الغدير جلد ۵

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه جمال الدين موسوى

- ۱۸ -


اين امر به شدت و خشونت عمر نزديك تر بود، تا به غيرتش بر وحدت اسلام. از اين حرفها مردم با هم ميزدند و زبانها از آنچه در دلها مى گذشت حكايت مى كرد اينها همه پندارهائى بيش نبود كه جاى يقين را مى گرفت، هيچكس از باطن پسر خطاب خبر نداشت ولى همه دنبال پندار را گرفته و از سوابق شدت و خشونت هاى مكرر پيشين او، بر آن دليل مى آوردند. و شايد در اين بين كسانى هم بودند كه از حوادث گذشته بقياس و يا پندار و حدس، قبل از ديدن با چشم خود، پيش بينى مى كردند كه هر گاه عمر، على را در امر بيعت تهديد كند و بدين وسيله بخواهد خلافت ابو بكر را رضا دهد، على در مقابل تهديد عمر، پايدارى خواهد كرد. در تصور نتايج و عواقب اين وضع، اينان شايد مدتى به فكر فرو رفته باشند وليسر انجام به نتيجه قاطع بازگشته اند آن نتيجه عبارتست از: خارج شدت عمر از راه راست، و با سر سختى و شدت عمل مخالفت ابراز كردن.

در آن روز اينگونه شايعات پيشاپيش كامهاى پسر خطاب كه در ميان گروهى از ياران و همكارانش به سوى خانه فاطمه پيش مى رفت، همه جا را فرا گرفته بود. پسر خطاب در صدد بود، پسر عم پيغمبر را هر طورى شده نسبت به چيزى كه تا آن وقت زير بارش نمى رفت، وادار به اقرار كند. عده اى معتقد بودند تنها شمشير مى تواند او را وادار به تسليم و اطاعت نمايد.. و ديگران به اين عقيده بودند كه هر گاه شمشير به ميان آيد، تلاقى شميشير با شمشيرهاى ديگر قطعى است..

ديگران غير از اين دو دسته مى گفتند " آتش " آتش تنها وسيله اى است كه مى تواند وحدت اسلامى را حفظ كند و على را براى اين كار بر سر تسليم و رضا آرد... آيا مى توان براى جلو گيرى از نقل داستان هيزمى كه پسر خطاب امر كرد تا با آن اطراف خانه فاطمه را بر افروزند، و در آن خانه، على و يارانش بود، تا تهديدى براى قانع كردن على و انجام بيعت او باشد، قفلى بر دهن مردم زد...؟

با اينكه اين اتفاقات كه با نقشه هاى مدبرانه قبلى يا دفعى طرح شده، مانند حبابها روى آب زودگذر بود و همراه اين حوادث فشار پسر خطاب... معاونان او و كسانى كه همراهش آمده بودند كه كمكش حمله كردند يا نزديك بود حمله كنند كه ناگاه چهره اى مانند چهره رسول خدا از پشت در خانه ظاهر شد در حاليكه هاله اى از اندوه آن را فراگرفته و آثار رنج و الم از خطوط صورتش نمايان بود، از ديدگانش برق سرشگ مى جست، فراز جبينش را گرفتگى خشمى عميق و احساساتى پر گداز فرا گرفته بود.

عمر از ترس در جا ايستاد، فشارى كه بدر خانه وارد شده بود تدريجا، گسترش مى يافت. يارانش كه با او آمده بودند و پشت سرش در مقابل در ايستاده بودند، ناگاه مقابل خود چهره رسول خدا را نگريستند از ميان سيماى حبيبه اش زهرا به آنها نگاه مى كند. از شرم و آزرم ديدگان فرو بستند و از تصميم هاى خود باز گشتند در آن حال مى ديدند فاطمه همچون شبحى از خيال، آرام و سنگين با گامهاى خود، اندوهگين و داغدار به سوى مسجد مى خرامد تا بقبر پدرش نزديك گردد.

همه چشمها به سويش متوجه بود، و گوشها براى شنيدن صدايش بدان سو تيز گرديده، كه ناگاه آهنگ لطيف و اندو هبارش را سر داد، بتدريج آهنگ او اوج مى گرفت: او محمد را از ميان گور فرا مى خواند و با صداى ناله اى آميخته با سر شگى تلخبار فرياد ميكشيد: بابا يا رسول الله... بابا يا رسول الله...

