نامبرده نيز گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله
بر مالك بن طلاله بن عمرو بن غبشان نفرين كرد، در
نتيجه با اشاره جبرئيل بسر او، چرك و جراحت سر او
را فرا گرفت و هلاك شد.
و ابن عبد البر در " الاستيعاب " در حاشيه جزء
1 " الاصابه " 218 روايت كرده كه پيغمبر صلى الله
عليه و آله هنگامى كه راه ميرفت بدن مباركش بجلو
متمايل ميشد و حكم بن ابى العاص كيفيت راه رفتن
آنحضرت را تقليد ميكرد، پيغمبر صلى الله عليه و
آله روزى ملتفت عمل او شد، و باو فرمود: چنين باش،
حكم بن ابى العاص از آنروز دچار ارتعاش و اختلاج
شد، عبد الرحمن بن حسان بن ثابت او را نكوهش نمود،
و در هجو عبد الرحمن بن حكم چنين سرود:
ان اللعين ابوك
فارم عظامه |
ان ترم، ترم
مخلجا مجنونا |
يمسى خميص البطن
من عمل التقى |
و يظل من عمل
الخبيث بطينا |
و ابن اثير در ج 1 " النهايه " ص 345 از طريق
عبد الرحمن بن ابى بكر روايت نموده كه: حكم بن ابى
العاص بن اميه پدر مروان، پشت سر پيغمبر صلى الله
عليه و آله مينشست و هنگامى كه آنحضرت سخن ميگفت
از روى خود را بطريق استهزاء دگرگون ميساخت و
اشكال مسخره آميز نشان ميداد، پيغمبر او را با آن
هيئت ديد باو فرمود: چنين باش پس تا هنگام مرگ
صورتش بهمان هيئت كريه در اختلاج بود بنا بر روايت
ديگر تا دو ماه مبتلا به تشنج و اضطراب شد، و پس
از افاقه از اضطراب و تشنج مرض صرع او را فرا گرفت
و پس از افاقه از آن گرفتار تشنج و اختلاج بود تا
در نتيجه نيرو و گوشت بدن او از بين رفت و بجاى
اختلاج ارتعاش نيز گفته اند.
و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 345 از طريق
طبرانى روايت نموده، و بيهقى در " الدلائل " و
سيوطى در ج 2 " الخصايص الكبرى " صفحه 79 از حاكم
"در حاليكه بصحت آن تصريح كرده" و از بيهقى و
طبرانى از عبد الرحمن بن ابى بكر صديق روايت نموده
اند كه: حكم بن ابى العاص در نزديك پيغمبر صلى
الله عليه و آله مينشست و هنگام سخن گفتن آنجناب
با تغيير چهره و شكل خود آنحضرت را استهزاء
مينمود، پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود
چنين باش، در نتيجه پيوسته مبتلا باختلاج و تشنج
بود تا مرد، و مانند اين روايت از طريق ديگر نيز
روايت شده و در ج 1 " الاصابه " ص 346 مذكور است
كه: بيهقى از طريق مالك بن دينار آورده كه او از
هند پسر خديجه زوجه پيغمبر صلى الله عليه و آله
نقل نموده كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله از
برابر حكم عبور فرمود، و نامبرده با حركت دادن
انگشت آنحضرت را مسخره و استهزاء نمود، پيغمبر كه
او و حركت او را مشاهده فرمود نفرين كرد و فرمود:
بار خدايا او را چلپاسه گردان، بلا درنگ مبتلا
بخزيدن شد.
و در جلد 1 " الاصابه " ص 276 و جلد 2 "
الخصائص الكبرى " صفحه 79 مذكور است كه: ابن فتحون
از طبرى ذكر نموده اينكه: پيغمبر صلى الله عليه و
آله از حارث بن ابى الحارثه دخترش جمره را
خواستگارى فرمود، حارث گفت: دخترم به بيمارى بدى
مبتلا است، در حالتى كه چنين نبود، ولى پس از آنكه
بخانه آمد مشاهده نمود كه دخترش مبتلا به برص شده،
و در جلد 2 " الخصائص الكبرى " صفحه 78 از طريق
بيهقى از اسامه بن زيد روايت نموده كه رسول خدا
صلى الله عليه و آله مردى را بماموريتى اعزام
فرمود، آن مرد دروغ بر رسول خدا بست، پيغمبر او را
نفرين كرد، در نتيجه او را مردار يافتند در حالى
كه شكم او شكافته شده بود و زمين او را نپذيرفته
بود.
