غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۴ -


10113 16-  الورع الوقوف عند الشّبهة. 2 154 پارسايى توقف كردن و ايستادن در برابر شبهه‏ناك است. 

10114 17-  الصق باهل الخير و الورع و رضّهم على ان لا يطروك، فانّ كثرة الاطراء تدنى من العزّة و الرّضا بذلك يوجب من اللّه المقت. 2 218 ملازم اهل خير و ورع شو و آنها را راضى كن كه تو را نستايند، زيرا ستودن بسيار، آدمى را به فريب خوردن نزديك مى‏سازد، و خوشنود بودن به آن نيز موجب خشم خداوند گردد.

10115 18-  اكيسكم اورعكم. 2 370 زيرك‏ترين شما پارساترين شما است.

10116 19-  املك شي‏ء الورع. 2 377 مالك‏ترين چيز، پارسايى است (كه آدمى را مالك دنيا و آخرت كند).

10117 20-  انفع شي‏ء الورع. 2 378 سودمندترين چيز، پارسايى است.

10118 21-  احسن اللّباس الورع. 2 379 بهترين جامه، پارسايى است.

10119 22-  احسن شي‏ء الورع. 2 397 بهترين چيز، پارسايى است.

10120 23-  اصل الورع تجنّب الاثام‏ و التّنزه عن الحرام. 2 417 اصل و ريشه پارسايى پرهيز كردن از گناهان، و پاكى جستن از حرام است.

10121 24-  افسد دينه من تعرّى عن الورع. 2 426 دين خود را تباه كرده كسى كه از پارسايى برهنه گرديده است.

10122 25-  احسن اللّباس الورع و خير الذّخر التّقوى. 2 446 بهترين جامه‏ها پارسايى و بهترين توشه‏ها تقوا و پرهيزكارى است.

10123 26-  اورع النّاس انزههم عن المطالب. 2 484 پارساترين مردم پرهيزكارترين آنها از خواسته‏ها و درخواستها است.

10124 27-  انّ ازين الاخلاق الورع و العفاف. 2 489 به راستى كه آراسته‏ترين اخلاق، ورع و پاكدامنى است.

10125 28-  انّك ان تورّعت تنزّهت عن دنس السّيّئات. 3 55 به راستى كه تو اگر پارسايى كنى از پليدى گناهان و بديها پاكيزه خواهى شد.

10126 29-  انّما الورع التّحرّى فى المكاسب و الكفّ عن المطالب. 3 84 جز اين نيست كه پارسايى درنگ و تأمّل كردن در كسبها (و با احتياط عمل كردن در آنها) است و باز ايستادن و خويشتن‏دارى كردن در برابر خواسته‏ها (يا درخواست از مردم) است.

10127 30-  آفة العدول قلّة الورع. 3 105 آفت مردمان عادل، كمى پارسايى است.

10128 31-  بالورع يكون التّنزّه من الدّنايا. 3 223 پاكيزگى از پستى‏ها به وسيله پارسايى است.

10129 32-  بصدق الورع يحصن الدّين. 3 224 به وسيله صداقت در پارسايى، دين نگهدارى شود.

10130 33-  بالورع يتزكّى المؤمن. 3 236 به وسيله پارسايى است كه مؤمن پاكيزه‏ گردد.

10131 34-  ثمرة الورع صلاح النّفس و الدّين. 3 331 ميوه پارسايى شايستگى و صلاح نفس و دين است.

10132 35-  جمال المؤمن ورعه. 3 363 زيبايى مؤمن، پارسايى او است.

10133 36-  جمال الدّين الورع. 3 375 زيبايى دين، پارسايى است.

10134 37-  حبّ الفقر يكسب الورع. 3 396 دوست داشتن فقر و ندارى پارسايى را كسب كند.

10135 38-  خير امور الدّين الورع. 3 425 بهترين كارهاى دين پارسايى است.

10136 39-  خير النّاس اورعهم و شرّهم افجرهم. 3 433 بهترين مردم پارساترين آنهاست، و بدترين آنها گناهكارترين ايشان است.

10137 40-  دليل دين العبد ورعه. 4 8 راهنماى دين بنده خدا، پارسايى او است.

10138 41-  زين الايمان الورع. 4 109 زيور ايمان، پارسايى است.

10139 42-  زاد المرء الى الآخرة الورع و التّقى. 4 113 توشه آدمى به سوى سفر آخرت پارسايى و تقواست.

10140 43-  سبب صلاح الدّين الورع. 4 120 سبب صلاح و شايسته شدن دين پارسايى است.

10141 44-  سبب صلاح النّفس الورع. 4 126 وسيله اصلاح نفس، پارسايى است.

10142 45-  سوسوا أنفسكم بالورع و داووا مرضاكم بالصّدقة. 4 135 نفسهاى خود را با پارسايى سياست و ادب كنيد، و بيمارانتان را با صدقه مداوا كنيد (و بهبود بخشيد).

10143 46-  سياسة الدّين بحسن الورع و اليقين. 4 135 سياست دين (و تكميل آن) به پارسايى و يقين نيكو است.

10144 47-  شيئان لا يوازنهما عمل: حسن الورع و الاحسان الى المؤمنين. 4 184 دو چيز است كه هيچ عملى با آن دو، هم وزن نشود (و به سنگينى آن دو در ترازوى اعمال نرسد) پارسايى نيكو، و احسان به مردمان با ايمان.

