16- ملل و نحل
اهميتى كه دين در نزد مسلمين داشت و به آن جهت همه چيز ديگر
درواقع فرع و تابع آن محسوب مىشد سبب گشت كه اهل تحقيق
توجهخاص به عقايد و مذاهب اقوام مختلف پيدا كنند و اين نكته
همراه باارتباط و تماس دائم و روزانهيى كه مسلمين با پيروان
اديان و شرايعوارد يا موجود در قلمرو اسلام داشتند منتهى شد
به پيدايش علم ملل ونحل،و علم كلام.در واقع،با وجود ضعفها و
احيانا تعصب جويىهايىكه در بعضى تاليفات مسلمين-مانند
بغدادى،اسفراينى،ابن حزم وحتى شهرستانى-هست اين آثار راجع به
ملل و نحل حاكى از حداكثرتوفيقى بود كه در دنياى تعصب آلوده
قرون وسطى در اينگونه مطالعاتنيل بدان قابل تصور
بود.يونانيهاى قديم هم البته نسبتبه اديان وعقايد اقوام مختلف
و شناخت آنها بىعلاقه نبودند،هرودوت و استرابودرباره دين مصر
و بابل اطلاعات پراكندهيى در طى اسفارو تحقيقاتخويش بدست
آوردند كه مدتها-قبل از كشف خطوط و اسناد قديمبا اهميت تلقى
مىشد.درباره زرتشت و مغان هم در كتب يونانيهامعلومات
بسيار-اما مبهم و افسانه (Benveniste)
نيز سعى كردهاند كه از آميز-آمده است و بعضى
محققانمثل بنونيست مجموع آنهاتصور درست و روشنى درباب مذاهب
ايرانى بدست آورند.بااينهمه،آنچه يونانيها در باب اديان و
مذاهب اقوام گونهگون جمع كردندنه نظم و ترتيب علمى داشت،نه
هدف آن تحقيق علمى و نظرى بود،ازنوع اخبار و گزارشهاى
جهانديدگان بود و بيشتر براى جلب حساعجاب يا تعجب در
يونانيان.مطالعه علمى در اديان و مذاهب اقواممختلف،در واقع
بوسيله مسلمين بوجود آمد و براى بوجود آمدن آن همتسامح محيط
اسلامى اوايل عهد عباسيان و شور و شوق مامون خليفه ومعتزله
بغداد لازم بود.
در حالى كه چندى پيش امويها جعد بن درهم و غيلان دمشقىرا
در ظاهر به اتهام عقايد بدعت آميز و در واقع بسبب اتهامات
سياسىهلاك مىكردند در اوايل عهد عباسيان مجلس مامون
خليفه،محلبحث آزاد بود درباب عقايد و مذاهب مختلف.درست است كه
اينتسامح فكرى مانع از آن نبود كه خليفه با بعضى عقايد كه
مخالفاسلام مىدانست مبارزه كند اما فى المثل خشونتى كه در
محنه احمد بنحنبل نشان داد بعد از بحث و فحص علمى بود.در هر
حال،روزهاىسه شنبه،بنابر مشهور،علماء و محققان از اهل فقه و
ديانات و مقالاتدربارگاه اين خليفه حاضر مىآمدند در حجرهيى
خاص جمع مىشدند،طعام مىخوردند و دست مىشستند.آنگاه به
مناظره مىنشستند و درحضور خليفه با نهايت آزادى سخن مىگفتند.
چون شب فرا مىرسيد ديگربار طعام مىخوردند و پراكنده مىشدند
(98) درين مجالس پيروان وپيشوايان اديان مختلف حاضر
مىشدند چنانكه از غير مسلمين گهگاهكسانى امثال آذر فرنبغ
پيشواى مجوس و يزدانبخت پيشواى مانويههم در آن راه داشتند.حتى
يك اباليش زنديك هم كه از آئين مجوسبرگشته بود درين مجالس
ممكن بود با موبد بزرگ زرتشتى در حضور مامون گفت و شنود
كند.مامون اين گونه مناظرات را وسيله عمده مىشمرددر جستجوى
حقيقت و بر خلاف امثال هشام اموى،معتقد بود كه غلبهبر خصم
بايد به جتباشد نه به قدرت زيرا غلبهيى كه به قدرت حاصلشود
با زوال قدرت هم از بين مىرود اما غلبهيى كه به حجتحاصل
آيدهيچ چيز نمىتواند آن را از ميان ببرد (99) اين
مجالس كه گاه در طى آنهاحتى امام على بن موسى الرضا ع با ثنويه
يا نصارا احتجاج مىكرد طبيعى بودكه مباحثات راجع به اديان و
مذاهب را مورد توجه مسلمين سازد.
