غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۱۲ -


 

7709 3-  الغيبة شرّ الافك. 1 130 غيبت بدترين بهتان است.

7710 4-  الغيبة آية المنافق. 1 226 غيبت نشانه منافق است.

7711 5-  الفاسق لا غيبة له. 1 251 شخص فاسق و تبهكار غيبت ندارد.

7712 6-  الغيبة جهد العاجز. 1 268 غيبت كردن نهايت تلاش شخص عاجز و ناتوان است.

7713 7-  الغيبة قوت كلاب النّار. 1 298 غيبت قوت (و خوراك) سگان دوزخ است.

7714 8-  العاقل من صان لسانه عن الغيبة. 2 90 عاقل كسى است كه زبانش را از غيبت نگاه دارد.

7715 9-  ايّاك و الغيبة فانّها تمقتك الى اللّه و النّاس و تحبط اجرك. 2 287 زنهار بپرهيز از غيبت كه تو را نزد خداى تعالى و نزد مردم مبغوض گرداند، و پاداش تو را از بين مى‏برد.

7716 10-  الام النّاس المغتاب. 2 381 پست‏ترين مردم غيبت كننده است.

7717 11-  أبغض الخلائق الى اللّه المغتاب. 2 424 مبغوض‏ترين مردمان نزد خداى تعالى‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 264

غيبت كننده است.

7718 12-  انّ ذكر الغيبة شرّ الافك. 2 489 به راستى كه ياد كردن غيبت (و غيبت كسى را كردن) بدترين بهتان است.

7719 13-  فعل الرّيبة عار و الولوع بالغيبة نار. 4 428 انجام كارى كه موجب تهمت و بدگمانى باشد ننگ است، و حريص بودن به غيبت آتش و دوزخ است.

7720 14-  من اولع بالغيبة شتم. 5 286 كسى كه حريص باشد به غيبت كردن ديگران، مردم دشنامش دهند و ناسزايش گويند.

7721 15-  من اقبح اللّؤم غيبة الاخيار.

6 21 از زشت‏ترين پستى‏ها غيبت كردن از نيكان است.

7722 16-  لا تعوّد نفسك الغيبة فانّ معتادها عظيم الجرم. 6 293 خود را به غيبت كردن عادت مده، كه معتاد به غيبت، گناه و جرمش بزرگ و عظيم است.

7723 17-  يسير الغيبة افك. 6 455 اندكى از غيبت نيز بهتان است.

7724 18-  السّامع شريك القائل. 1 140 شنونده غيبت شريك گوينده است.

7725 19-  السّامع للغيبة كالمغتاب. 1 307 شنونده غيبت همانند غيبت كننده است.

7726 20-  مستمع الغيبة كقائلها. 6 125 شنونده غيبت مانند گوينده آن است.

7727 21-  لا تسرع الى النّاس بما يكرهون فيقولوا فيك ما لا يعلمون. 6 296 شتاب نكن در رساندن خبرى به مردم كه آن را خوش ندارند كه در باره‏ات خواهند گفت آنچه را نمى‏دانند.

باب الغائب (دور از نظر)

7728 1-  ما كلّ غائب يئوب. 6 51 چنان نيست كه هر غايب و دور از نظرى بازگردد.

باب التغيير (دگرگون شدن)

7729 1-  المرء يتغيّر فى ثلاث: القرب‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 265

من الملوك، و الولايات، و الغناء من الفقر، فمن لم يتغيّر فى هذه فهو ذو عقل قويم و خلق مستقيم. 2 146 آدمى در سه چيز (و در سه جا) دگرگون شود: يكى در نزديك شدن به پادشاهان، و ديگرى در رسيدن به امارت و حكومت، و سوّم در توانگرى پس از فقر و ندارى، و كسى كه در اين سه جا دگرگون نشد و تغيير نكرد چنين كسى داراى عقلى درست و خصلتى پا برجا است.

باب الغيرة (رشك بردن، ناموس پرستى)

7730 1-  غيرة الرّجل ايمان. 4 377 غيرت داشتن مرد، ايمان است (و از ايمان او سرچشمه گيرد).

7731 2-  ايّاك و التّغاير فى غير موضعه فانّ ذلك يدعو الصّحيحة الى السّقم و البريئة الى الرّيب. 2 302 زنهار بپرهيز از غيرت ورزى در موردى كه جاى آن نيست، زيرا اين كار انسان درست و سالم را به بيمارى مى‏خواند، و شخص بى‏گناه را به بدگمانى.

7732 3-  على قدر الحميّة تكون الغيرة.

4 311 به اندازه حميّت و تعصّب است غيرت داشتن.

7733 4-  غيرة الرّجل على قدر انفته.

4 377 غيرت مرد به اندازه بد آمدن او از ننگ و عار است.

7734 5-  غيرة المؤمن باللّه سبحانه.

4 379 غيرت مؤمن از براى خداى سبحان است.

7735 6-  غيرة المرأة عدوان. 4 377 غيرت داشتن زن، ستم (به مرد) است.

(زيرا غيرت او همان ناراحت شدنش از ازدواج شوهر با زن ديگرى است).

7736 7-  ما زنى غيور قطّ. 6 54 شخص غيرتمند هيچ‏گاه زنا نكند.

7737 8-  لا حميّة لمن لا أنفة له. 6 403 غيرت ندارد كسى كه عار و ننگ ندارد.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 266

حرف «الفاء»

باب التفأل (فال زدن)

7738 1-  تفأّل بالخير تنجح. 3 277 كار را به فال نيك بگيريد تا پيروز و كامياب شويد.

