
بعضى اين حقيقت را نفهمند؟
امروز اگر كسى با روحانيت مقابله كند، بيش از همه ، دل صهيونيستها و
امريكا را شاد كرده است . مى بينيد كه چطور اگر در جايى صدايى بلند
بشود، از همه ى رسانه هاى صهيونيستى ، صداى تشويق و احسنت و آفرين بلند
مى شود. اين تشويقها براى چيست ؟ آنها به فناى روحانيت دل بسته اند و
نبود روحانيت را مى خواهند. اين طور حرف زدنها، اين گونه حقايق را
واژگون فهميدن و آن را منتشر كردن ، همه اش فتنه است .
(73)
من بايد به كسانى كه ملتفت نيستند و نمى فهمند، نصيحت كنم . من نمى
توانم باور كنم و نمى خواهم به خودم بقبولانم و بگويم كه اينها
عن عند اين كار را مى كنند والا اگر
معلوم بشود كه خداى نكرده از روى غرض و سوء نيت ، اين كارها انجام مى
گيرد، بدانيد كه نظام اسلامى به دهن اين گونه آدمها خواهد زد. روحانيت
خدمتگزار مردم و نهادى كم توقع و كم نصيب و كم سهم از دنياست و هيچ گه
بناى بر دنيا ندارد. البته دربين روحانيون ، آدمهاى بد و ناباب خائن
بوده اند - حالا هم هستند - و ما از وجود چنين افرادى مطلع هستيم و مى
دانيم كه بعضى از اينها دل امام و نيكان را خون كرده اند. اما اين
موضوع نبايد موجب شود كه سازمان و تشكيلات روحانيت ، زير سؤ ال برود.
البته عناصر ناباب وجود دارند و غالبا هم كسانى هستند كه از راه صحيح
روحانيت منصرف شدن و الا آن روحانيتى كه در راه مستقيم امام بزرگوار
حركت مى كرده است و حركت مى كند، بحمدالله خوب است .
(74)
دردهاى خاموش !!
بعد از جنگ محيط براى تهاجم فرهنگى مناسب بود. چرا كه در آن
زمان كوره اى گداخته ى جنگ ، جوان را به خود مشغول و جذب مى كرد و گوش
او به حرفهاى دشمن بدهكار نبود. ولى خاموش شدن اين كوره محيط را براى
دشمن آماده كرد و لذا به طور وسيع شروع كردند و ابزار متعددى را در
تهاجم همه جانبه ى فرهنگى به كار گرفتند.
من وقتى به وسعت ابزارهاى دشمن نگاه مى كنم مى فهمم چقدر براى اينها
قضيه اهميت دارد. يكى از كارهاى آنها تحقير و منزوى كردن جريان ادب و
هنر و فرهنگ انقلابى در كشور بود. از جمله كارهاى مهمى كه انقلاب كرد،
اين بود كه يك عده عنصر فرهنگى و اديب و هنرمند و داراى اقتدارات
فرهنگى تربيت كرد و ما از اين افراد داريم و الان بحمدالله اين گونه
عناصر كم نيستند. شعرا و قصه نويسهاى زيادى به وجود آمدند. نويسندگان
قلمزن دقيق فارسى نويس محكمى به وجود آمدند. البته عمر انقلاب تا حالا
13 سال بيشتر نيست . شما نگاه كنيد به دوران عمر فرهنگى و تاريخى ما
ببينيد در كدام دوره ى 13 ساله شخصيت هاى درجه يك به وجود آمده اند.
گرچه اينها تا شخصيت درجه يك بشوند هنوز فاصله دارند، اما كسانى كه
بتوانند شخصيت درجه يك بشوند در مجموعه ى نيروهاى انقلاب زياد هستند
مادر ميهن ما، در استبداد اواخر دوران پادشاهى ، سترون و عقيم شده بود.
در آن دوران حقيقتا آدمهاى بزرگ ، نويسندگان و هنرمندان بزرگ ، به خصوص
در بعضى از رشته هاى هنرى پرورش نمى يافتند. امروز در ميان بچه هاى
جوان ما، سينما گران خوب ، هنرپيشگان خوب ، كارگردانهاى خوب ، شعرا و
قصه نويسهاى خوب تربيت شده اند. انقلاب اين نيروها را آزاد كرد. لذا
يكى از كارهايى كه عليه اين نيروها شده ، اين است كه اين مجموعه هاى مؤ
من را منزوى كنند. جوان ما هم كه بى تجربه است به مجرد اينكه ببيند در
يك دستگاه رسمى فرهنگى كشور، دو نفر به او بى اعتنايى روا داشتند و يا
تحقيرش كردند، طبعا در حركت او اثر مى گذارد و آن را كند مى كند. يا
اگر ببيند در مجلات به اصطلاح ادبى و هنرى كشور، چهره هاى مختلف با اين
روش و خط را بزرگ و برجسته نمودند و از آنها تعريف كردند، اين جوان ،
سست مى شود و روحيه اش را از دست مى دهد. يا اگر فيلمساز جوان متدين
فيلم خود را ببرد در مراكزى كه مى توانند از آن استفاده كرده ، كار او
را سود آور كنند تا بتواند كارش را ادامه بدهد، اما با بى اعتنايى به
او بگويند ما اين فيلم را قبول نداريم ، و در حالى كه مى بيند انواع و
اقسام كارهايى كه از لحاظ مايه هاى هنرى از كار او هم كمتر است ، اما
چون مايه ى اسلامى ندارد مورد قبول آنهاست ، اين جوان به خودى خود
منزوى و نااميد خواهد شد. من بارها از اعماق دل و قلب براى اين جوانهاى
مؤ من و انقلابى و سوخته و گداخته تاءسف خورده ام كه چرا بايد جوانهاى
به اين خوبى در حالى كه از كسانى كه حالا به عنوان هنرمند معرفى شده
اند هيچ كم ندارند، و حتى از آنها در بسيارى از امور خيلى هم بهتر
هستند، مورد بى اعتنايى قرار بگيرند. وقتى انسان مطلب را درست توجه مى
كند، مى بيند سررشته ى اين بى اعتنايى ها مى رسد به يك اراده ى خباثت
آميز در يك نقطه اى كه مسؤ ولان هم متوجه نيستند.
مسؤ ولين فرهنگى ما مردمان خوبى هستند، منتها به كارهايى كه در سطوح
متوسط انجام مى گيرد توجه ندارند. و از جمله روشهايى كه براى منزوى
كردن نيروهاى مؤ من بكار مى رود - و من هم احساس مى كنم اين از آن
دردهاى خاموش است كه انسان دوست دارد اين چيزها را همه ى مردم به وضوح
بفهمند - اين است كه وقتى فيلم يا آثار و فراورده هاى هنرى ايران در
مجامع جهانى مطرح مى شود (آثارى كه نشان از روحيات انقلابى داشته
باشند.) مورد بى اعتنايى قرار مى گيرند. اين مجامع جهانى به ظاهر غير
سياسى هستند. اما باطن قضيه جور ديگرى است . شما ديده ايد كه مجامع
جهانى چه مى كنند، شوراى امنيت و سازمان ملل با بوسنى و هرزگوين چه
كردند، سازمان ايكائو در قضيه ى هواپيماى مسافربرى ما كه آمريكا آن را
ساقط كرد چه كرد،... آيا اينها بى طرف هستند؟ آيا اينها غير سياسى
هستند؟ عين همين قضيه را مجامع جهانى با فيلمها، نمايشنامه ها و كارهاى
كودك ما مى كنند. چطور كسى مى تواند چشم خود را روى هم بگذارد و بگويد
اينها غير سياسى هستند؟ چرا در ميان آثارى كه اينها جايزه دادند يك اثر
انقلابى وجود ندارد؟ آيا ما فيلم انقلابى نداريم ؟ ما شعر انقلابى
نداريم ؟ آيا اينها ارزش هنرى ندارد؟ بنده احتمال مى دهم كه اين مجامع
حتى جايزه نوبل را هم بدهند به يكى از همين عناصر به اصطلاح فرهنگى ضد
اسلامى ضد انقلابى ، براى اينكه آنها را در دنيا بزرگ و عناصر انقلابى
را منزوى كنند. آيا اين تهاجم فرهنگى نيست ؟
(75)
فضايى كه دشمن به وجود مى
آورد!!
