علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۴ -


601-ق /15.
602-خصال /652.
603-اين سخنان قطعاتى است از باب هشتم فتوحات مكيه 1/126.
604-سرالعالمين /179 - 182. اين كتاب داراى سى مقاله است و مطالب منقول از آن در مقاله سى ام با تفاوتهايى موجود است .
605-ر.ك : خصال /250، مسند احمد 2/261، الدرالمنثور 5/8.
606-غزالى بلافاصله پس از اين سخن گويد: اگر اعتراض كرده گويند: پس چگونه على عليه السلام با معاويه بر سر دنيا جنگيد؟ پاسخ آن است كه : آن حضرت با او بر سر حقى كه از آن او بود جنگيد تا به حقى ديگر دست يابد. و ابوحازم گفته است : نخستين داوريى كه در روز قيامت ميان بندگان صورت مى گيرد داورى ميان على و معاويه است ، و باقى افراد تحت مشيت الهى باقى مى مانند. و در حديث صحيح از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل است كه به عمار فرمود: ((گروه ستمكار تو را مى كشند)). و امام نمى تواند ستمكار باشد (و چون عمار به دست سپاه معاويه كشته شد پس معاويه ستمكار بود و نمى تواند امام باشد). (مؤلف - ره )
607-اسراء /85.
608-احياء علوم الدين 4/447.
609-بصائرالدرجات /69.
610-ر.ك : ص 203.
611-حجر /21.
612-ر.ك : ص 591 به بعد.
613-الدرالمنثور 5/293. مسند احمد 5/173.
614-روضه كافى /239. بحارالانوار باب سحاب ، و نيز 16/372.
615-صافات /164.
616-آل عمران /6.
617-واقعه /59.
618-كافى 1/25.
619-كافى 1/26.
620-كافى 1/28.
621-كافى 2/599.
622-منظور از ملك در اينجا نوع خاصى از ملك است ، زيرا در گذشته دانستى كه مرتبه بسيارى از فرشتگان عالم سفلى پايين تر از مرتبه انسان است (بنابراين نمى بايست نفس ناطقه انسانى تشبيه به ملك گردد)، و اكثر مواردى كه در كتاب و سنت نامى از ملك برده شده نيز ناظر به همين نوع خاص ‍ است ، و از همين رو قواى حيوانى در اين حديث به نام ملك خوانده نشده (زيرا براى ملك مقامى والاتر در نظر گرفته شده است )، و در اخبار بسيارى به نام روح خوانده شده با اينكه روح از ملك بزرگتر و برتر است . و در اين حديث اسرارى نهفته است كه اينجا جاى ذكرش نيست . (مؤلف - ره )
623-حجر، 29.
624-فجر، 27 - 28.
625-در ((بحار)) ج 61، ص 85 گويد: برخى از صوفيان در كتابهاى خود از كميل بن زياد اين حديث را آورده اند، ولى اين اصطلاحات در اخبار معتبره يافت نمى شود.
626-واقعه /11.
627-بقره /253.
628-مجادله /22.
629-نحل /70.
630-بقره /146 و 147.
631-فرقان /44.
632-بصائر الدرجات /447.
633-بصائر الدرجات /449. كافى 2/281.
634-كافى 1/272. بصائر /447.
635-بصائر /447.
636- من قارف ذنبا فارقه عقل لم يعد اليه ابدا.
637-كافى 2/280.
638-كافى 2/268.
639-در مصدر چاپى به جاى ((حكم خدا)) ((حكم ابراهيم )) آمده است .
640-شورى /52.
641-اسراء /85.
642-نحل /2.
643-قدر /3.
644-روايات گذشته را در بصائر الدرجات ، صص 455 - 463 ببينيد.
645-ق /22.
646-شورى ، 52.
647-منزحف آن است كه بعضى از زحافات عروضى در آن باشد. و زحف در اصل ، نزديك شدن دو لشگر در جنگ است ، و زحاف بر وزن كتاب ، در فن شعر آن است كه ميان دو حرف يك حرف يا بيشتر و يا يك حركت افتاده باشد و از اين رو آن دو حرف به يكديگر نزديك شده باشند. اين شعر را مزاحف گويند. و از همين ريشه است ((يزحف اليه )) يعنى راه مى رود به سوى او. (مؤلف - ره )
648-مجادله ، 11.
649-كه آن را انتزاع كليات از جزئيات گويند.(م )
650-در قرائت اهل بيت عليه السلام ((بامر الله )) است ، يعنى ((او را به فرمان خدا نگاه مى دارند.)) (مؤلف - ره ) البته از ((من )) نيز همين معنا استفاده مى شود.
651-مجمع البيان ، 6/281 از حسن و سعيد بن جبير و مجاهد و جبائى .
652-اسراء /78.
653-مجمع البيان 6/281.
654-مجمع البيان 6/281.
655-ر.ك : تخريج احاديث احياء 3/39. و در الدرالمنثور 4/48: ((سيصد و شصت فرشته )).
656-رعد /11.
657-انعام /61.
658-انفطاء / 11 و 12.
659-ق /18.
660-شرح نهج البلاغه ، ابن ميثم بحرانى ، 1/163.
661-غزالى در احياء العلوم 3/26 - 29.
662-مستدرك حاكم 1/525 و 4/321.
663-صحيح مسلم 17/157.
664-سنن دارمى 2/320. مسند 3/156 و 285 و 309 بدون ((پس با گرسنگى ...)).
665-اعراف /16 و 17.
666-ق / 17 و 18.
667-كافى 2/266. مؤلف رحمة الله در كتاب وافى در شرح اين حديث فرموده : ((از اين حديث استفاده مى شود كه مامور سمت چپ شيطان است نه فرشته ، ولى مشهور آن است كه هر دو فرشته اند...)). و علامه طباطبائى رحمة الله طى بيانى مى فرمايد: از آيه فهميده مى شود كه كسانى مراقب اعمال آدمى هستند، اما اين كه آيا هر دو فرشته اند يا شيطان ، از آيه چيزى فهميده نمى شود، و از اين روايت معلوم مى شود كه يكى فرشته است و ديگرى شيطان . (م )
668-بقره /268.
