كشكول جبهه

تهيه و تنظيم : مؤ سسه فرهنگى نور

- ۹ -


386) اندام بدن

روزى عبدالملك بن مروان به جمعى از خواص گفت : هر كس بتواند اعضاء انسان را براساس حروف الفباء ذكر كند، هر چه بخواهد به او مى دهم .
سويد بن غفله گفت : من آماده ام . چون همه اعضاء را تمام كرد، ديگرى گفت : من از هر حرف دو عضو را ذكر مى كنم .
سويد گفت : من از هر حرف سه عضو را نام مى برم و به اين ترتيب ذكر اعضاء را از سر گرفت :
انف ، اسنان ، اذن
بطن ، بِنصِر، بِزَّه
ترقوه ، تمره ، تينه
ثغر، ثنايا ، ثدى
جمجمه ، جنب ، جبهه
حلق ، حنك ، حاجب
خد، خِنصِر، خاصره
دبر، دماغ ، درادير
ذقن ، ذكر، ذراع
رقبة ، راءس ، ركبه
زند، زَردَمه ، زب
ساق ، سَرَة ، سبابه
شفه ، شارب ، شَفر
صدر، صُدغ ، صلعه
ضلع ، ضفيره ، ضرس
طحال ، طرة ، طرف
ظهر، ظفر، ظَلم
عين ، عنق ، عانق
غبب ، غَلصَمه ، غنه
فم ، فك ، فؤ اد
قلب ، قفا، قدم
كف ، كتف ، كعب
لسان ، لحيه ، لوح
مَنحَر، مرفق ، مَنكِب
نغنوع ، ناب ، نن
وجه ، وِجنَه ، وَرِك
هامه ، هيئه ، هيف
يمين ، يسار، يافوخ


387) ما همه برادريم

درويشى نزد توانگرى رفت و گفت :پدر من و تو آدم و مادرمان حوا است . پس ما با هم برادريم . از تو مى خواهم ثروت خويش را برادرانه تقسيم كنى .
خواجه يك پول سياه به وى داد.
درويش : اى خواجه ، چرا در تقسيم ، مساوات را رعايت نمى كنى ؟
خواجه : خاموش باش ، اگر برادران ديگر خبر شوند، همين اندازه هم به تو نمى رسد!


388) توريه

حزقيل پسر عمو و وليعهد فرعون مصر بود. او مردم را به يكتاپرستى و توحيد دعوت مى كرد.
روزى درباريان از او نزد فرعون سعايت كردند و گفتند: او تو را پروردگار و روزى رسان خود نمى داند و خداى يگانه را پرستش ‍ مى كند.
فرعون به خشم آمد و گفت : اگر چنين باشد او را كيفرى سخت دهم و اگر شما دروغ بگوئيد شما را به سزاى عمل خويش ‍ مى رسانم .
آنگاه حزقيل را فراخواند تا حقيقت امر آشكار گردد.
درباريان خطاب به حزقيل اظهار داشتند: تو فرعون را به عنوان پروردگار وروزى رسان خود قبول ندارى .
حزقيل پرسيد: پروردگار و روزى رسان شما كيست ؟
گفتند: فرعون !
حزقيل گفت : اى فرعون ، من تو را گواه مى گيرم كه پروردگار آنها، پروردگار من است و روزى رسان ايشان روزى رسان من است .
فرعون خشنود شد و سخن چينان را كيفر داد.


389) خدا ترس

امام جواد عليه السلام به بعضى اصحاب فرمود: هر گاه از شما پرسند: از خدا مى ترسيد؟ پاسخ ندهيد و سكوت اختيار كنيد. زيرا اگر بگوئيد: نمى ترسيم : كافر باشيد. و اگر بگوئيد: مى ترسيم ، دروغ گفته ايد. زيرا اعمال شما عمل اهل خوف و خشيت نيست .


390) طلب فقر

ابراهيم ادهم گويد: ما فقر طلب كرديم ، توانگرى نزدمان آمد. ديگران توانگرى طلب كردند، فقرشان پيش آمد.


391) ماءموريت لقمان

لقمان حكيم از سوى مولاى خويش ماءمور شد گوسفندى را ذبح كند و دو عضو از پاك ترين اعضاء آن را براى وى بياورد. پس لقمان گوسفندى را ذبح كرد و قلب و زبان او را نزد مولايش برد.
ديگر بار دستور يافت تا گوسفندى ذبح نمايد و دو عضو از پليدترين اعضاء را برايش ببرد. لقمان باز هم قلب و زبان گوسفند را نزد وى برد.
مولى با تعجب از او پرسيد: چگونه قلب و زبان ، بهترين و بدترين اعضاء مى شوند؟
لقمان حكيم گفت : قلب و زبان انسان اگر خوب باشند، بهترين اعضاء، و اگر بد باشند، بدترين اعضاء بشمار مى آيند.


392) راهنمائى پزشك

مريض :آقاى دكتر، من فرزند خانواده اى هستم كه از يك قرن پيش تاكنون خداوند به هيچكدام از افراد خانواده ما دختر نداده است . حالا مى خواهم ازدواج كنم ، ولى مى ترسم او هم دختر بزايد. چه بايد كرد؟
دكتر: اين كار ساده اى است جانم ، شما بايد با دخترى ازدواج كنيد كه مادرش فقط پسر زائيده باشد!!


393) انفاق و امساك

چون تيشه مباش و جمله بر خود متراش
چون رنده ز كار خويش بى بهره مباش

تعليم ز اره گير، در كار معاش
چيزى سوى خود مى كش و چيزى مى پاش


394) هداياى بزرگ

مردى خدمت رسول اكرم آمد و عرض كرد: اجازه بدهيد مرگ خود را آرزو كنم ؟ حضرت فرمودند: از مرگ گريزى نيست . سفرى طولانى است . كسى كه مى خواهد به اين سفر برود، بايد قبلاً ده هديه آماده سازد و هر هديه اى از چهار چيز باشد.
1 - هديه عزرائيل : رضايت از خصم ، قضاء ما فات ، شوق به خدا و آرزوى مرگ .
2 - هديه قبر: ترك سخن چينى ، استبراء از بول ، قرائت قرآن و نماز شب .
3 - هديه منكر و نكير: صدق گفتار، ترك غيبت ، سخن حق گفتن و متواضع بودن .
4 - هديه ميزان : فرو خوردن خشم ، پرهيز از گناه ، شركت در جماعات و طلب مغفرت .
5 - هديه صراط: اخلاص در عمل ، حسن خلق ، كثرت ياد خدا و تحمل سختيها.
6 - هديه مالك : گريستن از خوف خدا، صدقه پنهانى ، ترك معاصى و نيكى به پدر و مادر.
7 - هديه رضوان : صبر بر مشكلات ، شكر نعمات ، انفاق مال در طاعت و حفظ امانت .
8 - هديه نبى : محبت او، اقتداء به سنت ، محبت خاندان او و حفظ زبان از زشتى .
9 - هديه جبرئيل :كم خوردن ، كم خوابيدن ، مداومت بر حمد و ثناى الهى .
10 - هديه خدا:امر به معروف ، نهى از منكر، ارشاد خلق و مهربانى با مردم (245).


395) دين فروشى

مردى كوفى از شيعيان امام على عليه السلام به شام آمد. معاويه به او احترام و اكرام كرد و هنگام مراجعت صد هزار درهم به او داد. او هم گرفت و تشكر نمود و رفت .
يكى از شاميان به معاويه اعتراض كرد كه تو به ما كه در شام و در بار تو هستيم ، پنجاه هزار درهم داده اى ، ولى به شيعه على صد هزار درهم مى دهى .
معاويه : من دين او را با اين پول خريدم .
گفت : دين مرا هم بخر. معاويه : تو كه دين ندارى .
گفت : چطور، يا امير؟ گفت : اگر دين داشتى نزد ما نبودى !