10145 48-  صلاح الدّين الورع. 4 194 صلاح دين پارسايى است.

10146 49-  صلاح الايمان الورع و فساده الطّمع. 4 195 صلاح ايمان پارسايى است و فساد و تباهى آن به طمع است.

10147 50-  عليك بالورع فانّه خير صيانة. 4 290 بر تو باد به پارسايى كه آن بهترين نگهبان است.

10148 51-  عليك بالورع فانّه عون الدّين و شيمة المخلصين. 4 295 بر تو باد به پارسايى، زيرا پارسايى كمك كار دين و شيوه مخلصان است.

10149 52-  عليك بالورع و ايّاك و غرور الطّمع، فانّه وخيم المرتع. 4 297 برتو باد به پارسايى، و زنهار كه بپرهيزى از فريب طمع كه چراگاهى است خشك و بى‏علف. 

10150 53-  كن ورعا تكن زكيّا. 4 600 پارسا باش تا پاكيزه باشى.

10151 54-  قرن الورع بالتّقى. 4 495 پارسايى به تقوا و پرهيزكارى مقرون گشته.

10152 55-  من صدّق ورعه اجتنب المحرّمات. 5 255 كسى كه پارسايى‏اش راست و درست باشد از محرّمات و كارهاى حرام دورى گزيند.

10153 56-  من قلّ ورعه مات قلبه. 5 269 كسى كه پارسايى‏اش كم باشد دلش مرده است.

10154 57-  من لم يصلحه الورع أفسده الطّمع. 5 247 كسى كه پارسايى اصلاحش نكند، طمع و آز تباهش كند.

10155 58-  من زاد ورعه نقص اثمه. 5 275 كسى كه پارسايى‏اش بسيار شد، گناهش كم شود.

10156 59-  من تورّع حسنت عبادته. 5 299 كسى كه پارسايى كند عبادتش نيكو شود.

10157 60-  من أحبّنا فليعمل بعملنا و ليتجلبب الورع. 5 303 كسى كه ما را دوست دارد، بايد به عمل ما عمل كند، و پارسايى را همچون پيراهنى به تن كند.

10158 61-  ما اصلح الدّين كالورع. 6 59 چيزى مانند پارسايى دين را اصلاح نكند.

10159 62-  ملاك الدّين الورع. 6 117 ملاك و معيار دين، پارسايى است.

10160 63-  مع الورع يثمر العمل. 6 121 با وجود پارسايى، عمل ميوه و ثمر مى‏دهد.

10161 64-  نعم الرّفيق الورع و بئس القرين الطّمع. 6 165 چه رفيق خوبى است پارسايى و چه همراه و قرين بدى است طمع.

10162 65-  ورع الرّجل على قدر دينه. 6 223 پارسايى مرد به اندازه دين و آيين او است.

10163 66-  ورع المؤمن يظهر فى عمله. 6 241 پارسايى مؤمن در عمل او آشكار شود (نه در زبان تنها).

10164 67-  لا ورع كالكفّ. 6 349 پارسايى و ورعى همانند خويشتن‏دارى نيست.

10165 68-  لا نزاهة كالتّورّع. 6 354 هيچ پاكيزگى همچون پارسايى كردن نيست.

10166 69-  لا يصلح الدّين كالورع. 6 367 چيزى مانند پارسايى دين را اصلاح نمى‏كند.

10167 70-  لا معقل أحرز من الورع. 6 382 پناهگاهى محكم‏تر از پارسايى نيست.

10168 71-  لا يزكو العلم بغير ورع. 6 388 علم و دانش بدون داشتن پارسايى پاك نشود.

10169 72-  لا صيانة لمن لا ورع له. 6 402 نگهبان و نگهدارنده‏اى نيست براى كسى كه پارسايى ندارد.

10170 73-  لا ورع أنفع من ترك المحارم و تجنّب المآثم. 6 419 پارسايى و ورعى سودمندتر از ترك محرمات و خويشتن‏دارى از انجام گناهان نيست.

10171 74-  لا عمل أفضل من الورع. 6 434 عملى برتر از پارسايى نيست.

10172 75-  يعجبني ان يكون الرّجل حسن الورع متنزّها عن الطّمع كثير الإحسان قليل الامتنان. 6 478 خوشحال مى‏كند مرا كه، مرد پارسائى نيكو، و خويشتن‏دار از آز و طمع، و پر احسان باشد، و منّت كم بگذارد.

باب الوزارة و الوزير

10173 1-  شرّ الوزراء من كان للاشرار وزيرا. 4 167 بدترين وزيران كسى است كه وزير افراد شرور و بدكار باشد.

10174 2-  وزراء السّوء أعوان الظّلمة و اخوان الاثمة. 6 239 وزيران بد، كمك كار ستمكاران و برادر گنهكاران هستند.

باب الوسط (ميانه)

10175 1-  خير الامور النّمط الاوسط اليه يرجع الغالى و به يلحق التّالى. 3 447 بهترين كارها و طريقه‏ها مذهب كسى است كه ميانه‏رو باشد، كه به سوى او بازگردد آنكه غلوّ كرده و از حدّ گذشته، و به او ملحق گردد آنكه از پى آيد و عقب مانده باشد.

باب المواساة (يارى دادن)

10176 1-  اخوك مواسيك فى الشّدّة.

