غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۹ -


 

2 396 برترين ادبها نگه داشتن مروت و مردانگى است.

9154 15-  احسن المروّة حفظ الودّ.

2 402 بهترين مروّتها نگه داشتن دوستى است.

9155 16-  اوّل المروّة طاعة اللّه و آخرها التّنزّه عن الدّنايا. 2 437 سرآغاز مروّت و مردانگى فرمانبردارى و اطاعت خدا است، و پايان آن پاك نگه داشتن خويش است از پستى‏ها.

9156 17-  اوّل المروّة طلاقة الوجه و آخرها التّودّد الى النّاس. 2 459 آغاز مروّت گشاده‏رويى است و پايان آن دوستى كردن با مردم است.

9157 18-  اوّل المروّة البشر، و آخرها استدامة البرّ. 2 460 آغاز مروّت خوشرويى و پايان آن ادامه دادن احسان و نيكى است.

9158 19-  افضل المروّة مواساة الاخوان بالاموال و مساواتهم فى الاحوال.

2 465 برترين مردانگى‏ها مواسات كردن با برادران در مال، و رعايت مساوات با

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 421

ايشان در احوال آنها است.

9159 20-  انّما سراة النّاس أولو الاحلام الرّغيبة، و الهمم الشّريفة و ذووا النّبل. 3 95 در ميان مردم كسانى داراى مردانگى و بزرگى هستند كه عقلها و خردهايى وسيع و همّتهايى شريف و والا دارند، و داراى نجابت و زيركى هستند.

9160 21-  ثلاث فيهنّ المروّة غضّ الطّرف و غضّ الصّوت و مشى القصد. 3 335 سه چيز است كه مردانگى در آنها است فرو خواباندن چشم، و فرو داشتن صدا و آواز، و ميانه‏روى در راه رفتن.

9161 22-  ثلاث هنّ جماع المروّة: عطاء من غير مسئلة، و وفاء من غير عهد وجود مع اقلال. 3 338 سه چيز است كه اينها جامع مردانگى است: عطا كردن بدون سؤال و درخواست، وفا كردن بدون وعده و پيمان، جود و بخشش با وجود پريشانى و ندارى.

9162 23-  ثلاثة هنّ المروّة: جود مع قلّة و احتمال من غير مذلّة، و تعفّف عن المسألة. 3 339 سه خصلت است كه آنها مردانگى است: جود و بخشش با وجود كمى مال، تحمل و خويشتن‏دارى بدون خوارى و ذلّت  و نگه داشتن خود از سؤال و درخواست.

9163 24-  خصلتان فيهما جماع المروّة اجتناب الرّجل ما يشينه، و اكتسابه ما يزينه. 3 458 دو خصلت است كه اينها جامع مردانگى و مروت است: يكى پرهيز كردن مرد از آنچه او را عيبناك مى‏كند، و ديگر كسب كردن آنچه او را از نظر اخلاقى و معنوى آرايش و زيور مى‏دهد.

9164 25-  على قدر المروّة تكون السّخاوة. 4 312 به اندازه مردى و مردانگى است سخاوت و بخشش.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 422

9165 26-  لو انّ المروّة لم تشتدّ مؤنتها و يثقل محملها، ما ترك اللّئام الاغمار منها مبيت ليلة، و لكنّها اشتدّت مؤنتها و ثقل محملها فحاد عنها اللّئام الاغمار و حملها الكرام الاخيار.

5 120 اگر به راستى برداشتن بار مروّت سخت و تحمّل آن سنگين نبود، سبكسران فرومايه براى يك شب هم از آن دست برنمى‏داشتند، ولى بارى است سخت و تحمل آن سنگين است، از اين رو افراد سبك سر و فرومايه آن را واگذاشته و مردمان كريم نيكوكار آن را برداشته‏اند.

9166 27-  من لا مروّة له لا همّة له. 5 191 كسى كه مروت ندارد همّت ندارد.

9167 28-  من افضل الدّين المروّة و لا خير فى دين ليس له مروّة. 6 32 از برترين بخشهاى دين، مروت است، و دينى كه مروت در آن نباشد خيرى در آن دين نيست.

9168 29-  من تمام المروّة التّنزّه عن الدّنيّة. 6 32 از تمامى مروت پاكيزگى جستن از خصلتهاى زشت است.

9169 30-  من تمام المروّة ان تنسى الحقّ لك و تذكر الحقّ عليك. 6 39 از تمامى مروت آن است كه حقى را كه خود بر ديگرى دارى فراموش كنى، و حقى را كه ديگرى بر تو دارد از ياد نبرى.

9170 31-  ما حمل الرّجل حملا اثقل من المروّة. 6 96 مردان، بارى سنگين‏تر از مروّت برنداشته‏اند.

9171 32-  مع الثّروة تظهر المروّة. 6 120 با ثروت و مالدارى است كه مروت آشكار شود.

9172 33-  مروّة الرّجل على قدر عقله.

6 128 مروت مرد به اندازه عقل او است.

9173 34-  يستدلّ على المروّة بكثرة الحياء و بذل النّدى و كفّ الاذى.

6 451

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 423

راهنمايى شود بر مروت به (سه چيز): شرم بسيار، بذل احسان، خوددارى از آزار مردم.

9174 35-  يستدلّ على مروّة الرّجل ببثّ المعروف و بذل الاحسان و ترك الامتنان. 6 453 راهنمايى شود بر مروت مرد به: گسترش دادن كار نيك، و بذل احسان، و ترك منّت گذارى.

