1062 11- ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس. 3 334 ميوه توبه، باز يافت كردن
تقصيرات نفس و جبران و تدارك آن است.
1063 12- حسن التّوبة يمحول الحوبة. 3 416 توبه نيكو، گناه را محو كند.
1064 13- من تاب فقد اناب. 5 175 كسى كه توبه كند به سوى خدا بازگشته است.
1065 14- من اعطى التّوبة لم يحرم القبول. 5 238 كسى كه توفيق تو به يافت (و
اين عنايت الهى به او شد) از پذيرفته شدن آن محروم نگردد.
1066 15- من لم يقبل التّوبة عظمت خطيئته. 5 411 كسى كه توبه را نپذيرد گناه او
بزرگ است.
1067 16- ما اهدم التّوبة لعظيم الجرم. 6 63 چه ويران كننده (خوبى) است توبه براى گناه بزرگ.
1068 17- مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر. 6 151 كسى كه توبه
خود را به تأخير اندازد (و امروز و فردا كند بايد بداند كه) در معرض بزرگترين خطر،
يعنى يورش و هجوم مرگ، قرار دارد.
1069 18- لا دين لمسوّف بتوبته. 6 384 دين ندارد آن كس كه توبه را به تأخير
اندازد.
1070 19- يسير التّوبة و الاستغفار يمحصّ المعاصى و الإصرار. 6 458 اندكى از توبه و استغفار گناهان و اصرار بر آنها را پاك كند.
حرف «الثاء»
باب الثواب (اجر، پاداش)
1071 1- الثّواب عند اللَّه سبحانه و تعالى على قدر المصاب. 1 303 پاداش در
پيشگاه خداى سبحان به اندازه مصيبت خواهد بود.
1072 2- اكتساب الثّواب افضل الارباح و الاقبال على اللَّه رأس النّجاح. 2 93
برترين سودها (در دنيا) به دست آوردن پاداش نيك است، و توجه به سوى خدا اساس پيروزى
است.
1073 3- من امّل ثواب الحسنى لم تنكد آماله. 5 422 كسى كه اميد پاداش نيك خدا
را داشته باشد، نا اميد نخواهد شد.
1074 4- لا ربح كالثّواب. 6 351 سودى همچون پاداش نيك نيست.
1075 5- لا ذخر كالثّواب. 6 354 اندوختهاى چون پاداش نيك نيست.
1076 6- لا تهتمّنّ إلّا فيما يكسبك أجرا، و لا تسع الّا فى اغتنام مثوبة. 6
299 زنهار كه اهتمام نورزى در كارى مگر در كارى كه براى تو پاداشى را به دست آورد،
و تلاش و كوشش مكن مگر آنجا كه ثوابى را به غنيمت گيرى.
حرف «الجيم»
باب الاجارة (پناه دادن)
1077 1- من اجار المستغيث اجاره اللَّه سبحانه من عذابه. 5 388 كسى كه پناه
خواهى را پناه دهد، خداى سبحانه او را از عذاب خود پناه دهد.
باب التّجبّر (گردن فرازى)
1078 1- ايّاك و التّجبّر على عباد اللَّه فانّ كلّ متجبّر يقصمه اللَّه. 2 304
بپرهيز از گردنكشى بر بندگان خدا كه به راستى خداوند قدرت هر گردنكشى را بشكند.
1079 2- من تجبّر كسر. 5 145 كسى كه گردنكشى كند شكسته شود.
1080 3- من تجبّر حقّره اللَّه و وضعه. 5 301 كسى كه گردنكش كند خدايش كوچك و پست كند.
1081 4- لا يزكو عمل متجبّر. 6 373 عمل شخص گردنكش پاك نشود.
1082 5- من تجبّر على من دونه كسر. 5 227 كسى كه گردنكش كند بر زير دست خود شكسته شود.
باب الجبن (ترس)
1083 1- الجبن آفة، العجز سخافة. 1 33 ترس آفتى است (در جنگ و يا در هر كار) و
عجز نشان دادن از خود، از سبك عقلى است.
1084 2- احذروا الجبن فانّه عار و منقصة. 2 272 از بزدلى و ترس بپرهيزيد كه ننگ
و نقصان است.
1085 3- شدّة الجبن من عجز النّفس و ضعف اليقين. 4 185 ترس بسيار از ناتوانى
نفس و سستى يقين خواهد بود.
1086 4- لا تشركنّ فى رأيك جبانا يضعّفك عن الامر و يعظّم عليك ما ليس بعظيم. 6
309 در رأى و انديشه خود، آدم ترسو را شريك مساز (و با او در كارها مشورت نكن)، كه
تصميم تو را در كارها سست گرداند، و براى تو چيزى را كه بزرگ نيست بزرگ جلوه دهد.
باب الجد (كوشش، جديت)
1087 1- التّشمّر للجدّ من سعادة الجدّ. 2 162 دامن به كمر زدن و مهيّا شدن براى كوشش از نيكبختى است.
1088 2- ان كنتم للنّجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللّهو، و الزموا الاجتهاد و
الجدّ. 3 21 اگر طالب رستگارى هستيد بىخبرى و بازيگوشى را به يكسو افكنيد، و
پيوسته تلاش و كوشش كنيد.
1089 3- عليك بالجدّ و ان لم يساعد الجدّ. 4 299 بر تو باد به تلاش و كوشش اگر چه بخت يار نگردد و مساعدت نكند.
1090 4- قد سعد من جدّ. 4 465 به راستى نيكبخت شد كسى كه تلاش و كوشش كرد.
1091 5- قرن الاجتهاد بالوجدان. 4 494 تلاش با يافتن همراه است.
1092 6- من
ضعف جدّه قوى ضدّه. 5 213 كسى كه در (نظم و نسق كارها) تلاشش ناتوان باشد، دشمنش نيرومند گردد.
1093 7- من اعمل اجتهاده بلغ مراده. 5 218 كسى كه تلاشش را به كار بندد به آرمان خويش برسد.
1094 8- من ركب جدّه قهر ضدّه. 5 213 كسى كه بر مركب تلاش و جديّت سوار شود،
دشمنش را مقهور كند.
1095 9- من غالب الضّدّ ركب الجدّ. 5 226 كسى كه بر دشمن پيروز شد بر مركب تلاش و جدّيت سوار گشته است.
1096 10- لقد اخطأ العاقل اللّاهى الرّشد و اصابه ذو الاجتهاد و الجدّ. 5 54 به
راستى عاقل و زيركى كه خود را به لهو و لعب (و بازى) سرگرم كرده راه درست و صواب را
گم كرده، ولى آن ديگرى كه تلاش و كوشش دارد بدان رسيده است.
1097 11- من بذل جهد
طاقته بلغ كنه ارادته. 5 368 كسى كه آنچه را در توان دارد براى رسيدن به آرمان خود
به كار بندد به نهايت آرمان خود خواهد رسيد.
1098 12- من استدام قرع الباب و لجّ ولج. 5 457 كسى كه كوبيدن در را ادامه دهد و لجاجت و سرسختى كند در را باز كند (و داخل
شود).
1099 13- ما ادرك المجد من فاته الجدّ. 6 65 مجد و عظمت را در نيابد كسى كه تلاش و كوشش را از دست داده است.
باب الجدل (ستيزه جويى)
1100 1- الجدل فى الدّين يفسد اليقين. 1 308 ستيزه جويى در دين، يقين را تباه سازد.
باب التجربة (آزمون، آزمايش)
1101 1- الامور بالتّجربة. 1 18 كارها به تجربه و آزمايش است (و با آن سامان
پذيرد).
1102 2- الظّفر بالحزم، و الحزم بالتّجارب. 1 21 پيروزى به دور انديشى است، و
دور انديشى به استفاده از تجربههاست.
1103 3- الامور أشباه. 1 42 كارها (و وقايع روزگار) شبيه يكديگرند.
1104 4-
التّجارب لا تنقضى. 1 99 تجربهها پايان نپذيرد (و پيوسته انسان بايد در حال تجربه
آموزى باشد).
1105 5- الايّام تفيد التّجارب. 1 101 روزها (و روزگارها) تجربهها را سود دهد
(و هر حادثهاى بر تجربه آدمى بيفزايد).
1106 6- الحزم حفظ التّجربة. 1 238 دور انديشى در نگهدارى و ياد داشت تجربه
است.
1107 7- التّجارب علم مستفاد. 1 260 تجربهها هر كدام دانشى بهرهمند است.
1108 8- التّجربة تثمر الاعتبار. 1 278 تجربه، پند و عبرت به بار آورد.
1109 9- العاقل من وعظته التّجارب. 1 312 عاقل و خردمند كسى است كه تجربهها او را اندرز دهد.
1110 10- المجرّب احكم من الطّبيب. 1 315 تجربه آزموده (يا تجربه كننده) از طبيب (نا آزموده) داناتر است.
1111
11- التّجارب لا تنقضى و العاقل منها فى زيادة. 1 397 تجربهها پايان نپذيرد و شخص
عاقل از آنها بر دانش خود بيفزايد.
1112 12- الحازم من حنّكته التّجارب و هذّبته النّوائب. 2 115 دور انديش كسى
است كه تجربهها او را كار كشته كرده و سختيهاى روزگار او را پاك نموده است.
1113 13- املك النّاس لسداد الرّأى كلّ مجرّب. 2 408 داراترين مردم در درستى
رأى و انديشه، مردمان با تجربه هستند.
1114 14- انّما العقال من وعظته التّجارب. 3 75 به راستى خردمند كسى است كه
تجربهها اندرزش داده باشند.
1115 15- ثمرة التّجربة حسن الاختيار. 3 327 ميوه و ثمره تجربه (در كارها) انتخاب نيك است.
1116 16- حفظ التّجارب رأس العقل. 3 407 حفظ و نگهداشتن تجربهها سر عقل و خرد (و قوام و اساس آن) است.
1117 17- خير ما جرّبت ما وعظك. 3 422 بهترين چيزى كه تجربه كنى آن است كه تو
را پند دهد.
1118 18- رأى الرّجل على قدر تجربته. 4 95 انديشه و رأى مرد به مقدار تجربه او است.
1119 19- فى كلّ تجربة موعظة. 4 396 در هر تجربهاى پندى (نهفته) است.