1 115 برادر (حقيقى تو) كسى است كه در سختى و دشوارى زندگى با تو مواسات و برابرى داشته باشد. 

10177 2-  المواساة افضل الاعمال. 1 346 مواسات، برترين اعمال و كارهاست.

10178 3-  احسن الاحسان مواساة الاخوان. 2 403 بهترين احسانها، مواسات كردن با برادران است.

10179 4-  انّ مواساة الرّفاق من كرم الاعراق. 2 493 به راستى كه مواسات با رفيقان و دوستان، از بزرگوارى ريشه و نژاد انسان است.

10180 5-  ما حفظت الاخوّة بمثل المواساة. 6 74 برادرى به چيزى همانند مواسات نگهدارى نشده است.

10181 6-  لا تعدّنّ صديقا من لا يواسى بماله. 6 287 دوست صميمى مشمار كسى را كه با مال خود مواسات نكند.

باب المواصلة (پيوند كردن)

10182 1-  افضل الفضائل صلة الهاجر و ايناس النّافر و الاخذ بيد العاثر. 2 478 برترين فضيلتها پيوند كردن با كسى است كه بريده باشد، و انس گرفتن با كسى كه رميده باشد، و دستگيرى كردن از افتاده است.

10183 2-  انّ من مكارم الاخلاق ان تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمّن ظلمك. 2 542 به راستى از مكارم اخلاق است كه پيوند كنى با كسى كه از تو بريده، و عطا و بخشش كنى به كسى كه تو را محروم ساخته، و عفو و گذشت كنى از كسى كه به تو ستم كرده است.

10184 3-  ربّ مواصلة خير منها القطيعة. 4 73 بسا پيوند كردنى كه بريدن از آن بهتر است.

10185 4-  ربّ مواصلة ادّت الى تثقيل. 4 75 بسا پيوند كردنى كه به گرانبار كردن (انسان) منجر گردد (مانند اين كه به كسى احسانى بكنند كه نتواند تلافى كند).

10186 5-  عليكم بالتّواصل و الموافقة و ايّاكم و المقاطعة و المهاجرة. 4 301 بر شما باد به پيوند كردن و همراهى نمودن با يكديگر، و از جدايى و دورى كردن از يكديگر بپرهيزيد.

10187 6-  كن لمن قطعك واصلا، و لمن سألك معطيا، و لمن سكت عن مسألتك مبتدئا. 4 610 چنان باش كه پيوند كنى با كسى كه از تو بريده، و عطا كنى به كسى كه از تو درخواست كند، و آغاز كننده باشى به عطا و بخشش نسبت به كسى كه از درخواست كردن از تو خاموش گشته است.

10188 7-  من وصلك و هو معدم، خير لك ممّن جفاك و هو مكثر. 5 461 كسى كه با تو پيوند كند و ندار و فقير باشد بهتر است از كسى كه با تو جفا كند و دارا و ثروتمند باشد.

10189 8-  مواصلة الافاضل توجب السّموّ. 6 127 پيوند كردن با مردمان فاضل موجب بلندى مقام و مرتبه مى‏گردد.

10190 9-  وصول معدم خير من جافّ مكثر. 6 226 پيوند كننده‏اى كه ندار و فقير باشد، از جفاكار ثروتمند و دارا بهتر است.

10191 10-  وصول النّاس من وصل من قطعه 6 226 پيوند كننده‏ترين مردم كسى است كه پيوند كند با كسى كه از او بريده باشد.

10192 11-  لا يكوننّ اخوك على قطيعتك اقوى منك على صلته. 6 317 زنهار نبايد برادر تو در بريدن از تو قوى‏تر باشد از تو در پيوند كردن با او.

باب التواضع (فروتنى)

10193 1-  التّواضع يرفع، التّكبّر يضع. 1 12 تواضع رفعت و بلندى رتبه مى‏دهد و تكبر پست مى‏كند.

10194 2-  التّواضع ثمرة العلم. 1 81 فروتنى ميوه علم و دانش است. 

10195 3-  التّواضع يرفع الوضيع. 1 82 تواضع، آدم پست را بلند مى‏كند.

10196 4-  التّواضع عنوان النّبل. 1 113 فروتنى، نشانه نجابت و زيركى است.

10197 5-  التّواضع ينشر الفضيلة. 1 140 فروتنى فضيلت و برترى انسان را پراكنده و منتشر كند.

10198 6-  التّواضع زكاة الشّرف. 1 233 فروتنى، زكات شرف و بزرگى است.

10199 7-  التّواضع اشرف السؤدد. 1 241 فروتنى، شريف‏ترين آقايى و سيادت است.

10200 8-  التّواضع سلّم الشّرف. 1 263 فروتنى، نردبان شرف و بزرگى است.

10201 9-  التّواضع من مصائد الشّرف. 1 389 فروتنى كردن از دامهاى شرافت و بزرگى است.

10202 10-  التّواضع افضل الشّرفين. 2 20 فروتنى، برترين شرف، از دو بخش شرافت و بزرگى است.

10203 11-  التّواضع مع الرّفعة كالعفو مع القدرة. 2 89 فروتنى-  با داشتن بلندى مرتبه-  همانند عفو و گذشت كردن با داشتن قدرت و توانايى (بر انتقام) است.

