كشكول جبهه

تهيه و تنظيم : مؤ سسه فرهنگى نور

- ۱ -


تقديم به :
آنانكه به نداى حضرت امام خمينى قدس سره لبيك گفتند و به سوى جبهه هاى نور عليه ظلمت ، و حق عليه باطل شتافتند و بهترين ايام زندگى خود را در سنگرها بسر بردند.
آنانكه سالها است عاشقانه در مقابل دشمنان اسلام و انقلاب ، و توطئه هاى همه جانبه استكبار جهانى بسركردگى آمريكا ايستاده اند.
آنانكه بار ديگر پيروزى خون بر شمشير را در تاريخ تحقق بخشيدند.
آنانكه در زندانهاى عراق قلبشان براى پيروزى حق و نابودى باطل مى طپد.
آنانكه در دل شب بپا مى خيزند و دست به دعا برداشته و از خدا نصرت حق و تداوم انقلاب اسلامى را تا ظهور مهدى موعود (روحى له الفداء) مسئلت مى كنند.
آنانكه جز به اسلام ، به چيز ديگرى نمى انديشند.
آنانكه جان خود را خالصانه در راه خدا فدا نمودند.
آنانكه معلول شدند، اما علت مبقيه انقلاب اسلامى هستند.
آنانكه با توحيد كلمه در راه اعتلاء كلمه توحيد در سراسر جهان بپا خاسته اند و ايثارگرانه در راه تحقق اهداف مقدس انقلاب جهانى اسلام گام بر مى دارند.
آنانكه با تمام وجود در راه سازندگى كشور تلاش مى كنند.
انگيزه تحرير:
در چند نوبتى كه توفيق يافتم با حضور در جبهه ، از سنگرنشينان و رزمندگان جان بر كف ، درس عشق و ايثار بياموزم و بر اساس ‍ برنامه هاى تنظيم شده قبلى ، اين افتخار را پيدا كردم كه در مناطق جنگى ، پادگانها و قرارگاههاى نظامى ، و گاهى در خطوط مقدم ، به بهانه تبليغ ، و در واقع براى كسب نورانيت و معنويت در كنار اين عزيزان باشم . در اين انديشه بودم كه اين زاهدان شب و شيران روز، اوقات فراغتشان را چگونه مى گذرانند. مخصوصاً در بعضى خطوط مقدم حتى خروج از سنگر بسيار سخت و دشوار است و اين عزيزان تنها در مواقع ضرورى از داخل سنگر بيرون مى آيند و بيشترين ساعات خود را در سنگرها بسر مى برند.
اين مطلب را با بعضى از رزمندگان و مسئولين عقيدتى سياسى در ميان گذاشتم و نظر آنان را در اين رابطه جويا شدم . در مجموع احساس شد كتب متناسب با شرائط حاكم در جبهه ها در جهت تقويت بنيه فرهنگى و معنوى آنان مى تواند در اين مهم نقش مؤ ثرى داشته باشد.
بر اين اساس تصميم گرفتم اين مجموعه را كه مشتمل بر مطالب متنوع سودمند در ابعاد سياسى فرهنگى ، اخلاقى عرفانى ، تاريخى اجتماعى است ، در قالب داستان و حكايت ، مواعظ كوتاه و كلمات قصار ائمه هدى ، سخنان حكيمان و عارفان ، و اشعار شعراء تدوين نمايم ، و براى جلوگيرى از كسالت و خستگى خوانندگان ، دهها فكاهى و معما در ضمن مطالب مطرح سازم . و آن را در آستانه دهه فجر، و نهمين سالگرد پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى و نودمين ماه جنگ تحميلى به حضورتان تقديم دارم .
شايان ذكر است اين كتاب در دوران دفاع مقدس تنظيم و تدوين يافت و مشتمل بر حدود چهارصد موضوع بود، و با توجه به هدف تحرير و تنوع مطالب كشكول جبهه ناميده شد.
پس از اينكه به لطف پروردگار، و با درايت امام مسلمين ، و پايمردى امت اسلام ، جنگ تحميلى با پذيرش قطعنامه 598 سازمان ملل متحد خاتمه يافت ، بنظر رسيد ديگر موضوع منتفى است و كتاب مذكور چندان مفيد واقع نشود. به همين خاطر بيش از هفت سال به همان صورت باقى ماند و در جهت چاپ و نشر آن اقدام نشد.
اخيراً پس از تاءمل و مشورت با بعضى دوستان ، به اين نتيجه رسيديم كه هنوز همان نياز زمان تحرير در سطوح مختلف احساس ‍ مى شود.
علاوه مى توان با تغييرات متناسب ، آن را به صورتى تنظيم نمود كه مورد استفاده تمام اقشار جامعه قرار گيرد.
سرانجام تصميم گرفته شد با تغييرات لازم ، حذف بعضى موارد و افزودن مطالب متنوع ديگر، اين كتاب تحت عنوان هزار و يك لطيفه در دو جلد تدوين و تنظيم ، و به حضور علاقمندان تقديم شود.
اللهم وفقنا لماتحب و ترضى
مؤ سسه فرهنگى نور
1) عنايت حق

امام عسگرى از آباء و اجداد طاهرينش ، از اميرمؤ منان امام على عليه و عليهم الصلاة و السلام از پيامبر اكرم نقل مى كند:
خداى تبارك و تعالى فرمود: من سوره فاتحه الكتاب را بين خود و بنده ام تقسيم كرده ام .
پس نيمى از آن براى من ، و نيم ديگر براى بنده من مى باشد. و براى بنده من است هر چه از من طلب كند، يعنى آنچه از من بخواهد به او عطا مى كنم .
هنگامى كه عبد گويد: بسم اللّه الرحمن الرحيم
خداوند جل جلاله فرمايد: بنده من ، به نام من آغاز كرد. بر من لازم است كارهايش را به نفع او تمام كنم و نواقص امور او را تكميل نمايم و احوال او را مبارك سازم .
وقتى عبد مى گويد: الحمد لله رب العالمين
خداوند مى فرمايد: بنده ام مرا ستايش كرد و دانست كه نعمتهاى او از جانب من است ، و بلاهائى كه از او دفع مى گردد بواسطه فضل و لطف من است ، پس شما گواه باشيد كه من نعمتهاى اخروى را به نعمتهاى دنيوى او خواهم افزود، و عذاب آخرت را از او دفع مى كنم چنانچه بلاى دنيا را از او برطرف ساختم .
آنگاه كه عبد مى گويد: الرحمن الرحيم
خداوند مى فرمايد: بنده ام گواهى داد كه من رحمن ورحيم هستم . شما را گواه مى گيرم كه حظ وافر و بهره كامل از رحمت و عطاى خويش به او عنايت كنم .
زمانى كه مى گويد: مالك يوم الدين
خداوند مى فرمايد: همانطور كه بنده ام اعتراف كرد من مالك روز جزاء هستم ، من نيز حساب او را در قيامت آسان مى كنم . حسنات او را مى پذيرم و از سيئات او مى گذرم .
وقتى عبد مى گويد:اياك نعبد
خداوند مى فرمايد: بنده من راست گفت . او فقط مرا مى پرستد. شما را گواه مى گيرم كه ثوابى به عبادت او بدهم كه همه مخالفان پرستش من بر او غبطه خورند (1) .
هنگامى كه بنده مى گويد: اياك نستعين
خداى عزوجل مى فرمايد: بنده ام از من يارى طلبيد و به من پناهنده شد. پس شما را گواه مى گيرم كه او را در كارهايش يارى كنم و در سختيها دستگيرى نمايم .
عبد مى گويد: اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم
خداوند فرمايد :اين بخش از سوره براى بنده من است و براى اوست هر چه بخواهد. دعا يش را اجابت كنم و آرزويش را بر آورم ، و از آنچه ترسيد او را ايمن سازم .