1120 20- كفى عظة لذوى الالباب ما جرّبوا. 4 581 براى اندرز خردمندان همان
تجربههايى كه آموختهاند كافى است.
1121 21- كفى بالتّجارب مؤدّبا. 4 570 براى ادب انسان تجربهها كافى است.
1122 22- من قلّت تجربته خدع. 5 185 كسى كه تجربهاش كم باشد فريب مىخورد.
1123 23- من كثرت تجربته قلّت غرّته. 5 214 كسى كه تجربهاش بسيار باشد كمتر گول مىخورد.
1124 24- من احكم التّجارب سلم من المعاطب. 5 215 كسى كه تجربه را استوار سازد
(و به كار بندد) از هلاكت و نابودى سالم ماند.
1125 25- من يجرّب يزدد حزما. 5 203 كسى كه تجربه آموزد بر دور انديشى خود
بيفزايد.
1126 26- من غنى عن التّجارب عمى عن العواقب. 5 346 كسى كه خود را از تجربهها
بىنياز بداند سرانجام كارها را نبيند.
1127 27- من حفظ التّجارب اصابت افعاله. 5 461 كسى كه تجربهها را نگاه دارد (و
به كار بندد) كارهايش به درستى و صواب انجامد.
1128 28- من الحزم حفظ التّجربة. 6 35 نگهدارى و حفظ تجربه) (و به كار بردن آن)
از دور انديشى است.
باب الجزع (بيتابى، ناشكيبايى)
1129 1- الجزع هلاك. 1 24 بىتابى كردن، نابودى و موجب هلاكت است.
1130 2- الجزع من اعوان الزّمان. 1 66 ناشكيبايى كردن از يارى دهندگان روزگار
است.
1131 3- الجزع يعظّم المحنة. 1 173 بىتابى كردن، رنج و محنت را بزرگ كند.
1132 4- الجزع أتعب من الصّبر. 1 314 بىتابى، رنج آورتر از صبر و شكيبايى است.
1133 5- الجزع عند المصيبة اشدّ من المصيبة. 2 3 بىتابى در مصيبت، از خود آن
مصيبت سختتر است.
1134 6- الجزع لا يدفع القدر و لكن يحبط الاجر. 2 69 بىتابى كردن جلوى مقدّرات
و سرنوشت را نمىگيرد، ولى پاداش انسان از بين مىبرد.
1135 7- الجزع عند البلاء من تمام المحنة. 2 3 بىتابى كردن در هنگام رسيدن بلا
و گرفتارى رنج را كامل كند.
1136 8- الجزع عند المصيبة يزيدها و الصّبر عليها يبيدها. 2 118 بىتابى در
هنگام رسيدن مصيبت بر آن بيفزايد، و صبر بر آن، مصيبت را از بين ببرد.
1137 9- اغلبوا الجزع بالصّبر، فانّ الجزع يحبط الاجر و يعظّم الفجيعة. 2 251 به وسيله بردبارى و صبر، بر جزع و بىتابى، چيره و غالب شويد، زيرا جزع و
بىتابى اجر را تباه سازد و مصيبت را بزرگ گرداند.
1138 10- المصيبة واحدة، و ان جزعت صارت اثنتين. 2 16 مصيبت يكى است، و اگر
بىتابى كنى دو تا مىشود.
1139 11- ان كنت جازعا على كلّ ما يفلت من يديك فاجزع على ما لم يصل اليك. 3 5
اگر براى هر چيزى كه از دستت مىرود بىتابى مىكنى، پس براى آنچه به دستت نرسيده
نيز بىتابى كن.
1140 12- بكثرة الجزع تعظم الفجيعة. 3 202 با بىتابى بسيار، مصيبت بزرگ گردد.
1141 13- من ملكه الجزع حرم فضيلة الصّبر. 5 223 كسى كه بىتابى بر او فرمان
براند، از فضيلت صبر محروم ماند.
1142 14- من جزع عظمت مصيبته. 5 192 كسى كه بىتابى كند مصيبت بر او بزرگ شود.
1143 15- ليس مع الجزع مثوبة. 5 78 با بىتابى، پاداش و اجرى نخواهد بود.
1144 16- من جزع فنفسه عذّب، و امر اللَّه سبحانه اضاع، و ثوابه باع. 5 399 كسى
كه بىتابى كند خود را شكنجه كند، و فرمان خداى سبحان را تباه ساخته، و پاداش خود
را فروخته (و از دست داده) است.
1145 17- لا تجزعوا من قليل ما اكرهكم فيوقعكم ذلك فى كثير ممّا تكرهون. 6 297 از چيز اندكى كه موجب ناراحتى شما مىشود بىتابى نكنيد، كه شما را در
بيشتر از آنچه خوش نداريد در اندازد.
1146 18- لا يجتمع الصّبر و الجزع. 6 371 صبر و بىتابى با هم در يك جا جمع
نشوند.
1147 19- للَّه سبحانه حكم بيّن فى المستأثر و الجازع. 5 36 خداى سبحان را حكمى
است در باره استبدادگر و بىتاب.
باب الجزاء (كيفر، مجازات)
1148 1- سوء العقوبة من لؤم الظّفر. 4 155 بد كيفر دادن، از زشتى پيروزى است.