669-سنن ترمذى 5/219. الدرالمنثور 1/348.
670-مجاهد، چنانكه در احياء 3/33 آمده . و در احياء بجاى زلينور، زلنبور آمده است .
671-ر.ك : احياء العلوم 3/33.
672-نزديك به همين مضمون در الدرالمنثور 4/192.
673-شعبى گويد: ابليس پدر جنيان است چنانكه آدم پدر انسانهاست . و گويند: پدر جنيان جان است و ابليس پدر شيطانهاست ، پس شيطانها فرزندان ابليس اند و همگى در آتش خواهند بود مگر شيطان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه خداوند آن حضرت را بر او يارى داد و او اسلام آورد اما اولاد جان مسلمانشان در بهشت و كافرشان در آتش مى باشد. و با هر جنى شيطانى است چنانكه با هر آدمى شيطانى است . جان از سبزى آتش آفريده شده است و شيطان از سياهى آن و فرشتگان از نور آن . (مؤلف - ره )
674-اسراء /64.
675-ر.ك : مفاتيح الغيب /537.
676-رسائل اخوان الصفا 3/81، رساله شانزدهم .
677-انعام /112.
678-ناس /4 - 6.
679-انعام /128.
680-شعراء / 94 و 95.
681-صافات /158. البته اگر مراد از جنه در اين آيه ملائكه باشد.
682-كهف /50.
683-سبا / 12 و 13.
684-احقاف /29.
685-جن /14.
686-جن / 1 و 4.
687-خصال /154، و در كافى يافت نشد.
688-اعراف /179.
689-جامع الصغير 2/5.
690-ص / 82 و 83.
691-اعراف /16.
692-كافى 1/21.
693-مفاتيح الغيب /537. مفتاح چهارم ، مشهد پنجم .
694-تفسير قمى ، در تفسير آيه : يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت ... ص 346 و 347. و امالى طوسى ، جزء 12، ص 222.
695-كافى 2/175، 177، 179.
696-بحار 76 / 53 و 55.
697-فصلت /30.
698-شعراء /221، 222.
699-زخرف /36.
700-الشواهد الربوبية / 293، مفاتيح الغيب ، مشهد 12 از مفتاح 18.
701-مجادله /22.
702-ق /17.
703-كافى 2/429 از امام كاظم عليه السلام .
704-كافى 2/430.
705-كافى 2/437.
706-اين اضافه از مصدر است .
707-رساله اعتقادات ، باب : اعتقاد درباره آنچه بر بنده نويسند.
708-شارح نهج البلاغة (ابن ميثم بحرانى ، ج 1، ص 156) گويد: همگى بر اين اتفاق دارند كه فرشتگان اشخاص جسمانى كثيف (و ثقيل ) نيستند كه مانند مردمان و حيوانات رفت و آمد داشته باشند، بلكه قول محصل در مورد آنان دو قول است :
اول - قول متكلمان است كه گويند: فرشتگان اجسام نورانيه الهيه و خوب و سعيدى هستند كه قادر بر تصرفات سريع و كارهاى سخت اند و داراى عقل و فهم مى باشند، و برخى از برخى ديگر در نزد خدا مقرب تر و داراى درجه كاملترى هستند، چنانكه خداى متعال درباره آنان فرموده : و ما منا الا له مقام معلوم (صافات /164) ((و هر كدام ما مقام معلومى داريم )).
دوم - سخن غير متكلمان است كه : فرشتگان جسم نيستند، بلكه برخى از آنها هم مجرد از جسم اند و هم مجرد از تدبير اجسام ، و برخى ديگر فقط مجرد از جسم اند ولى با اجساد سر و كار دارند. و برخى ديگر مجرد نيستند بلكه جسمانى اند و در جسم حلول دارند و قيامشان به جسم است . و آنها در تنزيل مراتب مذكور - بر طبق گفتار خودشان - تفصيلى دارند. (مؤلف - ره )
709-تكوير /19 - 21.
710-تحريم /4.
711-شعراء / 193 و 194.
712-سجده /11.
713-مدثر /31.
714-حاقه /17.
715-زمر /75.
716-كافى 1/130 با اندكى اختلاف .
717-كافى 1/132.
718-حديث را در كافى نيافتم ، و على بن ابراهيم آن را در تفسير آيه و يحمل عرش ربك ...ص 694 آورده است .
719-خصال / 407.
720-الدرالمنثور 5/347 و 6/261.
721-اعتقادات صدوق ، باب اعتقاد در عرش .
722-شرح خطبه اول 1/156.
723-اقتباس از آيه 19 و 20 سوره انبياء.
724-مائده /119.
725-نجم / 39 - 42.
726-شرح نهج البلاغه بحرانى 1/159.
727-دعاى سوم .
728-تفسير فخر رازى ذيل آيه 31 بقره ، 1/378، بحار 59/241.
729-روضه كافى /472.
730-بصائر الدرجات /69. تفسير على بن ابراهيم /583، در تفسير آيه : الذين يحملون العرش ...
731-بصائر /67. كافى 1/437.
732-روضه كافى ، 272 و 404.
733-تفسير فخر رازى ، 1/378، ذيل آيه 31 بقره .
734-روضه كافى /272، حديث 403.
735-صحيح بخارى 4/140. مسند احمد 1/398 و 407.
736-آنچه ميان كروشه آمده در حاشيه نسخه خطى است ولى در چاپ قبل در متن قرار داشت .
737-فتوحيات مكيه ، باب 314، 3/54.
738-انبياء /19.
739-انبياء /26.
740-تحريم /6.
741-انبيا /20.
742-بقره /30.
743-صافات /166.
744-حجر /30.
745-انبياء /27.
746-نحل /50.
747-انبيا /28.
748-سباء /23.
749-تفسير فخر، 1/280 ذيل آيه و اذ قال ربك للملائكة ...