2) عابد ريا كار

عابدى گفت : سى سال نمازم را در صف اول جماعت بجا آوردم ، ولى ناگزير همه را اعاده كردم . زيرا روزى دير به جماعت رسيدم و در صف اول جائى نيافتم . چون در صف دوم به نماز ايستادم ، احساس كردم از اينكه در صف اول نيستم ناراحت و شرمسارم . در نتيجه هر طورى بود خود را در صف اول جاى دادم و نمازم را با آرامش خاطر خواندم .
آن روز دانستم همه نمازهاى سى ساله ام به ريا آلوده بوده ، چون مى خواستم خود رابه مردم بنمايانم كه پيوسته از نماز گزاران صف اول جماعت بوده ام و در اين امر از ديگران پيشى گرفته ام .


4) فوت وقت

عارفى گويد: فوت وقت نزد اصحاب حقيقت از فوت روح شديدتر است .زيرا فوت روح ، انقطاع از خلق است ، و فوت وقت ، غفلت و انقطاع از خالق .


5) مجلس شعر و ادب

روزى در مجلسى ، حكيم خاقانى را زير دست فرد بى فضل و كمالى نشاندند. وى ناراحت شد و اين رباعى را خطاب به آن شخص ‍ سرود:
اگر فروتر نشست خاقانى
نه او را عيب و نه ترا ادب است
قل هو الله نيز در قرآن
زير تبت يدا ابى لهب است


6) فراريان قيامت

از اميرمؤ منان على عليه السلام پرسيدند: مراد از آيه شريفه (2):
يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن اَخيهِ وَ اُمِّهِ وَ اَبيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ چه كسانى هستند؟
حضرت فرمود: كسى كه در فرداى قيامت از برادرش فرار مى كندقابيل است كه از هابيل مى گريزد.
كسى كه از مادرش مى گريزد موسى است .(3)
كسى كه از پدرش (4) مى گريزد ابراهيم است .
كسى كه از همسرش فرار مى كند لوط است .
كسى كه از پسرش مى گريزد نوح (5) است .
البته اين به عنوان بيان يكى از مصاديق است و مفهوم آيه اختصاص به اين مورد ندارد.


7) وصيت سگ

گويند: سگ گله اى بمرد . چون صاحبش خيلى آن را دوست داشت ، او را در يكى از مقابر مسلمين دفن كرد. خبر به قاضى شهر رسيد. دستور داد او را احضار كنند و بسوزانند. زيرا او سگ خود را در قبرستان مسلمانان بخاك سپرده است . وقتى او را دستگير كردند، و نزد قاضى آوردند، گفت : اى قاضى ، اين سگ وصيتى كرده كه مى خواهم به شما عرض كنم تا بر ذمه من چيزى باقى نماند.
قاضى پرسيد: وصيت چيست ؟
آن مرد گفت : هنگامى كه سگ در حال موت بود به او اشاره كردم كه همه اين گوسفندان از آن تو است . پس وصيت كن كه آنها را به چه كسى بدهم .
سگ به خانه شما كه قاضى شهر هستيد اشاره كرد. اينك گله گوسفندان حاضر و آماده ، و در اختيار شما است .
قاضى با تاءثر و تاءسف گفت : علت فوت مرحوم سگ چه بود؟ آيا به چيز ديگرى وصيت نكرد؟ خداوند به نعمات اخروى بر او منت نهد و تو نيز به سلامت برو. چنانچه آن مرحوم وصاياى ديگرى داشت ما را آگاه گردان تابه آن عمل كنيم .
به اين ترتيب چوپان از مرگ نجات يافت (6).


8) گريه محتضر

جوان عابدى هنگام مرگ ، خانواده خود را ديد كه گرد او حلقه زده اند و گريه مى كنند.
پس رو به پدرش كرد و گفت :اى پدر، چرا گريه مى كنى ؟
گفت : پسرم فراق تو و تنهائى خود را بياد مى آورم اشك از ديدگانم جارى مى شود.
خطاب به مادرش گفت : مادرم ،تو چرا گريه مى كنى ؟
گفت : گريه من به خاطر غم فقدان تو است . عمرى من و پدرت زحمت كشيديم كه عصاى دوران پيرى ما باشى ، اكنون از ميان ما مى روى و ما را تنها مى گذارى .
پس به همسرش گفت : چه چيزى ترا به گريه وا داشته است ؟
گفت : اينكه نيكى ترا از دست مى دهم و به غير تو نيازمند مى شوم .
آنگاه از فرزندانش پرسيد: شما چرا مى گرييد؟
گفتند: به خاطر يتيمى و خوارى پس از تو.
پس جوان عابد به آنان نگريست و گريست .
خانواده اش پرسيدند: تو چرا گريه مى كنى ؟
پاسخ داد: شما براى خودتان مى گرييد، من هم بر خود مى گريم .
آيا چه كسى براى سفر طولانى كه در پيش دارم مى گريد؟
چه كسى به خاطر كمى زاد و توشه من اشك مى ريزد؟
چه كسى براى من در آن خانه خاكى و تنگ و تاريك قبر گريان است ؟
چه كسى براى بدى اعمال و سوءحساب من مى نالد.؟
آيا در ميان شما كه عزيزترين افراد نسبت به من هستيد، و من نيز عزيزترين افراد نسبت به شما هستم ، كسى هست كه براى وقوف من در مقابل پروردگار براى رسيدگى اعمال بگريد؟
اين بگفت ، و آهى جانكاه كشيد و بمرد.(7)


9) خانه حق

خانه حق را بيا آباد كن
تا توانى قلب مؤ من شاد كن
قلب مؤ من خلوت خاص خداست
قلب مؤ من قبله اهل صفاست
قلب مؤ من مخزن اسرار حق
منظر و آئينه ديدار حق
با نبى فرمود خلاق جهان
من نگنجم در زمين و آسمان
قلب مؤ من منزل و جاى من است
در دل بشكسته ماءواى من است


10) معماى زن سه شوهره

سؤ ال : آن كدام زنى است كه در يك روز از سه شوهر سه مهريه گرفته ، و در پايان روز بى شوهر است ؟
جواب : زنى باردار كه از شوهرش طلاق گرفته و پس از ساعتى وضع حمل كند، مهرش را به طور كامل دريافت نمايد، و عده اش با وضع حمل تمام است . پس به نكاح شوهر دوم در آيد و قبل از عروسى طلاق بگيرد و نصف مهرش را اخذ كند، و غير مدخول بها عده ندارد. آنگاه شوهر سوم پس از عروسى بميرد و زن مهرش را بگيرد(8).


11) نام محمد و على

پيامبر اكرم فرمود:
هر كس چهار فرزند پسر داشته باشد و نام مرا بر يكى از آنان نگذارد در حق من جفا كرده است (9).
همچنين حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام فرمود: اگر صد پسر مى داشتم نام همه را على مى گذاشتم (10).