درست است كه اين مناظرات-و علاقه خليفه به اينگونه
مجالس-ازعهد متوكل به بعد از بين رفت و خلفا و سلاطين ديگر هم
جز در مواردنادر بدين كار توجه نكردند اما علاقه به اين گونه
مسائل در بين علماءباقى ماند و كتب و رسالات در مباحث مربوط به
اين مناظرات تاليف شدو علم كلام راه واقعى مجادله به احسن را
كه عبارت از ايراد ادله مناسبو موافق افهام و عقول مختلف باشد
يافت. (100)
بسبب مدارا و مسامحهيى كه مسلمين در معامله با اهل
كتابرعايت مىنمودند و بسبب ارتباط و مراودهيى كه در بيشتر
امور و شؤونطبعا بين آنها و اهل كتاب پيش مىآمد مكرر در
مجالس و اسواقفرصتهايى پيش مىآمد كه در برترى اديان بين آنها
بحث و مناظره درگيرد و غالبا كار مناظرات شفاهى به تاليف كتب و
رسالات منجر مىشد واين امر مستلزم آشنائى طرفين بود به كتب و
عقايد يكديگر.مسلمين ازخيلى قديم با كتب توراة و انجيل آشنائى
حاصل كردند.احتمالمىرود يك توراة قديم عربى وجود داشته است
كه اشارات قرآن دربابتوراة به آن مربوط و با آن منطبق بوده
است،و آن با توراة امروزيهود تفاوت داشته است (101)
اما بهر حال مسلمين با توراة معهود يهودآشنائى داشتهاند
چنانكه يك جا ابن قتيبه در كتاب المعارف (102) نقل
مىكندكه بعضى احاديث را با مندرجات توراة تطبيق كرده
است.همچنين على بن ربن طبرى در كتاب الدين و الدوله مطالبى
بنقل از توراة نقلمىكند كه با توراة مطابقت دارد.علتش البته
آنست كه وى جديدالاسلام بوده و از كتب موجود يهود اطلاع درست و
مستقيم داشته است،سايرمسلمين هم آنچه از توراة نقل كردهاند
غالبا از ترجمههاى عربى توراةبوده است و ابن النديم و مسعودى
به اين ترجمههاى عربى توراة اشارهكردهاند.با انجيل نيز
مسلمين آشنائى كافى داشتهاند،حتى در قرن نهمميلادى يك ترجمه
عربى-از روى انجيل سريانى-وجود داشتهاست.از مورخين
اسلامى،يعقوبى خلاصهيى از مندرجات انجيل متى،انجيل مرقس،انجيل
لوقا و انجيل يوحنا بدست مىدهد و بعضى مطالبآنها را با هم
مقايسه مىكند.مسعودى نيز كه درين گونه مسائل دقتو كنجكاوى كم
مانند داشت اطلاعات زيادى در باب مندرجاتاناجيل و اعمال
حواريون بدست آورده بود و حتى توما-طوماس-رابه عنوان رسول
هندوان نام برد.اطلاعات بيرونى درين باب از مسعودىهم بيشترست
و از الآثار الباقيه پيداست كه وى با اناجيل مختلف و
بعضىتفاسير آنها آشنائى دقيق داشته.حتى از مندرجات اناجيل
مرقيونيه وبرديصانيه هم واقف بوده است و آنها را در بعضى اجزاء
با اناجيل نصارامغاير مىيافته.در ترجمه بلعمى هم مطالبى راجع
به عيسى و اناجيلهست كه در متن طبرى نيست.بعلاوه،غزالى و ابن
تيميه هم اطلاعاتدقيق راجع به اناجيل داشتهاند و بهمين جهت
تاثير و نفوذ اخلاقياتاناجيل در قصص و تمثيلات حكماء و صوفيه
هم محسوس است و مشهود.
