دو مكتب در اسلام
جلد اول : ديدگاههاي مكتب خلافت و مكتب اهل البيت درباره صحابه و امامت

سيد مرتضى عسگرى

- ۱۹ -


بررسى روايات سيف در اخبار آشوب زمان عثمان  
سيف اين اخبار و همانند اينها را به منظور دفاع از خلفاى بنى اميه ، مانند عثمان و معاويه و مروان و فرماندارانى چون وليد و سعد بن ابى سرح و ديگر بزرگان و سرشناسان بنى اميه ساخته است و قصه ها و داستانهاى ساختگيش در آشوبهاى آن دوره بر سر زبانها افتاده ، و از آنجا در مصادر معتبر اسلامى ، همچون شراره اى كه بر انبازى از چوب خشك بيفتد، راه يافته كه ما آن را در جلد اول كتاب عبدالله بن سبا، باز نموده و اخبار صحيح آن روزگار پرآشوب را در جلد اول و سوم كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام آورده ايم .
اينك براى مزيد فايده ، نمونه هايى چند از انواع ساخته ها و تحريفهاى روايات گذشته سيف را در اينجا مى آوريم .
دروغها و تحريفهاى سيف در روايات گذشته  
1- ساخته هاى سيف در روايات گذشته  
الف . راويان ساختگى سيف در رواياتى كه گذشت عبارتند از: عطيه ، مبشر، سهل بن يوسف ، و يزيد فقعسى كه همگى مخلوق خيالات او مى باشند؛ زيرا:
عطيه را سيف فرزند بلال بن ابى بلال اهلال الضبى آفريده و برايش فرزندى نيز خلق كرده و او را صعب ناميده است . سيف پاره اى از روايات دروغ خود را از زبان صعب از پدرش و گاهى نيز از زبان ديگران روايت مى كند.
ما رواياتى را كه سيف به ايشان نسبت داده است مورد بررسى و شمارش ‍ قرار داده در كتاب رواه مختلقون آورده ايم و بين برخى از رواياتى كه سيف به آنها نسبت داده با روايات ديگران ، در شرح حال قعقاع بن عمرو، يكى از اصحاب ساختگى او، در كتاب يكصد و پنجاه صحابى ساختگى خود، و نيز در داستان غلاء حضرمى و جلد اول كتاب عبدالله بن سبا، مورد سنجش ‍ و مقايسه قرار داده ايم .
اما سهل بن يوسف ، نسب او را سيف چنين آورده است : سهل بن يوسف بن سهل بن مالك انصارى ، كه ما شرح حال اينان را و تعداد رواياتى كه سيف به نام آنها آورده است در كتاب رواه مختلقون و رواياتى كه سيف از زبان آن ها گفته در شرح حال قعقاع در كتاب صد و پنجاه صحابى ساختگى مورد بحث قرار داده ايم .
اما مبشر، سيف او را مبشر بن فضل ناميده و ما او را و رواياتى كه سيف از زبان او ساخته در خبر سقيفه بنى ساعده آورده ، در جلد اول كتاب عبدالله بن سبا مورد بحث و بررسى قرار داده ايم .
آخرين آنها يزيد فقعسى است . و ما چنين نامى را ضمن بررسى و تحقيق در كتابهاى حديث و سيره و تاريخ و ادب و انساب و طبقات ، و شرح حال سران و سرشناسان حديث نيافتيم ، بجز در پنج روايت سيف ، آن هم در تاريخ طبرى ، و نيز يكى روايت در تاريخ الاسلام ذهبى . مثل اين است كه خداوند چنين كسى را نيافريده ، مگر براى اينكه رواى سيف بن عمر باشد!
اين است كه ما او را از راويان ساختگى سيف بن عمر به حساب آورديم .
ب : سيف در رواياتى كه گذشت ، گذشته از راويان ، اشخاصى چون غافقى و ديگران را نيز ساخته است كه ما به منظور دورى از اطاله كلام ، از بر شمردن ساخته هاى او، و ارائه دلايل غير قابل انكار در ساختگى بودن همه آنها خوددارى مى كنيم . و باز در متن رواياتى كه گذشت ، سيف اين داستان را هم ساخته است :
يكم . داستان فعاليتهاى عبدالله بن سبا را در آشوبهاى زمان عثمان ساخته است كه براى درك ساختگى بودن چنين سخصيتى كافى است كه آن احاديث را با اخبار و رويدادهاى درستى كه ما در جلد اول و سوم كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام آورده ايم مورد مقايسه و سنجش قرار داد.
دوم . در خلال اين رويدادهاى ساختگى ، پيروى دو صحابى پيغمبر خدا (ص )، يعنى ابوذر و عمار را از عبدالله بن سبا آورده كه سيف او را مردى يهودى و از اهالى يمن آفريده ، گروهى نيز از صحابه و تابعى را به پيروى از آن دو درآورده ، و همه آنها را سبائيان ناميده است !
سوم : اخبار اعزام مامورانى از جانب عثمان را به شهرهاى مختلف ساخته ، تا شكاياتى كه از ديگر جاها رسيده بود مورد رسيدگى قرار دهند و به اين ترتيب آنها را اين چنين تقسيم بندى كرده است : محمد مسلمه به كوفه ، اسامه بن زيد به بصره ، عمار بن ياسر به مصر و عبدالله بن عمر به شام . و چنان نموده كه همه اين ماموران از محل ماموريتشان بازگشته اند و مراتب خشنودى و سپاس اهالى هر منطقه را به سمع عثمان رسانيده اند، مگر ياسر كه به پيروى از عبدالله بن سبا درآمد و در كنار او در مصر باقى ماند تا آنجا را به فساد و آشوب بكشد!
سيف همه اين اخبار را با همه طول و تفصيلش از پيش خود ساخته و بجز نزد او، اين چنين افسانه هايى را در نزد هيچ مورخى سراغ نتوان گرفت . اخبار صحيح و درست در اين موارد، همانهايى هستند كه ما از كتاب انساب الاشراف بلاذرى و ديگران در كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام آورده ايم .
چهارم . سيف داستان ابوذر غفارى و معاويه را ساخته و روايات درست آن را تحريف كرده است كه ما اخبار صحيح آن را در كتاب نقش عايشه آورده ايم .
پنجم . سيف قصه هاى ديگرى ساخته است ؛ مانند نامه هايى كه بين عثمان و كارگزارانش ردوبدل شده است و غيره .
