كرد و پذيرائى گرمى از او نمود و گزارش آن را به
بغداد به دربار خليفه نوشت تا دوباره بكارش بازگشت
و مقررى و مقامش فزون شد. و مهلبى وزير، و ديگر
روساى عراق به او سخت متمايل بودند واز او
جانبدارى كرده او را گل سر سبدنديمان و يادگار
ظريفان مى شمردند و با او نوع معاشرت كسى كه
خوشرفتار و داراى اخلاقى كريم و اعمالى برجسته
است، داشتند.
قضيه حافظه و هوش او
تنوخى در حافظه و هوش آيتى بود. فرزندش قاضى
ابو على المحسن در" نشوار المحاضره " صفحه 176
گويد: شنيدم پدرم مرا حديث كرده گفت: شنيدم پدرم
روزى كه من پانزده ساله بودم قسمتى از قصيده
طولانى دعبل را آنجا كه به يمنى ها افتخار مى كند
و مناقب آنها را در رد كميت كه مناقب نزار را
آورده، مى خواند اول قصيده اين بيت است:
افيقى من ملائك
يا ظعينا |
كفانى اللوم مر
الاربعينا |
اين قصيده، حدود ششصد بيت است. آنها را براى
اينكه محتوى مفاخر يمن و خانواده من بود دوست
داشتم از بر كنم. گفتم پدر به من هم نشان ده تا
آنهارا من نيز حفظ كنم او مرا رد كرد و من اصرار
ورزيدم. گفت: من مى دانم مى خواهى قصيده را گرفته
پنجاه يا صدبيتش را از بر كنى آنگاه نوشته را به
يكسو پرت كرده و براى من آن را دگرگون و فاسد كنى
گفتم آن را به من دهيد. پدرم نوشته را به من داد و
سخنش در من اثر گذاشت وارد اطاق مخصوص خودم شده و
در آنجا خلوت كردم و به كارى در آن شب و روز، جز
حفظ قصيده نپرداختم. وقتى هنگام سحر شد من ديگر
همه را حفظ كرده بودم و بخوبى مى توانستم بخوانم.
صبحگاه نزد پدر رفته طبق معمول مقابلش نشستم، گفت:
حال چه مقدار قصيده را حفظ كرده اى؟ گفتم، همه اش
را، از اينكه دروغش گفته باشم بخشم آمد و گفت:
بخوان دفتر را از آستين بيرون آوردم، او آن را
گرفته، گشود و در آن نگريست، و من شروع كردم
خواندن تا بيش از صد بيت آن را كه خواندم چند ورق
زد و گفت: از اينجابخوان مقدار صد بيت از آنجا كه
آخر خواندم. حسن حافظ مرا شگفت آمدش، مرا بخود
چسبانيد و بوسه اى بر سرم وديده ام نثا كرد و گفت:
عزيزم بكسى اين را مگو، كه من از بد چشمى مردم بر
تو مى هراسم. ابن كثير اين قصه را بطور خلاصه در
تاريخش 227/11، آورده است.
و نيز ابو على گويد: پدرم مرا به حفظ كردن
واداشت و من خود بعد از او از اشعار ابى تمام و
بخترى به تنهائى غير از اشعارى كه ازديگر شاعران
جديد و قديم حفظ كرده بودم، دويست قصيده حفظ كردم.
گويد پدرم و بزرگان قوم ما در شام گويند، كسى كه
چهل قصيده از قبيله بنى طى " طائيين " حفظ كند و
خود شعر نسرايد او الاغى در پوست انسان است. از
اين رو من در سن كمتر از بيست، به شعر سرودن
پرداختم، و اشعار مقصوره خود را كه اولش:
لو لا التناهى لم
اطع نهى النهى |
اى مدى يطلب من
حاز المدى |
است، را گفتم.
و ابو على گويد: پدرم هفتصد قصيده و قطعه، از
اشعار طائيين غير از اشعار شاعران جديد، ومخضرمين
" آنها كه در دوره جاهليت و اسلام هر دو را درك
كردند "، و شعراى جاهليت، در حفظ داشت. من خود
دفترى از او به خطش در دست دارم كه روس قصائدى را
كه او محفوظ بود، در آن ثبت نموده و داراى 230 برگ
از كاغذ گرانبها و لطيف منصورى است. او مقدار
زيادى از نحو و لغت، حفظ كرده بود تا آنجا كه
گويد: من كسى را كه از او حافظه اش برتر باشد،
نديده ام. و هر گاه حافظه اش در همه اين علوم
پراكنده نشده بود اعجوبه اى بنظر مى رسيد.