باب الفتنة (آزمايش، محنت، آشوب)

7739 1-  الفتنة مقرونة بالعناء. 1 264 فتنه و آشوب با رنج و تعب همراه است.  7740 2-  من اعظم المحن دوام الفتن.

6 15 از بزرگترين محنتها دوام يافتن فتنه‏ها است.  7741 3-  دوام الفتن من اعظم المحن.

4 20 دوام فتنه‏ها و آشوبها از بزرگترين محنتها است.

7742 4-  قد لعمرى يهلك فى لهب الفتنة المؤمن و يسلم فيها غير المسلم.

4 479 به تحقيق به جان خودم سوگند كه در شعله فتنه، مؤمن هلاك شود، و غير مسلمان در آن سالم ماند.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 267

7743 5-  قد خاضوا بحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السّنن و توغّلوا الجهل و اطّرحوا العلم. 4 487 (عموم مردم زمان آن حضرت يا همه زمانها اين گونه‏اند كه) در درياى فتنه‏ها فرو رفته‏اند، و بدعتها را گرفته‏اند نه سنّتها را، و در جهل و نادانى پنهان شده، و علم و دانش را به دور افكنده‏اند.

7744 6-  كن فى الفتنة كابن اللّبون لا ضرع فيحلب و لا ظهر فيركب. 4 607 در فتنه و آشوب همچون «ابن لبون»-  بچه شتر نر دو ساله-  باش، نه پستانى دارد كه دوشيده شود، و نه پشتى دارد كه سوارى دهد.

7745 7-  من شبّ نار الفتنة كان وقودا لها. 5 458 كسى كه بيفروزد آتش فتنه و آشوب را خود هيزم و هيمه آن خواهد بود.

7746 8-  ما كلّ مفتون يعاتب. 6 52 چنين نيست كه هر فتنه و آشوب زده‏اى مورد سرزنش باشد (چون دچار آن شده و تقصيرى در اين باره ندارد).

7747 9-  منهم تخرج الفتنة و اليهم تأوى الخطيئة، يردّون من شذّ عنها فيها، و يسوقون من تأخّر عنها اليها.

6 144 (و در باره كسانى كه مذمّت كرده است فرموده:) از ايشان فتنه بيرون آيد، و به سوى ايشان گناه فرود آيد، هر كه را كه از آن بيرون باشد بازگردانند، و برانند به سوى آن هر كه را به جاى مانده باشد.

7748 10-  وال ظلوم غشوم، خير من فتنة تدوم. 6 236 والى و استاندارى پر ظلم و ستمگر بهتر است از فتنه و آشوبى كه ادامه داشته‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 268

باشد.

7749 11-  لا تقتحموا ما استقبلتم من فور الفتنة و اميطوا عن سننها و خلّوا قصد السّبيل لها. 6 320 داخل نشويد در فتنه‏اى كه به شما روى آورده، و از جاده‏اى كه بدان منتهى شود به يكسو شويد، و از ميانه راه كناره گيريد، و آن را خالى گذاريد.

باب الفتوة (جوانمردى)

7750 1-  الفتوّة نائل مبذول و اذى مكفوف. 2 156 جوانمردى نعمتى است كه به شخص جوانمرد بذل شده، و آزارى است كه از مردم باز داشته شده.

7751 2-  بعد المرء عن الدّنيّة فتوّة. 3 260 دور بودن انسان از صفات پست همان جوانمردى است.

7752 3-  ما تزيّن الانسان بزينة اجمل من الفتوّة. 6 96 آدمى به چيزى آراسته نشده كه از جوانمردى زيباتر باشد.

7753 4-  نظام الفتوّة احتمال عثرات الاخوان و حسن تعهّد الجيران. 6 185 نظام و آراستگى جوانمردى به تحمل كردن لغزشهاى برادران، و رسيدگى خوب به همسايگان است.

باب الفجور (گناه كارى، زناكارى)

7754 1-  الفجور يذلّ. 1 39 گناهكارى خوارى آورد.

7755 2-  الفاجر مجاهر. 1 40 فاجر و گناهكار كسى است كه آشكارا گناه كند (يعنى نسبت فاجر و گناهكار به او در چنين صورتى است).  7756 3-  الفجور دار حصن ذليل لا يمنع أهله و لا يحرز من لجأ اليه. 2 124 ارتكاب گناهان پناهگاهى است خوار، كه نگه ندارد اهل خود را، و حفظ نكند كسى را كه بدان پناه برد.

7757 4-  ايّاك و المجاهرة بالفجور فانّها من اشدّ المآثم. 2 299

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 269

زنهار پرهيز كن از گناه كردن آشكارا كه آن از سخت‏ترين گناهان است.

7758 5-  ايّاكم و مصادقة الفاجر، فانّه يبيع مصادقه بالتّافه المحتقر. 2 323 زنهار بپرهيزيد از رفاقت با گنهكار كه رفيق خود را به چيز اندك بى‏مقدارى مى‏فروشد.

7759 6-  انّ الفجّار كلّ ظلوم ختور. 2 492 به راستى كه گنهكاران، هر بسيار ستمگر بى‏وفايى است.

7760 7-  انا يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الفجّار. 3 38 من پادشاه و امير مؤمنانم، و مال و ثروت پادشاه و امير گنهكاران و فاسقان است.

