الغدير جلد ۶

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۹ -


نخستين برداشته شده است، و يا بگوئيم اباذرخوب مى شناخته كه آن كس از بنى اميه، همان يزيد است، ولى از ترس فتنه وآشوب، از تصريح بدان خوددارى كرده خصوصا با مطالب و جريانات ديگرى كه ميان او و بنى اميه بوده كه هر گاه تصريح مى كرد، آنان را وا مى داشت، ابوذر را متهم به دشمنى و بدرفتارى نسبت بخود كنند.

اما اظهار نظر خضرى در محدود ساختن خلافت به يك خانواده، ما از اين بابت ايرادى به او نمى گيريم، بلكه سخن ما در ناشايستگى خانواده مورد نظر اوست. بلى هر گاه خلافت در يك خاندان با شخصيتى محدود مى شد كه به زيور لياقت و كاردانى ازناحيه دينى و سياسى آراسته بودند، سخنى نبود، ولى هر گاه لياقت نباشد، هيچ گاه طرفدار خاندانى معين نخواهيم بود، زيرا تنها محدود كردن مسئله خلافت به يك خانواده براى ريشه كنى فساد و پايان دادن سريع به اختلاف، كافى نيست، زيرا وقتى مردم از خليفه حيف و ميل ديدند بر او مى شورند و او را از مقام خلافت عزل مى كنند و طبعا اشخاص پاكدامن تر، جوانمردتر، و با اصالت تر از او، جاى او را مى گيرند. در اين صورت باوجود بى لياقتى خليفه، محدود كردن خلافت به يك خاندان، با چه فسادى مبارزه تواند كرد؟

بلى هر گاه به خاندانى خلافت محدود گردد كه مردم هم عملا لياقت آنان را بنگرند، در اين صورت طمع آنان را كه خارج از آن خانواده اند، قطع مى گردانند و بهانه شورشيان و محركانشان را، به لحاظ نداشتن علت و موجباتى براى انقلاب و شورش، محكوم و باطل مى كنند در اين حال قطعا امت به خليفه اى كه واجد شرائط ما باشد تسليم مى گردد و عظمت مقامش بالا مى گيرد و امورش روبراه شده، اوامرش مطاع خواهد شد و آنگاه به نبرد با پليدى ها خواهد برخاست و هر كار خير و صلاحى را گسترش مى دهد، در عين حال شيعه خلافت را به شرطى در آل على عليهم السلام محدود مى كند كه اطمينان به جريان قانون عصمت در رجال تعيين شده براى خلافت داشته باشد و به وسيله نصوص متواتر نبوى، خلافت آنان قطعيت يافته باشد. " مراجعه كنيد ص 82 و 79 از همين جلد ".

4- گويد: بطور خلاصه حسين "ع " در قيامى كه كرد از آنجا كه براى امت موجبات تفرقه و اختلاف را باعث شد، خطاى بزرگى مرتكب گرديد و پايه هاى استوار هميشگى امت را تا امروز متزلزل ساخت و آثار و نوشته هاى فراوانى كه مردم درباره اين حادثه، انتشار داده اند، قصدى جز آتش افروزى در دلها براى دورى بيشتر امت ندارند. نهايت چيزى كه مى توان گفت اينست كه حسين عليه السلام امرى مى طلبيد كه براى او فراهم نگرديد و وسائلش جور نشد و ميان او و منظورش مانع ايجاد كردند و در آن راه كشته شد، و قبل از اين واقعه، پدرش كشته شده بود، ولى قلم نويسندگان براى پدر حسين " ع " بكار نيفتاد، و كسى نبود كشته شدن او را به زشتى ياد كند، و آتش دشمنى را گداخته تر كند. اينان نزد پروردگارشان رفتند تا بحساب آنچه كرده اند آنان را خدا محاسبه كند، و تاريخ از كار آنان اين عبرت را بگيرد كه: هر كس مى خواهد بكار بزرگى دست زند، نبايد بدون تجهيزات طبيعى در آن راه گام بردارد، و هيچ گاه شمشير برنگيرد مگر آنكه نيروئى كافى يا نزديك بدان در اختيارش باشد. چنانكه بايد عللى حقيقى براى قيامش كه به مصلحت امت منتهى شود، وجود داشته باشد، از قبيل ستمى آشكار و غير قابل تحمل براى خود، يا ظلمى طاقت فرسا براى امت.

