جلال الدين به گونه اى زيبا
و اعجاب برانگيز به اين حديث اشاره مى كند و چنين مى سرايد:
لب ببند و كف پر زر برگشا |
|
بخل تن بگذار پيش آور سخا |
ترك لذت ها و شهوت ها سخا است |
|
هر كه در شهوت فرو شد برنخاست |
اين سخا شاخى است از سرو بهشت |
|
واى او كز كف چنين شاخى بهشت
(271) |
عروه الوثقى است اين ترك هوى |
|
بر كشد اين شاخ جان را بر سما |
تا برد شاخ سخا اى خوب كيش |
|
مر تو را بالاكشان تا اصل خويش |
امام سجاد (عليه السلام ) و سخاوت و تسلط بر نفس
امام جعفر صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: حضرت امام زين
العابدين (عليه السلام ) گاهى كه روزه مى داشت ، دستور مى داد گوسفندى
را ذبح كنند. بعد از ذبح گوسفند، گوشتها را در ديگ براى حضرتش مى
پختند. هنگامى كه شب فرا مى رسيد، حضرت با همان حال روزه ، تشريف مى
برد و سر مبارك را در ميان ديگ آبگوشت مى برد تا بوى غذا را احساس كند،
سپس مى فرمود: ظرفها و قدح ها را بياوريد. براى فلانى يك قدح و براى
ديگرى يك قدح تا اينكه آبگوشت ها تمام مى شد و چيزى در ميان ديگ باقى
نمى ماند.
آنگاه
يؤ
تى بخبز و تمر فيكون ذاك عشاءه
مقدارى نان و خرما براى آن بزرگوار مى آوردند و افطار و غذاى شب حضرت
همين ها بود.
(272)
تاءثير تشويق
حجه الاسلام والمسلمين مرحوم شيخ محمدتقى فلسفى كه يكى از
برجسته ترين واعظان و مبلغان و خطيبان اخير ايران بود، در كتاب خاطرات
خود مى نويسد: اولين منبرى كه من رفتم ، آقاى شيخ محمد شميرانى پاى
منبرم بود. منبر را كه تمام كردم ، آقا شيخ محمد گفت :
آفرين ، آفرين ، منبر خوبى رفتى .
در آن روزگار تشويق و آفرين گفتن او در من اثر عميقى به جاى گذاشت و
عامل اصلى موفقيت من در منبر بود.
(273)
حزب توده و فريب دادن
مردم
باز ايشان خاطره جالبى را درباره فعاليت حزب كمونيست ايران كه
تحت نام حزب توده مشهور بود، نقل مى كند كه شنيدنى است .
بيشترين تلاش و فعاليت سياسى اين حزب بعد از شهريور 1320 شروع و قدرت
نمائى آنها تا سال 1325 شمسى به طول انجاميد.
حزب توده مى رفت كارگران را از كوره پز خانه هاى اطراف تهران به خيابان
هاى تهران مى آورد و آنها را در متينگ ها و تظاهرات ، شركت مى داد.
شعارهايى مى دادند كه اصلا نمى فهميدند كه چه مى گويند.
يكى از شعارها كه مرتب و هر روز مى گفتند اين بود:
مرگ بر ارتجاع ، مرگ بر ارتجاع ، - كه مقصود سران حزب از ارتجاع ،
اعتقادات و باورهاى مذهبى مردم مسلمان ايران بود - بعضى از كارگران كه
از اين تظاهرات و اين شعارهاى بى محتوا خسته و به تنگ آمده بودند مى
گفتند: اين ارتجاع كجا است تا او را بياوريم و در اين ميدان و در مقابل
مردم قطعه قطعه اش كنيم و اين قدر مرگ بر ارتجاع نگوئيم .
(274)
آنها خيال مى كردند ارتجاع يك شخص ستمگرى است كه حق آنان را چپاول مى
كند.
فرقه ضاله و مضله و مصدق
فرقه ضاله و مضله بهائيت در دوران نخست وزيرى دكتر مصدق بسيار
قدرت نمائى و تبليغات فراوانى را بر ضد اسلام و مسلمانان راه انداخته
بودند، به گونه اى كه مرجع بزرگ زمان حضرت آيه الله العظمى بروجردى
بسيار نگران شدند. از من (فلسفى ) خواستند تا به تهران بروم و با مصدق
ملاقات كنم و در اين باره با او صحبت كنم .