و باز در جلد 1 " الخصائص الكبرى " صفحه 147
مذكور است كه بيهقى و ابو نعيم از طريق ابى نوفل
ابن ابى عقرب از پدرش روايت نموده اند كه گفت: لهب
بن ابى لهب بنزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و
آنحضرت را دشنام داد، رسولخدا صلى الله عليه و آله
گفت: بار خدايا سگ خود را بر ما مسلط فرما، گويد:
ابو لهب مال التجاره بشام ميفرستاد و فرزندش لهب
را نيز با غلامان و وكلاى خود اعزام ميداشت، بانها
سفارش نمود كه مراقب لهو باشيد زيرا من در اثر
نفرين محمد صلى الله عليه و آله بر او ترسناك
هستم، آنها بهر منزل كه فرود ميامدند لهب را پهلوى
ديوار ميخوابانيدند و او را با لباس و اثاث
ميپوشانيدند، مدتى در راه باين كيفيت از او مواظبت
ميكردند تا شبى درنده اى آمد و او را بزمين زد و
بقتل رسانيد.
و بيهقى از قتاده روايت نموده كه عتبه بن ابى
لهب بر ايذاء رسول خدا صلى الله عليه و آله دست
يافت، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا
من از خدا مسئلت ميكنم كه سگ خود را بر او مسلط
فرمايد، نامبرده با جمعيتى از قريش بيرون شد و
هنگام شب در حوالى شام در محلى بنام "زرقاء" فرود
آمدند، ناگاه شيرى بر آن گروه دست يافت و پيرامون
آنها گردش كرد تا در ميان آن قوم عتبه را يافت،
باو حمله نمود و سر او را بدهن گرفت و با دندان از
بدن جدا كرد.
و بيهقى از عروه روايت كرده كه: در آن شب شير
پس از يافتن آن گروه در آن منزل بسوى ديگر برگشت،
آنها از جاى برخاستند و عتبه را در ميان گرفتند،
سپس مجددا شير آمد و در ميان آنها رفت تا بعتبه
رسيد و سرش را گرفت و شكاند.
و از ابى نعيم و ابن عساكر نيز از طريق عروه
مانند آن روايت شده، و ابن اسحاق و ابو نعيم اين
داستان را از طريق ديگر هم از محمد بن كعب قرظى و
غيره روايت نموده اند و اضافه نموده اند كه: حسان
بن ثابت در اين موضوع چنين سروده:
سائل بنى الاشقر
ان جئتهم |
ما كان انباء ابى
واسع |
لا وسع الله له
قبره |
بل ضيق الله على القاطع |
اسبل بالحجر لتكذيبه |
يدعو الى نور له ساطع |
فاستوجب الدعوه منه بما |
بين للناظر و السامع |
رحم نبى جده ثابت |
دون قريش نهزه القارع |
ان سلط الله بها كلبه |
يمشى الهوينا مشيه الخادع |
حتى اتاه وسط اصحابه |
و قد علتهم سنه الهاجع |
فالتقم الراس بيافوخه |
و النحر منه فغره الجايع |
مولف گويد: در ديوان حسان جز بيت اول يافت
نميشود و بعد از بيت اول چنين سروده:
اذ تركوه و هو
يدعوهم |
منعفرا وسط دم ناقع |
و الليث يعلوه
بانيابه |
بالنسب الاقصى و
بالجامع |
لا يرفع الرحمن
مصروعهم |
و لا يوهن قوه الصارع |
و ابو نعيم از طاووس روايت كرده كه گفت: چون
رسول خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را " و
النجم اذا هوى " تلاوت فرمود، عتبه بن ابى لهب
گفت: من كافر شدم به پرورگارم نجم، رسول خدا صلى
الله عليه و آله فرمود: خدا بر تو سگى از سگان خود
را مسلط فرمايد.. تا پايان داستان.