9175 36-  مباينة العوامّ من افضل المروّة. 6 127 جدا شدن از عوام از برترين مردى و مردانگى است.

باب المرض (بيمارى)

9176 1-  المرض حبس البدن. 1 100 بيمارى، زندان تن است.

9177 2-  المرض احد الحبسين. 2 18 بيمارى يكى از دو زندان است.

9178 3-  الا و انّ من البلاء الفاقة، و اشدّ من الفاقة مرض البدن، و اشدّ من مرض البدن مرض القلب. 2 336 آگاه باشيد كه از جمله بلاها است ندارى، و سخت‏تر از ندارى بيمارى تن است، و سخت‏تر از بيمارى تن بيمارى دل است.

9179 4-  شيئان لا يؤنف منهما: المرض و ذو القرابة المفتقر. 4 183 دو چيز است كه نبايد آنها را عار دانست (و از آنها استنكاف كرد) بيمارى، و خويشاوند فقير.

9180 5-  ليس للاجسام نجاة من الاسقام. 5 74 بدنها را نجاتى از بيمارى نيست.

9181 6-  من كتم الاطبّاء مرضه خان بدنه. 5 317 كسى كه بيمارى خود را از طبيبان كتمان كند به بدن خود خيانت كرده است.

9182 7-  من صحّة الاجسام تولّد الاسقام. 6 13 از تندرستى‏ها، بيماريها زاييده شود (و نبايد كسى مغرور به سلامتى خود باشد).

9183 8-  كم دنف نجى و صحيح هوى.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 424

4 628 بسا بيمارى كه نجات يابد و سالمى كه در افتد.

9184 9-  هل ينتظر اهل غضاضة الصّحة الّا نوازل السّقم. 6 200 آيا كسانى كه طراوت تندرستى را دارند جز اين است كه چشم به راه حوادث بيمارى هستند.

9185 10-  لا رزيّة اعظم من دوام سقم الجسد. 6 393 مصيبتى بزرگتر از دائمى شدن بيمارى بدن نيست.

باب المراء (جدال و ستيز)

9186 1-  المراء بذر الشّرّ. 1 106 جدال كردن تخم شرّ و بدى است.

9187 2-  ثمرة المراء الشّحناء. 3 325 ميوه جدال و ستيز، دشمنى است.

9188 3-  سبب الشّحناء كثرة المراء.

4 122 سبب دشمنى، ستيز كردن بسيار است.

9189 4-  ستّة لا يمارون: الفقيه و الرّئيس و الدّنىّ و البذىّ و المرأة و الصّبىّ. 4 148 با شش گروه نبايد ستيز كرد: دانشمند فقيه، رئيس، افراد پست، بد زبان، زن، كودك.

9190 5-  من كثر مرائه لم يأمن الغلط.

5 230 كسى كه جدال و ستيزش زياد باشد، از غلط و اشتباه ايمن نيست.

9191 6-  من عوّد نفسه المراء صار ديدنه. 5 317 كسى كه خود را به جدال عادت دهد، تدريجا اين كار عادت رسمى او گردد.

9192 7-  من صحّ يقينه زهد فى المراء.

5 352 كسى كه يقين او درست باشد، در جدال و ستيز بى‏رغبت شود.

9193 8-  من جعل ديدنه المراء لم يصبح ليله. 5 376 كسى كه عادت خود را در جدال و مراء

                        

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 425

قرار دهد، شب او صبح نگردد (و پيوسته در تاريكى جهل و نادانى به سر برد).

9194 9-  من كثر مراءه بالباطل دام عماؤه عن الحقّ. 5 382 كسى كه مراء و جدال او زياد باشد كورى او از حق دوام يابد.

9195 10-  لا محبّة مع كثرة مراء. 6 362 با جدال بسيار، محبتى به جاى نماند.

باب المزاح (شوخى)

9196 1-  الافراط فى المزاح خرق. 1 311 افراط كردن در شوخى حماقت و نادانى است.

9197 2-  المزاح فرقة تتبعها ضغينة.

2 43 مزاح و شوخى سبب جدايى است و كينه در پى دارد.

9198 3-  آفة الهيبة المزاح. 3 106 آفت هيبت و شكوه انسان، مزاح و شوخى است.

9199 4-  دع المزاح فانّه لقاح الضّغينة.

4 18 شوخى را واگذار كه آن وسيله بارور كردن كينه است.

9200 5-  كثرة المزاح تسقط الهيبة.

4 591 شوخى بسيار، هيبت و جلال انسان را مى‏برد.

9201 6-  كثرة المزاح تذهب البهاء و توجب الشّحناء. 4 597 شوخى بسيار درخشندگى و نيكويى را مى‏برد، و سبب كينه و دشمنى گردد.

9202 7-  لكلّ شي‏ء بذر و بذر العداوة المزاح. 5 24 هر چيزى را بذر و تخمى است، و بذر عداوت، شوخى است.

9203 8-  من كثر مزاحه لم يخل من حاقد عليه و مستخفّ به. 5 400 كسى كه شوخى بسيار كند، بدون دشمن و بدون كسى كه او را سبك بشمارد، نخواهد بود.

9204 9-  من مزح استخفّ به. 5 178

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 426

كسى كه شوخى كند او را سبك شمارند.