من هنگامى كه به ملاقات او رفتم ، مقدارى كسالت داشت و روى تخت دراز
كشيده بود. من پيام آيه الله بروجردى را به او رساندم كه شما به عنوان
رئيس دولت اسلامى هستيد، بهائى ها در ايران در حال فعاليت شديد هستند و
مشكلاتى را ايجاد كرده اند، آقا از شما خواسته كه كارى انجام دهيد.
او با قهقهه و سپس با تمسخر، بلند خنديد و گفت : آقاى فلسفى ! از نظر
من بين مسلمان و بهائى فرقى نيست . همه از يك ملت اند و ايرانى هستند.
(275)
و همين مصدق بود كه در جواب نامه آيه الله كاشانى نوشت : من مستظهر به
پشتيبانى ملت هستم . و سياست مصدق سياست اتكاء به مردم ، منهاى دين
بود.
(276)
لطيفه
شخصى نزد پادشاهى رفت و گفت : من پيامبرم ! به من ايمان بياور!
پادشاه گفت : معجزه تو چيست ؟ گفت : هر چه بخواهى . شاه يك قفل مشكل
گشائى را پيش او گذاشت و گفت اگر راست مى گوئى اين قفل را با معجزه باز
كن .
آن مرد گفت : من ادعاى پيغمبرى مى كنم نه ادعاى آهنگرى .
لطيفه
در روزگار ماءمون عباسى ، كسى ادعاى پيغمبرى كرد. ماءموران او
را گرفتند و نزد ماءمون بردند. ماءمون پرسيد: چه خورده اى كه عقلت مختل
شده . آن شخص گفت : اگر چيزى داشتم كه بخورم ، ادعاى پيغمبرى نمى كردم
. ماءمون فهميد كه او به خاطر فقر و تهيدستى چنين ادعايى كرده است ،
دستور داد كه او را كمك كنند.
اسماعيل پاشا
اسماعيل پاشا، خديو و پادشاه مصر بود. دخترى از خويشان و
نزديكان او بود، اسماعيل به او وعده داد كه اگر در امتحانات معارف ،
قبول شود او را به عقد يكى از پسرانش در آورد.
از قضا در امتحان قبول شد، اسماعيل پاشا كه خودش در امتحان او حاضر
بود، از وى پرسيد: قرآن را تا كجا خوانده اى ؟ دختر گفت : تا آيه
و
اذكر فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد
اسماعيل فهميد كه او با قرائت اين آيه خواسته او را به ياد وعده اش
بياندازد. او هم به وعده اش وفا كرد.
زن لال
جوانى از خانمى خواست ، دختر مناسبى را براى ازدواج با او پيدا
كند. تا اينكه آن واسطه ، دخترى را به جوان معرفى كرد.
جوان به آن واسطه گفت : مطمئن هستى كه اين دختر مؤ دب و نجيب است ؟ آن
خانم گفت : كاملا، به شما اطمينان مى دهم . جوان باز گفت : مى ترسم كه
نسبت به مادرم بدزبانى و زبان درازى كند. آن زن گفت : از اين جهت هم
مطمئن و خاطر جمع باش . زيرا آن دختر اصلا لال است و زبان ندارد كه حرف
بزند، فقط با اشاره مقصود خويش را مى رساند.
مگس خان افغان
مگس خان افغان يكى از اميران بنام افغان بود. روزى در شهر شيراز
بر سر قبر حافظ رفت ، او بر اين باور بود كه حافظ شيعه است ، لذا دستور
داد قبر او را خراب كنند. جمعى از اطرافيان خواستند نگذارند كه او اين
كار را انجام دهد، ولى او قبول نكرد و بر تخريب قبر اصرار مى ورزيد.
خلاصه قانعش كردند كه به ديوان حافظ تفاءل بزنند. تفاءل كه زدند اين
شعر آمد:
اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست |
|
عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى |
لا، لا، فيروزه
مردى مهمان دوستش شد. صاحب خانه از او پذيرايى خوبى مى كرد. به
او خوش مى گذشت ، كم كم فراموش كرد كه از آنجا برود.
زن و مرد با هر ترفند و حيله اى بود، خواستند او را بيرون كنند، ولى
فايده نبخشيد. گاهى با هم جنگ زرگرى مى كردند، مهمان جلو مى آمد و مى
گفت : چرا دعوا مى كنيد؟ دعوا خوب نيست ، برويد دنبال كارتان .
