اما اول: پس به اين كه مراد صدقه دادن ديگرى باشد به انسان، يعنى كارى نكنيد كه
نگذاريد به شما صدقه دهند و اگر دهنده صدقه نباشد، غرض صدقه كه به شما مىدهند بر
نگردانيد و مراد از صدقه، صدقه خداوند تبارك و تعالى و رسولش باشد، بر عباد و مكرر
رسيده كه فلان چيز از تخفيف عبادت يا غير آن صدقهاى است از خداى، بر بندگان و باطل
كردن آن بيرون كردن خويش است از استحقاق گرفتن يا ندادن آن و شرح دادن صدقات خداوند
و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و مبطل آن از من و اذى و مراد از آن كه ترك
اوامر و ارتكاب نواهى و اذيت ذريه طاهره است يا غير آن بيرون رفتن از وضع كتاب است.
اما دوم: در تفسير امام حسن عسكرى (عليهالسلام) مروى است كه: مردى داخل شد بر
امام محمد تقى (عليهالسلام) و او مسرور بود، پس حضرت به او فرمود: چه شده كه تو را
مسرور مىبينم عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، شنيدم از پدرت كه مىگفت: سزوارترين
روزى كه بايد بنده مسرور باشد در آن روزى است كه خداوند روزى كرده او را صدقات و
نيكىها و نفعها كه به برادران مومنين خود رسانده و امروز روى آورد به من ده نفر
كه از برادران من كه فقير بودند و عيال داشتند و از بلد دور رو به من آوردند، پس هر
يك از ايشان را اعطايى كردم و سرور من از اين جهت است. حضرت فرمود: به جان خود قسم
كه تو را سزد كه خرسند باشى اگر حبط و نابود نكرده باشى آن را يا بعد از اين آن را
حبط كنى، پس آن مرد گفت: چگونه حبط مىكنم آن را و حال آن كه من از شيعيان خلص
شمايم حضرت فرمود: آگاه باش كه نيكى خود را به برادرانت و صدقات خود را باطل كردى
عرض كرد از چه بابت اى فرزند رسول خدا (صلىاللهعليهوآلهوسلام) فرمود، به او
بخوان قول خداوند لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى329
عرض كرد اى فرزند رسول خدا، من منت نگذاشتم بر آن قوم كه صدقه به ايشان دادم و
ايشان را اذيت نكردم حضرت فرمود: خداوند مىفرمايد: لا
تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى330 و
خداوند نفرمود به منت گذاردن بر آن كه صدقه بر او مىدهيد و به اذيت كردن آن كه
صدقه به او مىدهيد و آن هر اذيتى است آيا چنين مىدانى كه اذيت كردن تو قومى را كه
به ايشان صدقه دادى بزرگتر است يا اذيت كردن تو حفظه و ملائكه مقربين را كه در
اطراف تو مىباشند، يا اذيت كردن تو ما را. گفت: بلكه اين اى فرزند رسول خدا، پس
فرمود: به تحقيق كه مرا اذيت كردى و ايشان را اذيت كردى و صدقه خود را باطل كردى،
گفت: براى چه، فرمود: به گفتن تو، چگونه حبط مىكنم او را و حال آن كه من از شيعيان
خلص شمايم آنگاه فرمود: واى بر تو آيا مىدانى كيست شيعه خلص ما گفت: نه فرمود:
حربيل مؤمن آل فرعون و صاحب يس كه خدا فرمود و جآء رجل من
اقصى المدينة يسعى331 و سلمان و ابوذر
و مقداد و عمار مساوى كردى نفس خود را به اينها آيا اذيت نكردى به اين ملائكه را و
اذيت نكردى ما را پس آن مرد گفت استغفرالله ربى واتوب اليه
پس چه بگويم، فرمود: بگو به من از موالى و دوستان شما و دشمن دشمنان شمايم و دوست
دوستان شمايم گفت چنين مىگويم و چنين هستم اى فرزند رسول خدا، و توبه كردم از آنچه
گفتم كه نه پسنديديد آن را و نه پسنديد آن را ملائكه و شما نه پسنديديد مگر به جهت
نه پسنديدن خداوند عزوجل، پس حضرت جواد (عليهالسلام) فرمود: الآن برگشت به سوى تو
ثوابهاى صدقات تو و زايل شد از او احباط تمام شد خبر شريف، كه از او بابها از علوم
مفتوح مىشود اگر كسى تدبر در آن كند.
هفتم: زارع پس از افشاندن تخم دست از او نكشد و زرع را به حال خود نگذارد و بلكه
تمام اهتمام در آبيارى او كند تا خشك نشود و نمو كند، منفق نيز به دادن انفاق قناعت
نكند و به كردار خود مغرور نباشد، بلكه پيوسته خود را مقصر داند و از قبول نشدن آن
خائف و ترسان باشد، تا آن كه علامات قبول را به بيند يا آن كه از دنيا بيرون رود؛
چنانچه خداوند از صفات آنان كه ايشان را از شتابندگان به سوى خيرات و پيشى گيرندگان
از براى آن شمرده مىفرمايد: والذين يؤتون مآء أتوا و قلوبهم
وجلة انهم الى ربهم راجعون332 مىدهند
آنچه را مىدهند و حال آن كه دلهايشان ترسان است. چون مرجع ايشان به سوى
پروردگارشان است؛ كه عالم به خفاياى امور است؛ پس شايد كه در داده ايشان مفاسد و
معايبى باشد كه از آن خبر ندارند و در دفع آنها تقصير كردند، پس بر ايشان بنماياند
آنها را و رد نمايد اتفاقات ايشان را و در كافى از جناب صادق (عليهالسلام) روايت
نموده كه فرمود: در تفسير آيه اين كه آن در مقام ذكر ترس و اميد ايشان است مىترسند
كه برگردد و بر ايشان اعمالشان اگر اطاعت نكنند خداوند عزوجل را و اميد دارند كه
قبول شود و در مجمع از آن جناب نقل كرده كه ترسانند از آن كه قبول نشود از ايشان و
نيز ترسان باشد از سؤ عاقبت و مفارقت ايمان پيش از مفارقت روح از جسد چه گذشت كه
بقاى ايمان تا آن زمان شرط در استحقاق جزاى تمام اعمال است و اين خوف از آن خوفها
است، كه هرگز از مكلف نبايد زايل شود، تا به بشارت ملك الموت ايمن شود. و پيوسته در
مقام افزودن و زيادتى آن باشد و اين خوف در انبياء و اوصياء (عليهمالسلام) بود با
آن مقام عالى و درجه رفيعه و از نظر، در حالات آنان كه صيت علم و عملشان عالم را
فرو گرفته بود و آخر از مكايد خفيه شيطان به رو در افتادند كه ديگر بر نخواستند
هرگز خوف از انسان زائل نشود و نيز پس از انفاق پيوسته متضرع و متوسل و از استدعاء
و طلب قبول آن آسوده نباشد چه بسا شود كه به قوت دعا و اعانت تضرع از پاره از موانع
آن چشم بپوشند و از بعضى شروط آن درگذرند و بديهاى آن عمل را به حسنات مبدل
فرمايند؛ چنانچه در صحيفه كامله است و ان تجعل ما ذهب من جسمى
و عمرى فى سبيل طاعتك333 و اين كه
قرار دهى آنچه رفته از جسم و عمر من در راه طاعت خود و اين نشود مگر بالنسبه به
طاعات فاسده سابقه كه از جهت فساد آن درگذرند پس داخل شود در طاعات نه معاصى گذشته
كه در آن قابليت طاعت شدن نباشد لطف در آن عفو است و در گذشتن از عقاب
واللهالعالم.
