دروغ و گفتار بيهوده ممنوع نبود، بيش از آنچه اين
مرد دروغ و ياوه مى گويد مقدورش نمى بود.
من نمى دانم چگونه ممكن است اين حديث، بطلان و
دروغش اتفاقى باشد با وجود اينكه گروهى از حفاظ آن
را نقل كرده و بسيار از آنها كه حديث شناسند
اعتراف به صحتش كرده اند، كاش او اشاره مى كرد چه
كسى از حديث شناشان هر چند گمنام باشد حكم به كذب
حديث كرد است، كاش ما را به تاليفاتشان، و
كلماتشان رهبرى مى كرد. ولى او احدى را براى اين
منظور پيدا نكرده لذا اتفاق علما را در خيالش
ترتيب داده است.
راويان اين حديث از دانشمندان و حفاظ
حديث را اينان نقل كرده اند:
حاكم، خطيب بغدادى، بزار
ابو يعلى، عقيلى، طبرانى
ابن شاهين، ابو نعيم، محب طبرى
ابن حجر، سيوطى، متقى هندى
هيثمى، زرقانى، صبان
بدخشى.
وقتى صحت حديث قطعى شد، ديگر چه ارزشى براى
ايراد تراشى با اوهام و تشكيكات بى اساس، و
استحسانات واهى، و استبعادهاى خيالى وجود دارد،
چنانكه عادات اين مرد نسبت به آن عده از فضائل اهل
البيت " ع " كه طبعش نمى پذيرد همين است آيا چه
ملازمه اى بايد بين حفظ دامن عصمت و حرام شدن آتش
بر ذريه، وجود داشته باشد تا ملازمه را، ر اثر نقض
به ساره و صفيه و زنان مومنه، مردود بدانيم. اين
خود فضيلتى است مخصوص سيده نساء فاطمه، مانند
فضائل مخصوصه ديگرش، كه زنان با فضيلت از امثال
ساره تا مريم حواء و ديگران از آن محرومند، اين
عيب نيست اگر ذريه فاطمه را فضيلتى باشد كه ديگران
نداشته باشند و چه بسيار نظائرى براى آن مى توان
پيدا كرد.
علامه زرقانى مالكى در شرح المواهب 3ر203 در
نفى اين ملازمه گويد: حديث را ابو يعلى و طبرانى و
حاكم نقل كرده و صحتش را بروايت ابن مسعود پذيرفته
و شواهدى بر صدق آن داردو اينكه تحريم آتش مترتب
بر حفظ فرج شده است، از باب اظهار امتياز مقام
اوست در اين وصف و در ضمن اشاره اى به مريم بنت
عمران شده و از حفظ عصمت دامن هم ستايش بعمل آمده
است و گر نه ذريه فاطمه بنص روايت ديگر نيز بر آتش
حرام اند.
و مويد اين حديث، احاديث ديگرى است، مانند حديث
ابن مسعود: به اين دليل او را فاطمه ناميدند كه
خداوند، او و ذريه اش را روز قيامت از آتش بريده
است.
و سخن پيامبر " ص " كه به فاطمه فرمود: خداوند
نه تو را، و نه احدى از فرزندانت را عذاب نخواهد
كرد.
و سخن او " ص " به على: همانا خداوند، تو را و
فرزندانت را آمرزيد.
و گفتار ديگر او " ص " كه فرمود: پرودگارم مرا
در امر اهل بيتم وعده داده است كه هر كدام بتوحيد
ايمان داشته و رسالتم را بپذيرند، عذابش نخواهد
كرد.
انکار حديث علي مع الحق و الحق مع علي
19- گويد: اين حديث كه گويند رسول خدا " ص "
گفته است:
على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيث دار، و
لن يفترقا حتى يراد على الحوض:
" على با حق و حق با على است هر كجا او باشد حق
بدانسو ميگرايد و از هم جدا نميشوند تا در حوض
كوثر بمن باز گردند "
از بزرگترين دروغها و نادانيها است، زيرا اين
حديث را احدى از پيغمبر " ص " نقل نكرده، نه به
اسناد صحيح، و نه به اسناد ضعيف. و آيا دروغگوتر
از او " علامه حلى " كسى پيدا مى شود كه از صحابه
و علماء روايت كند كه آنان حديثى را روايت كرده
اند ولى آن حديث به هيچ وجه از احدى از آنها،
معرفى نشده باشد؟ بلكه اين آشكار ترين دروغ ها
است. اگر گفته مى شد: بعضى روايت كرده اند و قابل
قبول هم بود مى گفتيم، ممكن است، ولى اين حديث
قطعا دروغى است كه بر پيغمبر " ص " بسته اند و
سخنى است كه پيامبر الهى از آن منزه است " 168 و
167 منهاج السنه "
روايات وارده در اين زمينه و تصحيح اساتيد آن
پاسخ- اما حديث را گروهى از حفاظ و بزرگان آنان
نقل كرده اند از قبيل: خطيب درتاريخ خود 14 ر 321
از طريق يوسف بن محمد المودب گويد: حسن بن احمد بن
سليمان السراج براى ما حديث كرد از عبد السلام بن
صالح و او از على بن هاشم بن بريد از پدرش از ابى
سعيد تيميم از ابى ثابت مولى ابى ذر كه گفت: بر ام
سلمه وارد شدم، ديدم او گريه ميكند و بياد على است
و مى گويد: شنيدم كه پيغمبر مى گويد:
على مع الحق و الحق مع على و لن يفترقا حتى
يردا على الحوض يوم القيامه.
