جان منزل جانان عشق ، دل عرصه جولان عشق
|
تن زخمى چوگان عشق ، سرگوى در ميدان عشق
|
هم طالب و مطلوب عشق ، هم راغب و مرغوب عشق
|
خواهنده و محبوب عشق ، عشق است هم خواهان عشق
|
هم قاصد و مقصود عشق ، هم واجد و موجود عشق
|
هم عابد و معبود عشق ، عشق است سرگردان عشق
|
هم شادى و هم غم بود، هم سود وهم ماتم بود
|
عشق است اصل دردها،عشق است هم درمان عشق
|
عشق است مايه درد و غم ، عشق است تخم هر الم
|
هم سينه ها بريان عشق ، هم ديده ها گريان عشق
|
هم مايه شادى است عشق ، هم خط آزادى است عشق
|
هم گردن گردنكشان ، در حكم و در فرمان عشق
|
بس يونس روشن دلى ، كو را نهنگ عشق خورد
|
بس يوسف گل پيرهن ، در چاه و در زندان عشق
|
دل را سزا جز عشق نيست ،جان را جزا جز عشق نيست
|
راحت فزا جز عشق نيست ، من بنده احسان عشق
|
جنت بود بستان عشق ، دوزخ بود زندان عشق
|
آن پرتوى از نور عشق ، وين دودى از نيران عشق
|
بر خوانِ غم مهمان منم ، زان مى خورم خون جگر
|
خون جگر سازد غذا، هر كس كه شد ميهمان عشق
|
بر عشق بستم خويش را، بر خويش بستم عشق را
|
تا عشق باشد زان من ، من نيز باشم زان عشق
|
عشق است او را راهبر، از عشق كى باشد مفر
|
عشق است دلها را مقر، جانها است هم قربان عشق
|
تاباشدم جان دربدن ، از عشق مى گويم سخن
|
عشق است جان جان من ، اى من بلا گردان عشق
|
اى فيض فيض از عشق جوى ،تا مى توان از عشق گوى
|
از جان و از دل دست شوى ، شو واله وحيران عشق
|
|