گويا زمين درزير پاى ابن گروه ستمگر از بيم و هراس فرياد او، مى لرزيد.. زهرا مى رفت تا با آن قبر شريف رو در رو گردد، و از آن غايب حاضر مدد گيرد پدرم يا رسول الله.. ماذا لقينا بعدك " بعد از تو از پسر خطاب و فرزند ابى قحافه چه ها كه ديدم "؟!؟!

هنوز سخنش به آخر نرسيده بود كه دلها از اندوه او كوفته و ديدگان بر او سر شگ همى باريد، مردانى از آن ميان با خود حديث مى كردند كه اى كاش مى توانستند زير پاى خود را شكافته و در خفايى زمين پنهان گردند... " " امينى گويد " مراجعه كنيه به: الامامه و السياسه 1ر13، تاريخ طبرى 3ر198 العقد الفريد 2ر257، تايخ الفداء 1ر165 تاريخ اين شحنه در حوادث سنه 11 شرح ابن ابى الحديد 2ر 19.

رافضيان امامت زن و جنين را جايز مي دانند و پاسخ آن

6- مى گويد: رافضيان امامت زن را جائز مى دانند و پيشوائى جنين در شكم مادرش معتقدند.

پاسخ- ما نمى دانيم وقتى اين مرد مى خواست اين جمله را بنويسد و يا هنگام نوشتن ساير فتاواى بى مدركش، به هيچ كدام از كتب كلام و عقائد شيعه و مخصوصا آنچه در مبحث امامت نوشته اند، مراجعه كرده است، و آيا در كدام يك از آنها اين نسبت دروغين را ديده بلكه حاضريم فرو تر آمده بگوئيم آيا يك نفر شيعه هر چند از جهال و عوام باشد تا چه رسد به علماى آنها اين افتراى بزرگ را پذيرفته است و در كتاب و نوشته خود آورده است؟

شيعه اماميه، به اين عقيده معروف است كه امامت را در دوازده نفر مرد منحصر مى داند و زن در بين آنها نيست و خارج از اين تعداد معين كسى را به امامت قبول ندارد فرقه هاى ديگر شيعه مانند زيديده "، " اسماعيليه "، و حتى فرق منقرض شده انها مانند " كيسانيه " و ديگران، امامت را تا اشخاص معينى مى رسانند كه آنها نيز همه مرداند، مگر آنچه شهرستانى در ملل و نحل از خود ساخته: كه درباره فاطمه دخترام امام هادى، اختلاف شده، و به همين زودى ثابت خواهيم كرد كه اصولا چنين فاطمه اى وجود خارجى نداشته و امام هادى دخترى به اين نشان از خود باقى نگذاشته است. اگر اماميه با امامت زنى موافق بود، با آن فضائل و مكارمى كه در فاطمه زهرا عليها السلام خبر داد، از آن بزرگوار تجاوز نمى كرد، ولى نسبت به شخص فاطمه زهرا بين شيعه قائل به امامت نيست. اين مطالب پيش همه شيعيان معروف است ولى اين مرد به آنها هيچ توجه نكرده و هنگام تاليف كتابش حتى احتمال نمى داده است كه در نسلهاى آينده كسى كه اهل تحقيق باشد به دنيا بيايد و مشت او را باز كند، و مردم را بر حقيقت امر واقف سازد، از اين رو بى مها با تهمت ميزند و از روز حساب و رسوائى قيامت در پيش دارد نمى هراسد.

كاش من مى دانستم وقتى از او بپرسند از چه موقعى، شيعه امامت جنين را پذيرفته است، او چه پاسخ مى گويد؟ كدام شيعه اى به امامت جنين كه هنوز از شكم مادر بيرون نيامده قائل شده است؟ و اين كدام جنين است كه شيعه، به امامتش عقيده مند شده اند؟، چه كسى آن را براى او نقل كرده؟ و او از چه كسى آن را شنيده است؟ بلى حقيقت اين است كه: " اهريمنان الهام بخش دوستان خويشند ".

دوستي پيامبر نسبت به علي فضيلت نيست

7- مى گويد: دوستى پيغمبر " ص " نسبت به كسى، فضيلتى براى او به حساب نمى آيد، زيرا پيغمبر عمويش را هم كه كافر بوده، دوست مى داشت " ص 123 " و در ص 124 مى گويد:

هر چند رسول خدا، ابو طذالب را دوست مى داست ولى خداوند او را از اين دوستى نهى كرد، و دشمنى اش را بر او واجب گردانيد.