12) حروف قرآن

قرآن مجيد 114 سوره ، 6234 آيه ، 76440 كلمه ، و 332322 حرف دارد.
شيخ بهائى تعداد حروف تهجى قرآن را به اين ترتيب ذكر مى كند(11).
الف -> 40792   ________   باء -> 1140
تاء -> 1299   ________   ثاء -> 1291
جيم -> 3293   ________   حاء -> 1179
خاء -> 2419   ________   دال -> 4398
ذال -> 4840   ________   راء -> 10903
زاء -> 9583   ________   سين -> 4591
شين -> 25133   ________   صاد -> 1282
ضاد -> 1200   ________   طاء -> 840
ظاء -> 9320   ________   عين -> 1020
غين -> 7499   ________   فاء -> 2500
قاف -> 5240   ________   كاف -> 22000
لام -> 14591   ________   ميم -> 20560
نون -> 2036   ________   واو -> 13700
هاء -> 700   ________   ياء -> 502


13) موعظه عابد

عابد زاهدى در ميان بنى اسرئيل 180 سال به پرستش خداوند يكتا مشغول بود و لحظه اى او را معصيت نكرد. خبر عبادت آن عابد به ملائكه رسيد.
يكى ازفرشتگان از خداوند سبحان اجازه خواست تا اين عابد را زيارت كند.
خداوند اجازه داد. ملك از آسمان فرود آمد. شش روز در مقابل عابد ايستاد و عابد با او سخنى نگفت و توجه ننمود.
پس ملك به عابد گفت : مرا مى شناسى ؟
عابد پاسخ داد: معرفت پروردگارم مرا از شناخت تو باز داشت .
ملك : آيا نمى خواهى بدانى من كيستم ؟ من فرشته اى هستم كه مشتاق ديدار تو بودم . پس به خدمت تو آمدم و تقاضا دارم مرا موعظه كنى .
عابد گفت : ترا به ده چيز توصيه مى كنم . پس خوب توجه كن تا آنها را بفهمى .
هم عالم باش و هم جاهل ، هم مبغض و هم محب ، هم راغب و هم زاهد، هم سخى و هم بخيل ، هم شجاع و هم عاجز.
ملك : چگونه ممكن است هم عالم باشم هم جاهل ، هم سخى باشم و هم بخيل ؟
عابد پاسخ داد: عالم به خدا باش و به غير او جاهل .
دوستان خدا را دوست ، و دشمنان او را دشمن بدار
نسبت به دنيا زاهد باش ، و نسبت به آخرت راغب .
نسبت به دنيا و ما فيها سخى باش و نسبت به دين خود بخيل .
در طاعت خدا شجاع باش و از معصيت او عاجز(12).


14) مجادله بهلول

روزى بهلول از در خانه ابوحنيفه مى گذشت . شنيد با شاگردان خود مى گويد: امام صادق عليه السلام سه مطلب مى گويد كه من آنرا نمى پسندم .
اول آنكه شيطان به آتش دوزخ عذاب خواهد شد، در حالى كه خداوند شيطان را از آتش آفريد. چگونه ممكن است آتش بوسيله آتش بسوزد و عذاب شود.
دوم اينكه خدا را نمى توان ديد. چگونه ممكن است چيزى موجود باشد و ديده نشود.
سوم : انسان فاعل فعل خويش است و حال آنكه نصوص بر خلاف آنست .
هنگامى كه بهلول اين سخنان را شنيد، كلوخى برداشت و به سوى او پرتاب كرد.
شاگردانش بهلول را گرفتند و نزد خليفه بردند.
بهلول گفت : از من چه شكايتى دارى ؟ من كه كارى انجام نداده ام .
گفت : تو كلوخى بر پيشانى من زدى و سر مرا به درد آوردى .
بهلول : درد كجاست ؟ آن را به من نشان بده .
گفت : درد را نمى توان ديد.
بهلول : اولاً تو خود گفتى آنچه را نتوان ديد موجود نيست .
ثانياً اينكه گفتى سرت بر اثر اصابت كلوخ درد آمده ، دروغ مى گوئى . زيرا تو معتقدى شيطان به آتش نمى سوزد. زيرا او از جنس آتش ‍ است . پس تو نيز كه از جنس خاكى و از خاك آفريده شده اى ، نبايد از خاك و كلوخ معذب شوى .
ثالثا تو گفتى انسان فاعل فعل خود نيست ، پس تو چه شكايتى از من دارى ؟ و چرا ادعاء قصاص مى كنى ؟(13)


15) چشمه بقاء

اى عين بقا در چه بقائى كه نه اى
در جاى نه اى ،كدام جائى كه نه اى
اى ذات تو از جا و جهت مستغنى
آخر تو كجائى و كجائى كه نه اى


16) زبان عاقل

زبان عاقل در وراى دل او، و دل احمق در وراى زبان اوست .


17) پيروزى مظلوم

روز پيروزى مظلوم بر ظالم سختتر از روز غلبه بيدادگر بر ستمديده است .


18) ره عشق

دل جز ره عشق تو نپويد هرگز
جز محنت و درد تو نجويد هرگز!
صحراى دلم عشق تو شورستان كرد
تا مهر كسى دگر نرويد هرگز !


19) طبق رطب

عارفى را گفتند: فلانى از تو غيبت كرد.
وى طبقى رطب برايش فرستاد و گفت : شنيدم حسناتت را به من هديه كرده اى ، خواستم تلافى كرده باشم .
در روايت است كه غيبت باعث مى شود كارهاى نيك غيبت كننده از پرونده عمل او به پرونده غيبت شونده ، و كارهاى زشت غيبت شونده به پرونده غيبت كننده منتقل شود.


20) كيد شيطان و مكر زنان

رندى گويد: من بيش از آنچه از شيطان مى ترسم ، از زنان بيم دارم .
زيرا خداوند مى فرمايد: اَنَّ كَيدَ الشَّيطانِ كانَ ضَعيفا.(14)
و درباره زنان مى فرمايد: اَنَّ كَيدَكُنَّ عَظيمٌ.(15)