هشتم: آن كه زارع مادامى كه تخم و زمين به قدر آن دارد و از كاشتن متمكن است
مسامحه نكند و زياده از قوت خود و عيال خود نگاه ندارد، چه با تمكن از زرع و مسامحه
در آن از عقل معاش عارى و در زمره سفها محسوب خواهد بود منفق نيز به مقتضاى فرمان
همايون وجاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله334
بايد تمامى آنچه را مالك است در راه خدا صرف كند و آن مقدار كه براى قوت و حفظ خود
و اهلش نگاه مىدارد از روى امر او باشد؛ در صرف كردن آن مقدار در اين راه نه از
روى بخل و مضايقه؛ بلكه از امتثال آن فرمان باشد.
در مشكاة الانوار سبط شيخ طبرسى (قدسسره) مروى است كه: حضرت صادق (عليهالسلام)
به عنوان بصرى فرمود: اگر علم مىخواهى پس طلب كن اولا در نفس خود حقيقت بندگى را،
عنوان عرض كرد: حقيقت اين بندگى چيست؟ فرمود: سه چيز است، اين كه نمىداند بنده
براى نفس خود در آنچه خداوند به او داده ملكى؛ زيرا كه براى بندها ملكى نيست، مال
را مال خدا مىدانند مىگذارند آن را هر جا كه خدا ايشان را امر كرده به آن و اين
كه تدبير نمىكند بنده براى نفس خود تدبيرى و تمام اشتغالش در آنچه خداوند امر كرده
او را به آن و نهى كرده از آن، پس هر گاه نديد بنده براى نفس خود را آنچه خداى
تعالى به او داده ملكى آسان مىشود، بر او انفاق در هر جا كه خداوند امر فرموده
انفاق را در آنجا و چون تفويض كند بنده تدبير نفس خود را به مدبر خود، آسان مىشود
بر او مصيبتهاى دنيا و هر گاه مشغول شد بنده به آنچه خداوند او را به آن امر كرده
و نهى فرموده فارغ نشود از آن دو، براى مباهات و مجادله با مردم، پس هر گاه خداوند
بنده را اكرام كرد به اين سه امر بر او دنيا آسان مىشود و شيطان و خلق و طلب
نمىكند دنيا را براى زياد داشتن و مفاخرت و طلب نمىكند آنچه در نزد مردم است براى
عزت و سر بلندى و روزگار خود را بيهوده نمىگذارد پس اين است اول درجه تقوى كه خداى
فرموده تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض
و لا فسادا والعاقبة للمتقين335 اين
دار آخرت را مقرر فرموديم براى كسانى كه نمىخواهند بزرگى را در زمين و نمىخواهند
فساد را و عاقبت براى پرهيزكاران است و چون مضمون آيه سابقه امر به صرف تمامى مال
است در راه خدا، پس بنده بايد از روى صدق نيت و خلوص طويت آنچه در حيطه تصرف او است
و به دست او سپرده اند، در طبق بندگى گذارد و چون مامور است به حفظ خود و انفاق بر
عيال و اولاد، پس به جهت امتثال اين امر به قدر كفايت از آن بردارد و خود را در اين
مصرف به منزله وكيل و مأذون شمارد و ما بقى را در ساير راههاى خير صرف كند چون چنين
كند به تمام مال مجاهده كرده و از دائره عبوديت بيرون نرفته، و در انفاق بر نفس و
عيال اجر و ثوابى كه براى انفاق بر ديگران است برده، چنانچه خواهد آمد و علما را در
كراهت و استحباب انفاق به تمام مال خلاف است.
شهيد اول در كتاب دورس فرموده: مكروه است مگر آن كه از صبر خود خاطر جمع باشد و
عيال نداشته باشد و در دارالسلام در شرح، ايثار تفصيل آن را نوشتم و اين كه با يقين
و توكل تمام و نبودن ضرر فعلى بر عيال شبهه در مدح و رجحان آن نيست قطب راوندى در
لب لباب روايت كرده كه مالك بن ثعلبه شنيد كه پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) تلاوت مىكرد آيه: والذين يكنزون الذهب و الفضة
ولاينفقونها فى سبيل الله فبشر هم بعذاب اليم، يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى
بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون336
آنان كه گنج بنهند زر و نقره را و خرج نمىكنند آن را در راه خدا، پس مژده ده ايشان
را به عذابى دردناك، در آن روزى گرم كنند و بر فروزند آتش را بر آن اموال در دوزخ،
پس داغ كنند به آن پيشانيها و پهلوها و پشتهاى ايشان را و گويند اين است كه گنج
نهاديد، پس مالك غش كرد چون به هوش آمد گفت: يا رسول الله، اين عذاب براى كسى است
كه زر و نقره را گنج نهاده، فرمود: آرى، پس تمام مال خود را صدقه داد و از زنان
كناره گرفت و به حيانه رفت دخترش گفت اى پدر نيكوكار، مرا يتيم گذاشتى در آتش، پس
سلمان سخن را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرد، پس اشك از چشم
مباركش سرازير شد و رفت نزد آن دختر و فرمود: چه خواهش دارى، گفت: ديدن پدرم پس
سلمان را به طلب او فرستاد او را در كوهى يافت، پس آمد نزد آن جناب و گفت: يا رسول
الله، آتش رنگ مرا برد و ميان من و تو جدائى انداخت، پس شنيد كه حضرت مىخواند
و ان جهنم لموعدهم337اجمعين پس روحش
از بدنش بيرون رفت و ابن اثير در اسدالغابه روايت كرده كه او جوانى بود از انصار و
غنىتر از او در مدينه نبود چون آيه را شنيد و آن سؤال را كرد عرض نمود قسم به آن
كه تو را به راستى به رسالت فرستاده كه مالك شب خواهد بود و حال آن كه مالك نباشد
نه درهمى و نه دينارى، پس تمام مال خود را صدقه داد.
و شيخ طوسى در تهذيب از محمد بن يحيى الخثعمى روايت كرده كه گفت: ما جماعتى در نزد
جناب صادق (عليهالسلام) بوديم، ناگاه داخل شد بر او مردى از مواليان حضرت باقر
(عليهالسلام)، پس سلام كرد، آن گاه نشست و گريه كرد و گفت فداى تو شوم، من با خداى
عهدى كرده بودم كه اگر مرا از مرضى عافيت داد كه از او بر جان خود مىترسيدم اين كه
تصدق كنم به تمام آنچه مالك اويم و به درستى كه خداى عزوجل مرا از او عافيت داده و
من نقل دادم عيال خود را به قبهاى در خرابه انصار و برداشتم آنچه را كه مالكم
بودم، پس مىفروشم خانه خود را و آنچه را كه دارايم و آن را صدقه مىدهم، پس حضرت
به او فرمود كه برو خانه خود را قيمت كن و جميع متاع خود را و هر چه را كه مالكى به
قيمت عادله، پس آن را دانسته باش آنگاه دفتر سفيدى بگير و بنويس در او آنچه را كه
قيمت كردى، آنگاه برو در نزد امينترين مردم و دفتر را به او بده و يا وصيت كن و
امر كن او را كه اگر تو را اجل در رسيد منزل و تمام مايملك تو را بفروشد، پس صدقه
دهد، آن را از جانب تو آن گاه برگرد به منزل خود و عمل كن در مال خود به نحوى كه
مىكردى و بخور خودت و عيالت به نحوى كه مىخورديد آن گاه نظر كن به آنچه صدقه
مىدهى پس هر چه را كه كم شمرى از صدقه يا صله خويشان و در راه خيرات، پس بنويس همه
آنها را و ضبط كن چون سر سال شد برو نزد آن كس كه به او وصيت كردى و امر كن به او
كه دفتر را بيرون آورد آنگاه بنويس آنچه را كه صدقه دادى و بيرون كردى از صله قرابت
يا نيكى در آن سال، آنگاه، چنين كن در هر سال تا آن كه وفا كنى از براى خداوند به
تمام آنچه نذر كردى و مىماند منزل تو و مال تو انشآءالله؛ آن مرد گفت دور كردى
اندوه مرا از من اى فرزند رسول خدا؛ خدا مرا فداى تو كند و مخفى نماند كه چون شرايط
صدقه تمام بود در آن شخص آنچه را مىداد خداوند عوضش را به جايش مىگذاشت، پس هم
تمام مال را صدقه داد و هم چيزى از آن كم نشد؛ چنانچه مىتوان گفت كه حضرت امام حسن
مجتبى (عليهالسلام) كه چند مرتبه نصف مال خود را صدقه داد غرض ايشان صدقه به تمام
مال بود، به تدريج و با آمدن عوض اول نصف دوم به قدر اول بود نه نصف نصف كه ربع شود
و ابن شهر آشوب در مناقب خود روايت كرده كه حضرت رضا (عليهالسلام) در خراسان در
روز عرفه تمام مال خود را در ميان فقراء تفريق كرد، پس فضل بن سهل عرض كرد كه اين
خسارتى است فرمود: بلكه منفعت است هرگز نشمار ضرر آنچه را كه از اجر و كرم در پى او
خواهى داشت.