9205 10-  من كثر مزاحه استحمق. 5 195 كسى كه بسيار شوخى كند، احمقش بشمارند.

9206 11-  من كثر مزاحه استجهل. 5 183 كسى كه شوخى بسيار كند، نادانش شمارند.

9207 12-  من كثر مزاحه قلّت هيبته.

5 226 كسى كه شوخى بسيار كند، هيبت و شوكتش كم شود.

9208 13-  من كثر مزحه قلّ وقاره. 5 293 كسى كه شوخى بسيار كند وقار و سنگينى او كم شود.

9209 14-  ما مزح امرؤ مزحة الّا مجّ من عقله مجّة. 6 85 هيچ كس نيست كه مزاحى كند جز آنكه به همان اندازه از عقل خود كم شود.

9210 15-  لا تمازح الشّريف فيحقد عليك. 6 274 با شخص شريف شوخى مكن كه كينه‏ات را به دل گيرد.

9211 16-  لا تمازحنّ صديقا فيعاديك و لا عدوّا فيرديك. 6 336 زنهار با هيچ دوستى شوخى مكن كه دشمنت گردد، و نه با دشمنى كه نابودت كند.

باب الماضي (گذشته)

9212 1-  استدلّ على ما لم يكن بما كان فانّ الامور اشباه. 2 201 راهنمايى بجوى بر آنچه از روزگار كه هنوز نيامده بدانچه گذشته، زيرا كارها (و زمانها) شبيه به يكديگرند.

9213 2-  كلّ ماض فكانّ لم يكن. 4 531 هر آنچه گذشته چنان است كه گويا نبوده است (چون از دست رفته و بازگشتى در آن نيست).

9214 3-  يستدلّ على ما لم يكن بما قد كان. 6 452 راهنمايى شود بر آنچه نيامده و اكنون وجود ندارد بدانچه پيش از اين گذشته است.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 427

باب المطل (تأخير كردن در پرداخت حق)

9215 1-  المطل عذاب النّفس. 1 167 امروز و فردا كردن وعده، عذاب و شكنجه روح و جان است.

9216 2-  المطل و المنّ منكّد الاحسان.

2 9 امروز فردا كردن و منّت گذاردن، احسان و بخشش را سخت و دشوار كند.

9217 3-  المطل احد المنعين. 2 11 تأخير انداختن احسان يكى از دو جور منع كردن آن است (يكى آنكه ندهد و ديگرى تأخير و امروز و فردا كردن در پرداخت آن).

9218 4-  آفة العطاء المطل. 3 105 آفت عطا و بخشش، در به تأخير انداختن آن است.

9219 5-  خير المعروف ما لم يتقدّمه المطل و لم يتبعه المنّ. 3 429 بهترين كار نيك آن است كه تأخيرى در ابتداى آن و منّتى به دنبال آن نباشد.

9220 6-  شرّ النّوال ما تقدّمه المطل و تعقّبه المنّ. 4 174 بدترين عطيه‏ها و بخششها آن است كه با تأخير و امروز و فردا كردن توأم، و به دنبال آن نيز منّت باشد.

9221 7-  ما انجز الوعد من مطل به.

6 66 به وعده وفا نكرده كسى كه در انجام آن تأخير نموده و امروز فردا كند.

باب المكر (نيرنگ)

9222 1-  المكر لؤم. 1 37 مكر و فريب، موجب سرزنش است.

9223 2-  المكور شيطان. 1 54 آدم پر مكر و حيله (همانند) شيطان است.

9224 3-  المكر شيمة المردة. 1 164 نيرنگ زدن شيوه افراد سركش است.

9225 4-  المكر سجيّة اللّئام. 1 171 نيرنگ خوى فرومايگان است.

9226 5-  المكر بمن ائتمنك كفر. 1 305 فريبكارى و نيرنگ با كسى كه تو را امين دانسته، كفر است.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 428

9227 6-  المكور شيطان فى صورة انسان. 1 381 آدم پر مكر شيطانى است در صورت انسان.

9228 7-  المكر و الغلّ مجانبا الايمان.

2 9 نيرنگ و كينه توزى آدمى را از ايمان دور كنند.

9229 8-  ايّاك و المكر فانّ المكر لخلق ذميم. 2 306 زنهار بپرهيز از مكر و نيرنگ كه آن خويى نكوهيده است.

9230 9-  آفة الذّكاء المكر. 3 99 آفت تيزهوشى نيرنگ است. (چون آدم تيزهوش راههاى نيرنگ را مى‏فهمد و اگر بكار بندد موجب خسران او خواهد بود).

9231 10-  من مكر حاق به مكره. 5 173 كسى كه مكر و حيله كند حيله‏اش بر خود او فرود آيد.

9232 11-  من امن المكر لقى الشّرّ. 5 282 كسى كه از مكر (خداوند) ايمن باشد بدى و شرّ را ديدار خواهد كرد.

9233 12-  من امن مكر اللّه هلك. 5 282 كسى كه از مكر خداوند ايمن باشد، هلاك گردد.

9234 13-  من مكر بالنّاس ردّ اللّه سبحانه مكره فى عنقه. 5 377 كسى كه به مردم مكر و حيله زند خداى سبحان مكر و حيله او را به خودش برگرداند.

9235 14-  من اعظم المكر تحسين الشّرّ. 6 12 از بزرگترين نيرنگها نيكو جلوه دادن بدى است.

9236 15-  لا امانة لمكور. 6 347 آدم پر مكر امانت‏دار نيست.

9237 16-  لا يحيق المكر السىّ‏ء الّا باهله.

6 409 بازنگردد مكر بد مگر به اهل آن. 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 429

باب الملق (چاپلوسى)

9238 1-  ايّاك و الملق فانّ الملق ليس من خلائق الايمان. 2 304 زنهار كه پرهيز كنى از چاپلوسى و تملّق كه تملق از خصلتهاى ايمان نيست.

9239 2-  انّما يحبّك من لا يتملّقك و يثنى عليك من لا يسمعك. 3 78 جز اين نيست كه دوست مى‏دارد تو را كسى كه چاپلوسى تو نكند، و ثنا و مدح كند بر تو كسى كه به گوش تو نرساند (يعنى كسى كه واقعا تو را دوست دارد چاپلوسى نكند و در حضورت تو را ثنا نگويد).

9240 3-  ليس الملق من خلق الانبياء.

5 73 تملق از خوى پيغمبران نيست.

9241 4-  من كثر ملقه لم يعرف بشره.

5 199 كسى كه تملق و چاپلوسى او بسيار شد، خوشرويى حقيقى او معلوم نشود (چون پيوسته براى چاپلوسى، خوشرويى مى‏كند).

باب الملك (فرشته)

9242 1-  انّ مع كلّ انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء اجله خلّيا بينه و بينه، و إنّ الاجل لجنّة حصينة. 2 550 به راستى كه به همراه هر انسانى دو فرشته است كه او را نگهبانى كنند و زمانى كه مرگ او فرا رسد ميان او و ميان مرگ را واگذارند، و به راستى مدت زندگى هر انسانى، سپرى نگهدارنده است براى او.

باب الملالة (به ستوه آمدن)

9243 1-  قلّما تدوم خلّة الملول. 4 496 كم است كه دوستى آدم آزرده خاطر پاينده بماند.

9244 2-  ليس لملول اخاء. 5 80 آدم آزرده خاطر برادرى ندارد.

9245 3-  ليس لملول مروّة. 5 80 آدمى كه خاطر آزرده شد، مردانگى ندارد.

9246 4-  لا تأمننّ ملولا و ان تحلّى بالصّلة، فانّه ليس فى البرق‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 430

الخاطف مستمتع لمن يخوض الظلمة. 6 302 زنهار ايمن مباش از كسى كه از تو آزرده خاطر شده و اگر چه بيارايى آن را به احسان (و به او احسان كنى)، زيرا در برقى كه ناگهان بجهد بهره‏ورى نيست براى كسى كه در تاريكى فرو رفته است.  9247 5-  لا اخوّة لملول. 6 346 آدم آزرده خاطر برادرى ندارد.

9248 6-  لا خلّة لملول. 6 347 شخص آزرده دوستى ندارد.

باب المنّ (منّت گذارى)

9249 1-  المنّ يسوّد المنّة. 1 103 منّت گذاردن سياه كند نعمت را.

9250 2-  المنّ مفسدة الصّنيعة. 1 137 منّت، تباه كننده احسان است.

9251 3-  المنّ ينكّد الاحسان. 1 178 منّت گذاردن احسان را بى‏ارزش و سبك كند.

9252 4-  المنّ يفسد الصنيعة. 1 193 منّت گذاردن احسان را تباه كند.

9253 5-  المنّ يفسد الاحسان. 1 199 منّت گذاردن احسان و نيكى را فاسد كند.

9254 6-  المعروف يكدّره تكرار المنّ به. 1 367 منّت گذاردن مكرّر احسان و كار نيك را مكدّر مى‏سازد.

9255 7-  ايّاك و المنّ بالمعروف فانّ الامتنان يكدّر الاحسان. 2 298 بپرهيز از منّت گذاردن به احسان كه منّت گذاردن احسان را مكدّر سازد.

9256 8-  افضل العطاء ترك المنّ. 2 405 برترين عطا و بخشش آن است كه منّت در آن نباشد.

9257 9-  آفة السّخاء المنّ. 3 99 آفت سخاوت منّت گذاردن است.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 431

9258 10-  بالمنّ يكدّر الاحسان. 3 199 با منّت، احسان مكدّر شود.

9259 11-  بكثرة المنّ تكدّر الصّنيعة.

3 202 با منّت بسيار، مكدّر شود كار نيك.

9260 12-  تمام الاحسان ترك المنّ به.

3 280 كمال احسان به اين است كه منّت در آن نباشد.

9261 13-  جمال الاحسان ترك الامتنان.

3 363 زيبايى احسان ترك منّت‏گذارى در آن است.

9262 14-  شرّ المحسنين الممتنّ باحسانه. 4 177 بدترين احسان كنندگان كسانى هستند كه به احسان خود منّت مى‏گذارند.

9263 15-  طول الامتنان يكدّر صفو الاحسان. 4 254 منّت گذاردن طولانى صفاى احسان را مكدّر سازد.

9264 16-  ظلم المروّة من منّ بصنيعه.

4 275 به مردانگى ستم كرده است كسى كه منّت گذارد بر احسان خود.

9265 17-  ظلم الاحسان قبح الامتنان.

4 275 ستم احسان كردن، زشتى منّت گذاردن است.

9266 18-  كثرة المنّ تكدّر الصّنيعة.

4 588 منّت بسيار احسان را مكدّر سازد.