10204 12-  التّواضع رأس العقل و التّكبّر رأس الجهل. 2 151 تواضع، اساس عقل و دانايى است و تكبر، اساس جهل و نادانى.

10205 13-  اتّضع ترتفع. 2 173 فروتنى كن تا بلند گردى. 

10206 14-  اعظم الشّرف التّواضع. 2 380 بزرگترين شرافتها فروتنى است.

10207 15-  اجلّ النّاس من وضع نفسه. 2 406 والاترين مردم كسى است كه خود را كوچك بداند.

10208 16-  اعظم النّاس رفعة من وضع نفسه. 2 434 بزرگترين بلندى مقام را در مردم كسى دارد كه نفس خود را پست كرده و افتادگى نموده است.

10209 17-  اشرف الخلائق التّواضع و الحلم و لين الجانب. 2 442 شريف‏ترين خلق و خويها عبارت است از تواضع، بردبارى، نرمخويى.

10210 18-  انّك ان تواضعت رفعك اللّه. 3 54 به راستى كه اگر فروتنى كنى خداوند بلندت گرداند.

10211 19-  اذا تفقّه الرّفيع تواضع. 3 133 هرگاه شخص بلند مرتبه علم فقه (و احكام دين) بياموزد، فروتنى كند.

10212 20-  بالتّواضع تكون الرّفعة. 3 198 رفعت و بلندى مرتبه به وسيله تواضع بدست آيد.

10213 21-  بالتّواضع تزان الرّفعة. 3 200 بلندى و رفعت مقام به وسيله تواضع سنجيده مى‏شود.

10214 22-  بكثرة التّواضع يتكامل الشّرف. 3 225 با تواضع بسيار، شرافت تكامل يابد.

10215 23-  بخفض الجناح تنتظم الامور. 3 229 با افتادگى كارها نظم و ترتيب پيدا مى‏كند.

10216 24-  تواضع للّه يرفعك. 3 277 در پيشگاه خداوند فروتنى كن تا خداوند تو را رفعت مقام دهد.

10217 25-  تواضع المرء يرفعه. 3 278 فروتنى آدمى او را بلند گرداند.

10218 26-  تمام الشّرف التّواضع. 3 280 تمامى شرافت، فروتنى است.

10219 27-  تواضع الشّريف يدعو الى كرامته. 3 319 فروتنى آدم شريف سبب كرامت او مى‏شود.

10220 28-  ثمرة التّواضع المحبّة. 3 327 ميوه تواضع، دوستى مردم است.

10221 29-  حاصل التّواضع الشّرف. 3 407 حاصل تواضع، شرافت و بلندى مرتبه است.

10222 30-  سلّم الشّرف التّواضع و السّخاء. 4 142 نردبان شرافت، فروتنى و سخاوت است.

10223 31-  ضادّوا الكبر بالتّواضع. 4 232 به وسيله فروتنى با تكبر مخالفت كنيد.

10224 32-  كفى بالتّواضع شرفا. 4 572 براى رفعت و بلندى مقام، فروتنى كافى است.

10225 33-  كفى بالتّواضع رفعة. 4 577 براى رفعت و بلندى مقام، فروتنى كافى است.

10226 34-  كما تتواضع تعظم. 4 623 همان گونه كه فروتنى كنى بزرگ شوى.

10227 35-  من تواضع رفع. 5 142 كسى كه تواضع كند بلند مرتبه گردد.

10228 36-  من كان متواضعا لم يعدم الشّرف. 5 234 كسى كه فروتن باشد، شرافت را از دست ندهد.

10229 37-  من تواضع عظّمه اللّه و رفعه. 5 301 كسى كه فروتنى كند خداوند او را بزرگ‏ گرداند و رفعت مقام دهد.

10230 38-  ما تواضع الّا رفيع. 6 53 فروتنى نكند مگر انسان بلند مرتبه.

10231 39-  ما اكتسب الشّرف بمثل التّواضع. 6 58 شرافت به وسيله چيزى همانند فروتنى به دست نيايد.

10232 40-  ما تواضع احد الّا زاده اللّه جلالة. 6 77 هيچ كس فروتنى نكرده جز آنكه خداوند جلالت و عظمت او را افزون كند.

10233 41-  ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عند اللّه سبحانه، و ما احسن تيه الفقراء على الاغنياء اتّكالا على اللّه سبحانه. 6 100 چقدر نيكو است فروتنى كردن توانگران براى نيازمندان به خاطر جلب رضا و لطف خداى سبحان، و چقدر نيكو است تكبر نيازمندان در برابر توانگران از روى اعتماد بر خداى سبحان.

10234 42-  وجيه النّاس من تواضع مع رفعة و ذلّ مع منعة. 6 227 آبرومند و بزرگ مردم كسى است كه با وجود بلندى مرتبه فروتنى كند، و با داشتن عزّت و شوكت افتادگى و خوارى كند.

10235 43-  لا تصعّرنّ خدّك و الن جانبك و تواضع للّه الّذى رفعك. 6 324 زنهار روى خود را از روى تكبّر از مردم مگردان، و با مردم نرمى كن و فروتنى كن از براى خداوندى كه تو را بلند كرده است.

10236 44-  لا شرف كالتّواضع. 6 354 شرافتى، همچون فروتنى نيست.

10237 45-  انّ المؤمنين خائفون. 2 540 به راستى كه انسانهاى با ايمان ترسانند.

