قرآن و مسئله يقين
( وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ
مِنَ الْمُوقِنِينَ ) .
« و چنين ما به ابراهيم ملكوت و حقيقت آسمانها و زمين را ارائه كرديم تا به مقام
اهل يقين رسيد » .
حضرت ابراهيم (عليه السلام) دريافت كه ربى در عالم و مالك و كارگرانى در هستى به جز
حضرت او نيست . او يافت كه نظام جهان متّكى به اراده اوست و كلمه كُنْ كه فعل وجود
مقدس آن جناب است در اين عرصه هستى حاكم است ، در چنين دريافتى به هيچ وجه شك
و ترديد راه ندارد و از اين راه انسان مراتب يقين را طى كرده تا به مقام تسليم
و رضا و فنا فى الله و بقاء بالله مى رسد اين آيه نمايانگر يقين ابراهيم (عليه
السلام) به حضرت اوست .
( وَبِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ) .
« اهل تقوا به آخرت يقين دارند » .
يعنى در برپايى ، آن جاى كه براساس عدل الهى و نظام متقن حركت در اجزاى هستى است ،
كمترين شك و ريبى ندارند .
( وَفِي الاَْرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ) .
« در زمين نشانه هايى است براى صاحبان يقين » .
آرى انديشمندان و متفكّران به هنگامى كه در آثار الهى در پهنه ى زمين ، در خشكى ها
و درياها فكر مى كنند و به اين نتيجه مى رسند كه بدون خالقى عادل ، عالمى حكيم ،
امكان پيدايش و فعاليت ذرّه اى وجود ندارد .
انديشمندان از تفكّر در صُنْع الهى چنين نتيجه مى گيرند كه زمين انبار موادى براى
موجودات زنده است ، موادى كه قدرت ، انسانها و ماشين هاى حساب ، از شمارش آن عاجز
است ; چه رسد به تحقيق در تمام شئون هر ذرّه اى از ذرّات اين مواد بى حساب .
مسئله ى جوّ زمين كه درباره ى آن هزاران كتاب نگاشته شده است ، معادن زمين كه
درباره ى آن ميليونها جزوه و كتاب منتشر شده است ، خشكى ها ، تپه ها ، كوهها ،
چشمه ها ، رودخانه ها ، صحراها ، جزيره ها ، درياچه ها ، درياها ، اقيانوسها
و عجايبى كه در اقيانوسها وجود دارد و ... همه اين آثار ، حركت دهنده ى انسان به
سوى يقين اند و به سوى مراتب يقين تا جايى كه از انسان ها افرادى بزرگ و بى نهايت
بزرگ چون انبيا و ائمه و صلحا و عارفان و اوليا به وجود آيند .
روايات و مسئله يقين
عَنْ جابِر قالَ لي أَبُو عَبْدِاللهِ (عليه السلام) يا أَخا جُعْف إِنَّ
الإيمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاِْسْلامَ وَإِنَّ الْيَقينَ أَفْضَلُ مِنَ الإِيمانِ ،
وَما مِنْ شَيْء أَعَزَّ مِنَ الْيَقينَ .
« جابر جعفى مى گويد: حضرت صادق(عليه السلام) به من گفت: اى برادر جعفى ايمان از
اسلام برتر است، ويقين از ايمان بالاتر است، وچيزى گرانبهاتر از يقين نيست » .
مجلسى بزرگ در توضيح اين روايت مى گويد : يقين در وجود هركه تجلى كند ، از او معصيت
صادر نمى شود ، امّا در ايمان اين طور نيست ، به خصوص كه ايمان اكثر مردم تقليدى
و ظنى است و با كمترين وسوسه نفس يا شيطان از بين مى رود . نمى بينيد وقتى طبيب
مى گويد : فلان غذا براى فلان مرض ضرر دارد ، يا باعث فزونى مرض يا دير خوب شدن است
و مردم قول طبيب را سخت عمل مى كنند ; امّا با اين همه آيات خدا و اخبارى كه از
انبيا و ائمه درباره ى خطرات و آثار شوم معاصى رسيده تصريح شده است كه گناهان باعث
هلاكت و عذاب شديد است ، مردم كمتر توجه مى كنند و اين نيست مگر از ضعف ايمان
و نبود يقين .