اما حسين " ع " در وقتى با يزيد به مخالفت برخاست كه مردم با يزيد بيعت كرده بودند. و هنوز از اوجور و ستمى ديده نشده بود. " در 130- 129 " و قبل از اين سخنانش ساحت يزيد را، از ظلم و جور پاك مى كند وچنين وانمود مى كند، كه او على بن الحسين " ع " را به خود نزديك كرده ومورد اكرام و انعام قرار داده است.

پاسخ- كاش وقتى اين مرد مطلب خود را مى نوشت، از شوون خلافت اسلامى و شرائط آن، آگاهى و اطلاعى داشت و مى دانست خليفه چگونه بايد در تدبير امور مردم، هشيار و در تهذيب و تربيت نفوس بصير بوده، وخود از آن رو كه پيشواى مردم است از كليه رذائل اخلاقى پاكيزه باشد، و هيچ گاه دعوت خود را به اعمال زشت خويش نقض نكند، و بسيارى از صفات ديگر كه آراستن بدان صفات، براى كسى كه بار سنگين خلافت مسلمين را بر عهده مى گيرد، ضرورى است، ولى خضرى وقتى قلم به دست گرفته، كه از همه اين مطالب بى خبر است، او در حالى دست بنوشتن اين سخنان ياوه زد كه حامل روحى پست و باركش جانى فرومايه بوده كه در زير نائره دشمنى و عداوت بيك زندگى مختصر و خوشى و آسايشى خيالى قناعت كرده است، در وقتى كه بى ارادگى و محافظه كارى در زير سايه بردگى، خوشى موهوم را در نظرش جلوه داده است.

نه يك روح بلندى دارد كه بتواند از زندگى ننگين فرار كند، و نه يك عقل سليمى كه جاى فرومايگى را به او بشناساند، و نه به تعاليم اسلامى آشنائى كاملى دارد، تا درسهاى مناعت طبع و شهامتش بياموزد، و نه شخصيت ها و روحيه رجال تاريخ رامى شناسد، تا از كم و كيف امور روانى آنان باخبر باشد. او نه با يزيد طغيانگر آشنائى دارد، تا بداندكه هيچيك از شرائط خلافت در او وجود نداش، نه حسين عليه السلام را كه يكجهان آقائى، شرافت، مناعت طبع و شهامت، حسين بزرگى و پيشوائى، حسين دين و ايمان، حسن فضيلت و عظمت، حسين حق و حقيقت را مى شناسد تا اعتراف كند كسى كه مانند او روحى بلند دارد، نمى تواند تسليم يزيد هتاك و بى آبرو، يزيد لا ابالى و فاسق، يزيد آزمند و حيوان صفت، يزيد كفر و الحاد، گردد.

فرزند مصطفى " ص "، جز براى وظيفه دينى اش قيام نكرد، زيرا هر كس بدين حنيف و نورانى اسلام معتقد باشد، مى داند، اولين وظيفه او، دفاع از دين بوسيله جهاد بود، جهاد با كسيكه با نواميسش بازى كند و مقدساتش را بيهوده بگيرد، و تعاليمش را دگرگون سازد، و دستورات دينى اش را معطل بگذارد. و ظاهرترين نمونه اين مطالب كلى، يزيدستمگر و نابكار و ميگسار است كه به همين رذائل در عهد پدرش معرفى شده بود، چنانكه وقتى معاويه خواست برايش بيت بگيرد مولاى ما حسين عليه السلام خطاب به معاويه فرمود: مى خواهى مردم را به امرى مبهم بيندازى؟ گويا مرد ناپيدائى را توصيف مى كنى؟ و از غائبى سخن مى گوئى؟ يا از كسى خبر مى دهى كه از او خبر خصوصى دارى؟ و حال آنكه يزيد خودش موقعيت راى و فكرش را ارائه داده است. يزيدرا به همان سنجشى برگير كه او خود رابدان سنجيده است كار يزيد بجان هم انداختن سگها و كبوتران، و مسابقه با هم جنسانشان، و پرداختن به كنيزكان نوازنده و سرگرمى با انواع لهو و لعب مى باشد.