2. نمونه هايى از تحريف در روايات گذشته  
الف . تحريف در اسامى
سيف ، نام عبدالرحمان بن ملجم ، قاتل اميرالمومنين (ع ) و عبدالله بن وهب سبائى را، كه از سران خوارج در جنگ نهروان بوده اند، به ترتيب به خالد بن ملجم و عبدالله بن سبا تغيير داده و تحريف كرده است كه ما اين موضوع را در بخش تصحيف و تحريف در جلد دوم كتاب عبدالله بن سبا ثابت كرده ايم .
ب : تحريف در اخبار
سيف خبر ديدار عباده بن صامت را با معاويه تحريف كرده كه ما صحيح آن را در جلد سوم كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام آورده ايم . همچنين خبر مربوط به مساله رجعت را تحريف كرده و مدعى شده است كه آن را ابن سبا از پيش خود ساخته و چنين امرى سابقه نداشت . اگر ما بخواهيم از قرآن و سنت دليلى عليه آن بياوريم ، سخن به درازا خواهد كشيد. پس ناگزير به يك خبر در اينجا بسنده مى كنيم و آن اينكه :
هنگامى كه رسول خدا(ص ) وفات يافت ، ابوبكر در خانه اش در سنح بود و بر بالين پيغمبر حضور نداشت . اما عمر كه در آنجا بود، مرتب مى گفت :
مردمانى از منافقان چنين شايع كرده اند كه پيغمبر مرده است . پيغمبر خدا نمرده ، بلكه پيش خدا رفته ، همان طور كه موسى بن عمران به مدت چهل شبانه روز پيش خدا رفته بود و از ميان قومش غايب شده بود، و پس از اينكه شايع كرده بودند كه مرده است بازگشت ! به خدا سوگند كه پيغمبر هم رجعت مى كند و... (664)
همچنين سيف خبر مربوط به مساله وصيت را تحريف كرده و، همچنان كه ديديم ، آن را به ابن سباى يهودى نسبت داده است . و نيز روايت رسول خدا (ص ) را درباره عمار تحريف نموده و مدعى شده است كه آن حضرت درباره عمار فرموده است : الحق مع عمار، مالم تغلب عليه ولهه الكبر! و اينكه سعد وقاص گفته است كه عمار پيرو خرفت شده ، در صورتى كه حديث زير، نظر پيامبر خدا(ص ) را درباره عمار بخوبى مى رساند. توجه كنيد:
هرگاه ميان مردم اختلاف افتد، حق با فرزند سميه خواهد بود. (665)
و نيز در طبقات ابن سعد آمده است كه على (ع ) در سوگ عمار فرمود:
حق و عمار ملازم يكديگرند، و هر كجا كه حق وجود داشته باشد، عمار نيز همان جاست . (666)
سيف بن عمر اين احاديث را درباره عمار تحريف كرده و عبارت مالم تغلب عليه و لهه الكبر افزوده است .
از احاديث پيغمبر(ص ) درباره عمار حديثى است كه ابن هشام در خبر ساختن مسجد پيغمبر(ص ) آورده كه ضمن آن مى گويد:
در آن ميان كسى متعرض عمار شد و ناراحتى او را فراهم آورد. پيغمبر(ص ) فرمود: از عمار چه مى خواهند، او به بهشتشان مى خواند، و آنان وى را به دوزخ ! عمار به منزله پوست بين چشم و بينى من مى باشد، و از مردى كه به چنين مقامى رسيده باشد دست بداريد.
ابن هشام اين حديث را آورده ، ولى نگفته است آن كس كه براى عمار مزاحمت ايجاد كرده بود چه كسى بوده ، اما ابوذر خشنى (م 770 ق ) در شرحى كه بر سيره ابن هشام نوشته آن شخص را عثمان بن عفان معرفى كرده است و ما تفصيل آن را در كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام آورده ايم .
اما درباره شخص ابوذر، اين مطلب محقق است كه رسول خدا(ص ) درباره او فرموده است :
ما اظلت الخضراء، و ما اقلت الغبراء، من رجل اصدق لهجه من ابى ذر. يعنى آسمان سايه نينداخته و زمين بر پشت خود برنداشته مردى راستگوتر از ابوذر را. (667)
مقايسه اخبار سيف در مساله آشوبها با اخبار ديگران 
ذهبى در تاريخش (668) اخبار فتنه و آشوبهاى زمان عثمان را چنين آورده است :
زهرى مى گويد عثمان به خلافت نشست و در مدت شش سال نخست زمامداريش هيچكس بر او و كارهايش خرده نگفت و لب - شكايت نگشود. مردم او را از عمر بيشتر دوست مى داشتند، زيرا عمر بر مردم سخت مى گرفت ، ولى عثمان چون به حكومت نشست ، با آنان به مدارا رفتار كرد و به حالشان رسيدگى مى نمود.
اما پس از اين مدت ، در شش سال آخر حكومتش به كارهاى مردم رسيدگى نمى نمود و نزديكان و خانواده خود را مصدر امور قرار داد، و طى حكمى ويژه ، خمس غنائم مصر يا آفريقا را به مروان بخشيد! و ثروت و اموال عمومى را به نزديكان خود واگذار نمود و ديگر مسلمانان را از آن محروم ساخت ! و كار خود را چنين توجيه كرد كه طبق فرمان خدا صله رحم مى كند!
عثمان اموال را از مردم مى گرفت و سپس خود به عنوان قرض آن را از بيت المال برمى داشت و مى گفت :
ابوبكر و عمر آنچه را كه مربوط به ايشان مى شد نمى گرفتند و آن را بر جاى مى نهادند، اما من آنها را برمى گيرم و در ميان خويشاوندانم قسمت مى كنم . و مردم بر او برآشفتند.
و همچنانكه گفتيم عمير بن سعد را، كه مردى پارسا و خيرانديش بود، از حكومت حمص برداشت و حكومت آن جا را به ضميمه شام در اختيار معاويه نهاد. عمروعاص را از فرمانروايى بر مصر معزول كرد، و حكومت آنجا را به ابن ابى سرح واگذار نمود. ابوموسى اشعرى را از بصره برداشت و عبدالله بن عامر را به جايش منصوب كرد. مغيره بن شعبه (669) را از فرمانروايى بر كوفه بر كنار نمود و سعيدبن العاص را به جايش نشانيد و همين كارها بود كه مردم را بر آن داشت تا به اعتراض برخيزند و در رويش ‍ بايستند.