21) يكصد فرق بين احكام مردان و زنان

جابربن يزيد جعفى مى گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:(16).
1 و 2 - بلند اذان و اقامه گفتن بر زنان در حضور اجنبى جايز نيست .
3 و 4 - رفتن زنان به نماز جمعه و جماعت مكروه است .
5 و 6 - عيادت مريض و تشييع جنازه بر زنان استحباب ندارد، ولى بر مردان مستحب مؤ كداست .
7 و 8 - بلند گفتن تلبيه در حين محرم شدن ، و هروله و دويدن در سعى بين صفا و مروه بر زنان لازم نيست .
9 و 10 - بوسيدن حجرالاسود يا دست كشيدن بر آن ، و داخل خانه كعبه شدن براى زنان استحباب ندارد.
11 - حلق و سر تراشيدن براى محل شدن زنان لازم نيست ، بلكه بايد مقدارى از موى سر را بچينند.(17)
12 - زن نبايد عهده دار منصب قضا باشد.
13 - زن نمى تواند متصدى امرى از امور حكومتى شود كه نياز به اعمال قدرت دارد.
14 - زن در امور نظامى نبايد طرف مشورت قرار بگيرد.
15 - مباشرت در قربانى حج بر زن لازم نيست مگر در حال اضطرار.
16 - زن در وضوء از باطن ذراع آغاز به شستن مى كند و مرد از ظاهر ذراع .
17 - مسح سر از زير چادر، مقنعه يا روسرى جايز است .
18 - زن مستحب است در حال قيام نماز ، دو پا را به هم بچسباند، در حالى كه براى مرد استحباب دارد پاها را از سه انگشت تا يك وجب فاصله دهد.
19 - مستحب است مرد در حال قيام نماز دستهايش را پايئن بياورد، و زن بازوانش را به سينه بچسباند.
20 - مستحب است زن در حال ركوع دستش را روى ران خود قرار دهد، و مرد بايد دستش را روى زانويش قرار دهد.
21 - مستحب است زن هنگام سجده رفتن ابتداء بنشيند و بعد سجده كند.
22 - همچنين هنگام سر بر داشتن از سجده ابتدا بنشيند، و سپس برخيزد.
23 - مستحب است در حال سجده زنها آرنجها و شكم را بر زمين بگذارند و اعضاء بدن را به يكديگر بچسبانند. ولى در مردها مستحب است آرنجها و شكم را به زمين نچسبانند و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارند.
24 - هنگام تشهد مستحب است زنان دو پاى خود را بلند كنند و رانهاى خود را بهم بچسبانند.
25 - هنگام گفتن تسبيحات اربعه مستحب است انگشتان را بهم بچسبانند.
26 - هر گاه زن بخواهد با خداى خويش راز و نياز كند، بهتر است دو ركعت نماز بجاى آورد. سپس با سر برهنه دعا كند. البته در صورتى كه مشرف نباشد. خداوند دعاى او را اجابت ، و حاجت او را بر طرف فرمايد، و او را ماءيوس و نا اميد نگرداند.
27 - غسل جمعه براى زن در سفر مكروه ، و براى مرد مستحب است .
28 - گواهى زنان در مورد اجراء حدود پذيرفته نمى شود.
29 - گواهى زنان در طلاق مسموع نيست .
30 - گواهى زنان در آنچه نگاه كردن مرد به آن جايز نيست پذيرفته مى شود.
31 - شهادت زن در رؤ يت هلال و اثبات اول ماه قابل قبول نمى باشد.
32 - زنان نبايد از وسط معابر عمومى و اماكن شلوغ و پررفت وآمد حركت كنند، بلكه بايد آهسته از مسيرهائى كه نه خيلى خلوت باشد و نه خيلى شلوغ عبور نمايند.
33 - شايسته نيست زنان در اطاقهاى فوقانى و مكانهائى كه در منظر اجنبى باشد بنشينند و سكونت كنند.
34 - آموختن علوم و فنون كه مستلزم اختلاط با مردان اجنبى بدون رعايت حدود شرعى باشد جايز نيست .
35 - فراگرفتن ريسندگى و بافندگى براى زنان مستحب است .
36 - آموختن سوره نور براى زنان ثواب فراوان دارد.
37 - آموختن سوره يوسف براى زنان كراهت ، و براى مردان استحباب دارد.
38 - اگر زنى مرتد شود و از اسلام برگردد، حاكم او را توبه مى دهد. اگر توبه كرد، او را رها مى كنند. و اگر توبه نكرد، محكوم به حبس ابد با اعمال شاقه مى شود و او را در زندان به كارهاى سخت وامى دارند و از خوردن و آشاميدن منع مى كنند جز مقدارى كه جان او حفظ شود. و بايد خوراك نا مطبوع و بد مزه به او بخورانند و لباس زبر و خشن به او بپوشانند. وقت صلوة او را بزنند تا نماز بخواند، و هنگام روزه او را بزنند تا روزه بگيرد.ولى حكم مرد مرتد قتل است .
39 - از زنان كافر جزيه گرفته نمى شود، ولى از مردانشان جزيه مى گيرند.
40 - هر گاه زمان زاييدن فرا رسد، لازم است هر كس در اطاق زايمان باشد بيرون رود تا كسى ناظر عورت زن و كيفيت زاييدن نباشد.
41 - حضور حائض و زن جنب هنگام تلقين ميت شايسته نيست .
42 - بر حائض يا جنب جايز نيست ميت را داخل قبر قرار دهد.
43 - هر گاه زنى از جائى برخاست ، براى مرد جايز نيست بلافاصله در آنجا بنشيند، و نشستن مرد درآنجا مادامى كه سرد نشده كراهت دارد.
44 - جهاد بر زنان واجب نيست و جهاد زنان خوب شوهردارى است .
45 - حق شوهر بر زن از بزرگترين حقوق است .
46 - هر گاه زنى بميرد سزاوارتر از همه براى خواندن نماز ميت ، شوهر اوست .
47 - زن مسلمان نبايد در حضور زنان يهودى و نصرانى برهنه شود، زيرا آنان زيبائيهاى او را براى شوهران خود توصيف مى كنند و موجب مفسده مى شود.
48 - استعمال بوى خوش براى زن هنگام خروج از منزل جايز نيست .
49 - جايز نيست زنان خود را از حيث آرايش سر و صورت و پوشاك و غيره ، شبيه مردان بسازند. زيرا رسول خدا مردانى را كه خود را به زنان ، و زنانى را كه خود را به مردان شبيه سازند، لعن فرموده است .
50 - مكروه است زن خود را معطل كند و بدون شوهر باقى بماند.
51 - شايسته نيست ناخنهاى زن سفيد ديده شود، هرچند با كمى حنا آن را رنگين سازد.
52 - روا نيست دستانش را در حال حيض خضاب كند، زيرا بيم تسلط شيطان بر او مى رود به طورى كه او را به سوى ارتكاب گناه سوق دهد.
53 - هر گاه زن در حال نماز نيازى داشته باشد بايد دستهاى خود را بهم زند، ولى مرد بايد با سر و دست اشاره كند و بلند تسبيح بگويد.
54 - براى زن جايز نيست بدون چادر و پوشش كامل نماز بخواند، مگر كنيز باشد. يعنى زن بايد تمام بدن جزگردى صورت ، و دست و پا، تا مچ را بپوشاند، ولى در مرد ستر عورتين كافى است .
55 - پوشيدن لباس ابريشمى و حرير و زربافت براى زن در نماز و غير نماز و احرام جايز، ولى بر مردان حرام است .
56 - بدست كردن انگشترى طلا و آويختن زيورآلات حتى در نماز براى زن جايز است ، ولى بر مردان حرام و موجب بطلان نماز مى باشد.
57 - زن بدون جلب رضايت شوهر نمى تواند مالش را به مصرف برساند.
58 - زن بدون اجازه شوهر حق ندارد روزه مستحبى بگيرد.
59 - دست دادن زن با مرد اجنبى حرام است ، مگر از پشت پارچه و جامه .
60 - بيعت زنان از پشت لباس آنان است .
61 - زن بدون اذن شوهر جايز نيست به حج مستحبى برود.
62 - استحمام زنان در بيرون منزل كراهت دارد.
63 - سوار شدن زنان بر زين اسب ، دوچرخه و موتور سيكلت كراهت دارد.
64 - ارث زن نصف ارث مرد است .
65 - ديه نفس زن نصف ديه مرد است .
66 - ديه زن در جراحات باديه مرد مساوى است تا اينكه به يك سوم ديه كامل برسد و بيش از آن ديه جراحت در مرد بالامى رود و در زن پائين مى آيد.
67 - هر گاه زنى بخواهد به تنهائى به امام جماعت اقتدا كند بايد پشت سر امام بايستد، ولى اگر ماءموم مرد باشد بايد قدرى عقب تر در طرف راست امام بايستد.
68 - اگر زنى فوت كند كسى كه بر او نماز ميت مى خواند بايد در مقابل سينه او بايستد و اگر متوفى مرد باشد مصلى بايد مقابل وسط بدن او بايستد.
69 - در هنگام به خاك سپردن ميت ، زن را از پهنا، و مرد را از طرف سر بايد درقبر گذاشت .
70 - هيچ شفاعتى براى زن نزد پروردگار بهتر از رضايت شوهر نيست .
تذكر: غير از آنچه در خصال صدوق آمده ، وجوه افتراق ديگرى را نيز مى توان ذكر نمود.
71 - در نماز جماعت ، اقتداء زن به مرد جايز، ولى اقتداء مرد به زن جايز نيست .
72 - شرط صحت جماعت در مرد عدم حائل بين او و ماءمومين يا امام است ، در حالى كه وجود حائل بين ماءمومين زن يا بين زن با امام مانع صحت نيست .
73 - هر گاه پس از عقد و عروسى ، شوهر ديوانه شود، همسر حق فسخ نكاح دارد، ولى اگر زن ديوانه شد، شوهر حق فسخ ندارد.
74 - تكميل تعداد لازم براى نماز جمعه بايد مرد باشد و نمازگزار زن در تحقق شرائط كافى نيست .
75 - مرد نمى تواند خمس و زكات خود را به همسر خود بدهد، ولى زن مى تواند خمس و زكات خود را به شوهرش بدهد.
76 - قضاءنماز و روزه واجب فوت شده پدر بر ولى ميت و پسر ارشد خانواده واجب است بخلاف مادر.
77 - زنان بايد هميشه از منتهى اليه طرف راست ، و مردان از وسط معابر عبور نمايند.
78 - پوشيدن لباس دوخته در حال احرام براى زن جايز، و براى مرد حرام است .
79 - پوشاندن سر در حال احرام بر مرد حرام ، و بر زن لازم است .
80 - پوشاندن صورت در حال احرام بر مرد جايز، و بر زن حرام است .
81 - كوچ زن از مشعر به منى پيش از طلوع آفتاب جايز است ، ولى براى مرد جايز نيست .
82 - انعقاد نذر زن متوقف بر اذن شوهر است .
83 - ربا ميان پدر و فرزند جايز است ، ولى بين مادر و فرزند جايز نيست .
84 - بلوغ پسر اِتمام پانزده سال قمرى ، و بلوغ دختر اكمال نه سال قمرى است .
85 - در ازدواج دختر، اذن ولى (پدر يا جد پدرى ) شرط است به خلاف پسر، و اذن مادر كافى نيست .
86 - ازدواج مرد مسلمان با اهل كتاب به صورت موقت جايز است ، ولى ازدواج زن مسلمان با آنها جايز نمى باشد.
87 - حق حضانت در پسر تا دو سالگى ، و در دختر تا هفت سالگى ، با مادر است .
88 - اختيار طلاق بالا صالة بامرد است و زن حقى در امر طلاق ندارد مگر تحت شرائط خاص كه ضمن عقد لازم ذكر شود.
89 - اگر مرد زنش را طلاق دهد بلافاصله مى تواند همسر ديگر اختيار كند. به خلاف زن كه بايد عده نگاه دارد.
90 - هرگاه مردى در مرض موت با زنى ازدواج كند و قبل از عروسى بميرد، عقد نكاح باطل مى شود، بر خلاف زن كه اگر در مرض ‍ موت ، شوهر اختيار كرد و از دنيا رفت ، نكاح به قوت خود باقى است .
91 - اگر مرد در حال مرض ، همسرش را طلاق دهد و با همان بيمارى پيش از گذشت يكسال بميرد، زن از او ارث مى برد، ولى اگر زن پس از عده بميرد، مرد از او ارث نمى برد.
92 - شوهر از تمام اموال زوجه ارث مى برد، ولى زن از زمين ارث ندارد.
93 - سه خصلت : كبر، بخل و ترس در مرد مذموم ، و در زن ممدوح است .
94 - صحت طلاق متوقف است بر استماع دو مرد عادل ، و استماع زن در صحت آن اعتبار ندارد.
95 - پدر مى تواند فرزند صغير خود را در صورت مصلحت به نكاح ديگرى در آورد، ولى مادر بر نكاح فرزند ولايت ندارد.
96 - نفقه زوجه و اولاد بر عهده شوهر است . و زن در تاءمين هزينه زندگى از نظر شرع مسئوليتى ندارد.
97 - براى اثبات دعاوى مالى شهادت دو زن به جاى يك مرد بشمار مى آيد.
98 - كندن مو و خراشيدن صورت در مصيبت براى مرد كفاره ندارد، ولى در زن كفاره دارد.
99 - مرد مى تواند بيش از يك زن داشته باشد، ولى زن بيش از يك شوهر نمى تواند اختيار كند.
100 - اگر زن بميرد شوهر در صورت وجود اولاد، ربع مال ، و در صورت عدم اولاد، نصف مال زن را ارث مى برد. ولى اگر مرد بميرد همسرش در صورت وجود اولاد يك هشتم ، و در صورت عدم اولاد يك چهارم مال شوهر را ارث مى برد.