اين مايه آشنائى با انجيل و توراة مناظرات مسلمين را با
يهود ونصارا مبتنى بر ادله و شواهد دقيق و مستقيم كرد.مسائل
مورد بحثغالبا كلى بود و بى تغيير.با يهود بحث در امكان نسخ
شريعت موسىبود و با نصارا در مفهوم ثالث ثلاثه و ابن
الله.ضمنا با هر دو قوماز تحريف يافتن كتابهايشان بحثبود و
از وجود بشارت كه در آن كتابها بود به آمدن پيغمبر عرب.يهود و
نصارا در دفاع از اديان خويشهم ظهور يك پيغمبر تازه را از
ميان اميين رد مىكردند هم امكان وقوعتحريف را در كتابهاى
خويش.درين مناظرات هر دو دسته-مسلمين واهل كتاب-مىكوشيدند تا
ضمن دفاع از كتب خويش در كتابآسمانى طرف ديگر تناقضات بيابند
و محالات.همچنين هر دو طرف دردفاع از عقايد خويش تا آنجا كه
ممكن بود منطقى بودند و معقول.فقطحملههاشان به يكديگر گهگاه
بيش از حد زبان آورى يك«فصيح»بود وبقول شيخ سعدى مبالغه
مستعار. (103) ابن حزم اندلسى دانشمند مسلمان
كهتوراة را دقتخوانده بود آنجا در پيدا كردن تناقضات و
محالاتى كه-وقتى حمل بر ظاهر عبارت مىشد-براى يك كتاب تحريف
نشدهآسمانى قبولش ناممكن مىنمود كار خويش را دشوار
نمىيافتچنانكه در كتاب الفصل پنجاه و هفت اعتراض بر توراة
وارد آورد.دررد قول يهود كه نسخ را غير ممكن-يا لا اقل غير
واقع-مىدانندحجتها اقامه مىكردند كه در جميع شرايع اين امر
هست از آنكه دروقتى معين كارى امر محسوب مىشود چون آن
وقتبگذرد همان كارشايد نهى شود.گذشته از اينها شريعتيعقوب
غير از شريعت موسىبود و يعقوب فى المثل ليا و راحيل را كه دو
خواهر بودند يكجا تزويجكرد و اين در شريعت موسى حرام بود و
اين خود نشان مىدهد كهنسخ محال نيست واقع هم هست. (104)
يعقوب القرقيسانى،از علماى يهودكه در قرن دهم مىزيسته
در بابى از كتاب الانوار و المراقب خويش،كهبه رد مسلمين
مىپردازد با استشهاد به توراة اين دعوى مسلمين راكه شريعت
موسى را بوسيله اسلام منسوخ مىدانند رد مىكند و حتىمىگويد
كه ختم پيغمبران هم بموجب توراة از يهود خواهد بود-نهاقوام
ديگر (105) -چنانكه در باب تحريف توراة مىگويد در
تمام شرق وغرب عالم از يهود و نصارا بدون خلاف توراة ديگرى
نمىشناختند و اين توراة را همان كتاب موسى مىدانند و اگر اين
قول يهود و نصارا دروغباشد پس در عالم ديگر هيچ قولى صحت و
اعتبار ندارد. (106) با نصارا نيزاز همين نوع
احتجاجات رايجبود.ابو البقاء جعفرى در رساله تخجيلمن حرف
الانجيل كه خلاصه گونهيى از آن بنام الرد على النصارى درليدن
طبع شده است تناقضات و اختلافات نامعقول بين اناجيل رابتفصيل
بر مىشمرد و آنها را دليلى مىگيرد بر وقوع تحريف در
اصلآنها. (107) بعلاوه،استعمال عنوان ابن و اب را
در مورد مسيح و همچنينعنوان ابن الله و رب و امثال آنها را در
حق عيسى از باب استعمال مجازمىشمرد و از اناجيل براى اين دعوى
شواهد مختلف نقل مىكند. (108) درهمان عصر مامون
خليفه،عبد الله بن اسمعيل هاشمى رسالهيى به عبد المسيحابن
اسحق كندى نوشت و ضمن طعن و ايراد بر اناجيل او را به اسلام
دعوتكرد.او هم رسالهيى در رد قول وى نگاشت و او را دعوت به
آئين عيسىكرد.على بن ربن طبرى مثل بعضى ديگر از احتجاجگران
اسلام مىكوشيدتا در توراة بشارت به ظهور محمد ص را نشان دهد
از آنجمله فقرهيى از كتاباشعيا(21/7-5)نقل مىكند كه در آن
اشارتها هستبه آمدن دوسوار كه يكى برخر سوارست و آن ديگرى بر
شتر، مىگويد:اين يكبشارت استبر ظهور پيغمبر عرب و آن را هيچ
عاقلى نمىتواند انكار كند.
احتجاجگران نصارا نيز،بيهوده مىكوشيدند تا الوهيت عيسى را
از قرآناثبات كنند.در حاليكه قرآن بصراحت آن را مردود شمرده
بود.