نهم: زارع از تخمها كه در نزد او است آنچه بهتر و نفعش بيشتر است آن را بكارد و
از تخم لاغر و كرم خورده و سالها مانده و امثال آن از معايب پرهيز كند و تا قدرت
دارد بر غير او از آنها بيرون بيفشاند منفق نيز به مضمون خطاب مهرآميز
لن تنالواالبر حتى تنفقوا مما تحبون338
هرگز نيابيد حقيقت نيكى را يا نرسيد به خوبى؛ يعنى از زمره نيكان نشويد يا به بهشت
نرسيد تا آنگاه كه انفاق كنيد؛ از آنچه دوست داريد، غرض به آنچه دوست دارى نرسى تا
آنچه دوست دارى ندهى بايد آنچه در راه خداوند خرج كند از آنچه باشد كه او را دوست
دارد و انسان خردمند دوست ندارد مگر آنچه را كه خداوند تبارك و تعالى دوست دارد، چه
از لوازم ايمان محبت محبوبات خداوند است، پس دعوى محبت به خداوند با دوست نداشتن
محبوباتش دعوايى است كاذب و خداوند دوست ندارد جز طيبات را به آن معانى كه سابقا
ذكر شد؛ پس منفق آنچه را دوست دارد اولا بسنجد كه اگر از خبائث و محرمات و مبغوضات
خداوند است از آيه مباركه بيرون و امر به انفاق آن ندارد و همچنين اگر آنچه دوست
دارد انفاق آن باعث فتنه و سرشت براى آن كه به او دهد، مثل آن كه يتيم و فقير را
غذاى لذيذ يا لباس فاخرى دهد كه از قناعت و شكرش كاهيده و بر ميل و شهوتش افزوده و
گاه سبب كفران شود چون ميل كند و به دست نياورد او را مهموم كند و بر افعال خداوند
ايراد نمايد و همچنين اگر آن كس دوست ندارد و آنچه را منفق خواسته مثل آن كه لباس و
ماكولى باشد كه ائمه انام (عليهمالسلام) از آن نپوشيده و بخشيده و بناى عمل و سيره
را بر تأسى و متابعت گذاشته.
الحاصل انفاق به محبوب در اين موارد شايسته نيست و در دو آيه ديگر نيز اشاره به
اين شرط شده اول در سوره بقره در ضمن صفات صادقين و متقين مىفرمايد:
و أتى المال على حبه339، بنابر يكى از
احتمالات آن يعنى بدهد مال را با دوست داشتن آن با آن كه مال را مىخواهد مىدهد
دوم در سوره هل اتى ويطعمون الطعام على حبه340
كه در شأن اهل البيت (عليهمالسلام) وارد شده با آن كه طعام را دوست مىداشتند از
آن دست برداشتند و به يتيم و اسير و مسكين خوراندند.
شيخ ابوالفتح رازى در تفسير خود روايت كرده كه: مهمانى به ابوذر غفارى فرود آمد
ابوذر او را گفت من از تو مشغولم، به فلان جاى مرا شترى است برو و شتر بهينه بگزين
و بيار، او برفت و شترى لاغر بياورد او را گفت بهتر از اين نبود گفت بود وليكن من
نياوردم رها كردم براى روزى كه تو را به آن حاجت باشد ابوذر گفت: حاجت من آن روز
باشد كه مرا در گور نهند از آن محتاجتر باشم براى حاجت سخت بهينه مال بايد نهادن و
خداى تعالى مىگويد لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون341
و ايضا از عبدالله بن سيدان روايت كرده از ابوذر غفارى كه گفت تو را در مالت سه
انبار باشد، يكى قدر كه دستور با تو نيارد كه دستور كدام ببرد، بهتر يا بدتر، يعنى
آفت خداى دوم وارث است كه منتظر آن است كه تو چشم بر هم نهى و او مال ببرد و انبار
سوم توئى اگر بتوانى كردن كه تو عاجزترين سه گانه نباشى بكن آن كه گفت خداى تعالى
مىگويد: لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون
342 و اين دو شتر مال من است به نزديك من براى خود اختيار كردم تا
خاصه مرا باشد و آن را در راه صدقه صرف كرد. و ايضا روايت كرده كه از جمله صحابه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مردى بود نام ابوطلحه از انصاريان و در همه
مدينه چندان درخت خرما كه او را بود كس را نبود لكن خرمائستانى داشت برابر مسجد
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بسيار نكو و آبادان و در آنجا چشمه آبى خوش بود.
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در آنجا رفتى و از آن آب خوردى و وضو كردى چون
اين آيه فرود آمد، ابوطلحه بيامد و گفت يا رسول الله، خداى داند كه دوستترين مال و
گرامىترين اين خرمائستان است من اين را صدقه كردم به اميد بر فردا، تا مرا ذخيره
باشد، اى رسول الله، آن جا كه مصلحت دانى آن جا فرو نه؛ رسول (صلى الله عليه و آله
و سلم) گفت: بخ بخ ذلك مال رابح لك گفت خنك با تو را،
اين مالى است سود كننده تو را، اين كه گفتى شنيدم و مصلحت در آن دانم كه بر خويشان
خود وقف كنى، گفت: يا رسول الله آن چنان كه بايد فرماى رسول (صلى الله عليه و آله و
سلم) بر ايشان وقف كرد؛ و ايضا از ابى ايوب انصارى روايت كرد كه چون اين آيه آمد
زيد بن حارثه اسبى نكو داشت و آن سخن را سخت دوست داشت، پيش رسول (صلى الله عليه و
آله و سلم) آمد و گفت: يا رسول الله، من اين اسب را بسيار دوست دارم من آن را صدقه
كردم، رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به اسامة بن حارث داد، زيد را خوش نيامد،
گفت: يا رسول الله، من آن را صدقه كردم، رسول الله گفت: به موقع افتاد خداى تعالى
از تو قبول كرد و ايضا نقل كرد كه زبيده زن هارون الرشيد فرمود مصحفى نوشتن، نود
پاره بود، پشتهاى آن زرين كرده بود به انواع جواهر يك روز قرآن مىخواند در آن دفتر
به اين آيه رسيد لن تنالوالبر با خود انديشه كرد،
گفت: من در جهان چيزى از اين دوستتر ندارم، كس فرستاد و زرگران را بخواند و آن زر
و جواهر بفروخت و بهاى آن در جايهاى باديه صرف كرد كه تا امروز به او منسوب است
ابوبكر وراق گفت: خداوند در اين آيه ما را فتوت آموخت، گفت بر من به بر خود دريابى،
من با تو آن بر كنم كه تو با برادران خود بر كنى، به اين سر بده تا به آن سر با تو
دهند به حسب آن به عدل و پيش از آن به فضل و در كافى از حضرت صادق (عليهالسلام)
روايت كرد كه آن جناب؛ شكر تصدق مىكرد، پس به آن جناب عرض كردند كه: آيا تصدق
مىكنى به شكر فرمود: بلى، به درستى كه نيست چيزى نزد من محبوبتر از آن و من دوست
دارم صدقه بدهم محبوبترين چيزها را، پيش خود و ايضا روايت كرده كه چون حضرت رضا
(عليهالسلام) غذا ميل مىكرد، كاسه بزرگى نزديك سفره آن حضرت مىگذاشتند، پس توجه
مىفرمود به سوى لذيذتر و نيكوترين غذائى كه حاضر مىكردند از هر كدام چيزى مىگرفت
و در آن كاسه مىگذاشت و آن را براى مساكين مىفرستاد و اين آيه را تلاوت مىفرمود
فلا اقتحم العقبة343 فرمود: چون خداوند
مىدانست هر انسانى توانائى آزاد كردن بنده ندارد، براى ايشان قرار داد راهى به سوى
بهشت، يعنى طعام دادن يتيم و مسكين را، برابر آزاد كردن بنده قرار داد و در اين
آيات مىفرمايد: فلا اقتحم العقبة، فك رقبة، او اطعام فى يوم
ذى مستغبة يتيما ذا مقربة344 حاصل
مضمون كه انسان با نعمت هدايت كه اعظم نعم الاهى است به سختى عقبه شكر در نيفتاده و
چه دانى كه چيست عقبه، آزاد كردن بندهاى است يا اطعام كردن در روز گرسنگى يتيمى را
كه خويشاوند باشد يا مسكينى را كه، از پريشانى و بى فراشى خاك آلود و به خاك
چسبيده.