باب الوطن

10238 1-  من ضيق العطن لزوم الوطن. 6 15 ملازم بودن در وطن از تنگدستى است (يعنى تنگدستى سبب ماندن در وطن مى‏گردد).

10239 2-  شرّ الأوطان ما لم يأمن فيه القطّان. 4 171 بدترين وطنها، آن جايى است كه مردم ساكن در آن نيز امنيّت ندارند.

باب الوعد (نويد دادن)

10240 1-  المروّة انجاز الوعد. 1 212 مردانگى، وفا كردن به وعده است.

10241 2-  الوعد مرض و البرء انجازه. 1 295 وعده نوعى بيمارى است، و وفاى به آن بهبود آن است.

10242 3-  الوعد أحد الرّقّين. 2 20 وعده دادن يكى از دو بخش بردگى است.

10243 4-  انجاز الوعد احد العتقين. 2 20 وفا كردن به وعده يكى از دو بخش آزادى است. 

10244 5-  انجاز الوعد من دلائل المجد. 2 161 وفا كردن به وعده از نشانه‏هاى مجد و عظمت انسان است.

10245 6-  المنع الجميل احسن من الوعد الطّويل. 2 159 منع نيكو (از قضاى حاجت درخواست كننده) بهتر از وعده طولانى است (چون سائل را آسوده مى‏كند).

10246 7-  اذا وعدت فانجز. 3 116 هرگاه وعده دادى وفا كن.

10247 8-  غير موف بالعهود من اخلف الوعود. 4 382 كسى كه خلف وعده كند و به وعده وفا نكند در زمره كسانى است كه به عهدها وفا نمى‏كنند.

10248 9-  كن منجزا للوعد موفيا بالنّذر. 4 601 وعده را وفا كن و نذر را ادا كن.

10249 10-  من تمام المروّة انجاز الوعد. 6 40 وفا كردن به وعده از كمال مردانگى است.

10250 11-  ملاك الوعد انجازه. 6 117 ملاك (و ارزش) وعده، وفا كردن به آن است.

10251 12-  ما بات لرجل عندى موعد قطّ فبات يتململ على فراشه ليغدو بالظّفر بحاجته، اشدّ من تململى على فراشى، حرصا على الخروج اليه من دين عدته و خوفا من عائق يوجب الخلف، فانّ خلف الوعد ليس من اخلاق الكرام. 6 108 شب آن مردى كه از طرف من وعده‏اى به او داده شده، و شب خود را با اضطراب و نگرانى براى رسيدن به حاجت خود به سر مى‏برد، سخت‏تر نيست از اضطراب و نگرانى من به خاطر حرصى كه بر انجام آن وعده دارم، و ترس از اين كه مانعى سر راهم آيد كه موجب خلف وعده‏ام گردد، كه به راستى خلف وعده از اخلاق كريمان و بزرگواران نيست.

10252 13-  لا تعد بما تعجز عن الوفاء به. 6 264 وعده نده به چيزى كه از وفا و انجام آن عاجز و ناتوان هستى.

10253 14-  لا تعدنّ عدة لا تثق من نفسك بانجازها. 6 292 زنهار وعده‏اى نده كه از جانب خود اطمينان انجام آن را ندارى.

باب الوعظ و الموعظة (پند و اندرز)

10254 1-  المواعظ حيوة القلوب. 1 85 اندرزها، زندگى دلهاست.

10255 2-  الاتّعاظ اعتبار. 1 50 پند پذيرفتن، عبرت گرفتن است.

10256 3-  الموعظة نصيحة شافية. 1 230 اندرز دادن، نصيحتى بهبود بخش است.

10257 4-  المواعظ كهف لمن وعاها. 1 293 اندرزها پناهگاهى است براى كسى كه آنها را به ياد بسپارد.

10258 5-  المواعظ شفاء لمن عمل بها. 1 306 اندرزها شفابخش است براى كسى كه بدانها عمل كند.

10259 6-  الوعظ النّافع ما ردع. 1 319 اندرز سودمند آن است كه باز دارد (اندرز دهنده يا اندرز شنونده را)

10260 7-  العاقل من اتّعظ بغيره. 1 339 عاقل و خردمند كسى است كه از حال ديگران پند گيرد.

10261 8-  المواعظ صقال النّفوس و جلاء القلوب. 1 357 اندرزها زداينده چركى از جانها، و جلا دهنده دلها است.

10262 9-  الجاهل لا يرتدع و بالمواعظ لا ينتفع. 2 35 آدم نادان از كار زشت باز نايستد و به اندرزها هم سودمند نشود.

10263 10-  احى قلبك بالموعظة، و امته بالزّهادة، و قوّه باليقين، و ذلّله بذكر الموت، و قرّره بالفناء، و بصّره فجائع الدّنيا. 2 206 دلت را به اندرز دادن زنده كن، و به زهد ورزيدن بميرانش، و به يقين نيرويش ده، و آن را به ياد مرگ رام گردان، و آن را به فنا و نيستى  آرام كن و به مصيبتهاى اندوه بار دنيا بينايش گردان.

10264 11-  اتّعظوا ممّن كان قبلكم قبل ان يتّعظ بكم من بعدكم. 2 242 پند گيريد از آنانكه پيش از شما بودند، قبل از آنكه پند گيرند از شما، آنانكه پس از شما مى‏آيند.

