و هر شبى كه در آن به عبادت قيام كردى تا فجر روشن
سينه افق را شكافت بايد بر تو بگريد.
هر پريشان ترسناكى كه تو پناهش دادى، وقتى پناه
دهنده اى نبود بايد بر تو بگريد.
هر بينوا درويشى كه با استخوانهاى بى رمقت
بياريش برخاستى بايد بر تو بگريد.
اى مادر چه حالات هولناك دراز مدتى كه بى ياور
بر تو گذشت؟
اى مادر چه بسيار دردهاى پنهانى كه در دلت بى
اظهار ماند؟
من به كى شكايت كنم و با چه كسى وقتى دلم گرفت
به راز و نياز پردازم.
ديگر به دعاى كدام خواننده اى خود راحفظ كنم،
با كدام روى روشنى، خود را روشنى بخشم؟
تقدير مورد اميد را چگونه مى توان جلوش را
گرفت، و كار پيچيده را چگونه مى توان گشود؟.
تسليت خاطر تو اين باشد كه ديرى نخواهد پائيد،
ما به سوى تو در آن سراى خواهيم منتقل گرديد.
تولد و قتل او
ابو فراس در سال 320 وگويند 321 ه متولد شد و
آنچه ابن خالويه از ابو فراس نقل كرده كه گفته
است: " در سال 339 ه من نوزده ساله بودم " نشان مى
دهد تاريخ تولد او، 320 ه بوده است. و روز
چهارشنبه هشتم ربيع الاخر و به قول صابى در تاريخش
روز شنبه دوم جمادى الاولى سال 357 ه قتل او اتفاق
افتاد. علت اين قتل اين بود كه چون سيف الدوله از
دنيا رفت ابو فراس تصميم گرفت بر " حمص " دست يابد
و حكم رانى كند و در آنجا اقامت داشت. اين خبر به
پسر خواهرش ابو المعالى پسر سيف الدوله، و غلام
پدرش قرعويه رسيد و بدين وسيله بين ابى فارس و ابى
المعالى وحشت پديد آمد، ابو المعالى او را طلبيد و
ابو فراس به " صدد " دهكده اى از راه خشكى به سوى
حمص، رفت. ابو المعالى اعراب بنى كلاب و ديگران را
گرد آورده همراه قرعويه به دنبالش فرستاد و او را
در " صدد " دستگير كردند يارانش را امان دادند واو
با آنها مخلوط شد تا در امان بماند. قرعويه غلامش
را گفت او را بكش پس او را كشته سرش را جدا كرده
برداشت.
و پيكرش را در بيابان رها افكند تا وقتى پاره
اى از اعراب آن را دفن كردند.
ثعالبى گويد: قصيده اى كه از ابى اسحاق صابى در
رثاى ابو فراس خواندم، نشان مى داد او را در واقعه
اى كه ميان او و غلامان خاندانش اتفاق افتاد، كشته
اند. ابن خالويه گويد: شنيده ام ابو فراس روزى كه
به قتل رسيد، خيلى محزون و نگران بود و در آن شب
سخت گرفته خاطر شده بود. دخترش كه عيال ابى
العشائر است او را ديده، محزون شد و از شدت اندوه
بر حال او گريه كرد. ابو فراس مثل كسى كه خبر مرگ
خودش را مى دهد، ناگاه اين اشعار راگفت و اين
آخرين شعر اوست:
دختر كم محزون مباش كه مردم همه درگذرند.
دختر كم براى مصيبتى بزرگ، صبرى جميل لازم است.
با افسوس بر من از پشت ستر و حجابت ناله زن.
و چون مراندا كنى و از پاسخ شنيدن عاجز ماندى،
بگو:
زينت جوانان ابو فراس، از جوانى كام نگرفت.
در بسيارى از تذكره ها آمده است كه چون خبر
وفاتش به خواهرش، مادر ابى المعالى رسيد چشمانش را
بيرون آورد، و گويند: لطمه به صورت زد و چشمانش
بيرون افتاد و گويند: غلام سيف الدوله او را كشته
و ابو المعالى آن را نمى دانست چون خبر آن را
دريافت كرد بر او سخت گران آمد. و از اشعار او در
مذهب آمده است:
لست ارجو النجاه
من كلما |
اخشاه الا باحمدو
على |
و ببنت الرسول فاطمه
الطهر |
و
سبطيه و الامام على |
" اميد نجات از آنچه مى ترسم، جز به احمد و على
ندارم.
و به دخت پيامبر فاطمه پاك ودو سبط او و امام
على. "
و التقى النقى
باقر علم الله |
فينا محمد بن على |
و ابى جعفر و
موسى و مولاى |
على اكرم به من على |
و ابنه العسكرى
و القائم |
المظهر حقى محمد و على |
بهم ارتجى بلوغ
الامانى |
يوم عرضى على الاله العلى |
و در اين مورد از اوست:
شافعى احمد النبى
و مولاى |
على و البنت و
السبطان |
و على و باقر العلم
و الصادق |
ثم الامين بالتبيان |
و على و محمد بن
على |
و على و العسكرى الدانى |
و الامام المهدى فى يوم
لا |
ينفع
الا غفران ذى الغفران |
و از اشعار حكمت آميز اوست:
غنى النفس لمن
يعقل |
خير من غنى المال |
و فضل الناس فى الانفس |
ليس الفضل فى
الحال |
و گويد:
المرء نصب مصائب
لا تنقضى |
حتى يوارى جسمه
فى رمسه |
فموجل يلفى الردى
فى اهله |
و معجل يلقى الردى فى نفسه |
و از اوست:
انفق من الصبر
الجميل فانه |
لم يخش فقرا منفق
من صبره |
و المرء ليس
ببالغ فى ارضه |
كالصقر ليس
بصائد فى وكره |
لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب