كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۱۲ -


فصل دوم: در فايده دوم صدقه؛ يعنى تزكيه كه فرموده تزكيهم بها پس مى‏شود كه مراد آن باشد كه صدقه تزكيه مى‏كند ايشان را يا آن كه خطاب به حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد، كه به صدقه دادن و گرفتن تو ايشان را تزكيه مى‏كنى؛ چنانچه از چند آيه ظاهر مى‏شود؛ كه تزكيه كردن امت يكى از فوايد وجود مبارك و آداب رسالت و مناصب نبوت آن جناب است، مى‏فرمايد: هوالذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم‏240 و در جاى ديگر مى‏فرمايد: كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلو عليكم اياتنا و يزكيهم‏241 و در حكايت دعاى حضرت خليل مى‏فرمايد: ربنا و وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم‏242 حاصل مضمون اين آيات آن كه آن جناب را، خداى تعالى فرستاد به سوى بندگان به جهت انفاذ چهار كار. اول: خواندن بر ايشان آيات قرآن را يا مطلق علامات و نشان‏ها بر وجود ذات مقدس كبريايى و صفات و افعالش و صدق رسالت خود و ساير انبياء و آمدن روز رستاخيز، دوم: تعليم كتاب، سوم: تعليم حكمت. چهارم: تزكيه، مخفى نماند كه مراد از تزكيه گاهى پاك كردن محل او است از كثافات و قذارات كه مانع است از اتصافات محل به آنچه شايسته او است و به جهت او مقرر شده و بى آن آثار مطلوبه از آن محل ميسر نباشد و به اين معنى مرادف است با تطهير و در آيه سابقه تاكيد از او خواهد شد و گاهى زينت دادن محل است، به آنچه كمال او است و شرط است در بروز فايده و غرضى كه در وجود او است و گاهى مقصود معنايى است، كه شامل هر دو باشد و گاهى مراد تنميه و ترقى در استحكام او و رفتن به سبب ورود حادثه و محل تزكيه، يا ذات و فطرت اصليه انسانى است كه طيبب آن مقتضى كردار و اخلاق نيكو است و خبيث آن مايه رفتار و خصال زشت و يا صفات و حالاتى كه نفس به آن متصف است و فعلا داراى آنها است به بردن آنها به اسبابى كه به جهت آن مقرر شده و دارا كردن او را به آنچه براى او مهيا نموده‏اند؛ هر چند خباثت ذاتيه به حال خود باقى و در آن تفسيرى داده نشود، چه مشاهده است كه با خباثت فطرت خلق نيكو توان تحصيل كرد و بسيار ديده و شنيده شده و با پاكيزگى طنيت بسيار شده كه به اخلاق مذمومه مبتلا شده‏اند و بقيه آن گرفتار و خود از آنها تنفر و يا افعال و حركات و گفتار كه آن را از مفاسد و معايبش پاك كنند و با آداب و شروطى كه براى آنها است پاكيزه و مزكى كنند هر چند ذات و صفات خبيث و مذموم باشد و يا امور خارجيه است كه زنده را چاره از مباشرت و معاشرت و تصرف و ابتلاى به آنها نيست چون ماكول و ملبوس و مشروب و مسكن و زن مصاحبت و خادم و رئيس به كناره گرفتن از هر چه در او مفسده و قذارت ذاتى يا عرضى است و دور كننده است او را از ساحت قرب رب العزة و متابعت پيشوايان دين و نزديك كننده است او را به شيطان و جنود جنى و انسى او و اختيار كردن آنچه به عكس اينها است به نحوى كه دستورالعمل داده‏اند در هر دو مرحله و اين نيز ميسر است هر چند ذات و صفات و كردار پسنديده نباشد، و از آنچه گفتيم ظاهر شد كه تزكيه و عدم او به ملاحظه محل بر شانزده قسم باشد.
اول: آن كه ذات و صفات و افعال و آنچه به آن مبتلاست پاك و پاكيزه باشد و هرگز خباثت و قذارت پيرامون دامن آنها، نگشته و از اين قسمند انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) چه ايشانند در ذات و صفات و افعال طيبين طاهرين كه اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا243 و در گفتار متمسك به هدوا الى الطيب من القول244 و در امور خارجيه ياايهاالرسول كلوا من الطيبات245 و ملحق مى‏شود به ايشان پاره از مؤمنين كه به پاكيزگى ذات لم يلبسوا ايمانهم بظلم246 چه دائره اجزاء ايمان كامل تمام مراتب چهارگانه را محيط و نقص در هر مرحله ظلمى است به خود و به آن محل كه مخلوط شده با ساير مراتب.
دوم: آن كه ذات طيب و سه مرتبه ديگر، غير مزكى و از اين قسم‏اند اكثر فساق مؤمنين كه با فسق جوارح و خرابى امور خارجيه به اخلاق رذيله مبتلايند.
سوم: آن كه ذات و صفات پسنديده و دو مرتبه ديگر تزكيه نكرده و جمله از فساق از اين قبيل‏اند و به ايشان اشاره شد در آن اخبار كه فرمودند فساق شيعه را خبيث الذات نگوييد؛ بلكه خبيث كردار بگوييد.
چهارم: آن كه جز مرتبه آخر همه مزكى باشد و اين قسم با كمى وجودش زود داخل در قسم سابق شود.
پنجم: آن كه با خبث ذات ساير مراتب پسنديده باشد.
ششم: آن كه ذات و صفات نيكو نباشد دون آن دو مرتبه باشد.
هفتم: آن كه هر سه خبيث باشد جز امور خارجيه كه پاكيزه باشد.
هشتم: عكس اول و بيشتر خلايق از اين رقمند خصوص رؤساى ضلالت و ائمه كفر.
نهم: آن كه جز صفات همه نيكو باشند و از اين رقمند مؤمنين كه به تكليف از حدود شرع بيرون بروند چنانچه خداوند مى‏فرمايد و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون‏247 هر كه نگاه داشته شده بخل نفسش پس او رستگار است كه با وجود صفت رذيله بخل در عمل و دادن آنچه به آن مكلف است كوتاهى نمى‏كند.
دهم: آن كه غير كردار باقى تزكيه شده. يازدهم: آن كه ذات و كردار نيكو و آن دو زشت. دوازدهم: عكس آن؛ سيزدهم: آن كه ذات و مرتبه چهارم مزكى دون آن دو. چهاردهم: آن كه ذات و صفات و مرتبه اخيره ناپسنديده و كردار تزكيه شده. پانزدهم: آن كه جز صفات باقى غير مزكى باشد. شانزدهم: آن كه صفات و كردار زشت باشد و دون آن دو اين اقسام به حسب كليه محل است و اما با ملاحظه جزئيات هر محل و اختلاف آنها در تزكيه و عدم آن چه شود، كه بعضى صفات نيكو و بعضى زشت و پاره افعال ممدوح و پاره مذموم، پس حصر آن نتوان كرد و تمامى اقسام مذكوره موجود مشاهده است و تغيير هر مرتبه و تبديل آن به طرف مقابلش محسوس و متداول است و اين در غير مرحله ذات در نهايت وضوح و ظهور است چه از رياضات شرعيه و مجالست علما كاملين كسب اخلاق مرضيه و اختيار افعال ممدوحه كردن و از فرو رفتن در ملاذ و مشتهيات نفسانيه و معاصى مهلكه و مجاورت اهل فسوق و فجور و ابناء جهل و ضلالت متبدل شدن، صفات خوب به زشت و نيكو دانستن و كردن كارهاى قبيحه شايعه و هرذى شعور آن را ديده در خود يا در غير شنيده به نحوى كه قابل انكار نيست و اما تغيير ذات از سعادت به شقاوت و از شقاوت به سعادت، پس در امكان و وجودش اگر چه فى الجمله خفائى است لكن بعد از تامل معلوم مى‏شود كه شبهه در آن از ضعف ايمان و كوچك دانستن قدرت حق تعالى است و ندانستن حكم و آثار و فوايد آداب و احكام شرع است، چه اين كيمياى اكبر و اكسير احمر را