كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۲۲ -


در كافى مروى است از عمر بن مكرمه كه گفت: داخل شدم بر جناب صادق (عليه السلام) پس گفتم: كه مرا همسايه‏اى است كه مرا اذيت مى‏كند، فرمود: او را رحم كن گفتم: خدا او را رحم نكند، پس روى خود را از من برگرداند گفت: خوش نداشتيم كه آن جناب را واگذارم، پس گفتم: فداى تو شوم او به من چنين مى‏كند و مرا اذيت مى‏دهد حضرت بعد از كلماتى چند فرمود: مردى از انصار آمد خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و گفت: خانه خريده‏ام در محله بنى فلان و نزديكترين همسايه به من كسى است كه خير او را اميد ندارم و از شرش، ايمن نيستم، پس امر فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و سلمان و ابوذر و يكى ديگر را كه فراموش كردم و گمان مى‏كنم كه مقداد باشد، پس امر فرمود ايشان را كه ندا كنند در مسجد به آواز بلند كه نيست ايمان براى كسى كه همسايه او از ظلم و شر او ايمن نيست، پس سه مرتبه فرياد كردند آن گاه فرمود: ندا كنند كه هر چهل خانه همسايه‏اند از پيش روى و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ و نيز مروى است در آنجا از آن جناب كه فرمود: مكارم، يعنى اعمال و اخلاق كريمه ده چيز است و يكى از آنها تذمم جار، يعنى دور كند از خود مذمت مردم را در محافظت نكردن همسايه به اين كه دفع كنند ضرر را از او به جهت ملامت مردم و در اخبار بسيار رسيده كه حسن مجاورت و نيكى به همسايگان روزى را زياد مى‏كند و بر عمر مى‏افزايد و باعث آبادى آن ديار است و از ما نيست كسى كه با همسايه خود نيكو مجاورت نمى‏كند و فرمودند: نيكى مجاورت همان اذيت نكردن همسايه است، بلكه بر اذيتهاى او صبر كردن مخفى نماند كه اين همه اهتمام و تاكيد كه در رعايت حق همسايه فرمودند، چندان غريب نباشد؛ بلكه با تامل در خيراتى كه از آنها مى‏رسد معلوم مى‏شود كه هر چه نيكى كند وفا نكند و باز برترى آنها را باشد هر چند همسايه كافر يا مشركى باشد كه در مدت همسايگى هرگز مالى از او به او نرسيده، بلكه هر چند گاهى مالى خود يا به امر او يا به سبب او از او برده يا تلف شده چه كمتر چيزى كه از همسايگان به انسان رسد قوت او است به جهت آن مجاورت و محفوظ بودن از شر بسيارى از حيوانات و دزدان مال و جان و عرض او و سكونت نفس و بى اضطرابى او از تصور تطرق آن مفاسد در حال ابتلاى به وحشت تنهايى، چنانچه اگر خانه يا خيمه در بريه دارد كه در اطرافش كسى نباشد، و او را مال و عيالى باشد، هرگز نفس او آسوده نباشد و پيوسته مترقب رسيدن بلائى باشد، پس اگر در آن حال كافرى بخيل بد خلق بد كردار در همسايگى او منزل گيرد از وحشت و خوفش بكاهد و از شر بسيارى از حيوان و راه‏زنان آسوده شود و اگر اندكى از مال به اختيار يا به اكراه و ستم به آن كافر دهد در عوض آن حفظ عرض و جان و مال كه از وجود او پيدا شده چيزى نباشد، پس حقى بزرگ پيدا كند و اگر كسى باشد كه به جهت بزرگى دينى يا دنيوى او قوتى گيرد كه تواند جور ظالمان و تعدى حاكمان را از خود بردارد و حقى ديگر پيدا شود و اگر كسى باشد كه در دفع مضار و جلب منافع كه عام باشد همسايه را با خود شريك كند و براى ايشان آن كند كه خود به دست مى‏كردند و به پا به سوى آن مى‏رفتند، حق بالا گيرد و اگر در ملاذ دنيا از ماكول و ملبوس و مشروب و امثال آن همسايه را فراموش نكند و تا تواند آنها را بر خود مقدم دارد يا با خود شريك كند يا خير از آنها به ايشان رساند، حق عظى شود و اگر در راى و تدبير و كياست دينى و و فطانت دنيوى، چنان باشد كه در توجه هر شدائد و مصائب دواى درد و ترياق زهر و آسوده كند و خاطر و سپر بلا و ملاذ و ملجا او باشد بر آن حق فزايد و اگر كار او بالا گيرد و به قوت ايمان و دعاى سحرگاهان، شياطين را از همسايه خود دور كند و به سبب او آنها را از او مغلول كنند و از گناهان او درگذرند و از آن الطاف خفيه ربانيه كه به او رسد به همسايه‏اش مرحمتى كنند در اين حال مقام آن همسايه مقام روح و جان شود كه هر چه به او كند به خود كرده غيرى نيست تا ملاحظه حق اداء آن شود، چنانچه در طبقات ديگر گاهى به منزله چشم و گاهى به جاى دست و گاهى به عوض پا و پست‏تر از همه به منزله احشاء و امعا باشد كه كثافت و شرور از انسان برد، پس پست‏تر چيزى كه بايد رعايت نمود پوشاندن او باشد از آنچه او را ضرر مى‏رساند؛ چنانچه با احشاء كند.
در عدةالداعى در ذكر ثواب دعاء بيت المعمور كه اول آن اين است يا من اظهر الجميل و سترالقبيح486 از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خبرى نقل كرده دور آنجا مى‏فرمايد كه خداوند پدر و مادر و برادر و خواهر و اهل فرزند و همسايگان او را از آتش جهنم آزاد مى‏كند.
و در امالى شيخ طوسى از آن جناب مروى است كه فرمود: به ابوذر، اى ابوذر به درستى كه خداوند اصلاح مى‏كند به سبب صلاح و نيكى بنده فرزندانش و فرزندان فرزندانش و حرمت او را رعايت مى‏فرمايند در اهل خانه‏هاى او و در خانه‏هاى همسايگان او مادامى كه در ميان ايشان است كه بلاها را از ايشان رفع مى‏نمايد و عذاب خود را بر ايشان نازل نمى‏كند و در مهج الدعوات در شرح دعائيكه اول آن اين است اللهم انى اسئلك يا من احتجب بشعاع نوره عن نواظر خلقه‏487 الخ، از آن جناب روايت كرده كه فرمود: مى‏آمرزد خداوند مر خوانندگان او را و اهل بيت و همسايگان و اهل بلد ايشان و كسى كه در مسجد ايشان است و در فلاح السائل از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه هر كس بخواند يازده مرتبه (قل هوالله احد) در وقت خواب، گناهش آمرزيده شود و شفيع مى‏كنند او را در همسايگانش، و در ثواب الاعمال از آن جناب روايت كرده در ثواب همين عمل كه محفوظ مى‏ماند خانه‏اش و خانه‏هاى اهل او و در مجمع البيان در فضل آية الكرسى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه هر كس بخواند آن را در وقت خواب خداى تعالى او را ايمن كند بر نفس خود و خانه، همسايه و همسايه، همسايه و در تفسير شيخ ابوالفتوح چنين نقل كرده بر نفس خود و خانه خود و خانه چند همسايه كه پيرامون او باشد.