و شيخ طبرسى در مجمع البيان از ابى الطفيل روايت كرده كه: اميرالمؤمنين (عليه
السلام) جامه خريد و آن جناب را از آن جامه خوش آمد، پس آن را صدقه داد و فرمود:
شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: كسى برگزيند بر نفس خود؛
يعنى غير را بر خود اختيار نمايد برگزيند او را خداوند روز قيامت به بهشت و كسى كه
دوست دارد، چيزى را، آن را براى خدا قرار دهد خداوند مىفرمايد: روز قيامت كه
بندگان در دنيا مكافات مىكردند ميان خود به نيكى و من تو را به بهشت مكافات
مىكنم.
دهم: زارع خردمند به اعتماد فالق الحب و النوى345
شكافنده دانه و هسته تخم در زمين بپاشد و به تصديق كريمه قهرآميز
أنتم تزرعونهام نحن الزارعون346 شما
ضعيفان كه جز پاشيدن تخم و گاهى دادن آب كارى نكنيد، چنين صنع عجيب كنيد يا اين
صنعت شگفت از ماست كه از يك دانه هسته پنهان در زير خاك اين همه ريشه و ساق و برگ و
شاخ و گياه و ميوه و رنگهاى گوناگون در آريم اميدوار باشد و به نداى
و انزلنا من السمآء مآء بقدر فاسكناه فى الارض و انا على ذهاب به لقادرن فانشأنا
لكم به جنات من نخيل و اعناب347
فرستاديم از آسمان آب به اندازه و جا داديم آن را در زمين و بر بردن آن تواناييم،
پس آفريديم با آن براى شما بوستانتان از خرما و انگور خوشدل باشد؛ بتابش آفتاب
رخشان و حرارت سراج و هاج ايزد منان و نضج دهنده ميوهها، تربيت كننده حبهها، تكيه
كند چه اگر سما نفس بالا كشد، يا زياده از اندازه حاجت آب فرو ريزد با رياح سموم يا
چند ملخ بر او هجوم آرد نتواند تدارك آن كردن و دفع اينها نمودن و نماند براى او جز
حسرت و ندامت از عمر صرف كرده در آنها و چشيدن تلخى فاصبح
يقلب كفيه على ما انفق فيها348 منفق
نيز بايد همه اعتماد او در رسيدن ثمرات انفاق و فوايد صدقه بر فضل و كرم حضرت مالك
الملوك باشد، كه از اين همه نعمت و اموال كه به او داده و در نزد او بوديعت سپرده
چيزى خواسته به اسم قرض به رقمى كه اهل حاجت از ارباب ثروت خواهند، كه عوض آن را با
چندين برابر در هنگامى كه تمام احتياج او به آن مال است، بهتر و بى عيب و نقص به او
دهد و تمام اسباب به اين معامله را به جهت او مهيا فرموده از مال و جاه و غير آن از
آنچه به او انفاق توان كرد و آلات عطا به او داد و محل آن را از فقراء و مساكين و
محتاجين به آنچه در نزد او است، به او نماند و رساند، پس از منفق حقيقتا كارى در
اين زراعت با بركت نشده جز تخم امانتى در زمين امانتى به امر مالك آن افشانده كه
مزد اين افشاندن را نيز چندين برابر گرفته و ديگر در اين فلاحت او را شغلى نباشد،
پس اگر خواست و قبول كرد و تخم را تربيت نمود چنانچه خود فرمود، پس از كرم و فضل او
است.349
شيخ طوسى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: امد هر
نيكى صدقه است به سوى غنى يا فقير، پس صدقه دهيد هر چند نصف يا جانب و اندكى از
خرما باشد پس به درستى كه خداوند تبارك و تعالى آن را تربيت مىكند از براى صاحبش
چنانچه تربيت مىكند يكى از شماها كره خر يا اسب يا بچه شتر خود را تا آنكه رد
نمايد به او آن را در قيامت و آن بزرگتر است از كوه بزرگ و در تفسير حضرت عسكرى
(عليهالسلام) مذكور است، كه جناب صادق (عليهالسلام) به راهى تشريف مىبردند و در
خدمتش جماعتى بودند، كه با ايشان بود اموالشان، پس ذكر شد، كه در آن راه دزدانند كه
راه مردم ببرند، رگهاى گردن ايشان از ترس مرتعش شد، حضرت فرمود: شما را چه شده
گفتند: با ما است اموال ما مىترسيم از ما بگيرند آيا شما آنها را مىگيريد از ما
شايد ايشان از آنها اعراض كنند چون به بينند كه از جناب شما است، فرمود: شما چه
مىدانيد شايد ايشان اراده كرده باشند غير از من كسى را و به اين كار اموال را در
معرض تلف در آورده باشيد، عرض كردند: پس چه كنيم آيا آنها را دفن كنيم فرمود: اين
بيشتر سبب تلف آنهاست شايد كسى بر او وارد شود و بگيرد يا شما و ديگر آن محل را
پيدا نكنيد، عرض كردند: پس چه كنيم، فرمود: آنها را بسپريد به كسى كه حفظش كند و
بهتر از آنها برگرداند و آنها را تربيت كنند و بگرداند هر يك از آنها را بزرگتر از
دنيا و آنچه در او است، پس رد كند آنها را به شما در حال نهايت احتياج شما به آنها،
عرض كردند اين كيست فرمود: پروردگار عالم گفتند: چگونه بسپريم به خداوند، فرمود:
صدقه بكنيد آنها را بر ضعفا و مساكين؛ عرض كردند از كجا براى ما در اينجا ضعفا حاضر
شوند، فرمود: پس عازم شويد كه ثلث آنها را صدقه كنيد تا خداوند حفظ كند باقى را از
آنچه مىترسيد گفتند: عزم كرديم، فرمود: شما در امان خداونديد برويد: پس رفتند و آن
دزدان ظاهر شدند و آنها ترسيدند، حضرت فرمود: چگونه مىترسيد و حال آن كه شما در
امان خداونديد. آن جماعت پيش آمدند و پياده شدند و دست آن جناب را بوسيدند و گفتند
دوش در خواب خود حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديديم كه امر فرمود: ما
خود را بر جنابت عرضه دهيم، پس ما در محضرت هستيم و مصاحبت مىكنيم تو و اين جماعت
را تا از ايشان دشمنان و دزدان را دفع نماييم پس حضرت فرمود: حاجتى نيست ما را به
سوى شما، زيرا آن كه شما را از ما دفع كرده آنها را نيز دفع مىكند. پس به سلامت
رفتند و آن ثلث را صدقه دادند. پس تجارت ايشان بركت كرد و هر درهم ايشان ده درهم
ربح كرد. گفتند چه قدر بزرگ بود بركت صادق (عليهالسلام) حضرت فرمود: بركت را در
معامله با خداوند عزوجل شناختيد، پس مداومت كنيد به آن و چون ظاهر شد كه قبول صدقه
و تربيت آن از روى فضل است نه استحقاق، پس اگر قبول نفرمود ستمى نكرد و حقى ضايع
ننمود چه اگر مالكى چيزى به كسى بسپرد و مزد آن سپردن بدهد، پس قدرى از آن را به
ديگرى حواله كند هرگز در خاطرش خطور حقى از او بر مالك از اين معامله نرود، پس
نهايت سعى را در تحصيل تسليم و اعتماد به كرم و فضل خداى تعالى بايد نمود.