و ابو نعيم از ابى الضحى روايت كرده كه: پسر
ابى لهب گفت: او كافر است بكسى كه گفت: و النجم
اذا هوى، سپس پيغمبر صلى الله عليه و آله آن نفرين
را فرمود.... تا پايان حديث. و با توجه باين امور
خواهيد دانست كه: عذابى كه بسبب وجود مقدس پيغمبر
صلى الله عليه و آله بمدلول دو آيه معهود نفى شده
مراد نفى فى الجمله است نه نفى كلى و اين معنى
مقتضاى حكمت و رعايت مصلحت عمومى است، زيرا عضوى
كه فاسد شد بالضروره براى مصمون ماندن ساير اعضاء
آن عضو فاسد بايد قطع شود، بخلاف عضوى كه قسمتى از
آن بيمار است و آنطور نيست كه باعث سرايت بساير
اعضاء شود و يا عضوى كه تمامش صدمه ديده ولى اميد
هست كه با معالجه بهبودى يابد خداى متعال قريش را
تهديد فرمود بمانند صاعقه عاد و ثمود كه اگر همگى
از دين اعراض كردند آنها را عذاب فرمايد چنانكه
اين آيه حاكى است: " فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه
مثل صاعقه عاد و ثمود " و چون مناط حكم اعراض و
همگى بوده و افرادى مومن در ميان آنها بوجود آمد،
صاعقه بر آنها نازل نشد، و اگر همگى آنان بگمراهى
خود ادامه ميدادند صاعقه بر طبق تهديدى كه شده بود
بر آنها نازل ميگشت در حالتيكه اگر وجود رسول خدا
صلى الله عليه و آله بطور كلى مانع از تمام اقسام
عذاب ميبود اين تهديد درست نبود، و احدى از آنها
كه گفتيم گرفتار عذاب نميشد و حتى احدى در غزوات و
جنگهاى آن حضرت بسبب خشم آن جناب كشته نميشد، زيرا
تمام اين امور از اقسام عذاب است، خداى ما را پناه
دهد از آنها.
وجه پنجم- "از اشكالهاى ابن تيميه" اگر اين
داستان "داستان حارث" درست و مطابق واقع بود، خود
آيتى بود مانند آيت اصحاب فيل- و چنين آيتى در خور
آنست كه بنقل و روايت آن همت گماشته شود- و نظائر
آن كه در خور نقل و بيان است و چون ملاحظه ميكنيم
مصنفين در علم از صاحبان مسندها و صحاح و فضائل و
تفسير و تاريخ و مانند اينها اين موضوع را راسا
توجهى ننموده اند و اين داستان جز باين اسناد
ناشناس روايت نشده، بنابراين دروغ و بى اساس است.
جواب- قياس اين داستان كه يك حادثه فردى بوده
با داستان اصحاب فيل، نامناسب و ناروا و گزاف است
چه، اين حادثه در اجتماع آن روز زمينه مناسب و
كيفيتى كه توجه و اعتناء عمومى را بخود جلب كند
نداشته، مضافا بر اينكه در عين حال هدف و مقصود
گروهى كه شاهد اين امر بودند اقتضا مينموده كه
پرده فراموشى بر آن بكشند همانطور كه بر اصل موضوع
"امر ولايت در غدير خم" كشيدند و بقدرى پيرامون
ابطال آن جد و جهد كردند كه نزديك بود بهدف و
مقصود خود نائل گردند و با اشتباه كارى و توطئه
هاى متعصبانه وضع را دگرگون سازند ولى خداى توانا
برغم بدخواهان و ناسپاسان نور خود را تابان و بحد
كمال ميرساند.
حادثه اصحاب فيل، حادثه اى بود بزرگ و مهم و از
آيات باهره نبى اكرم صلى الله عليه و آله كه گروه
عظيمى را دچار بدبختى و هلاكت نمود بطوريكه بر
جهانيان مشهود گشت و امتى را كه بايد روزى مترقى
ترين امم باشد از كيد آنان نجات بخشيد و موجبات
بقاء و استقرار آن امت و برقرارى و عظمت مقدسات او
و پايگاه يگانه پرستى او "كعبه" را كه بايد طواف
گاه امم و مركز زيارت و عبوديت معتقدين بان باشد
كه رموز خير و بركات را در بر دارد امضاء فرمود كه
در نتيجه آن واقعه اكنون پس از قرنها بزرگترين
مظاهر پرستش گاه خدائى است.