اين ام المومنين ام سلمه بانوى صحابى است ولى
آن مرد گفته است هيچ صحابى آن را روايت نكرده است،
چنانكه گفته است از علما احدى آن را نقل نكرده مگر
كه بگويد: خطيب با همه عظمتش از علما نيست و يا ام
المومنين صحابى را بى اعتبارتلقى كند، و اين دومى
به حساب هاى ابن تيميه نزديك تر است، زيرا ام سلمه
علوى است كه داراى عواطف علوى، روح علوى و مذهب
علوى بوده است.
حديث ام سلمه را سعد بن ابى وقاص در خانه او
شنيده است، وى گويد: از رسول خدا " ص " شنيدم كه
مى فرمود:
" على مع الحق " يا " الحق مع على حيث كان "
اين سخن را پيغمبر در خانه ام سلمه فرمود و
مردى نزد ام سلمه فرستاده، درباره حدث از او
پرسيد: ام سلمه گفت پيغمبر اين حديث را در خانه من
فرمود، آن مرد به سعد گفت: هيچگاه تو نزد من پست
تر از امروز نشده بودى، سعد گفت چرا مرد پاسخ داد:
اگر من از پيغمبر " ص " اين سخن را شنيده بودم تا
زنده بودم خدمتگزارى على را رها نمى كردم.
حافظ هيثمى در مجمع الزوائد 7ر236 اين حديث را
نقل كرده و گويد: بزار آن را روايت كرده و در
روايت او سعد بن شعيب است كه او را نمى شناسم ولى
بقيه رجالش، رجال صحيح اند.
" امينى گويد: " مردى را كه هيثمى نمى شناسد،
سعيد بن شعيب حضرمى است و نا آشنائى اوبه خاطر
تصحيف " دگر گونى در لفظ " است بسيار از ارباب سير
شرح حالش را آورده اند چنانكه شمس الدين ابراهيم
جوزجانى بيان كرده و گفته:
" انه كان شيخا صالحا صدوقا "
" او پير مردى شايسته و بسيار راستگو بود ".
و چگونه اين مرد مى تواند حكم كند احدى از
صحابه و علما به هيچ وجه آن را روايت نكرده اند.
اين، حافظ ابن مردويه، در " مناقب "، و سمعانى، در
" فضائل الصحابه " است كه با سلسله سند از محمد بن
ابى بكر، از عايشه، روايت كرده اند كه او گفت:
شنيدم رسول خدا "ص " فرمود:
على مع الحق و الحق مع على لن يفترقا حتى يردا
على الحوض
و ابن مردويه در " المناقب " و ديلمى در "
الفردوس " روايت كرده اند كه وقتى شتر عايشه را پى
كردند و عايشه به يكى از خانه بصره وارد شد، محمد
بن ابى بكر نزدش آمده، سلامش كرد و عايشه با او
حرف نزد. محمد گفت: ترا بخدا سوگند مى دهم آيا آين
روز را بخاطر داراى كه تو خود مرا حديث كردى از
پيغمبر " ص " كه او فرمود:
حق پيوسته همراه على است و على با حق همراه
است، هيچ گانه با هم خلاف مى كنند، و نه از هم جدا
مى شوند؟
گفت: آرى
ابن قتيبه در " الامامه و السياسه " 1ر68 از
محمد بن ابى بكر آورده است كه او به خواهرش عايشه
" رضى الله عنها " وارد شد به او گفت: آيا نشنيدى
پيغمبر خدا " ص " مى گفت: "
على مع الحق و الحق مع على "
آنگاه بجنگ با او بيرون آمده اى؟!