22) پر ادعا

شخصى پرادعا پرسيد: آن دو دختر كه نامشان سكينه و رقيه بود و پشت دروازه كوفه ، شير آنها را خورد، دختران كدام امام بودند؟
پاسخ شنيد:
اولا يك نفر بود، نه دو نفر.
ثانيا پسر بود، نه دختر.
ثالثا در بيابان كنعان بود، نه پشت دروازه كوفه .
رابعا پسر پيغمبر بود، نه دختر امام .
خامسا نامش يوسف بود، نه سكينه و رقيه .
سادسا گرگ او را خورد، نه شير.
سابعاً آن هم دورغ بود.


23) سبب خلود در بهشت و دوزخ

امام صادق عليه السلام فرمود:
اهل جهنم در آن مخلدند زيرا نيت آنها اين بود كه اگر در دنيا حيات جاويد داشته باشند تا ابد خدا را نافرمانى كنند.و اهل بهشت در آن مخلدند زيرا نيت آنان اين بود كه اگر در دنيا باقى بمانند پيوسته خدا را اطاعت كنند. پس بسبب نيتهايشان آنان تا ابد دوزخى شدند واينان در بهشت جاويد خواهد ماند.
سپس اين آيه را تلاوت فرمود: قُل كُلُّ يَعمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ(18)
شاكلة را به نيت تفسير نمود(19). يعنى هر كس بر اساس نيت خود عمل مى كند. البته نيت تابع آن حالت نفسانى است .
پس اگر براى انسان بواسطه انتخاب عقايد صحيحه و انجام اعمال صالحه و اكتساب اخلاق حسنه يك حالت و هيئت نفسانى ايجاد شود كه اگر تا ابد در دنيا باشد به اقتضاى شاكله و حالت نفس همواره مرتكب اعمال صالحه شود مستحق خلود در بهشت مى باشد. و اگر بر خلاف اين باشد استحقاق خلود در جهنم را دارد.