تاليفاتش
اينكه تنوخى در علوم بسيارى وارد بوده، در
بسيارى از هنرهاى عقلى، نقلى و رياضى شهرتى بسزا
يافته، و در اقطارو بلدان به سياست پرداخته است،
اين امور مستلزم داشتن تاليفاتى گرانبها است
چنانكه فرزندش ابو على گويد: اودر علم عروض و فقه
و علوم ديگر، داراى تصنيفاتى است. حموى گويد:
تصنيفاتش در ادبيات از اين قرار است: كتاب فى
العروض، الخالع گويد: در علم عروض، كتابى بهتر از
آن تاليف نشده و كتاب علم القوافى. و سمعانى
يافعى، ابن حجر و صاحب شذرات، ديوان شعرى براى او
ذكر كرده اند، و ثعالبى اشعارى را كه ياد شده از
آن ديوان گرفته است و اشعارش را درباره غدير،
شنيديد.
حموى مانند ديگران، اشعار بائيه اش را از
ديوانش نقل كرده. مسعودى قصيده مقصوره اى كه در آن
به مقابله " ابن دريد " پرداخته و در آن تنوخ و
قومش از قضاعه را مدح مى كند، نام برده است كه
اولش اينست:
لو لا انتهائى لم
اطع نهى النهى |
مدى الصبا نطلب
من حاز المدى |
تا آخر ابيات.
ابو على در" نشوار المحاضره " گويد: از اشعار
تنوخى آنچه ناپديد شده بيشتر از مقدارى است كه حفظ
گرديده است. اين كتابها مورد دستبرد باد حوادث
گرديده چنانكه تصدى منصب قضاوت با وجود علم
فراوانى كه داشت، او را از تاليفات فراوان باز مى
داشت.
مذهب او
يكى از مشكلات شديد بحث و تحقيق در زمينه مذهب
كسانى است كه در قرن سوم و چهارم زيسته اند قرن
چهارم يعنى قرن دسته بندى ها، و افكار و آراء و
عقايد مختلف، عصر فرقه هاى متفاوت و انگيزه هاى
فراوان، بر اظهار در جهت مخالف عقيده قلبى، و
تظاهر به چيزهائى كه امور باطنى را محفوظ نگهدارد،
بويژه اكنون روزگارى از آثار آنان، سپرى شده و
نتائج افكارشان دستخوش گردش روزها و سال هاگرديده
وگرنه مى توانستيم عقائدشان را دريابيم و از
محتويات جسته گريخته بياناتشان كه حاكى نهانى ها
ضميرشان بود و حقايقى را از مذهب گذشتگان بمامى
آموخت، حقيقت مذهبشان دريابيم.
سخنان تذكره نويسان در مورد مذهب تنوخى و
فرزندش ابو على از روز نخست تا امروز، نشانه آنست
كه اينان مذهب خود را پنهان مى داشتند ودر هر گوشه
و كنارى فرود مى آمدند، تظاهر به مذهب اهل آن محل
مى كردند. خطيب بغدادى در تاريخش و سمعانى در
انسابش و ابن كثير در تاريخش، و صاحب " شذرات
الذهب " در آن كتاب و سيد عباسى در " معاهد "، و
شيخنا ابو الحسن الشريف در " ضياء العالمين " گفته
اند: قاضى تنوخى فقه را به مذهب ابو حنفيه آموخت.
و يافعى در " مرآت الجنان " و ذهبى در " ميزان
الاعتدال "، و سيوطى در " البغيه " و ابو الحسنات
در " الفوائد البهيه "تصريح كرده اند كه حنفى
المذهب بوده است. خطيب بغدادى در تاريخش و سمعانى
در انسابش گفته اند: او علم كلام را به اصول مذهب
معتزله مى دانست. و در " كامل " ابن اثير آمده است
كه او، به اصول مذهب معتزله عالم بود، و در " لسان
الميزان " آمده است: او را به اعتزال نسبت داده
اندو سيد، قاضى " نور اله شوشترى " در " مجالس
المومنين " او را از قضاه شيعه خوانده و به همين
مطلب صاحب مطلع البدور، تصريح نموده و صاحب " نسمه
السحر " از مسورى يمنى نقل كرده كه او در اصول
معتزلى، و در اظهاراتش به شدت شيعى، ولى حنفى
المذهب بود.