بنابراين دواعى و مقاصد در حادثه اولى "اصحاب
فيل" غير از دواعى و مقاصدى است كه در واقعه
نامبرده "داستان مورد بحث" موجود است، و قياس آن
دو بهمديگر زورگوئى و اغماض از حق است كما اينكه
اين فرق و تفاوت در ميان معجزات پيغمبر صلى الله
عليه و آله بخوبى آشكار است، و بر همين مبنى بعضى
از معجزات آن جناب فقط با اخبار آحاد نقل شده و در
مقابل بعض ديگر از حد تواتر هم تجاوز نموده، و نيز
بعضى از معجزات آنجناب بدون اينكه توجه و اعتنائى
بسند آن بشود مورد اتفاق و قبول عموم مسلمين است،
و اين اختلاف و تفاوت مربوط بخود آن معجزه ها است
از حيث عظمت و اهميت يا شرايط و مقارنات آنها.
اما ادعاى ابن تيميه داير باينكه طبقات مصنفين
اين موضوع را باهمال گذرانده اند اين نيز گزاف
گوئى ديگرى است چه در صفحات گذشته، روايت مصنفين
اين واقعه را ذكر نموديم كه همه از پيشوايان علم و
حاملان تفسير و حافظان حديث و ناقلان تاريخ
ميباشند و كتب رجال و شرح حال بزرگان فضائل بسيار
آنها را متضمن است و دانشمندان يكى پس از ديگرى
مراتب درايت و شخصيت آنها را ستوده اند، و بالاخره
نميدانيم مقصود اين مرد و مشار اليه او "جز باين
اسناد ناشناس... "كيست و چيست؟ زيرا رواياتى كه در
اين زمينه ذكر شد منتهى گشته بحذيفه بن يمان صحابى
بزرگوار "شرح حال او در ص60 گذشت" و سفيان بن
عيينه كه پيشوائى او در علم و حديث و تفسير و مورد
اعتماد بودن او در روايت معروف است "شرح حال او در
ج 1 ص 139 گذشت" اين از نظر شخصيت "كه بر خلاف
تصور و ادعاى ابن تيميه در نهايت شهرت و معروفيت و
موصوف به ثقه و امانت ميباشد".
و اما از لحاظ اسناد باين دو نفر نيز، حفاظ و
محدثين و مفسرين و اهل تحقيق اين اسناد را شناخته
و در خور ذكر و اعتماد دانسته و بدون ترديد و
انكارى، آيه اى از قرآن كريم و ذكر حكيم را بدين
اسناد تفسير نموده اند، و اينان از كسانى نيستند
كه با اسنادهاى كم ارج و روايات پست و سست قرآن را
تفسير كنند، بلى سابقه امر چنين است و روش اهل
دانش چنين بوده ولى. ابن تيميه سند را منكر و
ناشناس پنداشته و در متن آن نيز بمناقشه پرداخته
زيرا هيچ چيز از اين قبيل با روش ناهموار او تطبيق
نمى نمايد
وجه ششم- "از اشكالات ابن تيميه": از اين حيث
چنين بدست ميايد كه: حارث نامبرده بسبب اعتراف
بمبادى پنجگونه اسلام خود مسلم بوده و بالضروره
احدى از مسلمين در عهد پيغمبر صلى الله عليه و آله
اكرم بعذاب مبتلا نشده است.