396) سلطان دادگر

حكايت مى كنند روزى سلطانى با جمعى از درباريان به شكار رفت .
چون سلطان در تعقيب شكار از همراهان جدا شد و دور افتاد، راه را گم كرد. شب تك و تنها با حالتى خسته و گرسنه به خيمه اى رسيد.
گفت : امشب مرا ميهمان كنيد.
گفتند: ميهمان حبيب خدا است . تنها سرمايه آنها بزغاله اى بود كه از شير آن زندگى خود را تاءمين مى كردند. آن را كشتند و براى ميهمان طبخ كردند.
صبح سلطان خود را معرفى كرد و گفت : نزد من به شهر آييد تا جبران كنم .
پس از چندى كه اين مرد بيابانى تحت فشار شديد زندگى قرار گرفت ، سراغ سلطان رفت . از درباريان پرسيد: با او چه معامله كنم ؟
يكى گفت : عوض بزغاله اش را به او بدهيد.
ديگرى گفت : دو برابر.
سومى گفت : جود و كرم سلطان اقتضا مى كند ده برابر او عوض دهيد.
سلطان گفت : كم است . اگر من همه ثروت خود را به او بدهم ، منتى بر او نخواهم داشت . زيرا او تمام دارائى خويش را به من داد.


397) دوستان و دشمنان ابليس

طبق روايت روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله از ابليس پرسيدند: دوستان تو از امت من چند نفرند؟ ابليس پاسخ داد: ده نفر.
1 - سلطان ستمگر
2 - ثروتمند متكبر.
3 - كسى كه توجه ندارد در آمدش از چه راهى است و آنرا در چه راهى مصرف مى كند.
4 - دانشمندى كه سلطان را بر جور و ستمش تصديق نمايد.
5 - تاجرى كه در تجارت و معاملات خود به مردم خيانت كند.
6 - محتكر.
7 - زانى .
8 - ربا خوار.
9 - بخيل .
10 - كس كه توجه نمى كند كه اموالش از كجا، و چگونه انباشته شده است ؟
سپس فرمود: دشمنان تو از امت من چند نفر هستند؟
عرض كرد: پانزده نفر:
1 - خود شما يا رسول الله .
2 - عالمى كه به علم خود عمل كند.
3 - حامل قرآنى كه به دستورات آن عمل نمايد.
4 - كسى كه براى رضاى خدا در پنج نوبت اذان گويد.
5 - دوستدار فقرا و مساكين و ايتام .
6 - كسى كه قلب رئوف و مهربانى دارد.
7 - خاضع در مقابل حق .
8 - كسى كه در راه طاعت خدا رشد و نمو كند و نماز شب بخواند.
9 - كسى كه خودش را از حرام حفظ نمايد.
10 - ارشاد كننده مردم در راه خدا.
11 - كسى كه همواره وضوء دارد و داراى طهارت است .
12 - سخاوتمند .
13 - خوش اخلاق .
14 - زنان عفيف با حجاب .
15 - كسى كه مهياى مرگ خويش است (246).


398) درخت گردو

مردى زير سايه درخت گردوئى نشسته بود. از روى تعجب با خود مى گفت : درختى به اين بزرگى ميوه اى چنين كوچك دارد و بوته خربزه و هنداونه ميوه اى آن چنان بزرگ . اين چه سرى است ؟ همه كارهاى خداوند از روى حكمت است ، اما گويا اين بار اشتباهى رخ داده است . و مى بايست ميوه اين درخت بزرگ همچون خربزه و هندوانه بزرگ باشد و ميوه آن بوته كوچك همچون گردو كوچك باشد.
در همين فكر و خيال بود كه ناگهان بادى شديد وزيد و گردوئى با شدت بر سرش فرود آمد. از درد به خود پيچيد و ناليد و به پيشگاه خداوند متعال عرضه داشت : اى خداى حكيم ، تو از هر اشتباهى منزهى و خطا به ساحت مقدس تو راه ندارد. اشتباه از من بود، زيرا اگر اين دانه گردو با اين سختى به اندازه خربزه يا هندوانه بود، الان من ديگر زنده نبودم .
جهان چون خط و خال و چشم و ابرو است
كه هر چيزى به جاى خويش نيكو است

عقل جز از رمز اين آگاه نيست
واقف اين سر به جز الله نيست


399) اصناف علماء دنيا

شيخ صدوق در كتاب خصال به اسناد خود از امام صادق عليه السلام روايت مى كند:
دانشمندان چند دسته هستند:
1 - كسانى كه دوست دارند علوم را فرا بگيرند و جمع آورى كنند، ولى علم خود را به ديگران انتقال ندهند. اينان در طبقه اول دوزخ جاى دارند.
2 - كسانى كه هر گاه موعظه شوند، اعراض و استكبار ورزند، و هر گاه موعظه كنند، از حد تجاوز نمايند، اينان در طبقه دوم دوزخ جاى دارند.
3 - كسانى كه علم خود را براى ثروتمندان مى خواهند تا مورد عنايت آنان قرار گيرند و توجهى به مساكين ندارند، اينان در طبقة سوم دوزخ هستند.
4 - كسانى كه همچون سلاطين و جباران ، علم خود را به مردم عرضه مى كنند به طورى كه اگر كسى سخن آنان را رد كند و يا مورد بى احترامى قرار گيرند، خشمگين مى شوند، اينان در طبقه چهارم دوزخ مى باشند.
5 - كسانى كه براى اظهار فضل ، علوم ديگر را به نام دين مطرح كنند، اينان در طبقه پنجم دوزخ خواهند بود.
6 - كسانى كه خود را در مقام افتاء بر مردم عرضه مى كنند و حال آنكه سطح علمى آنان در آن حد نيست ، اينان در طبقه ششم دوزخ جاى دارند.
7 - كسانى كه علم را فرا مى گيرند تا مردم ، آنان را از زمره علماء و عقلاء به شمار آورند. اينان در طبقه هفتم دوزخ قرار خواهند داشت .