9267 19-  ليس من الكرم تنكيد المنن بالمنّ. 5 84 تيره كردن نعمتها به منّت گذارى از كرم و بزرگوارى نيست.

9268 20-  من منّ باحسانه كدّره. 5 156 كسى كه منّت گذارد براى احسان خود آن را مكدّر گرداند.

9269 21-  من عدّد نعمه محق كرمه.

5 197

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 432

كسى كه بشمارد نعمتهاى خود را كرم و بزرگوارى خويش را باطل كند.

9270 22-  من منّ بمعروفه اسقط شكره. 5 309 كسى كه منّت گذارد براى احسان خود شكر و سپاس آن را ساقط گرداند.

9271 23-  من منّ بمعروفه فقد كدّر ما صنعه. 5 447 كسى كه براى احسان خود منّت گذارد كار خود را تيره ساخته است.

9272 24-  من منّ باحسانه فكانّه لم يحسن. 5 457 كسى كه براى احسان خود منّت گذارد چنان است كه احسانى نكرده است.

9273 25-  من منّ بمعروفه افسده.

5 473 كسى كه منّت گذارد براى احسان خود آن را تباه ساخته.

9274 26-  من فضل الرّجل ان لا يمنّ بما احتمله حلمه. 6 24 از فضيلت و برترى مرد است كه در بردبارى كه تحمل كرده منّت بر كسى ننهد.

9275 27-  ما كدّرت الصّنائع بمثل الامتنان. 6 60 كارهاى نيك را چيزى بمانند منّت گذاردن مكدّر و تيره نسازد.

9276 28-  ما أهنأ العطاء من منّ به.

6 67 گوارا نكرده است عطا و بخشش را كسى كه به آن منّت گذارده است.

9277 29-  ما اكمل المعروف من منّ به.

6 73 كامل نكرده كار نيك را كسى كه به خاطر آن منّت گذارده است.

9278 30-  ما هنأ بمعروفه من كثر امتنانه. 6 73 گوارا نكرده است كار نيك خود را كسى كه به خاطر آن منّت گذارده است.

9279 31-  ملاك المعروف ترك المنّ به.

6 118

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 433

ملاك كار نيك، ترك منّت در آن است.

9280 32-  وزر صدقة المنّان يغلب اجره. 6 243 گناه صدقه منّت گذار، مى‏چربد بر پاداش آن.

9281 33-  لا ترجونّ فضل منّان و لا تأتمن الاحمق و الخوّان. 6 270 زنهار هيچ گاه اميد نداشته باش به فضيلت منّت گذار، و اعتماد نكن بر احمق و خيانتكار.

9282 34-  لا معروف مع منّ. 6 362 با وجود منّت، احسانى نيست.

9283 35-  لا خير فى المعروف المحصى. 6 390 خيرى نيست در كار نيكى كه آن را بشمارند (و براى آن منّت گذارند).

9284 36-  لا صنيعة للممتنّ. 6 358 براى منّت گذار، احسانى نيست.

9285 37-  لا لذّة لصنيعة منّان. 6 392 براى احسان منّت گذار لذتى نيست.

9286 38-  لا سوأة اقبح من المنّ. 6 435 هيچ بدى، زشت‏تر از منّت گذاردن نيست.

9287 39-  يا أهل المعروف و الاحسان لا تمنّوا باحسانكم فانّ الاحسان و المعروف يبطله قبح الامتنان. 6 459 اى نيكوكاران و اى احسان كنندگان براى احسان خود منّت نگذاريد زيرا منّت گذاردن باطل مى‏كند احسان و نيكوكارى را.

باب الموت (مرگ)

9288 1-  الموت مريح. 1 46 مرگ آسودگى آورد.

9289 2-  الامر قريب. 1 46 امر مرگ نزديك است.

9290 3-  الموت فوت. 1 63 مرگ فوت (و از دست رفتن فرصت) است.

9291 4-  الموت رقيب غافل. 1 83 مرگ نگهبانى است بى‏خبر (از دوران نگهبانى خود).

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 434

9292 5-  الموت باب الآخرة. 1 84 مرگ دروازه آخرت است.

9293 6-  المنايا تقطع الآمال. 1 234 مرگ آرزوها را قطع مى‏كند.

9294 7-  الموت يأتي على كلّ حىّ.

1 290 مرگ بر هر موجود زنده‏اى در آيد.

9295 8-  الموت اوّل عدل الآخرة.

1 376 مرگ آغاز عدالت جهان آخرت است.

9296 9-  الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال الى دار البقاء. 1 380 مرگ جدا شدن از سراى فانى و رحلت به سوى سراى باقى است.

9297 10-  الموت الزم لكم من ظلّكم و املك بكم من انفسكم. 2 91 مرگ از سايه شما به شما نزديكتر و از خودتان به شما فرمانرواتر است.

9298 11-  ادم ذكر الموت و ذكر ما تقدم عليه بعد الموت، و لا تتمنّ الموت الّا بشرط وثيق. 2 210 پيوسته به ياد مرگ و ياد آنچه پس از مرگ بر آن در آيى باش، و آرزوى مرگ مكن مگر با شرطى محكم (و اطمينانى كامل از نجات خود در برزخ و قيامت).

9299 12-  اكثر ذكر الموت و ما تهجم عليه و تفضى اليه بعد الموت، حتّى يأتيك و قد اخذت له حذرك و شددت له ازرك، و لا يأتيك بغتة فيبهرك.