يك روز زن صاحب خانه در حالى كه دختر بچه كوچكى را به نام فيروزه در
بغل داشت به اتاق مهمان رفت . بچه شروع كرد به گريه كردن .
زن به بهانه اينكه مى خواست بچه را ساكت كند گفت : لا لا فيروزه مهمان
همين يكى دو روزه .
مهمان پر رو، تا شنيد رو به زن صاحب خانه كرد و گفت : چرا آنطور بچه را
ساكت مى كنى ؟ اين گونه بگو: لا لا گوساله ، مهمان يكى دو ساله .
تاريخ بهداشت و فلسفه آرم پزشكى
تا سال 3900 قبل از ميلاد، بيمارى صرفا به عنوان يك بلاى آسمانى
به شمار مى رفت و كسى در كار بيماران دخالت نمى كرد. اگر خوب شدنى بود،
خود به خود خوب مى شد و گرنه مى مرد. در اين روزگار مردى به نام
اسقليبوس در يونان زندگى مى كرد - او به عنوان اولين كسى است كه
استخراج صناعت و دانش طب را بنيان نهاد - به فكر افتاد تا چاره اى
براى درد و رنج بيماران بيابد.
در اين راستا دست به اقداماتى زد و او اولين كسى است كه نام
طبيب
بر خود نهاد. يونانيان قديم برايش احترام ويژه اى قائل بودند به
گونه اى كه به نام او سوگند مى خوردند.
پس از مرگ اسقليبوس ، از او مجسمه هايى ساختند. مردم بر اين باور بودند
كه حتى مجسمه هاى او بيماران را درمان مى كند. در يكى از مجسمه ها،
كاهنان مارهايى تربيت مى كردند و مى گفتند كه روح اسقليبوس در اين
مارها حلول كرده و آنها را احترام مى كردند و مارها را شفابخش بيماران
مى دانستند و كاهنان آن مارها را به قيمت گزاف مى فروختند. اينكه آرم
پزشكى امروزه را دو مار پيچيده به دور ميله اى تشكيل مى دهد، بدين سبب
است .
(277)
ولى ابن قطفى در تاريخ الحكماء اين داستان را به گونه اى ديگر مطرح
نموده كه گويا به واقعيت نزديكتر باشد. او مى نويسد: بقراط گفته كه
عصاى اسقليبوس از درخت خطمى بوده و شكل مارى به صورت پيچيده بر آن عصا،
تصوير كرده بود.
جالينوس گفت : برگرفتن عصا از درخت خطمى اشاره به مراعات اعتدال است ،
زيرا درخت خطمى معتدل است . تصوير مار بر گرداگرد آن عصا، براى آن بود
كه مار از ساير حيوانات عمرى درازتر دارد.
(278)
دعاى معروف ابوذر غفارى
روزى جبرئيل (عليه السلام ) به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )
عرض كرد كه ابوذر دعايى را مى خواند كه در ميان اهل آسمان ، معروف است
.
وقتى كه رسول الله (صلى الله عليه وآله ) از ابوذر از اين دعا سؤ ال
كرد، او گفت : بله دعاى من اين است :
اللهم انى اساءلك الايمان بك ، و التصديق بنبيك و العافيه عن جميع
البلاء و الشكر على العافيه و الغنى عن شرار الناس
(279)
دعاى خضر (عليه السلام )
ابوبكر ابى الدنيا مى نويسد: روزى حضرت على (عليه السلام ) با
جناب خضر نبى ملاقات كرد، جناب خضر اين دعا را به حضرت على (عليه
السلام ) ياد داد:
يا
من لا يشغله سمع عن سمع و يا من لا يغلطه السائلون و يا من لا يبرمه
الحاح الملحين اذقنى برد عفوك و حلاوه رحمتك
(280)
نصايحى از رهبر كبير
انقلاب
مرجع كبير شيعه ، حضرت آيه الله العظمى امام خمينى (قدس سره )
در كتاب گرانقدر حكومت اسلامى ، مطالب ارزشمندى را يادآورى كرده اند.
از آن جمله :
فقهائى حصن - دژ - اسلام هستند كه معرف عقايد و نظامات اسلام و مدافع و
حافظ آن باشند. عالم و فقيهى كه وقتى از دنيا برود مردم احساس كنند
مصيبتى بر اسلام وارد شود و خلاءى ايجاد شود. آيا مردن بنده كه در خانه
نشسته ام و كارى جز مطالعه ندارم ، از رفتن من چه خلاءى در جامعه
اسلامى وارد مى شود. كسانى مثل خواجه نصيرالدين طوسى و علامه حلى هستند
كه وقتى بميرند خلاءى در جامعه اسلامى ايجاد و رخ مى نمايد.