زمخشرى در " ربيع الابرار " آورده، گويد: ابو
ثابت مولى على براى ورود برام سلمه " رضى الله
عنها " اجازه خواست. ام سلمه گفت: خوش آمدى ابا
ثابت آيا وقتى دلها بهر سو پرواز مى كرد، تو دلت
بكدام سوپر كشيد، ابو ثابت گفت: به دنبال على بن
ابى طالب، ام سلمه گفت: سوگند بخدايى كه جانم در
قبضه قدرت اوست، موفق شدى، از رسول خدا " ص "
شنيدم مى فرمود:
على مع الحق و القرآن، و الحق و القرآن مع على
و لن يفترقا حتى يردا على الحوض. " على همراه حق و
قرآن است و حق و قرآن همراه على، از هم قابل تفكيك
نخواهند بود تا در حوض كوثر بمن بازگردند "
بهمين تعبير اخطب الخطباء خوارزمى در المناقب
از طريق حافظ اين مردويه نقل كرده و نيز شيخ
الاسلام حمويى در " فرائد السمطين " باب 37 از طرق
حافظ ابى بكر بيهقى و حافظ حاكم ابى عبد الله
نيشابورى روايت كرده است.
و ابن مردويه در " المناقب " از اى ذر، روايت
كرده كه او را از اختلاف مردم پرسيدند، ابو ذر
گفت: بر تو باد به كتاب خدا و بزرگ مرد: على بن
ابى طالب كه من شنيدم پيامبر " ص " مى گفت: على با
حق و حق با على، و بر زبان على است، و آنجا كه على
باشد حق دور مى زند.
احتجاج امير المومنين على عليه الصلاه و السلام
به اين حديث در روز شورى، مى تواند خواننده را بر
شهرت و معروفيت آن بين صحابه پيغمبر " ص " واقف
سازد آنجا كه فرمود: شما را بخدا سوگند مى دهم،
آيا مى دانيد رسول خدا " ص " فرمود: حق با على و
على با حق است.هر جا على برود حق با او ميرود؟ همه
گفتند بلى و الله.
در اينجا از آن مردمى پرسيم چرا ممكن نيست اين
جمله صحيح باشد؟ آيا درآن يكى از محالات عقلى
ماندن اجتماع يا ارتفاع نقيضين موجود است؟ يا از
آن اجتماع ضدين يا مثلين صورت مى گيرد؟ يا اينكه
مردك مى پندارد حقيقت علوى قابل آن نيست كه با حق
دور بزند و حق با آن.
بزرگ سخنى است كه از دهانشان بيرون ميايد.
و در 2ر236 1 23 از طريق طبرانى و جز او، به
اسناد صحيح گفتار پيامبر خدا " ص " در روز غدير
خم، گذشت كه فرمود: خدايا هر كس او را دوست دارد
تو او را دوست دار و هر كس او را دشمن دارد تو او
را دشمن دار تا آنجا كه فرمود:
و ادر الحق معه حيث دار
و حق را بگردان هر جا كه او مى گردد
و نيز اين جمله از او " ص " به صحبت پيوسته
است:
رحم الله عليا اللهم ادر الحق معه حيث دار
" خداى على را رحمت كند، بار الها حق را بهر جا
على مى گردد همراهش بگردان "
و رازى در تفسيرش 1ر111 گويد: و اما اينكه على
بن ابى طالب " رضى الله عنه " بسم الله الرحمن
الرحيم را به جهر " بلند " ادا مى كرد، به تواتر
ثابت شده است و هر كس در دينش به على بن ابى طالب
اقتدا كند، هدايت يابد، دليلش گفتار او " ص " است
كه فرمود: " خدايا حق را با على هر جا كه باشد
همراه ساز "
حافظ گنجى در " الكفايه " 135 و اخطب خوارزم در
" المناقب " 87 از مسند زيد روايت كرده اند قول
پيغمبر " ص " را كه به على فرمود:
ان الحق معك و الحق على لسانك و فى قلبك و بين
عينيك، و الايمان مخالط لحمك و دمك كما خالط لحمى
و دمى:
حق با تو، و حق بر زبان تو، و در قلب تو، و
ميان ديدگان تو است و ايمان با گوشت و خون تو چنان
درهم آميخته كه با گوشت و خون من ".
افراد زيادى از ابى سعيد خدرى از رسول اكرم " ص
" روايت كرده كه او در حاليكه به على اشارت مى كرد
گفت: الحق مع ذا، الحق مع ذا
و در تعبير ابن مردويه از عايشه از پيغمبر " ص
":
الحق مع ذا يزول معه حيثما زال.
ابن مردويه و حافظ هيثمى در " مجمع الزوائد "
9ر134 از ام سلمه روايت كرده اند كه مى گفت: على
بر حق ميباشد، هر كس از او پيروى كند از حق پيروى
كرده و هر كس او را رها سازد، حق را رها ساخته
است، عهدى است كه قبل از امروز بسته شده است.
و در 2ر 13 از طريق شيخ الاسلام حمويى گفتار
پيامبر اكرم " ص " درباره اوصياءش گذشت كه فرمود:
" آنان همراه حق اند و حق با آنان همراه، نه
آنان از حق جدا ميشوند و نه حق از آنان ".