2 220 بسيار به ياد مرگ باش و به ياد آنچه به سوى آن مى‏روى و پس از مرگ در آن جاى مى‏گيرى، تا در نتيجه هنگامى كه مرگ به نزد تو آيد خود را از هر جهت آماده كرده باشى و كمر خود را محكم بسته باشى، نكند ناگهان بر تو در آيد و تو را مغلوب خود سازد 9300 13-  اسمعوا دعوة الموت آذانكم قبل ان يدعى بكم. 2 241 دعوت مرگ را به گوشهاى خود برسانيد پيش از آنكه شما را بخوانند.

9301 14-  اذكروا هادم اللّذّات و منغّص‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 435

الشّهوات و داعى الشّتات. 2 270 به ياد ويران كننده لذّتها و تيره كننده شهوتها، و دعوت كننده به سوى پراكندگى‏ها باشيد.

9302 15-  اذكروا مفرّق الجماعات و مباعد الامنيّات و مدنى المنيّات و المؤذن بالبين و الشّتات. 2 270 به ياد پراكنده كننده جماعتها و دور كننده آرزوها، و نزديك كننده مرگ‏ها، و اعلام كننده جدايى و پراكندگى‏ها باشيد.

9303 16-  الامنتبه من رقدته قبل حين منيّته 2 328 آيا كسى نيست كه پيش از مرگ خود از خواب بيدار شود 9304 17-  اين الجبابرة و أبناء الجبابرة.

2 351 كجايند سركشان و پسران سركشان 9305 18-  اين العمالقة و أبناء العمالقة.

2 351 كجايند عمالقه و پسران عمالقه  9306 19-  اين اهل مدائن الرّسّ الّذين قتلوا النّبيّين و أطفئوا نور المرسلين.

2 351 كجايند مردم شهرهاى «رسّ» كه پيغمبران را كشتند، و نور پيامبران مرسل را خاموش كردند 9307 20-  اين الّذين عسكروا العساكر و مدّنوا المدائن. 2 358 كجايند آنها كه لشكرها آراستند و شهرها ساختند 9308 21-  اين الّذين قالوا من اشدّ منّا قوّة و اعظم جمعا. 2 358 كجايند آنها كه گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است و جمعيتش از ما بزرگتر و افزون‏تر است 9309 22-  اين الّذين كانوا احسن آثارا و اعدل افعالا و اكبر ملكا. 2 358 كجايند آنها كه آثارشان نيكوتر، و كردارشان عادلانه‏تر، و پادشاهيشان بزرگتر بود

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 436

9310 23-  اين الّذين هزموا الجيوش و ساروا بالالوف. 2 358 كجايند آنها كه لشكرها را منهزم و فرارى ساختند، و هر جا مى‏رفتند با هزاران (سوار و نيرو) مى‏رفتند 9311 24-  اين الّذين شيّدوا الممالك و مهّدوا المسالك و اغاثوا الملهوف و قروا الضّيوف. 2 358 كجايند آنها كه مملكتها را محكم كردند، و راهها گسترانيدند، و درماندگان را فريادرسى كردند، و مهمانها پذيرايى كردند 9312 25-  اين من سعى و اجتهد و اعدّ و احتشد. 2 358 كجاست آنكه تلاش و كوشش كرد، و آماده و مهيا كرد، و از تلاش و جدّيت كوتاهى نكرد 9313 26-  اين من بنى و شيّد، و فرش و مهّد، و جمع و عدّد. 2 359 كجاست آنكه بنا نمود و محكم كرد، و فرش نموده و بگسترانيد، و گرد آورده و آماده ساخت 9314 27-  اين كسرى و قيصر و تبّع و حمير. 2 359 كجايند كسرى و قيصر و تبّع و حمير  9315 28-  اين من ادّخر و اعتقد، و جمع المال على المال فاكثر. 2 359 كجاست آنكه اندوخته كرد و حساب كرد و مال بر روى مال انباشت و دارائيش بسيار شد 9316 29-  اين من حصّن و اكّد و زخرف و نجّد.

2 359 كجاست آنكه قلعه و حصار ساخت و محكم كرد و زينت نموده و آراست.

9317 30-  اين من جمع فاكثر و احتقب و اعتقد و نظر بزعمه للولد. 2 359 كجاست آنكه انباشت و زياد كرد، و ذخيره نموده به حساب در آورد، و به پندار خويش براى فرزند خود عاقبت انديشى كرد

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 437

9318 31-  اين من كان منكم اطول اعمارا و اعظم آثارا. 2 360 كجايند آنها كه عمرشان از شما درازتر و آثارشان از شما بزرگتر بود 9319 32-  اين من كان اعدّ عديدا و اكنف جنودا و اعظم آثارا. 2 360 كجاست آنكه عدد بسيارى را آماده كرد و لشكرها را يارى كرد و آثارى را بزرگ كرد 9320 33-  اين الملوك و الاكاسرة.

2 360 كجايند پادشاهان و خسروان 9321 34-  اين بنوا الاصفر و الفراعنة.

2 360 كجايند پادشاهان روم و فرعونهاى مصر 9322 35-  اين الّذين ملكوا من الدّنيا اقاصيها. 2 361 كجايند آنانكه مالك دورترين نقطه دنيا شدند 9323 36-  اين الّذين استذلّوا الاعداء و ملكوا نواصيها. 2 361 كجايند آنها كه دشمنان را به خوارى كشانده و اختيارشان را به دست گرفتند 9324 37-  اين الّذين دانت لهم الامم.