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هر كس كوشش كند در حاجت برادر مسلم خود محض رضاى خدا بنويسد و واجب گرداند براى او هزار هزار حسنه كه بيامرزد در آن حسنات خويشان و آشنايان و همسايگان و برادران او را و از اين رقم در ادعيه و اوراد و اذكار و قرائت آيات بسيار است و كدام نعمت از اين بزرگتر كه انسان عاصى در بستر راحت خود شب آسوده بخوابد و از بركت دعا و تلاوت قرآن همسايه گناهش آمرزيده و جان و مال و عيالش از شر همه سوانح محفوظ باشد، بلكه وارد شده كه چون مومنى بميرد هفتصد شيطان كه به جهت اذيت هميشه با او بودند به خانه‏هاى همسايه‏ها متفرق شوند، پس حياتش سبب قيد آن شياطين و مانع از رسيدن شر آنها به همسايه‏ها است و البته چنين وجودى را كه اين همه انتفاع از او برده مى‏شود بايد بر نفس خويش مقدم داشت، در هر احسان و خيرى كه متمكن است از آن؛ چنانچه در مصباح الانوار از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فاطمه زهرا (عليهاالسلام) هرگاه براى مومنين و مومنات دعا مى‏كرد و براى نفس خود دعا نمى‏كرد، پس كسى از سبب آن پرسيد فرمود: الجار ثم الدار يعنى در هر چيزى اولا همسايگان را مقدم دارد، آنگاه به خانه خود پردازد و در اين كلام شريف اشاره‏اى است به سرى دقيق چه سائل پرسيد از سبب تقديم دعا براى مومنين بر دعا براى نفس مقدس خويش، در جواب حواله فرمود، به مطلب معهود مسلم از تقديم جار بر صاحب دار و اين كلام آن گاه جواب شود كه مؤمنين جار آن معظمه باشند و چون دعا اختصاصى به مومنين ساكنين در همسايگى نداشت پس تمام مومنين را همسايه دانستند، پس مراد از همسايه خصوص ساكن در خانه متصل به خانه انسان نباشد، اگر دائره ان وسيع و مقصود از آن عام كه هر مومنى، مومنى را جار باشد. نظر به اين كه در عالم ارواح همه جنودى بوده و مجتمع هستند و گرد هم آمده، بلكه مكرر و در اخبار رسيده كه مومنين به منزله يك جسدند كه اگر به يكى صدمه رسد، باقى متالم مى‏شوند و معلوم است كه اعضاء يك جسد همه مجاور يكديگر و در پاره اخبار فرمودند: همه به منزله يك بنايند كه قوت هر يك به ديگرى است و در قرآن نيز ايشان را مدح فرمود كه، بنيانيد مرصوص و نظر به اين كه حفظ دين و جان و مال و عرض هر مومنى بسته به ديگرى است، چنانچه دانستى چه اگر كسى در مكانى تنها منزل گيرد از جايى به جهت عمل معاش رحلت كند خصوص شخص او نخواهد شد و همچنين عالمى محض هدايت يك تن از مجمع مسلمين كناره نكند و به سوى او نرود و در مخاطره بودن او از تمامى آن چهار چيز معلوم و توقف آن بر وجود ديگرى و ديگرى واضح و حال ديگرى نيز با او چنين است، پس وجود هر يك با ديگرى چون دو خشت ايستاده به قوت يكديگر، پس هر كس با خشت خود كه اراده ايستادن خشت همسايه خود را كند؛
اولا بايد به پا دارد تا از قوت او خود تواند ايستاد و از اينجا معلوم مى‏شود كه انسان را اصنافها از همسايگان باشند، كه گاهى ايشان را نديده و نخواهد ديد و مامور است به احسان به ايشان و گر متمكن نيست اقلا كارى كند كه اذيت او به ايشان نرسد و از شر او مامون باشند و از جمله ايشانند ملائكه موكل به انسان خصوص كرام الكاتبين روز و شب و حفظه از شرور و الهام كنندگان و هكذا چه ايشان همسايگان عزيز با نفع بى ضرر مراقب با وفايند، چنانچه خداوند مى‏فرمايد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا ولاتحزنوا و أبشروا بالجنه التى كنتم توعدون، نحن اوليائكم فى الحيوة لدنيا و فى الاخرة488
الآيه، آنان كه گفتند پروردگار ما خداوند يكتايى، مستحق عبوديت و پناه آوردن به او در شدايد است آن گاه به استقامت رفتار كردند و در عقايد و خطرات و حركات و گفتار و كردار از جاده عدل قدمى بيرون ننهادند فرو مى‏آيد بر ايشان ملائكه هنگام بيرون رفتن روح از بدن، چنانچه از اهل بيت (عليهم‏السلام) رسيده كه نترسيد و اندوهگين نباشيد و بشارت باد شما را به بهشتى كه شما را وعده مى‏دادند، ما ياران و دوستان شما در دنيا بوديم و متولى رساندن خيرات به سوى شما بوديم و حفظ كردن شما را از شرور و حوادث و همچنين در آخرت و كمتر چيزى كه بايد رعايت كرد در حق همسايگى ايشان اذيت نكردن و به مشقت نرساندن ايشان است به معصيت كردن و گفتار لغو و بد بو خوردن و نظائر آن از آنچه از آن متنفر و بالطبع گريزانند و گذشت از تفسير امام كه حضرت جواد (عليه‏السلام) فرمود: به آن شخص كه صدقه بسيارى داده بود و مدعى شد مقام تشيع را كه خداوند مى‏فرمايد: صدقات خود را باطل مكنيد به منت و اذيت و نفرمود به منت گذاردن بر همان كه بر او صدقه مى‏كنيد و به اذيت كردن بر او يا اذيت كردن تو قومى را كه تصدق كردن بر ايشان اعظم است. يا اذيت تو حفظه و ملائكه مقربين خداوند را كه در حوالى تواند. و ما را آن مرد گفت: بلكه اين، يابن رسول الله، فرمود: به آن كلام كه گفتى و دعواى مقامى كه كردى هم ما را اذيت كردى هم ايشان را و فرمودند: چون انسان قصد كند به جا آوردن گناهى را نفسى كه از او بيرون مى‏آيد در آن حال متعفن است، پس ملك شمال كه كاتب سيئات است مى‏فهميد كه او قصد گناه كرده و قطب راوندى و غيره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كردند كه براى مؤمنين هفتاد و دو پرده است چون يك گناه كرده پرده دريده شود، پس اگر توبه كرد آن پرده به او رد شود با هفت پرده ديگر و اگر ابا كرد جز اقدام در معصيت را تمامى پرده‏ها از او كشف مى‏شود، پس اگر توبه كرد خداوند آنها را به او رد مى‏كند و با هر پرده هفت پرده است و اگر ابا كرد جز پيشى گرفتن در معصيت، شكايت مى‏كنند ملائكه به سوى خداوند خود پرده‏ها پاره شد و باقى مانده بى پرده، پس وحى مى‏رسد به ملائكه كه بپوشانيد بنده مرا به بالهاى خود به درستى كه بنى آدم سرزنش كرده مى‏شوند و تغيير نمى‏دهند و من تغيير مى‏دهم و سرزنش نمى‏كنم و اگر ابا كرد جز دليرى و پيشى گرفتن در معصيت را، شكايت مى‏كنند ملائكه به سوى پروردگار خود و بالها را بر مى‏دارند و مى‏گويند: اى پروردگار ما، اين بنده تو ما را چركين كرد از آنچه از معاصى ظاهرى و باطنى مى‏كند؛ پس خداوند مى‏فرمايد باز داريد از ايشان بالهاى خود را، پس اگر در ظلمت شب يا در روشنايى روز يا در بيابان يا قعر دريا گناهى كند خداوند او را بر زبان مردم جارى مى‏نمايد، پس از خداوند بخواهيد كه پرده‏هاى شما را ندرد و از خوردن پياز و سير و كراث‏489 نهى فرمودند به جهت متاذى شدن ملائكه: چون خواهى بخوابى نيت كن به اين كار كم شدن تعب ملائكه؛ كه با تواند و سخن در اينجا در ذكر همسايگان و هم نشينان طولانى است و براى تنبيه و اشاره اين مقدار كافى است و بسيار مناسب است كه كلام را به ذكر حكايتى كه در او است موعظه و ترغيب و كرامت و تشديد امر همسايه ختم كنيم.