زهرى مى گويد عثمان گروهى از سران صحابه را، كه عمار ياسر نيز در ميانشان بود، فراخوند و به ايشان گفت مطلبى از شما مى پرسم و مى خواهم كه به من راست بگوييد. شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا قبول داريد كه رسول خدا(ص ) قريش را بر ديگر مردمان ترجيح مى داد و بنى هاشم را بر ديگر قريشان ؟ آنها سكوت اختيار كردند و چيزى نگفتند. پس عثمان گفت : اگر كليدى بهشت در اختيار من مى بود، بى گمان همه آنها را در دست بنى اميه مى نهادم تا همگى داخل آن شوند! (670)
در اينجا، جايى براى بازگو كردن نارواى فرماندهان و حكام بنى اميه در اواخر خلافت عثمان در مصر و شام و كوفه و بصره و مدينه - كه مورد اشاره مورخان است - وجود ندارد، و يا رفتار نابهنجار شخص عثمان و دارودسته اش با پاكان صحابه و تابعين ايشان . اما به اين همه ، ما تنها به ذكر پاره اى از آنچه عثمان و بستگانش در ميان اصحاب پيغمبر(ص ) بر سر غفارى آورده اند بسنده مى كنيم .
ابوذر در موسم حج در منى  
از ابوكثير به نقل از پدرش آمده است كه گفت :
من در محل جمره وسطى به خدمت ابوذر رسيدم . در آنجا مردم گرد او را گرفته از وى سوال مى كردند و فتوا مى خواستند.
در اين هنگام مردى بالاى سر ابوذر ايستاد و گفت : مگر به تو فرمان نداده اند كه مسائل را پاسخ نگويى و فتوا ندهى ؟! ابوذر سربلند كرد و در او نگريست و گفت :
مگر تو جاسوس منى ؟ آنگاه به سخن خود چنين ادامه داد:
اگر شمشيرتان را اينجا (و اشاره به پشت گردن خود كرد) بگذاريد و من گمان ببرم كه پيش از افتادن سرم ، مجال بازگويى حتى يك كلمه را كه از پيغمبر(ص ) شنيده ام دارم ، بى گمان آن را بر زبان خواهم آورد. (671)
بخارى اين خبر را به طور كامل نياورده است . او مى نويسد: ابوذر گفت اگر شمشيرتان را اينجا (و اشاره به پشت گردنش كرد) بگذاريد و من گمان برم كه پيش از كشتنم مى توانم كلمه اى را كه از پيغمبر شنيده ام بگويم ، بى گمان خواهم گفت . (672)
ابن حجر در شرح اين مطلب در كتاب فتح البارى خود مى نويسد:
آن كس كه ابوذر را مورد خطاب قرار داد، مردى از قريش بود، و آن كس كه او را از دادن فتوا منع كرده بود عثمان بن عفان بوده است . (673) آن وقت در شرح قضيه مى نويسد: اينكه گفته است كلمه اى براى اين است كه مطلب زياد و كم را شامل مى شود، و منظورش اين است كه او در هر حال تبليغ خواهد كرد و دست از آن برنمى دارد، حتى اگر كشته شود.
ابن حجر سخن ابوذر را تفسير كرده است كه او آنچه را از رسول خدا(ص ) شنيده باشد به مردم خواهد رسانيد، حتى اگر يك كلمه باشد و از اين وظيفه هم دست بردار نيست ، حتى اگر جانش را بر سر اين كار بگذارد. در تذكره الحفاظ ذهبى آمده است : بر سرش جوانى قريشى حاضر شد و گفت آيا اميرالمومنين تو را فرمان نداده است كه فتوا ندهى ...؟ (674)
ابوذر در بيت الله الحرام  
در مستدرك حاكم به سندش از حنش كنانى آمده است كه از ابوذر، در حالتى كه دست بر در كعبه نهاده بود، شنيدم كه به مردم مى گفت :
اى مردم ! هر كس كه مرا مى شناسد، كه من همانم ، و آن كش كه مرا نمى شناسد، من ابوذرم ، و شنيدم كه پيغمبر خدا(ص ) مى فرمود: مثل اهل بيتى كسفينه نوح ، من ركبها نجا، و من تخلف عنها غرق . يعنى اهل بيت من كشتى نوح را مانند، كه هر كس بر آن سوار شد نجات يافت ، و هر كس كه از آن روى بگردانيد غرق و هلاك گردد. (675)
ابوذر در مسجد پيغمبر و جاهاى ديگر  
يعقوبى بتفصيل خبر برخورد ابوذر را با هيئت حاكمه در تاريخش آورده است . وى مى گويد: (676)
به عثمان خبر رسيد كه ابوذر در مسجد پيغمبر(ص ) مى نشيند و مردم گردش را مى گيرد و آن وقت سخنانى مى گويد و بر او طعنه و زخم زبان مى زند. يا اينكه كنار در مسجد مى ايستد و مردم را مخاطب ساخته ميگويد: اى مردم ! هر كس كه مرا مى شناسد، كه شناخته است ، و آن كس كه مرا نمى شناسد، بداند كه من ابوذر غفاريم ، من جندب بن جناده ربذيم .
اى مردم ! خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، نسلى كه از نسل ديگر پديد آمده بود و خداوند شنوا و داناست .
اين مردم ! محمد(ص ) برگزيده نوح و آل ابراهيم و سلاله اسماعيل است و خاندان هدايت كننده از محمد(ص ) مى باشند. او، شرف شريف ايشان است ، عترتى كه زيبنده فضل و برترى هستند و در ميان ما چون آسمان برافراشته و كعبه پرده بركشيده و يا قبله مراد و يا مانند آفتاب درخشنده و يا ماه رونده و يا همتاى ستارگان رهنما و يا چون درخت زيتون در قرآن كه ميوه آن پراكنده شده و بركت آن به همگان رسيده است ، مى باشند.
محمد وارث علم آدم است و آنچه را كه پيامبران بدان برترى يافته اند، و على بن ابيطالب وصى محمد(ص ) است و وارث دانش او.
اى امتى كه پس از پيامبرش به حيرت و سرگردانى افتاده ايد! بدانيد كه اگر آن كس را كه خداوند پيش داشته ، مقدم مى داشتيد و آن كس را كه واپس نهاده به دنبال مى گذاشتيد و ولايت و وارثت را در خانواده پيغمبرتان مى نهاديد، بى گمان از روى سر و زير پايتان بهره مند مى شديد. خيرات و بركات از هر طرف بر شما روى مى آورد و دوستدار خداوند، بينوا نمى گرديد و بخشى از واجبات خدا از ميان نمى رفت ، و در اجراى حكم خداوند بين دو نفر اختلاف نمى افتاد. زيرا دانش راستين در نزد آنان مى باشد. اما چون كرديد آنچه را كه كرديد، پس بچشيد نتيجه زشتكاريهاى خودتان را كه به همين زودى ستمكاران دريابند كه به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت ! (677)
يعقوبى پس از آن در تاريخ خود مى نويسد:
عثمان خبر يافت كه ابوذر از او بد مى گويد و آنچه را كه او از سنتهاى پيغمبر خدا(ص ) و ياوران ابوبكر و عمر تغيير و تبديل داده است براى مردم باز مى گويد، اين بود كه او را به شام نزد معاويه تبعيد كرد!