چنان تربيت داده كه اشتغال به آن به نحوى كه فرموده و دستورالعمل داده بردارنده است، تمامت مفاسد و معايب خارجيه و جوارحيه و اخلاقيه و ذاتيه انسان را چه تعجب است از آن قدرت كه خردلى كيميا را چنان اثر داده كه به ملاقات در آنى مقدار بسيارى از آهن را به آن همه كثافت و خباثت ذاتى رو نماييد و مزاج طلايى كه در اعتدال از همه فلزات برتر و از طول مدت و امتداد دهر كاهيده نشود، همين مقدار اثر را در كيمياى درست كرده خود گذارد؛ و با آن كه چه نسبت است اين را و با آن خاك را به گوهر رخشان و ذره را با مهر تابان؛ و در اخبار ائمه طاهرين (عليهم‏السلام) اشاره به اين مرام شده در موارد بسيار كه مقام ذكر آنها نيست و در بسيارى از ادعيه وارد شده اين مضمون كه خداوند اگر اسم مرا در ديوان اشقياء ثبت فرموده محو كن و در دفتر سعداء بنويس؛ به درستى كه تو آنچه را خواهى محو مى‏كنى و آنچه را خواهى ثبت مى‏كنى و اما تزكيه كننده؛ پس پوشيده نماند كه خداوند گاهى آن را نسبت به ذات مقدس خود داده چنانچه مى‏فرمايد: ولولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ولكن الله يزكى من يشآء248 اگر فضل و رحمت ايزدى نبود؛ احدى از شما تزكيه نمى‏شد، ولكن خداوند است، كه هر كه را خواست تزكيه مى‏كند و گاهى آن را از فعل نبى خود شمرده و از آداب رسالت و دستورالعمل تبليغ او قرار داده چنانچه در آيات سابقه گذشت و گاهى آن را به انسان مكلف نسبت داده و از تكاليف او شمرده چنانچه مى‏فرمايد: و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها249 قسم به جان و آن كه او را درست و تسويه نمود، پس الهام كرد به او مصالح و مفاسد و اسباب عصيان و پرهيزكارى او را كه رستگار آن كه تزكيه كرده آن را و مثل اين آيه است آياتى كه نسبت داده شده در او تزكيه به بعضى از افعال عباد چون آيه صدقه سابقه بنابر آنكه مراد آن باشد كه بگير از اموال ايشان صدقه را كه تزكيه مى‏كند، ايشان را يا صدقه آنچنانى كه تزكيه كند، ايشان را كه در او اشاره به شروط و آداب او شده باشد و اين كه از هر صدقه اين كار بر نيايد و از اين آيات مستفاد مى‏شود كه تزكيه براى انسان ميسر نشود، مگر به فعلى از جانب خداوند و عملى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و كردارى از خود مكلف و تربيت آنچه متعلق به او است از تزكيه گاهى ابتدا كردن به تزكيه ايمان است، كه از قوت آن صفات پسنديده شود و از روى آن كردار نيكو واداشته شود به تزكيه امور خارجيه و گاهى به عكس آن از امور خارجيه شروع كند و به تزكيه ايمان ختم نمايد و اگر ايمان تزكيه شد و به كمال رسيد كه نشود مگر با يقين راسخ حاضر در قلب مشعلى باشد، افروخته؛ بلكه آفتابى فروزنده كه صاحبش مشاهده كند تمامى نيك و بد و نفع و ضرر و صلاح و فساد دنيوى و برزخى و اخروى همه كارها و گفتارها و فكرها و عمل‏ها را، پس جا بدهد، در دل مگر نيك را و فرمان ندهد جوارج را مگر به كار نيك، حقيقت صفات حسنه كه همه ثمرات آن درختند در نفسش پيدا شود هر چند هر يك را نشناسد و نداند كه از كجا آمده و چه او را خواهد برد و در به كار بردن آنها رنجى و زحمتى نباشد، بلكه به غايت مسرور شود و لذت بر دو شرح اين دو راه براى تزكيه و شروط او در كتاب مجيد و آثار امناء او است و علما راسخين هر يك به اندازه خود مقدارى از آن را بيان فرمودند و ما اجمالى از آنچه متعلق به صدقه است ذكر كنيم با اشاره تبركا به كيفيت تزكيه نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و رسيدن اين نوع نفع آن جناب به بنى آدم؛ بلكه به تمام عالم پس در اينجا دو مقام است.
مقام اول: در كيفيت تزكيه آن جناب به نحو اجمال بر ارباب بصيرت و هوش مخفى نماند، اولا كه مقصود بيان تزكيه كردن آن جناب است، خلق را به وجود جسمانى و ظهور در اين عالم ظلمانى به آنچه تا روز قيامت. و ثانيا كه چون گذشت كه تزكيه هم به معنى تطهير آمده كه پاك كردن قذارت و نجاست صورى و معنوى باشد، و هم به معنى نمو و ترقى و زينت دادن محل تزكيه به آنچه شايسته او است و در آيات گذشته كه تزكيه را يكى از مناصب چهارگانه آن جناب شمرده؛ چنانچه در آيه صدقه هر دو را فرمود: پس مراد از تزكيه تمام معانى او باشد و ثالثا تزكيه كردن آن جناب مر خلايق را هم به وجود شريف، و هم به كردار و هم به اوامر گفتار است.
اما اول: پس واضح است كه مقتضاى كردارهاى سفهاء بنى آدم از پرستيدن چوب و سنگ و آهن و مس و طلا و نقره و ستاره و گوساله و غير اينها و ريختن خونهاى حرام و خوردن مال ضعفاء و ايتام و فتنه و فساد در زمين؛ خصوص در ايام جاهليت و زمان پيش از بعثت در ميان قبايل عرب كه به جهت يك سخن با يك كار بيجا در نزد آن جماعت، سالهاى بسيار خونها ريخته و مالها برده و نيز آثار و خواص كواكب منحوسه و حركات افلاك نزول عذابهاى گوناگون و گرفتن خداوند است اهل زمين را به انواع بلاها و دردها كه غالبا عادت بارى تعالى جارى شده و بر هلاك و عذاب ايشان به فاسد كردن قوام حياتشان از آب و هوا و نبات و حيوان كه سبب شود براى وبا و طاعون و ساير امراض عامه و قحط و غلا يا قساوت قلب كه سبب باشند، براى اختلاف قلوب و مبانيت و مجانبت از يكديگر كه سبب شود از براى رفتن تمامى خيرات و بركات كه از اجتماع قلوب و ائتلاف دلها بر خواسته مى‏شود و اگر با تدبر كسى سير كند، در حال آن زمان خواهد ديد كه بيشتر اوقات به يكى از آن عذاب‏ها مبتلا بوده و از آن روز كه آن وجود مبارك خاك را به قدوم خويش مشرف فرمود؛ پاك شد هوا و آب و زمين از قذارات منويه و اسباب و مواد امراض عموميه و آسمان از تاثيرات منحوسه و برداشته شد عذاب كه به برداشتن اسباب او است اگر از آن قسم باشد و و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم250 نسزد خداى را كه‏عذاب ايشان را و حال آنكه تو در ميان ايشانى و در اخبار متواتره است، كه اگر يك روز زمين بى امام باشد، و حجت در او نباشد، خلق را به خود فرو برد و در زيارات وارد شده كه به سبب شما، خداوند دور مى‏كند سختى زمان را و به سبب شما باز نموده بند ذلت را از گردن‏هاى ما و به سبب شما، مى‏روياند، زمين درختان خود را و به سبب شما بيرون مى‏دهد، درختان ثمرهاى خود را و به سبب شما نازل مى‏كند، آسمان باران خود را و روزى خود را و به سبب شما برطرف مى‏شود و بلاها و بر اين نسق فقرات بسيار است و در غزوه اوطاس‏251 به انصار فرمود: آيا شما بر كناره دوزخ نبوديد پس خداوند شما را از آن به سبب من. نجات داد گفتند آرى فرمود: آيا دشمنان يكديگر نبوديد پس دلهاى شما را به يكديگر به سبب من الفت داد گفتند آرى.