400) زبان قرآن

عبدالله بن مبارك گويد: به زيارت خانه خدا مى رفتم . در بين راه زنى فرتوت با چادرى يشمين ديدم .
گفتم : السلام عليك .
گفت : سَلامٌ قَولا مِن رَبٍّ رَحيمٍ.
گفتم : در اين مكان چه مى كنى ؟
گفت : وَ مَن يُضلِلِ اللهُ فَلا هادِىَ لَهُ.
دانستم كه را ه را گم كرده است . پرسيدم : به كجا مى روى ؟
گفت : سُبحانَ الَّذى اَسرى بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ اِلَى المَسجِدِ الاَقصى .
فهميدم به مكه رفته و اكنون عازم بيت المقدس مى باشد.
گفتم : چه مدتى است در اينجا بسر مى برى ؟
گفت : ثَلاثُ لَيالٍ سَوِيا.
گفتم : غذائى با تو نمى بينم ، چه مى خورى ؟
گفت : هُوَ يُطعِمُنى وَ يَسقينِ.
گفتم : چگونه وضوء مى گيرى ؟
گفت : فَاِن لَم تَجِدوُا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيدا.
گفتم : مقدارى غذا با من هست ميل مى كنى ؟
گفت : ثُمَّ اَتِمُّوا الصِّيامَ اِلَى اللَّيلِ.
گفتم : ماه رمضان نيست ، مى توانى افطار كنى .
گفت : وَ مَن تَطَوَّعَ خَيرا فَاِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَليمٌ.
گفتم : در سفر روزه گرفتن مباح است ؟
گفت : وَ اَن تَصُومُوا خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمُونَ.
گفتم : چرا همچون من سخن نمى گوئى ؟
گفت : ما يَلفَظُ مِن قَولٍ اِلا لَدَيهِ رَقيبٌ عَتيدٌ.
گفتم :از كدام قبيله هستى ؟
گفت : وَ لاتَقفُ مالَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ اَنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤ ادَ كُلُّ اوُلئِكَ كانَ عَنهُ مَسئُولا.
گفتم : سخن بسيار گفتم ، مرا ببخش .
گفت : لاتَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ يَغفِرُ اللهُ لَكُم .
گفتم : اگر اجازه دهى ترا بر شترم سوار كنم تا به كاروان برسى .
گفت : وَ ما تَفعَلُوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللهُ.
پياده شدم و شتر را خواباندم . چون خواست سوار شود.
گفت : قُل لِلمُؤ مِنينَ يَغُضُّوا اَبصارَكُم .
پس چشم خود بستم . هنگام سوار شدن شتر رم كرد و چادرش پاره شد.
گفت : وَ ما اَصابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت اَيديكُم .
گفتم : بگذار پاى شتر را ببندم .
گفت : فَفَهَّمناها سُلَيمانَ.
پس پاى شتر را بستم و سوار شد.
گفت : سُبحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنا لَهُ مُقرَنينَ.
آنگاه زمام ناقه را گرفتم و بر او صيحه زدم و به سرعت پيش مى رفتم .
گفت : وَاقصِد فى مَشيِكَ وَ اغضُض مِن صَوتِكَ.
حركت خود را آهسته كردم و زير لب آواز مى خواندم .
گفت : فَاقرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ القُرآنِ.
گفتم : از سخنانت پند گرفتم .
گفت : وَ ما يَذَّكَرُ اِلا اوُلُوا الاَلبابِ.
گفتم : آيا شوهر دارى ؟
گفت : يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لاتَسئَلُوا عَن اَشياءَ اِن تُبدَ لَكُم تَسُؤ كُم .
ديگر با وى سخن نگفتم تا به قافله رسيديم .
گفتم : چه كسى را در قافله دارى ؟
گفت : اَلمالُ وَ البَنُونَ زينَةُ الحَيوةِ الدُّنيا.
گفتم : در راه حج به چه كار آمده اند؟
گفت : وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم يَهتَدوُنَ.
دانستم آنان راهنماى حاجيان هستند.
گفتم : نام فرزندانت چيست ؟
گفت : وَاتَّخَذَ اللهُ اِبراهيمَ خَليلاً وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكليما، يا يَحيى خُذِ الكِتابَ بِقُوَّةٍ.
پس چون نام آنها را دانستم ، ايشان را صدا زدم ، سه جوان همچون قرص قمر پيش آمدند.
گفت : فَابعَثُوا اَحَدَكُم بِوَرَقِكُم هذِهِ اِلَى المَدينَةِ فَليَنظُر اَيُّها اَزكى طَعاما فَليَاءتِكُم بِرِز قٍ مِنهُ.
يكى از فرزندانش رفت و خوراكى برايم آورد.
گفت : كُلُوا وَ اشرِبُوا هَنيئا بِما اَسلَفتُم فِى الاَيامِ الخالِيَةِ.
گفتم : از اين طعام نخورم تا مرا از حال مادر خويش آگاه سازيد.
گفتند: مادر ما چهل سال است نيازمنديهاى خود را با آيات قرآن اظهار و بر طرف مى كند، و جز به قرآن سخن نگويد تا مبادا با گفتن سخن بيجا مورد خشم خداوند قرار گيرد. و او كسى جز فضه خادمه ، تربيت يافته مكتب زهراء نبود.
گفتم : ذلِكَ فَضلُ اللهِ يُؤ تيهِ مَن يَشاءُ وَاللهُ ذوُالفَضلِ العَظيمِ.


401) منزل جانان

جان منزل جانان عشق ، دل عرصه جولان عشق
تن زخمى چوگان عشق ، سرگوى در ميدان عشق

هم طالب و مطلوب عشق ، هم راغب و مرغوب عشق
خواهنده و محبوب عشق ، عشق است هم خواهان عشق

هم قاصد و مقصود عشق ، هم واجد و موجود عشق
هم عابد و معبود عشق ، عشق است سرگردان عشق

هم شادى و هم غم بود، هم سود وهم ماتم بود
عشق است اصل دردها،عشق است هم درمان عشق

عشق است مايه درد و غم ، عشق است تخم هر الم
هم سينه ها بريان عشق ، هم ديده ها گريان عشق

هم مايه شادى است عشق ، هم خط آزادى است عشق
هم گردن گردنكشان ، در حكم و در فرمان عشق

بس يونس روشن دلى ، كو را نهنگ عشق خورد
بس يوسف گل پيرهن ، در چاه و در زندان عشق

دل را سزا جز عشق نيست ،جان را جزا جز عشق نيست
راحت فزا جز عشق نيست ، من بنده احسان عشق

جنت بود بستان عشق ، دوزخ بود زندان عشق
آن پرتوى از نور عشق ، وين دودى از نيران عشق

بر خوانِ غم مهمان منم ، زان مى خورم خون جگر
خون جگر سازد غذا، هر كس كه شد ميهمان عشق

بر عشق بستم خويش را، بر خويش بستم عشق را
تا عشق باشد زان من ، من نيز باشم زان عشق

عشق است او را راهبر، از عشق كى باشد مفر
عشق است دلها را مقر، جانها است هم قربان عشق

تاباشدم جان دربدن ، از عشق مى گويم سخن
عشق است جان جان من ، اى من بلا گردان عشق

اى فيض فيض از عشق جوى ،تا مى توان از عشق گوى
از جان و از دل دست شوى ، شو واله وحيران عشق


402) گواه مدعى

دو نفر نزد قاضى آمدند. يكى از آن دو ضمن اشاره به همراه خود، خطاب به قاضى گفت : جناب قاضى ! اين شخص بدهى خود را نمى پردازد.
قاضى پرسيد: آيا بر مدعاى خود شاهدى دارى ؟
مدعى پاسخ داد: آرى ، شاهد من خداست .
ظريفى گفت : براى اثبات مدعا بايد كسى را معرفى كنى كه قاضى او را بشناسد!


403) معتاد

سيگارى : كسانى كه مى گويند: هر كس بيست روز سيگار بكشد معتاد مى شود مزخرف مى گويند. چون من بيست سال است هر روز دو بسته سيگار مى كشم و ابدا اعتياد به سيگار ندارم .