آن چنان است كه خبر داد ما را جناب عالم جليل و سيد نبيل، جامع مرتبه تقوى و فضل، سيد محمد هندى نجفى يكى از ثقات ائمه جماعت حرم محترم نجف اشرف سلمه الله تعالى كه گفت: شنيدم از جناب شيخ محمد آل حاجى داود خزعلى كه در نهايت زهد و ورع و سخا و كرم و صفات اهل الله تعالى را دارا بود و راست گو در خبر بود، در اول امر از اغنيا بود، آن گاه فقير شد فرق نكرد در حالت شكر و رضايش و در كتب اخبار بسيار مراجعه مى‏كرد و همچنين خبر داد ما را برادر روحانى و فاضل صمدانى آقا على رضا اصفهانى حشرالله تعالى مع احبته از جناب عالم عليم و مصداق آيه تعرف فى وجوههم نضرة النعيم490صاحب كرامات باهرات آخوند ملا زين العابدين سلماسى قدس سره بانى قلعه مباركه سامرم كه صاحب سر و تلميذ خاص آيةالله جناب سيد بحرالعلوم اعلى الله مقامه كه هر دو نقل كردند كه شبى جناب فقيه اجل و سيد الاكمل سيد جواد عاملى نجفى (رحمه الله) صاحب كتاب مفتاح الكرامة مشغول خوردن شام بود كه كسى در خانه را كوبيد و شناخت كه كوبنده خادم بحرالعلوم است، پس خود شتابان نزد خادم آمد، پس به او گفت، شام سيد را در پيش رويش گذاشتند و او منتظر توست، پس به تعجيل روانه شد چون چشم سيد بر او افتاد فرمود: آيا از خدا نمى‏ترسى آيا مراقب خداوند نيستى آيا از خدا حيا نمى‏كنى گفت: چه روى داده فرمود: به او مردى از برادران تو از بقال براى عيال خود هر شب و روز خرماى زاهدى به قرض مى‏گرفت و به غير او متمكن نبود و بر ايشان هفت روز است مى‏گذرد كه گندم و برنج نچشيدند و غير خرماى زاهدى نخوردند و امروز رفت از آن خرما بگيرد به جهت شام، پس بقال به او گفت: قرض تو فلان مبلغ شده، پس حيا كرد از بقال و از او چيزى نگرفت و خود و عيالش شب را بى شام به سر مى‏برند و تو خوش مى‏گذرانى و مى‏خورى و او خانه‏اش به خانه تو متصل است و او را مى‏شناسى و او فلان است، پس مرحوم سيد جواد گفت: والله مطلع نبودم به احوال او سيد فرمود: اگر مطلع بودى به حال او و شام مى‏خوردى و التفات به او نمى‏كردى هر آينه يهودى بودى يا كافرى و اين غضب من بر تو به جهت تجسس نكردن تست از حال برادرانت و عدم اطلاع بر امور ايشان است، پس بگير اين مجموعه را و خادمم آن را بر مى‏دارد به دستت مى‏سپارد، در در خانه او و به او بگو: خوش داشتم كه امشب با تو شام بخورم و اين كيسه را كه در او تنخواهى است در زير فرش يا بوريا حصير او بگذار و مجموعه را بگذار براى او و بر نگردان و آن مجموعه بزرگى بود و در او بود از گوشت و مطبوخات نفيسه آنچه خود ارباب تنعم و ثروت است و سيد فرمود: من شام نمى‏خورم تا تو برگردى و خبر دهى كه او شام خورده و سير شده، پس جناب سيد جواد و خادم رفتند تا به خانه مؤمن رسيدند، پس مجموعه را از دست خادم گرفت و او برگشت، پس در را كوبيد مرد بيرون آمد سيد به او گفت: خوش داشتم كه امشب با تو شام خورده باشم چون خواستند مشغول خوردن شوند مؤمن گفت اين غذاى تو نيست؛ زيرا كه او طبخى است نفيس كه عرب نتواند بسازد و من نمى‏خورم تا خبر ندهى مرا به امر او، پس سيد اصرار نمود در خوردن و او مصر شد در نخوردن، پس ناچار قضيه را نقل كرد مؤمن گفت والله بر قصه من احدى از همسايگان من مطلع نشد چه رسد به آنها كه از من دورند و اين امرى است عجيب؛ از سيد و اسم آن مؤمن شيخ محمد نجم عاملى بود و آنچه در كيسه بود شصت عدد شوش كه نام يكى از اقسام پولهاى آن زمان است هر شوش دو قران و چيزى نمى‏شود.
مولف گويد: شيخ محمد خزعلى را حقير در آخر عمر درك كردم قريب به صد سال يا متجاوز داشت مردى زنده دلى صالح مطلعى در اخبار اهل بيت (عليهم‏السلام) و منفرد بود در اخلاص و محبت و غالب صحبت و ذكرش ذكر امام عصر (عليه‏السلام) بود. بعضى از صلحاء را اعتقاد آن بود كه به شرف حضور مشرف شده بود و در آن باب قضيه داشت كه حقير مقام ذكرش نيست.
طائفه چهارم: ايتام و اخبار در فضل انفاق و صدقه بر ايشان متفرقا گذشت و در كتاب جعفريات از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: آخر چيزى كه شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن كه مى‏فرمود به سوى تو، به سوى تو اين صاحب عرش نه به سوى دنيا وصيت مى‏كنم شما را به خوبى كردن و به دو كس؛ ضعيف يتيم و بنده و در نهج است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در وصيت آخر وفات، فرمود: بترسيد از خداوند و بترسيد از خداوند درباره يتيمان، پس ايشان را گرسنگى ندهيد تا به حدى كه دهان ايشان بدبو شود و ايشان را ملجا نكنيد كه مكرر از شما سؤال كنند و در محضر شما به فاطمه نگاه مى‏كرد. پس نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على، بخور و چيزى از فاطمه سوال مكن، حمد خداى را كه گرداند مثل تو را و مثل او را مريم دختر عمران و زكريا كه هرگاه داخل مى‏شد زكريا؛ در محراب مريم نزد او رزقى مى‏ديد مى‏گفت اين براى تو از كجا آمد مى‏گفت از نزد خدا؛ زيرا كه خداوند روزى مى‏دهد آن را كه مى‏خواهد بى اندازه، يا على، اين بدل آن دو دينار كه قرض دادى يا قرض گرفتى به تحقيق كه خداوند عطا فرمود به تو بيست و پنج جزو از معروف، اما يك جزء از آن را براى تو در دنيا قرار، داد و اين كه تو را بهشت خود اطعام كرد و بيست و چهار جزء آن را براى آخرت تو ذخيره كرد و على بن ابراهيم از جناب صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در نزد فاطمه (عليهماالسلام) قدرى جو بود آن را حريره ساخت، چون پخت و پيش روى خود گذاشتند، مسكينى آمد و گفت خدا شما را رحمت كند بخورانيد به ما از آنچه خدا شما را روزى داده، پس على (عليه‏السلام) برخواست و ثلث آن را به او داد، پس درنگى نشد كه يتيمى آمد و گفت خدا شما را رحمت كند اطعام كنيد بر ما از آنچه خداوند شما را روزى كرده، پس على (عليه‏السلام) برخاست و ثلث دوم را به او داد، پس درنگى نشد كه اسيرى آمد و گفت خدا شما را رحمت كند اطعام كنيد بر ما از آنچه خداوند به شما روزى كرده، پس على (عليه‏السلام) برخاست و آن ثلث باقى را به او داد و از آن نچشيدند، پس خداوند نازل فرمود آيات مباركه عينا يشرب بها عباد الله تا و كان سعيكم مشكورا491 را در شأن اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) و آن جاريست در حق مؤمن كه بكند آن را براى خداوند.
چهارم: آية الله علامه حلى در منهاج الصلاح نقل فرموده از عالم جليل احمد بن محمد بن خالد برقى صاحب كتاب محاسن كه درك كرده عصر امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) و غيبت صغرى را كه گفت: من فرود آمدم در رى و مهمان ابوالحسن مادرانى منشى كوتكين بودم و براى من در نزد او وظيفه بود هر سال ده هزار درهم خرما و يك لقمه و دو لقمه؛ بلكه مسكين آن باشد كه از مردمان چيزى نخواهد و نداند خواستن را و نشناسد او را مردم تا بر او صدقه كنند آن كه گفت اگر خواهى اين آيه را بخوانى يحسبهم الجاهل أغنيا من التعفف تعرفهم بسيماهم لايسئلون الناس الحافا492 حاصل فرموده آن جناب و مضمون آيه، مراد از مسكين كه در آيات بسيار امر به احسان و تحريص بر اطعام او شده همان فقراى متففين‏اند كه ذلت سؤال را بر خود راه نمى‏دهند و خداى تعالى ايشان را معين فرموده براى محل نفقه و خود آن جناب در دعا مى‏خواست مسكنت را؛ چنانچه مى‏فرمود اللهم احينى مسكينا و امتنى مسكينا و احشرنى فى زمره المساكين‏493 يكى از جمله زنانش گفت: چرا چنين مى‏گوئى گفت: براى آنكه ايشان پيش از توانگران به بهشت شوند، آنگاه گفت بپا تا مسكين را زجر نكنى و اگر چيزى خواهد ردش نكنى و اگر چه به نيم خرمائى باشد مسكين را دوست دار و به خويشتن نزديك دار تا خداى تعالى تو را به رحمت خويشتن نزديك كند و ايضا در آن تفسير از جناب روايت كرده كه فرمود: روز قيامت منادى از قبل رب العزة؛ ندا كند، كجايند آنانكه فقرا و مساكين را در دنيا اكرام كردند، ايشان را بياورند و بر منبرهاى نور بنشانند و مردمان در حساب باشند و مويد خبر اول كه مسكين كسى است سوال نكند آن كه در آيه شريفه ليس البر ان تولوا494 سائلين را بعد از مساكين ذكر فرمود از اينجا معلوم مى‏شود كه مراد حضرت رد كردن سائل و ممدوح نبودن اكرام به او نيست در آن كلام شريف؛ بلكه بيان محل انفاق كه در آن تاكيد و تحريص شده والا، سائل را به مجرد سوال قطع نظر از پريشانى و فقر حقى پيدا شود كه اداء آن جز به اجابت مسئول نباشد؛ چنانچه در آن تفسير و غيره است كه فرمود: سائل را حقى است اگر چه بر اسب آمده‏495 باشد و فرمود: سائل را رد مكنيد هر چند به سم گوسفند سوخته باشد و اگر سائل را هيچ حقى نيست جز آن كه كشف حال خود كند در پيش تو و آبروى خود بريزد و در مقام مذلت بايستد يك روز اعرابى آمد تا از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) سؤال كند اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) گفت: يا اعرابى چيزى توانى نوشتن گفت: آرى، گفت: حاجت خود را بر زمين بنويس و سؤال مكن تا مرا ذل سؤال در روى تو نيايد ديدن و گذشت كه عطاء كه از پس سوال بود به بهاء آبروى سائل بر بيايد و شاعرى در اين باب خوب گفته:

ما اعتاض باذل وجهه بسواله و اذا السؤال مع النوال وزنة و اذ ابتليت ببذل وجهك سائلا ان الكريم اذا حباك بموعد   عوضيا و لو الغنى بسؤال‏ رجح السوال و خف كل نوال‏ فابذله للمتكرم المفضال‏ اعطاء كه سليسا بغير مطال‏496

‏ و گذشت اخبار در فضل اعانت ابن السبيل و صدقه بر مساكين در مقامات متعدده و شرح تكليف مسئول با سائل مشروحا در باب هيجدهم خواهد آمد. ان شاء الله.