جواب- اين حديث همانطور كه اسلام نامبرده را
ثابت ميكند رده و خروج او را از اسلام نيز در بر
دارد بدليل رد فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله
و شك و ترديد او در آنچه آنحضرت از طرف خداى تعالى
خبر داده، بنابراين عذاب در هنگام اسلام داشتن بر
او نازل نشده بلكه بعد از كفر و ارتداد عذاب بر او
رسيده همانطور كه در صفحه 136 گذشت نامبردش پس از
شنيدن حديث، در نبوت پيغمبر صلى الله عليه و آله
شك نمود گذشته از اين مطلب كسانى هم بوده اند كه
با وصف اسلام مشمول عقوبت واقع شده اند بعلت تجرى
كه بساحت قدس نبوى صلى الله عليه و آله از آنها سر
زده مانند جمره دختر حارث كه داستان او در ص 162
گذشت و مانند بعضى ديگر كه داستان آنها در جواب
اشكال چهارم ذكر شد و "براى تاييد اين موضوع
كافيست كه" مسلم در صحيح خود از سلمه بن اكوع
روايت نموده كه: مردى در حضور پيغمبر صلى الله
عليه و آله با دست چپ غذا خورد، پيغمبر صلى الله
عليه و آله باو فرمود: با دست راست بخور، گفت
نميتوانم، "در صورتيكه ميتوانست" پيغمبر فرمود: از
دست چپ ناتوان شوى در نتيجه هيچگاه نتوانست دست چپ
خود را بدهان برساند!
و در جلد 5 صحيح بخارى ص 227 مذكور است كه:
پيغمبر صلى الله عليه و آله بعنوان عيادت بر عرب
صحرائى وارد شد، و رسم پيغمبر اين بود كه هر وقت
بعيادت مريض ميرفت، ميفرمود: باكى نيست، و بر حسب
همين رويه بان مرد اين سخن را فرمود، عرب بيمار در
جواب پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: چنين نيست و
بلكه تب است كه بر مرد سالخورده هجوم كرده و او را
بقبر ميبرد پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: حال
كه چنين پنداشتى، چنين باشد، در نتيجه آن عرب روز
بعد را بشام نرسانيد و جان سپرد.
"زيادتى چاپ دوم" و در " اعلام النبوه " ماوردى
ص 81 مذكور است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله
قدغن فرموده بود كه نماز گزار در حال نماز باراستن
موى خود نپردازد، آنجناب مردى را ديد كه در حال
نماز چنين ميكند، باو فرمود خداى موى تو را زشت
گرداند، در نتيجه موى آن مرد ريخت و اصلع شد.
وجه هفتم- "از اشكالات ابن تيميه" حارث بن
نعمان در ميان صحابه معروف نيست، چه ارباب حديث از
قبيل ابن عبد البر در " استيعاب " و ابن منده و
ابو نعيم اصفهانى و ابو موسى در تاليفات خود در
ضمن نامهاى صحابه نامى از او بميان نياورده اند، و
بنابراين وجود چنين كسى پيش ما تحقق نيافته
جواب- كتب مشتمل بر نام و شرح حال صحابه متكفل
ذكر تمام صحابه نيست، بلكه هر يك از مولفين اين
موضوع آنچه از صحابه كه در حيطه اطلاع و در حدود
بررسى او بوده بذكر آن پرداخته و سپس مولف ديگر
آمده و آنچه را كه توانسته است از زواياى كتب و
آثار از نام و نشان افرادى از صحابه بدست بياورد
كه سلف او بر آنها وقوف يافته بر گفته مولف اولى
اضافه كرده، و جامع ترين كتابى كه در اين زمينه
يافتيم كتاب " الاصابه بتمييز الصحابه " بن حجر
عسقلانى است و مع الوصف نامبرده در آغاز كتاب خود
مينگارد: همانا از جمله شريف ترين علوم دينى علوم
حديث نبوى صلى الله عليه و آله است و از جمله
مهمترين موضوعات در خور شناسائى تشخيص اصحاب رسول
خدا صلى الله عليه و آله و تمييز آنها از كسانى
است كه بعد از آنها آمده اند و گروهى از حفاظ آنچه
را كه از افراد نامبرده "از صحابه و تابعين"
توانسته و اطلاع بر آن يافته در تاليفات خود گرد