چيزى كه مى تواند اين مطالب پراكنده را بهم جمع
كند اينكه او، در اصول معتزلى، و در فروع حنفى، و
در مذهب زيدى بوده است. و در تاكيد مذهبش، معاصرش
مسعودى در " مروج الذهب " 519/2 اين سخن را آورده:
اكنون در اين موقع كه سال سيصد و سى و دو مى باشد
او از جمله زيدى مذهبان بصره است.
وقصيده بائيه اش كه قسمتى از آن را يادكرديم
جانب تشيع او را، در ميزان تحقيق، ترجيح مى دهد.
چنانكه بسيارى از قضايائى كه فرزندش ابو على در
كتاب " الفرج بعد الشده " اش از پدر خود، نقل
كرده، نشانه تشيع اوست.
وفات او
وفات تنوخى، عصر روز سه شنبه هفتم ماه ربيع
الاول سال342 ه در بصره اتفاق افتاد و روز بعددر
زمينى كه براى او در خيابان مربد خريدارى شده بود
به خاك سپرده شد.
فرزندش ابو على در " نشوار المحاضره " گويد:
آنچه، از صحت احكام نجوم را خود مشاهده كرده ايم،
كفايت است، اين پدرم، در سال وفاتش، تحويل ولادتش
را انجام داد وبه ما گفت: اين سالى است كه منجمان
براى من بريده اند " يعنى به حساب نجومى من در اين
سال مى ميرم "
اين مطلب را براى ابى الحسن بهلول قاضى كه از
بستگان نزديكش در بغداد بود، نوشت و او را در وفات
خود خبر داد و وصيت كرد و چون بيمارى مختصرى پيدا
كرد قبل از آنكه بيماريش سخت شود " تحويل " را
بيرون آورده در آن بسيار نگريست، من آنجا بودم كه
او سخت گريه كرد و آن را بهم گذاشت. نويسنده اش را
صدا كرد، وصيت خود راكه پس از خود بجاى گذاشت براى
او املاء كرد و همان روز بر آن گواه گرفت. آنگاه
ابو القاسم غلام " زحل "منجم آمد و او را دلدارى
داد و در محاسبه نجومى اش ايراد و شبهه گرفت. پدرم
او را گفت: اى ابو القاسم من ازكسانى نيستم كه بر
من حساب پوشيده ماند و به اشتباه افتم، ديگر بر من
اين اشتباهات روا نيست و مرا نبايد به غفلت نسبت
داد.
او نشست و با پدرم در محلى كه از مرگ خود
ترسيده بود، موافقت كرد و من در اين جريان شخصا
حاضر بودم كه او گفت: من به اين موضوع، كار ندارم
و ترديد كردم كه اگر روز سه شنبه عصر هفتم ماه
باشد، منجمان آن را ساعت قطع خوانده اند و ديگر
ابو القاسم غلام زحل كه مستخدم پدرم بود، مطلب را
تعقيب نكرد و سخت گريست. و پدرم گفت: اى غلام طشت
آب حاضر كن، وقتى طشت حاضرشد " تحويل " را در آن
شست و آن را قطع كرد و با ابو القاسم آخرين وداع
خود را نمود و عصر همان روزى كه گفته بود، از دنيا
رفت.
شرح حال تنوخى را از كتابهاى: يتيمه الدهر
309/2، نشوار المحاضره، تاريخ خطيب بغدادى 77/12،
تاريخ ابن خلكان 288/1، معجم الادباء 162/14،
انساب سمعانى، فوات الوفيات 68/2، كامل ابن اثير
168/8، تاريخ ابن كثير 227/11، مرآت الجنان334/2،
لسان الميزان 256/4، معاهد التنصيص 136/1، شذرات
الذهب342/2، مجالس المومنين/255، الفوائد البهيه
فى تراجم الحنفيه 137، مطلع البدور، الحقائق
الورديه، نسمه السحر/2، روضات الجنات 448- 447
تنقيح المقال 302/2، گرفته ايم.
