سخن ويراستار
بنام خداوند مهر گستر مهربان
حفظ متون كهن، چه در حوزه فرهنگ و تمدن بشرى و چه در حوزه دينى يكى از وظائف اهل
آن دين و فرهنگ است؛ اما با گذشت زمان و تغيير اوضاع احوال، جوامع بشرى و فاصله
گرفتن نسلهاى جديد از مبدأ و زمان آن متون، استفاده بهينه را از نسلهاى بعد
مىگيرد.
روشن است كه عرضه و فهماندن متون كهن، از هر حوزه و فرهنگ كه باشد بر نسلهاى جديد
لازم و ضرورى است و اين جاست كه بايد متون كهن را با ادب و زبان امروزى جهت سهولت و
استفاده بهينه عرضه داشت و از طرفى هم جاى شكى در حفظ اصالت متون كهن نيست و بايد
با همان صورت، و يا با استفاده از آيين نگارش به گونهاى آن متن اصلاح و عرضه شود،
كه تغييرى در بنيان آن بوجود نيايد، كه ارتباط آيندگان با فرهنگ تمدن گذشتگان قطع
نشود و در اين رابطه با متون كهن چهارگونه برخورد مىتوان كرد:
1. بازنويسى 2. آفرينى. 3. اصلاح متن با علايم سجاوندى 4. جا به جايى متن به
گونهاى كه چيزى از آن اضافه يا كم نشود، مگر در مواردى كه با تشخيص ويراستار باشد.
اما در بازنويسى محتوا و متن قديم حفظ مىشود، و هيچ گونه تغيرى در اصل متن به
وجود نمىآيد حتى در نوع نوشتن كلماتى مثل صلوة - يا صلات، اسمعيل - و در هم ريختن
متن قديم و دگرگون ساختن طرح اصلى از حوزه بازنويسى جداست و اين مسئله در حوزه باز
آفرينى است؛ اما نو ساختن و باب روز نمودن پيام، مهارتى است كه زبردستى بازنويس را
مىرساند.
مسلم است نو ساختن و باب روز كردن يك متن قديم، تغييراتى را مىطلبد؛ اما اين
تغييرات بنيادى نيست و در بازنويسى، اصول زبان و ادب هر زبانى مراعات مىگردد و اگر
بازنويس صلاح بداند مجاز است قسمتهاى از متن كهن را حذف و يا قسمتهاى را با ذوق
سليقه خود بياورد. در بازنويسى متن كهن با توجه به اصل متن طالب از اصول عمده به
شمار مىآيد؛ بنابر اين مطالبى كه به دلايل ذهنى؛ زبانى و عاطفى و امثال آن بى
تناسب و غير ضرور مىنمايد؛ حذف مىگردد و بى آن كه به محتوا و مضمون اصلى اثر خدشه
وارد شود. در حوزه بازنويسى چهار نوع بازنويسى داريم، بازنويسى از نثر به نثر، از
نظم به نثر، از نظم به نظم، و از نثر به نظم صورت مىگيرد. البته شيوههاى ابتكارى
هم جاى خود دارد و مسلم است حوزه باز آفرينى گستردهتر از حوززه باز نويسى است چون
باز آفرين در چارچوب حفظ اصل متن كهن نيست، بلكه آفرينشى ديگر از يك متن كهن است و
نويسنده و يا باز آفرين با توجه به اصل آن متن و الهام گرفته از آن يك متن نوى
مطابق با يافتهها و ذوق هنرى و سليقه خود، اثر تازهاى مىآفريند باز آفرينى در
تمام تاريخ ادبيات ما و غيره و در ميان اغلب ملتها سابقه دارد.
به هر حال اينجا جاى طرح كردن بيش از اين نيست مجالى ديگر و موضوع ديگر مىطلبد،
اما اين پر واضح است كه ما در اصلاح كلمه طيبه از به كار بردن اين گونه روشها
معذوريم چون با به كار بردن اين گونه قواعد و سليقهها چيزى به نام كتاب كلمه طيبه
باقى نمىماند لذا از اين گونه روشها خوددارى شد. تا اصل كتاب محفوظ بماند عمده
تغييرى كه در اين كتاب به وجود آمده اصلاح رسم خط كتاب است كه آن هم هيچ گونه لطمه
به معنا و مفهوم حتى به صورت متن نمىزند، به عنوان مثال در قديم فارسى نويسان به
پيروى از رسم الخط عربى كلماتى را مثل آنها مىنوشتند، و رفته رفته داخل در رسم
الخط فارسى شده بود. گر چه امروزه ديگر استفاده نمىشود. مثل زكات، صلات، اسمعيل،
معاويه، و غيره كه به ترتيب زكوة، صلوة، اسمعيل، معويه، مىنوشتند و مرحوم ميرزا
حسين نورى و كاتبان هم از همان رسم الخط عربى استفاده نموده كه ما اين گونه كلمات
را به رسم الخط فارسى برگردانيم و يادآورى مطلبى در اين جا شايد خالى از فايده
نباشد و آن اين است كه صحت و سقم مطالب طبعا به عهده مولف محترم آن مىباشد،
ويراستار هيچ گونه نظر خاصى از زاويه تاييد و رد مطالب مطروحه ندارد.
و اما روش كار ما در رابطه با كتاب كلمه طيبه، از آنجائى كه اين كتاب يك موضوع خاص
و معينى ندارد، از هر درى سخنى رفته و مباحث كتاب به هم پيوسته نيست، مطالب مطروحه
از عدم انسجام و نبود نظم خاص برخوردار است. مرحوم مولف موضوعات پراكنده و گوناگونى
را مطرح مىكند و از طرفى كتاب كلمه طيبه مجموعهاى است از آيات و احاديث به
گونهاى كه علاوه بر آيات بيش از 2500 حديث بلند و كوتاه مورد استفاده واقع شده است
با اين فرق كه آيات را به عينه نقل كرده و اما از آوردن متن احاديث و روايات
خوددارى نموده و فقط به ترجمه تحت لفظى اكتفا كرده و اين پر واضح است كه هر حديثى
ترجمه و معنا و مفهوم خاص خود را دارد؛ لذا يكسان نمودن متن كتاب مشكل مىنمود و يا
در صورت اصلاح همه آن، شايد مستلزم خروج از سبك سياق كتاب مىشد.
با اين حال مىتوان گفت: كتاب كلمه طيبه مجموعهاى از آيات و نقل معنا و مفهوم،
بلكه ترجمه بيش از 2500 حديث، است و خود مرحوم نورى كمتر مطالبى از خودش آورده بخش
عمده كتاب را آيات و احاديث تشكيل مىدهد. با اين وصف در ويراستارى اين كتاب نه
مىشد از زاويه بازآفرينى و يا باز نويسى وارد شد چون اين كار مستلزم از بين رفتن
اصل كتاب مىشد و اين كار هم نه خواسته ناشر بود و نه با امانت دارى سازگار است.