1149 2- ردّ الحجر من حيث جاءك فانّه
لا يردّ الشّرّ الّا بالشّرّ. 4 86 سنگ را (كه به سوى تو پرتاب كردهاند) از همان
جا كه آمده به همان جا بازگردان چون بدى را با همان بدى برگردانند.
1150 3- على قدر البلاء يكون الجزاء. 4 314 كيفر به اندازه بلا و گرفتارى است.
1151 4- كلّ امرىء على ما قدّم قادم و بما. عمل مجزيّ. 4 536 هر كسى بر آنچه از پيش فرستاده در آيد، و بدانچه كرده كيفر
شود.
1152 5- كلّ امرىء يلقى ما عمل و يجزى بما صنع. 4 545 هر انسانى ديدار كند
آنچه را انجام داده و پاداش و كيفر بيند بدانچه كرده است.
1153 6- كما تدين تدان. 4 622 هر گونه پاداش دهى، همان گونه پاداشت دهند.
1154 7- كما تقدّم تجد. 4 623 همان گونه كه از پيش فرستادهاى درخواهى يافت.
1155 8- لكلّ عمل جزاء فاجعلوا عملكم لما يبقى و ذروا ما يفنى. 5 21 هر عملى را پاداشى است، پس عمل خود را در راهى انجام دهيد كه مىماند، و آنچه را
فانى شود واگذاريد.
1156 9- من صدّق بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى. 5 260 كسى كه كيفر و مجازات را
باور دارد جز كار نيك انجام ندهد.
1157 10- لن يلقى جزاء الشّرّ الّا عامله. 5 62 كيفر بدى را جز كسى كه آن را انجام داده نبيند.
1158 11- لن يجزى جزاء الخير الّا فاعله. 5 62 پاداش كار نيك را جز انجام دهنده آن نگيرد.
1159 12- من قابل الاحسان بافضل منه فقد جازاه. 5 327 كسى كه احسان (ديگرى) را
به افزونتر از آن بدهد آن را پاداش داده است.
1160 13- من لم يجاز الاساءة
بالاحسان فليس من الكرام. 5 407 كسى كه بدى را به نيكى پاداش ندهد از كريمان نيست.
1161 14- من ايقن بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى. 5 343 كسى كه يقين به كيفر
(عمل) دارد جز كار نيك انجام ندهد.
1162 15- على قدر الحرمان تكون الحرفة. 4 313 به مقدار محروميّت پاداش دهند.
باب الجفاء (ستم، بد خويى)
1163 1- ايّاك و الجفاء فانّه يفسد الاخاء و يمقّت الى اللَّه و النّاس. 2 296
زنهار از جفاكارى بپرهيز كه جفا كارى بردارى را تباه سازد و خشم خداى سبحان و
مردمان را براى انسان به بار آرد.
1164 2- الجفاء يفسد الاخاء. 1 150 جفا كارى برادرى را تباه سازد.
1165 4- الجفاء شين، المعصية حين. 1 36 جفاكارى زشتى است، و گناه و نافرمانى سب
نابودى است.
باب المجالسة (همنشينى)
1166 1- جالس الحلماء تزدد حلما. 3 357 با حليمان هم نشين شو تا بر حلم تو افزوده گردد.
1167 2- جالس العلماء تسعد. 3 356 با دانشمندان هم نشين شو تا نيكبخت شوى.
1168 3- جليس الخير نعمة. 3 356 هم نشينى (با هم نشين) خوب، نعمتى است. (از
نعمتهاى الهى).
1169 4- جليس الشّرّ نقمة. 3 356 هم نشينى با شخص بد، عذابى است.
1170 5- جالس العلماء تزدد علما. 3 357 با دانشمندان هم نشين شو تا بر دانشت
افزوده گردد.
1171 6- جالس الفقراء تزدد شكرا. 3 357 با فقيران و نيازمندان هم نشين شو تا بر شكر و سپاست (به درگاه خداوند)
بيفزايد.
1172 7- جانبوا الاشرار و جالسوا الاخيار. 3 362 از بدان دورى كن و با نيكان هم
نشين شو.
1173 8- جماع الشّرّ فى مقارنة قرين السّوء. 3 369 كانون بدى در هم نشينى با
همراه بد است.
1174 9- جالس اهل الورع و الحكمة و اكثر مناقشتهم، فانّك ان كنت جاهلا علّموك و
ان كنت عالما ازددت علما. 3 372 با پارسايان و فرزانگان هم نشينى كن و گفتگوهاى علمى و دينى را با ايشان
زياد كن، كه اگر نادان باشى تو را بياموزند و اگر دانا باشى بر دانايى خود بيفزايى.
1175 10- جالس العلماء يزدد علمك و يحسن ادبك و تزك نفسك. 3 373 با دانشمندان
مجالست داشته باش تا دانشت افزون، و ادب تو نيكو، و جانت پاكيزه گردد.
1176 11- جالس الحكماء يكمل عقلك و تشرف نفسك و ينتف عنك جهلك. 3 373 با فرزانگان هم نشين شو تا عقل، و خردت كامل، و نفس تو بلند مرتبه گردد، و
جهل تو نادانى از تو زائل شود.