ابوذر در شام هم بيكار ننشست . او در مسجد مى نشست و آن سخنان را همچنان مى گفت و مردم هم در پيرامون او جمع شده به سخنانش گوش ‍ مى دادند تا آنجا كه شنوندگانش بسيار شده خلقى عظيم بر او گرد آمدند و...
به دنبال اين مطالب يعقوبى سخنانى دارد كه فشرده آن به شرح زير است :
معاويه طى نامه اى به عثمان نوشت كه تو با اعزام ابوذر به اينجا، شام را هم برخود تباه كرده اى ! عثمان در پاسخش نوشت كه ابوذر را بر تخته بند شتر، و بدون زيراندازى بنشان و به مدينه اش بازگردان !
و بدينسان ابوذر، در حالى كه گوشت رانهايش از فرط سايش با تخته بند جهاز شتر، در طول سفر دور و دراز از بين رفته بود، به مدينه بازگردانيده شد! آنگاه در همان برخورد اول با عثمان بين او و خليفه سخنانى ردوبدل شد كه در نتيجه عثمان برآشفت و فرمان تبعيدش را به ربذه صادر كرد!
بين وليد عقبه ، والى كوفه ، و ابن مسعود، صحابى پيغمبر (ص )، نيز نظير همين درگيرى صورت گرفته و عثمان وى را به مدينه احضار فرمود و در همان برخورد اول عثمان فرمان داد تا او را بسختى بر زمين كوبيدند كه به سبب آن از دنيا رفت .
عثمان با عمارياسر، صحابى رسول خدا(ص )، نيز نظير همين رفتار را كرد! (678)
فشرده اى از اخبار آشوب در اواخر حكومت عثمان
عثمان دست واليان خود، از بنى اميه ، را بر مسلمانان و خزانه اموال عمومى ايشان بازگذاشته بود. و اگر مردم از ستم فرماندارانش به جان آمده شكايت به او مى برند، اعتنايى نمى كرد و به دادشان نمى رسيد. تا اينكه سرانجام بر او شوريدند و براى احقاق حق خويش قيام كردند.
در قيام و شورش عليه عثمان ، بنى تيم به اميد به خلافت نشانيدن طلحه ، و خانواده زبير نيز به خيال به حكومت رسانيدن زبير، با عثمان درافتاده به دشمنيش برخاسته بودند! به غير از اينها، و به غير از خاندان بنى اميه ، تقريبا همه انصار و ديگر اصحاب رسول خدا(ص ) براى اميرالمومنين (ص ) براى اميرالمومنين (ع ) تبليغ مى كردند.
سرانجام قيام كنندگان ، عثمان را، كه انصار و ديگران دست از ياريش كشيده بودند، از پاى درآوردند و دست بيعت به دست على (ع ) زده او را به خلافت برداشتند.
طلحه و زبير ناگزير تسليم راى اكثريت شده پيشاپيش ديگر صحابه رسول خدا(ص ) با امام بيعت نمودند.
اما زمانى كه امام (ع ) موجودى بيت المال را به طور مساوى بين مسلمانان قسمت فرمود، طبقه اى كه خود را برتر از ديگران مى پنداشت ، سخت بر آشفت و به اعتراض برخاست كه سردمدارى آنان را طلحه و زبير بر عهده داشتند!
ديرى نپاييد كه طلحه و زبير در مكه خود را به ام المومنين عايشه رسانيدند، بنى اميه نيز پيرامون ايشان را گرفته نواى خونخواهى عثمان را بهانه قيام و آشوب خود ساختند!
اين پيمان شكنان ، به بصره يورش بردند و آنجا را گشودند و از همان جا سپاهى گران به جنگ امام بسيج نمودند. امام نيز از مدينه به قصد سركوبى اين آشوب بيرون شد و در خارج از شهر بصره با سپاهيان ايشان روبروگرديد. عاقبت بين اين دو گروه جنگ درگرفت كه به جنگ جمل معروف گرديد. گروهى از سپاهيان عايشه كشته شدند و بقيه هم تسليم گرديدند كه مورد عفو امام قرار گرفتند.
اين فشرده اخبار آشوب و قيام مردم در زمان حكومت عثمان و بيعتشان با اميرالمومنين (ع ) و جنگ جمل در بصره بود، كه ما اخبار و مصادر خبرى آنان را به طور مفصل در جلد دوم كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام آورده ايم .
مقايسه اى ميان اخبار ساختگى سيف و اخبار درست دوره آشوب
سيف آورده است كه يك نفر يهودى از اهالى صنعاء يمن به نام عبدالله بن سبا، كه مادرش كنيزكى سياه چرده بود و در زمان حكومت عثمان ظاهرا اسلام آورده بود، به گشت و گذار در شهرهاى بزرگ اسلامى ، چون مدينه ، شام ، كوفه ، بصره و مصر پرداخت و مردم را به رجعت و بازگشت پيغمبر بعد از وفاتش معتقد مى كرد، و اينكه على (ع ) وصى پيغمبر است و عثمان حق اين وصى را غصب كرده لازم است كه بر او شوريد و حق را از او گرفت و به صاحب اصليش بازگردانيد!
گروهى از پاكان و نيكان صحابه رسول خدا(ص )، مانند عمار ياسر، ابوذر غفارى ، حجر بن عدى و دهها تن ديگر همانند ايشان ، كه همه آنها را سبائيان مى نامند، سخنانش را باور كردند و رهبريش را پذيرفتند.
ابن سباى يهودى ، اينان را ياد داده بود تا مردم را به نام امر به معروف و نهى از منكر بخواند و نامه هايى داير بر خرده گيرى بر واليان و فرمانداران خود بنويسند و مردم را بر آنها بشورانند و آنها نيز چنين كردند! و اينكه عمار ياسر، همان طور كه پيغمبر گفته بود، خرفت و ابله شده است ، و همچنين ابوذر غفارى !
در نتيجه سبائيان ، يعنى همان اصحاب و تابعين ايشان ، دستورهاى ابن سبا را انجام دادند و مردم را به مدينه كشانيدند و سرانجام عثمان را در خانه اش ‍ كشتند و با على (ع ) به خلافت بيعت كردند!