24) انتظار بيجا

گرگى پاره استخوانى بلعيد و در گلويش خزيد. مرغى سر در حلق وى برد تا استخوان را بيرون آورد.سپس از گرگ مطالبه حق الزحمه نمود.
گرگ گفت : چقدر بى حيا هستى ، سرت را در دهان من فرو بردى ، و سالم بيرون آوردى ، اجرت هم مى خواهى !؟


25) انسان مسافر

انسان ، مسافرى است كه در سفر خود شش منزل دارد: سه منزل را پيموده ، و سه منزل ديگر بايد بپيمايد.
اما آن سه منزلى كه پيموده است :
1 صلب پدر: چنانكه خداوند مى فرمايد:
فَليَنظُرِ الاِْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ * يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ(20)
انسان بايد بنگرد از چه چيزى خلق شده ، او از آبى جهنده آفريده شد كه از ميان كمر مرد و استخوان سينه زن خارج گرديده است .
2 رحم مادر: هُوَ الَّذى يُصَوِّرُكُم فِى الاَْرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ(21).
اوست خدائى كه شما را در رحمهاى مادران به هر كيفيتى كه بخواهد صورت مى بخشد.
3 دنيا : وَ نُقِرُّ فِى الارحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَلٍ مُسَمىً ثُمَّ نُخرِجُكُم طِفلاً(22).
ما آنچه را بخواهيم تا مدتى معين در رحمها قرار مى دهيم . سپس شما را به صورت نوزادى از رحم خارج مى كنيم و وارد مرحله نوينى از حيات مى شويد.
و اما منازلى كه بايد طى شود:
1 قبر: ثُمَّ اِنَّكُم بَعدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ(23).
پس از مدتى همه شما خواهيد مرد وقبر اولين منزل از منازل آخرت و آخرين منزل از منازل دنيا است .
2 محشر: وَ حَشَرناهُم فَلَم نُغادِرُ مِنهُم اَحَدا وَ عَرَضُوا عَلى رَبِّكَ صَفّا لَقَدجِئ تُمُونا كَما خَلَقناكُم اَوَّلَ مَرَّةٍ.(24)
ما همه مردم را در محشر گرد مى آوريم ، و احدى از ايشان را بجاى نگذاريم و مردم بر پروردگار به صورت صفى عرضه مى شوند و به آنان گفته مى شود: همانا شما نزد ما آمديد چنانكه نخستين بار شما را آفريديم .
3 بهشت يا جهنم :
فَريقٌ فِى الجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِى السَّعيرِ.(25)
بايد توجه داشت اكنون ما در حال پيمودن مسيرى هستيم كه به منزل چهارم منتهى مى شود، و زمان طى اين مسافت ، عمر ما است . روزها به منزله فرسخها، و ساعتها به منزله كيلومترها، و نفسهاى ما به منزله قدمها است .
پس بعضى از مردم با منزل مرگ چند فرسخ فاصله دارند. و براى بعضى ديگر از اين مسير تنها چند كيلومتر بيشتر باقى نمانده ، و بعضى در چند قدمى مرگ هستند.
لذا بايد هوشيار بود و خود را براى اين سفر پر خطر آماده ساخت .
يك امروز است ما را نقد ايام
بر آنهم اعتمادى نيست تا شام


26) دنياى بى ارزش

همى بشنو كه گويد هاتفى دنيا به يك ارزن نمى ارزد
به يكدم عمر اين چندين ، به بر چيدن نمى ارزد

به گل چينان اين گلشن همى گويد چنين هاتف
كه اين گلزار و اين گلشن ، به گل چيدن نمى ارزد

بگو اى باغبان بلبل ننالد زين سپس ديگر
كه كوتاه است عمر گل ، به ناليدن نمى ارزد

مخند اى ترا تا هست فرصت ، فكر خود مى كن
اجل در پى عمر است ، به خنديدن نمى ارزد

مگردان ديده را در سير اين دنياى بى حاصل
بحال خود دمى بنگر كه اين دنيا بيك ديدن نمى ارزد.

لباس دنيوى بيرون كن و پشمينه مى پوش
لباسى را كه بايد كَند، به پوشيدن نمى ارزد

همه شب تابكى اى ديده در خوابى و در غفلت
دمى بيدار شو كاين شب ، به خوابيدن نمى ارزد

نيك و بد هر چه كنى بهر تو خوانى سازند
جز تو بر خوان بد ونيك تو مهمانى نيست

گنه از نفس تو مى آيد وشيطان بد نام
جز تو برنفس بد انديش تو شيطانى نيست


27) اجابت دعاى مورچه

امام كاظم عليه السلام : در عصر سليمان بن داود قحطى سختى شد. مردم از وضع بد خود به سليمان شكايت كردند، و از او تقاضا كردند براى آنان از درگاه الهى باران بخواهد.
سليمان گفت : فردا چون نماز صبح بجاى آورم ، بيرون مى روم و دعا مى كنم . فردا صبح سليمان پس از اداء نماز از شهر بيرون رفت ، و مردم نيز او را براى دعا همراهى كردند.
سليمان در ميان راه مورچه اى را ديد كه دستها را بسوى آسمان بلند كرده و پاها را بر زمين قرار داده و مى گويد: بارخدايا، ما مخلوقى ضعيف از مخلوقات تو هستيم ، و از روزى و رزق تو بى نياز نيستيم . اى خداوند بزرگ ، ما را بواسطه گناهان بنى آدم هلاك مفرما.
چون حضرت سليمان اين دعا را بشنيد، فرمان داد مردم به شهر بر گردند. زيرا بوسيله دعاى مورچه اى باران رحمت حق بر شما نازل خواهد شد. پس برگشتند و در آن سال بقدرى باران آمد كه مانند آن را هرگز نديده بودند.(26)


28) معناى حروف الفباء

شيخ صدوق نقل مى كند: (27) شخصى خدمت پيامبر آمد در حالى كه اميرالمؤ منين در محضر پيامبر بود. از پيامبر پرسيد: حروف تهجى را چه فايده اى است ؟
پيامبر به اميرالمؤ منين فرمودند جواب او را بدهد.
امام على عليه السلام پاسخ داد: هيچ حرفى نيست مگر اينكه نشانه اى از اسماء الهى است . آنگاه به بيان هر يك از حروف الفباء پرداخت كه بر كداميك از اسماء الهى دلالت دارد.
ا - اللّه الذى لااله الا هو الحى القيوم .
ب - باق بعد فناء خلقه .
ت - تواب يقبل التوبة عن عباده .
ث - الثابت الكائن يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت .
ج - جل ثناؤ ه و تقدست اسماؤ ه .
ح - حق حى حليم .
خ - خبير بمايفعله العباد.
د - ديان يوم الدين .
ذ - ذوالجلال والاكرام .
ر - رؤ ف بالعباد.
ز - زين المعبودين .
س - سميع بصير.
ش - شاكر لعباده المؤ منين .
ص - صادق فى وعده و وعيده .
ض - ضار نافع .
ط - طاهر مطهر.
ظ - ظاهر مظهر لا ياته.
ع - عالم بعباده .
غ - غياث المستغيثين .
ف - فالق الحب و النوى .
ق - قادر على جميع خلقه .
ك - الكافى الذى لم يكن له كفوا احد، لم يلد و لم يولد.
ل - لطيف لعباده .
م - مالك الملك .
ن - نور السموات و الارض من نور عرشه .
و - واحد صمد، لم يلد و لم يولد.
ه - هاد لخلقه .
ى - يداللّه باسطة على خلقه .
اميرالمومنين حروف تهجى را به گونه اى ديگر نيز تفسير نموده است .(28)