10265 12-  اتّعظوا بالعبر و اعتبروا بالغير و انتفعوا بالنّذر. 2 248 به عبرتها پند گيريد، و به دگرگونيها عبرت گيريد، و به بيم دهندگان سودمند شويد.

10266 13-  استصبحوا من شعلة واعظ متّعظ و اقبلوا نصيحة ناصح متيقّظ وقفوا عند ما افادكم من التّعليم. 2 258 از شعله واعظى كه خود پند گرفته روشنى جوييد، و نصيحت خيرخواهى كه بيدار باشد بپذيريد، و به ايستيد (يعنى عمل كنيد) نزد آنچه شما را سود دهد از آموزش و تعليم بايستيد.

10267 14-  انفع المواعظ ما ردع. 2 398 سودمندترين اندرزها آن است كه انسان را (از كار خلاف) باز دارد.

10268 15-  ابلغ العظات الاعتبار بمصارع الاموات. 2 423 رساترين اندرزها عبرت گرفتن از جايگاه افتادن مردگان (و وضع آنها) است.

10269 16-  انّ الوعظ الّذى لا يمجّه سمع و لا يعدله نفع ما سكت عنه لسان القول و نطق به لسان الفعل. 2 540 به راستى آن اندرزى كه هيچ گوشى آن را به دور نيندازد (و آن را بپذيرد) و هيچ سودى با آن برابرى نكند، اندرزى است كه زبان گفتار از آن خموش باشد، و زبان عمل بدان گويا باشد. 

10270 17-  انّ العاقل يتّعظ بالادب و البهائم لا تتّعظ إلّا بالضّرب. 2 552 به راستى كه شخص عاقل با ادب پند گيرد، ولى چهارپايان جز با كتك پند نگيرند.

10271 18-  بالمواعظ تنجلى الغفلة. 3 200 به وسيله اندرزها زنگار غفلت و بى‏خبرى از دلها زدوده شود.

10272 19-  ثمرة الوعظ الانتباه. 3 322 ميوه اندرز دادن، بيدار شدن است.

10273 20-  خير المواعظ ما ردع. 3 421 بهترين پندها آن است كه (انسان را از گناه و كارهاى خلاف) بازدارد.

10274 21-  رحم اللّه امرء اتّعظ و ازدجر و انتفع بالعبر. 4 42 خدا رحمت كند شخصى را كه پند گيرد و باز ايستد، و به عبرتها سودمند شود.

10275 22-  ربّ زاجر غير مزدجر. 4 78 بسا بازدارنده‏اى كه خود باز نايستد.

10276 23-  ربّ واعظ غير مرتدع. 4 78 بسا پند دهنده‏اى كه خود پند نگيرد و از عمل خلاف باز نايستد.

10277 24-  غير منتفع بالعظات قلب متعلّق بالشّهوات. 4 382 سود نبرد به اندرزها آن دلى كه بسته به خواسته‏ها است.

10278 25-  فى المواعظ جلاء الصّدور. 4 407 جلاى سينه‏ها، در اندرزهاست.

10279 26-  فطنة المواعظ تدعو الى الحذر، فاتّعظوا بالعبر و اعتبروا بالغير و انتفعوا بالنّذر. 4 423 دريافت پندها و اندرزها آدمى را به پرهيز كردن مى‏خواند، در اين صورت به عبرتها پند گيريد، و به دگرگونيها عبرت گيريد، و به ترساننده‏ها سودمند گرديد.

10280 27-  فيا لها مواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و اسماعا واعية و آراء عازمة. 4 432 آه كه چه اندرزهاى شفا بخشى اگر مواجه شود با دلهاى پاك و گوشهاى شنوا و رأيهايى جازم و تصميم گيرنده 

10281 28-  قد نصح من وعظ. 4 474 كسى كه پند داده خيرخواهى كرده است (خواه شنونده عمل كند و خواه نكند).

10282 29-  قد تيقّظ من اتّعظ. 4 475 كسى كه پند را پذيرفته به حقيقت كه بيدار گشته است.

10283 30-  كفى بالمرء غواية ان يأمر النّاس بما لا يأتمر به، و ينهاهم عمّا لا ينتهى عنه. 4 584 در گمراهى انسان همين بس كه مردمان را به چيزى فرمان دهد كه خود فرمان پذير نيست، و آنها را از چيزى باز دارد كه خود باز نايستد.

10284 31-  للكيّس لكلّ شي‏ء اتّعاظ. 5 31 براى انسان زيرك در هر چيزى اندرزى است.

10285 32-  من وعظك فلا توحشه. 5 172 كسى كه تو را اندرز دهد او را از خود رميده نكن.

10286 33-  من وعظك احسن اليك. 5 190 كسى كه تو را اندرز دهد به تو احسان كرده است.

10287 34-  من لم يتّعظ بالنّاس وعظ اللّه النّاس به. 5 400 كسى كه از وضع مردم پند نگيرد خداوند مردم را به او (و وضع او) اندرز دهد.

10288 35-  من فهم مواعظ الزّمان لم يسكن الى حسن الظّنّ بالايّام. 5 402 كسى كه اندرزهاى زمانه را درك كند و بفهمد، به خوش گمان بودن به روزگار آرامش نيابد.

10289 36-  نعم الهديّة الموعظة. 6 157 اندرز هديه خوبى است.