ششم: از موارد صدقه و انفاق، حيوانات اهلى و وحشى و خانگى حلال يا حرام برى يا بحرى حتى حشرات چون مور است مادامى كه موذى و امر به كشتن او نرسيده و چه از او نفعى ظاهرا هر چند كه به دفع دشمنان و كشتن موذيان باشد، از او به تو رسد يا نرسد، داراى حق همسايگى باشد يا نباشد در ثواب الاعمال مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: چون عيسى گذشت به كنار دريا يك قرص نان از قوت خود را در آب انداخت بعضى از حواريين عرض كردند: يا روح الله، چرا چنين كردى اين از قوت تو بود فرمود: تا بخورد آن را حيوانى از حيوانات دريا و ثواب آن در نزد خداوند بزرگ است.
و در كتاب جعفريات مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: داخل شدم در بهشت ديدم مصاحب سگى را كه او را از آب سيراب كرده بود و نيز روايت كرده كه وقتى آن جناب مشغول وضو بود كه ناگاه گربه خانه به آن حضرت پناه آورد، پس دانست كه آن گربه تشنه است ظرف آب را كج كرد به طرف او تا گربه از آن خورد، آن گاه وضو ساخت به آنچه از او باقى مانده و نيز از آن جناب روايت كرده كه فرمود به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) يا على مى‏خوانم بر تو آيه در انفاق بر اسبان الذين ينفقون اموالهم باليل والنهار سرا و علانية497 كسانى كه انفاق مى‏كنند اموال خود را در شب و روز نهانى و آشكارا، پس مزد ايشان در نزد پروردگارشان است و نيست ترسى بر ايشان و اندوهگين نمى‏شوند اين آيه نفقه بر اسبان است در نهانى و آشكارا و صدوق در فقيه بعد از نقل نزول آيه در انفاق بر اسبان فرمود: كه اعتقاد ما اين است كه اصل نزول آيه در شأن حضرت امير (عليه‏السلام) وارد شده و جارى شده در نفقه بر اسبان و اشباه او؛ چنانچه شايع است؛ يعنى نزول آيه درباره كسى به جهت حالتى يا عملى از نيك و بد منافات ندارد شمول او مانند آن را هر چند تفاوت در آداب معاشرت اسب و غيره بسيار باشد، در اخبار بسيار وارد شده كه تا منزل كردند، اول علف او را بدهند و در راه هر جا آب ديدند بر او عرضه دارند و بارش را سنگين نكنند و داغ را بر رويش نگذارند و چون بنده بر چهارپايى سوار مى‏شود مى‏گويد بار خدايا، او را بر من مهربان كن.
و در محاسن مروى است كه جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: كسى ابوذر را ديد در ربذه كه خر خود را آب مى‏دهد به او گفتند كسى نيست خر تو را آب دهد؟ گفت: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى‏گفت: هيچ چهارپايى نيست مگر آن كه سؤال مى‏كند هر صباح كه خدايا، مرا مالكى صالح روزى كن كه مرا از علف سير كند و از آب سيراب كند و زياده از طاقت مرا تكليف نكند، پس دوست دارم كه خود او را آب دهم و ميرى شافعى نقل كرده كه عدى پسر حاتم كه از خواص اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بود، نان براى مورچه خورد مى‏كرد و مى‏گفت: اينها همسايگان مايند و بر ما حق همسايگى دارند و در آنجا و در كتاب سيره حلبيه از بعضى زهاد نقل كرده كه او هر روز نان به جهت مور خورد مى‏كرد، چون روز عاشورا مى‏شد آن مورها از آن نان نمى‏خوردند و از غرائب امور آن كه مور كور بى شعور در نزد جمهور؛ حرمت عاشورا نگاه مى‏دارد و انسان مدعى شعور چون برهان الدين حلبى، صاحب سيره مذكوره چنان خرافت بر او مستولى شده كه اين حكايت را مؤيد براى استجاب روزه، روز عاشورا قرار داده كه اعتقاد اهل سنت است و حال آن كه اگر براى اين بود، در ماه رمضان روزه نمى‏خورد كه روزه‏اش واجب است و در مكارم الاخلاق از محمد بن وليد روايت كرده كه در خدمت حضرت جواد (عليه‏السلام) غذا خوردم، چون فارغ شدم و خوان را برداشتند، غلام خواست بردارد آنچه از خورده طعام افتاده بود، پس به او فرمود: آنچه در صحرا ريخته به حال خود بگذار هر چند ران گوسفندى باشد و در بحار از بعضى كتب مناقب نقل نموده از نجيح كه گفت: ديدم حسن بن على (عليهماالسلام) را كه غذا مى‏خورد و در پيش روى او سگى بود هرگاه لقمه ميل مى‏كرد لقمه‏اى هم مثل آن براى سگ مى‏انداخت، پس گفتم اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، آيا دور كنم اين سگ را از طعام تو، فرمود: بگذار او را به درستى كه من حيا مى‏كنم از خداوند اين كه صاحب روحى در روى من نگاه كند و من مى‏خورم، پس او را نخورانم و در كافى از حضرت باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه خداوند دوست مى‏دارد سر كردن كبد تشنه را و هر كه كبد تشنه را از حيوانى يا غير حيوان سيراب كند سايه مى‏افكند خداوند بر او روزى كه جز سايه او سايه‏اى نيست و در كشف الغمه مروى است كه حضرت سجاد (عليه السلام) در سفرى غذا ميل مى‏كرد و در نزد آن جناب مردى بود، پس آهويى رو آورد از طرفى با لب خود گياه مى‏خورد و ايشان غذا مى‏خوردند در كناره آن موضع، پس حضرت فرمود: به آن آهو بيا بخور تو در امانى، پس آهو آمد و به خوردن از سفره مشغول شد و در اختصاص مروى است كه آن جناب در راه مكه بود با اصحاب خود ناگاه شغالى گذشت به ايشان در حالى كه غذا مى‏خوردند، پس به آن جماعت فرمود: آيا مى‏شود براى شما كه به من پيمانى دهيد و خدا را شاهد گيريد كه اين شغال را نترسانيد كه من او را بخوانم نزد ما بيايد، پس براى او قسم خوردند، پس فرمود: اى شغال، بيا، پس آمد تا افتاد پيش روى آن حضرت و براى او گوشتى از استخوان جدا شده انداخت، پس گرفت آن را و رفت كه بخورد، پس حضرت آن كلام را اعاده فرمود آنها متعهد شدند، پس آمد يكى از آنها ترش رويى كرد در روى شغال و در كشيد لبها را چندان كه دندانهايش پيدا شد، پس شغال رفت و مى‏دويد، پس حضرت فرمود: كيست كه با من غدر كرد و پيمان مرا شكست مردى از آنها گفت: اى فرزند رسول خدا، من در روى او ترش رويى كردم و ندانستم، پس استغفار مى‏كنم حضرت سكوت كرد و خواهد آمد كه آن جناب فرمود: من زراعت نمى‏كنم مگر آن كه قبره از آن بخورد و در اوصاف هاشم بن عبدمناف مذكور است كه چون وليمه مى‏داد يا غذايى مى‏ساخت و چيزى از آن زياد مى‏آمد امر مى‏كرد آن را براى وحوش و طيور مى‏انداختند تا به حدى كه معروف شد و مردم آن را براى يكديگر نقل مى‏كردند و از القاب شريفه حضرت عبدالمطلب كه از اوصياء بود (مطعم طيرالسماء) است؛ يعنى غذا دهنده مرغان هوا و سبب اين لقب آن بود كه هميشه از خوانش طعمه جدا مى‏كرد براى وحوش و طيور و آن را مى‏بردند در سر كوهها مى‏گذاشتند و در خبر وفات اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مذكور است كه آن جناب فرمود به ام كلثوم - در شب شهادت چون مرغابيان دور آن حضرت پر مى‏زدند و فرياد مى‏كردند، اى دخترك من، به حق من بر تو كه اينها را رها كن؛ زيرا كه حبس كردى چيزى را كه زبان ندارد و قادر نيست بر سخن گفتن اگر گرسنه و يا تشنه، شود پس ايشان را غذا و سيراب كن و گرنه رها كن بروند از گياههاى زمين بخورند.