اما طلحه و زبير به عنوان خوانخواهى عثمان به بصره رفتند و على نيز در پى ايشان به همان جا روان گرديد. دو سپاه در بيرون شهر بصره به يكديگر رسيدند و باب مذاكره را گشودند و راه صلح را در پيش گرفتند و آن را بر جنگ و خونريزى ترجيح دادند. اما سبائيان ، كه آروزى خود را بر باد رفته مى ديدند، از پايان كار خود به وحشت افتادند. پس حيله اى انديشيده شبانه خود را در دو سپاه جا زدند و صبحگاهان از هر دو طرف تيراندازيهاى شديدى را آغاز نهادند و همين امر باعث شد كه دو سپاه به يكديگر آويزند و جنگ را شروع نمايند، بدون اينكه كسى از سران دو سپاه از نيرنگ سبائيان آگاه شده باشد، و سرانجام هم هيچكس ندانست جاى داشتند! و بالاخره سيف مى گويد جنگ جمل اين چنين شروع و به پيروزى امام منجر گرديد!
سيف اين اخبار را در ميان صدها روايت ساختگى خود و از زبان راويانى كه آفريده ، آورده است . از جمله راويانى كه در روايات گذشته او اساميشان آمده بود و ما نيز در همان جا به اخبار درست و صحيح آن اشاره كرده ايم . و بر دانشمندان پرمايه و برجسته اين مانند طبرى ، ابن اثير، ابن كثير، ابن عساكر و ابن خلدون و ديگران نيز پوشيده نبوده است كه سيف بن عمر، به زندقه متهم بوده ، دانشمندان وى را دروغگو معرفى كرده اند و هيچيك او را موثق دانسته ، بلكه همگى سخنان او را غير قابل اعتنا دانسته اند. و ما هم اين مطلب را از بسيارى از ايشان در كتاب عبدالله بن سبا نقل كرده ايم .
و باز بر اين دانشمندان روايات صحيح آن اخبار پوشيده نبوده است ، بلكه مايل نبوده اند تا آنها را بياورند، و خودشان اين موضوع را بى هيچ ملاحظه اى گفته اند و اخبار درست را به اين بهانه كتمان كرده اند كه مردمان عامى را توانايى شنيدن آنها نمى باشد!
اى كاش اين دسته از دانشمندان در اين مورد تنها به كتمان كردن اخبار درست بسنده مى كردند، و همچنان كه اين روش را در بسيارى از اخبار ديگر به كار برده اند، اخبار دروغ را به جاى اخبار صحيح نقل نمى كردند، و اخبار ساختگى را با علم به دروغ و بى اساس بودن آنها ميان مردم منتشر نمى ساختند.
اين دانشمندان اطلاع كامل داشته اند كه آنچه را سيف بن عمر به عمار و ابوذر و ابن مسعود و حجر بن عدى و دهها صحابى و تابعى ديگر نسبت داد، همه دروغ و افتراست . و نيز مى دانسته اند كه اين سخن او، كه سران و معاريف صحابه از مردى يهودى پيروى كرده و او ايشان را به ايجاد فساد مسلمانان و آشوب و فتنه ميان آنان فرمان داده تا به جان هم بيفتند و ندانسته هر امرى را انجام دهند، همه دروغ و افتراست !
اى مرگ بر مغزهاى متحجرى كه چنين خرافاتى را باور داشته باشند. آخر آنها چگونه پذيرفته اند كه عثمان خليفه از وجود اين يهودى ، البته بنا به گفته سيف ، در بر افروختن آتش چنان فتنه و آشوبى پاك بى خبر بوده است ؟!
چگونه عمار ياسر و ابوذر غفارى از اميرالمومنين (ع ) درباره ادعاى اين يهودى كه مى گويد او وصى پيغمبر است پرسشى نكرده اند؟!
و بالاخره چگونه از محمد بن ابى بكر، دست پرورده امام ، در ميزان درستى ادعاهاى آن يهودى حيله گر چيزى نپرسيده اند؟!
نمى دانم اينان چگونه اين دروغها را پذيرفته اند؟ و باور نمى كنم دانشمندان مذهب خلفا انگشت تصديق بر ساخته هاى سيف گذاشته باشند. هرگز! چه ، آنها دروغ بودن آنچه را كه وى ساخته و تهمتهايى كه زده است دانسته و مى دانند.
ولى از عامه مردم در شگفتم كه چگونه اين افسانه هاى خرافى را باور مى كنند. دانشمندانى كه دروغهاى سيف را منتشر مى كنند، مى دانند كه همه آن ها دروغ و افتراست ، ولى به اين سبب آنها را انتخاب كرده اند كه آن زنديق دروغهايش را زير پوشش دفاع از هيئت حاكمه وقت ، و در مواردى كه ايشان هدف تيرهاى انتقاد قرار گرفته اند پنهان داشته است ، همچون كارى كه در برابر عمل انتقاد برانگيز خالد بن وليد در كشتن مالك بن نويره صحابى و همبستر شدنش با زن مالك در همان شب انجام داده است !
و يا مساله اتهامى كه بر مغيره بن شعبه در دوره زمامداريش در بصره بر او وارد شد، و يا خبر برداشتن حد شرابخوارگى از ابومحجن به وسيله سعدوقاص و يا خبر وليد بن عقبه و تازيانه خوردنش بر اثر ميخوارگى كه سيف به مداواى هر يك از اين اخبار، كه موجب انتقاد و سرشكستگى آنان و غير آنان از خلفا و فرمانداران و بستگانشان مى شده ، اقدام كرده و رياكارانه به چاره انديشى آنها پرداخته است .
در چنين حالى است كه سران و دانشمندان بلند آوازه مذهب خلفا اهميتى نمى دهند كه زير عنوان دفاع از اربابان زر و زور و رفع اتهامات از دامان هيئت حاكمه ، تهمتها و افتراهاى اين زنديق را بر پاكان صحابه و نيكان تهيدست ايشان ، امثال ابن مسعود و ابوذر و عمار انتشار دهند. زيرا براى آنها، مهم اين است كه آنچه موجب خرده گيرى و انتقاد بر خلفا و فرمانداران و بستگان و اطرافيان ايشان مى باشد از عامه مردم پوشيده بماند كه آن هم با نشر دروغها و ساخته هاى سيف ميسر است . چه ، هم اينها به مراد خود رسيده اند و هم سيف در پاسخ به نداى زندقه اش ، با پست و بى مقدار كردن پاكان و نيكان صحابه رسول خدا(ص )، و انتشار دروغها و اراجيف سست و بى ارزشش در تاريخ اسلام ، به آرزوى ديرينه اش رسيده است !