او در اين امور تو را ياور خوبى است نه در امر خلافت. تو اى معاويه چه بسيار بى نيازى ازاينكه خداى را بار سنگين اين خلق، بيش از آنچه بدوش كشيده اى، ملاقات كنى

و نيز امام " ع " به معاويه فرمود: نادانى ات ترا بس، كه دنياى زودگذر را بر آينده دراز مدت ترجيح دادى. معاويه گفت: اما اينكه گفتى، شما شخصا بهتر از يزيد هستيد، بخدا سوگند يزيد براى امت محمد " ص "بهتر از تو است.

حسين " ع " گفت: اين تهمت است و باطل، آيا يزيد شرابخوار و هوسران بهتر از من است؟

و در نامه معتضد كه در عهد او، مقابل اجتماع بزرگ مردم خوانده شد، چنين است: يكى از مطاعن معاويه، مقدم داشتن ديگران راست، بر دين خدا، و دعوت مردم را به فرزند متكبر و شرابخوارش يزيد، كه كارش خروس بازى، و سگ بازى و ميمون بازى بود. و بيعت گرفتن از مسلمانان نيك سيرت براى او با قهر و غلبه، و تطميع، وترس و رعب، با اينكه معاويه نابخردى او، و خباثت و ستمگريش را مى دانست و ميخوارگى و فسق و فجور و الحادش رامشاهده مى كرد. از اين رو وقتى او را بر اوضاع مسلط كرد و همه چيز برايش فراهم شد و خدا و پيامبرش را براى رسيدن به مرادش در مورد او مخالفت كرد، و يزيد روى كار آمد، به خونخواهى مشركين برخاست و به طرفدارى از آنها بر عليه مسلمانان قيام كرد و با اهل حره، عملى انجام داد كه در اسلام عملى از آن زشت تر وفجيع تر با چنان مردم صالحى، ممكن نبود. و بدين وسيله عقده ها و كينه هاى دلش را گشود و شفا بخشيد. و بگمان خود از دوستان خدا انتقام گرفت و بدين وسيله نهايت دشمنى خود را با خدا اظهار كرده، كفر و شركش را علنابا اين اشعار ابراز داشت:

ليت اشياخى ببدر شهدوا جزع الخرزج من وقع الاسل
قد قتلنا القوم من ساداتهم و عدلنا ميل بدر فاعتدل
فاهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل
لست من خذف ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل
لعبت هاشم بالملك فلا خير جاء و لا وحى نزل

اين است گفتار كسى كه از دين بيرون رفته، و اين است نمونه سخن كسى كه نمى خواهد به خدا، و دينش باز گردد و كارى به كتاب خدا و پيامبرش ندارد، و خداى و آنچه از سوى او آمده است همه را با ديده انكار مى نگرد و آنگاه هتاكى و جسارتش، به جائى مى رسد كه حسين " ع " فرزند فاطمه، دخت رسول را، با مقامى كه در نزد پيامبر" ص " دارد، و با همه منزلتى كه در دين و فضيلت داراست، و با وجودى كه پيامبر نسبت به او و برادرش گواهى داده كه پيشوايان جوانان بهشتند، از روى بى باكى از خدا، و كفر به دين او، و دشمنى با رسول او، بكشد و خونش را بريزد، و اين عمل رابه عنوان مبارزه با عترت پيامبر " ص "، و كوچك داشتن حرمت او تلقى مى كند تا جائى كه گويا كشتن او و چنين رفتارى با اهل بيتش را، با قومى از كفار ترك و ديلم انجام مى دهد.