750-الدرالمنثور 1/91.
751-معارج /4.
752-بال چهارم ذكر نشده است و شايد مورد آخر دو بال باشد، يكى بالى كه بدنش را مى پوشاند و ديگر بالى كه نقاب سر و چهره اوست . (م )
753-روضة الواعظين /59.
754-نهج البلاغة ، خطبه 89 معروف به خطبه اشباح .
755-پاورقيهاى اين بخش از شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى 2/354 و از 1/160 به بعد است كه مؤلف در فصول آينده آورده و ما آن را در جاى جاى اين خطبه آورديم .
756-((برترين آسمان )) ممكن است اشاره به فلك نهم كه همان عرش است باشد، زيرا بزرگترين و برترين اجرام است ، و ساكنان آن فرشتگان مدبر آنند. و ممكن است مراد، محل عبادت فرشتگانى باشد كه در حضرت جلال پروردگار و عالم ملكوت و جايگاه صدقشان از معرفت الهى به سر مى برند، زيرا آفرينش آنان براى آبادانى آن محل است ، و آن همان خانه اى است كه به جلال خدا و عبادت اينان آباد است ، و چون فرشتگان از اشرف موجوداتند از اين رو آفريده هاى بديع و كامل و شگفت انگيزند.
757-لفظ فروج و فجاج و فتوق (شكافها و رخنه ها) را استعاره آورد، زيرا اگر فرشتگان كه ارواح افلاكند نبودند ميان اجزاى فلك جدايى متصور بود. وجود افلاك بستگى به اين فرشتگان دارد و بقاى جواهر آنها به وجود اينها محفوظ مى ماند و وجه مشابهت روشن است . ترشيح اين استعاره الفاظ ملا و حشو (پر كردن و آكندن ) است . اما شكافها و رخنه ها اشاره است به تباين و از هم گسيختگى ميان اجزاء و فضاهاى منتظم آنها كه اگر با وجود فرشتگان انتظام نمى يافت اين تباين به چشم مى خورد، پس پر كردن اين رخنه ها توسط فرشتگان كنايه از نظم افلاك به وجود فرشتگان و مدبر بودن آنها نسبت به افلاك است .
758-لفظ زجل (بانگ ) و رجيج (لرزه و بانگ بلند) را استعاره آورد براى كمال عبادت آنان ، چنانكه كمال عبادت مرد در بلند كردن صدا به تضرع و تسبيح و تهليل است . و ممكن است اشاره به صداهايى باشد كه پيامبران از فرشتگان مى شنوند، چنانكه در مباحث قبل در كيفيت شنيدن وحى شنيدى .
759-لفظ خظاير (فردوس بلند رفعت ) را استعاره آورد براى منازل فرشتگان عالم غيب و مقامات عبادات آنان ، زيرا از نجاسات جهل و نفس اماره پاكيزه و منزه است .
760-و لفظ سترات الحجب (پرده ها) و سرادقات (سراپرده ها) را استعاره آورد براى حجابهاى نورانى كه فرشتگان بدان سبب از اذهان محجوب مى باشند، يا براى تجرد آنان از مواد و اوضاع محسوسه است . و وجه مشابهت آن است كه فرشتگان از ديد چشمها و اوهام در حجابند.
761-و سبحات النور (انوار جلال كبريا) كه در پس آن لرزه و بانگ است اشاره است به جلال وجه خدا و عظمت و تنزيه او از اينكه چشمها بدو دست يابند، و به اينكه اين انوار در پس آن لرزه و بانگ قرار دارد تنبه داد به اينكه معارف آنان به خداوند آن چنانكه او هست تعلق نمى گيرد، بلكه در وراى علوم و عبادات آنها اطوار ديگرى از جلال خدا هست كه دست معارف آنها از آن كوتاه است .
762-گونه گونه بودن صور آنان ، كنايه از اختلاف حقايق و تفاوت قدر و مراتب آنان در كمال و قرب به خداست .
763-لفظ اجنحه (بالها) مستعار است براى نيروهاى آنان كه بدان وسيله بر معارف الهى دست مى يابند، و تفاوت اين بالها به خاطر زيادى و نقصان معارف در آنهاست ، چنانكه خداوند مى فرمايد: ((فرشتگان داراى بالهايى دوتايى و سه تايى و چهارتايى هستند)) (فاطر/1)، و اين كنايه است از تفاوت ادراك آنان از جلال خدا و اختلاف علومشان به آنچه كه زيبنده خداست ، و از همين روست كه بالها را همان چيزى قرار داده كه جلال عزت الهى را تسبيح مى گويند، زيرا علم فرشتگان به جلال الهى همان تنزيه اوست از آنچه زيبنده كرامت وجه و جلال عزت او نيست .
764-لاينتحلون (به خود نسبت نمى دهند) يعنى پاره اى مصنوعات خدا را به قدرت خود منسوب نمى دارد گرچه آنها خود وسائط افاضه جود بر مستحق آنند، و در آنچه كه خداوند در آفرينش آن فرشتگان را واسطه قرار نداده بلكه خود بذاته و به تنهايى آنها را ابداع فرموده ، اصلا مدعى قدرت بر آنها نيستند، و اين اعتراف و عدم ادعا به دليل كمال معرفت آنان به قدر و اندازه خود و نسبت خود به آفريننده خويش است . و معناى امين بودن آنان بر وحى خواهد آمد.
765-الزيغ عن سبيل الله (گامى در راه ...) انحراف از راه خدا معارضه نفس اماره با عقل و جذب آن به راه باطل است ، و فرشتگان از آن مبرا هستند.
766-امدادهم بعوايد المعونة (آنان را...) مراد افزونى آنان بر غير خود در كمالات ، و دوام آن كمالات به دوام وجود خداست .
767-لفظ تواضع و استكانت را استعاره آورد براى حال آنان كه اعتراف به ذلت احتياج و امكان به جود او و مقهور بودن در تحت عظمت اوست ، يعنى اين اعتراف را شعار لازمى براى ذات آنان قرار داد. يا اينكه اشعار از شعور گرفته شده باشد كه همان ادراك باشد. (يعنى دل آنان را به تواضع و خشوع الهام بخشيد و متوجه حقارت خود در برابر عظمت خدا نمود).
768-الابواب الذلل (آسان درهايى و...) مراد وجوه مختلف معارف الهى آنان است كه بدان سبب خدا را آنگونه كه بايسته (و در خور آنها) است تمجيد مى كنند، و اينها براى آنان آسان است ، زيرا حصول آنها براى ايشان اكتسابى نيست از راههايى پر از سنگلاخهاى تراكم شكها و شبهه ها.
769-المنار الواضحة (نشانه هايى روشن )، گفته اند: اين لفظ استعاره است براى فرشتگان مقربى كه ميان ساير فرشتگان و حضرت حق واسطه اند، زيرا آن حضرت درصدد گزارش از فرشتگان آسمانى است . و لفظ اعلام (نشانه ها) استعاره است براى صور معقولات كه در ذات آنهاست كه مستلزم يگانه و منزه دانستن خداوند از كثرت است ، و به دليل مبرا بودن آنها از نفس اماره و تجرد آنان از وهم و خيال و تقدس آنها از ماده و لحوق زمان ، لوازم اينها را از ايشان منتفى ساخته است .
770-ظاهرا اين دسته نيز از فرشتگان آسمانى باشند. و لفظ اقدام (گامها) را استعاره آورد براى علوم آنان كه بر اقطار زمين زيرين و نهايت و عمق آنها احاطه دارد وجه مشابهت ميان اقدام و علوم آن است كه علوم ، معلوم را مى برند و به نهايت آن مى رسند چنانكه قدمها راه را مى برند و مى پيمايند تا به نهايت آن مى رسند.
771-اين فرشتگان را به پرچمهاى سفيدى كه در درون هوا راه يافته ، به دو دليل تشبيه كرد: يكى در سفيدى ، زيرا ((سفيد)) مستلزم صفاى از كدورت و سياهى است ، همچنين علوم آنان از كدورتهاى باطل و تاريكيهاى شبهه ها مصفا و زلال است . و ديگر در نفوذ آنان در اجزاى علوم ، چنانكه پرچمها در هوا نفوذ كرده و راه يافته است .
772-لفظ ((بادى خوش )) به حكمت الهى اشاره دارد كه هر چيزى را آنچه استحقاق دارد داده است و هر موجودى را بر حد خودش واداشته كه از آن تجاوز نتواند كرد. و ((وزيدن آن )) اشاره دارد به لطف و دقت تصرف و جريان آنها در مصنوعات .
773-يعنى براى آنان فراغتى جهت پرداختن به امور ديگر نگذاشته است . و به ثبوت رسيده است كه حركت دادن فرشتگان آسمانى اجرام افلاك را - كه اين افلاك به منزله بدن آن فرشتگان است - به حركت ارادى و شوقى به خاطر تشبه پيدا كردن آنهاست به فرشتگانى كه ميان آنها و حضرت حق سبحان واسطه اند در كمال عبادتشان براى پروردگار. اين حركات دائم و واجب ، آنان را از پرداختن به غير آن باز مى دارد، چنانكه خداوند فرموده : ((شب و روز تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند)) (انبياء / 20).
774-حقيقت ايمان ، تصديق حق آنان به وجود خداست از روى شاهد وجود خود. و ظاهر آن است كه همين تصديق سبب اراده و طلب معرفت تام و دوام آن و ابراز كمالاتى كه در توان آنهاست از قوه به فعل مى باشد، زيرا تصديق به وجود چيزى كه تحصيل آن واجب است نيرومندترين اسباب انگيزنده بر طلب آن است . از اين رو ايمان و تصديق حق يقينى به وجود خداوند وسيله جامعى است ميان آن ها و معرفت خداوند و كمال يافتن بدان معرفت ، و سببى است كه آنان را از ديگران مى برد و تنها به شوق و عشق به خداوند و ثبات ميل و رغبت بدانچه نزد اوست پيوند مى دهد.
775-چون لفظ ذوش (چشيدن ) را براى تعقلات و لفظ شرب (نوشيدن ) را براى عشق و محبتى كه در جانشان نشسته استعاره آورد، لفظ حلاوت (شيرينى ) را ترشيح استعاره اول قرار داد و آن را كنايه آورد از كمال لذتى كه از معرفت او مى يابند چنانكه خورنده شيرينى از آن شيرينى لذت مى برد، و لفظ كاءس ‍ رويه (جام مالامال و سيراب كننده ) را ترشيح استعاره دوم ساخت ، زيرا از كمالات شرب اين است كه از جام مالامال باشد، يعنى بتواند سيراب كند؛ و اين را كنايه ساخت از كمال معرفتشان نسبت به معرفت ديگران .
776-لفظ ((سويدا)) (عمق دل ) را ترشيح استعاره لفظ ((قلوب )) ساخت ، زيرا از كمال جايگزين شدن عوارض قلبيه مانند محبت و ترس و... آن است كه اين عوارض به سويداى دل برسند و در عمق دل آدمى جايگزين گردند. و ((و شيجة خيفته )) (بيم عميق ) اشاره است به پيوند محكم ترس از او كه در جانشان جايگزين است و آن علم كامل آنها به عظمت الهى است . و لفظ خيفة (ترس ) مستعار است براى مقهوريت آنان در تحت ذلت امكان در برابر عزت و قهر خداوندى - چنانكه گذشت .
777-خميدگى پشت استعمال مجازى است براى بيان خضوع كامل آنان در عباداتشان ، و آن ناميدن سبب است به نام مسبب و چند جمله بعد براى بيان تنزيه آنان از عوارض مادى و احوال بشرى است .
