26- شيخ حسن عدوى حمزاوى مالكى، متوفاى 1303 در "
النور السارى " حاشيه صحيح بخارى ج 7 س 240 گويد:
" هى مولاكم " يعنى آتش اولى "سزاوارتر" است بشما
از هر جايگاهى بنا بر كفر و ترديد شما "در دين".
27- سيد محمد مومن شبلنجى، در " نور الابصار "
ص 78 همان معنى را ذكر كرده.
و از جمله گروه دوم- يعنى آنها كه "اولى" را
يكى از معانى مولى دانسته اند:
28- ابو اسحاق احمد ثعلبى، متوفاى 427 در "
الكشف و البيان " گويد: " ماويكم النار هى مولاكم
" يعنى آتش يار و مونس شما و اولى و احق است
باينكه مسكن شما باشد، سپس به بيت لبيد مذكور
استشهاد نموده.
29- ابو الحجاج يوسف بن سليمان شنتميرى، متوفاى
476 در " تحصيل عين الذهب " "ط- حاشيه كتاب
سيبويه" ج 1 ص 202 اين معنى را در گفتار لبيد ذكر
نموده و بايه كريمه استشهاد كرده است.
30- فراء حسين بن مسعود بغوى، متوفاى 510 در "
معالم التنزيل " همان معنى را ذكر كرده.
31- زمخشرى، متوفاى 538، در ج 2 " الكشاف " ص
435 " آنرا ذكر و استشهاد به بيت لبيد نموده، سپس
گويد: جايز نيست كه "در آيه مباركه: هى مولاكم"
مراد " هى ناصركم " باشد تا آخر.
32- ابوالبقاء محب الدين عكبرى بغدادى، متوفاى
616 در ص 135 تفسيرش آنرا ذكر نموده.
33- قاضى ناصر الدين بيضاوى متوفاى 692، در ج 2
تفسيرش ص 497 آنرا ذكر و به بيت لبيد استشهاد
نموده.
34- حافظ الدين نسفى متوفاى 710/701 در تفسير
خود "حاشيه تفسير خازن" جلد 4 ص 229 آنرا بيان
نموده.
35- علاء الدين على بن محمد خازن بغدادى،
متوفاى 741 در ج 4 تفسيرش صفحه 229 آنرا ذكر كرده.
36- ابن سمين احمد بن يوسف حلبى، متوفاى 856 در
تفسير خود " المصون فى علم الكتاب المكنون " گويد:
" هى مولاكم "، جايز است كه مولى مصدر باشد يعنى
آتش ولايت شما است، يعنى داراى ولايت شما، و نيز
جايز است اسم مكان باشد، يعنى: مكان ولايت شما، و
جايز است كه بمعناى اولى بكم باشد مانند اينكه
ميگوئى " هو مولاه " "يعنى او اولى باو است".
37- نظام الدين نيشابورى، در تفسير خود "حاشيه
تفسير رازى" ج 8 آنرا ذكر كرده.
38- شربينى شافعى، متوفاى 977 در ج 4 تفسيرش ص
200 آنرا ذكر و استشهاد به بيت لبيد نموده.
39- ابو السعود محمد بن محمد حنفى قسطنطينى
متوفاى 972 در ج 8 تفسيرش "حاشيه تفسير رازى" ص 72
اين معنى را ذكر نموده سپس بقيه معانى "مولى" را
بيان كرده است.
40- شيخ سليمان جمل، در حاشيه كه بر تفسير
جلالين نوشته و آنرا به "فتوحات الهيه" ناميده و
در سال 1198 از آن فراغت يافته اين معنى را ذكر
كرده است.
41- مولى جار الله، الله آبادى، در حاشيه تفسير
بيضاوى گويد: مولى مشتق از اولى است بحذف زيادتى.
42- محب الدين افندى، در كتاب خود "تنزيل
الايات على الشواهد من الابيات" چاپ سال 1281 در
شرح بيت لبيد، معناى مزبور را عنوان نموده.