احتجاجات مسلمين اگر همه جا با موازين جدال به احسن
منطبقنبود،لا اقل غالبا مبتنى بود بر مطالعه اناجيل.اما در
اروپا كه تا قرندوازدهم هيچ ترجمه لاتينى از قرآن در دست
نبود، احتجاجاتاسكولاستيكها مبتنى بود بر مسموعات و حتى
اتهامات.در قرن سيزدهمميلادى، (Barthelemy
d, Edesse) هنوز در ضمنرد يك تن مسلمان بارتلمى ادسائى
سبتبه شارع اسلام تهمتهايى بى اساس نا معقول ذكر مىكرد
(109) كه حاكى بود از آفت ناشناخت.اين ناشناخت،اقوال
اسكولاستيكهاى قرون وسطى را درباب اسلام مجموعهيى كردهاست از
اتهامات ناروا و جاهلانه.اين مايه ضعف منطق را حتى
توماسداكويناس كه خود به خواهش يكى از رؤساء دومينيكن
رسالهيى دررد مسلمين نوشت نيك در مىيافت.توماس
(Thsmisme) هنوز در داكويناس كه
تاثير افكاراو در شكل فلسفه موسوم به توميسم جريانهاىفلسفى
اروپا محسوس و باقى است در قرون وسطى بزرگترين متالهاننصارا
محسوب مىشد و او را از جهتحكمتحتى از ارسطو هم
برترمىشمردند.دانته شاعر (Fiamma
Benedetta) ايتاليائى وى را شعله حكمت
(Doctor Angelicus) لقبدادند.با
مىخواند و آيندگانش او را حكيم فرشته خو اينحال،همين نابغه
واقعى الهيات،وقتى در صدد تاليف كتابى (110 بر
مىآيد تا بقول خود مسلمانان اندلس را از طريق براهين و ادله
طبيعىو عقلى به حقانيت ديانت مسيح و بطلان عقايد مسلمين متوجه
كنداحساس مىكند كه جزيا استدلال و قياس نمىتواند اين تعهد
رابه انجام رساند.خودش مىگويد سبب آنست كه يهود را مىتوان از
روىتوراة مجاب و متقاعد كرد،اهل بدعت از نصارا را هم مىتوان
باادله و شواهد منقول از انجيل به راه آورد،اما با
مسلمين-كهاين حكيم بزرگ اسكولاستيك از روى خطا آنها را در
رديف كفار ومشركين بشمار مىآورد-جز با ادله عقلى كه پسند طبع
سليم باشداحتجاج نمىتوان كرد.اما اين ادله بايد لا محاله
مبتنى باشد برعقايد واقعى مسلمين كه رد آنها منظورست نه بر
اتهاماتى كه اسكولاستيكهابر آنها وارد كردهاند.مع ذالك سن
توماس اعتراف مىكند كه چون حقيقتآراء و عقايد اهل اسلام را
درست نمىداند كارش آسان نيست و درينباب مىگويد كار آباء
سابقين كليسا در رد و نفى حجت مشركان از كارى كه من در احتجاج
با اهل اسلام دارم بمراتب آسانتر بوده استچرا كه آباء سابقين
غالبا خود مدتى از عمر خويش را در شرك بسر بردهبودند و چون
مبادى و مذاهب اهل شرك را مىدانستند رد و نفى آنمبادى براى
آنها دشوار نبود بخلاف من كه با اهل اسلام حشرىنداشتهام و
طرق حجج و ادله آنها را نيز نمىدانم.توماس داكويناساز روى
بعضى منقولات و بطور غير مستقيم با افكار و عقايد حكماء
اسلام-نه متكلمين-آشنائى داشته است.با اينهمه كتاب او-هر چند
پيروزىواقعى عقل است-نه مبادى اعتقادى نصارا را توانسته
استبا ادلهعقلى اثبات كند و نه مبادى و عقايد اهل اسلام
را-كه آنها را واقعانمىشناخته است-با براهين قطعى مردود
نمايد. (111) با چنين طرز فكرى عجب نيست كه
اسكولاستيك،اسلام را فقطاز راه اتهامات مغرضان بشناسد و حقيقت
مبادى و عقايد آن را درك نكند.
نه آيا اينگونه احساسات نصارا در قرون وسطى اقتضا داشت كه
مسيحيت،يك روز اروپا را به عنوان جهاد صليبى،به خيال تسخير
فلسطين و تمامقلمرو شرق اسلامى بيندازد؟در دورهيى كه اروپاى
غربى و حتى بيزانسنقش اسلام را جز در آئينه شكسته و زنگ گرفته
تعصبات خويش نمىديدمسلمين از روى توراة و انجيل ادلهيى بر
صحت نبوت خاصه اقامهمىكردند و در عين حال با تسامح و وسعت
نظر هوشيارانه اعتراضاتمنكران را مىشنيدند.حتى در ادوارى كه
اروپا در تبهاى انكيزيسيونمىسوخت اقوال زنادقه هم در محيط
اسلامى بيش و كم انتشار مىيافتو اينهمه بهيچوجه نه در ايمان
عامه خلل وارد مىآورد نه موجبضعف و فتور دولتهاى اسلامى
مىشد.اما در قلمرو اسلام احتجاجات تنهابا يهود و نصارى نبود.