و در علل الشرايع مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) كه فرمودند: اكرام كنيد گاو را كه او سيد بهايم است سر خود را بلند نكرده به آسمان از شرم خدا از آن روزى كه گوساله را پرسيدند و مخفى نماند كه وجه رجحان صدقه بر حيوان و حسن انفاق بر آنها شاهد چند چيز باشد.
اول: آن انفاق كه بر آنها خود سبب شود براى تحصيل ملكه كرم و سخاوت و رفتن سجيه بخل و لئآمت و آسان شدن بذل و احسان و شيرين شدن جود و عطا در كام انسان؛ چنانچه از راسخين در علوم الاهيه است كه هر كه خواهد مرض بخل را از خويش دور كند، چندى مورى را سير كند كه پاره‏اى لقمه او را كافى است و آن گاه به چند لقمه نان مرغى را سير كند كه قانع است و چند روزى گوسفندى را مواظب شود كه سير كند و هم چنين بالا رود، پس بنا گذارد كه روزى يك نفر را سير كند كه چون به او رسد تلخى عطا از كامش برود و به رغبت دهد آنچه را دهد و چون مواظب شود، خود مايل گردد و بر كم و كيف آن، كم كم بيفزايد تا به آنجا رسد كه تمام سرورش در دادن و خوراندن باشد و اين خود فايده‏اى بزرگ است.
دوم: آن كه نفع تمام ايشان به انسان رسد يا بلا واسطه، چون دفع عذاب الاهى، چنانچه فرمودند هر روز و شب ندا مى‏كنند كه اگر نبود بهائم چرنده و اطفال شير خوار و پيران عبادت كننده هر آينه عذاب الاهى بر شما فرو مى‏ريخت و از اين جهت انسان را چاره نباشد از مصاحبت حيوان و بودن با بى گناهى؛ چنانچه در شرع تاكيد رسيده در نگاهداشتن جمله از آنها چون بز و خروس و كبوتر و اسب و غير اينها و همچنين خوردن گوشت و شير و نتايج آن و پوشيدن مو و پشم و كرك و پر كه عمده قوام معاش بنى آدم است و سوار شدن و به كار بردن و شكار كردن و نظر كردن و آواز خوش شنيدن و دفع موذى و حشرات و شياطين كردن و غير اينها يا به واسطه و در اخبار اهل بيت (عليهم‏السلام) رسيده كه زيادتى كك سبب رفتن طاعون است و ندانسته خوردن مگس كه در غذاها مى‏افتد سبب نيامدن جذام است و خود اينها از زمين و هواى كثيف متعفن خلق شوند و مضرت آن دو را ببرند كه اگر نبود مورث بسيارى از امراض مى‏شد و با اين حال غذا باشند براى حيوانى ديگر كه نفع آن بهتر و بيشتر تا برسد به انسان و همچنين در ايشان است، اخلاق حسنه از سخا و غيرت و شجاعت و قناعت و سلامتى فطرت و صفات ذميمه از بخل و ترس و حرص و طمع و غضب و حسد و تملق و دزدى كه سببند براى شوق و رغبت آدمى به تحصيل آنها و تهذيب نفس از اينها؛ بلكه به مقتضاى آيه كريمه الخبثات للخبيثين و اللخبيثون للخبيثات والطيبات للطيبين‏498 طالب حق و رسيدن كمال انسانيت را كه بايد دارا باشد تمام اوصاف نيك و خصال پسنديده مراتب پست‏تر از خود را از حيوان و نبات و جماد و مبرا باشد، از تمام صفات مذمومه آنها چاره نباشد از تفحص و تفتيش در حالات آنها و به دست آوردن تمام خصال نيك، هر يك كه به سبب آن طيب و حلال شدند و سزاوار آدمى است كه خواسته خود را از طيبين كند، آن گاه متصف شدن به آنها؛ بلكه بهتر و بيشتر از هر يك از آنها و همچنين پيدا كردن خصال به هر يك كه به سبب آن حرام يا نجس يا مكروه و مطرود شدند و آن خصلت از خبيثات شمرده شده، تا اگر داراست از خود دور كند و اگر ندارد از او دورى كند. تا داخل نشود در چنين كه دارايند خبثات را و شايسته ايشان است، زهى پستى فطرت كه اين رشته از دست دهد و به اين وادى نيفتد و در قدر به حيوانى نرسد و در مذمت با مذموم آنها در يك قطار شمرده شود و بالجمله اگر كسى با تدبر رجوع كند به كسى كه در حالات و صفات و حكايات آنها نوشته شده خواهد دانست، كه چه قدر نفع از آنها به انسان مى‏رسد و مستحق چه مقدار احسان و تشكرند.
