فصل اول : توحيد
1- چرا از نظر منطق قرآن
، شيطان با اين همه عبادت از كافران محسوب گشته است ؟
براى جواب اين سوال لازم است اول مراتب تسليم را بيان كنيم :
اساسى ترين شرط سلامت قلب ، تسليم بودن در مقابل حقيقت است . تسليم سه
مرحله دارد: تسليم تن ، تسليم عقل ، تسليم دل .
زمانى كه دو حريف با يكديگر نبرد مى كنند و يكى از طرفين احساس شكست
مى كند ممكن است تسليم گردد. در اين گونه تسليم ها، معمولا حريف مغلوب
دستهاى خود را بعنوان تسليم بالا مى كند و از ستيز و جنگ باز مى ايستد
و در اطاعت حريف در مى آيد يعنى هر طورى كه حريفش فرمان دهد عمل مى
كند.
در اين نوع از تسليم ، تن و جسم تسليم مى شود اما فكر و انديشه تسليم
نمى گردد، بلكه در فكر تمرد (سركشى ) است ، دائما مى انديشد كه چگونه
ممكن است فرصتى بدست آورد تا دوباره بر حريف چيره گردد. اين وضع عقل و
فكر او است و از لحاظ عواطف و احساسات نيز دائما به دشمن نفرين مى
فرستد. اينگونه از تسليم كه تسليم بدن است منتهاى قلمروى است كه زور مى
تواند تسخير كند.
مرحله ديگر تسليم عقل و فكر است . قدرتى كه مى تواند عقل را تحت تسليم
درآورد منطق و استدلال است . در اينجا از زور بازو كارى ساخته نيست .
هرگز ممكن نيست كه با كتك زدن ، به يك دانش آموز فهمانيد كه مجموع
زواياى مثلث برابر با دو قائمه است . قضاياى رياضى را با استدلال بايد
ثابت كرد و راهى ديگر ندارد. عقل را فكر و استدلال ، تسخير و وادار به
تسليم مى كند. اگر دليل كافى وجود داشته باشد و بر عقل عرضه شود و آن
را فهم كند، تسليم مى گردد ولو آنكه همه زورهاى جهان بگويد تسليم نباش
.
سومين مرحله تسليم ، تسليم قلب است . حقيقت ايمان تسليم قلب است .
تسليم زبان يا تسليم فكر و عقل اگر با تسليم قلب توام نباشد ايمان نيست
. تسليم قلب مساوى است با تسليم سراسر وجود انسان و نفى هر گونه جحود و
عناد.
ممكن است كسى در مقابل يك فكر، حتى از لحاظ عقلى و منطقى تسليم گردد
ولى روحش تسليم نگردد. آنجا كه شخص از روى تعصب ، عناد و لجاج مى ورزد
و يا به خاطر منافع زير بار حقيقت نمى رود، فكر و عقل و انديشه اش
تسليم است اما روحش متمرد و طاغى و فاقد تسليم است و به همين دليل فاقد
ايمان است زيرا حقيقت ايمان همان تسليم دل و جان است . خداى متعال مى
فرمايد:
يا ايها الذين امنوا ادخلوا فى السلم كافة و لا
تتبعوا خطوات الشيطان
(1) (( اى كسانى كه ايمان
آورده ايد، در قلعه سلم
(2) داخل شويد و گامهاى شيطان را پيروى نكنيد.
))
يعنى روحتان با عقلتان جنگ نكند، احساساتتان با ادراكاتتان ستيز
ننمايد.