او نه از دشمنى خدا، و نه از سطوت و قدت او، بيم دارد، خداوند هم، رشته عمرش را گسست، و او را از شاخ و بن بر كند، و آنچه را او در اختيار داشت، از او گرفت و عذاب و كيفر شايسته عصيانش را برايش فراهم ساخت.... تا آخر " مراجعه كنيد تاريخ طبرى 358/11 ".

و پيش از اين ها همه، در ص 257 از قول پيامبر" ص " گذشت كه فرمود: " اول كسى كه سنت مرا تغيير دهد، مردى از بنى اميه است و پيوسته امر اسلام معتدل وبر مبناى عدالت استوار است تا وقتى كه مردى از بنى اميه به نام يزيد در آن رخنه كند.

" كسانى كه بيعت يزيد را رد مى كردند، به اين گونه مطالب نظر داشتند، زيرا خلافت چنين كس با اين خصوصيات، از چند نظر براى اسلام و مسلمين خطر بزرگى بوده است:

1- گروهى را در امر دين از آن رومتزلزل مى سازد كه در مغز خود، مى پرورند كه خليفه بايد، با كسى كه اورا به جاى خود نهاده، سنخيت داشته باشد، نسلى كه عصر پيغمبر " ص " را درك نكرده و تحت تاثير جاذبه تعاليم صحيح و قدسى او قرار نگرفته است در اين دوره تاريك چنين شبهه اى زود بر دل او مى نشيند و پندارد، قداست پيامبر بزرگ " العياذ بالله " به امثال اين آلودگى ها ملوث بوده، بى خبر از اين كه اين مرد، خليفه پدرش بوده نه خليفه پيامبر خدا، و چيزى كه او را بر اين مسند استقرار بخشيده، آز و نياز به شهوات از يكسو، و بيم و هراس از سوى ديگر، بوده است.

2- كسانى هم هستند كه از پيروى خليفه، در هتاكى هايش، چه ازنظر بى بند و بارى و دريدگى، و چه از نظر علاقه به نزديك شدن به بزرگان و همرنگى با سياستمداران، به جكم " الناس على دين ملوكهم "، خوششان مى آيد، و مردم در كار شهواتشان به حد معينى اكتفا نمى كنند. از اين رو مفاسد، افزونى مى يابد و اعمال زشت، رو به گسترش گذارده ازهر فسق و فجورى به ديگر اشكال جديدش راه مى يابند.

در نتيجه ديرى نمى پايد كه كشور اسلامى، مركز همه نوع زشتى ها و تباهى ها گردد تا جائيكه از نواميس دينى هيچ گونه اثر و نشانى باقى نماند.

3- در اين ميان، مردمى هم هستند كه اين مظاهر ننگين را با ديده انكار مى نگرند، چون مظاهر دينى را از دست داده اند.

اين مردم پاكدل گروهى سرگردان در پى راه راست، نمى دانند به كدام سو گام نهند و مبانى دينى خود را، از چه كسى فرا گيرند و دسته ديگر در اين تيرگى هاى وحشتناك دچار شبهاتى شده، بى اراده خود را در اختيار گمراهى هاى جاهليت اولى قرار مى دهند.

4- هر ملتى كه زمامداران، رهبران، فرماندهان و پيشوايانش گرفتار بى بند و بارى و هتاكى شدند، طبعا از رسيدگى به امور اجتماعى و مسائل ادارى مملكت باز مانند، و چون نمى تواند با هرج و مرج و فساد داخلى مبارزه كرده در مقابل اضطراب داخلى مقاومت آورند، در نتيجه بيگانگان رابه طمع انداخته، مورد حملات دشمن واقع مى شوند و ديرى نپايد، شكار درندگان و لقمه آزمندان و طعمه هر مخالفى خواهند شد.