29) تفسير حروف ابجد

عثمان بن عفان از پيامبر اكرم پرسيد: تفسير حروف ابجد چيست ؟
پيامبر فرمود: (29) تفسير ابجد را بياموزيد، زيرا در آن نكات عجيبى است . واى بر عالمى كه پيوسته با اين حروف سر و كار دارد، و تفسير آنها را نداند. سپس آنها را به اين ترتيب تفسير نمود:
الف - آلاء اللّه ، حرف من اسمائه الف نشانه نعمتهاى الهى و حرفى از نامهاى الهى است .
ب - بهجة اللّه باء اشاره به بهجت خداوند دارد.
ج - جنة اللّه و جمال اللّه و جلال اللّه جيم نشانه جنان و جمال و جلال است .
د - دين اللّه ، دال اشاره به دين خدا يا جزاء الهى است .
ه - ‍ هاوية فويل لمن هوى فى النار هاء نشانه جهنم است ، واى بر كسى كه در آتش دوزخ بيفتد.
و - ويل لاهل النار، واى بر حال اهل دوزخ .
ز - زاوية اللّه فى النار يعنى زواياى جهنم .
ح - حطوط الخطايا عن المستغفرين فى ليلة القدر و مانزل به جبرئيل مع الملئكة الى مطلع الفجر
حاء نشانه ريزش گناهان توبه كنندكان در شب قدر است ، همان شبى كه جبرئيل با فرشتگان تا سپيده دم بر زمين فرود مى آيند.
ط - طوبى لهم و حسن مآب
درخت طوبى از آن استغفار كنندگان است و سر انجام خوشى دارند. طوبى درختى است در بهشت كه شاخه هاى آن از پشت ديوار باغ بهشت پيدا است و ميوه فراوان دارد.
ى - يداللّه فوق خلقه سبحانه و تعالى عما يشركون يا اشاره به قدرت برتر خداوند است .
ك - كلام اللّه لا تبديل لكلمات اللّه و لن تجد من دونه ملتحدا
كاف اشاره به كلام خدا است . كه در كلمات او تبديل و تغييرى نيست ، و پناهى ، جز او نمى يابى .
ل - المام اهل الجنة بينهم فى الزيارة و التحية و السلام و تلاوم اهل النار فيما بينهم
لام اشاره است به ديد و بازديدهاى اهل بهشت از يكديگر و سرزنش دوزخيان بر همديگر.
م - ملك اللّه الذى لا يزول و دوام اللّه الذى لايفنى
ميم نشانه بقاء و دوام سلطنت الهى است .
ن - والنون و القلم و ما يسطرون ، فالقلم قلم من نور و كتاب من نور فى لوح محفوظ يشهده المقربون و كفى بالله شهيدا
نون اشاره است به نون و قلم و آنچه مى نگارند، قلم قلمى از نور است و كتاب نيز كتاب نور است كه در لوحى محفوظ است و فرشتگان مقرب درگاه الهى نزد آن شاهد و حاضرند، و گواهى و شهادت خداوند به تنهائى كافى است .
سعفص وقرشت مانند ابجد، هوز، حطى ، كلمن تمام حروف آن بيان نشده است .
حضرت طبق روايت فرمود:
اماسعفص فالصاد صاع بصاع يعنى الجزاء بالجزاء كماتدين تدان ، ان اللّه لا يريد ظلما للعباد.
صاد - اشاره به اينستكه پاداش در مقابل پاداش است . هر طور تو با ديگران معامله كنى و پاداش آنان را بدهى ، خداوند هم همانطور با تو معامله مى كند و پاداش مى دهد. خداوند به بندگان ستم نخواهد كرد.
و اما قرشت يعنى قرشهم فحشرهم و نشرهم الى يوم القيامة فقضى بينهم بالحق و هم لايظلمون .
قرشت اشاره به آنست كه خداوند مردم را پس از مرگ زنده ، و همه را جمع مى كند و به حساب آنان رسيدگى ، و به حق و عدالت بين آنها قضاوت مى شود، و آنان مورد ظلم و ستم واقع نخواهند شد.


30) فضيلت قم

امام صادق عليه السلام :
بدان مكه حرم خدا، و مدينه حرم رسول خدا محمد مصطفى صلى الله عليه و آله ، و كوفه حرم اميرالمؤ منين على مرتضى عليه السلام است .
بدان كه حرم من و حرم امام زمان قم است .
آگاه باش كه بهشت هشت در دارد كه سه در آن به قم باز مى شود.
در آنجا زنى از فرزندان من مدفون خواهد شد.نام اوفاطمه معصومه دختر موسى بن جعفر است و شيعيان من بواسطه شفاعت او داخل بهشت مى شوند.(30)
قم همواره دارالمؤ منين ، و جايگاه بسيارى از اعلام و اكابر محدثين و علماء نامدار شيعه بوده است . اهل قم از دير باز از شيعيان واقعى اهل بيت عصمت و طهارت بشمار مى آمده اند.
گويند: زمانى حاكمى سنى مذهب به ولايت قم منصوب شد. روزى بزرگان شهر را احضار كرد و خطاب به آنان گفت : شنيده ام شما خلفاء ثلاثه را دشمن مى داريد، و نام ايشان را بر اولاد خود نمى گذاريد. بخدا سوگند، اگر كسى را نزد من نياوريد كه نامش يكى از آنان باشد شما را عقوبت مى كنم .
مردم قم سه روز مهلت خواستند، وسعى وافر بريافتن چنين شخصى نمودند. لكن كسى را نيافتند. ناچار مردى غريب و قبيح و مبتلا به همه امراض را نزد حاكم آوردند. حاكم چون او را بديد، دشنام داد، و با ناراحتى گفت : پس از چند روز چنين شخص زشت و بيمار و معيوبى را آورده ايد !؟
زيركى گفت : اى امير، هر چه مى خواهى بكن . ولى بدان كه در آب و هواى قم ، ابوبكر نامى بهتر از اين پرورش نمى يابد.
اين حكايت در باره شيعيان سبزوار نيز مشهور است (31).


31) عصمت امام

بدان منشاء همه گناهان چهار چيز است كه پنجمى ندارد.
و اين چهار چيز از امام منتفى است . پس امام معصوم مى باشد.
و آن ها عبارتند از:
1 - حرص : امام حريص بر دنيا و ما فيها نيست ، زيرا دنيا زير نگين انگشتر اوست . او خزانه دار و صاحب اختيار مسلمين مى باشد. پس بر چه چيزى حرص ورزد.
2 - حسد: امام حسود نيز نباشد، زيرا انسان نسبت به برتر از خود حسد مى ورزد. در حالى كه امام افضل همه مردم مى باشد. و مافوق نسبت به مادون چگونه حسد برد.
3 - غضب : امام نسبت به هيچيك از امور دنيوى غضبناك نگردد، مگر اينكه غضب او براى خداوند باشد. زيرا خداوند اقامه حدود و اجراء احكام را بر او واجب كرده ، بطورى كه ملامت و محبت كسى او را از اين كار باز ندارد.
4 - شهوت : امام از هواى نفس پيروى نكند و لذات دنيا را بر آخرت ترجيح ندهد، زيرا خداوند آخرت را محبوب امام ساخته ، همانگونه كه دنيا را براى ما محبوب نموده ، يعنى اگر حب دنيا در دل ما جاى گرفته ، در دل امام حب آخرت قرار دارد.
پس امام به آخرت مى نگرد و اشتياق دارد، و ما به دنيا مى نگريم و سرگرم هستيم . آيا تو هرگز كسى را ديده اى كه به خاطر صورت زشتى از سيمائى زيبا بگذرد؟ و طعام لذيدى را به خاطر خوراك تلخى ترك كند؟ و جامه نرمى را به واسطه لباس خشنى دور اندازد؟ و نعمت جاويد پايدار را براى لذت موقت زود گذر از دست بدهد؟ بنابراين امام انگيزه گناه ندارد(32).