آورده اند و نخستين كسيكه شناخته ام از آنها كه در
اين موضوع كتاب تصنيف نموده است ابو عبد الله
بخارى استكه در اين باره تصنيف جداگانه اى بكار
بسته و ابو القاسم بغوى و غير او از نامبرده نقل
كرده اند و جمعى از طبقه مشايخ نامبرده نام صحابه
را بانضمام طبقه بعدى گرد آورده مانند، خليفه بن
خياط و محمد بن سعد و همچنين افرادى نيز همرديف او
مانند يعقوب بن سفيان و ابى بكر بن ابى خيثمه و در
اين زمينه گروه ديگرى نيز بعد از آنها تصنيفاتى
كرده اند مانند ابوالقاسم بغوى و ابى بكر بن ابى
داود و عبدان و آنها كه كمى قبل از آنها بوده اند
مانند طين، و سپس مانند ابى على بن سكن و ابى حفص
بن شاهين و ابى منصور ماوردى و ابى حاتم بن حبان و
مانند طبرانى در ضمن كتابش " معجم الكبير " و سپس
مانند ابى عبد الله بن منده و ابى نعيم، سپس مانند
ابى عمر بن عبد البر كه نامبرده كتاب خود را "
استيعاب " ناميده باعتبار اينكه گمان برده تمام
آنچه را كه در كتب قبل از او بوده در آن جمع آورى
كرده مع الوصف مقدار زيادى از او فوت شده كه نام
نبرده و ابوبكر بن فتحون در تكميل كتاب او تاليف
جامعى نموده و گروهى هم در دنباله كتاب او تتمه
هاى لطيف تاليف نموده اند و ابو موسى مدينى بر
تاليف ابن منده تذييل بزرگى نوشته و در عصر اينان
مردمانى بوده اند كه تعدادشان مشكل و همه را در
اين زمينه تصنيف نموده اند تا اينكه دور بقرن هفتم
رسيده و در اين هنگام عز الدين ابن اثير كتاب
جامعى تاليف نموده و آن را " اسد الغابه " ناميده
و در آن بسيارى از تصانيف قبل از خود را جمع نموده
ولى او هم بپيروى از پيشينيان خود غير صحابى را
باصحاب مخلوط كرده و از توجه و تنبيه بر بسيارى از
اوهام كه در كتب آنان وجود دارد غفلت ورزيده، سپس،
حافظ ابو عبد الله ذهبى در كتاب خود نامهائى را كه
در كتاب او "ابن اثير" ذكر شده جدا كرده و بر آنها
افزوده و كسانى را كه وى بغلط از آنها ذكرى بميان
آورده و يا آنهائى را كه صحابى بودن آنها بصحت
نپيوسته نام برده ولى در عين حال اين اقدام او
شامل همه نشده و بمقصود نزديك نيامده و با تتبع و
كاوشى كه نمودم "دنباله سخنان ابن حجر است"
بنامهائى برخوردم كه نه در كتاب او "ذهبى" و نه در
اصل آن كتاب "اسد الغابه" با وجود مطابقت با شرايط
آن دو نيست.
در نتيجه كتاب بزرگى گرد آوردم و در آن صحابه
را از غير صحابه جدا نمودم و با همه اين كوششها
حتى بر يكدهم از اسامى صحابه نسبت بانچه كه از ابى
زرعه رازى نقل شده وقوف حاصل نگشت، ابو زرعه گويد:
پيغمبر صلى الله عليه و آله وفات يافت در حالى كه،
كسانى كه او را ديدند و سخن او را شنيدند بيش از
يكصد هزار تن بوده اند از مرد و زن كه همه آنها با
وصف ديدار و يا استماع سخنان آنجناب از او روايت
كرده اند.
ابن فتحون پس از ذكر اين مطلب در ذيل " استيعاب
" گويد: ابو زرعه اين داستان را در جواب پرسش كسى
كه درباره خصوص راويان از او سئوال نمود، بيان
داشته، تا چه رسد بغير آنها و مع الوصف تمام آنها
كه در " استيعاب " مذكور است يعنى آنها كه بنام يا
كنيه ذكر شده اند سه هزار و پانصد نفرند، و ابن
فتحون ذكر نموده كه آنچه را كه مطابق شرط او "صاحب
استيعاب" استدارك بان نموده قريب باين تعداد است.
و من بخط حافظ ذهبى خواندم كه در پشت كتاب تجريد
خود نوشته بود: شايد همگى هشتهزار نفر باشند، اگر
بيش از اين تعداد نباشند كمتر از اين نيستند، سپس
بخط او ديدم كه: تمام آنها كه در " اسد الغابه "
مذكورند