778-لفظ مقادم (صف طاعت ...) را كه پرهاى جلو پرنده است و ده پر است در هر يك از بالهاى پرنده ، استعاره آورد براى آنچه وجوبش پيشى دارد مانند اطاعت خدا و مهمترين عبادات چون معرفت او و توجه به سوى او. و لفظ مناكب را كه چهار پر است بعد از مقادم در بالهاى پرندگان ، استعاره آورد براى ذات آنان . و وجه مشابهت آن است كه مناكب در پشت سر مقادم قرار دارد و به همان ترتيب و نظام است و از لحاظ صنف و ترتيب با آنها تفاوتى ندارد؛ فرشتگان نيز چنين اند كه ذوات و اجرام آنان در ترتيب با آنچه مهم است از عبادت پروردگارشان و معرفت او تفاوت و اختلافى ندارند، بلكه همگى صف كشيده و در استقامت راه خود به سوى او با يكديگر تفاوت ندارند، و از نظام ترتيبى كه خداوند براى آنان در توجه به سوى خودش قرار داده بيرون نمى شوند، چنانكه در خطبه ديگرى (خطبه اول ) اشاره فرموده كه : ((آنان صف كشيده و سرپا ايستاده تغيير نمى يابند)).
779-يوم فاقتهم (روز حاجتشان ) اشاره به حال حاجت آنان است در استكمال خود به جود خداوند، اگر چه جود او بر دوام است ، و اوست ذخيره آنان كه بدو بازگشت خواهند نمود.
780-يعنى آنچه را كه با سعى اندك و سريع به دست مى آيد بر آنچه از سعادت اخروى كه مستعد فراهم آوردن آنند ترجيح نمى دهند. (مؤلف - ره )
781-در ترجمه اين خطبه و خطبه بعد از ترجمه آقاى دكتر شهيدى استفاده شد.
782-نهج البلاغة ، خطبه 1.
783-امام عليه السلام ، در اينجا انواعى گوناگون از فرشتگان را ياد كرده و با ذكر سجود و ركوع و صف و تسبيح به تفاوت مراتب آنان در عبادت و خضوع اشاره فرموده است ، زيرا خداى سبحان هر كدام را به مرتبه خاصى از كمال علم و قدرت ويژه ساخته كه در مرتبه فرودين است به مرتبه بالاتر دست نمى يابد، و هر كدام كه نعمت خداوند بر او كاملتر است عبادتش برتر و اطاعتش بيشتر است .
وانگهى سجود و ركوع و صف و تسبيح ، عباداتى است كه ميان خلق متعارف است و در كمال خضوع و خشوع با يكديگر متفاوتند. و در اينجا ممكن نيست كه مفهوم ظاهرى آنها مراد باشد، زيرا نهادن پيشانى بر زمين و خم كردن پشت و ايستادن در يك صف و حركت زبان به تسبيح گفتن ، امورى است مبتنى بر داشتن اين آلات و ابزار كه مخصوص برخى حيوانات است (از اين رو نمى تواند درباره فرشتگان به كار رود). پس اولى اين است كه تفاوت مراتب ياد شده فرشتگان بر اختلاف و تفاوت كمالات آنان در خضوع و خشوع در برابر كبريا و عظمت الهى حمل شود از باب اطلاق لفظ ملزوم بر لازم آن . و نيز با توجه به اينكه سجود در لغت به معناى انقياد و خضوع است (و سجود ظاهرى مصداق آن است نه اينكه سجود فقط به معناى نهادن پيشانى بر زمين باشد).
784-با توجه به توضيح فوق ، ممكن است مراد از فرشتگانى كه در سجده اند، اشاره به مراتب فرشتگان مقرب باشد، زيرا درجه آنان كاملترين درجات فرشتگان است ، از اين رو نسبت عبادت و خضوع آنان با خضوع فرشتگانى كه در مرتبه پايين تر قرار دارند. مانند نسبت خضوعى است كه در سجود قرار دارد نسبت به خضوع ركوع .
اگر گويى : در گذشته گفتيد كه فرشتگان مقرب از تدبير اجسام و وابستگى به آن مبرايند، پس چگونه مى توانند از ساكنان آسمانها و از فرشتگانى كه اقطار آسمانها از آنان آكنده است باشند؟
گويم : در وابستگى يك چيز به چيز ديگر، كمترين مناسبت ميان آنها كافى است ، و در اينجا مناسبت ميان اجرام آسمانى و اين دسته از فرشتگان (فرشتگان مقرب ) برقرار است ، و آن مناسبت علت با معلول و يا مناسبت شرط با مشروط مى باشد. و همان گونه كه رواست كه حضرت بارى نوعى اختصاص به عرش داشته و بر آن قرار گرفته باشد - چنانكه در لفظ قرآن كريم آمده است - با آنكه خداوند از اين ظاهر منزه و مبراست ولى در حكمت الهى روا نيست كه آفريدگان بيش از اين مقدار از عظمت الهى آگاهى يابند، همچنين به طريق اولى رواست كه فرشتگان مقرب به بودن در آسمانها منسوب گردند گرچه از اجسام و تدبير آنها منزه باشند زيرا اميرالمؤ منين عليه السلام در بيانات خويش هدف رسول خدا صلى الله عليه و آله و قرآن كريم را دنبال مى كند و بدان گوياست ، از اين رو براى حضرتش روا نيست كه از مطالبى پرده بردارد كه ذهن ها از آن برمد.
785-فرشتگان كه دائما در ركوع اند، ممكن است اشاره به فرشتگان حامل عرش باشد، زيرا كاملتر از افراد مرتبه پايين ترند، و نسبت عبادت آنان به عبادت مرتبه پايين تر مانند نسبت خضوعى است كه در ركوع است نسبت به خضوع صف .