سوم: آن كه آنها، مخلوقى هستند از مخلوقات خداوند و جنديند از جنود پروردگار عالم كه معذب كند بسيارى از اوقات به ايشان سركشان و جباران و گناهكاران را، و امتحان و اختبار نمايد اولياء و ابرار را و به انواع مختلفه و السنه متفرقه تسبيح و تقديس و تمجيد كنند خدايتعالى را به غير تسبيح ذاتى كه در آن شركت دارند، تمامى موجودات حتى كافر و مشرك منكر در حال التفات به كفر و شركش و كوتاه نظران بى بصيرت در سلطنت و اقتدار حضرت احديت جز آن مقام ديگر در آنها اعتقاد نكرده‏اند؛ بلكه هر يك را تسبيحى است مخصوص و ذكرى معين كه به زبان و دهان كه در سر دارند گويند و از اين جهت نهى رسيده از زدن سر آنها و اذن دادند در زدن ساير اعضاى آنها كه در وقت احتياج بسير يا لغزيدن و در اخبار به ذكر پاره از آنها اشاره شده و ما هم مختصرا بى ذكر ماخذ كه كتب معتبره اصحاب است اشاره كنيم به آنها ذكر اسب: سبحان ربنا سبحانه499 و به روايتى الملك لله الواحد القهار500 ذكر ديگر سبحان من سخرنى للعباد اللهم العن امرءة لها زوج فزنى و رجلا له امرئة فيزنى ذكر ديگر لا اله الا الله اللهم انصر احب الفريقين اليك و در اول روز اللهم وسع على سيدى501 و در وسط روز اللهم اجعلنى احب الى سيدى من اهله و ماله‏502 و به روايتى و اولاده و در آخر روز اللهم ارزق سيدى على ظهرى الشهادة503 در وقت جنگ سر بلند كند و گويد سبحان الملك القدوس504 خر: اللهم العن العشارين505 شتر. حسبى الله، و نعم الوكيل حسبى الله506 شتر نر: سبحان مذل الجبارين سبحانه507 زرافه: لا اله الا الله وحده508 بره كفى بالموت‏509 وعظا بزغاله: عاجلنى الموت ثقل ذنبى و ازداد510 گاو: مهلا مهلا يابن ادم انت بين يدى من يرى و لايرى و هو الله‏511 ذكر ديگر لعنة الله على مبغضى ال محمد عليهم السلام‏512 شير: امرالله مهم مهم513 ذكر ديگر انا مخلب الله يسلطنى على من يشاء ذكر ديگر سبحان ربى در عدةالداعى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) از او پرسيد كه تسبيح تو چيست؟ گفت: مى‏گويم سبحان الهى سبحان من اوقع المهابة والمخافة فى قلوب عباده منى‏514 ذكر ديگر كه ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده سبحان من البسنى المهابة و قذف فى قلوب عباده منى المخافة515 ذكر ديگر مروى است در جعفريات اللهم لاتسلطنى على احد من اهل المعروف‏516 فيل: لا يغنى عن الموت قوة و لا حيلة517 فهد: يا عزيز يا جبار يا متكبر يا الله518 گرگ: ما حفظ الله لن يضيع ابدا519 شغال: الويل الويل للمذنب المصر520 سگ: كفى بالمعاصى ذلا521 خرگوش: لا تهلكنى يا الله لك الحمد 522 روباه: الدنيا دار غرور523 آهو: نجنى من الاذى524 كرگدن: اغثنى والا هلكت يا مولاى525 پلنگ: سبحان من تعزز بالقدرة سبحانه، مار ما اشفى من عصاك يا رحمن عقرب، الشر شيى‏ء وحش526 كرم كور كه در ميان سنگى در قعر دريا بود و مورى روزى او را مى‏برد كنار دريا و غوكى او را به دهن مى‏گرفت تا به سوراخ آن سنگ مى‏رسيد و به دهن آن كرم مى‏گذاشت و ذكر آن را شنيد و براى جناب سليمان نقل كرد: يا من لاينسانى فى جوف هذه الصخر تحت هذه اللجه برزقك لا تنس عبادك المؤمنين‏527 مور كه جناب سليمان در روز استسقا از او شنيد اللهم انا خلق من خلقك ليس بنا عنى عن رزقك فاما ان تسقينا و اما ان تهلكنا528 و به روايتى بنا عن رزقك فلا تهلكنا بذنوب بنى ادم‏529 كركس: عش ما شئت فاخره الموت530 باز: يا عالم الخفيات و يا كاشف البليات531 ذكر ديگر سبحان ربى و بحمده، طاوس: مولاى ظلمت نفسى و اغتررت بزينتى فاغفرلى532 ذكر ديگر: كما تدين كما تدان ذكر ديگر وحدوا الله يا جاهلين دراج: الرحمن على العرش استوى533دراجى را حضرت در بيابانى ديد فرمود دانه و آب از كجا مى‏خورى گفت: چون گرسنه مى‏شوم صلوات بر اهل بيت (عليهم‏السلام) مى‏فرستم سير مى‏شوم و چون تشنه مى‏شوم لعن مى‏كنم بر ظالمين ايشان سيراب مى‏شوم ذكر ديگر سبحان من يطعم اللهم العن شارب الخمر، خروس من عرف الله لم ينس ذكره534 ذكر ديگر سبوح قدوس رب الملائكة و الروح535 ذكر ديگر: سبحان الملك القدوس ذكر ديگر در سحر اذكروالله يا غافلين536 ذكر ديگر: سبحان من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد اللهم العن قاطع رحمه مرغ خانگى يا اله الحق انت الحق قولك الحق يا حق‏537 باشق: امنت بالله واليوم الاخر538 زغن: توكل على الله ترزق ذكر ديگر كل شيى‏ء هالك الا وجهه539 مرغ سنگخوار من سكت سلم540 سبز قبا، ويلن لمن الدنيا همه541 عقاب: من اطاع الله لم يشق، شاهين: سبحان الله حقا حقا542 جغد: البعد من الناس انس543 و در شب ناله و نحه گرى مى‏كند بر جناب سيدالشهداء (عليه‏السلام) غراب، يا رزاق العباد ذكر ديگر لعن بر عشارين ذكر ديگر ان فى العبد من الناس انسا كلنگ: اللهم احفظنى من عدوى لقلق: من تخلى من الناس نجى من اذاهم مرغابى غفرانك يا الله ذكر ديگر سبحان ربى الاعلى هدهد ما اشقى من عصى الله ذكر ديگر رحمك الله يا ابا داود يعنى سليمان ذكر ديگر من لا يرحم لايرحم قمرى يا عالم السر و النجوى يا الله ذكر ديگر استغفروا الله يا مذنبين كبوتر صحائى كه مايل به سياهى است و بانگ مى‏كند انت الله لا اله سواك يا الله ذكر ديگر لدو للموت و ابنوا للخراب عقعق سبحان سبحان من لا تخفى عليه خافيه طوسى: من ذكر ربه غفر ذنبه ذكر ديگر، كل حى ميت و كل جديد بال گنجشك: استغفروا الله مما يسخط الله ذكر ديگر اللهم انا خلق من خلقك لابدلنا من رزقك فاطعمنا و اسقنا ذكر ديگر سبحان ربى المذكور فى كل شيى‏ء صرد: اتقوا الله و در نسخه استغفروا الله يا مذنبين بلبل لا اله الا الله حقا حقا ذكر ديگر كما تدين كما تدان كبك: قرب الحق قريب سمانى يابن ادم ما اغفلك عن الموت چرخ لا اله الا الله محمد و اله خير البرية فاخته: يا واحد يا واحد يا احد يا فرد يا صمد ذكر ديگر، ليت الخلق لم يخلقوا ذكر ديگر: فقدتكم فقدتكم ذكر ديگر سبحان من يرى و لا يرى و هو بالمنظر الاعلى اللهم العن من ترك الصلوة متعمدا شقراق: مولاى اعتقى من النار چكاوك: مولاى تب على كل مذنب من المذنبين ذكر ديگر اللهم العن مبغضى ال محمد ذكر ديگر بورتكم اهل البيت و بوركت شيعتكم و لعن الله اعدائكم ذكر ديگر لعن الله من اهل بيت رسول الله عليهم السلام و نيز از ذكر قمرى است ان لم تغفر ذنبى شقيت ذكر ديگر سبحان ربى الاعلى ذكر ديگر لدوا للموت و ابنوا للخراب ذكر ديگر قدستم قدستم كبوتر: راعبى كه كه از قمرى و كبوتر متولد مى‏شود سبحان ربى الاعلى ملاء سمواته ذكر ديگر لعن بر اهل تار و طنبور و مزمار و نى و دختر آوازه خوان و لعن بر قتله ابى عبدالله (عليه‏السلام) ذكر گرديده ده آيه از آخر سوره آل عمران كبوتر دشتى كه صداى نيك حزينى دارد لا قوة الا بالله العظيم شتر مرغ: لا معبود سواك پرستوك: سوره الحمد و ذكر ديگر: يا قابل توبة التوابين يا الله لك الحمد544 در ديگر سه آيه از اول سوره كهف و سه آيه از سوره سبحان الذى اسرى545 كه اول آن آيه فاذا قرات القرآن546 است تا آخر و سه آيه از سوره يس از و جعلنا من بين ايديهم سدا547 ذكر ديگر قدموا خيرا تجدوه548 زر زور: اللهم ارزقنى قوت يومى هذا سبحانك يا رزاق، ذكر خفاش روز خراب شدن بيت المقدس اللهم سلطنى على البحر حتى نغرقم انعام الحمد لله الذى لم يجعلنى من ولد ادم حمراء: كه با فارسى او را ژورك گويند به قدر گنجشك سر و گردنش يا تماما سرخ است باهيا يعنى لا اله الا الله غوك: كه به عربى ضفدغ و به تركى قورباغه گويند، سبوح قدوس رب الملائكة و الروح سبحان المذكور لكل لسان ذكر ديگر سبحان من عبد فى قعر البحار سبحان من عبد فى جوف القفار اللهم العن من يعق والديه ذكر ديگر سبحان المعبود فى لحج البحار ذكر ديگر سبحان ربى القدوس ذكر ديگر سبحان المذكور بكل مكان549 و گذشت كه غوكى به جناب داوود عرض كرد كه من تسبيح مى‏كنم خداوند را در هر شب هزار تسبيح كه منشعب مى‏شود با هر تسبيح سه هزار حمد.
