و نيز ما با رسول خدا صلى الله عليه و آله
در مسجد بوديم، هنگام شب ندائى در ميان ما شد كه :
بايد هر كه در مسجد است بيرون رود، مگر آل رسول و
آل على عليهم السلام. گفت : ما خارج شديم در
حاليكه پاپوش هاى خود را ميكشيديم "كنايه از شتاب
در بيرون رفتن" همينكه صبح نموديم، عباس بن عبد
المطلب نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت
: يا رسول الله عموهاى خود را بيرون كردى و اين
پسر را " على عليه السلام " برقرار نمودى ؟ رسول
خدا صلى الله عليه و آله فرمود : من از پيش خود و
بميل خود امر به بيرون شدن شما و برقرارى اين پسر
ننمودم همانا خداوند بان امر نمود. گفت : سومين
منقبت على عليه السلام : پيغمبر خدا صلى الله عليه
و آله عمر و سعد را بسوى خيبر فرستاد پس سعد مجروح
شد و عمر برگشت. در اين حال رسول خدا صلى الله
عليه و آله فرمود البته رايت لشكر را بمردى خواهم
داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او
را دوست دارند "و اين سخن پيغمبر صلى الله عليه و
آله متضمن مدح بسيارى نسبت بن على عليه السلام بود
كه من از احصاى آن ترس دارم". سپس على عليه السلام
را طلبيد. عرض كردند : بدرد چشم مبتلا است، ناچار
حسب الامر آنجناب على عليه السلام را در حاليكه
دست او را گرفته و او را ميكشيدند نزد پيغمبر صلى
الله عليه و آله آوردند. فرمود چشم خود را بگشا
عرض كرد نميتوانم - راوى گويد : رسول خدا صلى الله
عليه و آله آب دهان خود را در چشم على افكند و با
انگشت ابهامش آنرا ماليد و رايت را باو اعطاء
فرمود - و منقبت چهارم - روز غديرخم رسول خدا صلى
الله عليه و آله سخنانى با مبالغه و تاكيد بيان
داشت. سپس فرمود : اى مردم آيا من اولى "سزاواتر"
نيستم باهل ايمان از خودشان ؟ "و اين سخن را سه
بار فرمود" : همه گفتند. آرى هستى. فرمود يا على
نزديك بيا. پس على عليه السلام دست خود را بلند
كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله دست او را تا
بحدى بالا برد كه سفيدى زير بغلش نمودار شد. پس
گفت : هر كس كه من مولاى اويم. على عليه السلام
مولاى اوست، و اين سخن را نيز سه بار فرمود. حافظ
گنجى پس از ذكر اين حديث گفته كه :
اين حديث نيكو است و جهات آن نيز "از حيث
اسناد" درست است. "تا آنجا كه گفت" : و چهام -
"حديث غديرخم". ابن ماجه و ترمذى از محمد ابن بشار
از محمد بن جعفر آن را روايت نموده اند. و حافظ
هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 107 از طريق
بزار از سعد روايت نموده كه : رسول خدا صلى الله
عليه و آله دست على را گرفت و فرمود : آيا من اولى
"سزاوارتر" نيستم بمومنين از خودشان ؟ هر كس كه من
ولى اويم پس على عليه السلام ولى او است. سپس
هيثمى گفت : اين حديث را بزار روايت نموده و رجال
آن مورد اعتماد و وثوق هستند. و ابن كثير شامى در
جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 212 از كتاب "
الغدير " ابن جريرى طبرى از ابى الجوزاء احمد بن
عثمان از محمد بن خالد از عثمه از موسى بن يعقوب
زمعى "و او مردى است متصف بصداقت و راستى" از
مهاجربن مسمار از عايشه دختر سعد از سعد روايت
نموده كه گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و
آله در روز جحفه در حاليكه دست على را گرفته بود،
و پس از اداى خطبه خطاب بمردم فرمود : من ولى شما
هستم. گفتند. راستى گفتى. پس دست على عليه السلام
را بلند كرد و فرمود : اين ولى من است و كسى است
كه از طرف من اوامر را ابلاغ ميكند و خداوند تعالى
دوست كسى است كه او را دوست بدارد. استاد ما ذهبى
گفته : و اين حديث نيكو و داراى غربت است، سپس ابن
جرير از حديث يعقوب بن جعفر بن ابى كثير از
مهاجرين مسمار آنرا روايت نموده و حديث را ذكر
كرده و نيز ذكر نموده كه آنجناب ايستاد تا آنها كه