داستان شيطان كه در قرآن كريم آمده است نمونه اى از كفر قلب و تسليم
عقل است . شيطان خدا را مى شناخت ، به روز رستاخيز نيز اعتقاد داشت ،
پيامبران و اوصياء پيامبران را نيز كاملا مى شناخت و به مقام آنها
اعتراف داشت ، در عين حال خدا او را كافر ناميده و درباره اش فرموده
است :
(( و كان من الكافرين
(3) ))
(( و از كافران بود ))
دليل بر اينكه از نظر قرآن ، شيطان خدا را مى شناخت اين است كه قرآن
صريحا مى گويد: او به خالقيت خدا اعتراف داشت ؛ خطاب به خداوند گفت :
(( خلقتنى من نار و خلقته من طين
(4) ))
(( مرا از آتش آفريدى و آدم را از گل
))
و دليل بر اينكه به روز رستاخيز اعتقاد داشت اينست كه گفت :
(( انظرنى الى يوم يبعثون
(5) ))
(( پروردگارا مرا تا روز رستاخيز مهلت بده
))
و دليل بر شناخت وى انبياء و معصومين را اين است كه گفت :
فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين
(6) (( به عزت تو قسم كه
همه فرزندان آدم را گمراه مى سازم مگر بندگان خالص شده ات را
))
كه مراد اولياء خدا و معصومين از گناه هستند. شيطان آنان را نيز مى
شناخته است و به عصمت آنان هم معتقد بوده است پس معلوم مى شود: تنها
شناسايى و معرفت ، يعنى تسليم فكر و ادراك ؛ براى اينكه موجودى مومن
شناخته شود كافى نيست چيز ديگرى لازم است . و شيطان دلش در برابر درك
عقلش قيام كرد و از قبول حقيقت اباء و استكبار نمود. تسليم قلب نداشت .
(7)
2- آيا تقوا (خداترسى )
موجب محدوديت انسان مى شود؟
از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است كه به روح انسان شخصيت و قدرت مى
دهد و آدمى را مسلط بر خويشتن و مالك (( خود
)) مى نمايد.
در نهج البلاغه بر اين تاكيد شده است كه تقوا حفاظ و پناهگاه است نه
زنجير و زندان و محدوديت . بسيارند كسانى كه ميان ((
مصونيت )) و (( محدوديت
)) فرق نمى نهند و با نام آزادى و رهايى از قيد
و بند به خرابى حصار تقوا فتوا مى دهند.
(8)
(اين مساله مانند حجاب مى ماند كه براى زن مصونيت است ، نه محدوديت .
ولى متاسفانه بعضى كوته فكران نادان و دشمنان دانا براى اينكه حجاب خود
را از ميان بردارند مى گويند حجاب مانع پيشرفت زن در عرصه اجتماع است
.)
گاهى خيال مى شود كه اگر انبيا و مذهبهاى آسمانى ما را به عبادت خدا
دعوت مى كنند اين با آزادى انسان مخالف است ، اما بايد توجه داشت كه
ساختمان انسان جورى آفريده شده كه بدون عشق و پرستش و انس و اميد نمى
تواند زندگى كند، احساس علاقه و پرستش در او نهفته شده و اگر اين احساس
به رهبرى انبياء هدايت نشود سر از پرستش بتها و اجرام آسمانى و پرستش
انسانها و طاغوت كه در مى آورد.
بنابراين عبوديت و بندگى خدا يك اشباع صادقى است كه جلوى اشباع هاى
كاذب را مى گيرد و مسير عشق و پرستش را از انحراف نجات مى دهد.
(9)
3- عبادت و پرستش چيست و
مخصوص كيست ؟
شناخت خداى يگانه به عنوان كاملترين ذات با كاملترين صفات ، منزه از هر
گونه نقص و كاستى ، و شناخت رابطه او با جهان كه آفرينندگى و نگهدارى و
فياضيت ، عطوفت و رحمانيت است ، عكس العملى در ما ايجاد مى كند كه از
آن به (( پرستش )) تعبير
مى شود.
پرستش نوعى رابطه خاضعانه و ستايشگرانه و سپاسگزارانه است كه انسان با
خداى خود برقرار مى كند. اين نوع رابطه را انسان تنها با خداى خود مى
تواند برقرار كند و تنها در مورد خداوند صادق است ؛ در مورد غير خدا نه
صادق است نه جايز.
شناخت خداوند به عنوان يگانه مبداء هستى و يگانه صاحب و خداوندگار همه
چيز ايجاب مى كند كه هيچ مخلوقى را در مقام پرستش ، شريك او نسازيم .
قرآن كريم تاكيد و اصرار زياد دارد بر اينكه عبادت و پرستش بايد مخصوص
خدا باشد؛ هيچ گناهى مانند شرك به خدا نيست .
(10)
4- مراتب و درجات توحيد
كدام است ؟
1- توحيد ذاتى ، 2- توحيد صفاتى ، 3- توحيد افعالى ، 4- توحيد در عبادت
.