عَنْ أَبي الْحَسَنِ (عليه السلام) قالَ : سَمِعْتُهُ يَقُولُ : الإيمانُ فَوْقَ
الإسْلامِ بِدَرَجَة ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الإيمانِ بِدَرَجَة ، وَالْيَقينُ فَوْقَ
التَّقْوى بِدَرَجَة ، وَما قُسِّمَ في النّاسِ شَيْءٌ أَقَلَّ مِنَ الْيَقينِ .
« از امام رضا (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود : ايمان درجه اى از اسلام
بالاتر است و تقوا درجه برتر از ايمان است ، و يقين به درجه اى فوق تقواست و چيزى
در ميان مردم كمتر از يقين تقسيم نشده » .
آرى يقين پس از عبور از تمام مراحل اسلام و ايمان و تقوا به دست مى آيد . كسى كه
اين مراحل عالى را به دست آورد و به عرصه يقين قدم بگذارد البته شاهد عنايات مهمى
از خداى بزرگ خواهد شد .
عَنْ يُونُس قالَ : سَأَلْتُ أَبي الْحَسَنِ الرِّضا (عليه السلام) عَنِ
الإِيمانِ وَالاِْسْلامِ فَقالَ : قالَ
أَبُوجَعْفر (عليه السلام) : إِنّما هُوَ الاِْسْلامُ ، وَالإِيمانُ فَوْقَهُ
بِدَرَجَة ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الاِْيمانِ بِدَرَجَة وَالْيَقينُ فَوْقَ التَّقْوى
بِدَرَجَة ، وَلَمْ يُقَسِّمْ بَيْنَ النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلَّ مِنَ الْيَقينِ
قالَ : قُلْتُ : فَأَيُّ شَيْء الْيَقينُ قالَ : التَّوَكُّلُ عَلَى اللهِ ،
وَالتَّسْليمُ للهِ ، وَالرِّضا بِقَضاءِ اللهِ ، وَالتَّفْويضُ إِلَى اللهِ
قُلْتُ : فَما تَفْسيرُ ذلِكَ ، قالَ هكذا قالَ أَبُوجَعْفَر (عليه السلام) .
« يونس مى گويد : از حضرت رضا (عليه السلام) درباره ى ايمان و اسلام پرسيدم ،
فرمود : امام باقر فرموده : اسلام است و ايمان به درجه اى فوق آن و تقوا فوق ايمان
و يقين بالاتر از تقواست و چيزى كمتر از يقين بين مردم قسمت نشده است ، عرضه
داشتم يقين چيست ؟ فرمود : تكيه بر خدا ، تسليم به خدا ، رضايت به قضاى الهى ،
واگذاردن برنامه به او ، عرض كردم تفسير اينها چيست ؟ فرمود : اين طور امام باقر
فرمود » .
در اين روايت مهم دقّت كنيد ، چگونه ممكن است كسى كه در همه حال تكيه بر خدا دارد ،
و در همه ى شئون تسليم حضرت اوست و به تمام داده هاى خداوند راضى است و امورش را به
حق واگذار كرده و به مرتبه يقين رسيده ( كه اين چهار علامت نشان مى دهد كه به حق
اليقين رسيده ) گناه از او سر بزند ؟ آنان كه به چنين مرتبه اى از يقين به دست
مى يابند همانان اند كه حضرت صادق درباره ى آنان مى فرمايد:
وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ اليَقينِ في الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ .
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قالَ : مِنْ صِحَّةِ يَقينِ الْمَرْءِ
الْمُسْلِم أَنْ لا يُرْضى النّاسَ بِسَخَطِ اللهِ ، وَلا يَلُومَهُمْ عَلى ما لَمْ
يُؤْتِهِ اللهُ ، فَإِنَّ الرِّزْقَ لا يَسُوقُهُ حِرْصُ حَريص وَلا يَرُدُّهُ
كِراهِيَّةُ كارِه ، وَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ فَرَّ مِنْ رِزْقِهِ كَما يَفِرُّ
مِنَ الْمَوْتِ لاََدْرَكَهُ رِزْقُهُ ، كَما يُدْرِكُهُ الْمَوْتُ ثُمَّ قالَ :
إِنَّ اللهَ بِعَدْلِهِ وَقِسْطِهِ جَعَلَ الرُّوحَ وَالرَّاحَةَ في الْيَقينِ
وَالرِّضا وَجَعَلَ الْهَمَّ وَالْحُزْنَ في الشَّكِّ وَالسَّخَطِ .
« امام صادق (عليه السلام) فرمود : يقين در وجود مرد مسلمان علاماتى دارد و آن اين
است كه دارنده يقين به خاطر دنيا و شئون آن خشنودى مردم را با سخط خدا معامله
نمى كند و مردم را به آنچه خداوند از مال دنيا به آنان نداده سرزنش نمى نمايد ;
زيرا يقين دارد كه خداوند بيش از آنچه در دست اوست روزى او نكرده است . رزق چيزى
نيست كه عامل جلبش حرص حريص باشد ، يا عوامل ردّش نگرانى شخص نگران باشد ، اگر يك
نفر از شما از رزق چنانچه از مرگ فرار مى كند بگريزد بداند كه روزى او به او مى رسد
چنانكه مرگ به او مى رسد سپس فرمود : خداوند به عدل و دادش ، آرامش قلب و راحت بدن
را در يقين و رضا قرار داده و غم و غصّه را در شكّ و ترديد و ناخشنودى از داده اش
قرار داده » .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : رسول خدا نماز بامداد را با مردم گزارد و به
جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت ، رنگش زرد شده بود و تنش
لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود ، به او فرمود : چگونه صبح كردى ؟ گفت : يا
رسول الله در حال يقين ، رسول خدا از گفته او در شگفت شد و فرمود : براى هر يقينى
حقيقت و علامتى است ، حقيقت يقين تو چيست ؟ جواب داد يقين من است كه مرا در غم فرو
برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته ، جانم از
دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم
براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم ، گويا مى نگرم به
اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا
مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجهايند و فرياد مى كنند ! خيال مى كنى من الآن لغزه
آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به اصحابش فرمود : اين بنده اى است كه خدا دلش را به
نور ايمان روشن كرده سپس فرمود : اى جوان آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن ، سپس
جوان گفت : يا رسول الله دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم ، پيامبر برايش
دعا كرد ، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود .
مجلسى در ذيل اين روايت مى گويد : در قلب انسان پرده هايى ست تاريك و تيره كه
نمى گذارند نور حقيقت در آن بتابد ، و با خموشى و بى خوابى و گرسنگى و مراقبت دائم
اين پرده ها دريده شود و حقيقت تجلى مى كند . سپس علامه مى فرمايد در حديث نبوى به
برخى از اين پرده ها اشاره شده است كه فرمود : اگر شياطين گرد دل آدميزاد نگردند به
ملكوت آسمان چشم اندازند .
البته براى از بين بردن اين پرده ها و غبار كدورتها ، بهترين راه اجراى فرامين حق
و دورى از هر گناه صغيره و كبيره است و اگر انسان بتواند چهل روز وجودش را از غير
حق پاك كند ، اين نور تجلى خواهد كرد و چشمه هاى حكمت از قلب بر زبان جارى خواهد
شد ، چنانچه در روايتى به همين معنا اشاره شده:
من أَخْلَصَ للهِ أَرْبَعينَ صَباحاً ظَهَرَتْ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ
يَنابيعُ الْحِكْمَةَ .
و چون آن نور درآيد انسان موفق به مشاهده الطاف خاصّه ربّانى خواهد شد و به قول
حضرت صادق (عليه السلام):
وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ اليَقينِ في الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ .
وَإِذا تَمَكّنَ مِنْهُ رَجا
چون يقين در قلب انسان جاى گرفت ، اميد به عنايات الهى ، و ثواب جزيل خداوندى و از
همه مهمتر اميد رسيدن به مطلوب و معشوق حقيقى و رسيدن به مقام قرب پروردگار پديدار
خواهد گشت .