باب التوفيق (آماده شدن اسباب خير)

10290 1-  التّوفيق عناية. 1 26 توفيق، عنايتى است (از سوى خداوند كه به بنده‏اش مى‏دهد).

10291 2-  التّوفيق رحمة. 1 48 توفيق، رحمتى است.

10292 3-  التّوفيق اقبال. 1 63 توفيق، اقبال و سعادتى است (كه به آدمى روى آورده).

10293 4-  التّوفيق مفتاح الرّفق. 1 71 توفيق، كليد نرمى و نرم خويى است.

10294 5-  التّوفيق قائد الصّلاح. 1 79 توفيق، راه بر به سوى صلاح و شايستگى است.

10295 6-  التّوفيق من جذبات الرّبّ. 1 144 توفيق از جذبه‏ها (و وسائل كشش) پروردگار است (كه بنده را به سوى خود جذب كند).

10296 7-  التّوفيق اوّل النّعمة. 1 146 توفيق، سرآغاز نعمت است.

10297 8-  التّوفيق ممدّ العقل. 1 188 توفيق، كمك دهنده عقل است.

10298 9-  التّوفيق رأس السّعادة. 1 215 توفيق، اساس سعادت و نيكبختى است.

10299 10-  التّوفيق رأس النّجاح. 1 233 توفيق، اساس رستگارى و پيروزى است.

10300 11-  التّوفيق عناية الرّحمن. 1 235 توفيق، عنايت پروردگار است.

10301 12-  التّوفيق افضل منقبة. 1 238 توفيق، برترين منقبت (و صفات نيك انسانى) است.

10302 13-  التّوفيق اشرف الحظّين. 2 19 توفيق شريف‏ترين بخش از دو بخش بهره‏هاى الهى است.

10303 14-  التّوفيق و الخذلان يتجاذبان النّفس، فايّهما غلب كانت فى حيّزه. 2 46 توفيق و بى‏توفيقى (يا خوارى) هر كدام نفس آدمى را به سوى خود مى‏كشاند، و هر يك غالب شد، آدمى در تحت قدرت او خواهد بود.

10304 15-  بالتّوفيق تكون السّعادة. 3 201 سعادت آدمى به وسيله توفيق است.

10305 16-  حسن التّوفيق خير قائد. 3 386 توفيق نيكو، بهترين پيشوا و رهبر است.

10306 17-  حسن التّوفيق خير معين و حسن العمل خير قرين. 3 390 توفيق نيكو، بهترين كمك‏كار، و عمل نيكو بهترين همراه است.

10307 18-  خير الاجتهاد ما قارنه التّوفيق. 3 431 بهترين تلاش و كوشش آن است كه توفيق با آن همراه باشد.

10308 19-  كيف يتمتّع بالعبادة من لم يعنه التّوفيق. 4 566 چگونه بهره‏مند مى‏شود از عبادت كسى كه توفيق كمكش نكند.

10309 20-  كما انّ الجسم و الظّلّ لا يفترقان، كذلك الدّين و التّوفيق لا يفترقان. 4 624 همان گونه كه هر جسمى با سايه‏اش از يكديگر جدا نمى‏شوند، به همين گونه دين و توفيق از يكديگر جدا نمى‏شوند.

10310 21-  لم يوفّق من استحسن القبيح و أعرض عن قول النّصيح. 5 104 موفق نشود كسى كه كار زشت را نيكو بداند، و از گفتار خيرخواه دلسوز روى بگرداند.

10311 22-  من وفّق أحسن. 5 148 كسى كه توفيق يابد كار نيك انجام دهد (يعنى منشأ انجام كار نيك، توفيق الهى است).

10312 23-  من امدّه التّوفيق احسن العمل. 5 300 كسى كه توفيق كمكش دهد كار را نيكو انجام دهد.

10313 24-  من استنصح اللّه حاز التّوفيق. 5 302 كسى كه از خدا خيرخواهى بجويد (يا خدا را خيرخواه خود بداند) توفيق را به دست آورده است.

10314 25-  نحمد اللّه سبحانه على ما وفّق له من الطّاعة و ذاد عنه من المعصية. 6 176 سپاس مى‏گوييم خداى سبحان را بر آنچه از فرمانبردارى و اطاعتش توفيق داده، و بر آنچه ما را از نافرمانيش دور كرده.

10315 26-  لا معونة كالتّوفيق. 6 353 يارى و كمكى همچون توفيق نيست.

10316 27-  لا ينفع علم بغير توفيق. 6 387 علم و دانشى بدون توفيق سود نبخشد.

10317 28-  لا نعمة أفضل من التّوفيق. 6 381 نعمتى برتر از توفيق نيست.

10318 29-  لا ينفع اجتهاد بغير توفيق. 6 406 تلاش و كوششى بدون داشتن توفيق سود ندهد.

10319 30-  من لم يمدّه التّوفيق لم ينب الى الحقّ. 5 476 كسى كه مدد نكند او را توفيق به سوى حق رو نياورد.

باب الوفاء

10320 1-  الوفاء توأم الصّدق. 1 70 وفا توأم و همزاد راست‏گويى است.

10321 2-  الوفاء سجيّة الكرام. 1 78 وفادارى شيوه بزرگان و مردان گرامى است.

10322 3-  الوفاء عنوان الصّفاء. 1 150 وفا، نشانه و دليل صفاى باطن است.

10323 4-  الوفاء نبل. 1 12 وفا، نجابت و فضيلت است.