اگر اين گروه كه همه پيشوايان علم عربيت و
اساتيد لغت هستند اين معنى را از معانى لغوى فقط
مولى نميدانستند براى آنها روا نبود كه آنرا به "
اولى " تفسير نمايند، و اما سخن بيضاوى بعد از ذكر
معنى اولى كه گويد: و حقيقت معناى آن " محراكم "
ميباشد يعنى جايگاهى كه درباره آن سزاوار است گفته
شود كه " هو اولى بكم " يعنى آن لايقتر است بشما
مانند اينكه گوئى: " هو مئنه الكرم " يعنى او مكان
گفتار گوينده است كه: " انه الكريم " يعنى براستى
او كريم است يا معناى: " اولى بكم " بمعنى: "
مكانكم عما قريب " ميباشد كه از ولى بمعناى قرب
است- يا بمعنى " ناصركم " است يعنى يار شما به طبق
قول شاعر كه گفته: تحيه بينهم ضرب وجيع " يعنى
سلام و تحيت ميان ايشان عبارت است از ضربت دردناك،
يا معناى " مولاكم ": متوليكم باشد، يعنى: "آتش"
عهده دار شما است چنانكه موجبات آنرا در دنيا عهده
دار بوده ايد.
مقصود بيضاوى از اين شرح بيان معنى حقيقى لغوى
آن كه در آغاز بدان تصريح نموده نيست، بلكه مقصودش
بيان حاصل معنى است و مقدم داشتن اين معنى كه: "
هى اولى بكم "، و استشهاد او به بيت لبيد كه جز
اين معنى "اولى" در آن احتمال داده نشده است، مشعر
بر اينست كه معنى اصلى و حقيقى كلمه "مولى" همان
"اولى" است و سخن اخير او كه گفته: جايگاهى كه
درباره آن سزاوار است گفته شود الخ و نكته سنجى او
در تقريب بقيه معانى بنحوى از عبارات كه هر يك از
آنها مناسب با يكى از آن معانى است باستثناى معنى
" اولى " از لحاظ تقريب معنى از وجهه لغوى نيست
بلكه معنى لغوى را با مقدم داشتن آن و استشهاد به
بيت لبيد تثبيت نموده و در اينجا مراد تقريب معنى
از وجهه قصد و اراده است "بعبارت ديگر مرادش اينست
كه از آن معنى لغوى در آيه، مراد و مقصود آن معانى
است كه بيان داشته است" و آنچه در تفسير نسفى
مذكور است قريب باين است.
و خازن گويد: " هى مولاكم: اى وليكم " يعنى "در
آيه مورد استشهاد" مولى بمعناى ولى است، و گفته
شده كه بمعناى اولى است، يعنى آتش اولى.
"سزاوارتر" بشما است براى گناهى كه مرتكب شده ايد،
و معنى چنين ميشود: آتش است كه متولى امر شما
ميشود زيرا آتش امر شما را در اختيار گرفته و شما
خود را "بسبب كفر و نفاق" تسليم آن نموده ايد، پس
آتش از هر چيزى اولى "سزاوار" تر است بشما، و گفته
شده كه معناى جمله " هى مولاكم " اينست كه: مولى و
ناصرى براى شما نخواهد بود، زيرا كسى كه آتش مولاى
او باشد مولاى ديگر نداره، اه.
اما تفسير آن به ولى، اينهم منافاتى با نظر ما
ندارد زيرا ثابت و محقق شده كه ولى با مولى در
معانى متعددى يكسان است و از جمله آن معانى: اولى
بامر است و قريبا اين موضوع براى شما بوضوح خواهد
پيوست انشاء الله تعالى، بنابراين هر دو قول تنها
در تعبير مغايرت دارند و در حقيقت مباينتى ندارند،
و آنچه بعد از اين امر بيان شده همانطور كه قبلا
اشعار نموديم تقريبى است براى اراده معنى، و قول
سوم عبارتست از ذكر لازمه معنى خواه ولى باشد و
خواه اولى، و بنابراين بين آن نيز با آنچه از
تفسير لفظ بيان شد منافاتى وجود نخواهد داشت، و در
اينجا آيات ديگرى نيز هست كه مولى در آنها به
معناى اولى بامر استعمال شده، از جمله آن آيات
است: قول خداى تعالى در سوره بقره: " انت مولانا "
ثعلبى در " الكشف و البيان " ميگويد: يعنى: ناصرنا
و حافظنا و ولينا و اولى بنا.