7761 8-  فرّوا كلّ الفرار من الفاجر الفاسق. 4 427 با همه توان از گنهكار تبه‏كار بگريزيد.

7762 9-  قطيعة الفاجر غنم. 4 498 بريدن از گنهكار غنيمتى است.

7763 10-  ليس مع الفجور غناء. 5 73 با گنهكارى توانگرى و بى‏نيازى نيست.

7764 11-  لا وزر اعظم من التّبجّح بالفجور. 6 399 گناهى بزرگتر از شادمانى كردن به تبهكارى و گنهكارى نيست.

7765 12-  ينبغي لمن عرف الفجّار ان لا يعمل عملهم. 6 443 براى كسى كه فاجران و تبهكاران را شناخته، شايسته است كه عمل آنها را انجام ندهد.

7766 13-  ايّاك و محاضر الفسوق فانّها مسخطة للرّحمن مصلية للنّيران.

2 305 زنهار بپرهيز از جايگاههاى انجام تبهكارى و گناه كه چنين جايگاهى خداى رحمان را به خشم آورد، و آتش خشم الهى را برافروزد.

باب الفحش (دشنام)

7767 1-  الفحش و التّفحّش ليسا من الاسلام. 1 390 فحش و فحش‏كارى از اسلام نيست.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 270

7768 2-  احذر فحش القول و الكذب فانّهما يزريان بالقائل. 2 279 بپرهيز از فحش در گفتار و دروغ كه اين دو، گوينده را عيبناك گردانند.

7769 3-  اسفه السّفهاء المتبجّح بفحش الكلام. 2 438 كم عقل‏ترين سفيهان كسى است كه به سخن فحش شادمانى كند (و خوشحال باشد كه به ديگران فحش داده).

7770 4-  انّ الفحش و التّفحّش ليسا من خلائق الاسلام. 2 497 به راستى كه فحش و فحش‏كارى از خلق و خوى اسلام نيست.

7771 5-  من أفحش شفى حسّاده. 5 169 كسى كه فحش دهد بيمارى حسودان خود را شفا دهد (و آنها را خوشحال كند).

7772 6-  ما أفحش كريم قطّ. 6 54 انسان كريم و بزرگوار هيچگاه فحش ندهد.

7773 7-  ما أفحش حليم. 6 75 شخص بردبار و حليم فحش ندهد.

7774 8-  لا اوقح من بذىّ. 6 373 كسى از انسانهاى بد زبان، پر روتر و بى‏حياتر نيست.

باب الفخر (به خود باليدن)

7775 1-  عرّجوا عن طريق المنافرة، وضعوا تيجان المفاخرة. 4 355 از راه اختلاف و پراكندگى كناره گيريد، و تاج تفاخر و برترى جويى را از سر بنهيد.

7776 2-  الزّهو فى الغنى يبذّر الذّلّ فى الفقر. 1 392 فخر كردن در زمان توانگرى تخم خوارى زمان فقر و ندارى را مى‏كارد.

7777 3-  الافتخار من صغر الاقدار.

2 163 فخر فروشى از كوچكى قدر و منزلت انسانها است.

7778 4-  اقمعوا نواجم الفخر و اقدعوا لوامع الكبر. 2 247 شاخه‏ها (يا شاخها) ى فخر فروشى را در هم بشكنيد، و درخشندگى‏هاى تكبر و سر بزرگى را باز داريد.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 271

7779 5-  آفة الرّياسة الفخر. 3 108 آفت رياست و آقايى فخر كردن است.

7780 6-  فاللّه اللّه عباد اللّه فى كبر الحميّة و فخر الجاهليّة، فانّه ملاقح الشّنآن و منافخ الشّيطان. 4 435 خدا را، خدا را در نظر گيريد و بپرهيزيد اى بندگان خدا از كبر و نخوت تعصب آميز، و فخر كردن جاهليّت كه مركز پرورش كينه و خشم، و جايگاه دميدن و وسوسه‏هاى شيطان است.

7781 7-  ما لابن آدم و الفخر اوّله نطفة و آخره جيفة، لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه. 6 97 پسر آدم را با فخر چه كار آغازش نطفه، و پايانش مردار، خود را روزى ندهد (و نتواند روزى بدهد) و از مرگش جلوگيرى نتواند.

7782 8-  لا حمق اعظم من الفخر. 6 383 كم عقلى و حماقتى بزرگتر از فخر فروشى نيست.

7783 9-  ينبغي ان يكون التّفاخر بعلىّ الهمم و الوفاء بالذّمم و المبالغة فى الكرم، لا ببوالى الرّمم و رذائل الشّيم.

6 447 سزاوار است كه فخر كردن به همتهاى والا، و وفادارى به پيمانها و مبالغه در بزرگوارى و كرم باشد، نه به استخوانهاى پوسيده و خصلتهاى نكوهيده 7784 10-  لا تدلّنّ بحالة بلغتها بغير آلة و لا تفخرنّ بمرتبة نلتها من غير منقبة فانّ ما يبنيه الاتّفاق يهدمه الاستحقاق. 6 332 فخر و مباهات نكن به حالتى كه بى‏جهت به آن رسيده‏اى و به مرتبه‏اى كه بدون هيچ‏گونه مزيّتى به آن دست يافته‏اى، زيرا آنچه را اتّفاق پى‏ريزى مى‏كند، استحقاق ويرانش كند.