وَإِذا وَجَدَ حَلاوَةَ الرَّجا طَلَبَ
چون شيرينى و لذّت اميد را يافت ، آتش طلب به تمام معنى در دل او شعلهور شود و به
طلب مطلوب خود كه قرب الهى است با تمام جديّت برخواهد خواست و آن آتش به سعى او در
اين زمينه ، قوّت خواهد گرفت و لحظه اى از فعاليّت براى رسيدن به او غافل نخواهد
شد ، كه گفته اند :
وعده وصل چون شود نزديك *** آتش شوق تيزتر گردد
وَإِذا وَفِقَ لِلْطَّلَبِ وَجَدَ
و چون توفيق طلب مطلوب را يافت و به خاطر طلب به كوشش برخاست و به وسيله رياضات
شرعى و مجاهدات نفسانى و آراسته شدن به حسنات و پاك گشتن از رذائل ، از قيود شيطانى
و هواجس نفسانى و پابندى مادّى رهايى يافت ، معشوق را مى يابد و فانى در او مى گردد
و موجوديّت او تبديل به يك موجوديّت الهى صرف مى گردد . اين مقام همان مرحله ى
يافتن است كه در اين زمينه گفته اند:
مَنْ طَلَبَ شَيْئاً وَجَدَّ وَجَدَ وَمَنْ قَرَعَ باباً وَلَجَّ وَلَجَ .
« آن كس كه به طلب چيزى برآيد و بر آن اصرار و جديّت كند آن را خواهد يافت » .
وَإِذا تَجَلّى ضِياءُ الْمَعْرِفَةِ في النُّؤادِ هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ .
هنگامى كه عارف حجاب هاى ظلمانى را بر اثر دستورات الهى از آينه ى دل و نفس زدود ،
وقتى كه نيّتى براى عارف جز خدا نماند ، زمانى كه براى عارف همّتى به جز رسيدن به
مقام قرب باقى نبود ، نور معرفت تابيدن مى گيرد ; معرفت به اينكه در مملكت وجود جز
او ديارى نيست ، و چون نور معرفت در دل تجلّى كند نسيم عشق بوزد ، آن عشقى كه اصل
اصول است ، و سرمايه اى جز آن نيست عشق به خدا ، عشق به اوامر و نواهى او ، عشق به
رسالت انبيا و امامت امامان . عشق به عمل صالح ، عشق به اخلاق حسنه و عشق به حركت
به سوى او ، و قبول تحمل هر مصيبتى در راه رسيدن به مقام قربش .
وَإِذا هَاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ اسْتأْنَسَ في ظِلالِ الْمَحْبُوبِ
چون نسيم محبّت به آن كيفيّت كه در بالا گفته شد بوزد ، هيچ وحشتى از هيچ چيزى براى
انسان نخواهد ماند ، از بركت آن نسيم الهيه در سايه ى محبوب واقعى قرار مى گيرد
و با معشوق خود مأنوس شده و همنشين با دوست واقعى و مطلوب حقيقى مى گردد . و چون
انس به محبوب آمد ، از چيز ديگرى لذّت نخواهد برد و هيچ عاملى قدرت برگرداندن او را
از اين راه ندارد .
موحد چو در پاى ريزى زرش***وگر تيغ هندى نهى بر سرش
نباشد اميد و هراسش زكس***بر اين است آيين توحيد و بس
به خاطر اين انس و لذت بردن از آن ، كه نتيجه عشق واقعى است ، امام در جمله بعد
مى فرمايد:
وَآثَرَ الْمَحبُوبَ عَلى ما سِواهُ .
و اين وقت است كه محبوب را بر آنچه غير اوست او ترجيح داده و در زندگى خود او را بر
هر چيزى مقدم مى دارد . اراده او و خواسته او و همّت او به طور كامل اراده و خواسته
معشوق خواهد شد و اگر همه ى دنيا از او برگردند ، او به محبوبش انس بيشتر و عشق
شديدتر پيدا خواهد كرد .
