در تفسير عياشى از جناب باقر (عليهالسلام) مروى است: در آيه: (افمن كان ميتا
فاحييناه)102 يعنى ميت كسى است كه اين امر را
نشناخته، يعنى امر امامت را و در روايت ديگر از جناب صادق (عليهالسلام) است كه ميت
جاهل از حق و ولايت است و در آيه: اموات غير احيآ103
فرمودند: كفار غير مومنين و در آيه يخرج الحى من الميت و يخرج
الميت من الحى104 فرمودند: حى كه از
ميت بيرون مىآيد، مومنى است كه بيرون مىآيد از طينت كافر و ميتى كه از حى بيرون
مىآيد كافرى است كه بيرون مىآيد از طينت مومن و در تفسير قمى است در آيه
هل يستوى الاعمى و البصير105 يعنى مومن
و كافر و آيه شريفه افمن يعلم ان من انزل اليك من ربك هو الحق
كمن هو اعمى106 و آيه:
مثل الفريقين كالاعمى والاصم و البصير و السميع107
صريح است در تاويل مذكور و در تفسير مذكور از جناب صادق (عليهالسلام) مروى است در
آيه نور كه مشكاف جوف مومن است و قنديل يعنى زجاجه قلب است و مصباح نورى است كه
خداوند قرار داده آن را در او و غير اين از اخبار، كه ذكر آن موجب تطويل است.
پس انسان كه به مقتضاى آيه و لقد كرمنا بنى آدم108
از ساير موجودات چون حيوان و نبات و جماد ممتاز و به اين خلعت تكريم معظم و سرافراز
شده بود. از نوشيدن شربت علم زنده و بينا و شنوا شود و از زندگى او مردهها زنده
شوند و از نور علم او ظلمت روشن شود. پس گوهرى گردد. گران مايه و درختى شود پر شاخ
و ميوه.
علم سوى در آله برد
جان بى علم تن بميراند
مرد بى علم اليف درد بود
هر كه را علم نيست، گمراه است
مرد را علم ره دهد به نعيم
علم باشد دليل نعمت و ناز
زيركانند109 اهل علم و هنر
عالم علم عالمى است شگرف
عالم علم عالمى است فراخ
چون تو را جهل دل بميراند
علم خوان گرت ز آدمى است رگى
بنده110 دارد بسى به جان و به دل
علم دين بام گلشن جان است
نيك نادان در اصل نيك منه
كار يك ساله را بها دو درم
آن كشد زين و اين كشد زانبار
كار بى علم بار و بر، ندهد
علم كز بهر دين و داد بود
علم حق از درون اهل صواب
|
|
نه سوى نفس و مال و جاه برد
شاخ بى بار دل بگيراند
در ز بحر بزرگ خورد بود
دست او، زان سراى كوتاه هست
مرد را جهل در دهد به حجيم
خنك آن را كه علم شد دمساز
سينه شان چرخ و نكته شان اختر
نيست آن خطه، خطه خط و حرف
بخ بخ آن را كه شد در او گستاخ
كه تو را خود به آدمى خواند
ز آنكه شد خاص شه به علم سگى
سگ عالم از آدمى جاهل
نردبان عقل و حس انسان است
بد دانا ز نيك نادان به
علم يك لحظه را بها عالم
كه عمل مركب است و علم سوار
تخم بى مغز پس ثمر ندهد
آتش و آب و خاك و باد بود
هست چون بركه در افشان آب111
|
دوم: آن كه نظام عيش بنى آدم و سبب اصلاح امور زندگى و رسيدن هر
صاحب حاجتى به مقصود، خويش، از روى علم و دانش و معرفت به مصالح و مفاسد و قدرت و
توانايى بر به كار بردن آن است؛ زيرا كه به چراغ علم پى برند به آنچه در آن قوام
تعيش و مايه آسودگى و راحت است و به نور هدايت علم پيدا كنند. اسباب جلب منافع و
امور دافع مضار را و تبوفى آن رشتهها متصل و خلق به يكديگر بسته شوند؛ پس اگر تصور
شود كه در يك روز بلكه يك ساعت از هر كسى مقدار دانشش از او گرفته شود و مفاسد در
نظر يكسان و ارباب صنايع و حرف با جاهلان در يك ميزان شوند. عالم منقلب شود و
وضعها به هم خورد و چنان هرج و مرجى شود كه احدى زنده نماند، چه فرو رفتن يك لقمه
نان در دهان، متوقف است بر كار كردن پنج هزار نفر و كار آنها از روى علم به اصل آن
كار و كيفيت او و علم به صلاح كردن آن كار است و با جهل به هر دو كارها بماند. پس
لقمه نان پيدا نشود. و از اين رقم است ساير مايحتاج از لباس و مسكن و اثاث و البيت
و غير اينها و اموال و فروج و نفوس، همه در معرض تلف و تضييع و هلاكت درآيند. چه با
بقاى حاجت به اكل و شرب و نكاح و لباس و تميز ندادن زشت از زيبا و نبودن رادعى از
خارج غير از فساد كلى و تمام شدن نوع انسانى نتيجه ندهد و به هلاكت ايشان ساير
اشياء را مدد بقا ندهند. چه آنها به طفيل وجود انسان خلعت وجود پوشيدند و به جهت
منافع و راحت انسان پاى در عالم نهادند چنان چه خداوند مىفرمايد:
خلق لكم ما فى الارض جميعا112 و نيز
مىفرمايد بعد از ذكر فواكه و اشجار و چراگاه متاعا لكم و
الانعامكم113 بلكه مدار تعيش آنها نيز
به جهت مقدار دانشى است كه دارند و به آنچه ايشان را نفع دهد از ماكولات و به آنچه
به آن از خود مضرت و اذيت دشمنان خود را دفع كنند و با گرفتن اين معرفت از ايشان
ساعتى زنده نمانند و از وجه اول ظاهر مىشود، سر استغفار هر چيز براى طالب علم
چنانچه در اخبار متواتر است.
سوم: آن كه پارهاى از حيوانات با نهايت حقارت و خوارى و پستى و رتبه و مقام به
سبب اندكى از علم و قليلى از معرفت و عمل محترم و مغرر شدهاند. بلكه از انسان جاهل
كه مقامش اعلى بود به مراتب مقدم و اشرف شوند؛ چنانچه سگ كه با خساست فطرى و نجاست
ذاتى به جهت يادگرفتن دو سه چيزى، كه رفتن به سوى شكار باشد - هرگاه او را بفرستند
- و برگشتن به سوى صاحبش، هر وقت كه او را بخواند و نخوردن او از شكارى كه گرفته تا
صاحبش برسد، با قيمت شود و كشتهاش پاك و حلال گردد، بلكه بعضى از فقهاء گفتهاند
جاى گزيده او را هم لازم نيست بشويند با جمع نبودن شرايط ذبح و ذبيحه انسان كه جاهل
باشد به شرايط آن مردار نجس است. ببين تفاوت ره از كجا تا به كجاست.
در كافى از جناب رضا (عليهالسلام) مروى است كه فرموده: قبره114
را نخوريد و او را فحش ندهيد و او را به اطفال ندهيد كه بازى كنند با او به جهت آن
كه زياد تسبيح مىفرستد و تسبيح او اين است لعن الله مبغضى
آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و در روايت ديگر فرمودند: كه در آخر
تسبيحش اين را مىگويد.
و ايضا در آن كتاب و كتاب خصال از داود رقى مروى است كه گفت، نشسته بوديم خدمت
جناب صادق (عليهالسلام) كه گذشت مردى و در دستش مرده پرستوكى بود، پس بسرعت بر
خواست و آن را از دست او گرفت، انداخت آن را بر زمين و فرمود: آيا عالم شما؛ شما را
به اين، امر كرد يا فقيه شما؛ خبر دادم مرا پدرم از جدم كه رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) نهى فرمود: از كشتن شش چيز مور و مگس عسل، ضفدع115
و هدهد و صرد و پرستوك اما مگس عسل116، پس او
مىخورد پاكيزه و مىگذارد پاكيزه و او است كه خداى وحى كرده به او كه نه از جن است
و نه از انس و اما مور، پس به درستى كه مردم به قحطى افتادند در عهد سليمان پس براى
استسقا بيرون رفتند، پس ديدند مورى را كه بر پا ايستاده دستها به آسمان بلند كرده و
مىگويد ما خلقيم از آفريدههاى تو و بى نياز از فضل تو نيستيم، پس روزى ده ما را
نزد خود و ما را به معاصى سفهاء بنى آدم نگير، پس حضرت فرمود: برگرديد كه خداوند به
دعاى غير شما، به شما باران داد. اما ضفدع، پس چون آتش شعله گرفت بر جناب ابراهيم
(عليهالسلام) حشرات زمين به خداوند شكايت كردند و در ريختن آب بر آن اذن خواستند
پس خداوند اذن نداد، مگر ضفدع، پس، ثلث او را آتش سوزاند و يك ثلث باقى ماند. اما
هدهد پس دليل آن جناب بود به سوى ملك بلقيس. و اما صرد117
پس راهنماى جناب آدم بود از بلاد سرانديب تا بلاد جده و اما پرستوك پس به درستى كه
چرخ گرفتنش در هوا به جهت حسرت او است بر آنچه كه بر اهل بيت محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم) كردند و تسبيح او خواندن الحمدالله رب العالمين
است آيا نمىبينيد او را كه مىگويد ولاالضالين و
ايضا از آن جناب از پدرش روايت نموده حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده
وصيت بكنيد براى پرستوك هنگامى كه مىگذرد و ترنم مىكند مىگويد:
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين118
تا آن كه فاتحه را خواند، پس چون به آخرش برسد ترنم كند و به او بگويد
ولاالضالين و حضرت ولاالضالين را با مد حكايت
فرمود. ايضا از داوود رقى روايت كرده كه گفت: نشسته بودم در خانه ابى عبدالله
(عليهالسلام)، پس نظر كردم به سوى كبوتر راعبى كه مدتى زياد مىخواند، پس به سوى
من نظر كرد. ابوعبدالله (عليهالسلام) فرمود: اى داود، آيا مىدانى اين پرنده چه
مىگويد عرض كردم: نه فداى تو شوم، فرمود: نفرين مىكند بر قتله حسين
(عليهالسلام)، پس او را در خانههاى خود نگاه داريد و نيز از آن جناب روايت نموده
كه هر كسى بخواهد مرغى را در خانه پس نگاه دارد ورشان119
نگه دارد. را پس به درستى كه او ذكر خدا را از همه بيشتر كند و تسبيح بيشتر فرستد و
او مرغى است كه ما اهل بيت را دوست مىدارد و در اخبار بسيار مدح خروس سفيد و امر
به نگاهداشتن او در خانه وارد شده، به جهت معرفت او به اوقات نماز و آگاه كردن او
انسان را در آن زمان و گفتن او در ذكرش اذكروالله يا غافلين120
زهى قباحت جهل كه آدمى را از سگى پست كند و به تعليم از خروسى وادارد و شرح شعور و
معرفت و اذكار حيوانات در مقام سيم از باب نهم خواهد شد ان شآءالله تعالى.
چهارم جمله از آيات شريفه مثل آيه مباركه الله الذى خلق سبع
سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شىء قدير و ان
الله قد احاط بكل شيىء علما121
خداوندى كه آفريد هفت آسمان را و از زمين مانند آن به درنگ فرو مىفرستد امر خود
را ميان آنها تا بدانيد كه خداوند بر هر چيزى توانا است و بدانيد كه هر آينه خداوند
احاطه دارد، به هر چيزى از راه دانش، و حملش فرو گرفته هر چيزى را، از ظاهر اين
كلام مستفاد مىشود كه غرض از خلقت آسمان و زمينها و نزول كارهاى الهى است. و چون
برگشت تمام صفات ثبوتيه به اين دو صفت است و جميع آنها از اين دو منشعب مىشود، پس
غايت خلقت علم توحيد و معرفت حضرت ربانى است و به همين مضمون است حديث قدسى معروف
كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق الخلق لكى اعرف122
من گنجى نهانى بودم، پس خوش داشتم كه شناخته شوم، پس آفريدم جهانى را تا شناخته شوم
و از براى شرافت علم همين كافى است و آيه ديگر اول سوره علق كه اولين سورهاى است
كه نازل شده اقرء باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق اقراء
و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان مالم يعلم123
بخوان بنام پروردگارت كه جهان را آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان كه
پروردگارت از هر كريمى، كريمتر است، كسى است كه به وسيله قلم تعليم كرد، آرى انسان
را تعليم كرد چيزهايى را كه نمىدانست؛ و در اين سوره از چند وجه اشاره به شرافت
علم شده.
اول: آن كه در مقام شمردن نعمتها، پس از نعمت وجود، نعمت علم را بيان فرمود و اگر
اشراف از او نعمتى بود به ذكر بعد از او سزاوارتر بود.
دوم: آن كه در اين آيات ذكر از اول مرتبه انسان شده كه پستترين مراتب اوست و از
آخر حالش كه مقام دانايى باشد. پس بايست بالاترين مراتب او باشد نظر به مقابله
انداختن اين دو گويا فرمود: تو در بدايت امر در چنين مقام پستى بودى و حال به چنين
مقام عالى رسيدى و اگر فوق آن درجه بود ذكرش مناسبتر بود.
سوم: آنكه در بخشيدن گوهر علم ذات مقدس خود را به صفت اكرميت ياد فرموده اشاره به
اين كه اين صفت از روى آن موهبت است، پس ناچار نعمت علم از همه نعم اعلى باشد و
گرنه اكرميت به غير او متحقق شود چون ذكر نشد بايد نباشد.
چهارم: آن كه به ذكر نعمت وجود و علم اكتفا فرمود. اشاره به اين كه با دست آمدن
اين دو نعمت تمام و در جنب آن ساير نعم را وقعى نه و نظيرش آيه مباركه
الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان124
از ابتدا كردن سوره به اسم شريف الرحمن دانسته مىشود كه در مقام ذكر نعمتاند و
مصدق اين تكرار آيه مباركه فباى الآء ربكما تكذبان125
تا آخر سوره و تعليم قرآن را كه اشراف و انفع و اكمل و ادوم طرق علوم است. بر همه
مقدم داشت و پس از ذكر نعمت خلقت، تعليم بيان را كه معرفت منافع و مضار دنيا و آخرت
است ذكر فرمود و بر ناقد مخفى نيست كه، كه در اين ترتيب چه مقدار اعتنا، بشان علم
شده و آيه مباركه انما يخشى الله من عباده العلمآء126
و در جاى ديگر است سيذكر من يخشى127
هر كه از خداى ترسد پند گيرد و نصيحت در او اثر كند و جز علما كسى نترسد. پس تذكر
كه مفتاح راه نجات است مخصوص ايشان خواهد بود و آيات كه دلالت ميكند بر امر به
سئوال زيادتى علم و تعلم از علماء و مذمت جهل و پناه بردن انبياء به خداوند از دخول
در زمره جاهلين و سرزنش كردن ايشان مكذبين خود را به جهل، كه سبب تكذيب ايشان شده و
صورت نگرفتن معصيتى مگر بعد از جهل به يكى از امور كه با يقين به آنها هرگز متحقق
نشود چنانچه گذشت بسيار است.
پنجم: اخبار بسيار است، و به ذكر بعضى قناعت مىكنيم. در امالى شيخ طوسى و غيره
مروى است از جناب رضا (عليهالسلام) كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى پس طلب نماييد علم را به محلش و اقتباس
نماييد آنرا از اهلش به درستى كه براى خداوند علم را ياد دادن حسنه است و طلب
نمودنش عبادت است و مذاكره نمودنش ثواب تسبيح دارد و عمل كردن به او جهاد در راه
خدا است و تعليمش به آنكه نداند صدقه است و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست
زيرا كه به علم حلال و حرام الهى دانسته مىشود و هويدا مىگردد راه به سوى بهشت و
او است مونس در وحشت و مصاحبت در غربت و وحدت و همزبان در تنهايى و خلوت و راهنما
در حال شادى و كربت و حربه براى دفع دشمنان و زينت نزد دوستان، خداوند جمعى را كه
براى علم بلند مرتبه خواهد كرد و ايشان را پيشوايان در خير، كه مردم پيروى ايشان
نمايد مىگرداند و به كردارشان هدايت يابند و به راى عمل نمايند و ملائكه رغبت كنند
در دوستى ايشان و بال خود را بر ايشان مالند و در هنگام نماز بر ايشان بركت فرستند
و بر ايشان استغفار كنند هر ترى و خشكى، حتى ماهيان و حيوانات دريا و درندگان
حيوانات صحراها و به درستى كه علم زندگانى دلها است از جهالت. و نور، ديدهها است
از ظلمت و قوت بدنها است از ضعف. بنده را به منازل برگزيدگان مىرساند و در
مىآوردشان در مجالس نيكوكاران و در درجات عاليه در دنيا و آخرت، و تفكر و تذكر در
آن برابر است با روزه داشتن و مدارسه و مباحثهاش ثواب نمازگذاردن دارد. به علم
اطاعت و بندگى خدا مىتوان كرد و به آن صله رحم كرده مىشود و حلال و حرام دانسته
مىشود. پيشواى عمل است و عمل تابع اوست علم را الهام مىنمايند به سعادتمندان، و
محروم مىگردد از او بدبختان، پس خوشا به حال آنكه بهره خود را از او گرفته و محروم
نشده باشد و فرمود: عالم در ميان جهان مانند زنده است در ميان مردگان.
در امالى صدوق از آن جناب مروى است كه فرمود: چون مؤمن بميرد و بگذارد يك ورقه كه
در آن عملى باشد آن ورقه در روز قيامت پرده ميان او و آتش مىگردد و عطا فرمايد او
را خداوند به هر حرفى كه نوشته شده در آن شهرى كه هفت مرتبه وسيعتر از دنيا است.
در بصائرالدرجات از آن جناب مروى است كه فرمود: فضل عالم بر عابد مثل فضل ماه است
بر ساير نجوم و در روايت ديگر فرمود: مثل آفتاب است بر ستارهها و فضل عابد بر غير
عابد و مثل فضل ماه است بر ستارهها و از جناب باقر (عليهالسلام) روايت نموده كه
عالمى كه منتفع شوند به علم او بهتر است از عبادت هفتاد هزار عابد. و از جناب صادق
(عليهالسلام) روايت نموده كه مىآيد عالم پيش از عابد در مكانى رفيع128
است به مسافت پانصد سال. و نيز از آن جناب روايت نموده كه يك عالم افضل است از هزار
عابد و هزار زاهد و نيز فرمود: يك ركعت نمازى كه فقيه بجا مىآورد بهتر است از
هفتاد هزار ركعتى كه عابد بجا مىآورد و ايضا از معاويه بن وهب روايت نموده كه گفت
از آن جناب سئوال كردم از دو مرد كه يكى از آن دو فقيه و روايت كننده اخبار است و
ديگرى عابد است ولى مثل آن عالم ناقل حديث نيست. فرمود: راوى حديث كه با بصيرت باشد
در دين بهتر است از هزار عابدى كه نه فقه دارد و نه روايت و از جناب سجاد
(عليهالسلام) روايت نموده كه يك با بصيرت در دين سختتر است بر شيطان از هزار عابد
و حضرت امام حسن عسكرى (عليهالسلام) در تفسير شريف خود روايت كرده كه رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداى عزوجل تحريص كرده بر نيكى يتيمان به جهت
جدا بودن ايشان از پدران خود، هر كه ايشان را محافظت كند خداوند او را محافظت
مىكند و هر كه خداوند او را اكرام مىكند، اكرام كند آنها را و هر كه بر سر يتيمى
به جهت مهربانى به او دست بكشد، مىگرداند خدا براى او در بهشت به هر مويى كه زير
دستش مىگذرد. قصرى وسيعتر از دنيا و آنچه در او است. و در اوست آنچه مايل است به
او نفوس و لذت مىبرد از او چشمها، و ايشان در آنجا مخلدند.
و امام (عليهالسلام) فرمود: بد حالتر از يتيمى اين يتيم، يتيمى است كه، جدا شود
از امام خود و قادر نباشد بر رسيدن به خدمتش و تكليف خود را نداند، در آنچه به او
از احكام دين مبتلا مىشود.
هان: هر كه از شيعيان ما به علوم ما، داناست اين جاهل به شريعت ما، كه جدا شده از
مشاهده ما، يتيمى است در دامن او. پس هر كه او را هدايت كند و ارشاد نمايد و به او
احكام ما را ياد دهد با ماست در رفيق اعلى. خبر داد مرا به اين، پدرم از پدرانش از
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و امام (عليهالسلام) فرمود: حاضر شد زنى نزد
صديقه طاهره فاطمه زهرا (عليه السلام) و گفت: مادرى دارم ناتوان و چيزى از امر نماز
بر او مشتبه شده و مرا فرستاده به سوى شما كه بپرسم. پس حضرت جواب آن را گفت: پس
سئوال ديگر كرد جواب داد پس سوال سوم كرد جواب داد تا آن كه سئوال را به ده برساند،
جواب داد: پس آن زن از زيادى سئوال شرمنده شد و گفت: گران نشوم بر تو اى دختر رسول
خدا فرمود: سئوال كن از آنچه خواهى آيا ديدى كسى را كه خود را كرايه دهد يك روز
براى بالا رفتن به بامى با بار سنگين و كرايه او صد هزار اشرفى است، آيا سنگينى
دارد بر او عرض كرد نه فرمود: كرايه كردم من براى هر مسئله به بيشتر از پر شدن از
زمين تا عرش لؤلؤ پس سزاوارترم به اين كه گران نشود بر من.
و حضرت امام حسن (عليهالسلام) فرمود: فضيلت كسى كه تكفل كند جاهلان شيعيان را و
امور مشتبه را بر ايشان واضح گرداند، بر كسى كه يتيمان ديگر را آب و طعام دهد مثل
فضيلت ماه است بر سهى كه مخفىترين ستارهها است و حضرت حسين بن على (عليهالسلام)
فرمود: هر كه متكفل يكى از شيعيان ما شود در غيبت ما، و از علومى كه به او رسيده او
را هدايت كند و در علوم ما با او مساوات كند خداوند عالميان او را ندا كند كه اى
بنده كريم، كه مواسات كردى من سزاوارترم به كرم كردن، از تو، اى ملائكه، در بهشت به
هر حرفى كه تعليم كرده هزار هزار قصر به او دهيد. و در آن قصرها آنچه مناسب آنها
است از نعمتها براى او مقرر سازيد.
حضرت على بن الحسين (عليهالسلام) فرمود: كه حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه اى
موسى مردم را دوست من گردان و مرا دوست ايشان كن. گفت خداوندا چه كنم، كه ايشان
چنين شوند فرمود: كه به ياد ايشان آريد نعمتهاى مرا تا مرا دوست دارند، به درستى
كه اگر يك كس از آن كه از درگاه من گريخته باشد يا از ساحت عزت من گم شده باشد به
سوى من برگردانى بهتر است براى او از صد سال عبادت كه روزها روزه باشى و شبها به پا
ايستاده باشى. موسى (عليهالسلام) گفت: آن بنده گريخته كدام است فرمود: گناه كاران
و آنان كه فرمان من نمىبرند. پرسيد، كه گم شده كيست؟ فرمود: جاهل به امام زمانش،
پس بشناساند به او امامش را، يا غايب از امامش بعد از شناختن كه جاهل باشد به شريعت
دين او. پس بشناساند به او شريعت را و آنچه به او عبادت كند پروردگار خود و برسد به
سبب آن به خوشنودى او.
و حضرت سجاد (عليهالسلام) فرمود: بشارت دهيد علماى شيعيان ما را به ثواب عظيم و
جزاى فراوان.
و حضرت موسى بن جعفر (عليهالسلام) فرمود: يك فقيه كه نجات دهد يتيمى از يتيمان ما
را كه جدا شدند از ما و از مشاهده ما بياد دادن او آنچه را كه محتاج است به او
گرانتر است بر شيطان از هزار عابد، زيرا كه عابد همتش همان نفس خود است و عالم با
داشتن هم نفس خود، نفوس بندگان و كنيزان خدا را دارد كه از دست شيطان و سركشان
ابتاع او نجات دهد. از اين جهت از هزار هزار عابد افضل است.
و حضرت امام محمد تقى (عليهالسلام) فرمود: آنكه ايتام آل محمد را، متكفل شود كه
از امام خود جدا شدند و در حيرت جهل افتادهاند و در دست شيطان و در دست ناصبيهاى
از دشمنان ما گرفتارند، پس ايشان را از آنها نجات دهد و ايشان را از حيرتشان بيرون
آورد و بر شياطين؛ غالب شود به برگرداند وسوسهشان و مقهور كند ناصبيها را به
براهين پروردگار و ادله ائمه، ايشان هر آينه برترى كند در نزد خداوند بر بندگان به
مقامى اعلى كه بيشتر است از فضل آسمان بر زمين و عرش بر كرسى و حجب بر آسمان و
فضلشان بر عابد مانند فضل ماه است بر مخفىترين ستارهها كه در آسمان است.129
و حضرت امام حسن عسكرى (عليهالسلام) فرمود: مىآيند علماى شيعيان كه رسيدگى
مىكنند امور ضعفاى دوستان و اهل ولايت ما را روز قيامت نورها از تاجهايشان
مىدرخشد. بر سر هر يك تاج كرامتى است كه پراكنده كرده نورها را در عرصات قيامت و
مسافت دور آن، عرصات سيصد هزار سال است و شعاع تاجهايشان پراكنده است در تمام آنها،
پس باقى نمىماند در آن جا يتيمى كه متكفل شدند او را و از تاريكى جهل، دانا نمودند
و او را از حيرت گمراهى بيرون آوردند، مگر آن كه در آويزد به شعبه از نورهاى آنها
پس بلند كند ايشان را به سوى بالا تا اين كه ايشان را محاذى اعلاى بهشت كند، پس
فرود آرد ايشان در منزلها كه براى ايشان مهيا شده در همسايگى استادان و معلمان
ايشان و در محضر ائمه كه مىخوانند علما ايشان را به سوى آنها و نمىماند احدى از
ناصبيان كه برسد به او شعاع آن تاجها، مگر آن كه كور شود چشمانش و كر شود گوشهايش و
لال شود زبانش و سختتر شود بر ايشان، از شعلههاى آتش پس بردارد ايشان را تا
برساند به زبانيه بيندازدشان در قعر دوزخ و ايضا در آن كتاب شريف است كه روزى جمعى
از مواليان و دوستان اهل بيت (عليهالسلام) در خدمت آن جناب حاضر شدند و عرض كردند:
يابن رسول الله، همسايهاى داريم ناصبى ما را اذيت مىكند و با ما محاجه مىكند در
تفضل اولى و دومى و سومى130 بر اميرالمؤمنين
(عليهالسلام) و براى ما ادله مىآورد كه نمىدانيم جواب و بيرون رفتن از عهده
آنها، چگونه است فرمودند: من به سوى شما كسى را كه عاجز كند او را و كوچك كند قدرش
را در نزد شما؛ مىفرستم پس خواند يكى از شاگردان خود را و فرمود: مرور كن به اين
جماعت در حالتى كه جمعند و سخن مىگويند، پس گوش گير ايشان را تا از تو سخن گفتن
را؛ خواهش كنند پس تكلم نما و ساكت كن آن شخص را و بشكن صولتش را و براى او چيزى
باقى نگذار؛ پس آن مرد رفت و حاضر شد در آن موضع و حاضر شدند آنها و سخن گفت با آن
مرد و او را عاجز كرد؛ چنانچه ندانست در آسمان است يا زمين، آن جماعت گفتند كه چنان
سرورى بر ما روا داد كه نداند آن را جز خداوند و داخل شد بر آن مرد و متعصبين براى
او از حزن و غم به قدر سرورى ما، پس چون برگشتيم در نزد امام (عليهالسلام) فرمود:
آنچه در آسمان پيدا شد از طرب و فرح بشكستن اين دشمن خدا بيشتر است از آنچه در نزد
شما بود و آنچه در محضر شيطان و سركشان ابتاع او پيدا شد از غم و اندوه بدتر بود از
آنچه در محضر آنها پيدا شده و به تحقيق كه رحمت فرستادند و ثنا گفتند بر اين بنده
شكننده او، ملائكه سماوات و حجب و كرسى و خداوند دعاى ايشان را قبول و ثوابش بزرگ
كرد.
و شيخ شهيد قدس سره131 در منيةالمريد روايت
كرده كه حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: اى مردم بدانيد كمال دين طلب علم و
عمل به آن است، به درستى كه طلب علم واجبتر از طلب مال است. به درستى كه مال تقسيم
شده و براى شما در عهده گرفتند تقسيم كرده آن را عادل ميان شما و ضمانت كرده براى
شما و وفا خواهد كرد براى شما و علم محزون است در نزد اهلش، پس او را طلب كنيد و
ايضا فرمود: كفايت مىكند در شرف علم اين كه او دعا مىكند او را كسى كه نمىداند
او را و مسرور مىشود اگر به او نسبت دهند و كفايت مىكند در مذمت جهل اين كه
بيزارى مىجويد از او كسى كه در اوست و ايضا فرمود: به كميل بن زياد؛ اى كميل؛ علم
بهتر از مال است، علم تو را محافظت مىكند و تو محافظت مال را مىكنى و علم حاكم و
مال محكوم است و مال را خرج كردن كم مىكند و علم به انفاق زياد مىشود و ايضا
فرمود: علم از مال به هفت جهت؛ بهتر است.
اول: آن كه علم ميراث انبياء است و مال ميراث فرعونها؛ دوم: علم به دادن كم
نمىشود و مال كم مىشود سوم: مال محتاج است به حافظ و علم صاحبش را حفظ مىكند؛
چهارم: علم در كفن داخل مىشود، يعنى با صاحبش هست و مال باقى مىماند؛ پنجم: مال
براى مومن و كافر پيدا مىشود و علم جز براى مومن نباشد ششم: جميع مردم در امر دين
خود به عمل محتاجند ولى همه محتاج به صاحب مال نيستند. هفتم: علم صاحبش را در گذشتن
از صراط قوت مىدهد و مال او را از گذشتن مانع مىشود و ايضا فرمود: قيمت هر كس
مقدار دانايى اوست.
شيخ محدث جليل، شيخ يوسف بحرينى در كتاب انيس المسافر روايت نموده كه چون خوارج
شنيدند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: من مدينه علمم و على
(عليهالسلام) باب اوست به آن جناب رشگ بردند، پس ده نفر از روساى ايشان جمع شدند و
گفتند سئوال مىكنيم هر يكى از ما از على يك مسئله تا به بينم كه چگونه ما را؛ جواب
مىدهد پس اگر همه ما را جواب داد به يك جواب مىدانيم علمى ندارد.
پس يكى از آنها وارد شد بر آن حضرت و گفت يا على علم افضل است، يا مال، فرمود: علم
افضل است، عرض كرد چرا، فرمود: زيرا كه علم ميراث انبياء است و مال ميراث قارون و
هامان و فرعون و عاد و شداد است، پس رفت و اين جواب را به رفقا گفت دومى آمد همان
عرض را كرد همان جواب را شنيد از دليل پرسيد فرمود: چونكه مال را تو محارست مىكنى
و علم تو را محارست مىكند. رفت و سومى آمد و به همان قسم سؤال كرد، فرمود: به جهت
آنكه براى صاحب مال دشمن بسيار است و براى صاحب علم دوست فراوان است. چهارمى آمد در
جوابش فرمود: مال را اگر تصرف كنى كم مىشود و علم به تصرف زياد مىشود و در جواب
پنجمى فرمود: صاحب مال خوانده مىشود به اسم لئامت و بخل و صاحب علم نام برده
مىشود با عظام و تكريم و در جواب ششمى فرمود: بر مال خوف بردن دزد است و علم از
اين خوف ايمن است و در جواب هفتمى فرمود: مال به مرور زمان مندرس مىشود و براى علم
اندراس و كهنگى و نيست. جواب هشتمى از نسخه ساقط بود. و در جواب نهمى فرمود: مال
قلب را سخت مىكند و به علم دل منور مىشود و در جواب دهمى فرمود: صاحب مال تكبر
مىكند و خود را بزرگ مىشمارد و بسا هست مدعى ربوبيت مىشود و علم صاحبش را ذليل و
مسكين و خاشع مىكند؛ پس آن جماعت گفتند راست فرموده خدا و رسولش شك نيست در اين كه
على (عليهالسلام) باب تمام علوم است پس حضرت فرمود: والله اگر سئوال مىكردند از
من جميع خلايق مادامى كه زنده بودم ملول نمىشدم و هر آينه جواب مىدادم هر يك از
ايشان را به جوابى غير از جواب ديگرى تا آخر دهر.
در كتاب منيه از حضرت سجاد (عليهالسلام) روايت نموده كه فرمود: اگر بدانند مردم
كه چه چيزها در طلب علم است هر آينه او را طلب مىكنند هر چند به ريختن خونها و فرو
رفتن در گردابها باشد. به درستى كه خداوند وحى نمود، به دانيال كه مبغوضترين
بندگان نزد من جاهلى است كه حق اهل علم را سبك شمارد و پيروى ايشان را ترك كند و
محبوبترين بندگان نزد من پرهيزگار، طالب ثواب، ملازم علما، تابع حكما است. و از
حضرت صادق (عليهالسلام) روايت نموده كه فرمود: فقيه شويد در دين به درستى كه آن كه
از شما در دين؛ بصيرت پيدا نمىكند او اعرابى است، كه جاهل صحرانشين است و به درستى
كه خداوند عزوجل در كتاب خود مىفرمايد: ليتفقهوا فى الدين
ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون132
و نيز فرمود: دوست داشتم كه سرهاى اصحاب مرا به تازيانه بزنند تا فقيه، يعنى با
بصيرت در دين شوند. و ايضا فرمود: هر گاه خداوند با بنده قصد خير كند او را در دين
با بصيرت مىكند و نيز فرمود: كه چون فقيه بميرد شكستى در اسلام پيدا شود كه آن را
چيزى نبندد.
و از جناب كاظم (عليهالسلام) روايت نموده كه فرمود: چون بميرد بگريند بر او
ملائكه و بقعههاى زمين كه عبادت مىكرد خدا را در آنها و درهاى آسان كه از آنجا
اعمال او را بالا مىبردند و در اسلام شكستى پيدا شود، كه او را چيزى سد نكند، زيرا
كه مومنين فقهاء قلعههاى اسلامند، مانند قلعه كه براى دور شهر مىسازند.
در كتاب خصال صدوق مرويست كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: عالم
باش، يا متعلم، يا دوست دار علما و چهارم مشو، كه به بغض ايشان هلاك مىشوى و از
جناب صادق (عليهالسلام) روايت نموده كه فرمود: ملحق نمىشود به مرد پس از مردنش از
ثواب مگر سه چيز، صدقه كه جارى كرده آن را در حياتش؛ و او جارى است بعد از مردنش تا
قيامت، يا طريقه و آئين كه مقرر كرده و به او عمل كنند بعد از او غير او. يا فرزند
صالحى كه براى او، استغفار كند و در كافى از مسعده روايت نموده كه آن حضرت فرمود:
به درستى كه بهتر چيزى كه پدران براى پسرها ميراث مىگذارند، ادب است، نه مال؛ به
درستى كه مال مىرود و ادب مىماند؛ مسعده گفت مراد حضرت از ادب علم است و فرمود:
اگر تو را از عمر تو دو روز مهلت دادند پس بگردان يكى را براى علم كه به آن اعانت
بجويى بر روز مردنت، كسى گفت چيست آن اعانت؟ فرمود: نيكو مىكنى تدبير آنچه را پس
از خود مىگذارى و آن را محكم مىكنى.
و در دعوات راوندى مروى است كه خداوند به جناب موسى فرمود: يادگير خير را و ياد ده
آنرا به مردم، پس به درستى كه من نورانى مىكنم قبور معلم خير و متعلم آن را تا آن
كه وحشت نكنند. از مكانى كه دارند.
و از جناب صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: علم گنج انبيا است و فرمود:
دين خدا را به رغبت در مصاحبت علم و اهل او، محافظت كنيد پيش از درهم ريختن عروه
علم. عبدالرحمن بن حجاج عرض كرد: چگونه عروه علم اى فرزند رسول خدا درهم مىريزد
فرمود: هر گاه بميرد عالم در هم مىريزد عروه علم و مىمانند مردم مانند گوسفندى كه
شبان ندارد، پس گم مىكند، چراگاه خود را و منزل خود را پيدا نمىكند.
شيخ كشى قدس سره از سعد اسكاف روايت كرده كه گفت، گفتم به جناب باقر (عليهالسلام)
من مىنشينم و قصه مىخوانم و ذكر مىكنم حق شما و فضل شما را فرمود: دوست دارم بر
سر هر سى زرعى قصه خوانى مثل تو باشد و در ارشاد مفيد و غيره از حضرت امير
(عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: علماء در ميان مردم مانند ماه شب چهارده در
آسمان كه روشنى مىدهد نورش بر ساير ستارهها است و ايضا به كميل فرمود: مردم سه
طايفهاند، عالم ربانى و متعلم براى نجات يافتن. و خرمگسان پست رتبه از رعايا پيروى
كنندگان، با هر آواز منكرى كه مىچرخند با هر بادى و روشنايى نگرفتند از نور علم و
پناه نبردند به ملجاء محكمى. اى كميل، علم بهتر است از مال، عمل تو را نگاه مىدارد
و تو مال را نگاه مىدارى و مال كم به دادن مىشود و علم به دادن؛ زياد مىشود اى
كميل محبت عالم، دينى است كه به آن اطاعت كرده مىشود خداوند. و به اين دين كامل،
يا كسب مىكند طاعت را در حيات خود و نام نيك را بعد از مردنش و منفعت مال تمام
مىشود به تمام شدن مال و عالم حاكم است و مال محكوم. اى كميل، مردند خزينه دارهاى
اموال با آنكه علما باقيند مادامى كه دنيا باقى است، جثهشان ناپديد است اما مثال
ايشان در دلها موجود است.
در كتاب خصال از آن جناب مروى است كه: قوام دين به چهار نفر است، به عالم سخن گو
كه علمش را استعمال كند و به غنى كه بخل نورزد به زيادى مالش بر اهل دين خدا. و به
فقيرى كه نفروشد آخرتش را به دنيا و به جاهلى كه تكبر نكند از طلب علم، پس اگر عالم
علم خود را كتمان كرد و بخل ورزد غنى به مالش و فقير آخرت را به دنيا بفروشد و تكبر
كرد جاهل از طلب علم. دنيا واپس گردد به سوى پشت خود.
از جناب سجاد (عليهالسلام) روايت نموده كه: چون طالب علم به نزدش مىآمد
مىفرمود: مرحبا به وصيى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن گاه مىفرمود:
طالب علم هر گاه از منزلش بيرون مىرود نمىگذارد كه پايش را بر هيچ خشك و ترى از
زمين مگر آن كه تسبيح مىكند براى او تا زمين هفتم. و در منيه شهيد ثانى از حضرت
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: هر كه مىخواهد نظر كند به
آزادكردهاى خداوند از آتش پس نظر كند به طالبين علم، قسم به آن كه جانم در كف قدرت
اوست هيچ متعلمى تردد نمىكند در در خانه عالمى، مگر آن كه خداى تعالى براى او به
هر قدمى عبادت يك سال و براى او بنويسد به هر قدمى شهرى در بهشت بنا كند و راه
مىرود بر زمين و او برايش استغفار مىكند و صبح مىكند و شام مىكند در حالتى كه
آمرزيده است و شهادت مىدهند ملائكه كه او از آزاد كردهاى خدا از آتش است و ايضا
فرمود: هر كه علم طلب كند چنان است كه در روز، روزه دارد و در شب به پا بايستد و يك
باب از علم را كه آموخت بهتر است براى او از اينكه كوه ابوقيس طلا باشد و آن را در
راه خدا انفاق كند.
و ايضا فرمود: كسى را كه مرگ در رسد و او در طلب علمى باشد كه به آن اسلام را زنده
كند ميان او و انبياء يك درجه در بهشت است و ايضا فرمود: فضل عالم بر عابد به هفتاد
درجه است كه ميان هر دو وجه به قدر دويدن هفتاد سال اسب باشد. زيرا كه شيطان بدعت
مىگذارد به جهت مردم عالم آن را مىبندد و برمىدارد و در حالى كه عابد روى به
عبادت خود آورده و ايضا فرمود: فضل عالم بر عابد مثل فضل من است بر داناى شما، به
درستى كه خداوند و ملائكهاش و اهل آسمانها و زمين حتى مورچه در سوراخش و حتى ماهى
در دريا رحمت مىفرستند بر كسيكه به مردم راه خير و صلاح ياد مىدهد. و ايضا فرمود:
كسى كه به جهت طلب علم بيرون مىرود، در سبيل خدا است تا برگردد. و فرمود: كسى كه
به جهت طلب تحصيل بابى از علم بيرون مىرود كه برگرداند به آن باطلى را به سوى حق،
يا گمراهى را به راه هدايت كند. اين علم او مانند عبادت چهل ساله او است و ايضا به
حضرت امير (عليه السلام) فرمود: اگر خداوند به دست تو يك نفر را هدايت كند بهتر است
براى تو از دنيا و آنچه در راه آن است و ايضا فرمود رشگ نتوان برد مگر به دو نفر
يكى آن كه خداوند به او مالى داده و مسلط كرده او را بر آن كه در راه حق تمامش كند
و ديگرى آن كه خداوند به او حكمت عطا فرمود به آن حكم مىكند و به مردم مىآموزد و
ايضا مىفرمود: خواب عالم بهتر است از نماز با جهل و ايضا فرمود: يك فقيه سختتر
است بر شيطان از هزار عابد و ايضا فرمود: هر كه در علم و عبادت نشو و نما كند تا
بزرگ شود خداوند در قيامت به او ثواب هفتاد و دو صديق مىدهد و ايضا فرمود: هيچ كس
صدقه نداده به مثل علمى كه او را نشر كرده و فرمود: هديه نفرستاده مسلم به سوى
برادرش هديه بهتر از كلمه حكمت كه به آن خداوند هدايت او را زياد كند و برگرداند او
را از هلاكت كننده و فرمود: هر كه صبح به مسجد رود و اراده نكند مگر آنكه ياد گيرد
خيرى را، يا آن را ياد دهد، براى او است اجر يك عمر كننده كه عمرهاش تام باشد و هر
كه شام به مسجد رود به همان قصد براى او است اجر يك حاجى كه حجش تمام باشد و از
صفوان بن غسان روايت كرده كه به خدمت آن حضرت مشرف شدم و آن جناب در مسجد تكيه بر
برد قرمزى كرده بود. پس گفتم: يا رسول الله آمدم به جهت طلب علم فرمود: مرحبا به
طالب علم به درستى كه طالب علم را ملائكه به بالهاى خود مىپوشند آن گاه پاره از
آنها بال خود را با بال بعضى تركيب مىكنند، تا اين كه مىرسند به آسمان دنيا به
جهت محبت ايشان به آن چيزى كه او طلب مىكند و فرمود: بهترين صدقه آن است كه مرد
علمى تحصيل كند آن گاه به برادرش تعليم كند و فرمود: عالم و متعلم شريكند در اجر و
خيرى در ساير مردم نيست.
دوم: از اسباب بزرگ شدن شخص در نظر انسان رسيدن نفع و احسان است از آن شخص به ناظر
و فرو گرفتن نعم و فوايد آن است مر اين را و به بزرگى آن نعمت و فائده و كوچكى او و
كثرت نفع و كمى او و استدامه احسان و انقطاع او متفاوت شود عظمت و بزرگى در نظرش هر
كه احسانش بزرگتر و زيادتر و با دوامتر عظمت و بزرگيش در نظر آنكه مورد احسان او
است بيشتر باشد و اگر اين مراتب در دنيا و برزخ در آخرت هر سه باشد عظمت بالا رود
به نحوى كه انسان در خود قوه بيرون آمدن از عهده لوازم احترام و تعظيم او نه بيند.
و بالفطره مردم محبوبند در سلوك، يا يكديگر در معاشرت خود از روى اين قانون و اگر
گاهى تخلف شود از روى نادانى به آن نفع؛ يا قدر و مقدار او است و از مثل معروف است
الانسان عبيد الاحسان133 و از كلمات
اميرالمؤمنين (عليهالسلام) است كه وافضل على من شئت تكن اميره
احتج الى من شئت تكن اسيره واسغن عمن شئت تكن نظيره134
خود را محتاج هر كس كردى اسير اوئى و از هر كس بى نياز شدى مانند اويى و به هر كس
احسان كردى امير اويى و مشاهده است كه محتاج به توهم رسيدن نفع جزئى به او، صاحب
مال و ثروت را تعظيم كند و اگر به آن منفعت برسد بر تعظيم بيفزاى و به زيادى او
زياد كند و نفس خويش را در جنب او خوار و حقير شمارد و خود را در احترام او بى
اختيار بيند، بلكه آنان كه فى الجمله ربط و انتسابى به آن منعم دارند، در نظر او
بزرگ نمايند و بر اهل انصاف واضح است، كه پيوسته روزى خور خوان نعمت ايشان و اما در
آخرت، پس گذشت كه ايشان بعد از حجج (عليهمالسلام) از شفعايند و اما در امر معاش پس
دانستى كه مدار آن بر مقدار دانش ارباب ضايع و حرف است كه بى آن زندگى صورت نگيرد و
بر آنچه علماء از زبان شرع انور دستورالعمل دهند. از قانونها كه در آن حفظ نفس و
مال و ناموس و عقل است و هميشه در شدائد و بلاها گشودن عقدها و رفع ابتلا به دست
ايشان بوده؛ چنانچه قوم جناب يونس (عليهالسلام) با نزول عذاب به سبب وجود يك عالم
و تدبير او از آن بلاى عظيم رستند.
و مختصر آن قصه، به روايت عياشى از حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) است
كه فرمود: جناب يونس (عليهالسلام) درنگ كرد در ميان امت خود و مىخواند ايشان را
به ايمان به خدا و تصديق و پيروى او سى و سه سال پس ايمان نياورد به او و متابعت
نكرد او را از قومش، مگر، دو مرد، يكى روبيل و ديگرى تنوخا، و روبيل از اهل بيت علم
و حكمت و خانواده نبوت و با آن جناب رفيق بود از آن زمان كه هنوز به پيغمبرى رفته
بود و از علم و حكمت و خانواده نبوت و با آن جناب رفيق بود از آن زمان كه هنوز به
پيغمبرى مبعوث نشده بود و تنوخا مردى ضعيف و عابد و زاهد و در عبادت به خود فرو
رفته بود و از علم و حكمت بهره نداشت روبيل صاحب گوسفند بود آنها را مىچراند و از
آنها، قوتى، مىخورد و تنوخا حطابى135 مىكرد
و از آن روزى مىخورد و روبيل را در نزد يونس منزلتى بود غير از منزلت تنوخا به جهت
علم و حكمتى كه داشت، پس چون يونس از ايمان قوم خود مايوس و ملول شد از خداوند عذاب
خواست و خداوند اجابت نمود و بعد از مواعظ و حكم بسيار وعده داد كه عذاب در شوال
روز چهارشنبه وسط شهر وقت طلوع آفتاب خواهد رسيد، پس قوم خود را خبر ده، پس آن جناب
مسرور شد و ندانست عاقبت امر را، پس تنوخاى عابد را ملاقات كرد و از نزول عذاب خبر
داد و فرمود: برو و قوم را خبر كن به آنچه خداوند وعده فرموده تنوخا گفت: بگذار
ايشان را در گمراهى و معصيت خودشان تا خداوند ايشان را هلاك كند، پس حضرت فرمود:
بايد برويم و از روبيل مشورت كنيم كه او مردى است عالم، حكيم از خانواده نبوت، پس
رفتند نزد او و حضرت او را خبر داد و به آنچه وحى شده بود و فرمود: ببر ما را تا
ايشان را خبر كنيم روبيل گفت: برگرد به سوى پروردگار خود، برگشتن پيغمبر حكيم و
رسول كريم و خواهش كن عذاب را از قوم بر دارد و به درستى كه خداوند از عذاب ايشان
مستغنى است و مدارات با بندگان را دوست دارد و اين دعوت تو را ضررى نرساند و از
مقامت نزد او نكاهد و شايد اين قوم با اين كفر و انكار، روزى ايمان آورند، پس تنوخا
گفت: واى بر تو اى روبيل، بر آنچه اشاره كردى به او و امر نمودى با اين كفرشان و
انكار پيغمبر خود و نسبت دادن او را به درغ و بيرون كردن او را از منزلش و عزم بر
سنگسار كردنش، روبيل گفت: ساكت شو تو مردى عابد از علم خبر ندارى و رو كرد به آن
جناب و گفت: اگر خداوند عذاب را بر قوم تو نازل كرد آيا همه را هلاك مىكند يا بعضى
را و بعضى را باقى مىگذارد و فرمود: بلكه همه را هلاك مىكند و چنين خواستم و در
دلم رحمى بر آنها داخل نشود كه مراجعت نمايم و رد عذاب را از ايشان مسئلت كنم روبيل
گفت: شايد زمانى كه آثار عذاب پيدا شده و توبه و استغفار كنند، پس ايشان را رحم كند
چون كه ارحم الراحمين است و عذاب را از ايشان بر دارد، پس از آن كه خبر دارى ايشان
را از جانب خداوند كه در روز چهارشنبه عذاب مىفرستد، پس در نزد ايشان كذاب محسوب
شوى پس تنوخا گفت: واى بر تو، كلام عظيمى گفتى پيغمبر مرسل به تو خبر مىدهد كه خدا
به او وحى كرده كه عذاب مىفرستد و تو رد مىكنى قول خداوند را و شك مىكنى در آن و
در قول پيغمبر او برو كه عملت حبط شد. روبيل گفت: راى تو فاسد است، پس آن جناب گفت:
كه اگر عذاب نازل شد و قوم هلاكت شدند پيغمبرى تو تمام شود و يكى از آحاد مردم
خواهى شد و صد هزار نفر بر دست تو هلاك شوند، پس آن حضرت وصيت روبيل را قبول نمود و
با تنوخا به قريه در آمد و قوم را از آمدن عذاب در وقت مذكور خبر كرد، پس قبول
نكردند و او را تكذيب نمودند و آن جناب را از قريه خود بيرون كردند، پس با تنوخا
بيرون از قريه رفت و اندكى دور شدند و در آنجا به انتظار عذاب ماندند و روبيل با
قومى در قريه ماند تا آن كه شوال داخل شد روبيل بر بالاى كوهى بر آمد و فرياد كرد،
منم روبيل مهربان بر شما نزد پروردگار خود اين شوال است كه بر شما و بر پيغمبر شما
داخل شده، يونس خبر داد كه وحى شده كه در چهارشنبه وسط شوال عذاب بر شما در وقت
طلوع آفتاب نازل مىشود و وعده كه خداوند به پيغمبران مىدهد هرگز تخلف نمىشود، پس
تامل كنيد كه چه خواهيد كرد، پس اين كلام ايشان را ترساند و در دلشان جا كرد راستى،
نزول عذاب را، پس شتافتند به سوى او و گفتند ما را به چه امر مىفرمايى اى روبيل به
درستى كه تو مرد عالم حكيمى و پيوسته بر ما مهربان بودى و به ما رسيد و آنچه به
جناب يونس گفتى، پس امر كن ما را به آنچه دانى و براى خود، ما را آگهى ده روبيل گفت
چنان مىبينم براى شما كه تا طلوع فجر روز چهارشنبه وسط شهر در ميان دره، منتظر
شويد زير كوه اطفال را از مادران جدا كنيد و مادران در پشت كوه بايستند، پس به يك
بار صدا را به ناله بلند كنيد بزرگ و و كوچك شما با گريه و زارى و تضرع به سوى خدا
توبه و استغفار و سرها را به آسمان بلند كنيد و بگوييد پروردگارا بر خود ظلم كرديم
و پيغمبرت را تكذيب نموديم و به سوى تو از معاصى خود برگشتيم و اگر نيامرزى ما را و
و رحم نكنى بر ما هر آينه از زيان كاران و عذاب كرده شدگان خواهيم شد، پس توبه ما
را قبول كن و بر ما رحم كن، اى ارحم الراحمين، و از گريه و ناله و تضرع و انابه و
توبه ملامت نگيريد تا آن كه آفتاب غروب كنند يا پيش از آن عذاب از شما برگردد، پس
در آن روز چنان كردند و خداوند عذاب را از ايشان برداشت به تفصيلى كه در خبر مذكور
است و در آخر اين است كه تنوخا چون به قريه برگشت روبيل را ملاقات كرد و روبيل به
او گفت كدام راى صواب و به حق بود، راى تو يا راى من، تنوخا گفت بلكه راى تو و به
تحقيق كه در مشورت به راى علما و حكما سخن گفتى و گمانم اين بود كه به جهت زهد و
عبادتى كه دارم از تو افضلم تا آنكه ظاهر شد فضل تو به جهت فضل علمت و آنچه خداوند
به تو از حكمت داده از تقوى و زهد و عبادت بى علم افضل است.