2 361 كجايند آنها كه امّتها در برابرشان فروتنى و كرنش كردند 9325 38-  اين الّذين بلغوا من الدّنيا اقاصى الهمم. 2 361 كجايند آنها كه به نهايت همت‏هاى خود از دنيا رسيدند 9326 39-  اكثر النّاس املا اقلّهم للموت ذكرا. 2 409 از ميان مردم آنها كه آرزوى بيشترى دارند كمتر به ياد مرگ هستند.

9327 40-  افضل تحفة المؤمن الموت.

2 483 برترين تحفه و هديه مؤمن مرگ است.

9328 41-  اشدّ من الموت ما يتمنّى الخلاص منه بالموت. 2 483

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 438

سخت‏تر از مرگ، آن مصيبت و گرفتارى است كه آرزوى خلاص شدن آن را به وسيله مرگ مى‏كنند.

9329 42-  انّ من مشى على ظهر الارض لصائر الى بطنها. 2 506 به راستى هر كس بر پشت زمين راه مى‏رود، به درون آن برگردد.

9330 43-  انّ ذهاب الذّاهبين لعبرة للقوم المتخلّفين. 2 501 به راستى كه رفتن آنها كه رفتند، پند و عبرتى است براى مردمى كه بازمانده‏اند.

9331 44-  انّ امرا لا تعلم متى يفجأك ينبغي ان تستعدّ له قبل ان يغشاك.

2 510 به راستى چيزى كه نمى‏دانى چه وقت ناگهانى بر تو در آيد، شايسته است براى آن آماده شوى پيش از آنكه تو را فراگيرد.

9332 45-  انّ هذا الامر ليس بكم بدأ و لا اليكم انتهى، و قد كان صاحبكم هذا يسافر فعدّوه فى بعض سفراته، فان قدم عليكم و الّا قدمتم عليه.

2 516 (و در تعزيت و تسليت مردمى كه كسى از آنها فوت شده بود فرمود:) به راستى چنان نيست كه اين امر به شما آغاز شده باشد و نه اين كه به شما پايان بيابد، و اين يار

(از دست رفته) شما چنان بود كه به سفر مى‏رفت، پس اين بار هم او را در يكى از سفرهايش به شمار آوريد كه اگر نزد شما آمد كه آمد و گرنه شما نزد او خواهيد رفت.

9333 46-  انّ غدا من اليوم قريب يذهب اليوم بما فيه و يأتي الغد لاحقا به.

2 525 به راستى كه فردا نسبت به امروز نزديك است، امروز مى‏رود با هرچه در آن است، و فردا مى‏آيد كه از دنبال بدان مى‏رسد.

9334 47-  انّ للّه سبحانه ملكا ينادى فى كلّ يوم: يا اهل الدّنيا لدوا للموت و ابنوا للخراب و اجمعوا للذّهاب.

2 552

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 439

به راستى براى خداى سبحان فرشته‏اى است كه در هر روز بانگ مى‏زند در هر روز: اى مردم دنيا بزاييد براى مردن و بنا كنيد براى ويران شدن و فراهم آوريد براى از بين رفتن.

9335 48-  انّ هذا الموت لطالب حثيث لا يفوته المقيم و لا يعجزه من هرب.

2 569 به راستى كه اين مرگ جوينده‏اى است شتابان نه آنكه در برابرش بايستد از او رهايى يابد، و نه آنكه بگريزد او را ناتوان سازد.

9336 49-  انّ فى الموت لراحة لمن كان عبد شهوته و اسير أهويته، لانّه كلّما طالت حياته كثرت سيّئاته و عظمت على نفسه جناياته. 2 570 به راستى كه در مرگ آسايشى است براى كسى كه بنده شهوت و خواسته خود بوده و اسير هواهاى خويش گرديده، زيرا چنين كسى به هر اندازه زندگيش طولانى شود، گناهانش بيشتر شود و جنايتهاى او بر نفس خود بزرگتر گردد.

9337 50-  انّ الموت لهادم لذّاتكم و مباعد طلباتكم، و مفرّق جماعاتكم قد اعلقتكم حبائله، و اقصدتكم مقاتله. 2 586 به راستى كه مرگ ويران كننده لذتهاى شما است، و دور كننده خواسته‏هاى شما، و پراكنده كننده جماعتهاى شما، و به حقيقت كه دامهاى آن شما را به دام خويش در آورده، و تيرهاى كشنده‏اش شما را هدف قرار داده است.  9338 51-  انّ العاقل ينبغي ان يحذر الموت فى هذه الدّار و يحسن له التّأهّب قبل ان يصل الى دار يتمنّى فيها الموت فلا يجده. 2 587 به راستى كه براى عاقل و خردمند سزاوار است در اين سرا از مرگ حذر كند، و آمادگى خود را براى آن نيكو نمايد، پيش از آنكه برسد به سرايى ديگر كه در آنجا آرزوى مرگ كند ولى آن را نيابد (و بدان نرسد).

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 440

9339 52-  انّ للموت لغمرات هى افظع من ان تستغرق بصفة او تعتدل على عقول اهل الدّنيا. 2 589 به راستى كه براى مرگ سختيهايى است كه سخت‏تر است از آنكه به وصف در آيد يا عقلهاى مردم دنيا بتوانند آن را دريافته و درك كنند.