5- اسرار و كيان اسلامى كه طبعا به ملتهاى دور دست از كشورهاى اسلامى مى رسد، تحت تاثير زيبائيهاى بهجت انگيز، حكمت هاى رسا، هم آهنگى هايش با عقل و منطق، و اعمال و رفتاررجال صميمى اش قرار گرفته، عده اى از آنها در شعاع جاذبه آن واقع ميشوند و جمعى بزودى آنرا خواهند پذيرفت و يا حداقل مهرش را به دل گرفته، به امور نفسانى و روحى آنان خواهند درآميخت. ولى وقتى اين وضع را در مردم آن بنگرند، و اخبار دل انگيز اسلامى را با عادات وسلوك زمامداران دوره جديد سنجيده، مخالف و متضاد ببينند، و در لواى اين خلافت ستمگرانه، اخبار وحشتناكى دريافت كنند، و به آنان رسد كه اين تعاليم درخشان از دست رفته، و آنچه در كشور اسلامى بايد جارى شود همه راشهوترانيهاى خليفه و بى خبرى زمامداران و خودباختگى زعما، و بى ثباتى ديگران لگدكوب كرده و از بين برده است.

و خيلى زود شهرت اسلامى را پريشان ساخته، دوستى ها به دشمنى مبدل گردد بى آنكه بتوانند كارهاى اصلى و بدلى را از يكديگر جدا سازند، و اين خود سنگ بزرگى بر راه تكامل اسلام، و مانع نفوذ آن، در بيگانگان و محيط خارج، خواهد بود.

6- به اين مطالب بايد گستاخيها و زبان درازيهاى بنى اميه را نسبت باسلام افزود، و نيز آن عده از اعمال فجيعشان كه بر نيت سوءشان، نسبت به اسلام و مسلمين، حكايت مى كند، اضافه كرد.

ما از اين گونه آثار، دانسته ايم كه بنى اميه دست از دين بت پرستى پدران خود بر نداشتند، مگر از ترس شمشير و طمع درزمامدارى از اين رو كمترين انتظارى كه از آن ها مى رود اگر نخواهند امت اسلامى را به عقب باز گردانند، بى توجهى نسبت به نشر تعاليم اسلام، تادر خلال فرو رفتن در جاهليت، و خود باختگى در كار فسق و فجور و اخلاق ناشايست، دولت اسلام را دولتى برنگ دولت قيصر روم، و جاهليت عربى، درآورند.

از اين ها گذشته، وقتى خليفه خود ناظر كسانى باشد كه اين گونه گستاخى ها و هوسرانيها بر آنان مشتبه شده، و او خود را مالك الرقاب مردم مى داند و كسى پيدا نشود خطاهاى او را خرده گيرى كند و يا زبان به ايراد و انتقاد او بگشايد، در اين صورت خليفه طبعا در انحرافهاى خود، بيشتر پافشارى كند و در شهواتش بيشترفرو رود و بر خودخواهى، تكبر و گردنكشيش مى افزايد. پس مى گوئيم: اى آقاى خضرى چه خطرى براى جامعه دينى از اين وضع مى تواند بدتر باشد، و چه مصلحتى بالاتر از زدودن اين ننگ، مى توان تصور كرد كه هر متدين غيورى را به قيام عليه اين قدرت ستمگرانه فرا مى خواند؟

و آيا چه بار گرانى به دوش مردم از آنچه ياد شد، سنگين تر و ياچه ظلم غير قابل تحملى از آنچه بيان گرديد شديدتر مى توان بياد آورد، تا جائيكه هر متديتى را به تنهائى، موظف به مخالفت با آن، و قيام عليه آن مى كند، هر چند بداند قطعا كشته خواهد شد، زيرا فكر مى كند هر چند او امروز مى ميرد، ولى زندگانى جاويدش در راه دين اركان دولت ستمگر را متزلزل خواهد كرد، نام چنين انسانى در ميان جامعه دينى، نامه سياه اعمال ستمگر را بر ملا خواهد ساخت و نشان مى دهد، او چگونه مسند مقدس زعامت اسلامى را غصب كرده و در مقابل مخالفتى كه با جناياتش صورت گرفته، انسانى شرافتمند را كشته است.