از اين سخن طبرى كه در علت كشته شدن عثمان مى نويسد ما از ذكر بيشتر علتهاى آن چشم پوشيده ايم ، زيرا علتهايى وجود داد كه چشم پوشيدن از آنها را ايجاب مى نمايد، چنين برمى آيد كه علل و جهاتى كه وى را بر آن مى دارد تا اخبار صحيح را پوشيده دارد، همانا وجود اخبارى است كه موجب سرزنش و سرشكستگى هيئت حاكمه در ميان عامه مردم مى شده است ؛ همچنان كه پيش از اين همه از او نقل كرده ايم كه گفته است و آن چيزى است كه عامه مردم تاب شنيدن آن را ندارد!
كوتاه سخن اينكه در پرتو اين نوع كتمان و پرده پوشى ، حديث رسول خدا(ص ) و سيره آن حضرت و روش اهل بيت و اصحابش دستخوش ‍ تحريف ، و اخبار درست آنان به اخبار ساختگى و نادرست تبديل گرديد. كارى كه سيف در پاسخ به نداى زندقه اش انجام داده و دانشمندان نيز همين روايات ساختگى او را، با علم به اينكه يكسره دروغ است ، به جاى روايات صحيح و درست بر سر زبانها انداخته اند. چون در آنها موردى براى دفاع از هيئت حاكمه و بستگانشان از خلفا و فرمانداران و فرماندهان يافته اند!
اين نوع كتمان و پرده پوشى از ناحيه دانشمندان مذهب خلفا كم نيست .
فشرده اى از انواع كتمان در مذهب خلفا  
ديديم كه دانشمندان مذهب خلفا در كتمان روايات و يا هر خبرى كه موجب سرزنش و انتقاد هيئت حاكمه صدر اسلام و فرمانداران و بستگانشان باشد، همراى هستند و دليلشان اين است كه آنها همگى اصحاب پيغمبر خدا(ص ) بوده ، روا نيست تا مطلبى گفته شود كه انتقاد و خرده گيرى از آنها را به دنبال داشته باشد! و اين در حالى است كه همين دانشمندان روايات دروغى را انتشار داده اند كه طعن و هتك حرمت پاكان تهيدست و بينواى صحابه پيغمبر خدا(ص )، امثال عمار، ابوذر و ابن مسعود را در بر داشته است !
اينان در راه دفاع از هيئت حاكمه گاهى تمام خبر را از اصل كتمان كرده اند، و گاهى قسمتى از آن را كه موجب خرده گيرى و انتقاد از ايشان است حذف نموده ، باقى آن را كه انتقادى از ايشان به دنبال نداشته باشد آورده اند.
زمانى نيز آن قسمت از روايت و خبر را كه موجب خرده گيرى بر فرمانروايان بوده به كلمه اين گنگ و مبهم چنان تبديل كرده اند كه چيزى از مراد از مراد و منظور آن فهميده نمى شود.
گاهى نيز برخى از ايشان خبر روايت را به اشكال مختلف تحريف مى كنند، به طورى كه شكيباى بردبار را، مردى ستمگر نادان ، و برعكس ، ستمگر سركش خودخواه را مردى صبور و شكيبا نشان مى دهند و يا به عبارت ديگر، هر چيز را درست به عكس و نقيض آن تبديل مى كنند!
آنگاه ديگران در انتشار خبر كه تحريف شده و يا روايتى كه ساخته شده به تلاش و كوشش برمى خيزند تا آن را موجه و قابل اطمينان جلوه داده ، به جاى خبر و روايت درستى كه نقد خرده گيرى بر حكام و امرا را در پى دارد، در جوامع اسلامى انتشار دهند! و نيز نهايت سعى خود را به كار برده و احيانا با كمك و مساعدت همفكران خود به تضعيف روايتى كه موجب خرده گيرى بر هيئت حاكمه است و راوى آن و مولف كتابى كه آن يا خبر را آورده است برخاسته ، با هزاران زخم زبان و تير تهمت و افترا، آنها را از اصالت و اعتبار مى اندازند.
و اگر به همه اينها دست نيابند، آن روايت و خبر را به نحوى تاويل و معنى مى كنند كه صلاح هيئت حاكمه در آن باشد. و از همين راه ، انتقاد و سرزنشى را كه متوجه سران قوم بوده است به مدح و آفرين بر ايشان تبديل مى كنند!
آنگاه به هر كس كه پيرو راه ايشان است ، متناسب با مقدارى كه در اين روش ‍ با آنان همراهى نموده ، احترام و حرمت مى گذارند. راوى روايتى را كه با ايشان هماهنگ باشد، مورد اطمينان معرفى كرده ، خبرش را در صحيح اعلام مى كنند، و تاليف مولفى را كه همسوى ايشان باشد، به اندازه همراهيش در راهى كه با هم هماهنگى داشته اند، مطمئن و درست معرفى كرده ، نام رواى و مولف را با همه تجليل و احترام بر زبان مى آورند و در شهرت و معروفيتش با تمام قوا مى كوشند!
به همين سبب است كه سيره ابن هشام در مذهب خلفا و پيروانشان به درستى و اطمينان شهرت يافته است . چه ، كتاب مزبور در همان راستا گام برمى دارد كه آنان بر آن اتفاق كرده و هماهنگ شده اند. و سيره ابن اسحاق
نيز به اين دليل مورد بى مهرى قرار گرفته و به دست فراموشى سپرده شده كه با روش پذيرفته شده آنها سازگارى ندارد. در صورتى كه ابن هشام سيره خود را از سيره ابن اسحاق گرفته ، منتهى با اين تفاوت كه بنا به گفته خودش ‍ آنچه را كه بازگوكردنش موجب ناراحتى مردم مى شده از آن انداخته است !
و باز به همين مناسبت است كه تاريخ طبرى مطمئنترين منبع خبر و تاريخى اسلامى معروف شده ، از شهرت و اعتبارى ويژه برخوردار گرديده است ! و مولفش ، طبرى ، در مذهب خلفا امام المورخين لقب گرفته ، زيرا كه او در پيروى از همان روش ، همه روايات سيف را، كه از دروغ و ساختگى بودن همه آنها اطلاع كامل داشت و مى دانسته است كه تمامى آنها بر خلاف حقايق و رويدادهاى تاريخى است ، در اخبار عصر صحابه ، و يا بهتر بگوييم در اخبار زمان خلفاى نخستين ، به طور پراكنده آورده است ! و به دنبالش ، علما براى به چنگ آوردن آن چه را كه در تاريخ طبرى آمده است هجوم برده ، همه آنها را در مصادر اسلامى وارد كرده و اخبار صحيح را مورد بى مهرى و بى اعتنايى خود قرار داده اند، تا آنجا كه در مجتمعات اسلامى محكوم به نابودى گرديده اند!