9340 53-  انّ الموت لمعقود بنواصيكم و الدّنيا تطوى من خلفكم. 2 589 به راستى كه مرگ بر پيشانى شماها نوشته و ثبت شده، و دنيا از پشت سر شما در نورديده مى‏شود.

9341 54-  انّ الموت لزائر غير محبوب و واتر غير مطلوب و قرن غير مغلوب.

2 598 به راستى كه مرگ ديدار كننده‏اى است كه محبوب نيست و خرد كننده‏اى است ناخواسته، و هم آوردى است شكست ناپذير.

9342 55-  انّك طريد الموت الّذى لا ينجو هاربه و لا بدّ انّه مدركه. 3 52 به راستى كه شما تحت تعقيب مرگى هستيد كه گريزانش نجات نيابد و به ناچار مرگ او را دريابد.

9343 56-  انّ ورائك طالبا حثيثا من الموت فلا تغفل. 3 57 به راستى كه پشت سر تو جوينده‏اى است شتابان و آن مرگ است، از آن غافل مباش.

9344 57-  انّكم حصائد الآجال و اغراض الحمام. 3 59 به راستى كه شما درو كرده‏هاى اجل و نشانه‏هاى مرگ هستيد.

9345 58-  انّكم طرداء الموت الّذى ان اقمتم اخذكم و ان فررتم منه ادرككم.

3 60 به راستى كه شما شكارهاى مرگى هستيد كه اگر بايستيد شما را بگيرد و اگر بگريزيد شما را دريابد.

9346 59-  انّما انت عدد ايّام فكلّ يوم يمضى عليك يمضى ببعضك، فخفّض فى الطّلب و اجمل فى المكتسب. 3 77 جز اين نيست كه تو شماره روزهايى‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 441

هستى و هر روزى كه بر تو مى‏گذرد بخشى از تو را مى‏برد،  در اين صورت در طلب دنيا سهل بگير، و در كسب و كار ميانه‏روى كن.

9347 60-  انّما اباد القرون تعاقب الحركات و السّكون. 3 82 جز اين نيست كه هلاك كرده است گذشتگان را پى در پى آمدن جنبشها و سكون.  9348 61-  انّما أنتم كركب وقوف لا يدرون متى بالمسير يؤمرون. 3 83 جز اين نيست كه شما همچون سوارانى هستيد ايستاده، كه نمى‏دانند چه زمانى به رفتن مأمور گردند.

9349 62-  انّما المرء غرض تنتصله المنايا، و نهب تبادره المصائب و الحوادث. 3 90 جز اين نيست كه آدمى نشانه‏اى است كه مرگ‏ها آن را نشانه گيرند، و غنيمتى است كه مصيبتها و حادثه‏ها بر آن سبقت جويند.

9350 63-  اذا حضرت المنيّة افتضحت الامنيّة. 3 126 هنگامى كه مرگ‏ها حاضر شوند آرزوها رسوا گردند.

9351 64-  اذا كان البقاء لا يوجد فالنّعيم زائل. 3 139 هرگاه ماندن يافت نشود پس نعمت زوال پذير است.

9352 65-  اذا كان هجوم الموت لا يؤمن فمن العجز ترك التّأهب له. 3 159 وقتى كسى از هجوم مرگ ايمن نيست در اين صورت آماده نشدن براى آن از ناتوانى است.

9353 66-  اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال، فما اسرع الملتقى. 3 170 هنگامى كه تو در حال ادبار و پشت كردن به دنيا هستى، و مرگ نيز در حال اقبال و

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 442

رو آوردن به تو است، پس چه سريع است ديدار شما 9354 67-  تارك التّأهّب للموت و اغتنام المهل، غافل عن هجوم الاجل. 3 290 كسى كه آماده شدن براى مرگ و غنيمت شمردن مهلت را واگذارده، از ناگهانى رسيدن مرگ غافل و بى‏خبر است.

9355 68-  اذا كثر النّاعى اليك قام النّاعى بك. 3 195 هنگامى كه خبر دهنده مرگ ديگران به سوى تو بسيار شود (و عمر تو طولانى شود)، خبردهنده مرگ تو نيز برخيزد (و به سراغ تو نيز خواهد آمد).

9356 69-  بالفناء تختم الدّنيا. 3 215 دنيا با فناء و نيستى پايان پذيرد.

9357 70-  بقاؤكم الى فناء و فناؤكم الى بقاء. 3 269 ماندن شما (در اين دنيا) به سوى نيستى است، و نيستى و فناى شما (پس از اين جهان) به سوى ماندن و بقا است.

9358 71-  ترحّلوا فقد جدّ بكم، و استعدّوا للموت فقد اظلّكم. 3 291 كوچ كنيد كه به سختى براى كوچ دادنتان كوشش شده، و مهيّاى مرگ باشيد كه بر شما سايه افكنده است.

9359 72-  تخفّفوا تلحقوا، فانّما ينتظر باوّلكم آخركم. 3 291 سبكبار شويد تا به (قافله گذشتگان به) رسيد، زيرا پيشينيان شما در انتظار بازماندگان هستند.  9360 73-  ذكر الموت يهوّن اسباب الدّنيا. 4 31 ياد مرگ اسباب و وسائل دنيا را خوار مى‏كند.

9361 74-  الفقد الممرض فقد الأحباب.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 443