توحيد ذاتى : توحيد ذاتى يعنى شناختن ذات حق به وحدت و يگانگى . اولين
شناختى كه هر كس از ذات حق دارد، غنا و بى نيازى اوست ؛ يعنى ذاتى است
كه در هيچ جهتى به هيچ موجودى نيازمند نيست و به تعبير قرآن
(( غنى
(11) )) است ؛ همه چيز به او
نيازمند است و از او مدد مى گيرد و او از همه غنى است
يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو
الغنى .
(12)
توحيد ذاتى يعنى اين كه حقيقت (( دوئى
)) بردار و تعددپذير نيست ؛ مثل و مانند ندارد
(ليس كمثله شى ء)
(13) در مرتبه وجود او موجودى نيست (و لم يكن له كفوا
احد
(14) ).
توحيد صفاتى : توحيد صفاتى يعنى درك و شناسايى ذات حق به يگانگى عينى
با صفات و يگانگى صفات با يكديگر. توحيد صفاتى به معنى نفى هر گونه
كثرت و تركيب از خود ذات است .
ذات خداوند در عين اينكه به اوصاف كماليه جمال و جلال متصف است ، داراى
جنبه هاى مختلف عينى نيست . اختلاف ذات با صفات و اختلاف صفات با
يكديگر لازمه محدوديت وجود است . براى وجود لا يتناهى همچنانكه دومى
قابل تصور نيست ، كثرت و تركيب و اختلاف ذات و صفات نيز متصور نيست .
(15)
توحيد افعالى : توحيد افعالى يعنى درك و شناختن اينكه جهان ، با همه
نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسبباب ، فعل او و كار او و
ناشى از اراده اوست .
(16)
توحيد در عبادت : مراتب سه گانه اى كه گفته شد توحيد نظرى و از نوع
شناختن است ؛ اما توحيد در عبادت ، توحيد عملى و از نوع
(( بودن )) و ((
شدن )) است . آن مراتب توحيد، تفكر و انديشه
راستين است و اين مرحله از توحيد (( بودن
)) و (( شدن
)) راستين . توحيد نظرى بينش كمال است و توحيد
عملى جنبش در جهت رسيدن به كمال .
(17)
5- فوائد مصائب و سختيها
از طرف خداوند متعال چيست ؟
آيات فراوانى راجع به فوائد مصائب و سختيها و شدايد است كه به يكى از
آنها كه خيلى واضح و روشن است اشاره مى كنيم .
و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من
الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة
قالوا انا لله و انا اليه راجعون ، اولئك عليهم صلوات من ربهم
(18)
ما شما را آزمايش مى كنيم به چيزى از بيم ، يعنى عدم امنيت ، ترس از
دشمن ، اينكه دشمن داشته باشيد و حساب اين دشمن را داشته باشيد و بيم
دشمن در ذهنتان باشد؛ (و الجوع ) به گرسنگى و سختى ، نداشته باشيد،
احتياج داشته باشيد، (و نقص من الاموال ) كسرى در مال و ثروت (و الانفس
) يا كسرى در نفس و جان خودتان
(19) (و الثمرات )؛ ما شما را گرفتار اين جور مصائب و
سختيها مى كنيم (و بشر الصابرين ) پشت سر اين سختيها بشارت ذكر مى كند:
بشارت بده كسانى را كه در مقابل سختيها خويشتن دارى مى كنند، خويشتن
دارى اى كه مبتنى بر ايمان به خداست ؛ وقتى كه انواع سختيها را مى
بينند فورا متوجه خدا مى شوند: (همه از آن خدا هستيم و به سوى او
بازگشت مى كنيم ). (اولئك صلوات من ربهم ) اين طبقات هستند كه رحمتهاى
پروردگار شامل حال آنها مى شود.
پس اين سختيها و شدايد را زمينه بسيار مفيدى براى كسانى معرفى مى كند
كه بتوانند در اين سختيها و شدايد مقاومت و ايستادگى و خويشتندارى
كنند. پس اينها فايده دارد؛ يعنى يك چيزى است كه بشر مى تواند در اين
زمينه ها از وجود آنها استفاده زياد كند، كه قرآن هم آنها را به صورت
نويد و بشارت ذكر مى كند.