از طرفى هم متن خيلى به هم پيوسته نبود و اصلا قواعد دستورى در آن به كار نرفته و
با همان سبك سياق و قلم قديم نوشته شده است؛ لذا تا حدودى خواندن كتاب مشكل
مىنمود. ما براى از ميان بردن اين مشكل و با حفظ امانت دارى به صورتى كه به اصل
كتاب هيچ لطمهاى نخورد و يا مطلبى را كه آورده كه نوعا ترجمه احاديث و روايات است
دست خوش تغيير و تحولى نشود؛ در ويراستارى اين كتاب از روش، اصلاح متن با علائم
سجاوندى و روش جا به جائى كلمات خود متن استفاده كرديم و از حذف و اضافه خوددارى
نموديم با اين كه اين كار لازم بود. مواردى در كتاب به چشم مىخورد كه از نظر
دستورى بايد حفظ و يا اضافه شود، و انجام اين امر مستلزم دست بردن در اصل كتاب
مىشد ولى از آنجائى كه كتاب امانتى است در دست ما حفظ آن تقريبا به همان صورت
ضرورى مىنمود و شايد مرحوم مولف رضايت ندارد آن گونه ترجمهها از آيات احاديث و
روايات كرده دستخوش تغيير و تحول بشود گرچه در مواردى اصلاح ترجمه آيات و روايات
لازم بود؛ لذا خوانندگان محترم خود به قرآن و حتى المقدور به اصل احاديث و روايات
مراجعه فرمايند.
به هر حال به خوانندگان اين كتاب اطمينان داده مىشود كه هيچ گونه تغيير از نظر
معنا و مفهوم در عمل ويرايش در كتاب اعمال نشده مگر موارد صورى كه آن هم با علايم
سجاوندى و جا به جايى خود كلمات و جملات انجام شده است.
اما نسخههائى كه در اصلاح و ويرايش كلمه طيبه، از آنها استفاده شده است
دقيقترينش دو نسخه است، كه يكى با خط ابوتراب نوربخش اصفهانى كه در جمادى الثانى
سال 1359 هجرى قمرى نوشته شده است؛ گر چه خط خوبى داشته ولى خيلى به قواعد صحيح
نويسى دقت كافى مبذول ننموده، و اين نسخه كه 470 صفحه دارد حواشى زيادى را در حاشيه
كتاب آورده كه با قلم ريز نوشته شده كه نوعا خواننده را دچار مشكل مىكرد و خيلى
موارد ناخوانا بود كه تماما با نسخه ديگر مقابله و اصلاح شده و به پاورقىها منتقل
گرديد.
اين نسخه با هزينه احمد كتاب فروش تهرانى فرهومند در محرم سال 1380 هجرى قمرى به
صورت افست و با قطع تقريبا وزيرى در تهران چاپ شده است.
نسخه ديگر كه با خط على موسوى اصفهانى در محرم سال 1343 هجرى قمرى نوشته شده كه
حقير اين كتاب را از كتابخانه حضرت آية الله گلپايگانى رحمة عليه به امانت گرفتم در
مقابله از آن سود جستم. اين نسخه 16 سال قبل از نسخه نوربخش كتابت شده و مزيتهاى
بر آن نسخه دارد. اولا با خط خوانا و تصحيح تحرير شده و اغلاط كمترى نسبت به نسخه
نوربخش دارد. در نوع خط هم بهتر از آن نسخه است اين نسخه هم مثل نسخه نور بخش حواشى
در حاشيه دارد و عناوين هر باب در هر دو نسخه نيز در بالاى صفحه نوشته شده ولى اين
نسخه اخير، عناوين نيز در حاشيه دارد كه در نسخه نوربخش به اين صورت نيامده. البته
در بعضى صفحههاى نوربخش نيز عناوين فرعى آمده ولى در نسخههاى موسوى كامل است. اين
دو نسخه در اصلاح و ويرايش در رديف كار ما مكمل هم بودند و نسخه موسوى اصفهانى با
هزينه، شخصى به نام حاج سعيد تاجر كتاب فروش نائينى در محرم سال 1344 در قطع رحلى
با كاغذ زرد به طريق افست به چاپ رسيده است.
اما يك نسخه ديگر به صورت حروف چينى است كه قطعا از روى يكى از نسخ خطى توسط كتاب
فروشى اسلاميه در تهران به چاپ رسيده است اين نسخه بى تاريخ و داراى اغلاط چاپى
است، گر چه اين اغلاط چاپى تا حدود طبيعى است به ويژه در زمان گذشته كه در ايران
دستگاه چاپ كيفيتى نبود و الآن هم خيلى تعريفى ندارد. به هر حال هر سه نسخه در
نوزده باب كه اصل كتاب باشد تنظيم شده و حقير نيز در اصلاح و ويرايش با دقت و زحمت
تمام به هر سه نسخه نظر داشتم.
خداوند ان شاء الله كاتبان و بانيان چاپ و نشر هر سه نسخه را غريق رحمت خود نمايد
و اگر به خاطر اصلاح و ويرايش اين كتاب ثوابى بر حقير مترتب است آن را به روح پاك
پدر و مادرم كه از دنيا جز رنج و مشقت چيزى نصيب آنان نبود، اهداء مىكنم، اميد است
كه باشد.
در پايان از خوانندگان گرامى كه به نحوى از اين كتاب استفاده مىكنند، اميد آن
دارم كه مرحوم ميرزا حسين نورى مؤلف، و بانى چاپ و نشر اين اثر را؛ يعنى برادر
محترم جناب حبيب پرهيزكار و سركار خانم مهاجر كاشانى و سركار خانم صفا و آقاى حسين
صمدى كه در بازخوانى و حروف چينى زحمات زيادى متحمل شدند و اين بنده عاصى را از
دعاى خير در هنگامه استجابت آن فراموش نفرمايند و اگر لغزشى در ويراستارى ديده
مىشود، با كرامت و بزرگوارى خود عفو بفرمايند، گر چه سبك و سياق كتاب بيش از اين
اجازه دست بردن در آن را نمىداد.
اى معبودا در واپسين لحظههاى زندگيمان به كرم و احسان تو اميد بستهايم. اول
العلم معرفةالجبار و آخر العلم تفويض امرالله. شوريدگى عشق الهى از آن عاشقانش باد.
قم. خرداد ماه سال 1378 محمد ملكى
بسم الله الرحمن الرحيم
الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء، تؤتى
اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون1
مقدمه
سپاس بى اندازه و مقياس، خداوندى را سزاست، كه گوهر گرانبهاى دانش را، در گنجينه
سريره بنى آدم به وديعت گذاشت و مشتى خاك تيره را به خزانهدارى حضرت مقدس خود
برگزيد و بر آن گوهر گماشت، هيچ نعمتى به كسى نبخشود كه بر نعمت دانش فزونش نمود و
تاج عزتى بر تاركى ننهاد كه براى آن به پيشانى مسكنت به خاك نيفتاد و درود بى حد و
نهايت به روان پاك خاتم رسالت و سر چشمه علوم و سراچه هدايت و بر آل اطهارش باد، كه
زيبنده هر ثنا و ستايش و فروزنده دلها به نور حكمت و دانشند.
و بعد چنين گويد: بنده مذنب حسين بن محمد تقى نورى طبرسى حشر هماالله مع مواليهما،
كه پوشيده نماند بر اخوان مؤمنين و برادران مسلمين كه اين حقير بى بضاعت و سرگردان
وادى جهالت، پس از نظر در احوال اهل علم و طلاب علوم دين و خرابى امور معاش و
زندگانى مشتغلين و گسستن رشته اشتغال به جهت التجاء طايفهاى از ايشان از روى ضرورت
و نياز به اهل غنى و ثروت از اعيان و تجار و ارباب ملك و عقار، چه مرافقت اين فريق
با مصاحبت توفيق چون آتش و آب و كتان و ماهتاب هرگز با هم جمع نشود. و قدرت حركت از
وطن و مسقط الراس خود به سوى مركز علم و مجمع علما و استادان فن ندارند، در كسب
مقدار قوت خود و اهل عيالشان، خود به خواندن نماز و روزه و به جا آوردن حج نيابتى
از براى غير و اشتغال دارند. جماعتى در دفع ظلم و ناملايمات كه از اهل عدوان بر
ايشان يا بر متعلقان ايشان مىرسد و تحمل آن در شرع پسنديده و روا نيست و تعظيم و
توقير علماء از ميان مردم برداشته شده و بى وقع بودن در انظار به حدى كه پارهاى از
مجالست و مكالمه؛ بلكه از نظر و مشاهده ايشان تنفر و گريزان بود و نبودشان مساوى و
يكسان است. و علوم حقه و سنن احمديه و سيره علويه و آثار ائمه هدى به انهدام و
پراكندگى نزديك شده است. چه قوام و استحكام آنها به قوام حاملين و حافظين آنها است
و فرو گرفتن شبهات ملحدين و زخارف زنادقه و دهريين، ضعفا و بطالين را و رغبت كردن
ايشان در رفع شبهات به راسخين در علوم دين و ظاهر نكردن علماء حقايق علوم را و غير
اينها از خرابى و مفاسد كه از آثار پريشانى و اختلال امور اهل دين است. چنان ديدم
كه با نداشتن استعداد مالى و بدنى و تعذر رفع هم و پريشانى از اين فرقه ناجيه و
عصابه مهتديه اگر، چنانچه شرح بى بضاعتى و پراكندگى اسباب تحصيل اهل علم و بيان شأن
و مقام وجوب تعظيم و احترام علوم خيرالانام و تكاليف حاليه و ماليه و بدنيه خلايق
را، نسبت به ايشان به نحو اختصار داده مىشد، با اشاره به مقطوعات كتاب و سنت و
شواهد وجدان و درايت و اجتناب از كلام جزاف و اخبار ضعفا شايد به مطالعه و تامل در
آن طالبين احسان و تابعين امناء رحمن را رغبت و ميلى پيدا شده و هر كس به قدر قوه و
استعداد در مقام اصلاح اين فساد و برداشتن توشه از براى معاد بر آيند، اين سبب حقير
را در سلك يارى كنندگان شرع قديم و راهنمايان صراط مستقيم، در آورده در روز پسين در
صفوف اصحاب يمين جاى دهند. از ناظرين انتظار دارم كه در مطالعه اين اوراق به انصاف
نظر مضايقه نكنند شايد از رسيدن به فوائد آن ناصرين ديناش شمارند و نام اين كتاب
را كلمه طيبه گذاشتم و در بستان شريعت احمدى نخل اميدى كاشتم و آن مشتمل است بر
مقدمه و نوزده باب، در مقدمه فهرست مطالب ابواب، به نحو اجمال ذكر مىشود.
باب اول: در ذكر عنايت اهل هر مذهبى در ترويج دين و اعانت مروجين ملت و آئين خود و
حراست آن به قدر امكان به مال و بدن و زبان است.
باب دوم: در ذكر خرابى ملت بيضاء و ضعف شريعت غراء نزديك شدن جمله آنان به انهدام
و رفتن هم اعانت حفظ اسلام، از ميان كافه انام و پريشانى حال طالبين علوم سيما در
مشاهده شريفه.
باب سوم: در ذكر بلاها و مصائب كه از آثار مفاسد مذكوره است و خلق به آنها معدب و
مبتلايند.
باب چهارم: در بيان لزوم احترام علماء و مؤمنين و شرح حقيقت معنى تعظيم و كيفيت آن
بالنسبه به اهل علم و لزوم معاشرت و استيناس با ايشان و فوائد آن و در آن چهار فصل
است.
اول در لزوم احترام و توقير و ذم توهين و تحقير دوم در بيان حقيقت معنى تعظيم و
اقسام آن سوم در تفصيل تعظيم علماء و شرح سلوك با ايشان چهارم در بيان اهتمام در
معاشرت اهل علم و تحريص بر مراوده با ايشان.
باب پنجم: در ذكر ساير صفات و جهات موجوده در اهل علم خصوصا ساكنين ايشان در عتبات
عاليات كه ملاحظه هر يك خود كافى در لزوم احترام و اعانت است و آن هشت چيز است.
اول: اين كه اين طايفه از مجاهديناند و بيان علت فضل جهاد نفس كه جهاد اكبر است
بر دادن جان كه جهاد اصغر است دوم: آنكه اين گروه زوار ائمه دينند سوم: آنكه اين
فرقه از مرابطيناند چهارم: آنكه اين قوم مجاورينند و ذكر پاره از الطاف خاصه به
مجاورين كه سبب زيادى يقين است پنجم: آنكه اين زمره آباد كنندگان خانههاى خدايند
ششم: آنكه اين جماعت از مهاجريناند: هفتم: آنكه اين عصابه از فقراء ممدوحين
محسوبند هشتم: آنكه اين دسته در سلسله غربا در شمارند.
باب ششم: در تدبير صلاح امور اين طايفه به نحو اجمال و بيان تكليف هر كس در هر جا
بالنسبه و ذكر موانع اعانت اين طايفه و رفع آن.
باب هفتم: در مدح صدقه و انفاق به بيانى كلى و آنچه از آيه شريفه
خذمن اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيه بها و صل عليهم ان صلواتك سكن لهم2
توان استنباط كرد و در آن سه فصل است. اول در فائده تطهير دوم در فائده تزكيه است
كه ذكر اجمالى از كيفيت تزكيه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سوم در فائده
سكون و اطمينان كه ثمر دعاى پيغمبر است براى صدقه دهنده باب هشتم: در شروط و آداب
صدقه و انفاق، خداوند آن را به زرع كه بيرون مىآيد تشبيه مىكند مطابق اخبار
اهلبيت (عليهمالسلام) و آن پانزده چيز است.
باب نهم: در اقسام صدقه به ملاحظه غرض كه براى چه بايد داد و به چه كسى بايد داد و
به چه بايد داد و در آن سه مقام است اول: در اقسام آن به ملاحظه اغراض و آن سى و يك
چيز است و در آخر آن ذكر شده است پاره حكايات و كرامات كه از دادن صدقه ديده مىشد
دوم: در اقسام آن به ملاحظه آنچه مىشود داد و چه خيرى به بندگان مىرسد. آن پنج
چيز است اول حالات قلبيه دوم: اعانت به جوارح و اعضاء سوم: خيرات زبان چهارم: مال
پنجم: ترك آنچه را كه متمكن است از انجام دادن آن و عفو از جرائم و عصيان سوم: در
اقسام آن به ملاحظه گيرنده از خود و والدين و علماء و مساكين و همسايه و عاجزين و
حيوانات و نباتات و جمادات و در آنجا ذكر شده و بعضى مطالب شريفه و حكايات لطيفه و
سر بزرگى حق همسايه و اذكار حيوانات.
باب دهم: در آنكه خير انفاق و صدقه گاهى خاص و گاهى عام و اشاره به نفع آن باب
يازدهم: در حكم دادن صدقه به دست خود و به توسط ديگران. باب دوازدهم: در اين كه
صدقه را بايد براى حفظ وجود مبارك امام عصر روحنا و روح العالمين فداه داد و بايد
آن حضرت را بر خود و هر عزيز ديگرى در صدقه دادن مقدم داشت.
باب سيزدهم: در شمهاى از حاصل فضائل صدقه به كلامى شيرين و مختصر.
باب چهاردهم: در فضل اعانت سلسله سادات عظيم الشان و ذكر اخبار و حكايات وارده در
ديدن خيرها در اعانت به ايشان.
باب پانزدهم: در مدح و ترغيب بر شركت در صدقه و انفاقات به اهل خير و سعادت و در
آخر آن به مناسبتى كه حكايت بناى مسجد جمكران كه در يك فرسخى قم است به امر امام
عجل الله تعالى فرجه و رسيدن حسن مثله خدمت آن جناب ذكر شده.
باب شانزدهم: در شمهاى از حال آنهايى كه آنچه دارند و توانند چيزى در راه خداوند
نمىدهند و از خداى تعالى مال تازه مىخواهند كه از آن صدقه كنند و عقوبت اين تمنى
و معاهده چنانچه خداوند در قرآن مجيد ذكر فرموده بيان مىشود.
باب هفدهم: در شرح حال فقراء و مساكين و بيان سئوال از خالق و حكم سئوال از مخلوق
و اقسام آن از واجب و مستحب و حرام و مباح و مكروه و مفاسد آن كه سبب كراهت است و
آن بيست و سه مفسده بزرگ است.
باب هيجدهم: در شمهاى از تكليف مسئولين و آداب ايشان با سائل كه آن چهار چيز است
و بيان محل وجوب و استحباب و حرام و مكروه و مباح از اجابت سئوال.
باب نوزدهم: در ذكر بعضى از ازمنه و امكنه كه انفاق كردن در آنها امتيازى دارد.
باب اول: در ذكر اعانت و
رعايت اهل هر ملتى علماى مذهب خود را
اين مطلب بر ناظرين تواريخ و سير گذشتگان و طريقه اهل زمان، در نهايت وضوح و ظهور
است. چه پستترين مذاهب و باطلترين آنها مذهب بت پرستان و عبادت كنندگان چوب و سنگ
و طلا و نقره است. كه امروزه از خطه هند تا حدود چين دائر و شايع است. و احترام و
توقير و بذل مال آنها به براهمه3 و علماء خود
فوق تقرير است. و از براى اهل علم آن طائفه لباس مخصوصى به رنگ زرد است و چون كسى
او را پوشيد، به قصد دخول در آن زمره و تحصيل مزخرفات آن فى الفور احترام را با او
معمول مىدارند. حتى آنكه اگر پسر پوشيد دفعة پدر بايستد و ديگر در مقابل او
نمىنشيند. و اين جماعت را مكانهاى معينى است به منزله مدارس متصل به بلد و هر روز
از آنجا يك نفر داخل در بلد مىشود و بر سرش صينى4
است كه در آن ظرفهاى متعدده است، و از ميان كوچهها عبور مىكنند بدون سئوال و تكدى
و هر كس در خانه به حسب اندازه خود غذايى مرغوب به جهه اينها مهيا كرده و در درب
خانه حاضر به انتظار آن نشسته، چون آن شخص را به بيند نزديك او آيد و در آن ظرفها
بريزد و اگر غذاى دو خانه متفق شد در يك ظرف وگرنه در ديگرى تا آنكه مقدار كفايت
حاصل شود مراجعت، كند تا روز ديگر و از اين جهت هرگز در هم تحصيل غذا و فارغ البال
مشغول كار خود باشند و اما مخارج آنها به جهت بتها و بتكدهها و زوارها از اندازه و
حساب بيرون است، چنانچه از تجار و مترددين شنيده مىشود و ايشان را در هر سال موسمى
است قريب پانزده روز كه براى مردگان خود حلوا مىسازند و بايد به دانشوران و
برهمنهاى خود بخورانند و چون حلوا زياد، خورندهاش كم باشد، به اعانت و وسيله پول
هر چند يك لقمه باشد بخوانند. و گاه باشد از براى يك لقمه هزار روپيه كه قريب به
دويست و پنجاه تومان است مىدهند.
و از قوانين مرسومه اين طايفه آن است كه چون مال كسى زياد شود بذل آن را بر فقراء
مايه فخر و سبب عزت خود مىدانند و بسيار ديدهاند و چنين كردهاند، كه امروز فلان
تاجرى است، با سرمايه گزاف، به اختيار خود فردا داخل مىشود، در پستترين اصناف و
به اين عمل بر طائفه و قبيله خود مباهات مىكند و در انظار معظم و محترم مىشود.
اما نصارى و عيسويان كه حال تمام دول فرنگ و از جمله جاهاى ديگر را فرا گرفته پس
بر ادنى خبيرى رفتار و كردار پوشيده نيست. آنها با كشيشان و پادريها5
و پاپها و رهبانها و به كليسا و به آنچه ترويج مذهب ايشان كند و به آنها كه مردم را
به سوى كيش ايشان بخوانند، حتى آنكه در جميع شهرهاى هند مخصوصا اشخاصى كه در مذهب
كاملند، گذاشتهاند. كه هر روز بر سر كوچه كه معبر عام است مىايستند و به آواز
بلند مردم را به سوى كيش نصارى مىخوانند. و هر كس مائل به صحبت با اينها شود
مضائقه نكنند و با او به ملائمت محاجه كنند و به هيچ ناملائمى و آزارى متالم و
گريزان نشوند هر چند دشنام دهند و استهزا كنند و خيو6
به صورت آنها اندازند، ابدا در حال او تغييرى نكند و به همين روش هر ساله جمعى از
اوباش هر مذهبى به دين نصارى در آيند و پاپ بزرگ كه در كليساى روم است او را خليفه
خاص حضرت مسيح (عليهالسلام) مىدانند چندان معظم و مكرم است كه تا چندى قبل عزل و
نصب تمام سلاطين فرنگستان با او بود كه هر كس را خواست عزل و هر كس را براى سلطنت
معين كند و آن شخص بايد به آنجا رود و پاپ به دست خود تاج بر سرش نهد و اين يك شغل
را سلطان فرانسه از او گرفت و باقى احترام و اعزازش باقى است و عجائب اين كليسا كه
يكى از هفت بناى عجيب دنيا است برغم ايشان و موقوفات و خدام و رهبانان و رهبانات كه
در آن جا ساكنند و از هم معاش بالمره فارغ و آسودهاند، و زياده از آن است كه در
اين مختصر بگنجد و تمام اينها از شعبه ترويج مذهب است و همچنين است، عملشان با جميع
كليساها كه در روى زمين است.
و پيوسته تورات و انجيل و سائر كتب مقدسه خود را وقف كرده، به آن جاها مىفرستند و
اهل اسلام نبايد فراموش بكند كه آنها بسيارى از كتب را به بلاد ايران و به طور
مجانى حتى با مقدارى هم پول جهت ترغيب مردم و تبليغ مسيحيت در اختيار مردم
مىگذاشتند و اگر كسى ردى بر اهل اسلام بنويسد، غايت جهد را در اغراض و ترويج آن
كتاب به عمل مىآورند.
به نحوى كه سايرين را رغبتى تمام در اين كار پيدا شود و عجيبتر از همه حال ملاحده
ملقب به خواجه كه جامع خباثت هر مذهب باطلى است و حال در غايت كثرت و انتشارند و در
اطراف هند و سند و حدود شرق هستند و در دادن خمس و زكات وجوهات بريه به رئيس مذهب
خود چندان اهتمام دارند كه بر جميع فرائض و واجبات ايشان مقدم است، بلكه در هر
انفاق و مصرف سهمى به جهة او معين مىكنند و در ضيافات تزويج دختران و غير آن تا از
طعام حاضر به جهة او معين نكنند، احدى دست به آن غذا نمىزنند و پس از تعيين آن در
همان مجلس در معرض بيع در آورده به قيمت گزاف مىخرند و از اين رشته هر ساله مبلغى
خطيرى به او مىرسانند و در بسيارى از بلاد و پدر و مادر اولاد خود را نذر كرده و
در بازار مىفروشند و قيمت آن را براى او مىفرستند و نظير اين طايفه ضاله و زنادقه
بابيهاند كه در بى پايگى و بى اصلى مذهب و خبث طريقت يكسانند، هر جا متاعى مرغوب و
چيزى محبوب قابل نقل به دست آيد اوباش اتباع اين طايفه بكد يمين و عرق جبين به
مخاطره جان به قدر امكان به روساى دينشان مىرسانند بلكه خود را مالك مال و مختار
به اهل و عيال خود نمىدانند و اما جماعت اهل سنت و معرضين از خانواده رسالت پس بر
هر ناقدى هويداست جد و جهد سلاطين و متمولين آنها در ترويج علماء و طلاب و كتب
مصنفات و اخبار مجعوله و احاديث موضوعه كه در آن تزيين دين و تشييد آيين ايشان است
و در شهرهاى معروفه خصوص مقر سلطنت و محرمين بلكه، در اكثر شهرهاى بزرگ
كتابخانههاى معتبر ساخته و از هر عنوان كتاب وقف كرده در آنجا گذاشتهاند و محصلين
را از تفتيش و تفحص آن مستغنى كردهاند و به جهت آحاد طلاب وظايف و مقررى به قدر
حاجت معين كرده و در هر ماه بدون زحمت و دوندگى به ايشان مىرسانند. و در احترام
حرمين شريفين مكه و مدينه و مجاورين آن دو بقعه مطهره نهايت اهتمام را دارند و از
براى جميع طبقات اهل علم آنجا، بلكه موذن و معلم اطفال و سائر منتسبين به دين و
مستمرى معين كه همه ساله با امين سلطان براى ايشان حمل مىشود و بى زحمت و منت
تسليم ايشان مىكنند و موقوفات و صلات و نذورات از نقد و جنس كه از اطراف خصوص مصر
به آنجا حمل مىشود؛ زياده از تحرير است و در مصر آنطوريكه خود مشاهده كردم و از
قرار نقل بعضى طلاب زياده بر چند هزار نفر مىشوند و همه صاحب وظيفه و مقررى هستند
و امر اين طائفه در اسلامبول اضعاف اينها است و شيخ الاسلام آن جا در نهايت جلالت و
شان و در احترام و ملاحظه قدر و مقام و در درجه صدر اعظم ايشان است. و در سنه گذشته
كه رجال دولت عثمانيه سلطان عبدالعزيز را عزل كردند تا از او استفتا نكردند و او
حكم به انعزال نكرد اقدام نكردند و صورت استفتا و جواب آن را ديدم و بهتر از
اسلامبول در مراعات حال طلاب علم و اهتمام در ترقى و آسودگى مشتغلين ولايت بخارا
است؛ چنانچه متواتر از تجار كه همواره به آن جا رفت آمد دارند شنيده شده و آن قدر
از كثرت مدارس و طلاب آن جا و مواظبت امير بخارا در امور آنها و رفتن خودش به مدارس
و تفقد از حال ايشان و امتحان نمودن از مقام تحصيل ايشان و رسانيدن ماهانه به آنها
نقل كردهاند كه انسان متعجب مىشود و داعى بر شرح آنها نيست چه مقصود آگاه كردن
فرقه ناجيه اثنا عشريه كثر هم الله است بر مواظبت و مراقبت ملل باطله و مذاهب فاسده
در حفظ و حراست و تزئين طريقه و مذهب خويش و اعانت و حمايت و ترقى دادن مروجين و
روساء كيش خود را به قدر امكان به مال و زبان و جوارح و هر كس طالب تفصيل باشد راه
آن در غايت آسانى است.
چه در اين ازمنه كه امر كتب مطبوعه داير و شايع و تردد به بلاد بعيده و دول خارجه
بسيار و رسيدن اخبار از هر جا به توسط روزنامهها متصل اطلاع بر اين قسم مطالب سهل
و آسان است و از براى تنبيه و بر خواستن غيرت دينى و تعصب ملت در آنچه گفتيم، كفايت
است. آن كسى را كه در دل ذرهاى از درد دين باشد، بلكه اگر كسى به تاريخ و سيره
رجوع نمايد و در رفتار شجره خبيثه بنى اميه و بنى عباس نظر كند كه تا چه حد سعى و
كوشش داشتهاند و مصارف كلى مىكردند، در ترويج مذهب و خودشان انسان متعجب مىماند.
باب دوم: در ذكر اختلال ملت
بيضاء و خرابى شريعت غراء و اشراف حمله آن به انعدام و نزديك شدن اساس الاسلام و
قواعد دين مبين به انهدام و برگشتن اسلام به حال غربت اول
1. انهدام قواعد دين مبين و برگشتن اسلام به حال غربت اول.
2. بيان آن كه كفار و ملحدين از اركان دين است.
3. افعالى كه باعث بغض علماء و صلحاست.
4. در بيان اين كه طالب علم را در بدايت امر شرط لازم است.
5. حال اهل علم در اين زمان (منظور زمان خودش است).
6. در آخرالزمان علما در نزد مردم خوارند.
7. علامتهاى قيامت.
8. بىاعتنايى خلق بدين اسلام.
چنانچه، حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند كه
بداءالاسلام غريبا و سيعود غريبا7
اسلام در اول امر غريب بود و زود است كه به همان حالت اول برگردد. پوشيده نماند كه،
پس از ارتحال آن جناب به عالم بقاء و برداشتن نظر ظاهرى از اهل دنيا اگر چه منافقان
امت به انواع مكر و خديعت آتش مخالفت افروختند، و خانه رسالت را و امامت را
سوزاندند. و برد خلافت را از دوش اهل آن ربودند، و بر سرير خلافت غنودند و خلق را
در تيه8 گمراهى و ضلالت انداختند و لواى
امارت و سلطنت افروختند وليكن كثرت بدى رفتار و قلت علم به احكام و آثار و شيوع
اقسام منكرات و انواع بدعت و بروز قصد تخريب شريعت و اراده سلطنت و رياست كه از آن
قوم روز به روز ظاهر و هويدا مىشد، خود وافى و كافى بود در بى وثوقى ارباب ديانت،
به دعاوى كاذبه و آراء فاسده آن جماعت و زوال اعتقاد به داشتن ايمان آن قوم از
دلها، چه رسد كه به توهم صحت رياست و خلافت آنها و چگونه ممكن بود جمع شدن اقرار به
نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) و صدق كتاب خداوند با اعتقاد به
حسن كردار جماعتى كه هرگز كارى از ايشان سر نمىزند. كه به توان آن را به ظاهر كتاب
و سنت مطابق نمود و اگر به اين حال مانده بود كم كم اباطيل و بدع ايشان از ميان
رفته رخسار حق بى آلودگى به غبار اغيار در ميان خلايق پيدا و آشكار مىشد؛ اما چه
سود كه ارباب تاليف و صاحبان تصنيف خلق را به صرافت طبع اصلى خود باقى نگذاشتند و
به اعانت قلم و استمداد اخبار موضوعه و آثار مجعوله و شبهات شيطانيه و تدليسات
ابليسيه كه مبدع و موسس آن وبال المومنين9
معاوية بن ابى سفيان بود، راه نجات را از براى كردارهاى زشت و گفتارهاى منكره
بستند. تا توانستند راه صخنى10 پيدا كردند و
چون از آن عاجز شدند دست به انكار زدند و با تمسك به ظواهر بعضى از سنن شروع و آداب
صوريه خود را در لباس متمسكين به اصل دين در آوردند و آراء و اقوال و احاديث خود را
جلوه دادند و به قوت و قهر سلاطين و انعام و جوائز امرا و ظالمين امر تصنيف دائر و
شايع و بازار شبهات و ايراد بر يكديگر كه منشاء آن تحاسد و تباغض و تناقض در قرب به
خلفاء و حب جاه در قلوب ابناء دنيا بود رواج گرفت تا آنكه آراى مختلفه و مذهب
متشتته در انتشار و كثرت به جايى رسيد صدق كلام الهى ظاهر شد كه مىفرمايد:
فتقطعوا امر هم بينهم زبرا كل حزب بمالديهم فرحون11
براى تشتت دين اسلام و تفرق شريعت سيد الانام (صلى الله عليه و آله و سلم) تصانيف
زيادى تاليف و تزيين شد و كلمات باطله و آراء سخيفه به استمداد قلم پارهها از
سخنان باطل پر شد؛ چنانچه بر متدبر بصير سلف و طريقه خلف پوشيده نيست و كار تاليف
به جايى رسيد كه از براى عذر افعال شنيعه بنىاميه و حركات قبيحه بنى عباس كتابها
تصنيف شد، چه رسد به مقدمين بر ايشان، بلكه از براى مفاخره بنى اميه بر بنى هاشم
كتاب نوشتند. و عاتكه دختر يزيد را به جهت آنكه پدرش يزيد و جدش معاويه و شوهرش
عبدالملك و پدر شوهرش مروان و پسرش وليد خليفه بودند، در مقابله فاطمه زهرا دختر
محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) در مقام مفاخرت شمردند و از اين روش
مىتوان پى برد، كه به زور قلم چه حقها را پوشاندند و چه باطلها را رواج دادند.
و بالجمله فرق دين مبين حسب وعده حضرت خاتم النبين (صلى الله عليه و آله و سلم) به
هفتاد و سه رسيد. چنانچه، از آن جناب اهل اسلام روايت نمودهاند كه فرمودند: زود
است متفرق شوند امت من بر هفتاد و سه فرقه و يكى از آنها ناجى و رستگار، و بقيه
مخلد و در نار و شايد در اين عدد ملاحظه اصول فرق و اساس شعبها شده و گرنه در هر
طائفه و مذهب چنان طريقه و ملل جداگانه پيدا شده كه ضبط و احصأ آن در قوه كسى نباشد
و همه بر يكديگر طعن و لعن مىكنند و جمله به كفر غير خود فتوى مىدهند و بر يكديگر
رديه مىنويسند. به خيال اينكه با دروغ و افترا بستن بهم ديگر آن ديگرى دست از كيش
خود بر مىدارد و قلت و كثرت هر فرقه در هر قرنى و ضعف و قوت هر طائفه از روى
مجانبت سيره و آئين طريقه مخالفه آن و تحفظ از مداخله قواعد محققه و يا مخترعه خود
است و اين دو معين مبين و دو بازوى دين هر فرقه از فرق مسلمين است در فرقه ناجيه
اثناعشريه كه يكى از آن هفتاد و سه12 است و
هيچ فرقهاى غير او را نتوان حكم به نجات او كرد و چه حكم به نجات هر فرقهاى غير
از طائفه اثنا عشريه مستلزم نجات تمام يا بيشتر آن فرقهها است. به سبب اشتراك آنها
در اغلب اصول مذهب كه نجات و عدم نجات بسته به صحت و فساد اوست و اين با صدق كلام
نبوى نسازد و مشاركت آن جمله در اصول مذهب و انفراد اثنا عشريه در بين مسلمين در
كتب اماميه با ادله واضحه و براهين ساطعه بر بطلان آن فرق تصريح شده و نجات اين
جماعت در اين اعصار در غايت ضعف و پستى و قلت و سستى است به سبب امور چند كه عمده
آن كثرت تردد و آمد و شد كفار به بلاد مقدسه ايران است كه حال مركز ايمان و بيضه
حقيقت اسلام است و شدت مراوده و تحبب مسلمين با ايشان و فرو گرفتن امتعه و اقمشه و
آلات اثاث البيت و مشروبات و ماكولات اهل كفر و شرك هر شهر و دهكده، را و تزيين و
ترغيب نموده است. مترفين خوشگذرانها و جماعت بى عار و ننگ كه از بى قيدى به مذهب و
بى اعتنايى به دين هرگز به فكر صدق آن و حقيقت معاد نيفتادند و از براى اوقات عمر
خود ساعتى از براى اين كار نگذاشتند. قوانين و آيين و رسوم كفر و ملحدين را به آيين
خود ترجيح دادند؛ بلكه لباس و گفتار هيأت بدن و طرز كردار مشايه مشركين و از قواعد
و رسوم آنها گرفته شده و نتائج اين كار و آثار اين رفتار مفاسد چند، و مضارى است بى
شمار كه در دين احمد مختار (صلى الله عليه و آله و سلم) پيدا شده و زياد خواهد شد و
بناچار و به اشاره به بعضى از آنها قناعت مىشود.
اول: آن كه بغض قلبى بر كفار و ملحدين كه از اركان دين و اجزاء ايمان است از دل
برده و محبت و دوستى آنها را كه در مناقضت با دوستى خداوند و اوليائش چون آب و آتش
است آورده بلكه مراوده و آميزش با آنها مايه افتخار و سبب مباهات شده و حال آنكه
خداوند مىفرمايد:
لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حادالله و
رسوله و لو كانوا ابآئهم اوابناهم او اخوانهم او عشيرتهم13
نمىيابى قومى را كه ايمان آوردند به خداوند و روز باز پسين دوست دارند كسى را كه
دشمنى و مخالفت خدا و رسول او را كند، هر چند آنها پدران يا پسران يا برادران يا
عشيره او باشند، چه رسد به بيگانه پس دوست ايشان را حظى از ايمان نباشد و ايضا
مىفرمايد: يا ايهاالذين امنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اوليآء
تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق14
اى كسانيكه ايمان آوردهايد دشمن من و دشمن خود را به دوستى اختيار نكنيد، شما با
آنان طرح دوستى مىافكنيد و حال آنكه ايشان به سخن حقى كه بر شما آمده است ايمان
ندارند و از اين رقم آيات بسيار است و در من لا يحضره الفقيه از جناب صادق
(عليهالسلام) روايت كرده كه خداوند وحى فرستاد به سوى پيغمبر، از پيغمبران خود كه
به مومنين بگوييد، لباس اعدائى مرا نپوشند، غذاى اعداء من را نخورند، به راههاى
اعداى من نروند.
پس از دشمنان من مىشويد، چنانچه ايشان دشمنان منند، و در كتاب جعفريات به همين
مضمون از حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) نقل كرده و در آخر آن فرموده به شكلهاى
اعداء من متشكل نشوند و در امالى صدوق مرويست كه جناب صادق (عليهالسلام) فرمود:
كسى كه كافرى را دوست دارد دشمن خداوند را دشمن داشته است. و كسى كه دشمن كافرى شود
خدا را دوست داشته، آنگاه فرمود: دوست دشمن خدا، دشمن خداست و در صفات الشيعه از
جناب رضا (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كسانى كه به خود بستند محبت
ما اهل بيت را كسانىاند كه، فتنه ايشان بر شيعيان ما از دجال سختتر است. راوى گفت
به چه سبب فرمود: به دوست داشتن دشمنان ما و دشمن داشتن دوستان ما زيرا كه چون چنين
شود حق به باطل مختلط و مشتبه مىشود.
پس مومن از منافق شناخته نمىشود و نيز آن جناب درباره اهل جبر و تشبيه و غلات
فرمود چنانچه در خصال مرويست كه: هر كس ايشان را، دوست دارد، ما را دشمن داشته و
كسى كه دشمن دارد ايشان را، ما را دوست داشته و كسى كه با ايشان مواصلت كند از ما
بريده است و كسى كه از ايشان بريده گو با ما مواصلت كرده و كسى كه بيازارد ايشان
را، به ما نيكى كرده است و كسى كه نيكى كند ايشان را، ما را آزرده است و كسى كه
اكرام كند ايشان را، اهانت به ما كرده و كسى كه اهانت كرده ايشان را، ما را اكرام
نموده و كسى كه رد كند ايشان را، ما را پذيرفته و كسى كه بپذيرد ايشان را، رد نموده
ما را و كسى كه احسان كند ايشان را، با ما بدى نموده و كسى كه بدى كند با ايشان ما
را تصديق كرده و كسى كه عطيه دهد ايشان را، ما را محروم كرده و كسى كه محروم كرده
ايشان را ما را عطيه داده. اى پسر خالد، هر كه از شعيان ماست از ايشان دوستى و
ناصرى نگيرد و چون حال اين قسم كفره چنين باشد حال ساير كفار اگر بدتر نباشد كمتر
نخواهد بود.
دوم: آن كه در دل بغض دين و طريقه مسلمين و عداوت متدينين و علما و صالحين و كه
متادبند به آداب شريعت و منكرند به قلب و زبان معاشرت و مشابهت به آن جماعت كم كم
ثابت و بر قرار شود چه هر كس به حسب فطرت تنفر است از مخالفت طريقه و منكر رسوم
خويش كه آنها را از روى محبت التذاذ و منفعت اختيار كرده به خصوص اگر آن مخالف ناهى
و رادع باشد به قدر امكان او را از پيروى آن طريقه، و شيوع و بروز اين مفسده به
مقامى رسيده كه نزديك شد معامله با اهل علم و ارباب دين كنند، معامله با يهود مسكين
كه از ديدنش قلب منفجر و صورت عبوس شده است درصدد آن برآمده بلكه از ديدن صاحب
عمامه كه وجودش منغض عيش و مانع لهو و طرب است. تنفر بيش و انزجار و استهزاء و
سخريه و اشاره به چشم و دست به نحو استخفاف زياده از ديگران بلكه حكايت حركات و
سكنات اهل علم را در اوقات تحصيل و عبادت از اسباب مضحكه مجالس لهو و زينت محافل
طرب خود كردهاند. گاهى در لباس شعر و مضامين نظم در آوردند و همان كارها كه كفار
هنگام ديدن مومنين مىكردند از استهزاء به زبان و شاره به ابرو و چشم و استحقار و
استخفاف به مقدار ميسور خداوند در مواضع متعدده حكايت فرموده و وعده عذاب دنيا و
آخرت به آن داده است. به همان روش فساق و فجار با آن جماعت در اين اعصار چنين كنند.
و اين بغض و منافرت بالزوم تعظيم و احترام ايشان، چنانچه بيايد نهايت مناقضت و كمال
مبانيت دارد و هرگز با يكديگر جمع نشود. در اخبار بسيار دائر ايمان را منحصر
فرمودهاند بحب فى الله و بغض فى الله و فرمودند:
ايمان نيست مگر حب و بغض خداوند و آنچه را پسنديد و دوست دارد و بغض اعداى خداوند و
آنچه را دوست دارند.
در نهج البلاغه مذكور است كه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمودند: اگر نبود در ما
مگر دوست داشتن ما آنچه را خداوند دشمن دارد و تعظيم كردن ما آنچه را كه خدا حقير
كرده هر آينه مخالفت ما خدا را و رو گردان از امر او كفايت مىكرد.
سوم: آن كه مخارج و مصارف اين جماعت خارج از اندازه و زياده از مداخل و شأن متعارف
شده و بر آلات فضول معاش و اسباب لهو و زينت و انواع جامههاى نفيسه و ماكولات
خبيثه و مشروبات نجسه چندان افزوده شده كه تمام محصول حلال و حرام و زحمات ليالى و
ايام از براى تحصيل اندكى از آنها وفا نكنند قيمت صورتهاى منقوشه كفار كه بعضى از
زينتهاى يكى از حجرههاى شخصى از مترفين شده به چند هزار تومان مىرسد؛ چنانچه
مسموع و محقق شده مخارج سائر زينتها و طاقها كه جزئى است از سائر لوازم عيش چه
خواهد بود و اين اعمال سيره در امر زندگى علاوه بر آنكه پارهاى از آنها تبذير است
كه خداوند، صاحب آن را برادر شيطان شمرده ان المبذرين كانوا
اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا15
و پارهاى اسراف، از كبائر است به نص كلام جبار و ان المسرفين
هم اصحاب النار16 و سبب احتياج دائم و
برانگيختن انسان است بر كسب حرام و ظلم انام چه محصول حلال ملاحظه تكاليف الهيه، كه
در صرف آنهاست، هرگز به اين پايه و مقدار نرسد؛ چنانچه خواهد آمد كه ده هزار درهم
يا بيست هزار درهم هرگز از حلال جمع نشود و اين مقدار وافى عشرى از معشار آن، مخارج
نيست مانع است صاحبش را از تشييد مالى دين و اعانت علماء و مشتغلين و ترويج شرايع و
تعظيم شعائر مسلمين است.
چه بسيارى از صاحبان ثروت و ارباب الوف از عقار و منال ديده مىشود، مقروض و
پريشان و به جهت مخارج يوميه به اين و آن علاوه بر آن استيصال انفاق در راه خدا ضرر
در مال دانسته نه اسباب ترقى و نمو و حفظ آن چنانچه شرح داده خواهد شد. ديگر چه جاى
توقع اعانت است و بر صاحب انصاف و بصيرت پوشيده نيست كه، تحصيل علم دين به نحو كمال
و تمام تهذيب شرايع اسلام و دفع شبهات ابالسه امام بى استغراق وقت و اجتماع فكر در
آن و مساعدت اسباب خصوص اقسام كتاب و اصناف مصنفات در هر باب ميسر نباشد. پس در
هدايت امر طالب علم را احراز دو شرط لازم است.
اول اعراض از كسب معاش و فراغت از شواغل و عوائق لوازم زندگى.