يازدهم: زارع پس از درو و جمع محصول مقدارى نگاه دارد به جهت كاشتن بار ديگر و به
همان يكدفعه قناعت نكند، منفق نيز نظر به حديثالدنيا مزرعة
الاخرة350 از اول داخل شدن در دايره
تكليف را تا وقت تمامى جوارح و اعضا از كار افتادن يك فصل و موسم براى اين زرع
مبارك بايد انكار كند و همه زمان و مكان و جوارح داخليه و خارجيه و مال و جاه و
زبان و قلم حتى نفسى كه مىكشد اسباب و آلات اين زرع شمارد و دقيقهاى از فلاحت خود
غفلت ننمايد و توهم نكند، كسى كه انسان هر چه متقى و پرهيزكار و دانا و هوشيار
باشد، او را از خوردن و آشاميدن و مضاجعت و خوابيدن و امثال آنها گريزى نيست، پس
آنچه صرف شود در اينها از ادوات گذشته زرعى به آن براى آخرت نشده و خيرى از آنها در
آنجا نخواهد ديد؛ چه انسان دانشمند تواند تمامى كارهاى مباح خود را به نحوى كند، كه
از او خير بيند و جزا برد؛ بلكه سيد جليل على بن طاوس (قدسسره) منكر شده، بودن
مباحى براى مؤمن، چه مباح آن كارى باشد كه در كردنش اجر و ثوابى در نكردنش توبيخ و
عقابى نباشد، و هر كارى را كه انسان اراده كردن آن را دارد، البته براى آن آداب و
شروط و دستورالعملى از شرع انور رسيده، حتى براى رفتن به بيت الخلاء قريب سى آداب
رسيده كه پستترين كارها است چه رسد به كارهاى ديگر، پس اگر آن كار با آن آداب كرد
او را مزد دهند و مأجورش شمارند، پس نتوان او را مباح شمردن و كارى نيست عارى از
آداب الهيه باشد و اين مطلب را مشروعا در جلد دوم دارالسلام نوشتم و حضرت رسول (صلى
الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: اى ابوذر، هر آينه بوده باشد براى، تو در
هر كارى نيتى حتى در خواب و خوراك؛ يعنى آنها را به نحوى بايد كرد كه براى خداوند
باشد و شرح آن را نيز در آنجا دادم و بعضى علماء راشدين در آيه سابقه
لن تنالوا البر حتى تنفقوا351 احتمال
داده كه به هيچ خيرى و نيكى دنيوى و اخروى داخلى و خارجى هرگز نرسيد تا انفاق
نكنيد؛ پس هر خيرى در هر جا به هر كس در هر وقت برسد از انفاق علمى يا مالى يا جاهى
يا غير آن است، كه به كسى كرده از عيال و زير دستان يا اقارب و آشنايان يا اجانب هر
چند به يك كلمه زبانى باشد كه به سبب آن خيرى به ديگرى برسد.
در كافى روايت كرده كه: غلام آن جناب بر حضرت رضا (عليهالسلام)داخل شد، به او
فرمود: آيا امروز چيزى انفاق كردى گفت: نه، فرمود: پس از كجا خداوند به ما پاداش
باز دهد انفاق كن هر چند يك درهم باشد.
در نهج البلاغه مذكور است كه اميرالمؤمنين به امام حسن (عليهمالسلام) فرمود: در
ضمن وصيت نامه طولانى كه به او نوشت كه در پيش روى تو راهى است با مشقت با مسافت
طولانى و سخت هولناك و تو را چارهاى نيست در اين راه از طلب كردن منزل نيكو و
مقدار توشه كه تو را برساند و سبك كردن و دوش پس بار نكن بر دوش خود، زياده از آنچه
تو را مىترساند، و سنگين كند تو را و وبال شود بر تو و هر وقت يافتى از اهل حاجت
كسى را كه توشه تو را بردارد و آن را به تو پس دهد در آنجايى كه به آن محتاج هستى،
پس وجود ايشان را غنيمت دان و غنيمت شمار آن كسى را كه در حال ثروت از تو قرض گيرد
و قرار ده وقت اداء آن قرض را در روز عسرت خويش، يعنى پس از مردن كه دست از همه جا
تهى است و چون اهل حاجت هميشه به دست آيد و هر چه انسان سعى كند توشه به قدر اقامت
آن منزل به دست نيايد و هرگز نشود، كه دست از همه مراتب انفاق كوتاه شود، پس گاهى
نشود كه انسان را از اين زرع آسودگى باشد.
دوازدهم: زارع را اگر زمينهاى مختلفه باشد، به حسب استعداد و قوت و ضعف كه تخم در
بعضى يك حبه بده و ديگرى به صد ديگرى به هفتصد رسد، البته تا تواند از زمين نيك دست
نكشد و از هفتصد بده يا كمتر قناعت نكند، مگر آنگاه كه از زرع در آن عاجز شود؛ منفق
نيز چون نظر كند به كلام خداوند مجيد محل افشاندن تخم انفاق و صدقه را مختلف خواهد
ديد، چه در يك جا مىفرمايد: و ما انفقتم من شيىء فهو يخلفه352
آنچه را انفاق كنيد خداوند به جايش گذارد، يعنى پاداش آن به مثل خودش دهد جاى ديگر
فرموده من جآء بالحسنه فله عشر امثالها353
آنكه نيكى آرد و خوبى كند ده برابر آن عوض گيرد و باز فرموده
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة
حبة354 حاصل هر كه مالش را در راه
خداوند دهد مثل آن مال چون دانهاى است كه هفت خوشه آرد، كه در هر خوشه صد دانه
باشد، پس هر دانه هفتصد شود و در آخر همين آيه مىفرمايد:
والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم355
و خداوند فزونى دهد يعنى زياد كند بر هفتصد آن را كه خواهد و خداوند بسيار عطا
كننده است و دانا به استحقاق هر يك و به مقدار جزاء و از اين بالاتر اجر صابرين است
كه بى حساب است و شايد اشاره به آن بعد از اين شود، پس منفق با هوش بايد هميشه در
صدد و تحصيل محلى باشد كه لامحاله آنچه دهد هفتصد باز گيرد و خواهد آمد ان شاءالله
تعالى كه صدقه به عوام يكى بده و بر اهل بلا و عاجزين يكى به هفتاد و بر ارحام يكى
به هفتصد و بر علماء يكى به هفت هزار و بر اموات يكى به هفتاد هزار و چه بسيار
شايسته است، ذكر اين حديث شريف كه در آن فوائد بسيار است و ذكرش به اين تفصيل كمياب
است.