و باز به همين جهت است كه بخارى در مذهب خلفا بر مسند امام المحدثين نشسته و صحيح او، درست ترين و صحيحترين كتابها پس از كتاب خدا معرفى شده و احاديث صحيحى كه در صحيح او با مسلم نيامده باشد، نامعتبر و غير قابل قبول معرفى شده اند!
منشا اختلاف در روايات مصادر اسلامى
اگر در بحثهاى گذشته اين كتاب ، و يا آنچه را كه در مباحث اجتهاد خلفا، در جلد دوم همين كتاب خواهد آمد، دقيق شويم ، منشا اختلاف را در روايات اسلامى در خواهيم يافت .
ما، در مورد به احاديثى برخورد كرده يم كه به منظور هماهنگى با سياست هيئت حاكمه و مصلحت ايشان ، در برابر روايات درستى كه با سياست و مصلحت آنها هماهنگى نداشت ساخته شده اند! و از همين جا ميزان ثابتى براى شناخت حديث قوى از حديث ضعيف بر ما مكشوف گرديده است . به اين معنى كه حديث ضعيف از احاديث متعارض در صحيح بخارى ، مثلا در مورد گريستن بر ميت است و نهى آن را به پيغمبر نسبت مى دهند، هماهنگ باشد. و حديث قوى مخالف آن ، مانند حديث ام المومنين عايشه و ديگران است كه گريستن بر ميت را جايز دانسته ، آن را از سنت رسول خدا(ص ) مى دانند.
همچنين از دو حديث متعارض از احاديث ام المومنين عايشه ، كه در اين مورد سخن رفته كه چه كسى در آخرين ساعات حيات پيغمبر در كنار حضرتش بوده ، حديث ضعيف او حديثى است كه مى گويد: وصيت به على چه وقت صورت گرفته است كه من از آن بيخبرم ؟ پيغمبر در آغوش و روى سينه من درهم شكست و از دنيا رفت ! و حديث قوى از آن بانو، حديث ديگرى است كه از حضور اميرالمومنين (ع ) در آخرين ساعات حيات پيغمبر بر بالين و كنار آن حضرت سخن مى گويد. نخستين حديث او بر اساس خوشامد صاحبان قدرت و حكومت است ، و دومين آن بر خلاف مصلحت و سياست ايشان مى باشد. و اين همان ميزان ثابتى است براى شناخت حديث قوى از حديث ضعيف در احاديث سنت پيغمبر و سيره اصحاب و تابعين و حتى سيره پيامبران گذشته ، و نيز احكامى را كه خلفا، مطابق سليقه خويش اجتهاد كرده و فتوا داده اند و مانند اينها.
نتيجه مباحث گذشته
شخص پژوهشگر متتبع در مى يابد كه مذهب خلفا تنها ميزان ثابت براى شناخت حق از باطل ، مصلحت هيئت حاكمه است و بس ! به اين معنى كه هر روايت يا خبرى كه خرده گيرى و انتقاد از آنها را در پى داشته باشد، و يا موجب رسوايى و بد نامى ايشان گردد، ضعيف و نادرست و باطل است . و هر كتاب و يا راوى و يا مولفى كه چيزى از آن روايت كند، ضعيف و غير موثق و نامطمئن است ! و انواع زخم زبان و بدگويى متوجه او مى شود! و اگر حديث و خبرى آمده باشد كه نتوانند زبان به بدگوييش بگشايند و يا بر مولف آن خرده بگيرند، آن را طورى كه خود مى خواهند تاويل و معنى مى كنند!
از سوى ديگر، هر مولف يا راوى اى كه به ذكر مناقب و تعريف و خوشامدگويى از هيئت حاكمه برخاسته و آنچه را كه باعث انتقاد بر ايشان مى شود رها كند، ثقه و راستگوست !
و اگر گذشته از آن ، كسى در آنچه روايت مى كند و يا تاليف مى نمايد از هيئت حاكمه دفاع و جانبدارى نمايد، او را امين و ثقه و راستگوى واقعى معرفى كرده ، رواياتش را بر سر دست مى برند و در كتابهاى خود منتشر نموده ، آوازه اش را به گوش جهانيان مى رسانند!
از درگاهى به چنين وسعت و گشادگى ، سيف بن عمر زنديق ، به حكم زندقه اش ، هر چه را خواسته است در سنت پيغمبر(ص ) و حديث و سيره آن حضرت وارد كرده است ! و به همين مناسبت هم بوده كه روايات ساختگيش به مدت سيزده قرن در پيش از هفتاد مصدر از مصادر اسلامى راه يافته است !
سيف ، از حديث و سيره ، هر چه را كه خود خواسته ، در سنت پيغمبر خدا(ص ) وارد كرده است كه ما آنها را در بخشهاى زير در كتابهاى يكصد و پنجاه صحابى ساختگى و رواه مختلقون مورد بحث و بررسى قرار داده ايم :
1- پيغامگزاران رسول خدا(ص ).
2- عمال و كارگزاران پيامبر خدا(ص ).
3- نمايندگانى كه به خدمت پيغمبر رسيده اند.
4- دست پروردگان رسول خدا(ص ).
پيش از اين هم گفتيم كه چگونه سيف حديث پيغمبر را درباره عمار تحريف كرده است .
درباره سيف بن عمر تميمى و همپالگيهايش ، مانند ابوالحسن البكرى ، نويسنده كتاب الانوار كه احاديث خرافه را در كتاب سيره النبى المختار و كتابهاى ديگرش آورده است ، و يا كعب الاحبار كه موجب شده تا اسرائيلياتش در مصادر اسلامى وارد شود، ما در سلسله تاليفات خود زير نام نقش ائمه در احياء دين ، اخبار و اهداف ايشان را مورد بحث و بررسى قرار داده ايم و موقعيت آنان در نزد ما چنان است كه گفتيم .
اما بخارى و صحيح او، و ابن هشام و سيره اش ، و طبرى و تاريخش ، و همانند اينان ، از علمان و دانشمندانى كه اسلوب و روش ايشان را مورد انتقاد و بررسى قرار داده ايم ، نزد ما از موقعيت ديگرى برخوردارند. چه ، آنها اگر چه در پاره اى از موارد، روششان مورد انتقاد است ، با وجود اين در كتابهاى خود بسيارى از سنتهاى صحيح رسول خدا(ص ) را، از سيره و حديث ، كه مورد اعتماد ما نيز مى باشند، آورده اند، و ما نيز از ايشان همانها را روايت كرده و مى كنيم .