و قول خداى تعالى در سوره آل عمران: " بل الله
مولاكم " احمد بن حسن زاهد در واجكى در تفسير خود
به زاهدى گويد: يعنى " الله اولى بان يطاع "
خداوند اولى "سزاوار" تر به اينست كه اطاعت شود.
و قول خداى تعالى در سوره توبه: " ما كتب الله
لنا هو مولانا و على الله فليتوكل المومنون " ابو
حيان در جلد 5 تفسيرش در ص 52 گويد: كلبى گفته
است: " هو مولانا يعنى هو اولى بنا من انفسنا فى
الموت و الحياه " يعنى: او اولى "سزاوار" تر است
بما از خود ما در مرگ و زندگى، و گفته شده: "
مالكنا و سيدنا فلهذا يتصرف كيف يشاء " يعنى مالك
ما و آقاى ما است پس براى اين سمت "كه بر ما دارد"
هر طور بخواهد تصرف مينمايد، و سجستانى عزيزى در "
غريب القرآن " ص 154 گويد: يعنى ولى ما است، و
مولى بر هشت وجه است: معتق "آزاد كننده" معتق
"آزاد كرده شده" و ولى، و اولى بالشى ء، و ابن عم،
و داماد، و همسايه و هم پيمان.
سخن رازى در مفاد حديث
رازى آمده و شبهه هائى را از روى شك و ترديد كه
از اظهار آن عاجز و ناتوانست در دهن جويده گاهى
فرو برده و زمانى نشخوار كرده و بميان مى گذارد و
با تمايل بفراز و نشيب ميخواهد آنها را با صورت
پسنديده و كسوت زيبا نشان دهد.
نامبرده بعد از نقل معنى " مولى " به اولى از
جماعتى، چنين ميگويد: " قال تعالى: ماويكم النار
هى موليكم و بئس المصير " در لفظ مولى اينجا
اقوالى است، يكى از آن اقوال از ابن عباس است كه
گفته: موليكم، يعنى مصيركم "بازگشت شما" و تحقيق
اين معنى اينست كه: مولى موضع ولى است و آن
عبارتست از قرب "نزديكى" و بنابراين معنى چنين
ميشود: همانا آتش جايگاه شما است جايگاهى كه بدان
نزديك ميشويد و بان ميرسيد. معنى دوم از كلبى است،
يعنى: اولى بكم، و همين- قول زجاج و فراء و ابى
عبيده است، و بدان، آنچه را كه اينان گفته اند
معناى "كلمه است" نه تفسير لفظ، زيرا اگر مولى و
اولى در لغت يكى بودند، استعمال هر يك از آنها
بجاى آنديگرى صحيح مى بود، آنوقت لازم بود كه گفته
شود: هذا مولى من فلان "همانطور كه گفته ميشود هذا
اولى من فلان" و چون اين درست نيست خواهيم دانست
كه آنچه در اين باره گفته اند معنى است نه تفسير و
اينكه ما باين نكته دقيق آگاهى داديم براى اينست
كه: شريف مرتضى هنگاميكه تمسك جسته در امامت على
عليه السلام بقول "رسول خدا صلى الله عليه و آله":
" من كنت مولاه فعلى مولاه "، گفته كه: يكى از
معانى مولى- اولى- است و براى اثبات اين امر
استدلال باقوال ائمه لغت در تفسير اين آيه نموده
باينكه معناى مولى- اولى- ميباشد، و چون ثابت شد
كه لفظ مزبور "لغه" متحمل اين معنى "اولى" ميشود
ناچار "در اين مورد" بايد حمل بهمين معنى شود زيرا
معانى ديگر مولى يا ثبوت آن در مورد على عليه
السلام آشكار است، مانند ابن عم و ناصر بودن و يا
محققا در اين مورد منتفى است، مثل معنى- معتق و
معتق "آزاد كننده و آزاد شده"- بنابراين بر تقدير
اول "تحقق ثبوت" اطلاق اين لفظ عبث خواهد بود و بر
تقدير دوم "تحقق نفى" اطلاق كذب و خلاف واقع است و
اما- ما- با دليل بيان كرديم كه سخنان اينان در
اين مورد بيان معنى است نه تفسير و هنگامى كه چنين
شد استدلال بان ساقط ميشود- جلد 8 تفسير رازى ص
93.
و در " نهايه العقول " گويد: اگر روا باشد كه
مولى بمعناى اولى ببايد بايد صحيح باشد كه آنچه
قرين يكى از اين دو لفظ قرار ميگيرد قرين آن لفظ
ديگر نيز قرار گيرد و حال آنكه چنين نيست، پس
ممتنع است كه مولى بمعناى اولى باشد.
بيان اين ملازمه اينست كه: واضع لغت جز در وضع
الفاظ مفرده در برابر معانى مفرده آن بتنهائى تصرف
ديگرى ندارد، ولى پيوستن بعض از اين الفاظ ببعض
ديگر بعد از آنكه هر يك از آن دو بمعناى مفرد خود
وضع شده، امريست عقلى "نه وضعى"، مثلا، زمانى كه
ما گفتيم: انسان حيوان است، افاده لفظ انسان حقيقت
مخصوصه را بر حسب وضع آن است و افاده لفظ حيوان
نيز حقيقت مخصوصه خود را بر حسب وضع آن ميباشد،
اما نسبت دادن حيوان بانسان بعد از پى بردن باينكه
هر يك از اين دو لفظ در برابر معناى مخصوص وضع شده
است امريست عقلى نه وضعى و پس از ثبوت اين امر
وقتيكه لفظ " اولى " براى معنائى وضع شده و لفظ
"من" براى معناى ديگر، درست بودن دخول يكى از آنها
بديگرى بتجويز عقلى است نه وضع، و پس از ثبوت اين
موضوع، هر گاه مفهوم از لفظ " اولى " بدون كم و
زياد همان مفهوم از لفظ " مولى " باشد و عقل مقرون
شدن مفهوم " من " را بمفهوم " اولى " درست تشخيص
داد لازمه اش اينست كه مقرون شدن آن "مفهوم من"
بلفظ " مولى " نيز درست باشد، زيرا صحت اين اقتران
بين دو مفهوم است نه بين دو لفظ.
بيان اينكه چنين نيست كه: هر چه صحيح باشد دخول
آن بر يكى از آندو، صحيح باشد دخول آن بر آنديگرى،
اينست كه: گفته نميشود هو مولى من فلان: او مولى
از فلانى است، ولى درست است كه گفته شود هو مولى و
هما موليان: او يك مولى است، و آندو دو مولى
هستند، و درست نيست كه گفته شود هو اولى بدون " من
" و هما اوليان.
و نيز ميگوئى هو مولى الرجل و مولى زيد: او
مولاى آن مرد است و مولاى زيد است، و نميگوئى: او
اولاى آنمرد- او اولاى زيد است، و نيز درست است كه
بگوئى هما اولى رجلين و هم اولى رجال: آندو، اولاى
دو مرد هستند يا- آنها اولاى مردانى هستند، ولى
نميتوانى بگوئى: هما مولى رجلين و هم مولى رجال:
آندو مولاى دو مرد هستند و آنها مولاى مردانى
هستند، و نيز درست است كه گفته شود هو مولاه و
مولاك: او مولاى او است و او مولاى تو است، ولى
گفته نميشود هو اولاه و اولاك: او اولاى او است و
او اولاى تو است، اين ايراد هم وارد نيست كه: مگر
درست نيست گفته شود: ما اولاه؟ يعنى: چه مولائى
است او؟ زيرا ميگوئيم كه اين، افعل تعجب است، نه
افعل تفضيل، بعلاوه در اينجا كلمه اولى فعل است و
در مورد قبلى اسم است، و ضمير در اينجا منصوب است
و در مورد قبلى مجرور است، بنابراين جهت حمل مولى
بر اولى جايز نيست، تمام شد.