404) لغت نامه

دانشجو: استاد، ممكن است معنى اين لغت را برايم توضيح دهيد.
استاد: داشتن همسر اديب هم نعمت بزرگى است . بنده چون در محل نسيان واقع مى شوم ، هرگاه لغتى را فراموش مى كنم از عيال مربوطه مى پرسم و او معنايش را مى گويد. در حقيقت ، همسر من ، قاموس من است و من به قاموس لغت نياز ندارم .
دانشجو: آيا ممكن است اين قاموس را يكى دو شب در اختيار من بگذاريد، تا لغت مورد نظر را پيدا كنم ؟


405) معانى قضاء

كلمه قضاء در قرآن به ده معنى آمده است :
1 - علم :ما كان يغنى عنهم من الله من شيئ الا حاجة فى نفس يعقوب قضيها و انه لذو علم لما علمناه .(247)
2 - اعلام :و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب .(248)
3 - حكم :و يقضى ربك بالحق .(249)
4 - قول :و الله يقضى بالحق .(250)
5 - حتم :فلما قضينا عليه الموت .(251)
6 - امر:و قضى ربك ان لاتعبدوا الا اياه .(252)
7 - خلق :فقضيهن سبع سموات فى يومين .(253)
8 - فعل :فاقض ما انت قاض .(254)
9 - اتمام :فلما قضى موسى الاجل .(255)
10 - فراغ : قضى الامر الذى فيه تستفتيان .(256)


406) حساب ابجد

علما علم اعداد حروف 28 گانه الفباء را در هشت كلمه زير مرتب نموده اند:
اَبجَد هَوَّز حُطىّ كَلَمَن سَعفَص قَرَشَت ثَخِّذ ضَظِغ .
و براى هر حرفى عددى تعيين كرده اند كه آن را حساب ابجد گويند. و گفته اند اعداد به منزله ارواح و حروف به منزله قوالب است .
اب ج دهوزح طى
10987654321
ك ل م ن س ع ف ص
9080706050403020
ق رش ت ث خ ‌ذض ظغ
1000900800700600500400300200100
به عنوان نمونه گفته اند على به حساب ابجد 110 مى شود.
ع 70، ل = 30، ى = 10.
به اين ترتيب مى توان هر كلمه اى را به ابجد حساب كرد.
بزرگان علماء از حساب ابجد به اسرار و رموزى پى برده اند.
البته بايد دانست حساب ابجد بر سه قسم است : ابجد كبير، ابجد صغير، و ابجد وسيط، و هر يك نيز بر دو قسم مى باشد: مجمل و مفصل .
ابجد كبير همان است كه بيان شد. با توجه به اينكه حرف مشدد فقط يك حرف بشمار مى آيد، مگر در لفظ جلاله الله كه لام مشدد دو حرف حساب مى گردد و شصت وشش مى شود.
ابجد صغير آنست كه هر يك از حروف ابجد را نه تا نه تا كسر كرده و مى نويسند. به عبارت روشنتر در حساب ابجد صغير، عدد حرف به 9 تقسيم مى شود باقيمانده به عنوان عدد در حساب ابجد صغير منظور مى شود. مثلاً عدد حرف ى ، ق و غ يك است ، و عدد ف هشت است و بعضى از حروف مانند ط، ص و ظ اصلاً عدد ندارند.
بنابراين نام مقدس على به حساب ابجد صغير يازده مى شود.
ابجد وسيط: آنست كه هر يك از حروف ابجد را دوازده تا دوازده تا كسر كرده ، مى نويسند.
يعنى باقيمانده تقسيم عدد حرف بر دوازده را حساب مى كنند. به اين ترتيب على به حساب ابجد وسيط بيست و شش مى شود.
تقسيم ديگر براى حساب ابجد وجود دارد و آن عبارت است از:
1 - حساب مجمل : آنست كه اعداد حروف الفاظ بر حسب كتابت محاسبه مىشود، مانند آنچه دانسته شد. على ع + ل + ى = 70 + 30 + 10 = 110
2 - حساب مفصل : آنست كه اعداد حروف الفاظ برحسب تلفظ حروف محاسبه مى شود.
على عين + لام + ياء = (ع + ى + ن ) + (ل + ا + م ) + (ى + ا + ء) = (70+10+ 50) +(30 + 1 + 40) + (10 + 1 + 1) = 130 + 71 + 12 = 213
بنابراين على به حساب ابجد كبير مجمل (110) و به حساب ابجد كبير مفصل 213 مى شود.


407) رهائى متهم

مردى را به جرم ارتداد دستگير كرده ، نزد هارون الرشيد آوردند.
هارون : آيا اعتراف مى كنى مرتد و ملحد شده اى ؟
گفت : هرگز، تمام مردم مى دانند من اهل نماز و طاعت هستم و در انجام واجبات و مستحبات كوتاهى نمى كنم .
هارون : او را تازيانه بزنيد تا اعتراف كند.
متهم : اگر مرا تازيانه بزنى ، ارتداد خود را ثابت كرده اى ، و بر همگان آشكار خواهد شد كه تو خليفه رسول خدا نيستى .
هارون : چطور؟
متهم : چون پيامبر براى اقرار به اسلام سختگيرى مى كرد، و تو براى گرفتن اعتراف به كفر تازيانه مى زنى .
هارون چون اين پاسخ شنيد، دستور داد او را رها كنند.


408) اشعار اجنه

پس از شهادت امام حسين عليه السلام بر اثر جو خفقان شديد حاكم بر جامعه كسى جرئت نمى كرد نامى از امام و اهل بيت به ميان آورد. زائرين قبر مطهرش ، دست و پايشان قطع مى شد. حتى شعرا جرئت نداشتند در مصيبت اهل بيت بويژه امام حسين مرثيه بسرايند.
از اين رو گاهى شاعرى در اين باره شعر و مرثيه اى مى سرود، و آن را به جن نسبت مى داد و در ميان مردم شايع و رايج مى ساخت .
از جمله اشعار دعبل خزاعى است كه گويند ابيات آخر را اجنه سروده اند.
زر خير قبرٍ فى العراق يزار
و اعص الحمار فمن نهاك حمار

لم لا ازورك يا حسين لك الفداء
قومى و من عطفت عليه نزاز

و لك المودة فى قلوب ذوى النهى
و على عدوك مقته و دَمار

يابن الشهيد و يا شهيدا عمُّه
خير العمومة جعفر الطيار


409) اختلاف ابو حنيفه

شخصى وضوء گرفت و پايش را مسح كشيد. ناگهان متوجه شد يكى از ماءموران خليفه او را نظاره مى كند. بلافاصله پايش را شست .
ماءمور نزديك آمد و سبب مسح اول و غسل دوم پا را پرسيد؟
گفت : اين از مسائل اختلافى بين خدا و ابو حنيفه است .
خداوند مى فرمايد: وَامسَحُوا بِرُؤُسِكُم و اَرجُلِكُم .
ولى ابو حنيفه مى گويد: و اغسلوا ارجلكم .
چون احتياط در جمع است . از ترس خدا مسح كردم و از ترس خليفه شستم .


410) آئين پرخورى

از پرخورى پرسيدند: كدام آيه قرآن را بيشتر دوست دارى ؟
گفت : ما لَكُم اَلا تَاءكُلُوا
پرسيدند: كدام دستور قرآن را بيشتر بكار مى بندى ؟
گفت : كُلُوا وَ اشرَبُوا
پرسيدند: كدام دعا را ورد زبان ساخته اى ؟
گفت : رَبَّنا اَنزِل عَلَينا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ


411) كلاس آمادگى

مردى از عارفى خواست او را شيوه عبادت آموزد.
پرسيد: چگونه خورى ؟
پاسخ داد: آن اندازه كه سير شوم .
گفت : اين كار چهار پايان است . برو پيش از آموختن عبادت ، راه و رسم خوردن را بياموز.