باز مانده بودند ملحق شدند و حسب امر او آنها را
كه رفته بودند باز گردانيدند، سپس براى آنها خطبه
ايراد فرمود "تا پايان حديث. "و در جلد 7 "البدايه
و النهايه" ص 340 مذكوب است كه حسن بن عرقه العبدى
از قول محمد بن خازم پدر معاويه نابينا از موسى بن
مسلم شيبانى از عبد الرحمن بن سابط از سعد بن ابى
وقاص روايت نموده گفت : معاويه از يكى از سفرهاى
حج خود بازگشت پس سعد بن ابى وقاص نزد او آمد، در
آن هنگام نام على عليه السلام را بردند. سعد گفت :
سه خصلت و مزيت براى او است كه اگر يكى از آنها
براى من مى بود محبوب تر بود نزد من از دنيا و
آنچه در دنيا است. شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و
آله فرمود :
هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام
مولاى او است تا آخر حديث... بلفظ ابن ماجه كه در
ص 38 مذكور افتاد. سپس ابن كثير گفت : سند آنرا
ذكر نكرده اند و اسناد آن نيكو است. و بطريق سعد
جمال الدين سيوطى در " جمع الجوامع " و " تاريخ
الخلفاء " ص 114 از طبرانى آنرا روايت كرده و متقى
هندى در جلد 6 " كنز العمال ص 154 از ابى نعيم در
فضايل صحابه و در ص 405 از ابن جرير طبرى و همچنين
وصابى در الاكتفاء فى فضايل الاربعه الخلفاء. "
نقل از ابن ابى عاصم و سعيد بن منصور در سنن آندو
باسنادشان. و بدخشانى در " نزل الابرار " ص 20 از
طبرانى. و ابى نعيم در فضايل صحابه " آنرا از او
روايت نموده اند، و نامبرده "سعد بن ابى وقاص"
يكتن از عشره مبشره است كه حافظ ابن المغازلى در
مناقب خود آنها را از جمله راويان حديث غدير بشمار
آورده و همچنين خطيب خوارزمى در مقتلش
47 - سعد بن جناده عوفى "پدر عطيه عوفى" ابن
عقده در " حديث الولايه " و قاضى ابوبكر جعابى در
" نخب المناقب" حديث غدير را از او روايت نموده
اند و خوارزمى در مقتل خود او را در شمار راويان
حديث غدير از صحابه ثبت نموده است.
48 - سعد بن عباده انصارى خزرجى "در سال 14 يا
15 هجرى وفات يافته" نامبرده يكى از نقباء دوازده
گانه است، ابوبكر جعابى در نخب المناقب " حديث او
را درباره غديرخم روايت نموده است.
49 - ابو سعيد - سعد بن مالك انصارى خدرى "در
يكى از سالهاى 63 و 64و 65 و 74 درگذشته و در بقيع
مدفون است" حافظ ابن عقده در " حديث الولايه "
باسناد از سهم بن حصين اسدى روايت نموده كه گفت :
من و عبد الله بن علقمه متفقا به مكه آمديم و عبد
الله نامبرده مدتها بود كه بسيار نسبت به على عليه
السلام ناسزا و دشنام ميگفت پس باو گفتم : آيا
مايل هستى با اين شخص "يعنى ابو سعيد خدرى" تجديد
عهدى كنى ؟ گفت : آرى، پس نزد ابوسعيد آمديم و عبد
الله مزبور باو گفت : آيا درباره على منقبت و
فضيلتى شنيده اى ؟ گفت : آرى. و پس از آنكه براى
تو بيان نمودم، از مهاجر و انصار و قريش نيز آنرا
سئوال كن "تا صدق و حقيقت آن بر تو مدلل شود" و آن
اينست كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله روز
غديرخم با تاكيد و مبالغه كامل فرمود : آيا من
اولى بمومنين نيستم از خودشان ؟ گفتند بلى. و اين
پرسش را سه بار تكرار فرمود. سپس فرمود : يا على
نزديك بيا. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله
دستهاى على را بلند كرد تا بحدى كه سفيدى زير
بغلشان نمودار شد و گفت : هر كس كه من مولاى اويم
پس على عليه السلام مولاى او است، راوى "سهم بن
حصين اسدى" گويد : عبد الله بن علقمه بن ابوسعيد
گفت : تو اين سخنان را از رسول خدا صلى الله عليه
و آله شنيدى ؟ ابوسعيد گفت بلى، و اشاره بدو گوش و
سينه خود نمود - كنايه از اينكه با دو گوش شنيدم و
در سينه آنرا حفظ نمودم" عبد الله بن شريك گفت :
پس از اين جريان عبد الله ابن علقمه و ابن حصين
نزد ما آمدند و پس از آنكه فريضه ظهر را در گرمى
هوا انجام داديم. عبد الله بن علقمه گفت : من.