و در مجموع الغرائب شيخ ابراهيم كفعمى مرويست كه: جناب داود (عليه‏السلام) بيرون رفت پس آمد به كنار دريا كه ساعتى در آنجا خداوند را عبادت كند و نماز كند، پس غوكى آواز داد كه اى داود نفس تو به تو مى‏گويد كه ايستادى به عبادت در ساعتى كه كسى در آن ساعت خداوند را ذكر نمى‏كند و ما هفتاد هزار غوكيم كه بر پا ايستاده خداوند تبارك و تعالى را تسبيح مى‏كنيم و تقديس مى‏نماييم او را و تمام اصناف مرغان و وحوش و درندگان چون روز جمعه شود و به همديگر رسند گويند سلام عليكم يوم صالح550 و به روايتى سلام عليكم هذا يوم صالح و به روايت سلم سلم يوم صالح و به روايتى سلام سلام يوم صالح551 و در روز جمعه جناب سلمان زيارت قبور كرد بعد از آن گفت آيا مى‏دانيد كه امروز جمعه است و ما مى‏دانيم مرغان روز جمعه چه مى‏گويند، مى‏گويند: سبوح قدوس رب الملائكة و الروح سبقت رحمتك غضبك ما عرف عظمتك من حلف به اسمك كاذبا و در شب جمعه ماهيان دريا و جنبندگان روى زمين سرهاى خود را بلند مى‏كنند آنگاه ندا مى‏كنند به زبان فصيح ربنا لا تعذبنا بذنوب الآدميين552 و چون جناب سليمان از رئيس موران پرسيد: چرا گفتى به موران كه در منزلهاى خود داخل شويد آيا، ترسيدى بر ايشان كه از من به آنها جورى رسد در جواب گفت: نه وليكن ترسيدم كه مبتلا شوند، به تماشاى سلطنت تو؛ و ايشان را، از اطاعت پروردگارشان باز دارد.
و سيد جليل القدر على بن طاووس در كتاب كشف اليقين از عمار ياسر روايت كرده كه گفت: من مى‏رفتم در عقب اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در بعضى از كوچه‏هاى مدينه كه ناگاه گرگى را ديدم كه سرش سياه و بدنش سفيد بود و موهاى دراز بسيارى داشت و مى‏دويد تا آمد به آنجايى كه آن حضرت و دو فرزندش حسنين (عليهماالسلام) بودند، پس گرگ دو گونه خود را بر خاك ماليد و به دست اشاره مى‏كرد به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) پس حضرت گفت: بار خدايا، زبان اين گرگ را باز كن كه با من سخن گويد، پس خداى تعالى زبان گرگ را گشود، پس ديديم كه گرگ به زبان تيز فصيح مى‏گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين553 فرمود: و عليك از كجا مى‏آيى، گفت: از بلد فجار كفره، فرمود: كجا اراده دارى گفت بلد انبياء برره، فرمود: براى چه كار، گفت: براى داخل شدن در بيعت تو مرتبه ديگر فرمود: گويا شما با من بيعت كرده‏ايد گفت: صيحه زد به ما، صيحه زننده از آسمان كه جمع شويد، پس جمع شديم در يكى از درهاى بنى اسرائيل، پس افراشته شد در آنجا علمهاى سفيد و رايت‏هاى سبز و نصب شد در او منبرى از طلاى سرخ و بالا رفت بر آن جبرئيل، پس خواند خطبه بليغى كه دلها از آن ترسيد و چشمها از آن گريان شد، پس گفت: اى معشر وحوش، به درستى كه خداى عزوجل خواند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را، پس اجابت كرد، يعنى وفات كرد، و جانشين خود را براى عباد، پس از خود على بن ابيطالب (عليه‏السلام) را قرار داد و امر كرده شما را كه با او بيعت كنيد، پس وحوش گفتند: قبول كرديم و اطاعت نموديم جز گرگ كه او حق تو را منكر شد، پس حضرت فرمود: واى بر تو اى گرگ، گويا تو از جنى، گفت: من، نه از جنم و نه از انس، من گرگى شريف‏ام، فرمود: چگونه شريفى و حال آنكه تو گرگى، گفت، شريفم، زيرا كه از شيعيان توام و خبر داد مرا پدرم كه من از فرزندان آن گرگم كه اولاد يعقوب او را صيد كردند و گفتند برادر ما را ديروز او خورد و او تهمت زده شد.
مؤلف گويد: شايد آن گرگان منكر طايفه مخصوصى بودند يا انكارشان در زمان مخصوص بود و گرنه در اخبار بسيار رسيده كه مى‏آمدند خدمت ائمه (عليهم‏السلام) و متوسل مى‏شدند و طلب دعا مى‏كردند كه فرزند ايشان نرينه و از دوستان باشد؛ چنانچه وارد شده در ذكر و تسبيح و استغفار و طلب روزى و لعن و صلوات و گريه بر ابى عبدالله (عليه‏السلام) كردن حيوان چندين برابر متواتر است و در محاسن برقى مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: عالمى كه علمش را پنهان كند او را هر جنبنده حتى حيوانات كوچك زمين لعن مى‏كند و اگر نبود مگر آنچه در كلام مجيد است در قصه مور و هدهد با جناب سليمان از تصريح بر معرفت به بارى تعالى و علتش به دقايق امور و عظمت عرش بلقيص و كفر منكرين و معرفت به نبى وقت و سائر آنچه در مطاوى آن آيات است. هر آينه كافى بود براى آنچه مقصود از اثبات بود. نشان از بندگان مطيع ذاكر كه خداى را به عبادات مخصوصه در شب و روز پرستند در نزد ما دو حكايت است از ايشان كه ذكر آن سبب است براى زيادتى و قوت ايمان و تصديق آنچه وارد شده در پاره ايشان و بعضى فوائد ديگر، پس آن را ذكر كنيم آن گاه نتيجه اين كلمات را گوييم.
اول: حكايتى است كه در آخر دارالسلام نقل كردم و خبر داد مرا به آن سه نفر از اوثق ارباب فضل و كمال و تقوى مستغرق بحار يزدانى، آقا على رضاى اصفهانى همشيره زاده فخرالعلماء الكاملين حاج محمد ابراهيم كلباسى اعلى الله مقامه كه يگانه عصر خود بود و در بسيارى از صفات پسنديده و جنابان عالمان كاملان ميرزا محمد باقر و ميرزا محمد اسماعيل كه امام جماعت در مسجد بالا سر حرم مطهر كاظمين‏اند دو خلف الصدق عالم جليل و كامل نبيل صاحب كرامات باهره و مقامات ظاهره آخوند ملا زين العابدين سلماسى اعلى الله مقامه كه در باب پنجم و در حق جوار ذكرى از ايشان و هر سه از آن مرحوم شد كه فرمود: كه چون از سفر زيارت جناب رضا (عليه‏السلام) مراجعت كرديم عبور ما افتاد به كوه الوند كه قريب به همدان است، پس فرود آمديم در آنجا و موسم فصل ربيع بود، پس همراهان مشغول زدن خيمه شدند و من نظر مى‏كردم در دامنه كوه ناگاه چشمم افتاد به چيز سفيدى چون تامل كردم پيرمرد محاسن سفيدى را ديدم كه عمامه كوچكى بر سر داشت بر سر كوئى نشسته كه قريب به چهار زرع از زمين ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگى چيده كه جز سر جائى از او پيدا نبود، پس نزديك او رفتم و سلام كردم و مهربانى نمودم، پس به من انسى گرفت و از جاى خود فرود آمد و از حال خود خبر داد كه از گروه ضاله نيست، كه به جهت بيرون رفتن از عهده تكاليف نامهاى مختلفه بر خود گذاشته‏اند و به اشكال عجيبه بيرون مى‏آيند، بلكه براى او اهل و اولاد بود، پس از تمشيت امور ايشان عزلت اختيار كرده، محض فراغت در عبادت و در نزد او بود رساله‏هاى علميه از علماى آن عصر و هيجده سال است كه در آنجا است و از جمله عجائبى كه ديده بود، پس از استفسار از آنها آن كه گفت اول آمدن من در اينجا ماه رجب بود چون پنج ماه و چيزى گذشت شبى مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداى ولوله عظيمى آمد و آوازهاى عجيبى شنيدم، پس ترسيدم و نماز را تخفيف دادم و نظر كردم در اين دشت ديدم پر شده از حيوانات و رو به من مى‏آيند، پس اضطراب و خوفم زياد شد و تعجب كردم از اين اجتماع