412) سنت و بدعت

هركه او بنهاده ناخوش سنتى
سوى او نفرين رود هر ساعتى

نيكوان رفتند سنتها بماند
وز لئيمان ظلم و بدعتها بماند


413) ديده عبرت بين

در باره ابراهيم بن ادهم بلخى متوفى بسال 161 هجرى قمرى ، و سبب ترك رياست بلخ گفته اند:
روزى فقيرى را ديد در سايه قصر او نشست . قرص نانى از انبان خود بيرون آورد و خورد، سپس كمى آب نوشيد و خوابيد.
ابراهيم از مشاهده اين صحنه از خواب غفلت بيدار شد، به فكر فرو رفت و با خود گفت : هر گاه اين مقدار غذا براى انسان كافى باشد و چنين آرام و راحت بدون تشويش خاطر بخوابد، چرا من اين همه زخارف دنيوى را با زحمت جمع كنم ، وسرانجام با حسرت از دنيا بروم . به همين خاطر يكباره حكومت بلخ را رها كرد وبه سلك دراويش در آمد.
همچنين گويند: روزى در حالى كه لباس كهنه اى برتن داشت ، خواست به حمام برود. صاحب حمام از ورود او جلوگيرى كرد.
ابراهيم با خود گفت : شگفتا، هنگامى كه انسان به خاطر نداشتن مال ، از دخول در حمام ممنوع شود، چگونه طمع دارد بدون طاعت داخل بهشت گردد.


414) غريب آشنا

اى موى موى من ، همه محو لقاى تو
عمرى بود كه فانيم اندر بقاى تو

در هر كجا كه چشم گشايم تو حاضرى
گوئى درون ديده من هست جاى تو

در هر نفس اگر كشيم صد هزار بار
حاشا كه بر كشم نفسى بى رضاى تو

مردم كنند دعاى تو، ليك از براى خويش
من مى كنم دعاى تو، ليك از براى تو

آن را كه شد شهيد، بهشت است خونبها
من خونبها طلب نكنم جز لقاى تو

از بس كه غرق عشق تو بودم به عمر خويش
نشناختم جفاى تو را، از وفاى تو

قاآنى ار غريب نمايد غريب نيست
بيگانه است با دو جهان ، آشناى تو


415) مختصات شهر

شهرى است نزديك تهران ، با اين خصوصيات .
از حذف حرف اول ، اسم شخصى ،
از حذف حرف اول و دوم ، نام خانوادگى ،
از حذف حرف اول و دوم و سوم وسيله جنگى ،
از حذف حرف اول و دوم و سوم و چهارم واحد پول
و با حذف حرف اول تا حرف پنجم ، يكى از حروف الفباء بدست مى آيد.(257)


416) خوبى و بدى

صد بار بدى كردى و ديدى ثمرش را
خوبى چه بدى داشت كه يكبار نكردى


417) پنج عنايت

حضرت ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام پنج حاجت از پروردگار خويش مسئلت داشت ، و خداوند هر پنج حاجت را به او عطا نمود. ولى همان پنج امر را بدون سؤ ال به امت خاتم پيامبران عنايت فرمود.(258) و آن پنج مطلب عبارتست از:
1 مغفرت
ابراهيم از خداوند مى خواهد خطايش را در روز جزا ببخشايد.
وَالَّذى اَطمَعُ اَن يَغفِرَلى خَطيئَتى يَومَ الدّينِ(259)
و خداوند به امت پيامبر خاتم مى فرمايد:
يا عِبادِىَ الَّذينَ اَسرَفُوا عَلى اَنفُسِهِم لاتَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللهِ، اِنَّ اللهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا(260)
2 عدم خذلان
ابراهيم عليه السلام : وَ لاتُخزِنى يَومَ يُبعَثُونَ(261)
خداوند به اين امت فرمود: يَومَ لايُخزى اللهُ النَّبِىَّ وَ الَّذينَ امَنُوا مَعَهُ(262)
3 وراثت
ابراهيم عليه السلام : وَاجعَلنى مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ(263)
خطاب به امت رسول اكرم فرمود:
اوُلئِكَ هُمُ الوارِثُونَ الَّذينَ يَرِثُونَ الفِردَوسَ هُم فيها خالِدُونَ(264)
4 قبولى توبه
ابراهيم عليه السلام : رَبَّنا تَقَبَّل مِنا(265)
فرمود: وَ هُوَ الَّذى يَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِهِ(266)
5 نسل صالح
ابراهيم عليه السلام : رَبِّ هَب لى مِنَ الصالِحينَ(267)
و فرمود: وَ هُوَ الَّذى جَعَلَكُم خَلائِفَ فِى الاَرضِ(268)


418) همسران پيامبر(269)

1 - خديجة بنت خويلد2 سودة بنت زمعه
3 - عايشة بنت ابى بكر4 ام شريك بنت دودان
5 - حفصة بنت عمر6 ام حبيب بنت ابى سفيان
7 - ام سلمة بنت عبد المطلب 8 زينب بنت جحش اسدى
9 - زينب بنت خزيمه 10 ميمونه بنت حارث
11 - جويرية بنت حارث 12 صفية بنت حى
13 - عالية بنت ظبيان 14 قتيله بنت قيس
15 - فاطمة بنت ضحاك 16 اسماء بنت نعمان
17 - مليكة الليثيه 18 بنت صلت


419) اخذ صفت نيكو

بوذر جمهر حكيم گويد: من از هر چيزى صفت نيك او را فراگرفته ام . حتى از سگ و كلاغ و خوك و گربه .(270)
گفتند: از سگ چه آموختى ؟ گفت : الفت و وفاء با صاحب خود را.
گفتند: از كلاغ چه آموختى ؟ گفت : شدت احتراز و احتياط را.
گفتند: از خوك چه آموختى ؟ گفت : بَكور او را در حوائج .
گفتند: از گربه چه آموختى ؟ گفت : حسن نغمه و كثرت تملق .


420) دعاء ختم قرآن

اللهم ارزقنا بكل حرف من القرآن حلاوة و بكل جزء من القرآن جزاءً.
اللهم ارزقنا بالالف الفة ، و بالباء بركة ، و بالتاء توبه ، و بالثاء ثوابا،
و بالجيم جمالا، و بالحاء حكمة ، و بالخاء خيرا،
و بالدال دليلا، و بالذال ذكاءً، و بالراء رحمة ، و بالزاء زكاة ،
و بالسين سعادة ، و بالشين شفاءً، و بالصاد صدقا، و بالضاد ضياء،
و بالطاء طراوة ، و بالظاء ظفرا، و بالعين علما، و بالغين غنى ،
و بالفاء فلاحا، و بالقاف قربة ، و بالكاف كرامة ،
و باللام لطفا، و بالميم موعظة ، و بالنون نورا،
و بالواو وصلة ، و بالهاء هداية ، و بالياء يقينا.


421) استدلال كودك

روزى مردى از كودكى احوالپرسى كرد. كودك جواب نداد.
نامش را پرسيد. پاسخ نگفت .
از محل درس و بازى و سكونت وى سؤ ال كرد. جوابى نشنيد.
مرد گفت : پسرم ، مگر زبان ندارى .
كودك زبانش را بيرون آورد و به او نشان داد.
مردم با ناراحتى پرسيد: پس چرا هر چه مى پرسم ، جواب نمى دهى ؟
كودك : چون پدرم گفته : هيچ وقت جواب بزرگتر از خودت را مده .


422) تبديل سال قمرى به شمسى

سال قمرى مورد نظر را در روزهاى سال قمرى ضرب مى كنيم . سپس حاصل ضرب را به روزهاى سال شمسى تقسيم مى نمائيم .
مثال : براى تبديل سال 1400 قمرى به سال شمسى به اين ترتيب محاسبه مى شود.1358 73 گ99120 = 73 گ 354 * 280 = 365 گ 1400*354
البته باقيمانده ، بيانگر اختلاف روزها درسال شمسى و قمرى است .