786-گروه ايستاده و صف كشيده ، ممكن است اشاره به فرشتگانى باشد كه در اطراف عرش حلقه زده اند. گفته اند: آنان ايستاده صف كشيده براى اداى عبادت ، چنانكه خداوند از آنان خبر داده است كه : ((و همانا ما صف زنندگانيم )) (صافات / 165) تحقيق مطلب آنكه : هر كدام از اينان را مرتبه و درجه اى معين از كمال است كه خاص اوست ، و اين درجات باقى و نامتغيرند، و اين به صف مى ماند. از جمله مؤ يدات اينكه اين فرشتگان همان فرشتگان اطراف عرش اند، مطلبى است كه در خبر آمده : ((در اطراف عرش هفتاد هزار صف ايستاده اند كه دستهاى خود را بر دوشهاى خويش نهاده و صداى خود را به تهليل و تكبير برداشته اند، و در پشت سر آنان صد هزار صف ديگر هست كه دستهاى راست خود را بر دستهاى چپ نهاده اند، هيچ كدام از آنها نيست جز اينكه به تسبيح مشغول است .))
787-ممكن است مراد از ((تسبيح كنندگان )) همان صف زدگان و ديگر فرشتگان باشند. و ((واو)) عاطفه گرچه اقتضاى مغايرت (عاطف با معطوف ) دارد ولى در اينجا هم مغايرت حاصل است زيرا اين فرشتگان از آن جهت كه صافون اند غير فرشتگانى هستند از آن جهت كه مسبح اند، و تعدد اين عبارات موجب تعدد اقسام به حسب آن و عطف آنها به يكديگر است . مؤ يد اين جمع ميان اينكه آنها هم صافون اند و هم مسبحون در اين آيه است : انا لنحن الصافون ، و انا لنحن المسبحون (صافات / 165 و 166).
و ممكن است مراد، يك نوع يا انواعى ديگر از فرشتگان آسمانها باشد.
و اما سلب ركوع از سجده كنندگان ، و سلب برپا ايستادن از ركوع كنندگان ، و سلب زوال و تغيير حال از صف زدگان ، و سلب ملالت از تسبيح كنندگان ، اشاره به كمال مراتب معين هر كدام از آنها نسبت به مرتبه پايين تر است ، و تاءكيد بر اينكه نقصهاى لاحقه به آن ها نمى رسد؛ زيرا ركوع گرچه عبادت است ولى نسبت به سجود نقص است ، و بر پا ايستادن نسبت به درجه ركوع كننده در ركوعش نقص است ، و نيز تغيير كردن نسبت به صف زدن و تغيير نكردن نقص است ، و نيز ملالت از تسبيح ، نقص در آن و اعراض از جهت مقصوده مى باشد.
788-ظاهرا اين دسته از فرشتگان داخل در اقسام گذشته باشند و ياد كرد مجدد از آنان به اعتبار وصف امين بودن آنان بر وحى و رسالت و رفت و آمد نزد پيامبران و ديگران جهت اداى فرامين الهى مى باشد، زيرا يكى از فرشتگان مرسل جبرئيل عليه السلام است و او از فرشتگان مقرب است و چون ثابت شد كه وحى و رسالت و افاضات الهى بر بندگانش به واسطه فرشتگان صورت مى گيرد، از اين رو درست است كه بگوييم پاره اى از آنان امين وحى الهى و زبان پيام آور خداوند به سوى فرستادگان او هستند، زيرا امين كسى است كه آنچه را بدو سپرده اند همان گونه كه هست حفظ كند تا به مستحقش ‍ برساند و افاضه وحى كه به واسطه فرشتگان فرود مى آيد همان گونه كه هست مبرا از هر خللى سهوى يا عمدى محفوظ مانده و نازل مى گردد، زيرا انگيزه اى براى تصرف و ايجاد خلل در آن براى فرشتگان وجود ندارد، بدين دليل كه خداوند مى فرمايد: ((آنان از پروردگارشان كه بر فراز آنهاست مى ترسند و آنچه دستور دارند انجام مى دهند)) (نحل / 50)
و در اينجا مراد از اختلاف فرشتگان ، رفت و آمد آنان است به فرمان خدا و آنچه خداوند دستور فرموده يكى پس از ديگرى . و مراد از قضاء امورى است كه فرمان آنها صادر شده ، نه معناى مصدرى آن ، زيرا قضاء به معناى مصدريش آن است كه آنچه بوده و خواهد بود در لوح محفوظ با قلم الهى نوشته شود، و اين چيزى است كه انجام شده ، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : ((قلم تقدير الهى به آنچه شدنى است خشك شده (يعنى آنچه شدنى است در لوح محفوظ نگاشته شده است )). (به ص ‍ 223 مراجعه شود)
اگر گويى : چگونه درست مى آيد كه اين دسته از فرشتگان داخل در قسم سجده كنندگان باشند، در صورتى كه كسى كه دائما در سجده است چگونه تصور مى رود كه براى رساندن پيام الهى و نزول و صعود در تردد باشد و براى رساندن اوامر و نواهى خداوند به نزد پيامبران عليه السلام آمد و شد كند؟
گويم : ما در گذشته بيان داشتيم كه سجده فرشتگان به صورت نهادن پيشانى بر زمين آن گونه كه ما انجام مى دهيم نيست ، بلكه سجده آنان عبارت از كمال عبوديت آنان براى خداى متعال و خضوع آنان در تحت قهر قدرت الهى و ذلتشان به قدر امكان و حاجت در تحت ملك وجوب او بر وفق مشيت و فرمان او منافاتى وجود ندارد، بلكه همه اينها از كمال عبوديت و خضوع آنان در برابر عزت خداوندى و اعتراف به كمال عظمت اوست .
789-در اين باره در گذشته سخن گفتيم (ص ) - مؤلف ره .