اما دوم: پس هويداست كه بر اعمال آن جناب از نماز و روزه و تضرع و گريه و دعا و بيدارى شب‏ها با آن سجدهاى طويله و مناجات متصله و نظاير آنها، كه اتم و اكمل و انفع از عبادات هر موجودى بود و دارا بود آنچه را خداى تعالى در آنها مى‏خواست و دوست مى‏داشت مرتب بود، تمام فوائد و منافع و بركات و خيرات كه براى آن اعمال مقرر شده حتى در اخبار متعدده است كه اگر يك چشم گريانى در ميان امتى باشد، خداوند بر آن امت به سبب آن گريه رحم مى‏كند و براى هر يك بهتر و بيشتر از اين رسيده و معلوم است كه آن ثمرات را براى اعمال مقبوله امت فرمودند و فضل هر عمل جزئى آن حضرت بر فضل اعمال تمام امت، چون فضل خود آن جناب است بر ايشان و اگر ضربت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روز خندق بهتر شده از عبادت جن و انس؛ البته اعمال آن حضرت بر همين رقم باشد، اگر برتر نباشد پس آنچه از شرور آسمانى و زمينى در همه انواع و اصناف كه بالاخره دامن گير بنى آدم است و در حكمت بالغه رفعش معلق بر يكى از آن عبادات است؛ البته اين به عمل آن جناب رفته؛ چنانچه فرمود: اگر نبود اطفال شيرخوار و پيران ركوع گذار و چرندگان بى آزار هر آينه ريخته مى‏شد بر شما عذاب و همچنين آنچه خير و بركتى كه آمدنش، معلق بر آنها باشد كه تمام آن به سبب اعمال آن حضرت آمده خصوص دعاهاى شب و روز كه در نماز و سجده و ساير حالات تا حال احتضار؛ بلكه در حال خوابيدن در قبر مطهر ترك نفرموده چه بلاها و شرورهاى دنيوى و اخروى براى تمام امت در بعضى و بعض آن را براى باقى خواستند و به اجابت رسيد، پس همه را در بعضى مراتب تطهير و تزكيه نمود و ذكر شواهد آن از آثار بيرون رفتن است از وضع كتاب و از اين باب است تاثير كردن حالات و صفات و افعال حميده پسنديده آن جناب در دلهاى آنان كه مشاهده مى‏كردند، با تامل و بصيرت نه از روى عناد غوايت پس ملتفت مى‏شدند؛ به قباحت صفات و كردار ناشايسته و نيكى مقابل آنها پس خود را از آنها دور و پاك مى‏كردند و به اينها زينت مى‏دادند و تاثير اين قسم تطهير و تزكيه در بسيارى از دلها بيش از تاثير امر و نهى است و لهذا فرمودند: بخوانيد مردم را به سوى خداوند به كردارهاى خود نه به زبانها و اين راه مستقيمى است براى دفع اخلاق رذيله و مجانبت افعال قبيحه و كسب خلاف آنها و آن نشود مگر با معاشرت تمام به داراى تمام و جامع جميع كامل آنها و منزه از همه مذموم ناپسند، آن در مدتى با التفات به حركات و سكنات و اطوار و حالات و صفات او به نظر دوستى و قصد كسب تعلم كه البته بى كلفت گفت و شنيد، چنان تاثير كند و چنين مصاحبت با شبيه او نمايد، كه هر كه او را بيند گويا كه آن را ديده و اگر خردمند باهوشى باشد كه به دقايق حالات و كردار آن كامل از جميع جهات بر خود و در تصديق به نبوت و به رسالتش محتاج به آوردن معجزه و خارق عادات يا بشارت و اخبار انبياء گذشته نباشد؛ چنانچه در محلش مبرهن شده كه براى اهل دانش و بينش ثبوت نبوت از اين را در نهايت اتقان و احكام است. و پس به كردار تطهير فرموده دلهاى بعضى را از شرك و كفر و نفاق و مزكى فرموده و زينت داده به توحيد و اخلاص و ايمان چنانچه ديگران را پاك نمود از ساير رذايل و زيور داد به باقى فضايل و فواصل؛ بلكه اگر مصاحبت دارا نشود لامحاله دانا شود و از مجاورت او نيك و بد را تميز دهد و از ظلمت جهل بيرون آيد و شايد در وقتى ملتفت شود و تاثير كند و اگر نكرد از نقل و حكايتش ديگران مزكى و پاكيزه شوند.
و اما سوم: كه تزكيه كردن آن جناب باشد مردم را به در آورد نشان از ظلمت جهل و شرك و كفر و رياء و حسد و شك و نفاق و بغض و عداوت و بخل و كبر و غفلت و طمع و رغبت و مزين نمودن به نور علم و ايمان و محبت و يقين و واداشتن به زبان و ظاهر ساختن بدى و مضار آنها و منافع بى شمار اينها به حكمت و موعظه و مجادله با برهان پس آن نتيجه رسالت و غايت نبوت بود كه تمام مجهود خويش را در آن صرف نمود و به هر كس هر وقت آنچه شايسته و سبب تزكيه او بود، مضايقه نفرمود نزديك را از داشتن آن معايب چون فرمان نمى‏برد از خود مى‏راند و دور را از گرفتن اين مناقب چون اطاعت كرده بود به خود مى‏خواند، براى هر عملى از خوردن و آشاميدن و راه رفتن و خوابيدن و گفتن و شنيدن و تنظيف و مضاجعه و سوارى و مراوده و نشستن و معامله و نظر كردن و متابعت و تفكر و عطا و لباس و فراش و نظاير آنها آداب و شروط واجبه و مندوبه مقرر فرمود، كه مواظبت هر مرتبه از آن در مدتى سبب است از براى درجه از درجات تزكيه و نباشد از آن كه معين نفرموده باشد.
چگونگى رسيدن به آن را از مزاولت آن امور و در حجه‏الوداع فرمود: هيچ چيز نيست كه شما را نزديك كند به بهشت و دور كند از دوزخ مگر آنكه، شما را از آن و مفسران گفتند در تفسير قول خداوند درباره پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و يزكيهم يعنى امر مى‏كند شما را به اخلاق و افعالى كه به آن زكى و پارسا باشيد و بعضى گفتند شما را جمع مى‏كند و عدد شما را بسيار مى‏كند به دعوت و الفت دادن و اظهار معجزات كردن چنان كه مى‏گويند (زكى الزرع) در وقتى كه زرع نمو كرد و بعضى در روز قيامت در موقف حساب شما را تزكيه كند و شهادت دهد بر نيكى چنانچه گويند زيد عمرو را تزكيه كرده در محضر حاكم شرع يعنى گواهى داد كه او عادل است و اين در معنى درست اما از سياق آيه دور است، مگر آنكه مستند آن كلامى باشد صادر از اهل عصمت (عليهم‏السلام) و آنچه گفتيم از تطهير و تزكيه كردن آن حضرت به ملاحظه نوع بشر و ساير موجودات است و اما تطهير و تزكيه و بردن فساد و دادن بركت بالنسبه به آحاد اشخاص و اشياء، پس در حصر نيايد و كتب سيره نبويه و معاجز آن جناب متكفل است پاره‏اى از آنها را مثل آنكه هيچ حيوان را سوار نمى‏شد، مگر آنكه در آن سن مى‏ماند و پير نمى‏شد و آب دهان مبارك در كوزه يا چاهى يا چشمه نمى‏انداخت مگر آنكه شيرين و خوشبوتر از مشگ مى‏شد، و اگر كم بود زياد مى‏شد پا را در آب شور مى‏گذاشت شيرين مى‏شد و به هر كوچه عبور مى‏كرد بعد از دو روز از استشمام بوى عطر مى‏فهميدند كه از آنجا گذشته و اگر دست به پستان گوسفندى مى‏گذاشت كه شير كم يا هيچ نداشت شيرش چنان زياد مى‏شد، كه صاحبش را غنى مى‏كرد و حال درخت خاردار و بى ثمر نيز چنين بود بلكه در كافى و امالى مروى است و خبرى طولانى كه در مواعظ خداوند است جناب موسى (عليه‏السلام) را بعد از وصيت به حضرت رسول و بيان پاره‏اى از صفاتش، اى موسى، او امى است و بنده‏اى است راست گفتار و كردار، بركت داده شده براى او در هر چه دست بر آن گذاشته است.