ممكن است در بسيارى از اين تذكره ها، مانند
مجالس المومنين، نسمه السحر، تنقيح المقال اشتباهى
در شرح حال تنوخى ها، با نواده او ابو القاسم على
بن الحسن بن مناسبت وجود شباهت در اسم و كنيه و
شهرت آن دو به تنوخى، رخ داده باشد، و محقق
راهنمائى كه كرديم مى تواند بر آن آگاه گردد.
جاى علم فراوان و فضائل بسيار تنوخى را فرزندش
ابو على المحسن بن على گرفت وچنانكه ثعالبى گويد:
او نسبت به ماه كامل " بدر " او، ماه يكشبه " هلال
" بود، و شاخ همان درخت و گواهى راست، بر عظمت پدر
و فضيلتش بود، وفرعى بود كه اصل خود را استوار مى
داشت تا زنده بود از او نيابت مى كردو پس از مرگ،
جاى او را گرفت. و ابو عبد اله بن حجاج " كه شرح
حالش مى آيد " در شعر خود، اين را اعتراف كرده
است.
از آثار او. فرج بعد الشده، نشوار المحاضره،
المستجار من فعلات الاجواد ديوان شعرش كه از ديوان
شعر پدرش بزرگتر است، مى باشد. در بصره از مشايخ
آن حديث شنيد، ودر بغداد كه وارد شد، حديث نقل
كرد، اولين بار كه حديث شنيد به سال 333ه بود. و
اولين بار كه به كرسى قضاوت نشست در قصر، و بابل و
آن نواحى به سال 349 ه بود. آنگاه المطيع لله او
را فرمانده لشگر مكرم، ايذج و رامهرمز كرد و
بسيارى از اعمال ديگر را در جهات مختلف به عهده
گرفت. شب يكشنبه چهارم ماه ربيع الاول سال 327 ه
در بصره متولد شد و شب دوشنبه پنجم محرم سال 384 ه
در بغداد بدرود زندگى گفت. مذهبش مانندپدر است،
ولى شواهد تشيع او بيشتر وو از تشيع پدرش آشكارتر
است.
ابو على المحسن فرزندى به نام ابى القاسم على،
از خود بجاى گذارد كه وارث علم و كمالات فراوان
پدر و جدش بود. و در مصاحبت شريف مرتضى علم الهدى
و ملازمت او بسر مى برد و از خواص او بود و با ابو
العلاء معرى مصاحبت داشت و نزد او تلمذ كرد. و
ميان او و خطيب ابى زكرياى رازى تبريزى پيوند
دوستى بود در مداين و نواحى آن، و در " زنجان "، و
بردان، قرميسين و جاهاى ديگر به قضاوت پرداخت.
خطيب بغدادى در تاريخش از او روايت كرده و به شرح
حال و ذكر مشايخ او پرداخته است. و نيز ابو
الغنانم محمد بن على بن ميمون برسى معروف به ابى
از او روايت كرده است. و او خود از ابى الحسن على
بن عيسى الرمانى، بنا بر نقل اجازه بزرگ علامه حلى
براى بنى زهر، و از ابى عبد الله مرزبانى متوفى
384ه روايت نقل كرده است.
مذهب او از پدر و جدش روشن تر است و تشيعش نزد
ارباب تراجم، مورد اتفاق است. او در نيمه شعبان
سال 370 ه در بصره به دنيا آمد و شب دوشنبه دوم
محرم سال 447 ه درگذشت و در خانه اش در درب التل
مدفون شد.
حموى، در معجم الادباء از قاضى ابى عبد اله
دامغانى نقل كرده گويد: بر قاضى ابى القاسم تنوخى
" كوچك "، كمى قبل از مرگش وارد شدم، سنين عمرش
بالا رفته بود، فرزند او كه از كنيزش بهمرسانيده
بود بر من وارد شد و چون وى او را ديد گريه كرد
گفتم: انشاء الله زنده مى مانى و او را تربيت كنى
و چشمت را خدا به او روشن مى كند، گفت هيهات،
سوگند بخدا او بحال يتيمى تربيت مى شود و در اين
باره شعرى خواند و سپس گفت: مى خواهم ازدواج مادرش
را از من، با مهريه ده دينار براى خود درخواست كنى
كه من اورا آزاد كرده ام، من انجام دادم و همان
طور كه گفته بود فرزندش، ابو الحسن محمد بن على
المحسن به يتيمى بزرگ شد. قاضى ابو عبد الله
گواهيش را پذيرفت و سپس به على 494 هاز دنيا رفت و
دودمان او منقرض گرديد، حموى در معجم البلدان در
شرح احوالش گسترده سخن گفته مراجعه كنيد
124-110/14.
