بخش اول اين بحث كه به تفسير الميزان نسبت مىدهد كه زن به واسطه نقص عقل بايد قيم داشته باشد قبلا تذكر داديم كه نسبتى است ناروا و چنين مطلبى در تفسير نيست بلكه درست مقابل اين مطلب را دارد و نويسنده نامبرده از قسمتى كه از تفسير نقل كرده، خوف نموده است، لفظ تفسير اين است:
همان طور كه قيمومت طايفه مرد بر زن در جامعه متعلق به جهات همگانى و مشترك بين زن و مرد و مرتبط به تعقل وى مىباشد (در حكومت و قضاوت و جنگ) بدون آن كه استقلال و حقوق لزومى زن پايمال گردد و درخواسته و نخواستهاش مرد حق دخالت داشته باشد (به جز در كارهاى ناهنجار) و زنان در هر كار شايستهاى كه خواسته باشند مختارند، همان طور هم قيمومت مرد بر همسرش به طورى نيست كه اراده و تصرف زن را در ملك خودش سلب كند يا زن را از استقلال و حفظ حقوق اجتماعى و فردى خود و دفاع از آن باز دارد بلكه معناى آن اين است كه چون مرد در مقابل تمتع خود ... (تا آخر آنچه نويسنده نقل كرده) توجه مىفرمايد كه حذف اين قسمت از عبارت كتاب كه نقل كرده، چه تاثيرى در معناى آنچه نقل كرده و نسبت داده دارد.
و اما اعتراضى كه كرده، راجع به طاعت و حفظ غيبت زن نسبت به مرد و اين كه وجوب اجابت و طاعت زن در مقابل مهريه است كه مرد پرداخته است.
اولا: خوب بود كمى دقت در صدر و ذيل آيه كريمه الرجال قوامون على النساء يعنى در جمله و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغيب بنمايد تا بفهمد كه جمله فالصالحات ... تفريح است.
و ثانيا: لازم بود در اين مطلب مراجعهاى هم به اخبار نمايد كه مبين مقاصد قرآن كريم مىباشد، زيرا قرآن كريم اگرچه جامع همه مقاصد اسلام مىباشد ولى آنها در قرآن به طور اجمال و اختصار ذكر شدهاند و بيان تفصيلى آنها به عهده رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه اهل بيت (عليه السلام) بوده در احاديثى كه از آن حضرات نقل شده منعكس شده است. گويا اسلام واقعى كه آقايان از آن دم مىزنند كارى با كتاب و سنت ندارد و آيات قرآن ظاهرشان مراد نيست و مغز آقايان نمىپذيرد و معناى حقيقى آنها هم تاكنون كشف نشده است و به سنت هم نيازى نيست.
ثالثا: نويسنده نامبرده در بيانات احكام و مقررات دينى ميان حكمت و علت فرق نگذاشت هو يكى را به ديگرى خلط نموده است. جهت حكم كه ملاك و مصلحت حكم است گاهى دائمى است كه حكم وجودا و عدما داير مدار آن است؛ يعنى با تحقق آن حكم ناميده مىشود مانند خاصيت اسكار در مايع كه موجب حرمت مىباشد و حكم حرمت داير مدار آن است و گاهى اكثرى است بعضى اوقات تخلف مىكند و با اين همه حكم كلى است و با وجود تخلف آن حكم ثابت است و اصلاحا حكمت ناميده مىشود، مانند تحرز از اختلاط نطفه كه ملاك وجوب عده است و در بعضى موارد تخلف مىكند و با اين همه حكم كلى است (اين تقسيم در قوانين مدنى نيز كه خود بشر وشع مىكند و در كشورهاى متمدن معمول است و جارى) و از همين جا اشتباه نويسنده نامبرده معلوم مىشود آنجا كه مىگويد اگر جهت اين كه زن بايد اطاهت و حفظ غيب كند اين باشد كه مرد مهريه پرداخته است نه مسئله حفظ نسل و غيره، بايد در جايى كه فرض شود زن ثروتمند است و هزينه زندگى خودش و شوهرش را او تامين مىكند بايد برايش خيانت جايز باشد، زيرا از شوهر چيزى نگرفته تا به او وفادار باشد.
فساد اين سخن از آن جا روشن است كه پرداخت مهريه حكمت وجوب طاعت و حفظ غيب است نه علت آن و بنابراين حكم كلى است اگر چه در موردى اين حكمت را نداشته باشد و هم چنين حفظ نسل كه ظاهر عبارت نويسنده اسن است كه علت حفظ غيبت است باز حكمت است و در مواردى كه فرض شود زن خيانت مىكند ولى با وسايل طبى يا عملى در حفظ نسل كه مىكند باز حكم حرمت است و حكم كلى است.