باب الفرار (گريز از جنگ با دشمن)

7785 1-  الفرار احد الذّلّتين. 2 23 فرار، بخشى از دو بخش خوارى است.

(يكى خوارى شكست و ديگرى خوارى فرار).

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 272

7786 2-  الفرار فى اوانه يعدل الظّفر فى زمانه. 2 108 فرار و گريز در جاى خود برابر است با پيروزى در زمان و جاى خود (يعنى فرار تاكتيكى).

7787 3-  استحيوا من الفرار فانّه عار فى الاعقاب، و نار يوم الحساب.

2 245 شرم كنيد از فرار كردن كه ننگى است در نسل آينده انسان، و آتشى است در روز قيامت و حساب.

7788 4-  انّ فى الفرار موجدة اللّه سبحانه، و الذّلّ اللّازم و العار الدّائم، و انّ الفارّ غير مزيد فى عمره و لا مؤخّر عن يومه. 2 565 به راستى كه در فرار كردن (از جهاد) خشم خداى سبحان، و خوارى لازم و ننگ دائم است، و به راستى كه جنگجوى فرارى نه در عمر خويش بيفزايد، و نه روز مرگ خويش را به تأخير اندازد.

باب الفرج (گشايش)

7789 1-  اضيق ما يكون الحرج اقرب ما يكون الفرج. 2 406 تنگ‏ترين و سخت‏ترين جايى كه كار سخت شده باشد، نزديك‏ترين زمان به فرج الهى و گشايش است.

7790 2-  اقرب ما يكون الفرج عند تضايق الامر. 2 460 نزديك‏ترين جايى كه فرج و گشايش آيد در زمان فشار و سختى كار است.

7791 3-  توقّع الفرج احدى الرّاحتين.

3 317 چشم به راه بودن گشايش و فرج، بخشى از دو بخش راحتى و آسايش است.

7792 4-  عند انسداد الفرج تبدو مطالع الفرج. 4 319 در وقت بسته شدن راهها و روزنه‏ها (ى اميد) طليعه‏هاى گشايش ظاهر شود.

7793 5-  عند تناهى الشّدائد يكون توقّع الفرج. 4 319 در وقت به پايان رسيدن سختى‏ها اميد گشايش است.

7794 6-  لكلّ همّ فرج. 5 10

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 273

هر اندوهى را گشايشى است.

7795 7-  لكلّ ضيق مخرج. 5 10 هر فشار و سختى را برون شدنى است.

7796 8-  ما اشتدّ ضيق الّا قرب اللّه فرجه. 6 72 هيچ سختى و فشارى زياد نشود جز آنكه خداوند گشايش آن را نزديك كرده است.

باب الفرح (شادى)

7797 1-  لا تفرحنّ بسقطة غيرك فانّك لا تدرى ما يحدث بك الزّمان. 6 290 زنهار مبادا خوشحالى كنى به افتادن ديگران، زيرا تو نمى‏دانى زمانه با تو چه خواهد كرد.  7798 2-  لا تبتهجنّ بخطاء غيرك فانّك لن تملك الاصابة ابدا. 6 292 شادمانى نكن به خطاى ديگران، زيرا تو خود مالك درستكارى هميشگى خود نيستى.

باب الفرصة

7799 1-  الفرص خلس. 1 49 فرصتها ربودنى است (كه بايد آنها را غنيمت دانسته و ربود).

7800 2-  الفرصة غنم. 1 54 فرصتها غنيمت است.

7801 3-  اضاعة الفرصة غصّة. 1 272 ضايع كردن فرصت غصه‏اى است.

7802 4-  الفرص تمرّ مرّ السّحاب. 1 298 فرصتها مى‏گذرند (و از دست مى‏روند) همانند گذشتن ابرها.

7803 5-  التّثبّت خير من العجلة الّا فى فرص البرّ. 2 89 درنگ كردن بهتر از شتاب است، مگر در فرصتهاى كار خير.

7804 6-  الفرصة سريعة الفوت و بطيئة العود. 2 113 فرصت سريع از دست مى‏رود و به كندى بازگردد.

7805 7-  انتهزوا فرص الخير فانّها تمرّ

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 274

مرّ السّحاب. 2 244 غنيمت بشماريد فرصتهاى خير را كه به راستى همانند گذشتن ابر مى‏گذرد.

7806 8-  اذا امكنت الفرصة فانتهزها فانّ اضاعة الفرصة غصّة. 3 170 هرگاه فرصت به دست آمد آن را غنيمت دان كه ضايع كردن آن غصه است.

7807 9-  بادر الفرصة قبل ان تكون غصّة. 3 241 شتاب كن به سوى فرصت، پيش از آنكه به صورت غصه در آيد.

7808 10-  بادر البرّ فانّ اعمال البرّ فرصة. 3 241 مبادرت كن در كار خير كه كارهاى خير فرصتى است.

7809 11-  خذ من نفسك لنفسك و تزوّد من يومك لغدك و اغتنم غفو الزّمان و انتهز فرصة الامكان. 3 441 از نفس خود بهره‏اى را براى خود برگير، و از امروز خود براى فردايت توشه تهيه كن، و خواب بودن (و آماده بودن) زمان را غنيمت شمار و فرصت امكان را غنيمت شمار.

7810 12-  ربّ فائت لا يدرك لحاقه.

4 76 بسا از دست رفته‏اى كه رسيدن به آن درك نشود (و مقدور نگردد).