روش دانشمندان مذهب اهل بيت چنين است كه اگر از دانشمندى در كار علميش اشتباهى مشاهده كنند، بى هيچ ملاحظه اى آن را مورد انتقاد قرار خواهند داد، گرچه آن دانشمند مورد احترام و تعظيم ايشان بوده و به غير از آن مورد انتقاد، از دانش او بهره ها گرفته باشند. و اين ، به معناى عدم تقليد ايشان است از علما و دانشمندان ، البته به غير از موارد احكام فقهى و درايت حديث .
دانشمندان مذهب اهل بيت ، حديث ضعيف اصول كافى و صحيح بخارى را در كنار هم و بى هيچ ملاحظه اى رد مى كنند، و حديث صحيح را از هر كدام كه باشد مى پذيرند.
مجلسى بزرگ (م 1111 ق ) به هنگام نوشتن شرح بر كتاب اصول كافى تحت عنوان مراه العقول ، بر هزاران حديث ضعيفى كه در ابواب مختلف كافى آمده است انگشت نهاده ، در صورتى كه كتاب اصول كافى از مشهورترين از كتابهاى حديثى است كه در ميان پيروان مذهب اهل بيت وجود دارد. و اين امر در اين مذهب ، درست بر خلاف روشى است كه پيروان مذهب خلفا دارند. زيرا آنها صحيح بخارى را همسنگ كتاب خدا دانسته و بر اين باورند كه در آن حديث غير صحيح ديده نمى شود، بلكه بيشتر از اين ، عقيده دارند كه مطالبى كه از سنت رسول خدا(ص ) در صحيح بخارى و مسلم آمده است همه صحيح مى باشند، اگر چه در كتاب خدا هم نيامده باشند!
براى آنان بسى دشوار است كه زير بار درستى سنتى از رسول خدا(ص ) بروند كه در غير دو كتاب صحيح بخارى و مسلم آمده ، اگر چه در چهار كتاب ديگر كه آنها را به صحاح سته مى خوانند ثبت شده باشد، در صورتى كه در مذهب خلفا بيشتر حافظان حديث ، مردانى به غير از نويسندگان صحاح ششگانه مى باشند و خود كتابهايى جداگانه در حديث ، از صحاح و مسانيد و سنن و مصنفات و زوائد و غيره ، تاليف كرده اند:
1- صحيح ابن خزيمه (م 311 ق )
2- صحيح ابن حبان (م 345 ق ).
3- الصحاح الماثوره عن رسول الله (ص ) از حافظ ابى على بن السكن (م 353 ق ).
4- مسند طيالسى (م 254 ق ).
5- مسند احمد بن حنبل (م 231 ق ).
6- سنن بيهقى (م 485 ق ).
7- سنن ابى بكر شافعى (347 ق )
8- المعاجم الثلاثه از طبرانى (م 360 ق ).
9- المصنف عبدالرزاق صنعانى (م 211 ق ).
10- مصنف ابن ابى شيبه (م 235 ق ).
11- مجمع الزوائد هيثمى (م 807 ق ).
12- مستدرك حاكم (م 405 ق )، و دهها كتاب بزرگ ديگر در حديث و از محدثانى ديگر. و در سيره پيغمبر و صحابه و فتوح ، كتابهاى ديگرى تاليف شده است ، مانند:
1- الطبقات و التاريخ ، نوشته خليفه بن خياط (م 240 ق ).
2- فتوح البلدان و انساب الاشراف ، تاليف بلاذرى (م 279 ق ).
3- التنبيه والاشراف و مروج الذهب ، نوشته مسعودى (م 345 ق ).
4- المغازى ، تاليف واقدى (م 207 ق ).
5- الطبقات ابن سعد (م 230 ق )، و دهها كتاب از مولفين بلند آوازه ديگر.
اكنون اين سوال مطرح است كه چرا همه توجه در حديث به صحاح ششگانه معطوف است ، به طورى كه ديگر منابع حديثى دستخوش بى اعتنايى گرديده اند؟! و در سيره و مغازى ، چرا سيره ابن هشام ، و در تاريخ ، به چه مناسبت تنها تاريخ طبرى مطرح است و به ديگر مصادر و منابع توجهى چندان نمى شود؟
خلاصه اينكه دانشمندان مذهب خلفا در كار علميشان در دو مورد درخور انتقادند:
1- آنها از سنت پيغمبر، از سيره و حديث و اخبار، آنچه را كه مخالف سياست هيئت حاكمه در طول مدت سيزده قرن بوده است كتمان كرده اند. خواه آنهايى كه به پيامبران گذشته اختصاص داشته ، خواه سيره خاتم پيامبران و اهل بيت و اصحاب آن حضرت . همچنين است عقايد اسلامى و تفسير قرآن . چه ، همان طور كه شاهد بوديم ، طبرى و ابن اثير در تفسير آيه وانذر عشيرتك الاقربين عبارت وصيى و خليفتى را كه درباره اميرالمومنين (ع ) در آن آمده با گذاشتن لفظ كذا و كذا به جاى آن كتمان كرده اند!
همچنين آنها نصوصى را كه بيانگر سنت پيغمبر خدا(ص ) بوده است ، از آن جهت كه خلاف اجتهاد خلفا بوده كتمان كرده اند كه - به خواست خدا- شرح آنها در مبحث مصادر تشريعى اسلامى در مذهب خلفا و در جلد دوم همين كتاب خواهد آمد.
2- در چنين روزگارى كه مسلمانان در آستانه قيام همه جانبه اسلامى قرار گرفته اند، روا نيست كه همچنان بر تقليد از ائمه چهارگانه در فقه باقى بمانند، و يا در شناخت و تعيين صحت و ضعف حديث ، پيرو اصحاب صحاح ششگانه ، بويژه بخارى و مسلم ، باشند. و يا در احكام اسلامى از مواردى پيروى كنند كه خلفا بنا به مصلحتى در زمان خودشان ، در مقابل نصوص صريح سنت پيغمبر خدا(ص )، اجتهاد كرده و فتوا داده اند! بلكه بر عكس ، شايسته و بجاست تا به تحقيق در سنت راستين پيغمبر اسلام (ص ) برخيزند و آنچه را طى قرون متمادى بر اساس سياست خلفا از ديد و دسترس مسلمانان پنهان داشته شده است آشكار سازند، و سپس در راه اتحاد كلمه مسلمين و عمل به كتاب خدا و سنت پاك و درست پيامبرش ‍ بكوشند، كه در چنين صورتى همبستگى و اتحاد كلمه مسلمانان در پيرامون كتاب خدا و سنت راستين پيامبرش ، كه مورد اتفاق همگان باشد، امكان پذير خواهد بود.
و اين از لطف و نظر رحمت خداوند بر مسلمانان جهان دور نمى باشد.