نظام اسلامى را متهم مى كنند كه اين نظام آزادى نمى دهد، چگونه
ما آزادى نمى دهيم ؟ شما كدام كشورى را سراغ داريد كه اين همه مجله و
روزنامه و مطبوعات در آن منتشر شود كه هر چه مى خواهند بنويسند؟
روزنامه هاى رسمى كشور علنا و صريحا سياستهاى دولت را زير سؤ ال مى
بردند و انتقاد مى كنند، دولت هم با كمال بزرگوارى مى آيد جواب مى دهد
در حال حاضر مجلاتى در ايران به چاپ مى رسد كه اگر كسى مختصر آشنايى با
عناصر فرهنگى كشور در زمان گذشته و دوران طاغوت داشته باشد و بداند كه
هنرمندان ، قلمزنان ، مخلصين و چاكران دستگاههاى شاهنشاهى چه كسانى
هستند، مرعوبين دشمنان چه كسانى هستند، دوستان آمريكا چه كسانى هستند،
مى داند كه پول اين مجلات از كجاها مى آيد. اين موضوعى حتى قابل حدس
است و البته ما هم بى خبر نيستيم . دستگاه هم بى خبر نيست ، اينها هم
دارند چاپ مى شوند و ما هم كارى به كار آنها نداريم . ما از اينكه يك
مجله اى چهار كلمه بنويسد واهمه اى نداريم . ما هم مى نويسيم . آن
مقدار كه آزادى مطبوعات در ايران هست در جاهاى ديگر نيست . نظام ما در
زمينه ى آزادى مطبوعات مظلوم است ، به اين دليل كه به مجله و روزنامه
اى آزادى داده شده و او آمده اين مجله و روزنامه را از انتقاد به نظام
پر كرده و داخل اين انتقادها مكررا مثل ترجيع بند تكرار كرده كه به ما
آزادى نمى دهند. اگر به شما آزادى نمى دهند چطور اين مطالب را نوشته
ايد؟ امروز چه كسى را در اين كشور به دليل نوشتن مطلبى مجازات كرده
اند؟ بله اگر كسى مجرم مطبوعاتى باشد، هر كس مى خواهد باشد، جرم است .
اگر كسى عملى را كه قانون آن را جرم دانسته مرتكب بشود البته مجازات
خواهد شد. يكى از مجازاتها هم كه در قانون پيش بينى شده تعطيل آن
روزنامه يا مجله اى است كه جرم در منعكس شده است . اين بحث ديگرى است .
ليكن حرف زدن آزاد است . دشمنان ، خود همين مساءله را كه دستگاه حساس
باشد و پاسخ بدهد به عنوان اينكه آزادى نيست مى كوبند. توقع دشمن اين
است كه قلمزنان جريان فرهنگى وابسته به استكبار هر چه مى خواهند
بنويسند، ولى قلمزنان وابسته به نظام اسلامى و جناح و جريان اسلامى به
آنها جواب ندهند. اگر جواب دادند، مى گويند: آزادى نيست ، ما را مرعوب
كردند، ببينيد اين ، آن فضايى است كه دشمن به وجود مى آورد و يك عده كه
ساده لوح هستند به سادگى فريب مى خورند. البته كسانى هستند كه بدون غرض
در اين جريان قرار مى گيرند بدون اينكه بفهمند چه مى گويند و چه مى
كنند.
(76)
حسرت بازگشت به دوران بردگى
آمريكا!
بعضى از اين نويسندگان و گويندگان كه عمر باطل خود را غرق در
فساد و آلودگيهاى اخلاقى و سياسى و انواع هرزگيها گذرانيده اند با
حكومت اسلامى كه راه را بر اين تباهى و هرزگيها بسته است و اربابان
خارجى آنها را بيرون رانده ، مخالفند و آن گاه اين مخالفت و عناد را كه
مخالفت با اسلام و استقلال و آزادگى ملى و طهارت اخلاقى است به حساب
خرده گيرى و انتقاد از اوضاع سياسى و اقتصادى مى گذارند، و در حالى كه
آزادانه هر چه خواسته اند گفته اند با وقاحت و بى شرمى مطالبه ى آزادى
مى كنند، خواست حقيقى اينها باز شدن پاى آمريكا و فروختن كشور به
دشمنان است و خصم آنان ملت رشيد و آگاه است . ملت ما حسرت بازگشت به
دوران بردگى آمريكا را بر دل آنان خواهد گذاشت و با همه ى وجود دستاورد
بزرگ خود يعنى نظام اسلامى و حاكميت اراده و ايمان انسانها را حراست
خواهد كرد.