7811 13-  شيمة الاتقياء اغتنام المهلة و التّزوّد للرّحلة. 4 186 خوى پرهيزكاران غنيمت شمردن مهلت، و توشه برگرفتن براى كوچ كردن و رحلت از اين جهان است.

7812 14-  عود الفرصة بعيد مرامها.

4 365 بازگشت فرصتها و رسيدن به آن دور است.

7813 15-  غافص الفرصة عند امكانها فإنّك غير مدركها بعد فوتها. 4 392 هرگاه فرصتى ناگهانى دست داد، فورا آن را برگير، زيرا پس از آنكه از دست رفت به آن نخواهى رسيد.

7814 16-  قد تصاب الفرصة. 4 469

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 275

گاه است كه فرصت در كار مى‏رسد (و آدمى نبايد نوميد باشد).

7815 17-  ليس كلّ فرصة تصاب. 5 76 چنان نيست كه هر فرصتى به دست آيد (و اگر به دست آمد بايد آن را غنيمت دانست و از دست نداد).

7816 18-  من غافص الفرص امن الغصص. 5 219 كسى كه فرصت‏ها را بربايد از غصه‏ها ايمن گردد.

7817 19-  من وجد موردا عذبا يرتوى منه فلم يغتنمه، يوشك أن يظمأ و يطلبه فلا يجده. 5 227 كسى كه آبشخور آبى گوارا بيابد كه مى‏تواند از آن سيراب گردد و آن را غنيمت نشمارد، بيم آن هست كه تشنه شود و به دنبال آن رود و آن را نيابد.  7818 20-  من قعد عن الفرصة اعجزه الفوت. 5 288 كسى كه بنشيند از فرصت (و با كوتاهى كردن آن را از دست بدهد) رفتن فرصت او را ناتوان كند.

7819 21-  من اخّر الفرصة عن وقتها فليكن على ثقة من فوتها. 5 370 كسى كه فرصت را از وقت آن به تأخير اندازد، پس بايد بر فوت و از دست رفتن آن مطمئن شود.

7820 22-  من ناهز الفرصة امن الغصّة.

5 474 كسى كه فرصت را غنيمت شمارد ايمن از غصّه شود.

7821 23-  من الخرق ترك الفرصة عند الامكان. 6 45 واگذاردن (و از دست دادن) فرصت در وقت امكان و آماده شدن آن از حماقت و كم عقلى است.

7822 24-  افضل الرّأى ما لم يفت‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 276

الفرص و لم يورث الغصص. 2 441 برترين رأيها (در مشورت) آن رأيى است كه فرصت را از دست ندهد، و غصه‏ها را به بار نياورد.

7823 25-  انّ ماضى يومك منتقل و باقيه متّهم فاغتنم وقتك بالعمل.

2 507 به راستى كه گذشته روز تو (كه در آن هستى) انتقال يافته و رفته، و باقيمانده آن نيز متّهم است (و يقينى نيست كه بدان برسى يا نه) پس در اين صورت وقتى را كه در آن هستى به انجام كار غنيمت شمار.  7824 26-  انّ الفرص تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوها اذا امكنت فى ابواب الخير و الّا عادت ندما. 2 573 به راستى كه فرصتها مانند گذشتن ابر مى‏گذرد، پس غنيمت دانيد آنها را هرگاه امكانى به دست آمد در اين كه صرف در كارهاى خير كنيد، و گرنه فرصتها به صورت پشيمانى برگردد.

7825 27-  ماضى يومك فائت و آتيه متّهم و وقتك مغتنم فبادر فيه فرصة الامكان و ايّاك ان تثق بالزّمان. 6 140 گذشته روز تو كه از دست رفته، آينده آن نيز متّهم است (كه بماند يا نه) و وقت تو نيز مغتنم است، پس در اين ميان مبادرت كن به فرصت توانايى و امكان موجود، و بپرهيز از اين كه به زمانه اعتماد كنى.

7826 28-  اشدّ الغصص فوت الفرص.

2 441 سخت‏ترين غصّه‏ها از دست رفتن فرصت‏هاست.

باب الفرض (واجب، لازم)

7827 1-  فرض اللّه سبحانه الايمان تطهيرا من الشّرك.

و الصّلوة تنزيها عن الكبر.

و الزّكوة تسبّبا للرّزق.

و الصّيام ابتلاء لاخلاص الخلق.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 277

و الحجّ تقوية للدّين.

و الجهاد عزّا للاسلام.

و الامر بالمعروف مصلحة للعوامّ.

و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء.

و صلة الارحام منماة للعدد.

و القصاص حقنا للدّماء.

و اقامة الحدود اعظاما للمحارم.

و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل.

و مجانبة السّرقة ايجابا للعفّة.

و ترك الزّنا تحصينا للانساب.

و ترك اللّواط تكثيرا للنّسل.

و الشّهادة استظهارا على المجاحدات.

و ترك الكذب تشريفا للصّدق.

و الاسلام امانا من المخاوف.

و الامامة نظاما للامّة.