790-بدان كه اين اوصاف در بسيارى از اخبار در وصف فرشتگان حامل عرش رسيده است ، و ظاهرا در اينجا مقصود همانهايند. از ميسره روايت است كه : ((پادشاهان در زمين فرودين است و سرهاشان عرش را شكافته و بدان اندرون است ، و آنان همه خاشعند به گونه اى كه چشم برنمى دارند، و خوف آنان از خوف اهل آسمان هفتم بيشتر است ، و خوف اهل آسمان هفتم از خوف اهل آسمان ششم بيشتر، و همين طور تا برسد به آسمان دنيا)). (درالمنثور، 5/347)
و از ابن عباس روايت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ((در عظمت پروردگارتان انديشه مكنيد، بلكه در فرشتگانى كه آفريده انديشه نماييد، كه يكى از آن آفريده ها اسرافيل است كه يك گوشه عرش بر دوش اوست و گامهايش در زمين زيرين است و سرش از هفت آسمان گذشته است ، و با اين وصف در برابر عظمت خداوند آنقدر خود را جمع مى كند و كوچك مى نمايد تا به مانند پرنده اى خرد مى گردد.)) (همان مدرك )
و نيز از ابن عباس روايت است كه : ((چون خداوند حاملان عرش را آفريد به آنان گفت : عرش مرا حمل كنيد، ولى تاب نياوردند، به آنان فرمود: بگوييد: لا حول و لا قوة الا بالله ؛ چون اين بگفتند، عرش پروردگارمان بالا رفت (يا جنبيد يا سنگينى كرد) و گامهاى آنان در زمين هفتم بر روى خاك نمناك فرو رفت و قرار نيافت ، خداوند بر گام هر يك از آن فرشتگان يكى از نامهاى خود را نوشت و گامهايشان قرار يافت )). (بحار 58/33)
توجيه اين خبر آن است كه : وجود فرشتگان و بقاء و نيروى آنان كه با داشتن آن چنين اند همه از حول و قوه و هيبت خداست ، و اگر خداى سبحان آنان را مى آفريد و به آنان مى گفت : عرش مرا حمل كنيد، ولى آنان از حول و قوه و كمك الهى يارى نمى جستند، هرگز نمى توانستند به حمل ذره اى از ذرات آفريده هاى خداوند اقدام كنند تا چه رسد به تدبير عرش كه بزرگترين اجرام موجود در عالم است .
چون اين را دانستى گوييم : كسانى كه گويند فرشتگان اجسام اند، از آن روست كه حمل اين صفات آنان - كه در اين اخبار و در فرمايشات آن حضرت آمده - بر ظاهر، امرى است ممكن ، و خداى متعال هم قادر بر همه ممكنات است . و اما كسانى كه آنان را منزه از اجسام مى دانند، گويند: چون خداى سبحان فرشتگان آسمانى را تسخير كننده اجرام آسمانى و مدبر عالم ما - يعنى عالم كون و فساد - و اسباب و علل حوادث اين عالم قرار داده ، از اين رو به اذن خدا احاطه علمى دارند به آنچه در آسمانها و زمين است ، بنابراين كسانى از آنها گام ادراكاتشان در عمق زمين زيرين به اسم اعظم خداوند و علم اعز و اكرم او استوار گشته و قرار يافته است و علم و آگاهى آنها در باطن موجودات راه دارد، و گردن عقول آنان از آسمان برتر گذشته و اركان قواى عقلى آنان از اقطار آسمانها فراتر رفته است .
791-مراد حضرتش آن است كه اين فرشتگان در بقاء و ثبات خودشان به بقاء ثبات عمرش مشابهت و مناسبت دارند كه از زير، زوالى بدانها دست نمى دهد براى هميشه تا خدا خواهد. اگر گويى : آيا عرش ‍ پايه هايى دارد غير از حاملان آن كه بدانها اشاره فرمود، تا اين فرشتگان تناسب با آن پايه ها داشته باشند، يا نه ؟ گويم : در خبر آمده كه عرش را پايه هايى هست : از امام صادق با پدرش ، از جدش ‍ عليهم السلام روايت است كه : ((ميان يك پايه عرش تا پايه ديگر مسير هشتاد هزار سال پرواز پرنده تيز پرواز فاصله است )) (ر.ك : ص 203 (هزار سال ) و نيز بحارالانوار 58/36 (ده هزار سال ).
يكى از محققان گويد: ((عرش را هشت پايه است ، و خداوند به هر يك از فرشتگان هشتگانه كه حامل عرش اند تدبير و حمل يكى از آنها را واگذار نموده و وى را موكل آن فرموده است )). اينك گوييم : ممكن است كه آن حضرت با اين بيان اشاره به اثبات پايه هايى براى عرش و اثبات مناسبت دوشهاى اين فرشتگان با آن پايه ها داشته باشد، و وجه مناسبت اين است كه : چون كتف و دوش محل نيرومندى و قوت است ، آن حضرت آن را استعاره آورده است براى قدرت و قوتى كه ويژه هر يك از اين فرشتگان است و با آن قدرت آن پايه عرش را كه مخصوص اوست تدبير مى نمايد. و شك نيست كه ميان هر يك از اين پايه ها و هر يك از اين نيروها مناسبتى هست كه به همان خاطر خداوند آن فرشته را به حمل آن پايه مخصوص گردانيده ، و همين معناى سخن آن حضرت است .
و ممكن است همان گونه كه لفظ ((گامها)) را براى آنان استعاره آورده ، لفظ ((دوشها)) را نيز استعاره آورده باشد، سپس قيام آنان را به فرمان خدا در حمل عرش ، به قيام ستونها كه يكى از ما عرش (تخت ) خود را بر آن بنا مى كند تشبيه فرموده است ، پس آنان مناسبت و مشابهت دارند با پايه هاى عرش بدون آنكه متعرض اثبات پايه ها بلكه آنچه شبيه پايه ها باشد گرديده باشد.
792-ضمير ((آن )) به عرش برمى گردد. در خبر است از وهب بن منبه كه : ((هر يك از فرشتگان حامل عرش و اطراف آن را چهاربال است ، دو بال بر روى چهره دارد از بيم آنكه مبادا به عرش بنگرد و بيهوش شود. و با دو بال ديگر پرواز مى كند؛ اينان سخنى جز تسبيح و حمد پروردگار ندارند.)) (درالمنثور 5/346). و فروهشتن ديدگانشان كنايه است از كمال خشيت آنان در برابر خداى متعال و اعترافشان به قصور ديدگان عقلشان از ادراك ماوراء كمالاتى كه براى آنان مقدر گرديده و ضعف آنها از قبول آنچه تاب تحمل را ندارند از انوار خدا و عظمت او كه در آفرينش عرش او و آفريده هاى ابداعى ديگرى كه در فوق آنان قرار دارند مشاهده مى شود، زيرا شعاع ديد آنان متناهى است ، و پيش ‍ از رسيدن به حجابهاى عزت الهى از حركت ايستا است .