وَباشَرَ أَوامِرَهُ وَاجْتَنَبَ نَواهِيهِ
چون به محبوب برسد ، در حقيقت از اختيار ناس و نفس درآمده و در اختيار مولا قرار
گرفته ، امرى جز امر و نهى او نمى ماند ; زيرا بريده از نفس و خلق چگونه محكوم نفس
و خلق است ؟ و متّصل به او چگونه بريده از امر و نهى است ؟ در آنجا برايش يقينى است
كه اجراى اوامر و نواهى مولا باعث اتصال بيشتر است ، از اين جهت است كه بر شدت
عبادت افزوده مى گردد ، و امر و نهى متوجّه او نخواهد شد ; مگر اينكه آن را به اجرا
بگذارد .
وَإِذا اسْتَقامَ عَلى بَساطِ الأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَداءِ
أَوامِرِهِ
وَاجْتِنابِ نَواهِيهِ وَصَلَ إِلى رُوحِ الْمُناجاة
چون عارف ، متمكّن بر بساط انس با محبوب حقيقى شد ، و اوامر و نواهى او را به اجرا
گذاشت روح مناجات را يافته و به جايى مى رسد كه ترك عبادت آن هم نه تنها واجبات
بلكه سنّتها برايش از قبيل جدا شدن ماهى از آب است و از اين كلام استفاده مى شود كه
كسالت و كاهلى در عبادت نشانه ى دورى از جناب اوست و ميل و رغبت به آن دليل قرب
و علامت توجّه به جلال و جمال اوست . از نبى اكرم نقل شده كه در وقت رسيدن اوقات
نماز به بلال مى فرمود : أرحنا يا بلال ، يعنى ما را راحت كن ، يعنى اذان بگو تا ما
به عبادت حق كه راحت و لذّت ما در آن است مشغول شويم .
حفظ اوامر و نواهى حق بالاترين ادب انسان به مولاست ، و بساط انس با او به وسيله
دستوراتش براى آدمى حاصل مى گردد .
با ادب به مقام انس مى توان رسيد و عنايت انس آن است كه دل به دوست شاد باشد و شاد
بودن دل به دوست آن است كه جز دوست او را به كار نيايد .
و اگر به اندازه ى هر دو عالم نعمت پيش او آرند ، او را شادى نشايد ، زيادت شادى به
چيزى جز دوست ، نشان نقصان محبّت است .
و اگر هر دو عالم بلا پيش او آرند از جا نرود ، از بهر آن كه چيزى از جا رفتن در
وقت دعوى محبت دليل فراغت سر است از محبت .
و معنى وحشت از غير گرفتن ، آن است كز بهر خويش ، با دوست ، هيچ انبساط نماند ، نه
تقاضاى نفع و نه تقاضاى دفع ضرر بلكه «مقام تسليم» .
و با دوست چنان خوش گردد كه اگر عطا منع كند نگويد چرا كردى ، و اگر بلا برگمارد
نگويد چرا گماشتى .
و چون حق سبحانه و تعالى خواهد ، دل دوستى را با خويش به انس آرد يا مادام نيكى
خويش بر او متواتر دارد ، يا بلاى غير خويش به او باز نمايد ; تا از غير او گريزان
باشد .
و هر وقت كه انس با حق شدت گيرد ، وحشت از خلق فزونى يابد و علامت انس آن است كه
صاحب او را وحشت پديد آيد از دنيا و از خلق ، مگر با اولياى خداى كه انس گرفتن با
اوليا انس است با خداى و هركه با خلق انس گرفت بر بساط فرعونيان ساكن شد ، خداى را
باش و اگر نه خود مباش ، انس آن است كه از ماسوى الله وحشت در تو پديد آيد .
و حجاب ميان بنده و خدا ، آسمان و زمين و عرش و كرسى نيست خيال و اوهام و منيّت تو
حجاب است . از ميان برگير و به خداى بشتاب . بايد كه اگر در خلوت باشى خداى را
ببينى و اگر با خلق باشى خداى را ببينى و هرچه جز حق بود نزديك تو باطل بوده
و تغيّر عالم سر تو را نجنباند و بلاى حق مهر تو را كم نكند .