و الطّاعة تعظيما للامامة. 4 458-  449 خداى تعالى فرض كرد ايمان را براى تطهير از شرك، و نماز را براى پاكيزگى از تكبر، و زكات را به خاطر وسيله شدن براى روزى، و روزه را براى آزمايش اخلاص مردم، و حجّ را به منظور تقويت دين، و جهاد را براى عزّت اسلام، و امر به معروف را به خاطر مصلحت توده، و نهى از منكر را براى بازداشتن سفيهان، و صله رحم را براى زياد شدن عدد و نفرات، و قصاص را براى حفظ خونها، و بر پا داشتن حدود را براى بزرگداشت حرامها، و دستور ترك شرابخوارى را براى حفاظت عقل، و اجتناب نمودن از دزدى را براى واجب ساختن پاكدامنى، و دستور ترك زنا را به منظور نگهبانى از نسبها، و دستور ترك لواط را به منظور تكثير نسل صادر فرمود، و گواهى را براى پشت گرمى بر انكارها، و دستور ترك دروغ را براى شرافت دادن به راستى، و اسلام را براى ايمنى از چيزهاى ترسناك، و امامت را براى نظام دادن به احوال امّت‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 278

اسلامى، و فرمانبردارى را به منظور تعظيم مقام امامت مقرّر فرمود.

باب الفراغ (آسودگى، بيكارى)

7828 1-  من الفراغ تكون الصّبوة. 6 10 از فراغت و بيكارى ميل به نادانى و لذتهاى جوانى سرچشمه گيرد.

باب الفرقة (جدايى)

7829 1-  الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة. 2 240 ملازم جماعت باشيد و از جدايى و اختلاف بپرهيزيد.

7830 2-  ايّاك و الفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان. 2 305 بپرهيز از جدايى و كناره‏گيرى از مردم كه افراد نادر و جدا، سهم شيطان است.

7831 3-  ايّاكم و الفرقة فانّ الشّاذّ عن اهل الحقّ للشّيطان، كما انّ الشّاذّ من الغنم للذّئب. 2 326 بپرهيزيد از جدا شدن كه افراد نادر و جداى از اهل حق سهم شيطان هستند، همان گونه كه گوسفند جداى از گله، سهم گرگ است.

7832 4-  لكلّ جمع فرقة. 5 15 هر جمعى را جدايى و پراكندگى خواهد بود.

7833 5-  كلّ جمع الى شتات. 4 528 هر اجتماع و انجمنى به پراكندگى گرايد.

باب الافضال و التفضّل (بخشايش، دهش)

7834 1-  الافضال افضل الكرم. 1 240 بخشش كردن برترين كرم و بزرگوارى است.

7835 2-  الافضال افضل قنية، و السّخاء احسن حلية. 2 86 احسان كردن برترين ذخيره و اندوخته است و سخاوت بهترين زيور.

7836 3-  افضل تقدّم. 2 169 احسان كن تا مقدم شوى و پيش افتى.

7837 4-  افضل على النّاس يعظم قدرك. 2 177 احسان كن به مردم تا قدر و منزلتت بزرگ گردد.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 279

7838 5-  احسن النّاس عيشا من عاش النّاس في فضله. 2 410 بهترين مردم در زندگى كسى است كه مردم در كنار احسان و بخشش او زندگى كنند.

7839 6-  ان تفضّلت خدمت. 3 24 اگر بخشش كنى خدمتت كنند.

7840 7-  بالافضال تعظم الاقدار.

3 198 به وسيله احسان و بخشش، قدر و منزلتها بزرگ شود.

7841 8-  بالافضال تسترقّ الاعناق.

3 210 به وسيله بخشش مردمان به بندگى در آيند.

7842 9-  بكثرة الافضال يعرف الكريم. 3 235 شخص كريم و بزرگوار به وسيله بخشش بسيار شناخته شود.

7843 10-  بالافضال تستر العيوب.

3 237 به وسيله بخشش عيبها پوشيده شود.

7844 11-  تفضّل تخدم و احلم تقدّم. 3 279 بخشش كن تا خدمتت كنند، و بردبارى كن تا مقدم شوى (و رئيس گردى).

7845 12-  ذو الافضال مشكور السّيادة.

4 37 صاحب جود و بخشش، بزرگى و سيادتش مورد سپاس مردم است.

7846 13-  زكاة المال الافضال. 4 104 زكات مال و ثروت بخشش است.

7847 14-  زين الرّياسة الافضال. 4 108 زيور رياست احسان و بخشش است.

7848 15-  عند كثرة الافضال و شدّة الاحتمال تتحقّق الجلالة. 4 324 هنگام بخشش بسيار و تحمل سخت، جلالت و بزرگى، پا برجا و ثابت شود.

7849 16-  عجبت لمن يرجو فضل من فوقه كيف يحرم من دونه. 4 348 در شگفتم از كسى كه اميد احسان (يا برترى) كسى را دارد كه بالاتر از اوست،

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 280

چگونه محروم سازد كسى را كه پايين‏تر از او است 7850 17-  من تفضّل خدم. 5 138 كسى كه تفضّل و احسان كند مردم او را خدمت كنند.

7851 18-  من لم يتفضّل لم ينبل. 5 245 كسى كه احسان و بخشش نكند بزرگى نيابد.

باب الفضول (زياديها)

7852 1-  الحمق الاستهتار بالفضول و مصاحبة الجهول. 2 79 حماقت به اين است كه انسان خود را به چيزهاى زيادى بر زندگى (كه به كارش نيايد) سرگرم كند و با نادان مصاحبت نمايد.

7853 2-  بئس العادة الفضول. 3 252 بد عادتى است فضولى (دخالت در كارهايى كه به درد انسان نخورد يا سخنهاى زيادى).