مقام دوم: در كيفيت تزكيه كردن صدقه صاحب خود را به معنى دوم كه مقابل تطهير است بر سالكان صراط مستقيم دين قويم پوشيده نماند، كه هيچ رفيقى و ياورى و معينى و همسفرى نزديكتر و مهربان‏تر و پايدارتر و بهتر براى انسان، قاصد سفر به سوى خداوند تبارك و تعالى از طعام و شراب، نيست اگر مراعات شود در آن آداب و شروطى كه در خود آنها و صفات هر يك و كيفيت و وقت و مقدار خوردن و پوشيدن آنها در شريعت احمديه و قانون محمديه و منهاج علويه (صلى الله عليه و آله و سلم) مقرر شده پاره‏اى واجب و پاره‏اى اگر چه مستحب اما شرط است در رسيدن به بسيارى از مقاصد بزرگ زيرا كه از آن طعام و شراب بعد از طبخ و تصفيه متولد شود خونى كه متولد شود از صافى آن بخارى كه آن را روح حيوانى گويند و مركب سوارى انسانى است و نزديك‏ترين اشياء به او و سارى در جميع اعضاء و جوارح به توسط رگها و چون رعايت شود در آن آنچه مقرر شده نورى شود ساطع و ضيائى لامع كه روشن شود، به او تمامى اعضا و اجزاء از گوشت و پوست و استخوان و غيرها و آنها را سبك و با نشاط كند در سير به مقصد و براى نفس مركبى پيدا شود رهوار و سبك سير و تندرو و مطيع و بى كلفت و بى شرارت و رام و قانع كه هر وقت هر خدمتى به او يا به يكى از جوارحش رجوع نمايد با تمام نشاط و خفت و رغبت و چالاكى از عهده برآيد و به روشنايى آن نور جز حق نه گزيند و جز حق نخواهد شنود و جز حق نگويد و باطلى كه در صورت حق در آيد بر او مشتبه نشود و به قباحت و سؤ عاقبت قبايح برخورد و از ذكر حق مسرور شود و در سويداى قلبش جاى گيرد و چون روح جوارح و قوى طيب و پاكيزه شد هر خلق و صفت و كردار و گفتار پاكيزه و طيب البته از آن آنها خواهد بود و چنانچه خداوند مى‏فرمايد: الطيبات للطيبين252 و اگر دارا نشد غذا پاره‏اى از شروط لازمه خصوص عليت را هر چند جامع باشد، همه آداب و سنن را بلكه صاحبش را نيز حظى باشد وافر، در علم و عمل جوارح آن بخار متكون از آن غذاى ناشايسته بخارى شود، تيره و تار و فرو گيرد تيرگى او دل و ساير اعضاء و اجزا را تا به آن حد كه اگر نور حق و شعاع دانش چون آفتاب باشد در وسط سماء اگر به كوشش رسد مقدار سر سوزنى از قلب و آلاتش را روشن نكند، بلكه بر ظلمت و تيرگيش بيفزايد، چنانچه خداوند مى‏فرمايد: ولا يزيد الاظالمين الا خسارا253 و اگر از او نفرت بيند و در نظرش مستهجن و قبيح آيد، عبادت را بارى داند گران و به قدر قوه از آن گريزان باشد و چون به جاى آرد، لذتى نبرد و خيرى از او نه بيند جسدى سازد بى جان و متحير، بلكه در دل ايراد كند، در قرار دادن آن از خواندن و شنيدن شعر فاسق بى ايمانى آنقدر لذت برد و نفسش در طرب آيد كه عشرى از آن را در عمرش از شنيدن و خواندن كلام يزدان و امنايش نبرده و حال آنكه در وصف قرآن فرموده بهترين قصه‏ها و نيكوترين، صحبتها و نور و نظار آن از اهل حق بالطبع منزجر و فرارى؛ چنانچه ملائكه از شنيدن صدايش هنگام دعا و در تضرع و زارى آن همه خير و بركت و اين همه شر و نكبت از مصاحبت و رفاقت اين رفيق روحانى يا دزد نهانى انسانيت و اگر كسى چندى در فكر خود افتد يا در مقام تجربه و فهميدن صدق و كذب و صحت و سقم اين مطلب برآيد و طريق خالص نمودن آنچه را در جوف خويش فرستد از حرمت و شبهه و نجاست از داناى پرهيزكار بپرسد و عمل نمايد به حس و عيان مشاهده خواهد كرد صدق اين مدعى و بالاتر از آن را و محتاج نشود و به آوردن شاهد و دليل از كتاب و سنت ولكن بى خبران غافل از اين امر مهم را كه بايد تمام قوه را در انجام او صرف نموده چاره از ديدن و شنيدن آنچه رسيده از اهل عصمت (عليهم‏السلام) در تصديق آنچه گفتيم نباشد، پس پاره از آنها را ذكر كنيم آن گاه بر سر مقصود رويم از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: كسى به سلمان گفت كدام عمل افضل است كه گفت ايمان به خداوند و نانى حلال و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه حلال بخورد مى‏ايستد بر سرش ملكى كه استغفار مى‏كند براى او تا فارغ شود و فرمود: چون بيفتد لقمه از حرام در جوف بنده لعنت مى‏كند او را ملكى كه در آسمان و زمين است و مادامى كه آن لقمه در جوف اوست خداوند به سوى او نظر نمى‏كند و كسى كه بخورد لقمه از حرام پس به تحقيق كه برگشته يا غضبى از خداوند؛ يعنى غضب خداوند بر او ثابت شده، پس اگر توبه كرد خداوند توبه‏اش را قبول مى‏كند و اگر مرد بى توبه مرده است، پس آتش سزاوارتر است به او، و فرمود: كسى كه بخورد حلال چهل روز خداوند دلش را نورانى مى‏كند و فرمود: كسى كه از حلال بخورد دلش صفا پيدا مى‏كند و رقيق مى‏شود و فرمود كسى كه بخورد از حلال، كه به زحمت دست خود پيدا كرده باز مى‏شود براى او درهاى بهشت از هر درى كه خواست از آنها داخل مى‏شود و به روايتى روز قيامت در عداد انبياء است و مى‏گيرد ثواب انبيا را و فرمود: طلب حلال واجب است، بر هر مرد مسلمان و زن مسلمان و فرمود عبادت هفتاد جزو است و افضل آنها طلب حلال است و فرمود: از براى خداوند ملكى است كه ندا مى‏كند بر بيت المقدس هر شب كه هر كه حرام خورد خداوند از او نه مستحبى و نه واجبى را قبول نمى‏كند و فرمود: عبادت با خوردن حرام مثل بنائى است كه بر روى ريگ بگذارند و فرمود: هر كس مى‏خواهد دعايش مستجاب شود بايد خوراك و پوشاك خود را پاكيزه كند و فرمود: به آن كسى كه عرض كرد به آن جناب، كه دوست دارم دعايم مستجاب شود و فرمود خوراك خود را از نجاست و حرام پاك كن. در شكم خود حرام داخل مكن و فرمود: ترك يك لقمه حرام محبوب‏تر است نزد من از دو هزار ركعت نماز مستحبى و فرمود: هر كس يك لقمه از حرام بخورد خداوند از او نماز چهل شب‏254 را قبول نمى‏كند به درستى كه يك لقمه گوشت را مى‏روياند و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: زبان ظاهر مى‏كند دل را، يعنى بروز مى‏دهد، آنچه در او است و به روايتى از دل مى‏كشد و بيرون مى‏آورد و قوام دل به غذاست، پس نظر كن به چه غذا مى‏دهى دل خود را و جسد خود را كه اگر حلال نباشد قبول نمى‏كند خداوند تسبيح تو را و نه شكر تو را.
سيدالشهداء (عليه‏السلام) در روز عاشورا چون خواهش نمود از آن قوم كه ساكت شوند تا ايشان را موعظه كند و حجت را تمام نمايد قبول نكردند، كه ساكت شوند، پس به آنها فرمود: واى بر شما چه ضرر بر شما مى‏رسد از اين كه گوش به من دهيد و سخن مرا بشنويد و جز اين نيست كه مى‏خوانم شما را به راه راست پس هر كه مرا اطاعت كرد از رستگاران است و هر كه مرا فرمان نبرد از تباه شدگان است و همه شما سر پيچانيد فرمان مرا گوش نمى‏دهيد سخنم را پس به تحقيق كه پر شده شكم شما از حرام و مهر بر دلهاى شما كرده‏اند.
و در عدةالداعى از بعضى ائمه (عليهم‏السلام) روايت كرده كه فرمود: زينهار از فضول غذاها، زيرا كه او داغ قساوت بر قلب مى‏گذارد و جوارح را براى طاعت كند مى‏كند و دل را از شنيدن موعظه كر مى‏كند و ظاهر آن است كه فضول غذا شامل باشد زيادى مقدار و لذت و شبهه حرمت را كه در قوام حيات احتياجى به استعمال آنها نباشد و مسيح (عليه‏السلام) فرمود: به راستى مى‏گويم براى شما كه خيگ اگر سوراخ نباشد اميد است كه ظرف عسل شود و همچنين دلها، مادامى كه آن را خواهشهاى او سوراخ نكرده و به طمع چركين نشد به طمع و قساوت كه پيدا كرده به سبب نعمتها، پس زود است كه ظرف شود براى حكمت و فرمود: نخوريد تا گرسنه شويد و چون گرسنه شديد بخوريد و سير نشويد؛ زيرا كه اگر سير شديد گردنهاى شما كلفت و پهلوهاى شما چاق مى‏شود و پروردگار خود را فراموش مى‏كنيد و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه غذايش كم باشد بدنش صحيح و دلش صفا يابد و كسى كه غذايش زياد شد بدنش رنجور و دلش قساوت پيدا كند و جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: ولى ما نيست كسى كه مال مؤمنى را به حرام بخورد و فرمود: هيچ چيز نيست كه ضررش بيشتر باشد براى دل مؤمن از زياد خوردن كه او دو چيز آورد قساوت قلب و هيجان شهوت و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمودند زنهار از سيرى؛ زيرا كه او دل را سخت و درشت كننده است و براى نماز كسالت آورنده است، و فاسد كننده جسد است و در حديث قدسى است كه دل سخت از من دور است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: دورترين مردم از خداوند كسى است كه قساوت قلب دارد.
و حضرت باقر (عليه‏السلام) فرمود: گناهان همه شديدند و سخت‏ترين آنها آن است كه روئيده شود و بر او گوشت و خون؛ زيرا كه او يا مرحوم است يا معذب و داخل بهشت نمى‏شود مگر پاكيزه؛ گويا مراد آن باشد كه چنين شخصى هر چند مرحوم باشد بايد در برزخ يا دوزخ آنقدر معذب شود كه آن گوشت روئيده از حرام گداخته شود تا براى رفتن به بهشت كه در او جز پاكان و پاكيزگان نروند پاكيزه شود.
اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: ششم از شرايط توبه آن كه بگذارى گوشتى را كه روئيده شده از مال حرام به اندوه تا آنكه بچسبد پوست به استخوان و بيرون بيايد ميان آنها گوشتى تازه و جناب موسى (عليه‏السلام) مردى را ديد كه تضرع مى‏كرد به نهايت و دعا مى‏كرد و دست‏ها را بلند كرده عجز و لابه مى‏نمود، پس وحى به آن جناب رسيد كه اگر چنين و چنان كند هر آينه مستجاب نكنم دعاى او را؛ زيرا كه در شكمش حرام است و بر پشتش حرام است و در خانه‏اش حرام است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس چهل روز گوشت بخورد قلبش سخت مى‏شود و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: از اعظم شقاوت سختى دل است و فرمود: خشكى چشم و سختى دل و حرص بر دنيا از علامت نفاق است و جناب باقر (عليه‏السلام) فرمود: بنده را عقوبتى نكردند شديدتر از سختى دل و جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: كه خوردن خون مورث ماء اصفر است و دهن را بد بو مى‏كند و خلق را بد مى‏كند و مورث است حرص و سختى دل و كمى رافت و رحم را تا آن كه ايمن نمى‏شود از كشتن فرزند و پدر و مادر خود و از كشتن خويشاوند و رفيق خود و در خصوص بسيارى از غذاها و ميوه‏ها و حبوب خواص قلبى و آثار ايمانى رسيده؛ مثل آن كه انار دل را نورانى كند و زنده نمايد و وسوسه شيطان را ببرد و انگور غم برد و خلق را نيكو كند و نفس را پاكيزه نمايد و غضب را بنشاند. و به، دل را جمع كند و سخاوت و شجاعت آرد و ذهن را صاف كند و پر كند از علم و حلم و از كيد شيطان نگاه دارد و چهل روز حكمت بر زبانش جارى كند و خلق را نيكو نمايد و محبت در دل بروياند و زيتون غضب را برد و خوردن آب كاسنى توفيق نماز شب آرد و عدس رقت دل آرد و هر ليسه چهل روز شوق عبادت آورد و سدآب عقل را زياد كند و سركه عقل را نورانى و زياد و ذهن را محكم و دل را زنده كند و كدو حزن را برد و عقل را بيفزايد و خرما شيطان را دور كند و مقابل آنها، نيز در بسيارى از غذاها وارد شده كه دل را بميراند و حماقت را و بلاهت آورد و غيرت و حافظه را ببرد و قلب را سخت و شديد كن و ايمان را برد و عقل را زايل كند و نظاير آن كه در محلش مشروح و مفصل است و خداوند تبارك و تعالى منت گذاشته بر بندگان كه بر شما طيبات را حلال كردم و بر شما خبائث حرام نمودم، پس در ميان غذاها قطع نظر از رسيدن فرمان الاهى طيبى باشد و خبيثى و آنچه را امر به خوردن فرمودند: يا منع كردند از آن بر پاكيزگى و خباثتش بيفزايد و هر چه از طيب و خبيث متولد شود؛ البته طيب و خبيث باشد و نشود كه از طيب خبيث از خبيث طيب در آيد؛ پس آن كه جز طيب چيزى نخورد گوشت و پوست و استخوان و خون و ساير رطوبات حتى منى او به حسب ثمره خودش كه مبداء وجود انسانى است و از او نطفه در رحم منعقد مى‏شود و روح نباتى و حيوانيش كه از نتايج او است و ساير قوى و حواس داخله و خارجه همه طيب شوند.
پس سبب شوند از براى طيب نفس چه جوارح و اعضاء كه خدام و آلات اويند و پاك و پاكيزه شدند به سبب نور، سارى در آنها روشن، جز به جنس خود به چيزى ميل نكنند و لذت نبرند و به رغبت به سوى او نروند، پس زبان گشاده نشود به طبع خود، مگر به گفتار با فايده در دين و دنيا، و گوش فرا داده نشود؛ مگر به كلامى كه خالى باشد از همه مضار و ذايقه لذت نبرد، مگر از حلال طيب و چشم را خوش نيايد مگر نظر به آنچه خداى را از آن خوش آيد، پس نفس را چاره نباشد جز پيروى اتباع، بلكه نور آنها كم كم بر او بتابد چه از خوردن پاره از غذاهاى لذيذ و اقسم خمر و پاره ادويه و معاجين قوه شهويه و غضبيه قوت گيرد و در نفس چنان ميلى و رغبت در رسيدن به انواع لذايذ و محرمات پيدا مى‏شود كه از دين و مال و ناموس دست بر مى‏دارد و همچنين در نفرت و غضب بر مزاحم واقعى يا خيالى و احتمالى مقاصد دنيوى خود همچنين از خوردن پاك و پاكيزه همين مرتبه شوق و رغبت پيدا شود و در تحصيل خير و كارهاى خوب و كراهت و نفرت از مخالفت مطلوب؛ پس اين همان لذت برد از نماز و گريه و دعا و كرم و عطا كه آن مى‏برد از خوردن الوان غذا و جمع حطا دنيا و نخوت بر مساكين و فقراء و از آنچه گفتيم ظاهر شد كه در آن ثمرات كه درخت و گياهش تربيت شوند از نجاسات؛ بلكه بيشتر جزء اراضى آن از آنها سبب خواهد بود؛ پاره يا تمام مفاسد باطنيه و ضررهاى نفسانيه آن قذارات، پس داخل شوند در سلسله آنچه محتاج باشند به تطهير و تزكيه و زنها را از مغرور شدن به كلام آنان كه مى‏گويند: تمام آثار و خواص اشياء تابع صورت است هر چيز كه به هر صورت، كه در آمد خواص آن صورت براى او حاصل شود و خواص صورتى كه سابق داشت از او برود، مثل آنكه غذا فضله شود و فضله خاك و خاك گياه و گياه گوشت و شير در هر مرتبه داراى منافع و مضار او است از مرتبه سابقه بر او چيزى همراه ندارد و همچنين به آنچه در ظاهر شرع رسيده از مطهر بودن استحاله كه اگر فضله آدمى خاك يا كرم و سگ نمك و بول جزء انسانى شود پاك است، چه آنان كه حكمتشان الاهى و كيفيت خلقت و آثار و تمام اشياء را به مشاهده و عيان نبيند نه پاره‏اى از آن را گاهى به تجربه و گاهى به نقل اين و آن در مقامات بسيار به تصريح و اشاره بيان فرمودند،
آنچه را دعوى كرديم مثل آنچه رسيده در حرمت حيوانات كه نشو و نما كردند از فضلات و نجاسات كه آنها را جلاله مى‏گويند؛ بلكه نجاست عرق آنها و حرمت حيوانى كه پرورش يافته از شير خوك؛ بلكه نسل آنها و حرمت حيوانى كه وطى كرده آن را انسان و حضرت رضا (عليه‏السلام) به محمد بن سنان نوشت كه خداوند حرام كرده درندگان از مرغ و وحوش را براى آن كه ايشان مى‏خورند از مردار و گوشت مردم و فضله انسان و چيزى كه شبيه آنها است و عمر گفت پاكيزه‏ترين گوشتها گوشت مرغ خانگى است.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: نه چنين نيست او خوك مرغ‏ها است، يعنى به جهت خوردن نجاسات و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هر مرغ خانگى را كه مى‏خواست ميل كند چند روز او را مى‏بستند آنگاه ميل مى‏كرد.
و در تفسير شيخ ابوالفتوح مروى است از جابر بن عبدالله انصارى: كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در غزاة تبوك بر حجر255 بگذشت اصحاب را گفت هيچ كس در آنجا مشويد و از آب آن ده مخوريد و بگيريد خوف آن را كه مبادا شما را؛ مثل آن رسد كه ايشان را رسيد و اميرالمؤمنين فرمود: اگر قطره شراب در دريا افتد آن گاه خشك شود و در جاى آن گياه رويد و از آن گوسفند بخورد از شيرش نخورم.