423) انواع ثلاثه حروف

1 - حروف مسرورى : حروف دو حرفى است و دوازده حرف مى باشد.
با، تا، ثا، حا، خا، را، زا، طا، ظا، فا، ها، يا.
2 - حروف ملفوظى : حروف سه حرفى است كه حرف اول و آخرش با هم مغاير است و سيزده حرف مى باشد.
الف ، جيم ، دال ، ذال ، سين ، شين ، صاد، ضاد، عين ، غين ، قاف ، كاف ، لام .
3 - حروف ملبوبى يا حروف مكتوبى : حروف سه حرفى است كه حرف آخرش عين حرف اول است و آن سه حرف مى باشد: ميم نون واو.


424) وصيت اسكندر

اسكندر مقدونى فاتح 36 كشور جهان در 21 سالگى به حكومت رسيد و در 36 سالگى بر اثر بيمارى از دنيا رفت . در هنگام مرگ دو وصيت به مادرش نمود.
الف دستم را از تابوت بيرون بگذار. تا همه بدانند با دست خالى از دنيا رفتم و چيزى با خود نبردم .
ب از تمام مردم دعوت نمائيد تا در تشييع جنازه من شركت كنند، مشروط بر اينكه مدعوين ، عزيزى را از دست نداده باشند.
مادر طبق وصيت در كنار جنازه به انتظار نشست تا مردم براى مراسم تشييع گرد آيند، ولى كسى نيامد. به فكر فرو رفت و دانست اسكندر بهترين وسيله تسليت او را فراهم كرده است .


425) جلوه حق

از عارفى پرسيدند: كجا خداى را ديدى ؟
گفت : آنجا كه خود را نديدم .


426) مفاخره سفيد و سياه

حجاج دو غلام ، يكى سفيد، و ديگرى سياه داشت .
روزى به آنها گفت : در مدح خود و ذم ديگرى سخن بگوئيد.
سياه : آيا نمى بينى مانند مشك چيزى نيست و خروارى شلغم سفيد به يك درهم نيرزد. بدون ترديد بينائى چشم از سياهى چشم است و سفيدى چشم نقشى ندارد.
سفيد: آيا نمى بينى مانند ماه چيزى نيست و خروارى ذغال سياه به يكدرهم نيرزد. صورت مردان خداسفيد و چهره اهل دوزخ سياه است .
حجاج خنديد و به هر دو جايزه داد.


427) دشمن سرسخت

حكيمى را از معناى حديث اَعدى عَدُوِّكَ نَفسُكَ الَّتى بَينَ جَنبَيكَ پرسيدند؟
گفت : به هر دشمنى احسان كنى دوست گردد، مگر نفس كه هر اندازه بيشتر با او مدارا و موافقت نمائى ، بر مخالفت و عداوتش افزوده شود.
مراد هر كه بر آرى مطيع امر تو شود
خلاف نفس كه گردن كشد چو يافت مراد


428) حساب رسى

خدا شناسى نزد خود قلم و دواتى گذاشته بود و تمام گفته ها و كرده هاى خود را از صبح تا شام مى نوشت . آنگاه در آن مى نگريست ، و بر طاعات خود سپاس ، و بر معاصى خود استغفار مى كرد.


429) مناظره باكره وثيبه

خواجه اى خواست كنيزى بخرد. دو جاريه جميله نزد وى بردند، يكى باكره و ديگرى ثيبه . ثيبه از باكره زيباتر بود، ولى خواجه تصميم گرفت باكره را ابتياع كند.
ثيبه گفت : اى خواجه ، مابينى و بينها الا ليلة واحدة و يبقى قبحها و جمالى .
باكره گفت : راست مى گوئى ، لكن ليلة القدر خير من الف شهر.
خواجه را از اين مناظره خوش آمد و هر دو را خريد.


430) ابو سعيد ابى الخير

حال عالم سر به سر پرسيدم از فرزانه اى
گفت : ياخاكى است يا بادى است يا افسانه اى

گفتمش : آن كس كه او اندر طلب پويان بود؟
گفت : يا كورى است يا كرى است يا ديوانه اى

گفتمش : احوال عمر ما چه باشد؟ عمر چيست ؟
گفت : يا برفى است يا شمعى است يا پروانه اى

بر مثال قطره برف است در فصل تموز
هيچ عاقل در چنين جا، گاه سازد خانه اى ؟


431) مطبخ محقر

وزيرى قصرى با شكوه ساخت ، و سلطان را براى وليمه دعوت كرد.
سلطان عمارت را بازديد نمود و جابجا تحسين فرمود تا به مطبخ رسيد. كوچكى مطبخ را با وسعت خانه مناسب نديد. به وزير گفت : مطبخ بدين كوچكى و تنگى ، خانه اى به اين وسعت و بزرگى را نشايد.
وزير اظهار داشت : آن كوچكى سبب اين بزرگى شده است .


432) خواجه بخيل

شاعرى قصيده اى در مدح خواجه اى بخيل سرود تا وى را صله دهد. ليكن هفته اى گذشت و خواجه چيزى به او نداد. قصيده اى ديگر در مدح وى گفت . اثرى ظاهر نگشت . براى بار سوم قطعه اى انشاد كرد. خواجه التفات ننمود.
سپس به عنوان انتقام ، خواجه را مورد ذم قرار داد،و به هجو وى پرداخت .
خواجه به روى خود نياورد وعكس العملى از خود نشان نداد.
آنگاه شاعر چهار زانو در سراى خواجه نشست .
خواجه بيرون آمد و گفت : مدح گفتى ، هيچت ندادم . قطعه تقاضائى آوردى ، پروا نكردم . هجو كردى ، به روى خود نياوردم . اكنون به چه اميد اينجا نشسته اى ؟
شاعر: به آن اميد كه مرثيه ات نيز بگويم ، شايد ورثه چيزى بدهند.
خواجه : پس به همين اميد بمان و بنشين و به همين خيال باش . و بدان كه آرزويت را به گور خواهى برد.


433) اثر خلوص

در بنى اسرائيل عابدى بود. وى را گفتند در فلان موضع درختى است كه گروهى آن را مى پرستند. خشمگين شد. تبر بردوش گرفت تا آن درخت را از ريشه قطع كند.
ابليس در لباس پير ناصحى ظاهر شد وگفت : كجا؟
عابد: مى روم تا درخت را از ريشه بركنم تا خداى يگانه را بپرستند.
شيطان : اگر قطع درخت لازم بود.خداوند به پيغمبر خود ماءموريت مى داد.
عابد: امكان ندارد، بايد بروم و درخت را از ريشه بيرون آورم .
شيطان مانع شد و راه بر عابد بست . عابد او را برزمين انداخت و خواست تا جانش را بگيرد.
شيطان : مرا رها كن تا تو را نصيحتى كنم ، شايد بكار آيد.
عابد از روى سينه او برخاست و پرسيد: چه نصيحتى دارى ؟
شيطان : انفاق بر مستمندان از قطع درخت برايت بهتر است .
عابد: من پولى ندارم كه در راه خدا انفاق كنم .
شيطان : من متعهد مى شوم هر روز دو دينار به تو بدهم .
عابد پنداشت راه خوبى است . يكى را صدقه مى دهم و ديگرى را صرف هزينه خود مى كنم . دو روز شيطان به وعده خود وفا كرد. ولى روز سوم عابد ديد از درهم و دينار خبرى نيست .
بار ديگر تبر را به دست گرفت و به قصد قطع درخت به راه افتاد.
شيطان مانع شد. با هم به ستيز برخاستند.
اين بار شيطان ، عابد را بر زمين كوفت . عابد تعجب كرد. چگونه بار اول به آن راحتى او را نقش بر زمين ساختم واكنون مقهور او گشتم !؟
شيطان : بار اول خشم تو براى خدا بود، و اين بار براى درهم و دينار.