و از يزيد بن رقاشى نقل است كه : ((خداى متعال را فرشتگانى است در اطراف عرش كه مخلخلين (متحرك و مضطرب ) نام دارند، اشك چشمانشان تا روز قيامت چون نهر روان است ، آنان از ترس ‍ خداى متعال در اضطراب و حركتند گويا بادها ايشان را به اطراف مى پراكند. پروردگار جليل به آنان گويد: اى فرشتگان من ، چرا پنهان مى شويد؟ گويند: پروردگارا، اگر اهل زمين همان آگاهيى را كه ما از عزت و عظمت تو داريم مى داشتند هيچ خوراك و نوشيدنيى گوارايشان نمى شد و در بسترهاى خود نمى آرميدند و به صحرا بيرون مى شدند. اينان آهنگى مانند آهنگ گاو دارند)).
و بدان كه : چون ((بال )) در پرنده و انسان عبارت است از محل (و ابزار) نيرو و قدرت و گرفتن ، از اين رو درست است كه اين لفظ به طور كنايه استعاره آورده شود براى كمال فرشتگان در قدرت و قوتشان كه بدان در فضاى جلال و عظمت الهى پرواز مى كنند و به واسطه آنان كمالات مخلوقات ديگر خداوند صدور مى يابد، و نيز درست است كه اين بالها در تعداد خود به كمى و زيادى موصوف گردند، و اين كنايه از تفاوت مراتب آنها و زيادت كمال در برخى بر برخى ديگر مى باشد. و چون لفظ ((بالها)) را استعاره آورد، اين مستلزم آن است كه آنان را به پرندگان بالدار تشبيه نموده باشد. وانگاه چون پرنده هنگامى كه بال خود را جمع مى كند به كسى مى ماند كه جامه اش را به خود پيچيده باشد، و نيز بالهاى فرشتگان كه عبارت از كمال آنان در قدرت و علومشان است از تعلق به مانند آنچه مقدور و آفريده خداست جمع آمده و قاصر است و پيش از رسيدن به جلال و عظمت الهى در آفرينش ايستا است ، ناگزير اين وضع و جمع شدن بالها به پيچيدن جامه تشبيه گرديده است ، و از همين رو آن حضرت اين لفظ را استعاره آورد و آن را كنايه از كمال خضوع و مقهوريت آنان در زير قدرت و قوت خدا كه در صورت عرشش نمودار است ، قرار دارد.
793-اين جمله اشاره است به تنزيه آنان از ادراكات وهمى و خيالى درباره آفريننده خود، زيرا وهم به امور محسوس داراى صورت و محل و مكان جسمانى تعلق مى گيرد. وهم هر چند كه ديده خود را به سوى قبله وجوب وجود بدوزد و سخت چشم بگرداند هرگز جز به معنايى جزئى كه متعلق به محسوس است دست نمى يابد، حتى خود را نيز به غير موجودى داراى مقدار و حجم ادراك نمى كند و اين از خواص ادراك حيوانى است ، و چون اين نيرو در انسان هست ناگزير پروردگار خود را در جهت مى بيند و به او به صورت يك موجود متحيز داراى مقدار و صورت اشاره مى كند. و از همين روست كه كتابهاى الهى و نواميس شرعى پر است از صفات تجسم مانند چشم و دست و انگشتان و قرار گرفتن بر عرش و امثال اينها (براى خداوند) تا با آفريدگان به آنچه اوهام آنها ادراك مى كند و با آن ماءنوسند سخن گويد، زيرا اگر شارع در ابتداى امر براى مردم بيان بدارد كه صانع حكيم نه داخل عالم است و نه بيرون از آن و نه در جهتى است و حسم و عرض نيست بيشترشان از پذيرش آن به شدت مى رمند و سخت انكار مى كنند، زيرا وهم به طبع خود موجودى را با اين وصف اثبات و تصور نمى تواند كرد و كار آن اينست كه آنچه را تصور نمى كند انكار ورزد و از اين رو منكر اين قسم از موجودات مى باشد. و خطابهاى شرعى گرچه به صفات تجسم رسيده است ولى الفاظى كه موهم اين معانى اند چون قابل تاءويل اند براى اين مقاصد كافى مى باشند، زيرا شخص عامى كه غرق در تاريكيهاى جهل است آنها را بر ظاهرش حمل مى كند و بدين سبب از پراكندگى در اعتقادش مقيد مى گردد، و كسى كه داراى بصيرت است و از اين درجه فراتر رفته است عقلش او را به تاءويل وا مى دارد؛ و همين طور كسى كه در درجه اى بالاتر از او قرار دارد و مردم در شناخت داراى مراتبى هستند و از اين رو ايراد آن معارف بدين صورت ، نيكو و مطابق حكمت است .
(آنچه مصنف (ره ) از شرح محقق بحرانى (ره ) نقل كرد در نسخه خطى موجود نيست و ما آن را از روى نسخه چاپى گذشته و مطابق ((شرح نهج البلاغة )) آورديم ).
اين بود خلاصه آنچه فاضل بحرانى (ره ) افاده فرموده ، ساير فقرات را مى توان با حدس درست استفاده كرد و فهميد.
794-توحيد /278.
795-يعنى فرشته اى به صورت خروس . (م )
796-توحيد /279.
797-توحيد /280. و اين دو حديث را على بن ابراهيم قمى در تفسير سبحان الذى اسرى ... در صفحات 371 و 374 آورده است .
798-توحيد /280.
799-وى از خوارج بوده است (م )
800-نور /41.