(20)
6- فلسفه اصلى امتحان و
آزمايش خداوند چيست ؟
فلسفه اصلى امتحان و آزمايش اينست كه افراد وقتى در معرض امتحان و
آزمايش قرار مى گيرند، به كار مى افتند و به اصطلاح فلاسفه آنچه كه در
قوه دارند به فعليت مى رسد؛ يعنى اگر امتحان در كار نباشد استعدادها
بالقوه باقى مى ماند، يعنى بروز نمى كند، رشد نمى كند ولى وقتى كه يك
موجود در معرض عمل و امتحان قرار گرفت ، سير تكاملى خودش را طى مى كند،
رشد مى كند، پيشرفت مى كند، نظير كارهاى تمرينى است كه ورزشكاران قبل
از مسابقه هاى نهايى انجام مى دهند؛ آنچه كه انجام مى دهند براى اينست
كه مربى بفهمد هر كس استعدادش چقدر است ؟ براى اينكه خودشان آماده
شوند، براى اينست كه هر چه در استعداد دارند به ظهور بپيوندد.
سختيها و شدايدى كه خداوند تبارك و تعالى در دنيا براى انسان پيش مى
آورد براى اينست كه آن استعدادهاى باطنى بروز كند. (نتيجه اين مى شود
كه نفع اين آزمايشها و سختيها براى خود انسان است .)
(21)
7- ضرورت وجود شيطان از
نظر نظام كلى عالم چيست ؟
اگر در وجود خود انسان ، نفس اماره ، يا در خارج از وجود انسان ، آن كه
الهام بخش به نفس اماره است ، نبودند، اگر نفس اماره اى نبود و اگر
شيطانى نبود، اگر دعوت به شر و فسادى نبود، اگر امكان شر و فساد در
انسان نمى بود، خوبى هم ديگر نبود، چرا؟ براى اينكه خوبى آن وقت خوبى
است كه انسان هم امكان خوبى را داشته باشد و هم امكان بدى ، از ميان
خوبى و بدى ، خوبى را انتخاب كند.
بنابراين اگر شيطان نباشد، اگر دعوتهاى به بدى نباشد عمل صالحى نيست ؛
يعنى اگر شيطان نباشد و آن امكانات شيطانى در انسان نباشد، عمل صالح ،
عمل صالح نمى شود. عمل صالح ، صالح بودن خودش را از اين دارد كه نفس
اماره اى و شيطانى هست و امكان رفتن آن راه هست ولى امكان رفتن اين راه
هم هست و انسان از ميان دو راه (هديناه النجدين ) اين راه را انتخاب مى
كند.
(22)
8- جهان بينى توحيدى يعنى
چه ؟
جهان بينى توحيدى يعنى درك اينكه جهان از يك مشيت حكيمانه پديد آمده
است و نظام هستى بر اساس خير و جود و رحمت و رسانيدن موجودات به كمالات
شايسته آنها استوار است . جهان بينى توحيدى ، يعنى جهان
(( يك قطبى )) و ((
تك محورى )) است . جهان بينى توحيدى يعنى جهان
ماهيت (( از اويى )) (انا
لله ) و (( بسوى اويى ))
(انا اليه راجعون ) دارد؛ موجودات جهان با نظامى هماهنگ به يك (سو) و
به طرف يك مركز، تكامل مى يابند؛ آفرينش هيچ موجودى عبث و بيهوده و
بدون هدف نيست ؛ جهان با يك سلسله نظامات قطعى كه ((
سنن الهيه )) ناميده مى شود اداره مى شود؛
(23)
جهان بينى توحيدى به حيات و زندگى معنى و روح و هدف مى دهد زيرا انسان
را در مسيرى از كمال قرار مى دهد كه در هيچ حد معينى متوقف نمى شود و
هميشه رو به پيش است . جهان بينى توحيدى كشش و جاذبه دارد، به انسان
نشاط و دلگرمى مى بخشد، هدفهايى متعالى و مقدس عرضه مى دارد و افرادى
فداكار مى سازد.
جهان بينى توحيدى تنها جهان بينى اى است كه در آن تعهد و مسؤ وليت
افراد در برابر يكديگر مفهوم و معنى پيدا مى كند. همچنانكه تنها جهان
بينى است كه انسان (آدمى ) را از سقوط در دره هولناك پوچ گرايى و هيچى
ستايى نجات مى دهد.