نظام اسلامى هرگز نخواسته آزادى را كه پرچمدار آن اسلام و قرآن است از
مدعيان دروغگوى آزادى در نظامهاى غربى بياموزد.
ما آزادى فساد و بى بندوبارى و هرزگى و آزادى دروغ و تزوير و فريب و
آزادى ظلم و استثمار و تجاوز به حقوق ملتها را كه غرب پرچمدار و مرتكب
آن بوده است ، صريحا و قاطعانه رد مى كنيم . ما آن آزادى را كه به
سلمان رشدى مرتد نابكار اجازه ى اهانت به مقدسات يك ميليارد انسان را
مى دهد اما به مسلمانان انگليس حتى حق شكايت از او را هم نمى دهند، به
دولت امريكا حق تحريك و سردستگى اوباش مخالف با يك حكومت مردمى را مى
دهد اما به آن حكومت مردمى حق مقابله با آن اوباش را نمى دهد، به
سرمايه داران غارتگر حق ورود نامشروع به كشورهاى ضعيف و چپاول هست و
نيست آن ملتها را مى دهد و به آن ملتها حق مبارزه با آنان را نمى دهد،
مردود و منفور مى شماريم و آن ننگ بشريت مى دانيم . آزادى در منطق ما
آن است كه اسلام به ملتها مى بخشد و آنان را به كوه استوارى در برابر
سلطه گران ظالم و غاصب تبديل مى كند. همان طور كه در مورد ملت ايران
اتفاق افتاد و اين معجزه پديد آمد. و اين آزادى در كشور ما همواره هست
و خواهد بود و همه آحاد ملت آن را بايد حفظ كنند.
(77)
عقب ماندگى ملامت برانگيز غرب در مساءله زنان
ما معتقديم كه زنان در هر جامعه ى سالم بشرى قادرند و مى بايد
فرصت پيدا كنند كه در حد خويش مسؤ وليت خود را در پيشرفتهاى علمى و
اجتماعى و سازندگى و اداره ى اين جهان به عهده بگيرند. كه ميان زن و
مرد از اين جهت هيچ تفاوتى نيست .
هدف از آفرينش هر فرد انسان ، همان هدف از آفرينش بشريت است ، يعنى
رسيدن به كمال بشرى و بهره بردن از بيشترين فضايلى كه يك انسان و يك
فرد مى تواند به آن فضايل آراسته شود. لذا فرقى بين زن و مرد نيست .
نشانه اش هم در درجه ى اول فاطمه زهرا سلام الله عليها و ديگر زنان
بزرگ تاريخ در درجه ى بعد از ايشان است . يعنى فاطمه زهرا سلام الله
عليها در قله ى بشريت قرار دارد و كسى از او بالاتر نيست . همان گونه
كه مى بينيم ، آن بزرگوار به عنوان يك بانوى مسلمان اين فرصت و اين
قدرت را يافت تا خود را به اين اوج برساند. پس فرقى بين زن و مرد نبايد
باشد. به خصوص شايد از همين جهت است كه خداى متعال در قرآن كريم آنجا
كه راجع به نمونه ى انسانهاى خوب و نمونه ى انسانهاى بد مثال مى زند،
مثال را در هر دو مورد از زن انتخاب مى كند، كه در يك مورد همسر فرعون
را و در مورد ديگر همسر نوح و لوط را مثال مى آورد:
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امراءه فرعون
(78) در مقابل وقتى مى خواهد در مورد انسان بد و
نگونبخت و انسانى كه در جهت غلط حركت مى كند نمونه ارائه بدهد، به همسر
نوح و لوط مثال مى زند. در اينجا شايد جاى سؤ ال باشد كه چرا مثال را
از زن و مرد هر دو نمى آورد.