جناب رضا (عليه‏السلام): چنانچه در كتاب علل الشرايع و عيون الاخبار روايت شده كه خداوند حلال كرده گاو وحشى و غيره او را از اصناف آنچه خورده مى‏شود از وحوش؛ زيرا كه غذاى ايشان نه مكروه است و نه حرام و نه يكديگر را ضرر مى‏رسانند و نه آدمى را اذيت مى‏كنند و نه بد هيبت و كريه المنظرند و مكروه شده گوشت استر و خر اهلى به جهت حاجت مردم به آنها و به كار بردن آنها و ترس از تمام شده به جهت كمى آنها نه آنكه سبب كراهت قذراتى است در خلقت آنها و نه قذارت و كثافت و كراهت يا حرمت اصل در آنچه از او پديد آيد، هر چند به صورت ديگر درآيد؛ بلكه در اين خبر اشاره شد، كه به اين كه خوردن گوشت درنده مورث صفت درندگى و محبت اذيت كردن خلق آورد و نيز در آن خبر است كه خداوند خوك را حرام كرده به جهت بد خلقتى او كه قرار داده او را موعظه براى خلق و عبرت و سبب ترسيدن و دليل بر آنچه مسخ شده بر هيئت او و به جهت آنكه غذاى او پليدترين، پليدها است؛ بلكه فرمودند: جايز است پوشيدن از پوست سنجاب در حال نماز؛ زيرا كه او حيوانى است، كه گوشت نمى‏خورد؛ بلكه مجاورت و ملاقات پليد و مضر به دين يا عقل و نفس سبب كسب قذارت و ضرر شود؛ چنانچه نهى رسيده از خوردن در سفال مصرى و حضرت رضا (عليه‏السلام) فرمود: نخوريد در سفال مصر و نشوريد سر خود را به گل او؛ زيرا كه او مورث ذلت است و غيرت را مى‏برد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز چنين فرمود: با زيادتى كه او ديوثى مى‏آورد و در آب فرات وارد شده كه اگر گناه كاران در او غسل نمى‏كردند شفا بود براى هر دردى و قريب به آن در باب تربت مطهره وارد شده؛ بلكه به افتادن نظر و ديدن چشم گاهى اثرى پيدا شده؛ پس چگونه جاى انكار تاثير كردن چيزى است، كه عمده قوام چيز ديگرى است در آن و پيدا شدن خاصيت آن در اين با آنكه در بسيارى از موارد محسوس و مشاهد و ارباب سحر را اعمال بسياريست مترتب بر آن كه تخم گياهى يا ريشه آن را به بعضى چيزها آلوده يا تربيت كرده يا در ظرف مخصوصى گذاشته و آثار عجيبه و بسيارى از خواص آن چيز در او ببيند و خلاصه آنچه گفتيم و مى‏توان گفت چند چيز است.
اول: آن كه غذاى حرام دل و ساير اعضا را خبيث كند و صفات مذمومه آرد و خصوص قساوت قلب كه چون حب دنيا و شرب خمر، ام الخبايث و مورث ساير اخلاق رذيله است چه با سختى دل هرگز از آيات الاهى و كلام مجيد و آثار اهل عصمت (عليهم‏السلام) و مواعظ صلحاء منتفع نشود و بهره نبرد و سخنى در او اثر نكند و با اين حال حسنى در صفات ممدوحه نه بيند چه رسد، به اين كه دارا شود، پس ناچار به اضداد آنها متصف شود و گذشت كه صاحب قلب قاسى، دورترين مردم از خداوند است و بنده به هيچ عقوبتى مبتلا نشده بدتر از آن و حضرت سجاد (عليه‏السلام) فرمود: از معاصى كه باعث حبس شدن باران آسمان است جور حكام است و قساوت قلب و حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: دعا با قساوت قلب مستجاب نمى‏شود و جناب عيسى (عليه‏السلام) فرمود: مريض نشده قلب به مرضى سخت‏تر از قساوت و چون دل كه سلطان است مريض شد همه عساكر و جوارح مريض شوند.
در خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: در انسان مضغه‏اى است، يعنى دل، هر گاه او سالم و صحيح شد، سالم مى‏شود به سبب او ساير جسد و هر گاه ناخوش شد ناخوش مى‏شود به سبب او ساير جسد و فرمود: اگر پاكيزه شد دل، پاكيزه مى‏شود جسد او، اگر خبيث شد دل خبيث مى‏شود و حضرت كاظم (عليه‏السلام) فرمود: لازم‏ترين علم‏ها براى تو علمى است كه دلالت كند تو را بر صلاح قلب تو و براى تو فساد او را ظاهر كند.
دوم: آن كه غذاى حلال طيب چون با شرايطش خورده شود و گوشت و پوست و استخوان از او روئيده شود و تربيت يابد دل را پاكيزه و نورانى كند و صفا دهد و اعضاء و جوارح را پاكيزه و روشن و نشاط روحانى دهد، چون چنين شد آنچه طيب است از صفات و كلام و استماع و حركات و حالات و خوردن و غير آن را طالب باشند و او نيز جز طيب چيزى نخواهد و به آن فرمان ندهد و جويا نباشد و غير آنچه بر نور و صفايش بيفزايد ميل نكند و اگر لقمه پليدى ندانسته در جوفش داخل شود و چون بالطبع سبب است براى كاستن آن نور فورا ملتفت شود اگر تواند دفع والا تدارك كند و از آن و امثالش كه داراى چنين ضررند كناره كند و نفرت گيرد، پس از بيشتر لذايذ و مشتهيات و الوان اطعمه و انواع اشربه از دل معرض و بى تكلف دست كشد و داراى زهد حقيقى شود كه نفرت و اعراض قلبى است از اعراض دنيا پس درك كند حلاوت ايمان را چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: والله نخواهيد چشيد شيرينى ايمان را تا آن كه زاهد شويد در دنيا و اگر چشيد هرگز چيزى بر او اختيار نكند و چون به اين مقام رسيد باقى خصال نيكو را دريابد چه در محل خود مقرر شده كه اگر آدمى به كمال يك خصلت نيكو برسد و آن را به تمام با شروط از راه علم و عمل به دست آرد و در قلبش راسخ شود سبب خواهد شد از براى كشاندن و آوردن باقى صفات حميده بى زحمت و مشقت و از اين بيان ظاهر شد، سبب افضليت تحصيل غذاى حلال بعد از ايمان از جميع اعمال چه با حرمت او خورنده‏اش را از صفات قلبيه محروم و در اعمال جوارح كسل و بى نشاط كند و آن را كه به جا آرد بى ثمر؛ چنانچه در اخبار بسيار در تفسير آيه شريفه و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هبآء منثورا256 كه حاصلش آنچه عملى كه كردند همه را هيچ و نابود كرديم رسيده كه اين اشخاص كه با ايشان، خداوند چنين كند، كسانيند كه نماز كنند و روزه بگيرند و پاره‏اى از شب را براى عبادت برخيزند ولكن اگر چيزى از حرام بر ايشان عرضه شود به شتابند به سوى و اما حلال او، پس دانستى كه كليد همه خيرات دنيا و آخرت و سبب راحت، دو سر است. قطب راوندى در لب لباب روايت كرده كه چون آيه به نحوى نازل شد و امر فرمود خداوند صحابه را كه هرگاه خواهند با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) راز گويند صدقه دهند على (عليه‏السلام) يك دينار داشت به ده درهم فروخت و به مساكين داد و ده مسئله از آن حضرت پرسيد اول گفت: يا رسول الله، چگونه بخوانم خداى را فرمود: به راستى و وفا يعنى عمل كردن به آنچه متعهد شده براى خداوند، دوم: گفت چه بخواهم از خداوند فرمود: عافيت، سوم: گفت چه كنم براى نجات خود فرمود: حلال بخور و راست بگو، چهارم: گفت نور چيست فرمود: قرآن، پنجم: گفت فساد چيست فرمود: ظهور كفر و بدعت و فجور، ششم: گفت بر من چيست فرمود: امر خدا و رسولش، هفتم: گفت حليه در چيست فرمود: ترك حليه، هشتم: گفتم حق چيست فرمود: اسلام و قرآن و خلافت، نهم: گفت وفا چيست فرمود: شهادة ان لا اله الا الله، دهم: گفت: راحت چيست فرمود: بهشت چون حديث با فايده و كمياب بود تمام آن را نقل كردم و در محاسن برقى مروى است از ابى نصير كه شخصى خدمت جناب باقر (عليه‏السلام) عرض كرد كه عمل من ضعيف است و نماز من كم و روزه من كم است ولكن اميداورم كه نخورم مگر حلال و نكاح نكنم مگر حلال، پس حضرت فرمود: كدام جهاد افضل است از عفت شكم و فرج جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: وامگذاريد طلب روزى را از حلالش؛ زيرا كه او معين تست بر دين تو و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بيشتر چيزى كه بر امت خود مى‏ترسم اين كسبهاى حرام است و فرمود: كسى كه شب را به سر آرد و با زحمتى كه در طلب حلال كشيده آمرزيده است و فرمود: خداوند طيب است قبول نمى‏كند مگر طيب را و به درستى كه خداوند امر كرده مؤمنين را به آنچه امر كرده به او مرسلين را فرمود: ياايهاالرسول كلوا من الطيبات257 اى پيغمبران بخوريد از طيبات و فرمود: ياايهاالذين امنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم‏258 اى گروهى كه ايمان آورديد بخوريد از طيبات آنچه به شما روزى كرديم آنگاه فرمود: مردى كه سفرهاى دراز كند و ژوليده و گردآلود شود و دست بر آسمان دارد و يا رب يا رب گويان باشد و طعام و شراب و لباس او از حرام باشد چگونه خداوند تبارك و تعالى دعاى او را اجابت كند و فرمود: خداى تعالى پاك است، پاك را دوست دارد و كريم است، كريم را دوست دارد و جواد است جواد را دوست دارد و پيراهن خود را پاكيزه داريد و چنان مكنيد كه جهودان مى‏كنند كه پليدى كه ايشان را باشد پيراهن سراى خود بيفكند پس از آن كه در سراى جمع كرده باشيد.