رسول خدا عمويش ابوطالب را که کافر بود دوست مي داشت تا آنکه از دوستي او نهي شد

پاسخ- پيغمبر با همه اصرار و تاكيدى كه نسبت به صله رحم داشت، كفر را هر چند پيوند خويشاوندى قوى باشد مانع آن مى دانست، از اين رو بر ابو لهب خشم گرفت و علنا از او بيزارى جست و بيزارى خود را از او در يك سوره مستقل اعلام كرد. و بند اسارت را از عمويش عباس و پسر عمويش عقيل برنگرفت مگر وقتى كه آنان آشكار را تظاهر به اسلام كردند با اين حال حكم فديه را بر آنها جارى ساخت و ميان دخترش زينب كه مسلمان شده بود و همسرش ابى العاص كه كافر بود در تمام مدتى كه او به كفر خود ادامه مى داد جدائى افكند تاوقتى كه او نيز اسلام آورد و سلامت يافت.

از اين رو محبت پيغمبر به اشخاص تنها به خاطر ايمان ثابت آنان، و رسوخ كلمه حق در قلبشان بوده، و دوستى پيغمبر نسبت به كسى نشانه نفود دين در قلب او و آراستگى او به زيور اخلاص و يقين است. و اين جمله پيوسته دليلش را خود همراه دارد و ارتكازى اذهان و قلوب است تا جائى كه " ابن حزم " خود بر افضليت عايشه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله در امت به حديث مردودى مبنى بر اينكه پيغمبر به او فرمود: " تو محبوب ترين مردمى نزد من "، استدلال مى كند.

درباره ابو طالب، وى در آغاز محبت پيغمبر را نسبت به او پذيرفته و ما او را در اين امر تصديق مى كنيم و معتقديم اين خود فضليتى بسيار ممتاز است و چه فضيلتى از آن برتر مى تواند باشد.

اما ادعاى اينكه پيغمبر بعد از آن، محبت خود را تحريم كرده و خداوند او را از اين محبت نهى و توبيخ كرده و امر به دشمنى با او فرموده است؟ اين چيزى است كه هيچگونه دليل و شاهدى بر آن در دست نيست، و آيا اين شخصى چگونه به خود اجازه مى دهد عمل پيغمبر را ميان دو روز " قبل از آمدن نهى و بعد از آن "، فرق بگذارد؟ آيا مى تواند بگويد چه روزى پيغمبر به ابو طالب خشم و كين ابراز كرده است؟ آيا مى تواند سالى كه پيغمبر او را ترك گفت و دشمنى اش را بر ديگران واجب دانست تعيين كند؟

پاسخ اين سخن و اثبات ايمان ابوطالب

تاريخ از اين سخنان، خالى است بلكه حديث و سيره پيغمبر به ما نشان مى دهد آن حضرت تا وقتى ابو طالب جهان را بدرود گفت، از او جدا نشد و آنگاه كه او دنيا رفت، پيغمبر ما تمزده به سوگ او پرداخت و به على فرمود: برو او را غسل بده كفن كن، به خاكش بسپار كه خدايش او را آمرزيد و مشمول رحمتش ساخت و على او را به اين اشعار رثا گفت:

ابا طالب عصمه المستجير و غيث المحمول و نور الظلم

لقد هد فقدك اهل الحفاظ فصلى عليك ولى النعم

و لقاك ربك رضوانه فقدكنت للطهر من خير عم

اى ابو طالب تو، پناهنده ات را پناهى و براى اراضى خشك، باران رحمت، و براى تاريكيها نورى ".

" فقدان تو فرشتگانرا لرزانيد و رسول خداى بر تو درود فرستاد ".

" خداوند با رضا مندى ملاقاتت را پذيرفت زيرا تو بهترين عم براى پيامبر بودى ".

كسى كه بخواهد بر احوال بزرگ ابطح حضرت ابو طالب، واقف گردد، بايد به كتاب علامه برزنجى شافعى و تلخيص آن به نام " اسنى المطالب " اثر عالم بزرگ شافعى سيد احمد زينى دحلان مراجعه كند.

انکار نزول سوره هل اتي درباره اهل بيت

8- ميكويد: رافضيان آيه: " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا " را به على " رضى الله عنه " تاويل مى كنند، و اين تاويل نزد ما مورد قبول نيست زيرا شمول و ظهور آيه، هر كس كه اطعام طعام كند مى گيرد " 3ر 146 الفصل ".