(24)
فصل دوم : عدل
1- منظور از عادل بودن
خدا چيست ؟
منظور از عادل بودن خدا اين است كه استحقاق و شايستگى هيچ موجودى را
مهمل (بيهوده ) نمى گذارد و به هر كس هر چه استحقاق دارد مى دهد.
(25)
خدا عادل است يعنى حق هيچ موجودى را پايمال نمى كند، و به هر موجودى
طبق نظام حكيمانه هستى لطف مى كند.
(26)
2- منظور از حكيم بودن
خدا چيست ؟
منظور از حكيم بودن خدا اين است كه نظام آفرينش ، نظام احسن و اصلح ،
يعنى نيكوترين نظام ممكن است . لازمه حكمت و عنايت حق اين است كه جهان
و هستى ، غايت و معنى داشته باشد آنچه موجود مى شود يا خود خير است و
يا براى وصول به خير است .
(27)
3- آيا اختلافات بين
موجودات مثلا يكى سفيد و يكى سياه و غيره از نوع تفاوت است يا تبعيض ؟
آنچه در خلقت وجود دارد (( تفاوت
)) است نه (( تبعيض ))
. (( تبعيض )) آن است كه
در شرايط مساوى و استحقاقهاى همسان ، بين اشياء فرق گذاشته شود، ولى
(( تفاوت )) آن است كه در
شرايط نامساوى ، فرق گذاشته شود. به عبارت ديگر تبعيض از ناحيه دهنده
است و تفاوت ، مربوط به گيرنده .
با يك مثال ساده مطلب روشن مى شود: اگر يك معلم به دانش آموزانى كه همه
در يك درجه هستند و كار آنها يكسان است ، نمره هاى مختلف بدهد، اين
تبعيض است ؛ ولى اگر معلم همه را به يك ديده بنگرد و همه را يك جور
تعليم دهد و يك جور امتحان كند و سوالات امتحانى كه مطرح مى كند براى
همه يكسان باشد، آنگاه برخى از شاگردان او به خاطر كودنى و كم هوشى ،
يا به خاطر ساعى
(28) نبودن ، از عهده امتحان بخوبى يا اصلا برنيايند و
برخى ديگر از شاگردان به علت استعداد قوى و كار خوب ، سوالات امتحان را
كاملا جواب بدهند و معلم اگر بين اينها فرق بگذارد عين عدالت و مساوات
است و اگر فرقى نگذارد، عين تبعيض و ظلم است .
(29)
4- اقسام شفاعت كدامند؟
حقيقت اين است كه شفاعت ، اقسامى دارد كه برخى از آنها نادرست و
ظالمانه است و در دستگاه الهى وجود ندارد ولى برخى ، صحيح و عادلانه
است و وجود دارد.
شفاعت غلط بر هم زننده قانون و ضد آن است ولى شفاعت صحيح ، حافظ و
تاكيدكننده قانون است . شفاعت غلط آن است كه كسى بخواهد از راه پارتى
بازى جلوى اجراى قانون را بگيرد. بر حسب چنين تصورى از شفاعت ، مجرم بر
خلاف خواست قانونگذار و بر خلاف هدف قوانين اقدام مى كند و از راه توسل
به پارتى ، بر اراده قانونگذار و هدف قانون چيره مى گردد. اينكه شفاعت
در دنيا ظلم است و در آخرت غير ممكن . نوع نادرست شفاعت كه به دلايل
عقلى و نقلى مردود شناخته شده است اين است كه گناهكار بتواند وسيله اى
برانگيزد و به توسط آن از نفوذ حكم الهى جلوگيرى كند، درست همان طورى
كه در پارتى بازيهاى اجتماعات منحط بشرى تحقق دارد.
بسيارى از عوام مردم ، شفاعت انبياء و ائمه عليهم السلام را چنين مى
پندارند كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين (ع ) و
حضرت زهرا (عليها السلام ) و ائمه اطهار (عليهم السلام ) خصوصا امام
حسين ع متنفدهايى هستند كه در دستگاه خدا اعمال نفوذ مى كنند. اراده
خدا را تغيير مى دهند و قانون را نقض مى كنند.
شفاعت صحيح ، نوعى ديگر از شفاعت است كه در آن نه استثناء و تبعيض وجود
دارد و نه نقض قوانين ، و نه مستلزم غلبه بر اراده قانونگذار است .