دوم وجود مايحتاج به مقدار كفايت گذران روز و شب و سائر اسباب لازمه و پس از اعراض
با عجز اغنياء به جهت مفسده مذكور در اصلاح اين شرط كه عمده اصل و از تكاليف عينيه
ايشان است، ناچار بازار كساد و امر شرع مختل و اساس دين منهدم؛ چنانچه مشاهده و
محسوس است؛ كه اولا طالب علم بالنسبه به احتياج بلاد اسلام به وجود ايشان در هر
مجمع و مكان، اندك و غير وافى است. چه بعد از نداشتن مقدار كفايت با كفيل رساندن آن
اقدام در اين كار غير مقدور، خصوص از آنانى كه پايه ايمان را به مقام عالى نرسانده،
چنانچه مفروض سخن است زيرا كه غرض بيان حال عامه و تكاليف ظاهره است و ثانيا برخى
كه به اميد اعانت داخل شد، آنگاه مايوس يا مدد معاشى از ملك و عقار داشت و از جور
حكام و ستم ظلام به غصب رفت يا از كثرت خوارج و زيادتى و ثقل عوارض ديوان از دست
داد يا از آبادى و نفع افتاد و هنوز به مقام عالى از درجات علم نرسيده، ناچار به
جهت به پا داشتن مراسم زندگى و ملاحظه، شان و اعتبار متمسك به اسباب مختلفه شده
بعضى به عمل نيابت صوم و صلات كه مزد سال آن از ناچارى به پانزده قران رسيده و
متعارف آن بيست و پنج قران الى چهار تومان است و اگر كسى هر روز روزه بگيرد و روزى
ده روز نماز كند، به لوازم زندگى شخصى خود نرسد. چه رسد به عيال و اطفال و حال آن
كه اين رشته نيز براى ايشان هميشه مستمرى و وظيفه خود را، ذليل فجره لئآم و محتاج
ابواب فسقه انام و تملق از ناكسان و تحمل ناملائم و ديدن منكرات و معاونت بر ظلم
كرده، پس از صرف و هتك پارهاى از غرض و ناموس و اعتبار مال و دين و عمر غالبا
مايوس و مطرود و منكوس و بر فرض قبول استقرار، غالبا بى اعتبار، و وصول به آن غايت
دشوار يا حواله به ماخوذ از گمرك و داروغه بازار و اشباه آن از حرام كه به محيط
اعظم پاك نشود.
بعضى كه فى الجمله رعايتى از قدر علم كرده و به آن مقدار اندك از ايشان را مانع از
چنگ زدن به دامان ستمكاران شد يا در نخست از ايشان مايوس به خيال خام رسيدن به وجوه
بريه از خمس و زكات و مظالم و كفارات در خانه تجار و ارباب عقار معتكف و مقيم گاهى
به هزار منت از آنها از پستترين مال خود مقدار قليلى كه وافى به عشر مخارج سائل كه
سيادت و ديانت و خطوط علماى ملت را به شفاعت آورده مىدهد و گمان دارد در قيامت بر
شافع روز جزا خاتم رسل (صلى الله عليه و آله و سلم) حقى عظيم دارد كه، اولاد روحانى
و جسمانى او را از مهالك عظيمه نجات داده و بعضى به خيال روضه خوانى و ذكر فضائل و
نشر مسائل بلا اتقان مبادى و ماخذ صحيح و فهم مستقيم و اطلاع كامل و قوت تميز زشت
از زيبا به بلاد و قراء پراكنده شده به متاعى قليل، از آثار هدى و اكاذيب بى شمار و
ايمان ضعيف مستعار مشغول تجارت و خريدن دنيا به آخرت و بعضى به جهت تسخير عوام از
مردان و زنان كالانعام پارهاى از اذكار و اوراد و ختوم و مناتر و طلسمات به دست
آورده، بازارى به رواج و دكانى مرغوب و با رونق در گوشها و حلوات باز كرده قليلى
مىماند كه، شوق تحصيل و نور علم مانع ايشان است از انس به غير آن و از بسته شدن
طرق معاش و ابواب خير و اعانت خصوص با ابتلاء و غربت و اله و سرگردان شوند.
و اكثر ايشان در اين اعصار كه حسب تقدير حضرت احديت مركز علم به ملاحظه جمع اساتيد
و مصاحبت توفيق و ظهور بركت و ترقى در عتبات عاليات قرار گرفته و لهذا اغلب علماى
كاملين و فقهاى، راسخين كه در اطراف بلاد ايمان منتشر و متفرقاند، تمام ايام
اشتغال يا اغلب آن را در اين بقاع مطهره به سر برده و در جوار ائمه اطهار
(عليهالسلام) امانت نيابت و مقام رياست به ايشان سپرده شده، مجتمع شدهاند و مرارت
فقر و پريشانى و تلخ عيش و زندگانى مبتلا و به درد غربت و جور خلافت ملت گرفتار چه
بسيار سادات ذى شان كه آسمان از نورشان روشن شب از بى روشنائى چراغ مهموم و از فيض
مطالعه و نوشتن محروم و از سوزش گرسنگى و در پيچ و تاب و از آه و ناله اطفال خرد
كباب و ممنوع از لذت خواب نه در وقت حدت گرما قدرت بر ميوه و آبى و توانايى تعيش در
بام و سردابى و نه در زمان شدت سرما قوت لباس نافعى و مكنت اسباب و مكان واقعى و
بسا علماى اعلام و فقهاى ذوى الاحترام كه راه نمايان دين و خلفاى خاتم النبيناند.
روزها پس از فراغت از تعليم و تعلم در گوشههاى صحن مقدس به جهت تحصيل قرص نان
متحير و از انديشه مطالبه ديان متفكر، چه بسيار اصناف ماكول و مشروب و انواع فواكه
فصول بيايد و برود كه حظشان از آنها جز ديدن چيز ديگرى نيست. و چه شبها و روزها بر
آنها بگذرد كه سهم شان از قوت غير از مقدار نمردن نيست چه دلها كه از حسرت نداشتن
كتاب و كباب سوخته و چه چشمها كه از تصور عجز از اكتساب شبها بيدار و پر آب،
سالكان راه خدا كه پناه به قبور ائمه (عليهالسلام) آوردهاند،
پىنوشتها:
1) سوره ابراهيم آيه 25-24
2) سوره توبه:9 آيه 103
3) براهمه، جمع برهمات كه امروزه در هندوسان فرقهاى هستند. م
4) امروزه در ادب فارسى صينى را به صورت سينى مىنويسند و صحيح هم همين است (م). 5)
پادرى، كشيش انگليسى كه در قرن سيزدهم در رسالهاى رديه بر اسلام نوشت و در آن زمان
علماى اسلام جواب او را دادند. و امروزه پادر و پادريها يك عنوان دينى است. بر بعضى
از كشيشها و اين فرقه گفته مىشود اينها در زمان شاه عباس به ايران آمدند ولى شاه
از پذيرفتن آنها خوددارى كرد. با تلخيص از دهخدا، ج 4 ص 4634 م.
6) خيو، آب دهان.
7) بحارالانوار، ج 8 ص 12
8) تيه، از نظر لغوى يعنى گمراه شدن، و نام بيابانى است كه موسى با عدهاى از بنى
اسرائل مدت چهل سال در آن بيابان سرگردان شدند.
9) عده قليلى از اهل سنت كه به خلافت معاويه اعتقاد دارند او را خال المومنين
مىگويند مرحوم نورى در مقابل خال كلمه وبال را آورده.
10) يعنى سخنى، صدايى
11) سوره مومنون 23 آيه 53
12) شهيد اول در كتاب وقف دروس فرموده كه ابن نوبخت همان شيعه را مسلمان مىداند و
از ايشان هفتاد و سه فرقه را تمام كرده يعنى مراد حضرت نبوى از امت در خبر مذكور
همان شيعه است و ايشان هفتاد دو سه فرقه شدند و مراد از ابن نوبخت ابومحمد حسن بن
موسى نوبختى خواهر زاده شيخ جليل ابوسهل نوبختى است و علامه در خلاصه در حق او
فرموده شيخناالمتكلم المبرز على نظر الله فى زمانه قبل الثلتماةو بعدها له على
الاوائل كتب كثيره الخ و او را رساله ايست در ذكر فرق فوق و مقالات كه حال موجودات
كه تعداد فرقهها شيعه را فرموده است: منه نورالله قلبه.
13) سوره مجادله 58 آيه 22
14) سوره ممتحنه 60 آيه 1
15) سوره اسراء 17 آيه 27
16) سوره غافر، (40) آيه 43.