سوم: آن كه مراد از حلال در اين مقام نه همان چيزى است كه آدمى را بر خوردن آن عقاب نكنند و مؤاخذه، بلكه عتاب هم نفرمايند، بلكه چيزيست كه متعلق نشده به او و حقى از خالق جل و علا و حقوقى از احدى از مخلوقين از اصل يا اگر شده تمام آن را ادا كرده چه حق واجبى چه مستحبى، زيرا كه خوردن چيزى حلال نه براى سد رمق با گرسنه بودن يتيمى يا همسايه اگر چه عقاب نيارد اما دلى را اگر قساوت نياورد نورانى نيز نكند و صفا نبخشد، پس در غذا چند چيز بايد رعايت شود تا حلال محبوب خداوند شود درباره خورنده و فى الحقيقه چنان شود كه مامور باشد الآن بخوردن اين غذاى مخصوص.
اول: آن كه بالذات حلال باشد چون گوسفند نه حرام چون گوشت خوك و مسكرات.
دوم: آن كه مشتبه به حرام نباشد سوم: آن كه مضر نباشد بالذات چون زهر كشنده يا در خصوص مزاج خورنده هر چند در غير آن مزاج ضرر نرساند.
چهارم: آن كه پاك باشد واقعانه در حكم پاك مثل آنچه را دانا نيست به نجاستش كه در استعمالش عقابى نباشد ولكن اگر نجس باشد و او نداند با غير خود در خواص يكسان باشد.
پنجم: آن كه اختيار كند آنچه را كه محبوب انبياء و اولياء (عليهم‏السلام) بود و بر عقل و خفت بدن و نورانيت او بيفزايد و شيطان را از او دور كند و به خداوند نزديك نمايد؛ چنانچه به بعضى از آنها اشاره شد.
ششم: آن كه نظر كند در آن غذا كه اگر حقى واجب يا مندوب در آن باشد ادا كند و اين متوقف است بر علم كامل به احكام شرع و دانستن اقسام حقوق و كياست و فراستى در اشياء و اموالى كه در دست او و مردم است و مبادى آن چه بسيار مال كه به ظاهر حلال و اگر به دست صرافى الاهى افتد چندان حق در آن ظاهر كند كه اگر آنها را ادا كند از آن چيزى نماند و مغرور نشود كه به جنابت و سرقت و جور او را متصرف نيست يا در نزد او و داراى شروط زكات و خمس نشد چه بيشتر اهل تجارت و كسب خمس منافع ندهند و بيشتر اهل زراعت زكات. و اين دو حق و بعين مال تعلق دارد، كه اگر صاحبش نداد به دست هر كس افتاد بايد آن دو حق را از آن مال بيرون كند و پس بيشتر ماكولات و ملموسات خالى از يكى از اين دو حق نباشد و آنچه از معدن آرند از نمك و امثال آن اصلا رسم دادن خمس از آنها نشده و اما مظالم و حق الناس، پس بر هر ذى شعور پوشيده نيست كه با اين جورها، دستها و مالهاى ناحق كه از مردم گرفته مى‏شود. آن گاه با عين آنها داد و ستد و خريد و فروش و عطا و بخشش مى‏شود كجا مالى سالم از آن پيدا مى‏شود و بسيار كسانند كه مى‏ميرند و آلاف از حق مردم بر ذمه ايشان است و چون صاحبش معين نيست، تمام تركه بايد بر فقراء تصدق شود و ورثه دل از دينارى نمى‏كنند، و با مردم محشورند و به ظاهر از اهل جور نيستند و با همه آن مال حرام با خلق معامله مى‏كنند و شرح خرابى از قوه بيرون است و اما ساير حقوق.
در كتاب شريف عدةالداعى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: فرمود به عيسى بن موسى اى عيسى همه مال از آن خداى تعالى است كه به امانت نزد خلق خود سپرده و امر فرموده ايشان را كه بخورند و بياشامند و بپوشند و نكاح كنند و سوار شوند از آن به ميانه روى و مابقى را بر فقراء مومنين بذل كنند پس هر كه از اين تعدى كرد آنچه بخورد و بنوشد و آنچه بپوشد و آنچه نكاح كند از آنها حرام است.
و اما زين العابدين (عليه‏السلام) فرمود: سخت دلى بر فقراء و مساكين، باران آسمان را حبس مى‏كند و در اخبار حقوق مومنين بر يكديگر در مال غيره و حق فقراء بر اغنياء كه به پاره‏اى از آنها بعد از اين اشاره خواهد شد انشاءالله تعالى آنقدر تاكيد و تشديد شده كه اگر جرئت نكند كسى كه گويد واجب است لامحاله از آن قسم مستحب خواهد بود؛ كه در تركش ضررها و خسارت‏هاى بسيار خواهد بود؛ بلكه در خبر معلى كه به چندين سند روايت شده و خواهد آمد جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: مومن را بر مومن هفت حق واجب است و نيست از آنها حقى مگر آن كه بر او واجب است اگر او را ضايع كرد بيرون مى‏رود از دوستى خدا و طاعت او و او را در آن حظى نباشد، تا آن كه فرمود: هفتم آن اعانت كنى او را به تن و مال و زبان و دست و پاى خود و در روايت نبوى كه سى حق در آنجاست فرمود: از عهده آنها بيرون نيايد مگر به اداء يا به عفو در آخر خبر است كه يكى از شما از حق برادر خود وامى‏گذاريد و چيزى از او مطالبه مى‏كند در قيامت پس حكم مى‏شود براى او بر آن شخص.
و جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: عبادت كرده نشده خداوند به چيزى بهتر از اداى حق مومن و غير آن از اخبار كه در باب آينده در شرط ششم ذكر مى‏شود و عجب نباشد كه صفى الله آدم و اول برگزيده و رسول خداوند عالم، به جهت يك ترك اولى از آن همه نعيم بهشتى محرومش كنند و به چنين سراى ظلمانى فرستند، مالدار را كه سر از اين همه فرمان الاهى پيچيده و در امانت خدايى خيانت كرده از پاره مقامات عاليه و صفات نفسانيه محروم نمايند هر چند در اينجا مقدمه شود از براى افتادن در وادى خسران و افتادن آتش در خرمن ايمان و بالجمله با رعايت اين شروط حلال مطلوب به دست آيد و در باقى آداب اكل و شرب كه در محل خود مذكور است اگر بى تقصير مسامحه شود چندان ضررى نرسد. اگر چه با بزرگى مقصد و احتياج به اعانت ملائكه و دور شدن شياطين كه بى رعايت بسيارى از آنها نشود به قدر ميسور بايست آنها را رعايت نمود.
چهارم: آن كه حلال پاكيزه چنين است كه در هيكل انسانى آن كند كه اكسير احمر در جسد فلزات چون گوگرد سرخ كيميا و مانند مومن كامل عزيز و بى اسم و نشان هر چه آدمى زحمت كشد و به خيال خود حلال به دست آرد، چون نيك تامل كنى از چند جهت خراب و شبهه ناك لقمه نانى كه از تخم حلال در زمين مباح به آب و آلات مباح به دست ماذون از جانب خداوند زراعت شده و بعد از اداى حق الاهى با شروط پخته و به نحو حلال به دست رسد و در دهان داخل شود تحصيلش در نهايت صعوبت است.

پى‏نوشتها:‌


240) سوره جمعه 62 آيه 2
241) سوره بقره (2) آيه (151).
242) سوره بقره (2) آيه (129).