مجوس مخصوصا در ايران بعد از ساسانيان،نيزدرين مناظرات وارد
بودند.در بين مسلمين مناظره با ثنويه مجوس وردعقايد و آراء
آنها مورد توجه معتزله بود چنانكه ابو الهذيل علاف بنابر
روايات بالغ بر شصت رساله در مجادله با مجوس تاليف
نمود.بعلاوه،مجوسى ميلاس نام را-كه براى وى يك مجلس مناظره با
بعضىعلماء ثنوى آراسته بود-به اسلام در آورد و در داستان اين
مناظرهكتابى نوشتبه نام ميلاس. (112) خود مامون
نيز با مجوس گهگاه مناظرهمىكرد.چنانكه گويند در خراسان مجوسى
بر دست وى اسلام آورد ومامون او را با خويشتن به عراق برد.آنجا
مجوس مرتد شد و مامون او رابخواست و با او مناظره كرد و به
اسلام بازش آورد. (113) در مناظره با مجوسو ساير
ثنويه-مخصوصا مساله خير و شر مطرح بود و مساله جبر واختيار.در
دينكرت-كتاب سوم-كه هدف آن احتجاج با مسلمين استيك جا مىگويد
عقوبتخداوند كه مسلمين در نشاه عقبى معتقدند خلافعدلست،چون
به اين ترتيب خداوند كسانى را عقوبت مىكند كهنمىتوانستهاند
طور ديگر رفتار كنند.گويى درين مورد كام و ارادهخداوند كاملا
بر خلاف فرمان او بوده است.بعلاوه،در دينكرتاعتراضات سختبر
توحيد هست و پيداست تصور خدايى واحد كه خيرو شر هر دو مخلوق و
ناشى از مشيت او باشد نزد مزديسنان نامعقولبوده است.
(114) درست همين طرز فكر مجوس است كه مقالات آنها را-نزد
اهل توحيد-فاسد و باطل كرده است و از مقوله خرافات و ترهات.
(115) بعلاوه،اين قول كه خير را به نور و شر را به ظلمت
منسوب دارد به نظرمتكلمين اسلام لازمهاش اعتذار جانى است
(116) ازين گذشته،وجود دومدبر قديم نيز باطل است و اگر
يكى از آندو قديم نباشد عاجز خواهد بودنه مدبر (117)
در هر حال،مسالهيى كه در مناظره با مجوس و ثنويه
مطرحمىشد فلسفى و اخلاقى بود و با آنكه مجادله با مجوس بعدها
دنبالنشد اما اينهمه،مناظرات مسلمين را با اهل ديانات و
مقالات گوناگونرنگ فلسفى داد و مخصوصا جنب و جوش معتزله به
اين مباحثات رنگعلمى خاصى بخشيد.در هر حال،از همين مناظرات با
اهل ديانات بود كه علم كلام نشات يافت و جالب آنكه حتى علماء
زرتشتى نيز دراحتجاجاتى كه بر ضد يهود،نصارى،و احيانا خود
اسلام مىكردندمباحثاتشان بيش و كم رنگ كلام اسلام داشت.كتاب
پهلوى شكندگمانيكوچار در مشاجره با يهود و نصارا و مانويه از
استدلالات مسلمينمايه مىگرفت چنانكه يهود و نصاراى عرب هم در
اعتراض بر اسلام ازهمان سنخ ادلهيى استفاده مىكردند كه خود
مسلمين در رد منكراناسلام بكار مىبردند. اين مناظرات اگر هم
بقدر اخلاقيات و معنوياتپيشوايان اسلام در تشويق منكرين به
قبول اسلام تاثير نداشت لا اقلبعضى عقول مردد را از تزلزل
نجات داد.بعلاوه وقتى مسلمين بهفلسفه هم آشنائى يافتند و در
مناظرات نيز ادله طرفين تنقيح شد از مجموعآنها غير از
كلام،علم ملل و نحل حاصل آمد كه شكل اسلامى تاريخ اديانبود و
غير از بحث در اديان و عقايد غير اسلامى محتوى بررسى در
مذاهباسلامى نيز بود.