و اگر بخواهى تعجب كنى جاى تعجب است كه: اختلاف
احوال در مشتقات از حيث لازم بودن و متعدى بودن بر
حسب صيغه هاى مختلف آنها بر رازى پوشيده باشد
اتحاد معنى يا مرادف بودن الفاظ مربوط بذات و جوهر
معانى است نه بعوارضى كه از انواع تركيب يا تصريف
الفاظ و صيغه هاى آنها بوجود ميايد؟ بنابراين
اختلاف حاصل بين مولى و اولى از لحاظ در بر گرفتن
لفظ "اولى" حرف- ب- را و برهنه بودن لفظ "مولى" از
آن همانا ناشى از ناحيه صيغه "افعل" است از اين
ماده- همانطور كه مصاحبت حرف "من" بطور مطلق
مقتضاى اين صيغه "افعل" است، و بنابراين، مفاد و
معناى- فلان، اولى بفلان است، و معناى: فلان مولاى
فلان است، يكى است وقتيكه از مولى معنى اولى به
"سزاوارتر باو از ديگرى" اراده شود، كما اينكه لفظ
افعل با حال اضافه به تثنيه و جمع يا ضمير آنها
استعمال ميشود، "مثلا" گفته ميشود: زيد افضل
الرجلين- يا- زيد افضلهما- يعنى: زيد فاضل ترين
آندو مرد است- يا- زيد فاضل ترين آندو است- و- زيد
افضل القوم- يا- زيد افضلهم- يعنى: زيد: فاضل ترين
آنگروهست- يا- زيد فاضل ترين آنها است، ولى اگر ما
بعد كلمه مزبور مفرد باشد چنين "با حال اضافه"
استعمال نميشود- يعنى گفته نميشود: زيد افضل عمرو،
و در چنين مورد ناچار با كمك حرف ديگر "من" بايد
استعمال شده و گفته شود زيد افضل من عمرو- يعنى
زيد فاضل تر است از عمرو، و با اين كيفيت هيچ
عاقلى ترديد ندارد كه در تمام اين موارد معنى يكى
است، و همين طور است در ساير كلمات هم وزن با
"افعل" مثل: اعلم اشجع. احسن. اسمح. اجمل و نظاير
آنها.
خالد بن عبد الله ازهرى در باب "افعل التفضيل"
در كتاب خود "تصريح" گويد: واقع شدن لفظى بجاى لفظ
ديگر كه با او مرادف "از حيث معنى متحد" است، وقتى
درست است كه مانعى در كار نباشد، و در اين مورد،
مانع همان "دستور" استعمال است زيرا، اسم تفضيل جز
با لفظ "من" كه خاص آن ميباشد با هيچيك از حروف
جاره سازش ندارد، و گاه اين لفظ "من" با مجرورش
"يعنى اسمى كه بر سر آن درآمده" حذف ميشود، و اين
در جائى است كه حذف آن معلوم باشد، مثل: " و
الاخره خير و ابقى ". مضافا بر آنچه ذكر شد،
اشكالى را كه رازى بان تشبث نموده شامل معانى ديگر
مولى كه او و غير او ذكر نموده اند نيز ميشود، از
جمله معناى "ناصر" كه در مورد حديث "من كنت
مولاه... "براى كلمه: " مولى " اختيار كرده، چه
آنكه بجاى: ناصر دين الله، مولى دين الله، استعمال
نشده، و آنجا كه "حكايت از" عيسى على نبينا و آله
و عليه السلام در قرآن ذكر شده كه: " من انصارى
الى الله " بجاى آن: " من موالى الى الله "،
نگفته، و حواريون نيز در جواب: " نحن موالى الله "
بجاى نحن انصار الله نگفته اند.