243) آيه را نقل به معنا كرده عين الفاظ آيه به درستى كه نقل نشده؛ شايد منظورش اين آيه مباركه باشد؛ انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا سوره احزاب 33 آيه 33
244) سوره حج 22 آيه 24
245) سوره مومنون 23 آيه 51
246) سوره انعام: 6 آيه 82
247) سوره الحشر 59 آيه‏9
248) سوره نور: 24 آيه 21
249) سوره شمس 91 آيه 8
250) سوره انفال 8 آيه 33
251) منطقه و نام صحرايى است در نزديكى طائف از سرزمين‏هاى قبيله هوازان كه جنگ حنين كه يكى از غزوه‏هاى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است در آنجا بوده؛ البته اسم اين منطقه را (ارطاس) هم گفته‏اند. م‏
252) سوره نور 24 آيه 26
253) سوره الاسراء 17 آيه 82
254) از جمله از اخبار معتبره مستفاد مى‏شود كه در ترقى از درجه به درجه از حالى به حالى و تنزل به همين نسق به سبب مواظبت به عملى از ذكر و دعا و نماز و خوردن و آشاميدن و ترك چيزى و غير آن چهل روز يا سال را مدخليت تامى است در تاثير آن؛ بلكه اين عدد را در مواضع بسيار آثار بزرگى است كه و ما براى تنبيه اشاره مى‏كنيم به بعضى از آن مواضع بى ذكر ماخذ و سند كه موجب تطويل است اول: نطفه در رحم بعد از چهل روز علقه شود و علقه بعد از چهل روز مضغه گردد پس هر كه خواهد دعا كند حمل زن پسر مستوى الخلقه شود در اين چهار ماه دعا كند، دوم: كسى كه شرب خمر كند چهل روز نمازش مقبول نيست، زيرا كه خدا تقدير فرمود خلقت را در چهل و خمر چهل روز در بدن بماند به قدر انتقال خلقت او در نطقه و علقه و مضغه و همچنين هر غذا كه بخورد يا بنوشد چهل روز در بدن مى‏ماند: سوم: هيچ بنده خالص نكرده ايمان خود را به خداوند يا نيكو ننموده ذكر خدا را در چهل روز مگر آنكه زاهد كند او را خداوند در دنيا و بنمايد به او درد او را و دواى آن را و محكم نمايد حكمت را در دلش؛ چهارم: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مامور شد كناره كند از خديجه قبل از در بعثت در چهل روز، پنجم: ميقات جناب موسى چهل روز بود كه در روز چهلم تكلم فرمود خداوند به او به صد و بيست و چهار هزار كلمه ششم: كسى كه چهل روز گوشت نخورد و خلق او بد شود، زيرا كه انتقال نطفه در چهل روز بود. هفتم: كسى كه چهل روز از گوشت بخورد قلبش قاسى شود. هشتم: كسى كه يك بار انار بخورد دلش نورانى و وسوسه از او برداشته شود چهل روز و دو انار انار هشتاد روز و سه انار صد و بيست روز. نهم: كسى كه سويق بخورد در چهل روز پر شود كتفش از قوت دهم: كسى كه زيت بخود و به خود بمالد شيطان چهل روز نزديك او نرود. يازدهم: هر ليسه چهل روز نشاط آورد براى عبادت. دوازدهم: توبه بهلول نباش بعد از چهل روز قبول شد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد توبه كند آن كند كه او كرد. سيزدهم: جناب داود بر ترك اولى خود چهل روز گريست چهاردهم: كسى كه چهل روز حلال خورد دلش نورانى شود. پانزدهم: كسى كه يك لقمه حرام بخورد چهل روز نمازش قبول نشود. شانزدهم: جناب عيسى در وقت عروج حواريين را وصيت فرود به گرسنگى و فرمود مثل مار باشيد پس عروج كرد حواريين گفتند از جاى خود حركت نكنيم تا معنى كلام روح الله را بفهميم، پس يكى گفت مار چون حلقه زند سرش را در زير بدنش گذارد چون داند كه هر آفتى كه به بدنش رسيد با سلامتى سر ضرر ندارد و او فرمايد كه سرمايه شما دين شما است چون او را حفظ كنيد ضرر ندارد آنچه به شما رسد از فقر و مرض ديگرى گفت: چون مار به جهت حفظ زهر غير خاك چيزى نخورد همچنين منتفع نشويد به حكمت براى طلب آخرت تا حسب دنيا در دل شما است ديگرى گفت: مار چون در خود ضعف و سستى بيند خود را گرسنگى دهد در چهل روز در سوارخ تنگى رود و بعد از چهل روز برگردد و جوان شده و چهل سال عمر كند. مى‏فرمايد: چون مار خود را در مدت قليله گرسنگى دهد تا در مدت طويله آخرت باقى نمايند، پس همه بر قول او موافق شدند. هفدهم: كسى كه ايمان آورده به خدا و رسولش نگذارد و موى عانه خود را چهل روز. هجدهم: زمين نجس مى‏شود يا ناله مى‏كند از بول ختنه نكرده تا چهل روز. نوزدهم: چون چهل نفر جمع شوند و دعا كنند يا ده نفر چهار مرتبه يا چهار نفر ده مرتبه دعا كنند مستجاب مى‏شود. بيستم: كسى كه اول براى چهل نفر برادر مومن خود دعا كند آن گاه براى خود، براى همه مستجاب مى‏شود. بيست و يكم: هر گاه بر جنازه چهل مومن حاضر شود بگويند خدايا ما از او جز خوبى نديديم شهادتشان قبول و ميت آمرزيده شود. بيست و دوم: چون امام عصر (عليه‏السلام) ظاهر شود و به هر مردى قوت چهل مرد دهند. بيست و سوم: كسى كه چهل مصباح دعاى عهد معروف را بخواند از انصار آن حضرت خواهد بود و اگر مرد زنده‏اش كنند. بيست و چهارم: اميرالمومنين (عليه‏السلام) مى‏فرمود: اگر چهل نفر ناصر مى‏داشتم جهاد مى‏كردم و امام حسن (عليه‏السلام) نيز چنين فرمود بيست و پنجم: جناب آدم از بهشت چهل شاخه آورد كه ميوه آن از داخل و خارج خورده مى‏شد و چهل شاخه از داخل خورده مى‏شد نه از خارج و چهل شاخه به عكس. بيست و ششم: آدم (عليه‏السلام) بر هابيل چهل روز به خون گريست. بيست و هفتم: آسمان بر جناب سيدالشهداء (عليه‏السلام) چهل روز خون گريست و آفتاب چهل روز به سرخى و كسوف و زمين چهل روز سياهى و ملائكه چهل روز. بيست و هشتم: كسى كه چهل حديث حفظ كند و مستقيم شود بر آن محشور شود روز قيامت با پيغمبران و صديقين و شهداء. بيست و نهم: رحم شكايت كند از رحم خود تا چهل پشت. سى ام: خوانى كه براى جناب عيسى نازل شد چهل روز ماند و از آن خوردند. سى و يكم: جسد جناب آدم چهل سال گل چسبنده بود چهل سال حماء مسنون بود چهل سال صلصال بود چهل سال ديگر ماند تا گوشت و خون شد. سى و دوم: خداوند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بنده آفريد و او را چهل سال به ادب خود مؤدب فرمود آنگاه او را مبعوث فرموده امر دين خود را به او تفويض فرمود. سى و سوم: بنده در چهل سالگى به منتها رسد در چهل و يك رو به نقصان. سى و چهارم: چون بر مؤمن چهل سال بگذرد و از جنون و جذام و برص مامونست اگر مخالفت امر خدا نكند. سى و پنجم: با بنده تا چهل سال مسامحه كنند پس از آن كار را بر آن سخت گيرند بنويسند بر او عمل كم و زياد و صغيره و كبيره را و به او گويند استعداد خود را بگير كه ديگر عذرى ندارى. سى و ششم: عقاب بنى اسرائيل در ماندن تيه چهل سال بود. سى و هفتم: نفرين جناب موسى و هارون را بر فرعون خداوند بعد از چهل سال اجابت فرمود قد اجيبت دعوتكما. سى و هشتم: بر مومن چهل روز نمى‏گذرد مگر آن كه براى او امرى عارض شود كه به سبب آن محزون شود. سى و نهم: علاقه روح با بدن بعد از مردن تا چهل روز است چهلم: چون چهل روز به مردن مؤمن بماند خطاب رسد به حمله عرش كه حجاب برداريد ميان من و ميان بنده من روز دوم خطاب رسيد به رضوان كه درهاى بهشت را باز كنند و همچنين در هر روز براى او تشريف و احترام و اكرام مى‏شود تا روز چهلم خبر طولانى مروى است در مجلس صد و بيستم لب لباب قطب راوندى و در آنچه ذكر كرديم براى شاهد كافى است منه نورالله قلبه.
255) حجر نام شهر يا وادى است كه قوم ثمود در آنجا منزل داشتند و محل آن در وادى القرى است كه ميان مدينه طيبه و شام است و جناب صالح بر اين قوم مبعوث شده بود. منه.
256) سوره الفرقان 25 آيه 23
257) سوره المومنون 23 آيه 51
258) سوره بقره 2 آيه 57