ملتى كه بر اين حقايق واقف گردند، مى توانند اين واقعه را درسى از فداكارى مترقيانه تلقى كرده و آن را جانبازى در راه عقيده و مبدء فكرى صحيحى بدانند، و كار او را دنبال كنند. در اين ميان گروهى نسبت به چنين انسان فداكار، رقت آورده به خونخواهى اش قيام مى كنند و گروهى ديگر از خطاهاى ستمگر به خشم آمده و هتاكى هايش را بديده انكار مى نگرند، آنگاه اين دو روح خونخواه و خشمگين بهم پيوسته نيروى دولت ستمگر را سقوطداده و راههاى پيروزى را بر او مى بندند تا بدينوسيله ستم و ظلم ريشه كن شده و صلاح عموم جاى آن را بگيرد.

اين چنين، نهضت مقدس حسين " ع " اثر بخشيد تا جائى كه مردم بر دولت بنى اميه در ايام مروان حمار، شوريدند و بدين ترتيب امت درسهاى مترقى اش را از او فرا گرفت ولى " خضرى " و آن عده از كسانى كه در پيچ و خم هاى مسير او راه مى پيمايند، كورى جهالت، ديده و بصيرتشان را نابينا ساخته است. حسين فداكار، ملك عقيم نمى طلبيد تا قبل از تدارك لازم، مرتكب خطاى بزرگى بخيال خضرى شده باشد و جسورانه با صداى بلند بگويد:

" ميان او، و آنچه علاقه داشت، مانع شدند و او درآن راه كشته شد. "... او غافل است از اينكه فداكار جوانمرد، و مجاهد پيروز ما، مى خواست در راه دين جانبازى كند تا امت را از خشونت رفتار بنى اميه، و شدت سياستشان و درجه دورى بنى اميه از مقررات بشرى، تا چه رسد به دورى از قوانين و مقررات دينى، بياگاهاند و نشان دهد اين قوم تا چه حد، در خشونت جاهليت و عادات ريشه دار كفر، فرو رفته اند؟ تا در نتيجه مردم متدين بدانند، اينان چگونه مردى بودند كه نه احترام بزرگان را رعايت كردند، و نه بر كودكان ترحم نمودند و نه بر طفل شيرخوار رقت آوردند، و نه نسبت به زنان حرمت روا داشتند. در اين شرائطاو، شاخسارهاى رسالت را به ميدان فداكارى فرستاد، و گلهاى بوستان نبوت و انوار خلافت را به جانبازى فرا خواند، و هيچ گوهرى از اين گوهرهاى بى همتا باقى نماند، و ديرى از اين شب ديجور نگذشت تا خود و اينان همه و همه در راه اين هدف عالى شهيد شدند.

سل كربلاكم من حشا لمحمد نهبت بها و كم استجزت من يد
اقمارتم غالها خسف الردى و اغتالها بصروفه الزمن الردى

حسين بزرگوار " ع "، كسى نبود كه كارش مانند باد گذران، از نظرها مخفى ماند، زيرا او در ميان امت جدش، رتبتى شامخ و مقامى بلند، و دانشى جوشان، و نظرى اصيل، و عدالتى آشكار، و تقوائى روشن داشت.

او گل بوستان پيامبر خدا " ص " بود كه از رهگذر فضيلتش، مردم بهره مند مى شدند، بين مسلمين، كسى را كه منكر يكى از اين فضائل باشد هرچند عقيده