قرآن اين نوع شفاعت را صريحا تاكيد كرده است .
شفاعت صحيح كه تاءييدكننده قانون و حافظ نظام است و آيات و روايات
زيادى از طريق شيعه و سنى وجود آن را اثبات مى كند بر دو گونه است :
1- شفاعت (( رهبرى )) يا
شفاعت (( عمل )) .
2- شفاعت (( مغفرت )) يا
شفاعت (( فضل )) .
نوع اول شفاعتى است كه شامل نجات از عذاب و نيل به حسنات و حتى بالا
رفتن درجات مى باشد، و نوع دوم شفاعتى است كه تاثير آن در از بين بردن
عذاب و در مغفرت گناهان است و حداكثر ممكن است سبب وصول به حسنات و
ثوابها هم بشود ولى بالا برنده درجه شخص نخواهد بود.
(30)
5- شرايط لازم براى اينكه
انسان مشمولشفاعت بشود چيست ؟
با توجه به اينكه شفاعت همان مغفرت الهى است كه وقتى به خداوند كه منبع
و صاحب خيرها و رحمتهاست نسبت داده مى شود با نام ((
مغفرت )) خوانده مى شود و هنگامى كه به وسائط و
رى رحمت منسوب مى گردد نام (( شفاعت
)) به خود مى گيرد، واضح است كه هر شرطى براى
شمول مغفرت هست براى شمول شفاعت نيز هست . از نظر عقلى شرط مغفرت چيزى
جز قابليت داشتن شخص براى آن نيست . اگر كسى از رحمت خدا محروم گردد
صرفا به موجب قابل نبودن خود او است نه آنكه - معاذ الله - در رحمت خدا
محدوديت و ضيقى باشد.
رحمت خدا همچون اعتبار بانكى يك بازرگان نيست كه محدود باشد. اعتبار
رحمت الهى نامحدود است ، ولى قابليتها متفاوتند، ممكن است كسى بكلى
فاقد قابليت باشد و نتواند از رحمت خدا بهره اى بگيرد.
از نظر متون دينى اين اندازه مسلم است كه كفر به خدا و شرك ، مانع
مغفرت است . قرآن كريم مى فرمايد:
ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك
لمن يشاء.
(31)
(( خدا شرك را نمى آمرزد، و آنچه پايين تر از
شرك است براى هر كس كه بخواهد مى بخشد. ))
اگر ايمان از دست برود رابطه انسان با مغفرت يكباره بريده مى شود و
ديگر بهره بردارى از اين لطف عظيم امكان نخواهد داشت .
(32)
فصل سوم : نبوت
1- چرا پيامبران پيشين در
مقابل هدايت مردم هيچ اجر و مزدى مطالبه نكردند ولى نبى اكرم اسلام (ص
) براى رسالتش مطالبه اجر و مزد كرد وآن درخواست چه بود؟
پيامبر اكرم دوستى خويشاوندان نزديكش را به عنوان پاداش رسالتش از مردم
خواست ، و علت مطالبه اين درخواست را خود قرآن جواب مى دهد:
قل ما ساءلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على
الله .
(33)
(( بگو مزدى را كه درخواست كردم چيزى است كه
سودش عايد خود شماست . مزد من جز بر خدا نيست . ))
يعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عايد شما مى گردد نه عايد من .
اين دوستى كمندى است براى تكامل و اصلاح خودتان . اين اسمش مزد است
والا در حقيقت خير ديگرى است كه به شما پيشنهاد مى كنم ، از اين نظر كه
اهل البيت (عليهم السلام ) و خويشان پيغمبر مردمى هستند كه گرد آلودگى
نروند و دامنى پاك و پاكيزه دارند (حجور طابت و طهرت ). محبت و شيفتگى
آنان جز اطاعت از حق و پيروى از فضائل نتيجه اى نبخشد و دوستى آنان است
كه همچون اكسير، قلب ماهيت مى كند و كامل ساز است .
مراد از قربى هر كه باشد مسلما از برجسته ترين مصاديق آن على (ع ) است
.
فخر رازى مى گويد:
(( زمخشرى در كشاف روايت كرده : چون اين آيه
نازل گشت ، گفتند: يا رسول الله ! خويشاوندانى كه بر ما محبتشان واجب
است كيانند؟
فرمود: على و فاطمه و پسران آنان .