هيبت حسنش چو بر بودت زخويش***پرده حشمت براندازد زپيش
هركه غيرست از ميان بيرون شود***پس اميد از بيم مرد افزون شود
مجلس بخشايش آمد اين بساط***عشقبازان را مقام انبساط
مايه سودا از اين بازار خاست***پس كليم الله حق ديدار خواست
چون نسيم اين چمن پيدا شود***بلبل جان در قفس شيدا شود
سالك از اول چو بشناسد مقام***انس او با طاعت و ذكرت مدام
آن كه صاحب حال باشد نام او***با صفات حق بود آرام او
آن كه او را انس با ذات خداست***بحر تمكين است و غواص بقاست
وَمِثالُ هذِهِ الأُصُولِ الثَّلاثَةِ كَالْحَرَمِ وَالْمَسْجِدِ
وَالْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ
آمِنَ مِنَ الْخَلْقِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدِ آمَنَتْ جَوارِحُه أَنْ
يَسْتَعْمِلَها في
الْمَعْصِيَةِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةِ آمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ
يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللهِ
مثال خوف و رجا و محبّت همانند حرم و مسجد و كعبه است . كسى كه وارد منطقه حرم
مى شود از آزار خلق درامان است ، زيرا وارد در حريم ، بسيارى از برنامه هاى عادى بر
او حرام و ممنوع است چه رسد به برنامه ها تحريم شده ، چنانكه وارد شده به حرم از
ديگران درامان است ، وارد شده به منطقه خوف از عذاب دنيا و آخرت درامان است ، چرا ؟
براى اين كه خائف از مقام خدا قائم به امر و نهى الهى است ، و اجراى دستورات خداوند
بهترين منطقه امن از خزى دنيا و عذاب آخرت است .
و كسى كه وارد مسجدالحرام شود ، در حقيقت وارد مركز معشوق و منطقه ى محبوب شده
است ، قرآن درباره ى وارد به مسجد مى گويد : ( ومن دخله كان آمناً ... )مهمان
دوست ، و وارد به حضور مولا مگر كارى غير از خواسته مولا انجام مى دهد ، مگر ممكن
است جوارح او آلوده به معصيت شود ، آنجا كه علّتى و سببى براى گناه يافت نمى شود ،
آنجا فقط جاى توجه به محبوب و انجام خواسته هاى اوست . و به همين خاطر مجرى
برنامه ى دوست به حضرت او حُسن ظنّ پيدا كرده و قلبش از اميد به رحمت و عنايت او
آكنده مى شود ، و خدا هم برابر با روايات گذشته با بنده اش برابر با حسن ظنّ عبد
و خوفى كه از مقام مولا دارد ، عمل مى كند .
و كسى كه وارد خانه شود ، جز اينكه مشغول به صاحب خانه باشد كارى از او ساخته
نيست ، همچنين قرار گرفته در منطقه ى محبّت ، عشقى به جز عشق مولا و محبّتى جز
محبّت به دوست احساس نمى كند ، و محبّت هرگز از ياد او نرفته و پس از رسيدن به اين
محبّت ، هيچ محبّتى را نمى تواند مقدّم بر آن بدارد . اين است كه فقط او را
مى خواهد و هرچه را هم بخواهد براى او مى خواهد .