بازگشت بسوى خدا ميكنم و از او نسبت بناسزاهائى كه
بعلى عليه السلام گفته ام طلب آمرزش مينمايم - سه
بار اين كلمات را گفت - و حافظ ابوبكر بن مردويه
باسنادش از ابى سعيد با ذكر سند روايت كرده :
روزيكه در غدير خم رسول خدا صلى الله عليه و آله -
مردم را نزد خود خواند، امر كرد آنچه در زير
درختان خار و خاشاك بود برطرف ساختند و آن روز
پنجشنبه بود. و رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم
را دعوت بسوى على عليه السلام فرمود... تمام حديث
در ضمن شرح آيه اكمال ذكر خواهد شد، و حافظ ابو
نعيم در كتاب خود " ما نزل من القرآن فى على "
باسنادش از ابى سعيد با ذكر سند روايت كرده كه :
پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم را دعوت بسوى
على عليه السلام كرد در غديرخم و امر كرد، آنچه
خار و خاشاك در زير درخت بود كنده و برطرف
ساختند... تمام لفظ او انشاء الله بعدا خواهد آمد.
و حافظ ابو سعيد مسعود بن ناصر سجستانى در " كتاب
الولايه " در آنچه كه با ذكر سند از ابى سعيد
روايت نموده همين روايت را كه از حيث متن و روايت
و سند آن موافق با روايت ابو نعيم است بيان نموده
كه در آينده ذكر خواهد شد، و آنچه را كه حافظ
ابوالقاسم عبد الله حسكانى با ذكر سند بيان نموده
نيز از حيث متن و سند با نامبردگان - موافق و
مطابق است، و آن نيز انشاء الله خواهد آمد. و حافظ
ابو الفتح محمد بن على نطنزى در " الخصايص العلويه
" از حسن بن احمد مهرى از احمد بن عبد الله بن
احمد روايت نموده كه او از قول محمد بن احمد بن
على و او از محمد بن عثمان بن ابى شيبه و او از
قول يحيى حمانى و از قيس بن ربيع از ابى هارون
عبدى از ابى سعيد خدرى روايت نموده كه :
رسول خدا صلى الله عليه و آله دعوت فرمود مردم
را در غدير خم بسوى على عليه السلام و امر فرمود
خار و خاشاك زير درخت را روفتند و آنروز پنجشنبه
بود. پس على را طلبيد و بازوى او را گرفت و او را
بلند كرد تا حدى كه مردم زير بغل رسول خدا صلى
الله عليه و آله را ديدند سپس - هنوز پراكنده نشده
بودند كه اين آيه نازل شد : " اليوم اكملت لكم
دينكم " تا آخر آيه.، پس رسول خدا صلى الله عليه و
آله "از فرط سرور و اعجاب" بر اكمال دين و اتمام
نعمت و خشنودى پروردگار برسالت خود و ولايت على
عليه السلام پس از خود تكبير فرمود سپس گفت : هر
كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او
خواهد بود. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را
دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد
و يارى فرما آنكه را كه او را يارى نمايد و خوار
گردان آنكه را كه او را خوار گرداند. در اين هنگام
حسان بن ثابت عرض كرد يا رسول الله بمن اذن بده تا
درباره على عليه السلام ابياتى بگويم تا شما آنها
را بشنويد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود
: بگو بميمنت و مباركى كه از طرف خداوند شامل حال
شده. پس حسان بپا خواست و گفت : اى گروه قريش
گفتار مرا با حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله
در مورد ولايت ثابته بشنويد : " يناديهم يوم
الغدير نبيهم ".. تا آخر ابيات او كه ضمن شعراى