كاش من مى دانستم چرا ساحت مقدس پيغمبر خدا " ص
" از اين كلام منزه است؟ آيا اين سخن مشتمل بر
كلمه اى كفر آميز است؟ يا مستلزم شرك بخداى عظيم؟
يا امرى خارج از قوانين و نواميس دين مبين است؟
من از جانب او علت را مكى گويم: علتش اينست كه
درباره فضيلت مولاى ما امير المومنين است و اين
مرد، از اين چيزها خوشش نمى آيد چه خوب داورى است
خدا و طرف دعوائى، محمد.
خواننده نبايد فراموش كند كه اين حديث عبارت
ديگرى، از حديثى است كه از ام سلمه، صحتش به ثبوت
رسيده كه پيغمبر " ص " فرمود: على مع القرآن و
القرآن مع على لا يفترقان حتى يردا على الحوض:
" على با قرآن و قرآن با على است از هم جدا
نشوند تا در حوض كوثر بمن بازگردند "
و هر دو حديث به يك مفهوم صحيح متواتر قطعى كه
پيغمبر " ص " فرمود:
" انى تارك او مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و
عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض:
" من دو چيز گرانقدر يا دو جانشين در ميان شما
بجاى ميگذارم كتاب خدا و عترتم اهل بيتم كه اين
دوازدهم جدا نمى شوند تادرحوض كوثر به من
بازگردند، اشاره مى كند.
پس هر گاه آنچه ابن تيميه مى پندارد، از مبداء
رسالت غير ممكن الصدور باشد، بايد همه اين احاديث
كه همان مفهوم را ميرساند، مقام رسالت از آنها نيز
منزه باشد، من گمان ندارم كسى بتواند به اين سر حد
مخوف، حمله كند مگر اينكه مانند ابن تيمه از جنين
تهور، باكى نداشته باشد.
بگذاريد هر چه مى تواند گستاخى كند شما خود از
هواى نفس آنها كه نميدانند پيروى نكنيد.
انکار حديث ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضي
لرضاها
20- گويد: حديثى كه پيغمبر " ص " فرموده باشد:
يا فاطمه ان الله يغضب لعغضبك و يرضى لرضاك
اى فاطمه خدا بخشم تو خشم آيد و برضاى تو، راضى
شود.
دروغى از او " علامه " است. نه اين روايت را از
پيغمبر " ص " نقل كرده اند و نه در كتابهاى حديث
معروف، چنين حديثى شناخته شده و نه سلسله سندى
صحيح يا حسن دارد " 20ر170 منهاج السنه "
پاسخ- كاش من مى دانستم باعثى كه اين مرد را در
اين ورطه مى اندازد چيست؟ آيا جهل مركب او و
محدوديت احاطه اش از اطلاع بر كتب حديث، آنگاه
گنده دماغيش او را وادار مى كند، آنچه را نمى
يابد، به طور قطع تكذيب كند؟ ايا كينه هاى شديدى
كه نسبت به اهل بيت وحى دارد، او را به پرتگاه
دشمنى با آنان و به انكار فضائل و مناقبشان مى
اندازد. من گمان دارم هر دو گونه درد از جانش دور
نمى شود.
نقل احاديث وارده در اين باب و راويان آن
اما حديث، اسناد معروفى نزد حفاظ و بزرگان
دارد، برخى اعتراف به صحت آن كرده و پاره اى حسن
بودن آن را تاييد كرده اند و آن را به پيغمبر مقدس
" ص " رسانده اند.
از كسانى كه حديث راروايت كرده اند:
1- امام ابو الحسن الرضا سلام الله عليه به
اسناد خود بنا بر نقل ذخائر39
2- حافظ ابوموسى بن مثنى بصرى متوفى 252 بنقل
معجمش.
3- حافظ ابو بكر ابن ابى عاصم متوفى 287 به نقل
الاصابه و ديگران.
4- حافظ ابو يعلى موصلى متوفى 307 در سنن خود.
5- حافظ ابو القاسم طبرانى متوفى 360 در معجمش.
6- حافظ ابو عبد الله حاكم نيشابورى متوفى 405
درمستدرك 3ر154 با اعتراف به صحت حديث.
7- حافظ ابو سعيد خرگوشى متوفى 406 در تاليفش.
8- حافظ ابونعيم اصفهانى متوفى 430 در فضائل
الصحابه.
9- حافظ ابو القاسم ابن عساكر متوفى 571 در "
تاريخ الشام ".
10- حافظ ابو المظفر سبط ابن جوزى متوفى 654 در
تذكره اش175.
11- حافظ ابو العباس محب الدين طبرانى متوفى
694 در ذخائر39.
12- حافظ ابو الفضل ابن حجر عسقلانى متوفى 852
در " الاصابه " 4ر 378.