شيخ جليل ابوالفتوح رازى در تفسير خود روايت كرده كه: يك روز اميرالمؤمنين
(عليهالسلام) در حجره فاطمه (عليهاالسلام) وارد شد ديد او حسن و حسين
(عليهماالسلام) را مىخوابانيد و ايشان از گرسنگى نمىخفتند، فاطمه گفت: يابن عم
رسول الله، بنگر تا چيزكى به دست آرى براى اين كودكان كه از گرسنگى نمىخسبند و سه
روز است كه تا طعام نخوردهاند اميرالمؤمنين (عليهالسلام) از خانه بيرون آمد و به
نزديك عبدالرحمن بن عوف آمد و او را گفت: دينارى زر مرا به قرض ده او در خانه و به
نزديك عبدالرحمن بن عوف آمد و او را گفت: دينارى زر مرا به قرض ده او در خانه رفت و
كيسه بيرون آورد صد دينار سرخ در او كرده و گفت: بستان، و هرگز عوض مده
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) گفت: لاوالله كه اين از تو نستانم و قبول نكنم، گفت:
چرا؟ گفت: براى آن كه از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه
اليد العلى غير من السفلى356 گفت دست
زبر بهتر از دست زيرين است؛ يعنى دست نهنده بهتر از دست گيرنده باشد و من نخواهم كه
كس را بر من دستى باشد يا دست او بهتر از دست من باشد وليكن يك دينار مرا ده بر
سبيل قرض و اين خبر از من بشنو؛ گفت: بيان كن، گفت: از رسول (صلى الله عليه و آله و
سلم) شنيدم كه گفت الصدقة عشرة اضعاف والقرض ثمانية عشر ضعفا357
صدقه را يكى ده باشد و قرض را يكى هيجده، عبدالرحمن دست در كيسه كرد و دينارى از
آنجا برداشت و به اميرالمؤمنين داد و آن بستد و از آنجا بيامد و به بازار چيزى بخرد
مقداد اسود را ديد جالسا على قارعة الطريق بر سر راه
نشسته اميرالمؤمنين (عليهالسلام) گفت: اى مقداد، در اين وقت در اين چنين جاى چرا
نشستهاى گفت: ضرورتى است، گفت: چيست؟ گفت: چند روز است طعامى نيافتهام، گفت چند
روز است، گفت: چهار روز، آن دينارى كه به قرض گرفته بود و بدو داد و گفت تو
اولىترى كه چهار روز است كه چيزى نيافتى و ما سه روز، مقداد آن بستد و برفت و
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به مسجد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد در شأن
او اين قصه و آيه آمده بود و يؤثرون على انفسهم و لوكان بهم
خصاصة358 ديگران را بر نفس خود مقدم
مىدارند هر چند به غايت محتاج باشند چون با رسول نماز شب بكرد رسول گفت: يا على،
من امشب به خانه تو مىآيم او شرم داشت كه رسول را گويد كه در خانه ما چيزى نيست
گفت: عزازة و كرامة يا رسول الله359
برخاست و از پيش برفت و فاطمه را گفت، رسول خداى امشب به خانه ما مىآيد و در خانه
ما چيزى نيست بر اثر رسول آمد و نشست پيش برفت و فاطمه زهرا (عليهاالسلام) برخاست و
در خانه شد و دو ركعت نماز كرد و در ركعت اول الحمد بر خواند والم سجده و در ركعت
دوم الحمد بخواند و سوره انعام چون سلام بداد، سر بر زمين نهاد و گفت: با خدايا، از
تو مىخواهم بحق محمد و آل محمد (عليهمالسلام) كه براى ما خوانى فرستى از آسمان تا
ما از آن بخوريم و در شكر تو بيفزاييم، سر برداشت جفنهاى360
ديد از ثريد و عليها عراق من لحم و بر سر آن گوشت
نهاده از استخوان جدا كرده و دستارى بر سر نهاده كه كس مانند آن نديده بود، از خانه
به در آمد و اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در او نگريد تا او چه خواهد كردن آنگه در
خانه رفت و آن جفنه بيرون آورد و در پيش ايشان بنهاد. رسول و اميرالمؤمنين و فاطمه
و حسن و حسين (عليهمالسلام) از آن مىخوردند سائلى به در حجره فراز آمد و سؤال
كرد، اميرالمؤمنين (عليهالسلام) دست فراز كرد تا پارهاى از آن طعام به او دهد،
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: مكن يا على؛ كه اين سائل ابليس است خبر يافت
كه ما را خداى تعالى طعام بهشت فرستاد، خواست تا با ما شريك باشد و طعام بهشت در
دنيا هر كسى را نرسد؛ اميرالمؤمنين (عليهالسلام) گفت: يا رسول الله، اين طعام از
بهشت است گفت: آرى، خداى تعالى طعام بهشت به كس نفرستاد مگر آن خوان كه براى عيسى
بن مريم فرستاد و اين جعبه براى ماست، اميرالمؤمنين (عليهالسلام) گفت: يا رسول
الله، آن خوان كه براى عيسى بن مريم فرستاده بود بر آنجا چه طعام بود گفت آن خوانى
بود از زر سرخ مكلل به در و ياقوت و زمرد چهل گز در چهل گز آن را چهار پايه بود بر
آن جا پنج نان بود و بر هر نانى نارى بود پوست باز كرده و بر زير هر نارى سيبى و از
انواع ترها بر آن همه چيز بود ما خلا الثوم361
والجرجير362 مگر سير و ككج
363 و ميان آن سفره سرخى بود و بر آنجا ماهى برشته بود. و نزديك سرش
نمك نهاده و به نزديك دنبالش سركه نهاده و به دستارى از دستارهاى بهشت پوشيده اصحاب
عيسى حاضر آمدند و گفتند تو را كشف اين بايد كردن، او دست فراز كرد و دستارى از روى
خوان باز گرفت توانگران بديدند، حقير آمد ايشان را از آن بخوردند، گفتند اندك است
عيسى ندا كرد و درويشان را بخواند تا از خوان بخورند، چهل چاشت از آن بخوردند تا
چهار هزار يا چهل هزار مرد از آن بخوردند، هيچ بيمارى نخورد، مگر اين كه شفا يافت و
هيچ ديوانه نخورد مگر كه به هوش آمد، هيچ نابينا نخورد الا اين كه بينا شد و هيچ
مقعد نخورد مگر كه به رفتن آمد و هيچ پير نخورد الا اين كه برنا شد، چون رسول و
ايشان صلوات الله عليهم از آن فارغ شدند و دست شستند رسول گفت: اين جفنه برگيرد هم
اينجا بنه، كه نهاده بود جفنه برگرفت و به جاى خود نهاد و در حال به آسمان بردند و
رسول و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما به مسجد شدند و نماز خفتن بكردند بر ديگر
روز اميرالمؤمنين (عليهالسلام) بر در مسجد نشسته بود، اعرابى بيامد بر ناقه نشسته
و على را از مسجد بيرون خواند و كيسه بزرگ به او داد گفت: اين بستان؛ كه تو راست و
ناپيدا شد اميرالمؤمنين (عليهالسلام) بيامد و كيسه به رسول (صلى الله عليه و آله و
سلم) داد و گفت: اين را اعرابى به من داد و ناپيدا شد رسول سر آن كيسه بگشاد و از
پيش بريخت و در آنجا هفتصد دينار بود، رسول گفت: يا على آن اعرابى را شناختى؟ گفت:
نه، گفت: آن جبرئيل بود كنزى از كنزهاى زمين براى تو بيرون كرد و خداى تعالى تو را
به عوض آن يك دينارى كه به مقداد دادى بيست و چهار جزء ثواب داد و چيزى از آن جمله
آن دو معجل بكرد، اين جفنه و اين كيسه و بيست و دو در آخرت براى تو معد كرد، كه هيچ
چشمها چنان ديده نيست و گوشها چنان شنوده نيست و بر خاطر هيچ بشر، چنان گذشته
نيست. اميرالمؤمنين (عليهالسلام) آن زر بريخت هفتصد دينار بود گفت:
صدق الله جلت عظمته حيث قال الذين ينفقون اموالهم
الاية364 آن كه از آن جا دينارى برداشت به
عبدالرحمن بن عوف داد باقى بر اهل بيت و فقراء مهاجرين و انصار تفرقه كرد.