ابوالقاسم الزاهى
متولد 318 ه متوفى 352 ه
لا يهتدى الى
الرشاد من فحص |
الا اذا والى
عليا و خلص |
و لا يذوق
شربه من حوضه |
من غمس الولا
عليه و غمص |
و لا يشم الروح
من جنانه |
من قال فيه من
عداه و انتقص |
نفس النبى المصطفى
و الصنووال |
خليفه الوارث
للعلم بنص |
من قد اجاب سابقا
دعوته |
و هو غلام والى
الله شخص |
ما عرف اللات و لا
العزى و لا |
انثنى اليهما و لا
حب و نص |
من ارتقى متن
النبى صاعدا |
و كسر الاوثان فى
اولى الفرص |
و طهر الكعبه من
رجس بها |
ثم هوى للارض
عنهاو قمص |
من قد فدا بنفسه
محمداس |
و لم يكن بنفسه
عنه حرص |
و جاد
فيماقد غلا و ما رخص |
و بات من فوق الفراش
دونه |
قط من
الاعناق ما شاء و قص |
من كان فى بدر و يوم
احد |
الا على
عم فى القول و خص |
فقال جبريل و نادى لا
فتى |
فخر كالفيل
هوى و ما قحص |
من قد عمرو العامرى سيفه |
فالتوت الاعناق
تشكو من وقص |
و رآء ما صاح الا مبارز |
من بعد ما بها
اخو الدعوى نكص |
من اعطى الرايه يوم خيبر |
و كان ارمدا
بعينيه الرمص |
و راح فيها مبصرا مستبصرا |
و دك طود مرحب
لما قعص |
فاقتلع الباب و نال فتحه |
و قص رجل عسكر بما
رقص |
من تسح البصره من ناكثها |
لواحد فساوت الجند الحصص |
و فرق المال و قال خمسه |
وعده فلم يزد و ما نقص |
و قال فى ذى اليوم ياتى مدد |
ففلق الهام و فرق القصص |
و من بصفين نضا حسامه |
اذ
لقيا بالسواتين من شخص |
و صد عن عمرو و بسركرما |
و قطع
العرق الذى بها رهص |
و من
اسال النهروان بالدما |
وعد من
يحصد منهم و يحص |
و كذب
القائل ان قد عبروا |
احكامه
للواجبات و الرخص |
ذاك الذى
قد جمع القرآن فى |
على صيامه
و جاد بالقرص |
ذاك الذى
آثر فى طعامه |
و ذكر الجزاء
فى ذاك و قص |
فانزل الله
تعالى هل اتى |
ان يشهد الحق
فشاهد البرص |
ذاك الذى
استوحش منه انس |
فبادر السامع و
هو قد نكص |
اذقال من
يشهد بالغدير لى |
سوف ترى ما لا
تواريه القمص |
فقال: انسيت
فقال: كاذب |
خاتم الانبياء
فى الحكمه فص |
يابن ابى طالب يا
من هو من |
قد ساغه بعض و
بعض فيه غص |
فضلك لا ينكر لكن
الولا |
و ذكره عند
معاديك غصص |
فذكره عند مواليك شفا |
و ابتسم الورد
و بعض فى قفس |
كالطير بعض فى رياض ازهرت |
" هان وقتى كه او " امير المومنين " ع" " فرمود
چه كسى در امر غدير براى من گواه مى شود، شنونده
مبادرت بشنيدن، و انس امتناع كرد.
پس او را فرمود: آيا فراموش كردى، گفت: دروغ
است، بزودى به چيزى مبتلا خواهى شد كه پيراهن
پنهانش نكند.
اى پسر ابوطالب، اى كسى كه انگشترى پيامبران را
از نظر حكمت، به منزله نگينى.
فضيلت تو قابل انكار نيست، ولى ولايت تو برخى
را گوارا و گروهى را گلوگير است.