مراد از طاعت و قنوت زن از مرد چنان كه از آيه كريمه فالصالحات قانتات حافظات للغيب و طبق آنچه از مدارك فقهى آيات و اخبار به دست مىآيد طاعت اوست از مرد در موردى كه مرد درخواست تمتع نمايد البته در صورتى كه زن عذر شرعى نداشته باشد و در ماوراى آن استقلال داشته و خود مختار مىباشد مانند اداره امور منزل و رفت و روب و پخت و پز و حتى شير دادن بچه شير خوار خود و نظاير آنها.
نويسنده نامبرده در خصوص وجوب طاعت زن در مورد درخواست تمتع مىنويسد: مگر زن يك وسيله است كه هر وقت مرد مايل به همبسترى بود زن بايد بپذيرد مگر آمادگى روحى و جسمى يك زن در اين جريان اصلا مطرح نيست؟ نه، گويى زن فقط يك جسم جامد و فاقد روح و احساسات و خلاصه يك وسيله است. طبق دعوى اين نويسنده، زن با آن همه خواص و مزاياى انسانى كه دارد اگر تنها در مسئله تمتع مرد كه طبق عقد ازدواج تعهد نموده، اطاعت نمايد فقط و فقط وسيلهاى خواهد بود كه همه خواص و مزاياى انسانى را از دست داده و وجودى طفيلى گرديده، يك جسم جامد و فاقد روح و احساسات است و اين نيز يكى از قضاوت تاى منطق عقلانى ايشان است. فاعتبروا يا اولى الابصار!
اگر زن در خصوص اين گونه طاعت و حفظ غيبت وسيله است، وسيله بسته شدن راه فساد و فحشا و فحشا و منكر و اختلال انسانيت است در جامعه بشرى و عامل موثرى است در بهبدى زندگى عمومى و اين خود يكى از بهترين و ارزندهترين افتخارات زن مىباشد و اين كه مىگويد: مگر آمادگى روحى و جسمى يك زن در اين جريان اصلا مطرح نيست؟ پاسخ آن در مدارك كتاب و سنت اين است كه اطاعت وقتى واجب است كه زن عذر شرعى نداشته باشد مانند اين كه در ايام عادت باشد يا اجابت حرجى باشد يا تكليف دينى مهمترى مزاحم باشد.
نويسنده نامبرده از جمله اعتراضى كه به تفسيرالميزان دارد مىنويسد: در سرتاسر آيات مربوط به تعدد زوجات دلايلى براى لزوم تعدد زوجات آورده شده، از جمله دلايلى نظير افزون بودن مرد نسبت به زن، ازدياد شهوت مرد نسبت به زن و غيره، سپس در صفحه 14 تفسير مىنويسد: خرج دادن چهار زن مثلا و فرزندانشان با مراعات عدالت در معاشرت و غيره جز براى برخى از ثروتمندان مردم ميسر نخواهد بود در واقع گويى با كليه دلايلى كه براى لزوم تعدد زوجات ازائه شد، خداوند اين اصل تعدد زوجات را براى گروه ثروتمندان و عياش وضع فرموده است كه توانايى مالى دارد و بقيه مردان بايد از تعدد زوجات چشم پوشى كنند، زيرا اين قانون در عمل شامل آنها نمىشود.
اينها نسبت هايى است ناروا كه نويسنده نامبرده به اين تفسير داده است. تا اين كه مىگويد: الميزان دلايلى براى لزوم تعدد زوجات آورده. دلايلى كه در اين تفسير ذكر شده، دلايل جواز تعدد زوجات در اسلام است نه وجوب تعدد زوجات و تاكنون كسى از مدارك دينى (آيات و روايات) چنين چيزى نفهميده است.
و اين كه نسبت داده كه در تفسير ذكر شده باشد كه مرد در جامعه انسانى از زن بيشتر است، نسبتى داده كه شهوت مرد بيشتر از شهوت زن است، اين مطلب در تفسير از نظر تربيت دينى زن در اسلام كه مبنى بر حيا و عفت مىباشد گفته شده، نه از نظر مقايسه طبيعت زن با طبيعت مرد و اينكه نقل كرده كه نظر به اين كه خرج دادن چهار زن با فرزندانشان براى همه مردان ميسور نيست و جز برخى از مردان صاحب ثروت از عهده اين كار بر نمىآيند، اين مطلب در مقابل اشكالى است مبنى بر اين كه در جامعه بشرى آمار زن و مرد تقريبا متساوى است. بنابراين اگر طبق شرع اسلام هر مردى چهار زن بگيرد كه سه چهارم مردان بى زن خواهند ماند و اين امرى است خلاف آنچه طبيعت آفرينش نشان مىدهد.
در تفسير از اين اشكال جواب داده شده، به اين كه تشريع تعدد زوجات نه نحو جواز است نه به نحو وجوب و عملا نيز با شرايطى كه ذكر شده، براى همه كس ميسور نيست، پس معلول شدن اين حكم محذور قحط النساء پيش نمىآورد.
نويسنده نامبرده درباره نشوز زن در آيه كريمه و آن امراه خافت من
بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليها آن يصلحا بينهما صلحا (اگر زنى از نشوز شوهرش يا روش گردانى او بترسد،
مانعى ندارد كه بين خويشتن صلح برقرار سازند). مىگويد: تفسير الميزان
درباره اين آيه مىنويسد: اين آيه ترس از نشوز و اعتراض را معتبر دانسته، نه
محقق شدن آن را ... سياق آيه دلالت دارد كه مراد از صلح اين است كه زن از پارهاى
يا از همه حقوق زناشويى چشم بپوشد تا انس و الفت و موافقت مرد را جلب كند
و نگذارد كار به جدايى بكشد و به اين ترتيب صلح كند كه صلح بهتر است. توجه كنيد خداوند در متن آيه تصريح مىفرمايد
كه آن دو (زن و شوهر) بين خودشان صلح برقرار كند؛
بدين معنا كه هر يك از طرفين گذشت هايى به خرج دهند
يا بينشان صلح صلح گردد، ولى مفسر الميزان تصريح
مىكند كه زن از پارهاى يا همه حقوق زناشويى چشم
بپوشد تا انس و الفت و موافقت مرد را جلب كند تا آخر آنچه مىگويد.
نويسنده نامبرده نخواسته دنباله عبارتى را كه نقل كرده بخواند كه دارد: در چنين وقتى مانع ندارد كه زن
و شوهر با اغماض يك شان يا هر دوتاشان از بعضى
حقوق خود در ميان خودشان صلح برقرار كنند.
و اما اين كه در اول كلام تنها گذشت زن ذكر شده، براى اين كه موضوع در آيه زن است.
عجيبتر اين كه نويسنده نامبرده در اول مقاله جدا اصرار دارد به اين كه معانى آيات قرآنى مربوط به زن تاكنون كشف نشده و در اين جا مىگويد: خداوند در متن آيه تصريح مىفرمايد؛ كاش بيان مىكرد كه آيهاى كه معناى آن مرموز و غير قابل فهم است، چگونه مقصود است كه در معناى خود صراحت داشته باشد.
آنچه گذشت، اراداتى بود كه نويسنده نامبرده به تفسير الميزان گرفته بود. نامبرده به قول خودش تحريفاتى هم به عنوان نمونه از تفاسير فارسى زبان ديگر ذكر نموده و ما هم به عنوان نمونه يكى از آنها را كه نمونهاى است از طرف تفكر ايشان، به طور تخلص نقل مىكنيم.
نويسنده نامبرده در ذيل آيه و آن خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مىگويد: در تفسير آيه فوق مفسر مزبور مىنويسد: اگر نمىتوانيد ازدواج با يتيمان را با اصول عدالت بياميزيد چه بهتر كه از آن صرف نظر كنيد، سپس به سراغ زنان غير يتيم برويد. اين برداشت از چنين آيهاى به مفهوم آن است كه خداوند به جاى تشويق و ترغيب مسلمانان براى ازدواج با يتيمان يا مادران نوجوان يتيم دار و حمايت از آنان مىفرمايد: از ترس احتمال ظلم، يتيمان را رها كنيد و به سراغ زنان غير يتيم برويد.
به بيان صريحتر بر طبق اين گونه تفسير، خداوند ظلم كردن را به عنوان يك امر طبيعى در مسلمانان مىپذيرد و آنان را ازدواج با يتيمى (كه منجر به ظلم او مىشود) برحذر مىدارد، حال آن كه مىدانيم براى يك مسلمان ظلم نمودن امرى است غير طبيعى و بايد از آن خوددارى كند و در واقع خداوند بايد مسلمانان را بدون استثنا ترغيب و تشويق به ازدواج با يتيمان و حمايت از آنان بنمايد (كه در اين آيه نموده است) اصل بر آن است كه ملسمان ظلم نمىكند و اگر ضلم مىكند بايد او را از ظلم بازداشت نه از انجام عمل خير (ازدواج و حمايت از يتيم و يتيم دارى
). اين است عبارت نويسنده نامبرده.
نتيجهاى كه نويسنده نامبرده از معناى آيه بر مىدارد اين است كه نظر به اين كه ازدواج با دختران يتيم احتمال ظلم و تصرف در اموالشان دارد و ترسيدنى است، با آنان ازدواج نكنند و با زنان غير يتيم ازدواج كنند و نتيجتا دختران يتيم بى شوهر بمانند و تناه زنان غير يتيم طرف ازدواج باشند. در حالى كه مضمون آيه و آيات ديگر مربوط درست بعكس است.
(مالهاى يتيمان را به خودشان بدهيد و مال بد را به خوب تبديل نكنيد (محصول پست با محصول عالى آنان معاوضه نكنيد) و مال آنان را روى مال خودتان گذاشته، نخوريد كه گناهى است بزرگ).