434) فعل و عمل

عمل اخص از فعل است . زيرا در تحقق عمل دو خصوصيت وجود دارد: علم و آگاهى ، قصد و تصميم ، پس اگر كارى با علم و قصد از انسان صادر شود آن را عمل گويند. ولى فعل اعم از عمل است ، خواه اين دو ويژگى باشد يا نباشد.


435) اهتمام شيعه به كتاب

شيخ حر عاملى در جلد بيستم وسائل الشيعه صفحه 49 تصريح دارد: شيعه واصحاب ائمه معصومين عليهم السلام بيش از شش هزار و ششصد كتاب در عصر حضور وغيبت صغرى تاءليف و تدوين كرده اند. و اين بيانگر اهتمام شيعه به حفظ آثار ونشر معارف است .


436) ابجد شيعه

امام صادق عليه السلام طبق روايت فرمود:(271)
من لم يكن عنده من شيعتنا و محبينا كتاب سليم بن قيس الهلالى فليس ‍ عنده من امرنا شى ء و لايعلم من اسبابنا شيئا و هو ابجد الشيعه و هو سر من اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
هر كس از شيعيان و دوستداران ما كتاب سليم را نداشته باشد، از ولايت ما بهره اى ندارد، و چيزى از اسرار ما نمى داند. كتاب سليم الفباى شيعه و يكى از اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله است .


437) علم زده

از شخصى كه در دانستن علوم خيلى ادعا مى كرد، سؤ ال شد: سبب طولانى بودن روز در تابستان ، و كوتاهى آن در زمستان از نظر علمى چيست ؟
گفت : يك اصل علمى داريم كه گرما موجب انبساط، و سرما موجب انقباض اشياء مى شود. بنابراين چون تابستان هوا گرم است ، روز طولانى مى شود، ولى در زمستان هوا سرد است و روز كوتاه مى شود!!!


438) جهت يابى صحيح

از فقيهى پرسيدند: چون در صحرائى بر سر چشمه اى رسيم ، و خواهيم غسلى بجا آوريم ، روى به كدام سوى بنهيم ؟
گفت : به سمت جامه هاى خود.


439) حسن يوسف

كاروان گر حسن يوسف را به ارزانى خريد
عشق را نازم ، زليخايش ، به نرخ جان خريد


440) اى واى برمن

الهى من آن بنده نافرمانى هستم كه فرمانش دادى ، فرمانت نبرد.
پس اى واى برمن ، اگر زمين از گناهان من خبر داشت ،دهان باز مى كرد و مرا در خود فرو مى برد.
اى واى بر من ، اگر كوهها از گناهان من آگاه مى شدند،بر سر من فرو مى ريختند.
اى واى بر من ، اگر درياها مى دانستند، مرا مى بلعيدند و غرق مى كردند.
اى واى بر من ، اگر آسمانها اطلاع مى يافتند، از هم مى گسيختند و سنگها بر فرق من فرود مى آمد.
اى واى بر من ، اگر باكوله بار سنگينى از معصيت در پيشگاه او حاضر شوم . با دل و روئى سياه ، دست و پائى ستمكار، چشم و گوشى گنهكار، و زبانى نافرمان .
اى واى بر من ، اگر از من پرسند:
چگونه به دنيا نگريستى ، و در آخرت نينديشيدى ؟
اى واى بر من ، اگر از من پرسند:
چگونه به مخلوق زيباى من دل باختى ، و خالق زيبائى را نيافتى ؟
اى واى بر من ، اگر از من پرسند:
چگونه به غير من پيوستى ، و از من بريدى ؟
اى واى بر من ، اگر از من پرسند:
آيا اين همه نعمتها بس نبود كه بر فرمان من گردن نهى ؟
اى واى بر من ، واى ، واى ، چه بگويم ؟ چه عذر آورم ؟ همه ذرات وجود بر من گواه آورند.
اى واى بر من ، مى ترسم ، مى هراسم ، بيم دارم ، وحشت زده ام .
چه كنم ، چه بگويم ، كه نتوانم . اما از فضل و كرم تو نوميد نيستم .
اى خداى عادل ، با من عدل مكن كه بيچاره خواهم شد، به من فضل كن تا گره از كارم گشائى .
گرچه مى دانم كه مستوجب عقوبتم ، اما اگر تو خواهى ، مرا بخشى .
پس دستم بگير و مرا رها نكن . توفيقم ده تا چنان باشم كه تو خواهى ، نه چنين كه من ، دوستت باشم نه دشمن .
الهى كفى بى فخرا ان تكون لى ربا، و كفى بى عزا ان اكون لك عبدا
الهى انت كما اريد فاجعلنى كما تريد


441) بوى عمل

امام كاظم عليه السلام طبق حديثى در اصول كافى فرمود:
شخصى از پدرم امام صادق عليه السلام پرسيد: هنگامى كه انسان قصد كند طاعت يا معصيتى بجا آورد، آيا ملائكه موكل بر اعمال انسان مى دانند او چه قصدى دارد؟
فرمود: آيا بوى خوش و طيب ، و بوى ناخوش و خبيث ، باهم مساوى است ؟
عرض كرد: نه .
فرمود: وقتى انسان قصد مى كند كار نيكى را انجام دهد، از نفس او بوى خوشى خارج مى شود. و هرگاه قصد انجام كار زشتى را دارد، بوى بدى از او بيرون مى آيد.
به اين ترتيب ، فرشتگان از طريق استشمام بوى خوش و ناخوش پى مى برند كه قصد انسان چيست . اگر قصد خير داشته باشد هر چند عمل خير از او صادر نشود، ثواب آن را در پرونده اش ثبت مى كنند. و اگر قصد شر داشته باشد تا زمانى كه عمل از او سر نزد، عقاب برايش منظور نمى شود.


442) موعظه بهلول و هارون

هارون در بازگشت از مكه مدتى در كوفه اقامت كرد. روزى با بهلول مواجه شد كه با صداى بلند او را مى خواند.
هارون به خشم آمد و گفت : آيا مرا مى شناسى ؟
بهلول : آرى ! تو را خوب مى شناسم .
پرسيد: من كيستم ؟
پاسخ داد: تو كسى هستى كه اگر در شرق عالم به كسى ستم شود و تو در غرب عالم باشى ، خداوند روز قيامت از آن ستم از تو باز خواست مى كند.
هارون گريست و گفت : حال مرا چگونه مى بينى ؟
بهلول : بر قرآن عرضه كن . خداوند مى فرمايد:
اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعيمٍ وَ اِنَّ الفُجارَ لَفى جَحيمٍ
هارون : اعمال ما چگونه است ؟
بهلول : اِنَّما يَتَقبَّلُ مِنَ المُتَّقينَ
هارون : آيا خويشاوندى ما با رسول خدا كارساز نيست ؟
بهلول : فَإِذا نُفِخَ فىِالصُّورِ فَلا اَنسابَ بَينَهُم
هارون : آيا شفاعت شامل حال ما نمى شود؟
بهلول : يَومَئذٍ لاتَنفَعُ الشَّفاعَةُ اِلا مَن اَذِنَ لَهُ الرَّحمانُ وَرِضىَ لَهُ قَولا
هارون : حاجتى دارى برايت رواكنم ؟
بهلول : آرى ، گناهانم را ببخشى و مرا داخل بهشت گردانى .
هارون : اين در اختيار من نيست . لكن مى دانم قرضى دارى مى توانم قرضت را اداء كنم .
بهلول : الدين لايقضى بدين اد اموال الناس اليهم .
يعنى دين با دين ادا نمى شود. تو اموال مردم را به صاحبانش برگردان .
هارون : آيا دوست دارى دستور بدهم تا آخر عمر به تو مستمرى بدهند.
بهلول : آيا مى پندارى خداوند ترا به ياد دارد و مرا فراموش كرده است !؟