1177 12- خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين. 3 453 آميزش با
فرزندان دنيا (و دنيا طلبان) دين را زشت و يقين را ضعيف گرداند.
1178 13- زوروا فى اللَّه، و جالسوا فى اللَّه و اعطوا فى اللَّه، و امنعوا فى
اللَّه. 4 113 ديدار كنيد يكديگر را در راه خدا، و هم نشينى كنيد در راه خدا، و
بدهيد در راه خدا و جلوگيرى كنيد از بخشش، در راه خدا.
1179 14- صاحب العقلاء و جالس العلماء و اغلب الهوى، ترافق الملأ الاعلى. 4 204 با خردمندان مصاحبت كن و با دانشمندان هم نشين شو و بر هواى نفس پيروز شو،
تا با ساكنان ملأ اعلى (جايگاه والا) رفيق و همراه گردى.
باب المجلس (مجلس و جاى نشستن)
1180 1- لا تسرعنّ الى ارفع موضع فى المجلس فانّ الموضع الّذى ترفع اليه خير من
الموضع الّذى تحطّ عنه.
6 288 شتاب مكن براى جلوس در بالاترين جايگاه مجلس، زيرا مجلسى كه تو را بدان
بالا برند بهتر است از مجلسى كه از آن پايينت آورند.
1181 2- الاطراف مجالس
الاشراف. 1 244 كنارههاى مجلس جاى نشستن مردمان شريف است.
باب الجماع (نزديكى كردن)
1182 1- حياء يرتفع و عورات تجتمع، اشبه شيء بالجنون، الاصرار عليه هرم، و
الافاقة منه ندم، ثمرة حلاله الولد، ان عاش فتن و ان مات حزن. 3 417 (از آن حضرت در باره جماع و نزديكى كردن پرسيدند حضرت در پاسخ فرمود:)
شرمى است كه برمىخيزد، و عورتهايى است كه با هم جمع شود، شبيهترين چيز به ديوانگى
است، اصرار بر آن پيرى است، و به هوش آمدن از آن پشيمانى، ميوه حلال آن فرزند است
كه اگر زنده بماند به فتنه اندازد، و اگر بميرد اندوهگين سازد.
1183 2- من اكثر المناكح غشيته الفضائح. 5 432 كسى كه با زنان زياد ازدواج كند
رسوايىها او را فرا گيرد.
باب الجمال (زيبايى)
1184 1- الجمال الظّاهر حسن الصّورة، الجمال الباطن حسن السّريرة. 1 313 زيبايى
برون به زيبايى صورت است و زيبايى درون به زيبايى نهاد (يا خلق و خوى) است.
1185 2- الصّورة الجميلة اوّل السّعادتين. 2 22 صورت زيبا نخستين نيكبختى از
ميان دو نيكبختى است.
1186 3- حسن الصّورة الجمال الظّاهر. 3 382 صورت زيبا جمال ظاهر انسان است.
1187 4- حسن الصّورة اوّل السّعادة. 3 382 صورت نيكو نخستين بهره نيكبختى است.
1188 5- حسن وجه المؤمن من حسن عناية اللَّه به. 3 391 زيبارويى مؤمن از عنايات
نيكوى خداوند به اوست.
1189 6- لا ينفع الحسن بغير نجابة. 6 386 حسن ظاهرى بدون نجابت و اصالت
خانوادگى (يا درونى)، سود ندهد.
باب التجمل (آراستن، زينت دادن)
1190 1- اذا قلّ اهل الفضل هلك اهل التّجمّل. 3 192 هنگامى كه اهل فضل و دانش
كم شوند تجمّل پرستان نابود گردند.
1191 2- التّجمّل من اخلاق المؤمنين. 1 307 تجمّل و آراستگى از اخلاق مؤمنان است.
1192 3- التّجمّل مروءة ظاهرة. 1 84 تجمّل، مروّت و مردانگى ظاهرى است.
باب الجميل (خوبى، نيكويى)
1193 1- من عامل النّاس بالجميل كافؤوه به. 5 354 كسى كه با مردم به خوبى رفتار كند آنها نيز به همان گونه با او رفتار كنند.
1194 2- عوّد نفسك الجميل فانّه يجمل عنك الاحدوثة و يجزل لك المثوبة. 4 328 خود را به نيكى كردن عادت بده زيرا موجب شود كه مردمان نامت را به نيكى
برند، و نيكويى پاداش تو را افزون و بزرگ كند.
1195 3- من كثر جميله اجمع النّاس على تفضيله. 5 289 كسى كه كار نيكش زياد باشد
مردم به برترى او يك زبان شوند.
باب الجند (لشكر و سپاه)
1196 1- الجنود حصون الرّعيّة. 1 185 سپاهيان، حصارها و دژهاى رعيّت هستند.
1197 2- الجنود عزّ الدّين و حصون الولاة. 2 89 سپاهيان، عزّت و شوكت دين و
حصارهاى زمامدارانند.
1198 3- آفة الجند مخالفة القادة. 3 103 آفت لشكر، مخالفت با فرماندهان است.
1199 4- من خذل جنده نصر اضداده. 5 274 كسى كه لشكرش را خوار كند دشمنانش را يارى كرده است.