و از جمله معانى مولى، ولى است، درباره- مومن-
ولى الله- گفته شده ولى در لغت: مولى الله: وارد
نشده، در حاليكه، گفته ميشوند: الله ولى المومنين
و مولاهم. چنانكه راغب در كتاب خود "مفردات" در ص
555 باين نكته تصريح نموده.
و با من بيائيد تا يكى از معانى مولى را كه همه
بر آن متفق هستند، بررسى كنيم، يكى از معانى مورد
اتفاق منعم عليه است، و محسوس است كه اين معنى در
مصاحبت " على " با اصل آن "لفظ مولى" مخالف است، و
رازى ناگزير است اين معنى را در اين مورد منع
نمايد، مگر اينكه بگويد لفظ منعم با مجرورش "عليه"
مجموعا و روى هم معناى مولى است، ولى نامبرده اين
معنى را در مورد "اولى به" كه مجموع لفظ اولى و
مجرور "به" روى هم معناى مولى باشد، نمى پذيرد و
علت خوددارى او در اين مورد وجود امرى است كه
هنگام شب آنرا انديشيده است.
و اين حالت در تفسير الفاظ و مشتقات و بسيارى
از كلمات مترادف اگر قائل بثبوت ترادف باشيم شايع
و مطرد ميباشد مثلا، گفته ميشود: اجحف به و جحفه-
يعنى او را بفوق طاقتش تكليف نمود- اكب لوجهه و
كبه الله يعنى او را بر روى افكند خدا- احرس به و
حرسه- يعنى او را نگاهدارى نمود- و زيت عليه زريا
و ازريت به: يعنى او را تحقير و عتاب نمودم- و نسا
الله فى اجله و انسا اجله- يعنى اجل او را بتاخير
انداخت خدا، و رفقت به و ارفقته- يعنى با او مدارا
و نرمى كردم، و خرجت به و اخرجته، يعنى او را خارج
نمودم، و غفلت عنه و اغفلته- يعنى: از او غافل
شدم- و ابذيت القوم و بذوت عليهم، يعنى سخن زشت
بان گروه گفتم، و اشلت الحجر و شلت به- يعنى سنگ
را بلند نمودم، چنانكه گفته ميشود رامت الناقه
ولدها- يعنى عطفت عليه: شتر ماده متمايل بفرزند
خود شد- اختتاله- يعنى خدعه- با او مكر نمود، صلى
عليه- يعنى دعا له، براى او دعا كرد، خنقته
العبره- يعنى غص بالكباء- گريه او را گلوگير كرده،
احتنك الجراد الارض يعنى استولى عليها: ملخ بر
زمين مستولى شد، و "در قرآن" لاحتنكن ذريته، يعنى
استولين عليهم: بر ذريه او مستولى ميشوم، و گفته
ميشود: استولى عليه- يعنى: غلبه- بر او غالب شد و
قدرت يافت، و همه اين الفاظ كه مرادف يكديگر
استعمال ميشوند يك معنى را در بر دارند، و گفته
ميشود: اجحف فلان بعبده- يعنى- كلفه ما لا يطاق-
بنده خود را بامرى كه توانائى نداشت تكليف نمود.
و شاه صاحب، در مورد حديث غدير "و خطبه پيغمبر
صلى الله عليه و آله" گويد: همانا لفظ "اولى" در
گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود "
الست اولى بالمومنين من انفسهم " مشتق از ولايت
است، بمعناى دوستى.. اه پس گفته ميشود " اولى
بالمومنين " يعنى: محبوب تر نزد آنان، و گفته
ميشود: بصربه- و نظر اليه- و رآه- همه يكى است
يعنى او را ديد، و اين اختلاف را در اكثر الفاظ
مترادفه كه "رمانى- متوفاى 384 "آنها را در يك
تاليف جداگانه شامل 45 ص "چاپ مصر 1321 "