پاسخ- كسى كه به شيوه استدلال مسخره و مضحك اين مرد واقف گردد مى تواند دروغ پردازيهاى ديگرش را نيز دريابد. او گمان كرده به مجرد نسبت تاويل به رافضيان دادن و آن ر ا دروغ و نادرست خواندن، در ارزش حديثى كه ذيل آيه شريفه رسيده، منقصتى وارد ساخته است. در حاليكه او خود مى داند گروه بسيار از پيشوايان تفسير و حديث، آن را روايت كرده و در كتب حديث خود ثبت كرده اند، و اگر عذرش نادانى و بى خبرى از آن حديث است، اين خود مصيبت بزرگى است.

حافظ " ابو محمد عاصمى " كتابى در دو جلد به نام " زين الفتى در تفسير سوره هل اتى " تدوين كرده كتابى بزرگ، مجلل و پر مغز، كه نشانه فضل نويسنده و گسترش اطلاعات، حديث شناسى او، و نمودار قدرت كامل او در علم كلام و تحقيقات مذهبى است. هر چند در گوشه و كنار آن اشتباهاتى متناسب با مذهب خود روشن ملتش دارد.

شايد هم " ابن حزم " فكر كرده او نيز رافضى است و حرفش مورد قبول نيست؟ و يا مى گويد او شرائط صحت حديث را نمى داند؟ يا معتقد است هر چيزى موافق رافضيان باشد هر چند با صحيح ترين اسانيد نقل شود، مورد قبول نيست؟

احاديث وارده در شان نزول اين سوره و راويان آن

در هر صورت حديث ذيل آيه را، اين عده نقل كرده اند:

1- " ابو جعفر اسكافى " متوفى 240، او در رساله اى كه در رد جاحظ نوشته گويد: ما مثل اماميه نيستيم كه هوا دارى از اشخاص، ما را به انكار مسائل مسلم وادارد، بلكه به عكس ما ترديد نداريم كه احدى از صحابه پيغمبر برتر از على بن ابى طالب نمى باشد، اما ديگرى چيزها را منكر نيستيم... " تا آنجا كه گويد ": اما انفاق على، متناسب با حال و وضع درويشى اش بود، و او كسى است كه در راه خدا مسكين و يتيم و اسير را غذا داد و در باره او و همسر و دو فرزندانش يك سوره كامل نازل گرديده است.

2- " حكيم ابو عبد الله محمد بن على ترمذى " كه تا سال 285 در قيد حيات بوده آن را در كتاب خود " نوادر الاصول " ص 64 آورده است.

3- " حافظ محمد بن جرير طبرى " متوفى 310، آن را در علت نزول سوره هل اتى نقل كرده چنانكه در " الكفايه " آمده است.

4- " شهاب الدين ابن عبد ربه " مالكى متوفى 328 در" عقد الفريد " 3ر47- 42 حديث احتجاج مامون خليفه عباسى را بر چهل نفر از دانشمندان ياد كرده و در آنجا مى گويد:

مامون گفت: يا اسحاق آيا قرآن مى خوانى؟ گفتم: بلى گفت: براى من بخوان-

هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا.

من خواندم تا رسيدم به

و يشربون من كاس كان مزاجها كافورا.

تا قول خداى تعالى:

و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيتما و اسيرا.

مامون گفت اجازه بده آيا درباره چه كسى اين آيات فرود آمده،؟ گفتم: درباره على. گفت: آيا تو مى دانى وقتى على مسكين و يتيم و اسير را اطعام ميكرد. انما نطعمكم لوجه الله گفت؟.

و آيا شنيده اى خدا در قرآن كسى را توصيف كند چنانكه از على توصيف كرده است؟. گفتم: نه. گفت: راست گفتى، زيرا خداى بزرگ سيرت و احوال على را ميدانست. اى اسحاق آيا توان ده نفر " عشره مبشره " را از اهل بهشت مى دانى؟ گفتم: بلى يا امير المومنين، گفت: آيا كسى بگويد بخدا قسم نمى دانم اين حديث صحيح است يا نهى نمى دانم آيا پيغمبر آن را گفته است يا نه، آيا نزد تو كافر است؟ گفتم پناه مى بروم به خدا؟ گفت كه اگر او بگويد من نمى دانم آيا اين سوره از قرآن است يا نه آيا كافر است؟ گفتم: بلى. گفت اى اسحاق به نظر مى رسد ميان اين دو كس فرقى هست.