7854 3-  شرّ ما شغل به المرء وقته الفضول. 4 167 بدترين چيزى كه آدمى بدان وقت خود را سرگرم سازد، كارهاى زيادى است.

7855 4-  ضياع العقول فى طلب الفضول. 4 228 ضايع شدن عقلها در اين است كه آدمى به دنبال كارهاى زيادى و بيهوده برود.

7856 5-  طاعة الجهول و كثرة الفضول تدلّان على الجهل. 4 252 فرمانبردارى از افراد نادان، و بسيارى كارها و يا سخنهاى فضولى (و زيادى) دلالت بر نادانى انسان مى‏كند.

7857 6-  من أمسك عن الفضول عدّلت رأيه العقول. 5 310 كسى كه خوددارى كند از (كارها و سخنان) زيادى، عقلها رأى او را تعديل كنند (و حكم به درستى آن نمايند).

7858 7-  من اشتغل بالفضول فاته من مهمّه المأمول. 5 336 كسى كه سرگرم شود به چيزهاى زيادى، كارهاى مهمّ ديگرى كه مورد اميد او است از دستش برود.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 281

باب الفضائل

7859 1-  الارتقاء الى الفضائل صعب منج. 1 296 بالا رفتن به سوى فضيلتها دشوار است امّا نجات بخش خواهد بود.

7860 2-  الفضيلة بحسن الكمال و مكارم الافعال، لا بكثرة المال و جلالة الاعمال. 2 81 فضيلت و برترى به كمال نيكو و كارهاى نيكو است، نه به مال بسيار و عملها و منصبهاى بزرگ.

7861 3-  اكرم من ودّك و اصفح عن عدوّك، يتمّ لك الفضل. 2 200 گرامى بدار آنكه تو را دوست دارد، و در گذر از دشمن خود تا فضيلت و برترى تو كامل گردد.  7862 4-  اكره نفسك على الفضائل فانّ الرّذائل انت مطبوع عليها. 2 238 نفس خويش را به جبر بر فضيلتها وادار كن، زيرا نفس تو بر رذائل (و صفات زشت) خو گرفته است.

7863 5-  اقوى الوسائل حسن الفضائل. 2 395 نيرومندترين وسيله‏ها (به درگاه خدا و خلق خدا) فضيلتهاى نيكو است.

7864 6-  انّ مقابلة الاساءة بالاحسان و تغمّد الجرائم بالغفران، لمن احسن الفضائل و افضل المحامد. 2 521 به راستى كه روبرو كردن و مقابله نمودن بدى را به احسان، و پوشانيدن گناهان به وسيله عفو و غفران، از بهترين فضيلتها و برترين صفتهاى ستوده است.

7865 7-  انّما يعرف الفضل لاهل الفضل أولو الفضل. 3 95 جز اين نيست كه مى‏شناسد فضيلت و برترى را براى اهل فضيلت، كسى كه خود داراى فضيلت است.  7866 8-  باكتساب الفضائل يكبت المعادى. 3 219

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 282

به كسب كردن فضائل است كه دشمن در افتد و خوار گردد.  7867 9-  تحلّوا بالاخذ بالفضل و الكفّ عن البغى و العمل بالحقّ و الانصاف من النّفس و اجتناب الفساد و اصلاح المعاد. 3 300 با فرا گرفتن فضيلتها، و خويشتن‏دارى از ظلم و ستم، و عمل كردن به حق و انصاف از خود، و دورى كردن از تباهى و فساد، و اصلاح كار آخرت و معاد خود را بياراييد.

7868 10-  جماع الفضل فى اصطناع الحرّ و الاحسان الى اهل الخير. 3 376 مجموعه فضيلت در احسان كردن به مردم آزاده و نيكى كردن به اهل خير است.

7869 11-  خذ على عدوّك بالفضل فانّه احد الظّفرين. 3 439 با دشمن خود با فضل و احسان برخورد نموده و رفتار كن كه اين يكى از دو پيروزى است (يكى با قهر و غلبه و يكى هم با احسان).

7870 12-  رأس الفضائل اصطناع الافاضل. 4 52 اساس فضيلتها احسان كردن به مردمان با فضيلت است.

7871 13-  فخر المرء بفضله لا باصله.

4 414 افتخار آدمى به فضل و برترى او است نه به اصل و ريشه او.

7872 14-  قدر المرء على قدر فضله.

4 504 قدر و منزلت انسان به اندازه فضيلت و برترى او است.

7873 15-  كن متّصفا بالفضائل متبرّءا من الرّذائل. 4 603 چنان باش كه به فضيلتها متّصف و آراسته گشته و از زشتى‏ها و پستى‏ها پرداخته و به دور باشى.

7874 16-  كمال الفضائل شرف الخلائق. 4 636

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 283

كمال فضيلتها شرافت خصلتها است (يعنى شرافت اخلاقى سبب كمال فضيلتها مى‏شود).

7875 17-  ليست الانساب بالآباء و الامّهات، لكنّها بالفضائل المحمودات. 5 43 نسبهاى مردمان به پدران و مادران نيست، بلكه به فضيلتهاى ستوده‏اى است كه در آنها وجود دارد.

7876 18-  من قلّت فضائله ضعفت وسائله. 5 345 كسى كه فضيلتهاى او كم باشد، وسيله‏هاى او ناتوان خواهد بود.