32) اصناف مردم در قيامت

شيخ طبرسى (33) در ذيل آيه : يَومَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَتَاءتُونَ اَفواجا(34) اين حديث را ذكر مى كند. معاذ بن جبل در منزل ابو ايوب انصارى نزديك رسول خدا نشسته بود و گفت : يا رسول اللّه تفسير اين آيه چيست ؟
پيامبر فرمود: معاذ از امر بزرگى پرسيدى ؟ سپس فرمود: خداوند ده صنف از امت مرا به طور جداگانه محشور مى كند و ايشان را از مسلمانان جدا مى كند، و صورتهايشان را تبديل مى نمايد. ماهيت اصلى آنان را آشكار مى سازد.
بعضى از آنها به صورت ميمون ، بعضى به صورت خوك و بعضى به صورت وارونه محشور مى شوند. در حالى كه پاهايشان از بالا و صورتهايشان از پائين است و بر روى صورت كشيده مى شوند. بعضى از ايشان كور، وبرخى كر و لال و لايعقل هستند. جمعى زبانهايشان را مى جوند و از دهانشان خونابه و چركى جارى است كه اهل محشر از ايشان معذب و متنفرند.
بعضى از ايشان دستها و پاهايشان بريده شده است . گروهى بر شاخه هائى از آتش آويزانند. و عده اى بوئى متعفن تر از مردار مى دهند. و بعضى لباسهاى آتشين پوشانيده شده اند.
اما دسته اول كه صورت ميمون دارند، سخن چينان هستند.
دسته دوم كه به شكل خوك در آمده اند، حرام خواران هستند.
دسته سوم كه با صورت بر روى زمين بطور وارونه كشيده مى شوند، ربا خواران مى باشند.
دسته چهارم كه كورند، سلاطين جور و بيداد گران هستند.
دسته پنجم كه كرو لالند كسانى هستند كه به اعمال خود مغرور گشته اند.
دسته ششم كه زبانشان را مى جوند(35) علمائى هستند كه كردارشان با گفتارشان مخالف است .
دسته هفتم كه دست و پا بريده اند، آزاردهندگان همسايه اند.
دسه هشتم كه به شاخه آتش آويخته شده اند، جاسوسان سلاطين جور هستند.
دسته نهم كه بوى تعفن مى دهند كسانى هستند كه از راه غير مشروع شهوترانى كرده اند و خمس و زكات نپرداخته اند.
دسته دهم كه لباسهائى از آتش بر تن دارند، اهل فخر و كبر هستند.


33) نسب پيامبر خاتم تا حضرت آدم

محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه بن خزيمة بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بن اود بن يسع بن سلامان بن نبت بن حمل بن قيدار بن اسمعيل بن ابراهيم بن تارخ بن تاحور بن شاروح بن اورغو (هود نبى ) بن فالغ بن عامر بن شالح بن ارفحشد بن سام بن نوح بن مالك بن متوشلح بن اخنوخ (ادريس نبى ) بن بارض بن مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث بن آدم صلوات اللّه عليهم اجمعين .(36)
ابن عباس روايت مى كند رسول خدا فرمود: هر گاه نسب من به عدنان رسيد توقف كنيد و بالاتر نرويد. شايد اين فرمايش بدان جهت باشد كه تا جد بيستم قطعى و مورد اتفاق مورخين است ، ولى از آن به بعد مورد اختلاف مى باشد. روى عن النبى صلى الله عليه و آله : قال اذا بلغ نسبى الى عدنان فاءمسكوا(37)


34) عاقبت انديشى

زين دار فنا پاى كشيدن خوشتر
پيوند ز اين و آن بريدن خوشتر
دل كردن از انديشه دنيا خالى
در عاقبت كار رسيدن خوشتتر
از صحبت خلق سخت دلتنگ شدم
وز دم چون آينه در زنگ شدم
بس نام نكوى بى مسمى ديدم
از نام نكوى خويش در ننگ شدم
هشدار كه هر ذره حساب است در اينجا
ديوان حساب است و كتاب است در اينجا
حشر است و نشور است و صراط است و قيامت
ميزان ثواب است و عقاب است در اينجا


35) اظهار نياز

مرا هر چند رانى ، ديگر آيم
اگر از پا درآيم ، از سر آيم
گرم از در برانى ، آيم از بام
ورم از بام رانى ، از در آيم
به بهانه گدائى ، به در سرايت آيم
به در سرايت آيم ، به بهانه گدائى
به جز از در گدائى ، بر تو رهى ندارم
بر تو رهى ندارم ، به جز از درگدائى


36) اهدنا الصراط

اى رهنماى گم شدگان ، اهدنا الصراط
وى نور چشم راهروان ، اهدنا الصراط

در دوزخ هوا و هوس مانده ايم زار
گم كرده ايم راه جنان ، اهدنا الصراط

بگذشت عمر در لعب و لهو و بى خودى
شايد تداركى بتوان ، اهدنا الصراط

ره دور و وقت دير و شب تار و صد خطر
مركب ضعيف و جاده نهان ، اهدنا الصراط

غولى زهر طرف ره وا مانده اى زند
آه از صفير راهزنان ، اهدنا الصراط

نى ره به سوى سود و، نه سوى زيان بريم
اى از تو سود و از تو زيان ، اهدنا الصراط

از شارع هوا و هوس ، در نمى رويم
گاهى در اين و گاه در آن ، اهدنا الصراط

رفتند اهل دل همه باكاروان جان
مامانده ايم بى دل و جان ، اهدنا الصراط


37) انعطاف پذيرى

نه آنقدر نرم باش كه بفشارندت ، و نه آنقدر سخت باش كه بشكنندت .


38 معماى رياضى

س : مخرج مشترك كسرهاى نه گانه چيست ؟ يعنى كوچكترين عددى كه بر اعداد يك تاده قابل قسمت باشد و خارج قسمت عدد صحيح باشد كدام است ؟
ج : حاصل ضرب تعداد ماههاى سال در روزهاى ماه ، در روزهاى هفته .
2520= 12*30*7
نصف 1260، ثلث 840، ربع = 630، خمس = 504، سدس = 420
سبع 360، ثمن = 315، تسع = 280 و عشر = 252 مى شود.


39) تقسيم هفده شتر

سه نفر در تقسيم هفده شتر با هم مخاصمه نمودند. سهم يكى نصف ، سهم ديگرى ثلث ، و سهم سومى يك نهم شترها بود و هيچيك راضى به كشتن شتر، يا فروش سهم خود به ديگرى نبود. براى حل مشكل خدمت اميرالمؤ منين آمدند.
حضرت فرمود: آيا راضى مى شويد يك شتر از خودم به آنها اضافه نمايم تا سهام هر كدام متعادل شود؟
گفتند: آرى .
حضرت هيجده شتر را بين آنها تقسيم كرد. به يكى 9 شتر، و به ديگرى 6 شتر، و به سومى 2 شتر داد. و شتر خود را هم بر گردانيد.


next page

fehrest page