در حوزه هاى علميه ، آن كسى كه براى دنيا، دست و پا مى كند و هر چند در
امر مباح باشد، امين اسلام نيست و نمى شود به او اطمينان كرد.
اگر درس بخوانيد كه فردا به نوائى برسيد، نه فقيه خواهد شد و نه امين
اسلام .
لشكر امام زمان (عليه السلام ) باشيد، خود را مجهز كنيد تا به اسلام
خدمت كنيد، جورى باشيد كه مردم به شما اقتداء كنند. مقتدى الانام
باشيد.
(281)
مثال دنيا
يكى از توصيه هاى پيشوايان اسلام به مؤ منان ، بلكه تمام
انسانها دل نبستن به دنيا و زرق و برق آن مى باشد.
ايشان براى اينكه حقيقت بعد مادى دنيا را براى مردم ترسيم كنند، از
استعارات و تشبيهات زيبائى استفاده مى كردند و مثالهاى جامعى - از باب
تشبيه معقول به محسوس - در روايات به چشم مى خورد. چند نمونه از آن را
در اينجا يادآورى مى كنيم :
1- حضرت امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى حضرت رسول خدا (صلى
الله عليه وآله ) در راهى كه مى رفت ، ناگهان چشمش افتاد به يك بزغاله
مرده اى كه در ميان زباله ها افتاده بود. حضرت از اين فرصت استفاده كرد
و به يارانى كه همراهش بودند فرمود: اين بزغاله مرده چقدر قيمت دارد؟
گفتند: اگر زنده بود حتى يك درهم قيمت نداشت ، حالا كه مرده !
آنگاه پيشواى زاهدان فرمود:
والذى نفسى بيده ، الدنيا اهون على الله من هذا الجدى على اهله
سوگند به خدائى كه جانم در دست قدرت اوست ، اين دنيا و زرق و برق آن ،
نزد خدا چنان بى مقدار و بى ارزش است كه اين بزغاله مرده براى صاحبش .
(282)
2- باز همان بزرگوار از جد بزرگوارش رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )
نقل مى فرمايد كه حضرتش فرمود: ما را چه با دنيا،
انما
مثلى و مثلها كمثل الراكب رفعت له شجره فى يوم صائف فقال تحتها ثم راح
و تركها
مثال من و دنيا، مانند آن سواره اى است كه در روز گرم تابستان به درختى
مى رسد و در زير سايه آن درخت چند لحظه اى مى خوابد، سپس حركت مى كند و
مى رود.
(283)
3- حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مى فرمايد:
مثل
الدنيا كمثل الحيه لين مسها و السم الناقع فى جوفها، يهوى اليه الغر
الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل
مثال دنيا - شهوات ، رياست ها، شهرت ها - مانند مار است كه برون و ظاهر
آن نرم ، ولى در درون آن سم و زهر كشنده است . انسانهاى نادان و فريب
خورده به سمت و سوى او مى روند، ولى خردمندان و هوشمندان از او دورى مى
كنند.
(284)
4- حضرت امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
مثل
الدنيا كمثل ماء البحر كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى يقتله
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: مثال و نمود دنيا، بسان آب شور
دريا است . هر اندازه كه آدم تشنه - مبتلا به بيمارى استسقاء - از آن
بياشامد، تشنگى او افزون مى شود تا اينكه در نهايت ، او را خواهد كشت .
(285)
حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام ) در شعر
علامهاقبال
مريم از يك نسبت عيسى عزيز |
|
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز |
نور چشم رحمه للعالمين |
|
آن امام اولين و آخرين |
آنكه جان در پيكر گيتى دميد |
|
روزگار تازه آئين آفريد |
بانوى آن تاجدار هل اتى |
|
مرتضى مشكل گشا شير خدا |
پادشاه و كلبه اى ايوان او |
|
يك حسام
(286) و يك زره سامان او |
مادر آن مركز پرگار عشق |
|
مادر آن كاروان ، سالار عشق
(287) |
آن يكى شمع شبستان حرم |
|
حافظ جمعيت خير الامم |
تا نشنيد آتش پيكار و كين |
|
پشت پا زد بر سر تاج و نگين |
آن دگر مولاى ابرار جهان |
|
قوت بازوى ابرار جهان |
در نواى زندگى سوز حسين |
|
اهل حق حريت آموز از حسين |
سيرت فرزندها از امهات |
|
جوهر صدق و صفا از امهات |
مزرع تسليم را حاصل ، بتول |
|
مادران را اسوه كامل بتول |
بهر محتاجى دلش آن گون سوخت |
|
با يهودى چادر خود را فروخت |
آن ادب پرورده صبر و رضا |
|
آسيا گردان لب قرآن سرا |
گريه هاى او ز بالين نياز |
|
گوهر افشاندى به دامان نماز |
اشك او برچيد جبريل از زمين |
|
همچو شبنم ريخت بر عرش برين
(288) |
اين اشعار بسيار بسيار عالى و عميق ، از بهترين شعرهايى است كه يك شاعر
مسلمان در فضائل ، مناقب و شخصيت دخت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )
سروده است .
حافظ و اهل بيت (عليهم
السلام )
از رهگذر خاك سر كوى شما بود |
|
هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد |
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است |
|
اى خواجه باز بين به ترحم غلام را |
يار مردان خدا باش كه در كشتى نوح |
|
هستى خاكى كه به آبى نخود طوفان را |
حافظ از دست مده دولت اين كشتى نوح |
|
ور نه طوفان حوادث ببرد بنيادت |
حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق |
|
بدرقه رهت شود همت شحنه
(289) نجف
(290) |
مظلوميت حضرت فاطمه و
حضرت على (عليهما السلام )
حضرت زهرا (عليها السلام ) و حضرت على (عليه السلام ) به عنوان
دو چهره مظلوم و ستمديده تاريخ اسلام ، بلكه تاريخ بشر همواره مطرح
بوده و همچنان خواهند بود.
يكى از شاعران متعهد و برجسته ايران اسلامى - اين مرز و بوم و كانون
تشيع - در چند فرازى از اشعارش ، اشاره اى گذرا به غربت و مظلوميت اين
دو بزرگوار بعد از رحلت جانگداز پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه
وآله ) داشته است .
هنگامى كه جان عرشى دخت گرامى پيامبر اسلام از اين عالم پر رنج و غصه
به سوى جهان برين - بهشت - پر مى كشد، در آن عالم پدر بزرگوارش از او
استقبال مى كند. پدر و فرزند با هم ملاقات مى كنند.
اينجاست كه اين شاعر خوش ذوق ، با سوز و گداز خاصى ، حاصل زبان حال
حضرت زهرا (عليها السلام ) با پدر بزرگوارش را در قالب چند شعر، اين
چنين سروده كه من اين چند شعر را به عنوان عرض ارادت به آستان پاك دخت
گرامى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) در آخر اين كتاب مى آورم و
از آن بزرگوار اميد شفاعت دارم :
دخترم خوش آمدى جاى تو در دنيا نبود |
|
بى وجود تو صفا، در گلشن عقبى نبود |
جان بابا! بارها مرگ از خدا كردم طلب |
|
بى تو جز خون جگر در ديده زهرا نبود |
دخترم آن شب كه من دست على دادم به تو |
|
جاى پنج انگشت سيلى در رخت پيدا نبود |
جان بابا، نقش اين سيلى گواهى مى دهد |
|
هيچ كس مثل من و مثل على تنها نبود |
دخترم ، وقتى كه بر ماه رخت سيلى زدند |
|
هر چه مى پرسم بگو: آيا على آنجا نبود؟ |
جان بابا، بود اما دستهايش بسته بود |
|
چاره اى جز صبر بين دشمنان تو نبود |
دخترم ! آيا حسينم ديد مادر را زدند |
|
شاهد اين صحنه آيا بود زينب يا نبود |
جان بابا! لرزه بر اندامشان افتاده بود |
|
ذكرشان جز يا رسول الله و يا اما نبود(291)
|
و
آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و اهل بيته لا
سيما خاتم الاوصياء حجه ابن الحسن (عجل الله تعالى فرجه ).
اين بخش از كتاب روز ششم ماه شريف شعبان سال 1424 برابر با يازدهم مهر
ماه سال 1382 در شهر مقدس قم در جوار مرقد مطهر كريمه اهل بيت (عليهم
السلام )، حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام ) پايان يافت .