چون نيك نظر كردم در ايشان، ديدم حيوانات مختلفه متضاده چون شير و آهو و گاو كوهى و پلنگ و گرگ با هم مختلطند و صيحه مى‏زنند به صداهاى غريبى و دور من در اين محل جمع شدند و بلند كرده بودند سرهاى خود را به سوى من و فرياد مى‏كردند بر روى من، پس به خود گفتم دور است كه سبب اجتماع اين وحوش و درندگان كه با هم دشمنند دريدن من باشد و حال آن كه يكديگر را نمى‏درند نيست اين، مگر به جهت امر بزرگى و حادثه عظيم چون تامل كردم به خاطر آمد كه امشب شب عاشورا است و اين فرياد و فغان و اجتماع و نوحه گرى براى مصيبت ابى عبدالله (عليه‏السلام) است چون مطمئن شدم عمامه را انداختم و بر سر خود زدم و خود را از اين مكان انداختم و مى‏گفتم حسين حسين، شهيد حسين و امثال اين كلمات، پس براى من در وسط خود جايى خالى كردند و دور مرا مانند حلقه گرفتند، پس بعضى سر بر زمين مى‏زدند و بعضى خود را به خاك مى‏انداختند و به همين نحو بوديم تا فجر طالع شد، پس آنها كه وحشى‏تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب مى‏رفتند تا همه متفرق شدند و اين عادت ايشان است از آن سال تا حال كه هيجده سال است حتى آن كه گاهى روز عاشورا، بر من مشتبه مى‏شد، پس از اجتماع آنها ظاهر مى‏شد در اينجا آن گاه عابد برخواست و خميرى كرد و آتش افروخت كه دو قرص نان براى افطار و سحر خود مهيا كند، پس خواهش كردم كه فردا مهمان من باشد كه طبخى كنم و براى او بياورم گفت: روزى فردا را دارم اگر فردا چيزى نرسيد روز بعد مهمان تو باشم، چون شب شد به همراهان گفتم طعام نيكويى بسازيد كه به جهت مهمان عزيزى كه سالها است طبخ نخورده، پس شب مهيا شدند و صبح از برنج طبخى كردند و من بر روى سجاده نشسته مشغول تعقيب بودم تا آن كه نزديك شد به طلوع آفتاب ناگاه مردى را ديدم كه به شتاب به كوه بالا مى‏رود و، پس ترسيدم و به خادم خود كه جعفر نام داشت گفتم او را نزد من بيار، پس او را آواز داد كه بيايد، گفت: تشنه‏ام آبى به من برسان، چون به نزد عابد رفتم آن گاه نزد شما مى‏آيم، پس چون به نزد عابد رفت او فرود آمد و از آن شخص چيزى گرفت، پس برگشت و آمد و سلام كرد و نشست پرسيدم سبب اين شتاب چه بود و چه كار داشتى و چه به او دادى و تو كيستى و از كجا آمدى؟ گفت: اصل من از بلد خوى آذربايجان است در كوچكى مرا دزديدند فلان حاجى دباغ همدانى مرا خريد و در نزد معلم گذاشت، پس خواندن و خط و مسائلى دينى را آموختم، او مرا عيال و سرمايه داد و در امر خود مستقل نمود، دوش در عالم خواب اميرالمومنين (عليه السلام) را ديدم، پس به من فرمود: به عابدى كه در كوه الوند است پيش از طلوع آفتاب يك من آرد حلال پاكيزه برسان گفتم: فدايت شوم از كجا بشناسم حليت و پاكيزه‏گى او را فرمود: در نزد فلان حاجى دباغ، پس از خواب بيدار شدم و مشتبه شد بر من وقت از شب، پس از خانه بيرون آمدم از بيم آنكه مبادا به عابد نرسم در آن وقت كه حضرت تعيين فرمود و خانه دباغ را نيز نمى‏شناختم چون قدرى رفتم عسس‏ها اسب مرا گرفتند و به نزد داروغه بردند گفت: اى پسر، اين چه وقت بيرون آمدن و حركت بود، گفتم مرا شغلى با فلان حاجى دباغ بود و با هم معاهده كرديم كه در آخر شب او را ملاقات كنم از خواب بيدار شدم و وقت را نشناختم و بى خود از خانه بيرون آمدم از ترس خلف وعده، پس شب گردان، مرا گرفتند نزد تو آوردند و آن دباغ مذكور مردى بود معروف، پس داروغه گفت در سيماى اين جوان آثار صدق و صلاح مشاهده مى‏كنم، او را به خانه حاجى دباغ ببريد، پس اگر او را شناخت و به خانه‏اش برد از او بگذريد و گرنه او را نزد من برگردانيد؛ پس مرا آوردند تا خانه حاجى و گفتند اين خانه او است و به كنارى ايستادند پس در را كوبيدم خود حاجى بيرون آمد در را باز كرد، پس سلام كردم جواب گفت و مرا در بغل گرفت و ميان دو چشم مرا بوسيد و داخل كرد در خانه و آن جماعت برگشتند پس گفتم يك من آرد حلال مى‏خواهم، گفت: به چشم و رفت و انبانى آورد سر بسته و گفت: اين مقدار است، گفتم قيمت آن چند است گفت: آن كه تو را امر كرد به اين، مرا نيز امر كرد كه از تو بهانستام، پس به دوش گرفتم و نماز صبح را هنگام بالا آمدن به كوه كردم با تعجيل از ترس فوت وقت و اين فضلى است مر خداى را كه به هر كس خواست مى‏دهد. جناب آخوند اعلى الله مقامه فرمود: كه در نزديكى دامنه آن كوه كه ما منزل داشتيم جماعتى از صحرا نشينان اهل گوسفند بودند، كسى نزد ايشان فرستاديم كه قدرى دوغ و پنير بگيرد، پس آنها از فروختن امتناع كردند و او را از ميان خود بيرون كردند با دست خالى و حال مهموم، پس برگشت و ساعتى نكشيد كه جماعتى از ايشان رو به ما كردند با اضطراب و گفتند چون ما ابا كرديم از فروختن دوغ و ماست و فرستاده شما را بيرون كرديم از چادرهاى خود در گوسفندان ما مرضى پيدا شد كه ايستاده مى‏لرزند تا آنكه مرده به زمين مى‏افتند و گمان داريم كه اين جزاى آن كار ماست، پس به شما پناه آورديم كه اين بلا را از ما بگردانيد؛ پس دعائى بر ايشان نوشتم و گفتم اين را بر بالاى چوبى بياويزيد و در ميان گوسفندان نصب كنيد، پس آن را بردند بعد از ساعتى تمام مردان ايشان برگشتند و با خود آوردند دوغ و پنير و بره آن قدر كه نتوانستيم جمع كنيم، آنگاه نزد عابد رفتم گفت حادثه عجيبى روى داد ميان شما و اين جماعت يكى از جن ساكن اين مكان مرا خبر داد به رفتن بعضى از شما نزد آن جماعت و امتناع ايشان از فروختن و اذيت كردن او و بيرون كردن او از ميان خود و تعصب كردن جن اينجا براى شما و غضب آنها بر ايشان و تلف كردن آنها گوسفندان ايشان را و پناه آوردن ايشان به سوى شما و گرفتن ايشان دعا از شما كه مشتمل بود بر تهديد و وعيد بر گروه جن، پس عابد گفت: آنها چون نوشته شما را ديدند به يكديگر گفتند كه حال خودشان از اينها راضى شدند و ما را تهديد ميكنند دست از گوسفندان ايشان برداريد و عابد دست كرد زير فرش و آن دعا را به من داد و نام آن عابد حسين زاهد بود.

پى‏نوشتها:‌


486) عدةالداعى ص 224 فصل فى المباهله‏
487) مهج الدعوات ص 75؛ ذكر احراز و عوض مشرفات‏
488) سوره فصلت 41 آيه 31-30
489) كراث، نوعى‏تره است بد بو كه به گندنا مشهور است دهخدا
490) سوره مطففين 83 آيه 24
491) سوره انسان 76 آيه 6 و 22
492) سوره بقره 2 آيه 273
493) روضةالواعظين ص 454
494) سوره بقره 2 آيه 177
495) اعظ السائل و لو كان على فرس.م‏
496) در كافى مروى است در ضمن خبرى كه حضرت صادق (عليه‏السلام) به اين ابيات، غير از بيت اول استشهاد فرمود: اول آن در آنجا اين است و (اذا بليت و آخر آن و اذالسؤال (منه نور الله قلبه).
497) سوره بقره 2 آيه 274
498) سوره نور 24 آيه 26
499) بحار، ج 64، ص 29، روايت 8 ب‏1
500) بحار، ج 6، ص 259، روايت 37
501) بحار، ج 64، ص 35، ب‏1 روايت 12
502) بحار، ج 64، ص 35، ب‏1 روايت 12
503) بحار، ج 64، ص 35، ب‏1 روايت 12