باب التجانس (هم جنسان)
1200 1- اللّئيم لا يتبع الّا شكله و لا يميل الّا الى مثله. 2 81 شخص پست،
پيروى نكند مگر همانند خود را و ميل نكند مگر به سوى هم جنسان خود.
1201 2- كلّ شيء يميل الى جنسه. 4 531 هر چيزى به سوى همانند خود ميل كند.
1202 3- كلّ امرىء يميل الى مثله. 4 532 هر انسانى به سوى همانند خود ميل
مىكند.
1203 4- كلّ طير يأوى الى شكله. 4 532 هر پرنده و مرغى به سوى هم شكل خود فرود
آيد.
1204 5- لا يوادّوا الاشرار الّا اشباههم. 6 375 مردمان بدكار دوستى نمىكنند جز با همانندان خويش.
1205 6- لا يصطنع اللّئام الّا امثالهم. 6 375 مردمان پست بخشش و احسان نمىكنند جز به امثال خود.
1206 7- لا يصحب الابرار الّا نظراؤهم. 6 376 نيكان و نيكو كاران مصاحبت نكنند
جز با همانندان خود.
باب الجنة (بهشت)
1207 1- الجنّة جزاء المطيع. 1 114 بهشت، پاداش فرمانبردار است.
1208 2- الجنّة دار الامان. 1 107 بهشت، خانه امن و امان است.
1209 3- الجنّة دار الاتقياء. 1 119 بهشت، خانه پرهيزكاران است.
1210 4- الجنّة غاية السّابقين. 1 129 191- بهشت، سر انجام كار سابقين (پيشى
گيرندگان) است.
1211 5- الجنّة افضل غاية. 1 257 بهشت، بهترين سرانجام است.
1212 6- الجنّة مآل الفائز. 1 269 بهشت، پايان كار و محل بازگشت رستگاران است.
1213 7- الجنّة جزاء كلّ مؤمن محسن. 1 373 بهشت، پاداش هر انسان با ايمان و نيكوكار است.
1214 8- الجنّة خير مآل و النّار شرّ مقيل. 2 42 بهشت، بهترين بازگشتگاه، و دوزخ بدترين خوابگاه است.
1215 9- الا و انّى لم ار كالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها. 2 331
هان كه به راستى من نديدم چيزى همچون بهشت كه خواستارش به خواب رفته، و نه همانند
دوزخ كه فرارى از آن نيز خوابيده است.
1216 10- انّ من باع نفسه بغير الجنّة فقد عظمت عليه المحنة. 2 512 به راستى
كسى كه خود را به چيزى جز بهشت فروخته باشد، محنت و رنج بر او سخت گران و بزرگ است.
1217 11- انّ اهل الجنّة ليتراءون منازل شيعتنا كما يتراىء الرّجل منكم
الكواكب فى افق السّماء. 2 531 به راستى كه بهشتيان منزلگاه شيعيان ما را مىبينند
همان گونه كه مردى از شما ستارگان را در افق آسمان مىبيند.
1218 12- ان كنتم راغبين لا محالة فارغبوا فى جنّة عرضها السّموات و الارض. 3
18 اگر به ناچار بايد به چيزى رغبت كنيد و دل ببنديد، پس بياييد در بهشتى رغبت كنيد
كه پهناى آن پهناى آسمانها و زمين است.
1219 13- غاية التّسليم الفوز بدار النّعيم. 4 369 سرانجام تسليم (و دلدادگى)
فيروزى به سراى نعيم (بهشت جاويدان) است.
1220 14- غاية المؤمن الجنّة. 4 370 سرانجام مؤمن، بهشت است.
1221 15- كلّ نعيم دون الجنّة محقور. 4 532 هر نعمتى جز بهشت كوچك و حقير است.
1222 16- من افضل الاعمال ما اوجب الجنّة و أنجى من النّار. 6 45 از بهترين
عملها آن عملى است كه بهشت را واجب كند و از دوزخ رهايى بخشد.
1223 17- ما شرّ بعده الجنّة بشرّ. 6 58 آن شرّ و بدى كه پس از آن بهشت باشد،
بدى و شرّى نيست. 1224 18- وفد الجنّة ابدا منعّمون. 6 237 اعزاميان به بهشت
پيوسته در ناز و نعمتند.
1225 19- وارد الجنّة مخلّد النّعماء. 6 237كسى كه در بهشت در آيد نعمتش ابدى و جاويدان است.
1226 20- وسيق الّذين اتّقوا ربّهم الى الجنّة زمرا، قد امن العقاب، و انقطع
العتاب، و زحزحوا عن النّار، و اطمئنّت بهم الدّار و رضوا المثوى و القرار. 6 255
«پرهيزكاران را گروه گروه به سوى بهشت رهنمون شوند» در حالى كه از كيفر و عذاب در
امانند و از سرزنشها آسوده و از آتش بر كنار، و در خانههاى مطمئن قرار گرفته، و از
اين قرارگاه خوشنودند.
1227 21- هيهات لا يخدع اللَّه عن جنّته و لا ينال ما عنده الّا بمرضاته. 6 204
«هيهات» چه دور است خداى را در باره بهشت جاويدانش نمىتوان فريفت، و جز با وسائل
خوشنودىاش به نعمتهاى كه نزد او است نتوان رسيد.