و شيخ مفيد در آمالى از جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: مخصوص كن به
مال خود و طعام خود كسى را كه دوست دارى او را در راه خداوند عزوجل و گذشت؛ بعضى
اخبار مناسب اين جا در شرط دوم و بر اهل بصيرت پوشيده نيست كه اگر دو نفر صالح متقى
گرسنه باشد يكى عامى، ديگرى عالم در سير كردن عامى جز حفظ يك نفس از مردن يا ضعف
بدن و اعانت بر بندگى چيزى نيست و در سيرى عالم حفظ يا تقويت نفسى است كه از پرتو
وجود او ضعف ايمان هزارها از بندگان مبدل به قوت خواهد شد، بلكه به اعانت قلم يا
حمله مستعد از بركت علوم و افكار دقيقه و بيانات شافيه او تا نفخ صور منتفع خواهد
شد و بسا شود كه از بركت يك غذاى طيب در آن بدن طيب و تبديل آن به روح پاكيزه و سبب
شدن براى صفاى قلب و تندى ذهن و نورانى شدن فكر ملتفت شود عالم به مطلب حق نافعى كه
مثل او در ثبات و دوام و حقيقت و كثرت انتفاع مثل درختى شود، كه ريشه آن در زمين و
شاخها در آسمان و ميوه رسيده آن، براى صاحب آن غذا به عدد نفع هر كه به آن مطلب از
آن زمان، تا قيامت منتفع شوند، اجر و ثواب باشد.
سيزدهم: زارع در زمين قابل، تخم به اندازه بپاشد، نه زياده از قابليت آن و نه كمتر
از آن، چه استعداد دارد، چه در اول فساد زمين و انداختنش از ترقى و نمو و در ثانى
اختيار كردن خسارت بزرگى است بى ضرورت، منفق نيز بايد نيك تامل كند در حال فقرا و
مساكين و ايتام آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و مقدار حاجتشان و كيفيت آن چه
در مقام سوال در آيند و آن را اظهار كنند يا متعفف باشند و از حاجت خود سخنى
نگويند، چه رفع مقدارى از آن واجب است بر مطلع توانا چون گرسنه مشرف بر فوت و برهنه
مترقب هلاك از سرما و مريض عاجز از دواى شافى و جاهل به مسائل واجبه عينيه كه وقت
تكليف به آن رسيده و امثال آنها و پارهاى از حاجات منتظم در سلك مستحبات؛ چون
زيارت و حج و انفاق در راه خداوند و تزويج بى مفسده و كتب علميه و دانستن آداب
دينيه و سنن شرعيه و غير از آنها مثل طالب معاصى ماليه كه به مال نتوان تحصيل كرد.
بالجمله انفاق در قسم اول به مقدار رفع آن هست كه اگر هزار در زيارت و كتاب صرف
كند راجح و از اندازه جاده عدل بيرون نرفته و ديگرى اگر چه، عشر آن خرج كند، از
مسرفين محسوب خواهد بود و ميزان در اين مقام، يعنى راجح شدن، انفاق كه اگر آن عطا
چه علم باشد يا مال، اسباب نزديكى او باشد به طاعات يا نگاه داشتن او از ارتكاب
معاصى به موقع خواهد بود و اگر باعث دورى او باشد از بندگى به نكردن عبادات واجبه
يا مستحبه و مشغول شدن به گناهها يا مباحات لذيذه كه مورث قساوت قلب و اعراض از
ذكر خداوند است، حرام يا مرجوح باشد و بسيار شود كه اطعام يك قسم غذا به مومنى باعث
تقويت و برانگيختن او شود و به عبادت و تحصيل علم و كمالات و به ديگرى مورث كسالت و
خواب و واداشتن او از طاعت و شايد اين اختلاف بعضى از حكمتهاى اختلاف عطاياى ائمه
طاهرين (عليهمالسلام) باشد.
شيخ جليل، ابن شهر آشوب مازندرانى در مناقب خود روايت كرده از كميت شاعر كه گفت
داخل شدم بر حضرت باقر (عليهالسلام) و در نزد آن جناب مردى از بنى مخزوم بود كه،
پس خواندم براى آن جناب شعرى كه گفته بودم در مدح ايشان، پس هر قصيده كه مىخواندم
مىفرمود: اى غلام، يك كيسه درم بيار و بيرون نيامدم از خانه تا آن كه بيرون آورد
پنجاه هزار درهم، پس گفتم قسم به خداوند من نگفتم در مدح شما به جهت مال دنيا و ابا
كردم از گرفتن، فرمود: اى غلام، برگردان اين مال را به مكان خودش چون برد آن را؛
مخزومى عرض كرد تو را به خداوند قسم دادم به جهت ده هزار درهم، پس فرمودى نيست نزد
من، و حال به كميت پنجاه هزار درهم عطا نمودى و من مىدانم كه تو راستگوى نيكوكارى،
فرمود: برخيز داخل شو و بگير، پس مخزومى داخل شد و چيزى نيافت.
و شيخ صدوق در علل الشرايع روايت كرده از ابى الحسن (عليهالسلام) كه فرمود: داده
مىشود به مؤمن، يعنى بايد به او داد سه هزار، پس فرمود: يا ده هزار و داده مىشود
به فاجر به اندازه، زيرا كه مؤمن خرج مىكند آنها را در طاعت خداوند و فاجر در
معصيت خداوند و مراد به اندازه مقدار سد رمق است، كه در اخبار ديگر تصريح به آن
شده، كه به يك نفر يك درهم يا كمتر از آن و از نان كمتر از يك قرص و ايضا در آن
كتاب از ذريح (دريح) روايت كرده كه كه گفت: شترى از حضرت صادق (عليهالسلام)يا365
از ما را مرضى رسيد و ما در سر آبى بوديم، غلامى از بنى سليم عرض كرد خدمت آن جناب
كه اى مولاى من، بكشيم او را فرمود: نه برو چون چهار ميل رفتيم فرمود: اى غلام،
فرود آى و شتر را نحر كن و اگر او را درندگان بخورند خوشتر است نزد من از اين كه او
را اعراب بخورند.