فَانْظُرْ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُ ، فَإِنْ كانَتْ حَالَتُكَ تَرْضاها
لِحُلُولِ الْمَوتِ
فَاشْكُرِ اللهَ عَلى تَوْفيقِهِ وَعِصْمَتِهِ
راستى خوب فكر كن ، در خويش دقت نما ، به نفس انديشه بنما ، اگر حال تو نسبت به
مردم چنين است ، كه مرگ براى تو خوشايند است پس خدا را به اين حال و بر اينكه تو را
توفيق اجراى واجبات و ترك محرّمات داده و تو را از خطا و گناه و افتادن در چاه
هلاكت حفظ فرموده شكر كن كه چنين حالى نسبت به مرگ نتيجه ى عمل صالح و اخلاق حسنه
و دورى جستن از گناه است . چنانچه حال اولياء نسبت به مرگ چنين بوده است . مگر
نشنيدى امام عارفان پس از ضربت پسر مرادى گفت : فزتُ وَربّ الكعبة ، يا على اكبر به
حضرت حسين (عليهما السلام)عرضه داشت : لا نُبالِي بِالْمَوْتِ ، كسى بايد از مرگ
بترسد كه به فكر مولا و در انديشه عقبى نبوده و نباشد . چنانچه از ابوذر پرسيدند :
چرا چنين است كه بعضى از مرگ و مردن مى ترسند و از حلول آن خائف و هراسانند و بعضى
آرزو دارند مرگ برسد و بدان راضى اند ؟ پاسخ داد : آنان كه از مرگ مى ترسند كسانى
هستند كه دنياى خود را معمور و آخرتشان را خراب كرده اند و معلوم است كه انتقال از
آبادى به خرابى موجب ترس است و آنان كه از موت راضى اند آخرت ايشان معمور است ،
و دنياى آنان پيش آنان بى ارزش و خرابه اى بيش نيست البته انتقال از خرابى به آبادى
موجب رضايت است:
الدنيا سجن المؤمن وجنّة الكافر .
وَإِنْ تَكُنْ الأُخْرى فَانْتَقِلْ عَنْها بِصِحَّةِ العَزيمَةِ وَأنْدَمْ
عَلى ما سَلَفَ مِنْ عُمْرِكَ في الْغَفْلَةِ
اما اگر حال تو نسبت به مرگ حال اكراه و تنفّر است با عزمى درست از اين حال به آن
حال الهى سفر كن ; زيرا كراهت از مرگ نشانه ى قساوت قلب است . بر گذشته ى خود كه
نسبت به خالق و خلق در غفلت بود ، و به سبب آن غفلت دچار حق الله و حق الناس شدى
پشيمان شو و در تدارك حق الناس و حق الله برآى ، كه در دنباله ى حق الله و حق الناس
مشكلات و گرفتارى اخروى فراوان است .
وَاسْتَعِنْ بِاللهِ عَلى تَطْهِيرِ الظّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَتَنْظيفِ
الْباطِنِ مِنَ الْعُيُوبِ
از خداوند مهربان براى پاك شدن اعضايت از گناه كمك بخواه ، و براى طهارت باطنت از
همه ى عيوب مدد بجوى و بدان كه در قرآن و روايات وارد شده كه بهشت جاى پاكان است در
قرآن آمده است : ( الطيّبات للطيّبين ) و در روايتى آمده است:
والجنّة لا يدخلها إلاّ الطيّب .
وَاقْطَعْ زِيادَةَ الْغَفْلَةِ مِنْ قَلْبِكَ
و زيادى غفلت را از قلب خود قطع كن ، و هرگز از ياد مرگ و ذكر خدا غافل مباش . قيد
زياده در متن روايت اشاره به آن است كه بعضى از غفلت ها از لوازم حالات بشرى است
و احتراز از آنها ممكن نيست ، پس غفلتى كه امام امر به قطع آن مى كند زايد بر غفلت
طبيعى است .
وَاطْفِ نارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِكَ
و آتش شهوت را از نفس خاموش كن ، و با نفس به همان مقدار معامله كن كه خداوند
مهربان اجازه داده ، نه به آن مقدارى كه خود نفس از تو مى طلبد ، كه اگر خواهش هاى
نفسانى ميدان پيدا كنند بزرگترين ضربه را بر انسان مى زنند ; چنانچه نبى اسلام
فرموده:
أَعْدا عَدُوّك نَفْسَكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ .
« دشمن ترين دشمنانت همان نفس توست كه بين دو پهلويت قرار گرفته » .
خداوند مهربان به همه ما توفيق آراسته شدن به آنچه كه در اين روايت ذكر شده مرحمت
فرمايد و ما را در مسير انسان الهى شدن و خليفة الله شدن قرار بدهد .