443) بى انصاف

رئيس دادگاه : جلسه رسمى است .
شاكى : جناب قاضى ، اين آقا مدتها است موعد وامش سر آمده و هنوز بدهى خود را نپرداخته است .
قاضى : آقا، شما چرا دين خود را ادا نمى كنيد؟
متشاكى : جناب قاضى ،اين آقا خيلى بى انصاف است .چون دوسال است از او تقاضا كرده ام ، دو روز به من فرصت بدهد و نداده است .


444) آزادى از اسارت

نخستين جنگ مسلمانان با مشركان جنگ بدر بود كه درسال دوم هجرى رخ داد. مسلمانان هفتاد نفر را به هلاكت رساندند، و هفتاد نفر را به اسارت گرفتند، شهداء اسلام نه يا يازده نفر بود و هيچ مسلمانى به اسارت دشمن در نيامد.
يكى از اسراء مشركين ، عباس عموى پيامبر بود كه پس از اخذ فداء آزاد شد و اسلام آورد. او بنابر مشهور به مكه بازگشت واخبار را بطور سرى براى پيامبر مى فرستاد و پيش از فتح مكه به مدينه آمد و به سپاه اسلام پيوست .
بقيه اسراء نيز در ازاء اخذ فديه از يك هزار درهم تا چهار هزار درهم به تناسب وضع مالى آنان آزاد شدند.


445) خاصيت سكنجبين

سكنجبين دفع صفرا كند.
صفراى سالك ، نسيان است . نَسوُا اللهَ فَنَسِيَهُم .
ذكر لا اله الا الله كه از سركه نفى و انگبين اثبات تركيب شده ، صفراى نسيان را دفع مى كند. چنانچه فرمود: اُذكُروُنى اَذكُركُم


446) ناكرده گنه كيست ؟

ناكرده گنه در اين جهان كيست ، بگو
آنكس كه گنه نكرده و زيست ، بگو

من بد كنم و تو بد مكافات دهى
پس فرق ميان من و تو چيست ، بگو


447) چشم دل

حكيمى از تلميذ خود پرسيد: اگر ديده سر، عالم ملك را نبيند چه مى كنى ؟
پاسخ داد: معالجه خواهم كرد تا بينائى خود را بازيابد.
فرمود: پس چون چشم دل عالم ملكوت را نبيند، در انديشه علاج باش .


448) مراتب نفس

هرگاه نفس مسخر دو قوه شهويه و غضبيه باشد، آن رانفس اماره گويند. اثر آن بروز اخلاق رذيله واعمال سيئه ،و نتيجه آن سقوط بهاسفل السافلين است اِنَّ النَّفسَ لاََمارَةٌ بِالسُّوءِ اِلا ما رَحِمَرَب ى.
هرگاه نفس مسخر دو نيروى عقل و شرع باشد، آن را نفس مطمئنه نامند. اثر آن ظهور اخلاق فاضله و اعمال حسنه و نتيجه آن صعود به اعلى عليين است .
يا اَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ اِرجِعى اِلى رَبِّكَ راضِيَةً مَرضِيَةً.
فَادخُلى فى عِبادى وَ ادخُلى جَنَّتى
و هرگاه نفس مسخر هيچيك نباشد بلكه قواى اربعه با يكديگر در ستيز باشند و گاهى شرع و عقل غلبه يابد وگاهى شهوت و غضب ، در اين صورت آن را نفس لوامه گويند.
اثر آن در هنگام غلبه شرع و عقل ، ظهور حسن خلق و عمل صالح ، و در هنگام غلبه شهوت و غضب ، بروز سوء خلق و عمل قبيح مى باشد. و چون در هر حال نور عقل و شرع در وجود او بكلى خاموش نگشته ، در وقت بروز خلق سوء و ارتكاب فعل قبيح خود را ملامت مى كند. و در غالب موارد همين حالت ملامت و ندامت ، منشاء توبه و انابه مى شود.
لا اُقسِمُ بِيَومِ القِيامَةِ وَ لا اُقسِمُ بِالنَّفسِ اللَّوامَةِ
در هر حال وى گاهى سير صعودى و گاهى سير نزولى دارد.


449) ابن الوقت

ابن الوقت آنست كه بر گذشته حسرت و تاءسف نخورد و بر آينده طمع نورزد.


450) معشوق ناديده

تو عاشق ديده و من عاشق معشوق ناديده
مرا آغاز كار است و ترا انجام پركارى


451) انبساط خاطر

حكيمى گفت : هرچه تكرار شود سبب ملال باشد جز هشت چيز كه تكرارش موجب نشاط و انبساط خاطر است : نان گندم ، گوشت گوسفند، آب خنك ، جامه لطيف ، بستر نرم ، بوى خوش ، ديدن محبوب ، سخن با دوستان .


452) مشورت

در كارهاى بزرگ با اهل خبره و افراد مجرب مشورت كن كه تجارب گران خويش را برايگان در اختيار تو قرار دهند.


453) مالك غير مملوك

با يزيد بسطامى : زاهد آن نيست كه مالك چيزى نبود، زاهد آنست كه چيزى مالك او نبود.


454) قساوت قلب

عارفى گفت : سه چيز قساوت قلب آورد: خنديدن بدون شگفتى ، خوردن بدون گرسنگى ، سخن گفتن بدون ضرورت .


455) مناجات ابليس

ابليس : خداوندا، بندگان ، ترا دوست دارند و عصيانت كنند، و مرا دشمن دارند و اطاعتم كنند. (ربيع الابرار)


456) شاهكار

سلطان و وزيرش به شكار رفتند. سلطان پرنده اى را هدف قرار داد و خطا كرد.
وزير گفت : نيكو كردى .
سلطان : مرا ريشخند مى كنى ؟
وزير: به آن پرنده نيكى كردى .


457) معما

مخرج مشترك كسرهاى نه گانه به دو طريق به دست مى آيد:
1 حاصل ضرب روزهاى سال در روزهاى هفته .
12520 1360*7 = 19 * ... * 14 * 13 * 12 2 حاصل ضرب مخرج كسرهائى كه در آنها حرف عين باشد.
(ربع 14، سبع = 17، تسع = 19، عشر = 110) 12520 = 110 * 19 * 17 * 14


458) فهرست خلفاء راشدين

نام خليفه دوران خلافت سال فوت
1 - ابوبكر بن ابى قحافه 2 سال و 4 ماه 13 ه‍ ق
2 - عمر بن الخطاب 10 سال و 6 ماه 23 ه‍ ق
3 - عثمان بن عفان 12 سال 35 ه‍ ق
4 - على بن ابيطالب 4 سال و 8 ماه 40 ه‍ ق
5 - حسن بن على 6 ماه 50 ه‍ ق


next page

fehrest page

back page