7877 19-  من افضل الفضائل اصطناع الصّنائع و بثّ المعروف. 6 29 از برترين فضيلتها احسان كردن و گسترش دادن كارهاى نيك است.

باب الفطنة (زيركى)

7878 1-  الفطنة هداية. 1 43 زيركى سبب هدايت و راه يابى است.

7879 2-  الفهم بالفطنة، الفطنة بالبصيرة. 1 19 فهميدن به زيركى است، و زيركى به بينايى.

7880 3-  المرء بفطنته لا بصورته. 2 155 شخصيت انسان به زيركى او است نه به صورت او.

7881 4-  ضادّوا الغباوة بالفطنة. 4 233 كودنى را با زيركى برطرف كنيد.

7882 5-  من تبصّر فى الفطنة ثبت له الحكمة و عرف العبرة. 5 381 هر كه در زيركى بينا گردد، فرزانگى و حكمت براى او پا برجا گردد و پند و عبرت را بشناسد.

باب الافعال (كارها و كردارها)

7883 1-  انّكم الى مكارم الافعال احوج منكم الى بلاغة الاقوال. 3 65 به راستى كه شما به كردارهاى نيكو نيازمندتريد تا به سخنان زيبا و رسا.

7884 2-  بحسن الافعال يحسن الثّناء.

3 213 با كردارهاى نيكو است ستايش و ثناى‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 284

نيكو (يعنى معيار در عمل، نيكويى آن است، نه زيادى و بسيارى آن).

7885 3-  تبادروا الى محامد الافعال و فضائل الخلال، و تنافسوا فى صدق الاقوال و بذل الاموال. 3 312 به كارهاى پسنديده، و فضائل اخلاقى مبادرت و شتاب كنيد، و در راستى گفتار و بذل اموال رقابت كنيد.

7886 4-  حسن الافعال مصداق حسن الاقوال. 3 406 نيكويى كارها نمونه و مصداق نيكويى گفتارها است (يعنى گفتار نيكو مصداق و نمونه‏اش كردار نيكو است).

7887 5-  دليل اصل المرء فعله. 4 8 نشانه اصالت و ريشه‏دار بودن آدمى، عمل و كردار او است.

7888 6-  زيادة الفعل على القول احسن فضيلة، و نقص الفعل عن القول اقبح رذيلة. 4 107 فزونى كردار بر گفتار، بهترين فضيلت و برترى است و نقصان كردار از گفتار، زشت‏ترين پستى‏ها است.

7889 7-  شرّ الافعال ما جلب الآثام.

4 163 بدترين كارها آن است كه سبب جلب گناهان شود.

7890 8-  شرّ الافعال ما هدم الصّنيعة.

4 163 بدترين كارها آن است كه كار نيك را ويران كند.

7891 9-  صواب الفعل يزيّن الرّجل.

4 199 درستى كردار مرد را بيارايد.

7892 10-  كيفيّة الفعل تدلّ على كمّيّة العقل فاحسن له الاختيار و اكثر عليه الاستظهار. 4 626 كيفيّت و چگونگى كار دلالت دارد بر اندازه و مقدار عقل، پس كار نيكو را انتخاب كن، و احتياط و پشت گرمى خود را در كار بسيار كن.

7893 11-  لن يجدي القول حتّى يتّصل‏

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 285

بالفعل. 5 63 گفتار سود ندهد تا وقتى كه به كردار بپيوندد.

7894 12-  من فعل ما شاء لقى ما ساء.

5 217 كسى كه هر چه خواهد بكند، ديدار كند آنچه را نخواهد و ناراحتش كند.

7895 13-  من احسن افعاله اعرب عن وفور عقله. 5 291 كسى كه كارهايش را نيكو انجام دهد، پرده از وفور عقل خويش بردارد.

7896 14-  ما اصدق الانسان على نفسه و اىّ دليل عليه كفعله. 6 93 چه راستگو است انسان در گواهى بر نفس خود، و چه دليلى است بر او همانند كار او (يعنى با كار خود بهترين گواه را بر شخصيّت خويش آورده است).

7897 15-  ما اصدق المرء على نفسه و اىّ شاهد عليه كفعله، و لا يعرف الرّجل الّا بعلمه كما لا يعرف الغريب من الشّجر الّا عند حضور الثّمر فتدلّ الاثمار على اصولها و يعرف لكلّ ذى فضل فضله، كذلك يشرف الكريم بآدابه و يفتضح اللّئيم برذائله. 6 110 چه راستگو است آدمى بر نفس خود، و چه گواهى بر او همانند كار او است، و شناخته نشود مرد مگر به علم و دانش او چنانچه شناخته نشود درخت غريبه و ناآشنا مگر هنگام حاضر شدن ميوه، و آن گاه است كه راهنمايى كند ميوه بر اصل آن، و شناخته شود برترى آنكه برترى دارد، و به همين گونه شخص كريم و بزرگوار، شريف و بلند مرتبه گردد به وسيله ادب خود، و رسوا شود انسان پست، به رذائل و صفات نكوهيده‏اش.

7898 16-  يستدلّ على خير كلّ امرء و شرّه و طهارة اصله و خبثه، بما يظهر من افعاله. 6 452 دليل و نشانه بر كار خير و شرّ هر انسانى، و پاكى و ناپاكى ريشه‏اش آورده شود آشكار شود از كارهايش.

باب الفقر (نيازمندى، ندارى)

7899 1-  الفقر ينسى. 1 15 فقر و ندارى فراموشى آورد (چون‏