1228 22- لا تحصل الجنّة بالتّمنّى. 6 368 بهشت با آرزو به دست نيايد (بايد عمل
به دنبال آرزو باشد).
1229 23- لا يدخل الجنّة خبّ و لا منّان. 6 404 فريبكار و منّت گذار داخل بهشت نشود.
1230 24- لا يفوز بالجنّة الّا من حسنت سريرته و خلصت نيّته. 6 423 كاميابى
بهشت را نيابد مگر آن كس كه درونش نيكو و نيّتش خالص و پاك باشد.
باب الجواب (پاسخ گويى)
1231 1- ربّما ارتج على الفصيح الجواب. 4 83 چه بسا شخص فصيح و زبان آورى كه در
پاسخ به لكنت افتد.
1232 2- من اسرع فى الجواب لم يدرك الصّواب. 5 337 كسى كه در پاسخ دادن شتاب كند به صواب و درستى نرسد. 1233
3- من برهان الفضل صائب الجواب. 6 40 پاسخ درست، راهنماى برترى و فضل انسان است.
باب الجود (بخشندگى)
1234 1- الجود رياسة. 1 13 جود و بخشش سبب رياست و آقايى است.
1235 2- الجود عزّ موجود. 1 90 كرم و بخشش عزّتى است موجود و حاضر (و نبايد آن
را از دست داد).
1236 3- الجود حارس الاعراض. 1 91 جود و بخشندگى نگهبان آبرو است.
1237 4- الجود من كرم الطّبيعة. 1 137 جود، از گرامى بودن خصلت و طبيعت سرچشمه
گيرد.
1238 5- النّاس رجلان. جواد لا يجد و واجد لا يسعف. 1 395 مردم دو گونهاند:
كريمى كه نيابد (كه بخشش كند) و دارايى كه حاجت مردم روا نكند.
1239 6- الكريم من
جاد بالموجود. 2 4 كريم آن است كه آنچه را دارد ببخشايد.
1240 7- الجود فى اللَّه
عبادة المقرّبين.
2 41 كرم و گذشت در راه خدا عبادت مقرّبان (درگاه او) است.
1241 8- السّيّد محسود، و الجواد محبوب مودود. 2 42 مهتر و بزرگ محسود است (و
بر او رشك برند) و بخشنده محبوب و مورد علاقه مردم است.
1242 9- الجواد محبوب محمود و ان لم يصل من جوده الى مادحه شيء و البخيل ضدّ
ذلك. 2 78 انسان بخشنده محبوب و پسنديده است اگر چه از طرف او به ستايش كنندهاش
چيزى نرسد، و بخيل به عكس اين است.
1243 10- الجود من غير خوف و لا رجاء مكافاة حقيقة الجود. 2 126 بخششى كه نه از
روى ترس و نه به اميد تلافى باشد، حقيقت جود و بخشش است.
1244 11- اعطاء هذا المال فى حقوق اللَّه دخل فى باب الجود. 2 127 عطا كردن و
پرداختن اين اموال در راه حقوق (واجبه) الهى از جود و بخشش بيگانه است (و نبايد نام
آن را جود گذارد).
1245 12- الجواد فى الدّنيا محمود و فى الآخرة و مسعود. 2 152 انسان بخشنده در
دنيا پسنديده و در آخرت نيكبخت خواهد بود.
1246 13- النّبل بالتّحلّى بالجود و الوفاء بالعهود. 2 153 بزرگمردى و فضيلت
(انسان) به آراستگى او و به جود و بخشش و وفادارى او به پيمان و عهد است.
1247
14- اسمح تسد. 2 173 بخشايش كن و آقا شو.
1248 15- احسن المكارم الجود. 2 385 بهترين بزرگوارىها بخشندگى است.
1249 16- افضل الجود بذل الموجود. 2 402 بهترين و برترين بخشندگىها بخشيدن آنچه موجود است (و هر آنچه در دسترس
است) مىباشد.
1250 17- افضل الجود ما كان عن عسرة. 2 435 برترين بخشندگىها بخشندگى از روى سختى و در حال تنگدستى است.
1251 18- افضل الجود ايصال الحقوق اهلها. 2 430 بهترين بخشندگى آن است كه حق را به حقدار برسانى.
1252 19-
انّما سادة اهل الدّنيا الاجواد. 3 77 مردمان بخشنده بزرگان و مهتران مردم دنيا هستند.
1253 20- بالجود تكون السّيادة. 3 201 سيادت و آقايى با جود و بخشش به دست آيد.
1254 21- بالجود تسود الرّجال. 3 217 مردان به وسيله جود و بخشش مهتر و آقا
شوند.
1255 22- بالجود يبتنى المجد و يجتلب الحمد. 3 236 به وسيله جود و بخشندگى مجد
و آقايى پى ريزى شود و حمد و سپاس مردم جلب گردد.
1256 23- جد بما تجد تحمد. 3 356 هر چه را يافتى جود و بخشش كن تا مورد ستايش
قرار گيرى.
1257 24- جد تسد و اصبر تظفر. 3 357 جود كن تا آقا و مهتر شوى، صبر كن تا پيروز
گردى.