(34) ))
2- آيا تمام داستانهاى
قرآن حقيقت دارند؟
بعضى از مصريها يك حرف مفتى زده اند - كه گاهى در كلمات غير مصريها هم
ديده مى شود - راجع به بعضى قصص قرآن كه فلان داستان در تواريخ دنيا
پيدا نشده است . خوب پيدا نشده باشد. مگر تمام قضايايى كه در دنيا واقع
شده در كتب تاريخ هست . قرآن ، پيغمبر، ائمه و كسانى كه تربيت شده اين
مكتب هستند محال است كه براى هدف مقدس ، از يك امر نامقدس ، مثلا از يك
امر پوچ ، از يك امر باطل ، از يك امر بى حقيقت ولو يك تمثيل استفاده
كنند. اين است كه ما شك نداريم كه تمام قصص قرآن همان جور كه قرآن
نقل كرده است عين واقعيت است . داستانى را كه قرآن نقل مى كند، ما بعد
از نقل قرآن احتياجى نداريم كه تاءييدى از تواريخ دنيا پيدا بكنيم .
(35)
3- تفاوت پيامبران و
نوابغ در چيست ؟ و آيا اين مقايسه صحيح است ؟
نوابغ افرادى هستند كه نيروى فكر و تعقل و حسابگرى قوى دارند؛ يعنى از
راه حواس خود با اشياء تماس مى گيرند و با نيروى حسابگر عقل خود بر روى
فرآورده هاى ذهنى خود كار مى كنند و به نتيجه مى رسند و احيانا خطا مى
كنند. پيامبران الهى علاوه بر برخوردارى از نيروى خرد و انديشه و
حسابگريهاى ذهنى ، به نيروى ديگرى به نام وحى مجهزند و نوابغ از اين
نيرو بى بهره اند و به همين جهت به هيچ وجه نتوان پيامبران را با نوابغ
مقايسه كرد، زيرا مقايسه هنگامى صحيح است كه كار هر دو گروه از يك نوع
و از يك سنخ باشد، اما از آنجا كه از دو نوع و دو سنخ است مقايسه غلط
است . نتيجه :
نبوغ نوابغ مربوط است به نيروى تفكر و انديشه بشرى و فوق العادگى
پيامبران مربوط است به نيروى ديگرى بنام وحى و اتصال به مبدا هستى و
لهذا قياس گرفتن آنها با يكديگر غلط است .
(36)
4- معجزه چيست ؟
معجزه آن كار و اثرى است كه از پيغمبر به عنوان تحدى - يعنى براى اثبات
مدعاى خودش - آورده بشود و نشانه اى باشد از اينكه يك قدرت ماوراء بشرى
در ايجاد آن دخالت دارد و فوق مرز قدرت بشرى است .
(37)
5- پيامبران صاحب شريعت
كدامند؟
پيامبران به طور كلى دو دسته اند: يك دسته اقليت اند كه مستقلا به خود
آنها يك سلسله قوانين و دستورات وحى شده است و ماموريت يافته اند آن
قوانين را به مردم ابلاغ و مردم را بر اساس آن قوانين و دستورات هدايت
نمايند. اين پيغمبران در اصطلاح قرآن به نام ((
اولى العزم )) خوانده مى شوند. ما دقيقا نمى
دانيم كه پيغمبران (( اولى العزم
)) چند نفر بوده اند، خصوصا با توجه به اينكه قرآن كريم تصريح
مى كند كه فقط داستان بعضى پيامبران را بازگو كرده است (اگر قرآن
داستان همه پيامبران را بازگو مى كرد ممكن بود عده پيامبران اولى العزم
دانسته شود) ولى اينقدر مى دانيم كه نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و
خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله ) پيامبران اولى العزم و صاحب
شريعت بوده اند. دسته دوم پيامبرانى هستند كه از خود شريعت و قوانينى
نداشته اند، بلكه مامور تبليغ و ترويج شريعت و قوانينى بوده اند كه در
آن زمان وجود داشته است . اكثريت پيامبران از اين گروه مى باشند مثلا
هود و لوط و اسحاق و اسماعيل و يعقوب و يوسف و...
(38)