و شيخ كشى روايت نموده كه زكريا بن آدم اشعرى136
قمى كه از بزرگان علماست، خدمت جناب رضا (عليهالسلام) عرض كرد: كه مىخواهم از اهل
بيت خود دور شوم كه سفها در ايشان بسيار شده فرمود: نكن به درستى كه بلا از اهل بيت
تو به سبب تو دفع مىشود مثل آن كه بلا از اهل بغداد به سبب موسى بن جعفر
(عليهالسلام) دفع مىشود.
در تفسير امام (عليهالسلام) مذكور است كه حضرت باقر (عليهالسلام) فرمود: عالم
كسى است كه با او چراغى باشد كه براى مردم روشنايى دهد پس هر كه به روشنايى او بينا
شود براى او دعاى خير مىكند و همچنين با عالم شمعى است كه تاريكى جهل و حيرت را
مىبرد. پس براى هر كه روشنايى داد از حيرت بيرون رفت و يا از جهل نجات يافت او از
آزاد كردهاى او از آتش دوزخ است و خداوند به او ثواب صد هزار ركعت نماز كه در
روبروى كعبه كرده باشد مىدهد.
در خصال از آن جناب مروى است كه: علم گنجهايى است كه كليد آن پرسش است پس سؤال
كنيد خدا شما را رحمت كند. به درستى كه در علم چهار نفر، ثواب مىبرد، سائل و جواب
دهنده و شنونده و دوست ايشان و در منيه شهيد ثانى از حضرت رسول (صلى الله عليه و
آله و سلم) مروى است كه: مثل علما در زمين مثل ستارهها است
در آسمان كه هدايت مىيابند به روشنايى آنها در تاريكىهاى بر و بحر، پس هر گاه نور
آنها محو شود راه نمايان گمراه مىشوند137
شيخ كشى از جميل بن دراج روايت نموده كه گفت: داخل شدم بر جناب صادق (عليهالسلام)
به من برخورد كرد يك نفر از اهل كوفه از خدمت آن حضرت بيرون آمده بود. پس چون داخل
شدم فرمود ملاقات كردى آن مرد را كه از پيش من بيرون آمده عرض كردم او يكى از اصحاب
ما است از اهل كوفه فرمود: خداوند روح او و روح امثال او را پاك نكند به درستى كه
او به بدى ياد كرد جماعتى را كه پدرم امين كرده بود ايشان را بر حلال و حرام خداوند
و خزانه علم او بودند و همچنيناند، ايشان امروز در نزد من، ايشان محل سپردن سر من
هستند و اصحاب پدر من هستند، به راستى چون خداوند اراده كند به اهل زمين بلائى به
سبب اينها از ايشان بلا را بر مىگرداند، ايشان ستارگان شيعيان منند از مرده و
زنده، زنده مىكنند اسم پدرم را، به ايشان ظاهر مىكند خداوند هر بدعتى را از دين،
دور مىكنند تدليس مبطلين و تاويل غلات را؛ پس آن حضرت گريست عرض كردم: كيستند
ايشان فرمود: بر ايشان باد صلوات خدا و رحمتش در حال مردگى و زندگى؛ بريد عجلى و
زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم.
از فوايد وجود علما آن كه ايشانند اسباب دوستى خداوند با بندگانش و دوست داشتن
ايشان خداوند را و اين دو محبت، غايت سير سالكين و آخر مراحل رجوع كنندگان به سوى
خداوند است.
پىنوشتها:
102) سوره انعام: 6 آيه 122
103) سوره النحل: 16 آيه 21
104) سوره يونس 10 آيه 31
105) سوره الانعام 6 آيه 50
106) سوره الرعد 13 آيه 19
107) سوره هود: 11 آيه 24
108) سوره الاسراء 17 آيه 70
109) در بعضى نسخهها (روزگارند) آمده است
110) در بعضى نسخه ننگ آمده است
111) بيت اخير در بعضى از نسخهها نيامده است.
112) سوره بقره 2 آيه 29
113) سوره عبس 80 آيه 32
114) قبره عربى است و فارسى چكاوك گويند، پرندهاى به اندازه گنجشك و آواز لطيف و
دلنشين دارد.
115) ضفدع به فارسى غوك و مكل و در شهرهاى اصفهان و خراسان، وزغ، شيرازيها آن را پك
و به تركى قورباغه يا غورباغه و در عربى ضفدع گويند. و حيوانى است در خشكى و آب
زندگى مىكند. م
116) مراد زنبور عسل است
117) صرد، مرغى است شكارى كه به فارسى آن را وركاك و كركس گويند.
118) سوره حمد1، آيه 1
119) ورشان يا ورشان، پرندهاى است كه آن به فارسى مرغ الهى، يا قمرى و يا كبوتر
صحرايى هم گفتهاند، دهخدا، ج 15 ص 23163
بر سر، پرده عشاق تذور
|
|
ورشان ناى زند، بر سر هر معروسى
|
(تذورهم نام مرغى است م. منوچهر دامغانى
120) بحار ج 14 ص 412 روايت 1 ب27
121) سوره طلاق 65 آيه 12
122) بحارالانوار، ج 87 ص 199 روايت 6ب 12
123) سوره علق 96 آيات 5-1
124) سوره الرحمن 55 آيه 1-4
125) سوره الرحمن 55 آيه 23
126) سوره فاطر 35 آيه 28
127) سوره اعلى 78آيه 10
128) ارتفاع، آن مكان كه مقام شرافت علماست پانصد سال است. بعد ميان عالم و عابد
اين مقدار است با بلندى مقام عالم هر چند با هم به محشر آيند يا عالم پيش از او به
محشر آيد به مقدار اين مدت و الله العالم منه
129) كه آن را ستاره سهى مىنامند.
130) مراد خلفا ابوبكر عمر و عثمان است
131) منظورش از شيخ شهيد زين الدين بن على بن احمد العاملى الشامى مشهور به شهيد
ثانى، منية المريد كتابى است از شهيد در آداب تعليم و تعليم. م
132) سوره التوبه 9آيه 122
133) بحار ج 74،ص 117 روايت 78 ب3
134) نهج البلاغه، ابن ابى الحديد ج 18 ب 65 ص 212
135) حطابى، يعنى هيزم و هيمه فروشى كردن، دهخدا ج 8 چاپ جديد
136) مقبره زكريا بن آدم در شيخان قم مزار دوستداران اهل بيت است. م
137) و قوله ص (مثل علما فى الارض كمثل النجوم فى السماء يهتدى بها فى ظلمات البرو
البحر فاذا انطمست او شك ان تضل الهداه بحار، ج 2 ص 25،ب 8 و منيةالمريد، ص 104 فصل
فيما عن النبى (ص)