1258 25- جودوا بالموجود، و انجزوا الوعود، و اوفوا بالعهود. 3 358 بدانچه
يافت مىشود بخشش كنيد، و وعدهها را انجام دهيد، و به پيمانها وفا كنيد.
1259 26- جود الرّجل يحبّبه الى اضداده و بخله يبغّضه الى اولاده. 3 358 جود و
بخشندگى مرد را نزد دشمنانش محبوب گرداند و بخل او را نزد فرزندانش مبغوض نمايد.
1260 27- جودوا بما يفنى تعتاضوا عنه بما يبقى. 3 359 بخشندگى كنيد بدانچه از
بين مىرود، و عوض گيريد به جاى آن، چيزى را كه به جاى مىماند.
1261 28- ربّ موهبة خير منها الفجيعة. 4 74 چه بسا بخششى كه مصيبت بهتر از آن بخشش باشد.
1262 29- خير الكرم جود بلا
طلب مكافاة. 3 426 بهترين بخشندگىها آن است كه انتظار تلافى در آن نباشد.
1263 30- سنّة الكرام الجود. 4 129 روش مردمان گرامى و بلند مرتبه جود و بخشش
است.
1264 31- عادة الكرام الجود. 4 331 عادت مردمان گرامى، بخشش است.
1265 32- غاية الجود بذل الموجود. 4 374 نهايت مرتبه جود و بخشش، بذل و بخشش به موجود مىباشد.
1266 33- كن جودا مؤثرا او مقتصدا مقدّرا و ايّاك ان تكون الثّالث. 4 603 يا
جواد و بخشنده باش و يا ميانه رو اندازه گير، و بپرهيز از اين كه (جز اين دو) شخص
سوّمى باشى.
1267 34- من جاد اصطنع. 5 150 كسى كه داراى جود باشد احسان كند (يعنى طبع انسان
جواد احسان است و ساختگى نيست).
1268 35- من نال استطال. 5 140 كسى كه داراى عطا و بخشش باشد انعام و تفضّل
كند.
1269 36- من جاد ساد. 5 152 كسى كه جود كند به سيادت و آقايى رسد.
1270 37- من لم يجد لم يحمد. 5 253 كسى كه بخشش نكند ستايش نشود.
1271 38- ما احسن الجود مع الاعسار. 6 67 چه نيكو است بخشش در سختى و تنگدستى.
1272 39- ما اكمل السّيادة من لم يسمح. 6 75 سيادت و آقايى را به كمال نرسانده كسى كه جود و بخشش نكند.
1273 40- لا فخر فى المال إلّا مع الجود. 6 397 فخرى در مال نيست جز با جود و بخشش.
1274 41- جود الفقير افضل الجود. 3 358 جود فقير، برترين جودهاست.
1275 42- جود الفقير يجلّه، و بخل الغنىّ يذلّه. 3 358 جود فقير، جلالت مقام به
او دهد، و بخل ثروتمند خوارش گرداند.
باب الجوار (همسايگى)
1276 1- بئس الجار جار السّوء. 3 253 بد همسايهاى است همسايه بد.
1277 2- جار السّوء اعظم الضّرّاء و اشدّ البلاء. 3 360 همسايه بد، بزرگترين،
سختى و سختترين گرفتارى است.
1278 3- جاور من تأمن شرّه، و لا يعدوك خيره. 3 360 مجاورت و همسايگى كن با كسى
كه از شرّش در امان باشى و خير او از تو نگذرد.
1279 4- سل عن الجار قبل الدّار. 4 137 نخست از همسايه پرسش كن سپس از خانه.
1280 5- سوء الجوار و الاساءة الى الابرار من اعظم اللؤم. 4 145 بد همسايگى و
بد كردارى نسبت به نيكان از بزرگترين پستىهاست.
1281 6- من احسن الى جيرانه كثر خدمه. 5 200 كسى كه نيكى و احسان كند به
همسايگان خود خدمتكارانش بسيار شوند.
1282 7- من حسن جواره كثر جيرانه. 5 156 آدم خوش همسايه، همسايگانش زياد گردد.
1283 8- من تطّلع على اسرار جاره انهتكت استاره. 5 371 كسى كه بر اسرار درونى
همسايهاش سر كشد، (و در صدد اطلاع از وضع درونى خانه او بر آيد) پردههايش دريده
شود.
1284 9- من المروّة تعهّد الجيران. 6 16 رسيدگى به همسايگان (و سر و سامان دادن
به حال و وضع آنان) از جوانمردى است.
1285 10- من علامة اللّؤم سوء الجوار. 6 20 بد همسايگى از نشانههاى پستى است.
1286 11- ما عزّ من ذلّ جيرانه. 6 56 عزيز و بزرگ نخواهد شد كسى كه همسايگان
خود را خوار گرداند.
1287 12- ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة. 6 65 هيچ حرمتى مورد
تأكيد قرار نگرفته مانند حرمت مصاحبت و همسايگى.
باب الجوع (گرسنگى)
1288 1- التّجوّع انفع الدّواء. 1 227 گرسنه ماندن (و خود را گرسنه نگاه داشتن)
بهترين دارو (براى بسيارى از بيمارىها) است.