چهاردهم: زارع هر زمينى را كه متمكن از زرع در او است به مناسبت مزاج و استعداد او
تخم بپاشد، چه بعضى قابل جو، بعضى قابل، گندم پاره مستعد خضراوات و هكذا و اگر تخم
زمينى را در زمين ديگر بپاشد هم تخم ضايع شده و هم زمين فاسد و هم خود خسارت كرده،
پس به حاصل زرعش به سه چيز ظلمى كرده و بسا هست كه آن تخم در غير زمين قابل نمو
بكند با مزاج فاسد، پس مضر يا مسموم شود اگر چه در صورت مثابه جنس خود باشد، پس سبب
خرابى و هلاكت بسيارى شود منفق نيز بايد در حال محتاجين نظر نمايد كه حقيقت احتياج
هر يك از ايشان به چيست و پريشانى آنها از كجا آمده و رفع آن به چه خواهد شد و
قناعت نكند به سئوال و خواهش ايشان چيزى را كه احتياج خود را در آن مىبيند، چه
بسيار شود كه سائل خود را محتاج به چيزى بيند كه هلاكت دين يا دنياى او در آن است،
يا احتياج او به چيز ديگر بيشتر باشد، بلكه تحصيل آن واجب و مقدم بر آن چيزيست كه
خواسته و ابدا ملتفت نيست نه به آن، چيز نه به احتياج خود به آن چون مريضى كه در او
ماده مرض مهلكى موجود است كه تنبه نيست به آن و سؤال مىكند از مقوى و ممد آن مرض
با آن كه حاجت او در دواى رافع آن مرض است، پس اگر از داناى به حال خويش سؤال كند
او را رد نكند؛ وليكن آنچه خواسته ندهد كه اعانت بر هلاكتش كرده؛ بلكه آنچه خود
داند كه او را بايد سوال كند خواهد داد، پس اگر متمكن از ديگرى شد هم اجابت كند
والا حق انفاق و صدقه را ادا كرده كه به محتاج آنچه را مستحق است داده و اين شرط از
شروط لازمه مهمه است كه منفقين خصوص علما و دانشمندان را، كه پيوسته انفاق علم و
راى كنند چاره از معرفت و كوشش در تحصيل آن در نهايت صعوبت است، نيست و ضرر ملاحظه
نكردن بسيار، چه اگر به جاهل غير قابلى كلمه از علوم ربانيه و حكمت احمديه آموزند
كه رسيدن به حقيقت آن متوقف بر مقدمات بسيار است از علم و عمل؛ و مايه ضلالت او و
بسيارى از جهال خواهد بود و تعليم بعضى از دنيا پرستان، مانند شمشيرى است، كه كسى
به راهزنان دهد و اصل اين شرط در كلام مجيد از قصه جناب صديق و كيفيت مكالمه آن
جناب با دو رفيق زندان به دست مىآيد، چه آن دو نفر بعد از آمدن به زندان و مصاحبت
به آن جناب و معرفت به نيكوكارى و احسانش سؤال از تعبير خواب خود كردند، پس صديق از
جواب اين سؤال اولا اعراض فرمود و در مقام تعليم اثبات صانع و توحيد و نفى شرك به
طريق حكمت نبويه و موعظه حسنه برآمد، كه شما را بعد از اعتراف و فهميدن مقام من از
علم و عمل تعلم اهم امور و الزم و انفع آن بايد كردن، كه آنى بى دانستن آن نشايد
زيستن و بى معرفت آن، هيچ فضلى و كمالى را نتوان در سلك علوم و فضايل شمردن و نشود
منفعت از آنها بردن، پس از آن در مقام تعبير خواب و شرح جواب بر آمد، پس عالم بصير
بايد نظر به استعداد و متعلم كند كه گنجينه دلش گنجايش كدام علم و چه حد و مقدار آن
را دارد.پس از آن در قصد و نيتش تامل كند، كه اين علم را وسيله كدام غرض و مقصد
قرار داده، نجات خود و قرب الهى و دستگيرى ضعفاء يا مجادله با سفهاء و مباهات با
علماء و صيد قلوب عوام و جلب متاع دنيا و همچنين غنى به مال و جاه نظر نمايد كه
آنچه خواسته از مال يا شفاعت يا خود اراده انفاق آن را كرده كه اگر باعث هلاكت دين
و افتادن او از نظر لطف خداوند و ائمه راشدين و درجه اولياء و مقربين است دست نگاه
دارد كه انفاق به آن اعانت است بر ظلم و عدوان نه بر تقوى و بر اخوان .
در تحفالعقول و غيره از حضرت كاظم (عليهالسلام) مروى است كه به هشام فرمود: كه
اى هشام، به جهال حكمت ندهيد كه به آن حكمت ظلم خواهيد كرد و از اهلش مضايقه نكنند
كه به آنها ظلم خواهيد نمود و در رجال كشى مروى است كه آن جناب نوشت به على بن سويد
سائى كه از واجبترين حق برادر تو است كه كتمان نكنى بر او چيزى را كه نفع مىدهد
او را نه از دنيا او نه از آخرتش و اخبار در باب كتمان ائمه (عليهمالسلام) علوم و
اسرار خود را از بيشتر اصحاب و جواب ندادن بسيارى از سؤالهايشان و در جواب پارهاى
فرمودن كه چه قدر جثه تو كوچك و سؤال تو بزرگ است و امثال آن بسيار است هر كه خواهد
به مجلسش رجوع نمايد.
و در امالى از اميرالمؤمنين (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: پنج چيز است كه به
هدر مىرود چراغى كه در آفتاب بيفروزى روغن مىرود و نورش نفع نبخشد و باران بر
زمين شوره زار ببارد ضايع مىشود و زمين او را بهره نمىبرد و طعامى كه پيش، سيرى
گذارند، پس به او منتفع نشود و زن نيكويى كه براى عنين برند حظى از او نبرد و نيكى
به كسى كه شكر او را به جا نياورد.
و در خصال از جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: چهار چيز است كه به
هدر مىرود، دوستى به كسى كه وفا ندارد و احسان به كسى كه سپاس او به جا نيارد. و
علم آموختن به كسى كه قوه او را ندارد و سر سپردن به كسى كه قوه حفظ آن را ندارد و
در كافى روايت كرده كه عبدالله بن عجلان به جناب باقر (عليهالسلام) عرض كرد كه بسا
هست قسمت مىكنم چيزى را ميان اصحاب خود كه به آن مواصلت مىكنم با ايشان پس چگونه
آن را بدهم، فرمود: بده آنها را بر حسب هجرت در دين و فقه و عقل و ايضا از جناب
صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه مسيح (عليهالسلام) مىفرمود: آن كه ترك مىكند
شفاء مجروح را از جراحتش، شريك زخم زننده است لا محاله، تا اين كه فرمود: خبر
مىدهيد به حكمت غير اهلش را، پس جاهل مىشويد يا شما را جاهل شمارند و از اهلش منع
نكنيد كه گناهكار مىشويد هر آينه به منزله طبيب بوده باشيد. كه اگر موقعى براى
دواى خود ديد مىدهد وگرنه دست نگاه مىدارد.
و در امالى شيخ مفيد مروى است كه: در تورات نوشته شده هر كه نيكى كند به احمقى، پس
آن گناهى است كه بر او نوشته مىشود و در بشارتالمصطفى و تحفالعقول مروى است كه
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به كميل بن زياد فرمود: اى كميل، تعليم مكن كفار را از
اخبار ما كه زياد مىكنند بر آن، پس شما را به آنها رسوا مىكنند يا آزار مىرسانند
شما را به سبب آنها تا روزى كه به آن كار معاقب شوند.
پىنوشتها:
329) سوره بقره آيه 264
330) سوره بقره آيه 264.
331) سوره القصص 28 آيه 20
332) سوره مومنون 23 آيه 60
333) صحيفه سجاديه دعاى ص 174 و كان من دعائه (عليهالسلام) بعدالفراغ.
334) سوره توبه9 آيه 41
335) سوره القصص 28 آيه 83
336) سوره توبه9 آيه 35 و 34
337) سوره الحجر 15 آيه 43
338) سوره آل عمران 3 آيه 92
339) سوره بقره 2 آيه 177
340) سوره الانسان 76 آيه 8
341) سوره آل عمران 3 آيه 92
342) سوره آل عمران 3 آيه 92.
343) سوره البلد 90 آيه 11
344) سوره البلد 90 آيه 15-14-13-11
345) سوره الانعام 6 آيه 95
346) سوره الواقعه 56 آيه 64
347) سوره المومنون 23 آيه 18 و 19
348) سوره كهف 18 آيه 42
349) هذا من فضل ربى
350) بحارالانوار: ج 70 ص 225 ب54
351) آل عمران 31 آيه 92
352) سوره سباء 34 آيه 39
353) سوره الانعام 6 آيه 160
354) سورهبقره 2 آيه 261
355) سوره بقره 2 آيه 261
356) جامع الاخبار ص 184
357) جامع الاخبار، ص 184
358) سوره الحشر 59 آيه9
359) بحارالانوار، ج 35 ص 257 روايت 15 ب6
خصالص 96، ثواب الاعمالص 142. امالى مفيدص 291
360) جفنه: كاسه بزرگ.
361) ثوم: يعنى سير و موسير.
362) جرجير، يعنى تره تيزك و تخم سپندان هم مىگويند.
363) ككج در زبان گيلكى يعنى تره شاهى يا شاهى م.
364) سوره بقره 2 آيه 262
365) اين ترديد به جهت اختلاف نسخه است.