10324 5-  الوفاء حصن السؤدد. 1 261 وفا، قلعه و دژ محكم سيادت و آقايى است.

10325 6-  الوفاء عنوان وفور الدّين و قوّة الامانة. 1 375 وفا، نشانه زيادى دين و قوت امانت است.

10326 7-  الوفاء حلية العقل و عنوان النّبل. 2 10 وفا، زيور عقل و نشانه نجابت و برترى است.

10327 8-  الوفاء توأم الامانة و زين الاخوّة. 2 68 وفا، با امانت توأم و همزاد است و زيور برادرى است.

10328 9-  اشرف الخلائق الوفاء. 2 373 شريف‏ترين خصلتها وفاست.

10329 10-  افضل الامانة الوفاء بالعهد. 2 402 برترين امانتدارى وفاى به عهد و پيمان است.

10330 11-  افضل الصّدق الوفاء بالعهود. 2 402 برترين راستگويى، وفاى به عهد و پيمان است.

10331 12-  احسن الصّدق الوفاء بالعهد و افضل الجود بذل الجهد. 2 468 بهترين راستگويى وفا به عهد و پيمان است، و برترين جود و بخشش بذل از روى ناتوانى و ندارى است.

10332 13-  انّ الوفاء توأم الصّدق و ما اعرف جنّة اوقى منه. 2 529 به راستى كه وفا همزاد راست گويى است و سپرى نگهدارنده‏تر از آن نمى‏شناسم.

10333 14-  ان وقعت بينك و بين عدوّك قصّة عقدت بها صلحا و البسته بها ذمّة، فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمّتك بالامانة، و اجعل نفسك جنّة بينك و بين ما اعطيت من عهدك. 3 9 اگر ميان تو و دشمنت داستانى اتفاق افتاد كه به خاطر آن قرارداد صلحى بستى و پيمانى منعقد كردى، به قرارداد خود وفا كن و پيمان خود را رعايت كن، و نفس خود را سپرى قرار ده ميان خود و ميان پيمانى كه بسته‏اى.

10334 15-  بحسن الوفاء يعرف الابرار. 3 236 به وفاى نيكو است كه نيكان شناخته شوند.

10335 16-  حسب الخلائق الوفاء. 3 400 مايه فخر و مباهات مردمان، وفادارى است.

10336 17-  حط عهدك بالوفاء يحسن لك الجزاء. 3 401 پيمان خود را با وفادارى نگه دار تا پاداشت نيكو شود.

10337 18-  سبب الايتلاف الوفاء. 4 120 سبب الفت و آميزش وفادارى است.

10338 19-  فاز من تجلبب الوفاء و ادّرع الامانة. 4 418 رستگار شد كسى كه وفادارى را همچون پيراهنى، و امانت را همچون زرهى به تن كرده است.

10339 20-  عليك بالوفاء فانّه اوقى جنّة. 4 289 بر تو باد به وفادارى كه نگهدارترين سپر است.

10340 21-  من وفى بعهده اعرب عن كرمه. 5 265 كسى كه به عهد خود وفا كند بزرگوارى‏ خود را آشكار كرده است.

10341 22-  من احسن الوفاء استحقّ الاصطفاء. 5 348 كسى كه نيكو وفادارى كند شايسته برگزيدن و انتخاب براى دوستى و رفاقت است.

10342 23-  من ورد مناهل الوفاء روى من مشارب الصّفاء. 5 464 كسى كه به آبشخورهاى وفا در آيد از جامهاى صفا و پاكدلى سيراب گردد.

10343 24-  من سكن الوفاء صدره، امن النّاس غدره. 5 469 كسى كه وفادارى در سينه‏اش جايگير شود مردم از فريب و نيرنگ او ايمن گردند.

10344 25-  من دلائل الايمان الوفاء بالعهد. 6 40 از نشانه‏هاى ايمان، وفاى به عهد و پيمان است.

10345 26-  من اشرف الشّيم الوفاء بالذّمم. 6 43 از شريف‏ترين خصلتها وفادارى به پيمانهاست.

10346 27-  من افضل الاسلام الوفاء بالذّمام. 6 44 از برترين (خوى) اسلام، وفاى به عهدها است.

10347 28-  ما احسن الوفاء و اقبح الجفاء. 6 60 چه زيباست وفادارى، و چه زشت است بى‏وفايى.

10348 29-  نعم الخليقة الوفاء. 6 160 چه خوب اخلاقى است وفادارى.

10349 30-  نعم قرين الصّدق الوفاء و نعم رفيق التّقوى الورع. 6 165 چه خوب همراهى است راستى با وفادارى، و چه خوب رفيقى است تقوا با ورع و پارسايى.

10350 31-  نعم قرين الامانة الوفاء. 6 165 چه خوب قرين و همراهى است وفا براى امانتدارى.

10351 32-  وفاء بالذّمم زينة الكرم. 6 224 وفا كردن به پيمانها زيور بزرگوارى است.

10352 33-  لا تعتمد على مودّة من لا يوفى بعهده. 6 283 اعتماد نكن به دوستى كسى كه به عهد خود وفا نكند.

10353 34-  لا عهد لمن لا وفاء له. 6 403 عهد و پيمانى ندارد كسى كه وفا ندارد.

10354 35-  الوفاء كرم. 1 12 وفادارى از بزرگوارى است.