5- " حاكم ابو عبد الله نيشابورى " متوفى 405 در مناقب فاطمه عليها السلام اين آيه را آورده، چنانكه در كفايه آمده است.

6- " حافظ ابن مردويه ابو بكر اصفهانى " متوفى 216 در تفسير از گروهى حكايت كرده، و آلوسى در " روح المعانى " پس از نقل از او، گفته است: اين خبر مشهور است.

7- " ابو اسحاق ثعلبى " متوفى 427 يا 437 در تفسير خود " كشف البيان ".

8- " ابو الحسن واحدى نيشابورى " متوفى 468 در تفسيرش به نام " البسيط و اسباب النزول " 331.

9- " حافظ ابو عبد الله محمد بن فتوح ازدى اندلسى " مشهور به حميدى متوفى 488 " در فوائدش " اين حديث را ذكر كرده است.

10- " ابو القاسم زمخشرى " متوفى 538 در " كشاف " 2ر 511.

11- " اخطب الخطبا " خوارزمى متوفى 568 در " مناقب " 180.

12- حافظ " ابو موسى مدنى " متوفى 581 در " الذيل " چنانكه " الاصابه " نقل كرده است.

13- " ابو عبد الله فخر الدين رازى " متوفى 606 در تفسيرش 8 ر 276.

14- " ابو عمر و عثمان بن عبد الرحمن " معروف به ابن صلاح شهرزورى شرخانى متوفى 643، بر طبق نقل " الكفايه ".

15- " ابو سالم محمد بن طلحه شافعى " متولى 652 در " مطالب السئوال " 31. او پس از ذكر حديث، گويد: امام ابو الحسن على بن احمد واحدى و غير از او ائمه تفسير، اين حديث را روايت كرد ه اند، آنگاه گفته است: چه عبادتى از اين بهتر و چه منقبت و فضيلتى بالاتر از اطعام طعام، با نياز شديد نسبت به آن، مى توان يافت و هر گاه چنين نبود، اين داستان تا اين درجه عظمت پيدا نمى كرد و ارزشش بالانمى گرفت و خداى بزرگ درباره آن به رسولش آيات قرآن فرو نمى فرستاد. و او را شعرى است كه در صفحه 8 كتابش آورده:

هم العروه الوثقى لمعتصم بها مناقبهم جاءت بوحى و انزال
مناقب فى الشورى و سوره هل اتى و فى سوره الاحزاب يعرفها التالى
و هم اهل بيت المصطفى فودادهم على الناس مفروض بكم و اسجال

آنان براى كسيكه بدانها متوسل شود، دستاويزهاى محكم اند كه مناقبشان از راه وحى و الهام رسيده است:

مناقب و فضائلى كه در سوره شورى و هل اتى و احزاب، تلاوت كنندگان قرآن ميشناسند.

آنان اهل بيت مصطفى مى باشند و دوستى آنها به حكم الهى در منشور قرآن الزامى است.

16- ابو المظفر " سبط ابو جوزى حنفى " متوفى 654، در " تذكره " خود از طريق بغوى و ثعلبى آنرا نقل كرده، و بر جدش ابن جوزى كه آن را در رديف حديثهاى مجعول مى شمرده، ايراد گرفته و پس از آنكه سندش را از ضعف پيراسته، گويد: من از سخن جدم و از انكارى كه او از اين حديث كرده در شگفتم.

و در كتاب " المنتخب " گويد: اى دانشمندان علم دين، آيا مى دانيد چرا على و فاطمه ايثار كردند، و اجازه دادند آن دو كودك حسن و حسين " ع " با وجود گرسنگى، ايثار كنند؟

آيا رمز اين مطلب بر آنان پوشيده بود؟ اين كار نسبت به آن دو كودك دليلى نداشت مگر كه قبلا نيروى شكيب آنها را آزموده باشند، و گر نه شاخسارهاى درخت رحمت الهى و پاره هاى تن فاطمه و جوجه هاى اردك شناور، را اين چنين آزرده نمى ساختند.

17- " عز الدين عبد الحميد " مشهور به ابن ابى الحديد معتزلى متوفى 655 در شرح " نهج البلاغه " 3 ر 257.