قرن اول ذكر خواهد شد. و نيشابورى در جلد 6 تفسير
خود ص 194 حديث غدير را از او "ابو سعيد خدرى"
روايت نموده و حموينى - در " فرايد السمطين " بدو
طريق از عبد از او روايت نموده و خوارزمى در مناقب
ص 80 از ابى هارون عبدى از او و ابن صباغ مالكى در
" الفصول المهمه " ص 27، و حافظ هيثمى در جلد 9 "
مجمع الزوايد " صفحه 108 از طريق طبرانى در "
الاوسط " و ابن كثير در جلد 2 تفسيرش ص 14 نقل از
ابن مردويه و از طريق ابى هارون عبدى از ابى سعيد،
و در جلد 7 " البدايه و النهايه " ص 349 و 350 از
ابن مردويه و ابن عساكر از ابى سعيد و سيوطى در "
جمع الجوامع " و تاريخ الخلفاء ص 114 و " الدر
المنثور " جلد 2 ص 259 از طريق ابن مردويه و ابن
عساكر و در ص 298 از ابن ابى حاتم سجستانى و ابن
مردويه و ابن عساكر از او، و متفى هندى در جلد 6 "
كنز العمال " ص 390 از عطيه عوفى - از او. از طريق
ابن جرير طبرى بلفظ زيد بن ارقم "كه در حديث زيد
از طريق نسائى مذكور شد" و در ص 403 از عميره بن
سعد، شهادت ابى سعيد را در روز مناشده رحبه درباره
اميرالمومنين عليه السلام بحديث غدير ذكر نموده و
بدخشانى در " نزل الابرار " ص 20 از طريق طبرانى
از او، و آلوسى در " روح المعانى " جلد 2 ص 349 از
سيوطى از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر،
و صاحب تفسير " المنار " در جلد 6 ص 463 از ابى
ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر و بدر الدين
محمود شهر به ابن العينى حنفى در " عمده القارى "
از طريق حافظ واحدى از عطيه عوفى از ابى سعيد، و
قريبا الفاظ روايات اين گروه در موضع هاى خود
انشاء الله ذكر خواهد شد. و جزرى در " اسنى
المطالب " ص 3 او را در شمار راويان حديث غدير از
صحابه ثبت نموده است.
50 - سعيد بن زيد قرشى عدوى "در سال 51 و 52 در
گذشته"، نامبرده يكى از عشره مبشره است كه حافظ
ابن المغازلى در " مناقب " خود آنها را از جمله
يكصد تن راويان حديث غدير بطرق خود بشمار آورده
است.
51 - سعيد بن سعد بن عباده انصارى - حافظ ابن
عقده در كتاب " حديث الولايه " واقعه غدير را از
او روايت نموده.
52 - ابو عبد الله سلمان فارسى "در سال 36 ر 37
هجرى در حاليكه سن شريفش در حدود سيصد سال بود
وفات يافته" حافظ ابن عقده در " حديث الولايه " و
جعابى در " نخب " خود و حموينى شافعى در باب 58 از
- " فرايد السمطين " واقعه غدير را بطرق خود با
ذكر سند از او روايت نموده اند و شمس الدين جزرى
شافعى در ص 4 از " اسنى المطالب " نامبرده را در
شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.
53 - ابو مسلم مسلمه بن عمرو بن اكوع اسلمى "در
سال 74 درگذشته" ابن عقده در " حديث الولايه "
حديث غدير را از او روايت نموده است.
54 - ابو سليمان سمره بن جندب فزارى، هم پيمان
انصار "در سال هاى 58 و 59 و 60 هجرى در بصره
درگذشته" بطوريكه در " حديث الولايه " ابن عقده و
" نخب المناقب " مذكور است، نامبرده يكى از راويان
حديث غدير است. و شمس الدين جزرى شافعى در " اسنى
المطالب " ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث
غدير از صحابه ذكر نموده است.