در همه قرآن وقتى مى گويد ضرب الله مثلا للذين
آمنوا يا كفروا در هر دو مثال را
از زن مى آورد و آيا اين بدان معنا نيست كه ما بايد از ديدگاه اسلام
پاسخى به برداشت غلط و متاءسفانه مستمر در تاريخ بشريت نسبت به جايگاه
زن بدهيم ؟
اسلام مى خواهد در مقابل اين برداشت و روش غلط و فهم نادرست كه در طول
تاريخ از مساءله ى زن وجود داشته است بايستد. و من تعجب مى كنم جز
استثناها، چرا بشريت همواره درباره ى مساءله ى زن و مرد كج فكر كرده
است ؟ يعنى شما از تعليمات انبيا كه بگذريد در همه ى برداشتهاى بشرى و
همه ى تحليلها و تفكراتى كه بشر داشته است جايگاه زن و مرد يك جايگاه
نادرست و نسبت زن و مرد يك نسبت غلطى است . حتى در تمدنهاى خيلى بلند
پايه ى دنياى باستان مثل تمدن روم يا ايران ، اگر نگاه كنيد، آنجا
برداشت از زن را يك برداشت غلطى مشاهده خواهيد كرد كه من ديگر نمى
خواهم جزئيات آن را بيان كنم و خودتان لابد مى دانيد. اگر هم بخواهيد،
مى توانيد مراجعه كنيد. امروز هم متاءسفانه همان برداشت غلط على رغم
جنجالها و هياهوها در زمينه ى مساءله ى زن و ادعاى اروپا در حمايت موضع
انسانى زن وجود دارد. اروپاييها چون خيلى دير از خواب بيدار شدند مثل
اينكه مى خواهند عقب افتادگى از لحاظ زمان را با هياهو و جنجالهاى
دروغين جبران كنند، زيرا تا اواسط دهه هاى دوم اين قرن در هيچ جاى
اروپا حتى آنجايى كه دمكراسى هم بود هيچ زنى حق راءى و حق صرف كردن مال
خود را نداشت و از دهه ى دوم ، يعنى از سالهاى 1916 و 18 به بعد، كم كم
در كشورهاى اروپايى شروع شده كه به زن حق اعمال نظر، براى تصرف در
سرمايه ى خودش و حقوق اجتماعى مساوى با مرد بدهند. البته در تاريخ
اروپا خانمهايى كه ملكه مى شدند و خانمهايى كه اشرافى بودند وجود
دارند. اما حكم يك زن و زنان يك فاميل ، يا يك تيره و يك طبقه غير از
مساءله ى زن است و اين تبعيض ها هميشه وجود داشته . يعنى خانمهايى
بودند كه در سطوح بالاتر قرار مى گرفتند و مثلا ملكه ى وقت يك كشورى مى
شدند كه اين امتياز از طريق خانواده و ميراث و اين قبيل چيزها به آنها
داده مى شد. اما زن در جامعه ، به عنوان زن به هيچ وجه از حقوقى
برخوردار نبوده است برخلاف ديدگاههاى اديان كه حالا سالم و دست نخورده
اش اسلام است و ديگر اديان هم يقينا همين گونه اند.
پس امروز هم كه دنياى تمدن غرب مى خواهد آن عقب افتادگى بسيار ملامت
برانگيز خود را در مورد مساءله ى زن جبران كند باز به شكل ديگرى قضيه
را دنبال مى كند و آن شكل به نظر من اين است كه اينها جانب مفاهيم
انسانى را در مورد زن تحت الشعاع مسائل تبليغاتى و مسائل سياسى و مسائل
اقتصادى قرار مى دهند. كما اينكه از اول هم كه در اروپا به زنان حقوقى
داده شد بر همين مبانى غلط استوار بوده است . من وقتى در صحنه ى تفكرات
عالم ، بينش اسلام را مطالعه مى كنم به روشنى در مى يابم كه زمانى
جامعه ى بشرى خواهد توانست در مساءله ى زن و مرد سلامت و كمال مطلوب
خود را پيدا كند كه ديدگاههاى اسلام را بدون كم و زياد و بدون افراط و
تفريط درك كرده باشد و كوشش كند آنها را ارائه كند. ادعاى ما نسبت به
مساءله ى زن در عالم اين است و ما آن چيزى را كه تمدنهاى مادى نسبت به
زن عمل مى شود و امروز وجود دارد به هيچ وجه قبول نداريم و آن را به
صرفه و صلاح زن و صرفه صلاح كل جامعه نمى دانيم .
اسلام مى خواهد رشد فكرى و علمى و اجتماعى و سياسى و بالاتر از همه رشد
فضيلتى و معنوى زنان به حد اعلا برسد و وجودشان براى خانواده ى بشرى و
جامعه ى بشرى به عنوان يك عضو، حد اعلاى فايده و ثمره را داشته باشد. و
لذا همه ى تعاليم اسلام ، از جمله مساءله حجاب بر اين اساس استوار
است .
(79)