55 - سهل بن حنيف انصارى اوسى "در سال 38
درگذشته" و حافظ ابن عقده بطريق خود و با ذكر سند،
و جعابى، حديث غدير را از او روايت نموده اند، و
ابن اثير در جلد 3 " اسعد الغابه ص 307 نامبرده را
در شمار آنهائى كه روز رحبه درباره - على عليه
السلام شهادت داده اند "بطوريكه در حديث اصبغ ابن
نباته آتى الذكر مذكور است" درآورده و گفته كه ابو
موسى آنرا با ذكر سند روايت نموده. و جزرى شافعى
در " اسنى المطالب " ص 4 او را از جمله راويان
حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.
56 - ابو العباس - سهل بن سعد انصارى خزرجى
ساعدى "در سال 91 هجرى در سن صد سالگى وفات يافته
- نامبرده از كسانى است كه در حديث مناشده درباره
على عليه السلام شهادت بحديث غدير داده - حديث
مزبور بطريق ابى الطفيل خواهد آمد و سمهودى آنرا
در " جواهر العقدين " از طريق ابن عقده و قندوزى
در " ينابيع الموده " ص 38 از او روايت نموده اند
و در " تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله" ص 67
در شمار راويان حديث غدير ثبت شده است.
صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ص-
ض" شروع مي شود
57 - ابو امامه صدى ابن عجلان باهلى "در شام
مسكن گزيده و در همانجا بسال 86 هجرى درگذشته" در
شمار كسانى است كه ابن عقده در " حديث الولايه "
حديث غدير را با ذكر سند از او روايت نموده است.
58 - ضميره الاسدى - روايت او در " حديث
الولايه " و همچنين در " كتاب الغدير " تاليف
منصور رازى ذكر شده و نام او در كتاب الغدير -
ضمره بن الحديد - ذكر شده و گمان دارم - ضميره بن
جندب - يا - ضميره بن حبيب - باشد - مراجعه
نمائيد.
صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ط"
شروع مي شود
59 - طلحه بن عبيد الله تميمى "در سال 36 هجرى
روز جمل در سن 63 سالگى كشته شده" - نامبرده در
روز جمل براى اميرالمومنين عليه السلام بحديث غدير
شهادت داده و مسعود در جلد 2 " مروج الذهب " ص 11
و حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 171 و خوارزمى در
مناقب ص 112 و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد
" ص 107 و سيوطى در ر جمع الجوامع " و ابن حجر در
جلد 1 " تهذيب التهذيب " ص 391 "نقل از حافظ
نسائى" و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 83
"نقل از حافظ ابن عساكر و در ص 154 نقل از مستدرك
حاكم غير از حديث مناشده روز جمل" آنرا از او
روايت نموده اند - و در مورد حديث مزبور طرق بسيار
ديگرى نيز در دست است كه عين الفاق آنها در حديث
مناشده روز جمل خواهد آمد. و حافظ عاصمى در " زين
الفتى فى شرح سوره هل اتى " از محمد بن ابى زكريا.
از ابى الحسن محمد بن ابى اسماعيل علوى از محمد بن
عمر بزاز از عبد الله بن زياد مقبرى از پدرش از
حفص بن عمر - عمرى - از غياث بن ابراهيم از طلحه
بن يحيى از عموى او عيسى از طلحه بن عبيد الله
روايت نموده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود
: هر كس كه من مولاى او هستم على عليه السلام
مولاى او است. و ابن كثير در جلد 7 " البدايه و
النهايه " ص 349 حديث غدير را با ذكر سند بلفظ
براء بن عازب روايت نموده، و سپس گفته : اين حديث
از سعد و طلحه بن عبيد الله و جابر بن عبد الله
نيز روايت شده و براى آن طرق متعددى است، و از ابى
سعيد خدرى و حبشى بن جناده و جرير بن عبد الله و
عمر بن خطاب و ابى هريره نيز روايت شده و حافظ ابن
المغازلى در " مناقب " خود عشره مبشره را از جمله
يكصد تن راويان حديث غدير شمرده و طلحه نامبرده از
آنها است، و جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 3
نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر
نموده است.
صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ع"
شروع مي شود
60 - عامر بن عمير نميرى - ابن عقده در " حديث
الولايه " حديث غدير را با ذكر سند از او روايت
كرده، و ابن حجر در جلد 2 " الاصابه " ص 255 حديث
مزبور را از موسى ابن اكتل بن عمير نميرى از عمويش
عامير "نامبرده" روايت نموده.
61 - عامر بن ليلى بن ضمره. حافظ ابن عقده در "
حديث الولايه " با ذكر سند حديث مزبور را باسنادش
از او روايت كرده و ابن اثير در جلد 3 " اسد
الغابه " ص 92 بطريق ابو موسى از ابى الطفيل از او
روايت نموده كه گفت : چون رسول خدا صلى الله عليه
و آله از حجه الوداع برگشت "جز آن حج نفرموده" آمد
تا بجحفه رسيد "در روز غدير خم" - خم در نزديك
جحفه است، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا
مسجدى دارد كه معروف است. پس خطاب بمردم فرمود...
تا پايان حديث. و ابن صباغ مالكى نقل از كتاب "
الموجز " تاليف حافظ اسعد بن ابى الفضايل بسند خود
تا منتهى شود به عامر - و ابن حجر در جلد 2 - "
الاصابه " ص 257 از كتاب " الموالات " تاليف ابن
عقده از طريق عبد الله بن سنان از ابى الطفيل از
حذيفه بن اسيد و عامر بن ليلى روايت نموده اند كه
: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع
بازگشت فرمود آمد تا بجحفه رسيد... تا پايان حديث.
و ابو موسى با ذكر سند آن را روايت نموده، و
سمهودى نقل از حافظ ابن عقده و ابى موسى و ابى
الفتوح عجلى بطرقشان از عامر و حذيفه بن اسيد
روايت نموده كه گفتند : چون رسول خدا صلى الله
عليه و آله از حجه الوداع بازگشت فرمود "و جز آن
حج نكرده بود" آمد تا به جحفه رسيد. قدغن فرمود كه
در زير درختان نزديك بهم "كه در آن صحرا است" فرود
نيايند. پس از آنكه آنگروه در جايگاههاى خود فرود
آمدند و مستقر شدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله
فرستاد، زير درختان و شاخه هاى مشرف بر سر مردم را
پاك و خار خاشاك را برطرف و متفرق نمودند تا
هنگامى كه بانك نماز بلند شد، و رسول خدا صلى الله
عليه و آله در زير درختان مزبور نماز خواند و سپس
رو بطرف مردم گردانيد و اين واقعه در روز غدير خم
بود، و خم از جحفه است، رسول خدا صلى الله عليه و
آله در آنجا مسجد معروفى دارد. پس خطاب بمردم
فرمود : همانا خداوند مهربان و دانا مرا آگاه
فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيش
از خود زيست نميكند و من گمان دارم كه قريبا بسراى
ديگر دعوت شوم و اجابت نمايم و همانا من مسئول
هستم "در امر تبليغ" و شما مسئول هستيد "در پيروى
و تبعيت". آيا من تبليغ نمودم ؟ نظر و گفتار شما
چيست ؟ گفتند ما ميگوئيم كه بتحقيق تبليغ فرموده و
كوشش و نصيحت نمودى. پس خداى جزاى نيك بشما عطا
فرمايد. فرمود : آيا نه چنين است كه شما شهادت به
يكتائى خدا ميدهيد و اينكه محمد بنده و فرستاده او
است، و اينكه بهشت و دوزخ او حق است، و محشور شدن
بعد از مردن حق است ؟ گفتند بلى. فرمود بار خدايا
گواه باش. سپس با مبالغه و تاكيد در جلب توجه و
شنوائى آنان فرمود : آگاه باشيد همانا خداوند
مولاى من است و من اولى "سزاوارتر" بشما هستم از
خود شما. آگاه باشيد و هر كس كه من مولاى او هستم
پس اين على عليه السلام مولاى او است. و دست على
عليه السلام را گرفت و او را بلند فرمود تا بحدى
كه تمام آنگروه - او را شناختند.