35 - امام سبط پيغمبر صلى الله عليه و آله حسين
شهيد عليه السلام - ابن عقده باسناد خود در
" حديث الولايه " و جعابى در " نخب " حديث غدير را
از آنجناب روايت نموده اند و خطيب خوارزمى در مقتل
خود آنحضرت را در شمار راويان حديث غدير ذكر كرده
و حافظ عاصمى در " زين الفتى " از شيخ خود ابى بكر
جلاب از ابى سعيد رازى از ابى الحسن على بن مهرويه
قزوينى از داود بن سليمان از على بن موسى الرضا
عليه السلام از پدرش موسى بن جعفر عليه السلام از
پدرش جعفر بن محمد عليه السلام از پدرش على بن
الحسين عليه السلام از آنجناب "حسين سلام الله
عليه" از اميرالمومنين عليه السلام روايت نموده كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود. هر كس من
مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است بار
خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن
دار آنكه را كه او را دشمن دارد و خوار گردان آنكه
را كه او را خوار گرداند و يارى كن آنكه را كه او
يارى كند و اين حديث را باز از شيخ خود محمد بن
ابى زكريا از ابى الحسن محمد بن على همدانى از
احمد بن على بن صدقه رقى از پدرش از على بن موسى
الرضا عليه السلام از پدرش موسى بن جعفر عليه
السلام تا آخر سند و لفظى كه فوقا ذكر شد، و حافظ
ابن المغازلى در " المناقب " از ابى الفضل محمد بن
حسين برحى اصفهانى روايت مزبور را ذكر نموده و
سلسله راويان را ذكر كرده تا منتهى ميشود بحضرت
حسين سبط عليه السلام و حافظ ابو نعيم در جلد 9 "
حليه الاولياء " ص 64 اين حديث را بلفظ و سندى كه
بعدا انشاء الله ذكر خواهد شد روايت نموده و
احتجاج آنجناب بحديث غدير نيز در محل خود خواهد
آمد.
صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف خ"
شروع مي شود
36- ابو ايوب خالد بن زيد انصارى - "در جنگ روم
در يكى از سالهاى 52 - 51 - 50 شهادت يافته" حديث
او را در موضوع غدير ابن عقده در " حديث الولايه "
و جعابى در " نخب المناقب " و محب الدين طبرى در
جلد 2 " الرياض النضره " ص 169 و ابن اثير در جلد
5 " اسد الغابه " ص 6 باسناد از يعلى بن مره از او
و در جلد 3 ص 307 و در جلد 5 ص 205 باسناد از اصبغ
بن نباته از او روايت كرده اند. و ابن كثير در جلد
5 " البدايه و النهايه " ص 209 از احمد بن حنبل از
ابن آدم از اشجعى از رياح بن حارث از او - و سيوطى
در جمع الجوامع و در تاريخ الخلفاء ص 114 از طريق
احمد از او و متقى هندى در جلد 2 " كنز العمال " ص
154 بطريق احمد - و طبرانى در " معجم كبير " و "
ضياء مقدسى " از او و از جمعى از صحابه، و ابن حجر
عسقلانى در جلد 7 " الاصابه " ص 780 و جلد 6 ص 223
و جلد 2 از چاپ اول ص 408 و سمهودى در " جواهر
العقدين " از ابى الطفيل از او و بدخشى در " نزل
الابرار " ص 20 از دو طريق احمد و طبرانى واقعه
غدير را از او روايت نموده اند - در قسمت مربوط به
حديث رحبه و حديث ركبان در همين كتاب مراجعه
نمائيد. و جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده
را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده
است.
37 - ابو سليمان - خالد بن وليد بن مغيره
المخزومى "در سال 21 يا 22 هجرى درگذشته" جعابى
حديث او را داير بقضيه غديرخم باسناد خود در " نخب
با ذكر سند ثبت نموده است.
38 - خزيمه بن ثابت انصارى ذو الشهادتين "در
سال 37 در صفين شهادت يافته" حديث او را ابن عقده
در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب المناقب " و
سمهودى در " جواهر العقدين " باسناد از ابى الطفيل
از او روايت نموده اند و ابن اثير در جلد 3 " اسد
الغابه " ص 307 بطريق ابو موسى از على بن حسن عبدى
از اصبغ بن نباته حديث مناشده روز رحبه را ذكر
نموده اند و در داستان مزبور شهادت دادن خزيمه
براى على عليه السلام در موضوع غديرخم تصريح شده و
جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 و قاضى در تاريخ آل
محمد صلى الله عليه و آله ص 67 نامبرده را از جمله
صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده اند.
39 - ابو شريح خويلد "بنابر مشهور" ابن عمرو
الخزاعى "كه بمدينه منزل گزيده و در سال 68 وفات
يافته" بطوريكه در موضوع مناشده اميرالمومنين عليه
السلام خواهد آمد - نامبرده يكى از شهودى است كه
براى اميرالمومنين عليه السلام داير بقضيه غدير خم
شهادت داده است.
صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ر-
ز" شروع مي شود
40 - رفاعه بن عبد المنذر انصارى - روايت او در
" حديث الولايه " باسناد ابن عقده و در كتاب " نخب
المناقب " جعابى و در " كتاب الغدير " منصور رازى
موجود است.
41 - زبير بن عوام قرشى "در سال 37 كشته شده"
ابن عقده در كتاب الولايه و جعابى در نخب خود و
منصور رازى در " كتاب الغدير " حديث غدير را از او
روايت نموده اند و نامبرده يكى از "عشره مبشره"
است كه حافظ ابن المغازلى آنان را در شمار راويان
غدير ذكر كرده و جزرى شافعى در "اسنى المطالب" ص 3
او را در شمار راويان حديث غدير ثبت نموده است.
42 - زيد بن ارقم انصارى خزرجى "در يكى از
سالهاى 66 تا 68 وفات يافته" احمد بن حنبل در جلد
4 از " مسند " ص 368 از ابن نمير از عبد الملك بن
سليمان از عطيه عوفى با ذكر سند آورده كه او گفت :
از زيد بن ارقم سئوال نموده گفتم : من دامادى دارم
و او حديثى از تو درباره على عليه السلام در روز
غدير خم ذكر نموده من دوست دارم كه آن حديث را از
خودت بشنوم ؟ زيد گفت : شما گروه عراقيان، در شما
هست آنچه هست : من باو گفتم : بر تو از من باكى
نباشد از من انديشه و ترس نداشته باش. گفت : بلى
ما در جحفه بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله
بر ما بيرون شد در وقت ظهر در حاليكه بازوى على
عليه السلام را گرفته بود و خطاب بما فرمود : آيا
نميدانيد كه من اولى بمومنين هستم از خودشان ؟
همگى گفتند آرى چنين است. فرمود بنابراين. هر كس
كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او خواهد
بود. پس باو گفتم آيا آن حضرت اين جمله را هم
فرمود : بار خدايا دوست بدار دوستان او را دشمن
بدار دشمنان او را ؟ گفت : من آنچه را كه شنيدم
بتو خبر دادم. و در جلد 4 " مسند " ص 372 از سفيان
از ابى عوانه از مغيره از ابى عبيد از ابى عبد
الله ميمون ذكر نموده كه از قول زيد بن ارقم نقل
نموده كه در حاليكه من ميشنيدم زيد چنين گفت : يا
رسول خدا صلى الله عليه و آله در وادى كه خم
ناميده ميشود فرود آمديم. آنحضرت امر باقامه نماز
فرمود و در گرماى نيمروز نماز را بجا آورد سپس
براى ما خطبه ايراد فرمود در حاليكه با افكندن
پارچه بر يكدرخت بزرگ براى آنجناب سايه تشكيل داده
شده بود. آنگاه فرمود : آيا نميدانيد ؟ آيا شهادت
نميدهيد باينكه من اولى "سزاوارتر" هستم بهر مومنى
از خود او ؟ گفتند آرى چنين است. فرمود : پس هر كه
من مولاى اويم همانا على عليه السلام مولاى او
است.
بار خدايا دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد
و دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و باز در
همان مجلد از مسند و در همان صفحه اين حديث را از
محمد بن جعفر از شعبه از ميمون روايت نموده و
نسائى در " خصايص " ص 16 باسناد خود آنرا از زيد
روايت كرده و در صفحه 15 " در خصايص " نسائى از
احمد بن مثنى آورده كه او از قول يحيى بن حماد و
او از ابو عوانه از سليمان از حبيب بن ابى ثابت از
ابى الطفيل از زيد بن ارقم آورده كه گفت : چون
پيغمبر صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت
فرمود و در غديرخم فرود آمد، امر فرمود خار و
خاشاك آنجا را برطرف ساختند. آنگاه فرمود چنين
مينمايد كه مرا بسراى ديگر خوانده اند و بزودى
اجابت خواهم نمود و همانا من وا ميگذارم در ميان
شما دو چيز گران و نفيس را. يكى از آندو بزرگتر از
آنديگر. كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من. پس
بينديشيد كه بعد از من چگونه با آندو رفتار خواهيد
نمود ؟ همانا اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در
كنار حوض بمن وارد شوند. سپس فرمود : همانا خداى
مولاى من است و من ولى هر مومن هستم. پس از اين
سخن دست على "رضى الله عنه" را گرفت و گفت : هر كس
من ولى او "متصرف و مختار در امور او" هستم پس از
من اين "يعنى على عليه السلام" ولى او خواهد بود.
بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و
دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. راوى گويد :
بزيد گفتم : اين سخن را تو از رسول خدا صلى الله
عليه و آله شنيدى ؟ گفت كسى در آنجا و در ميان آن
درختان نبود جز اينكه او را بچشم خود ديد و اين
سخنان را بگوش خود شنيد. و باز در " خصايص " در ص
16 نيز از قتيبه بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از
ابى عبد الله ميمون روايت كرده كه زيد بن ارقم گفت
: رسول خدا صلى الله عليه و آله بپا خواست و حمد و
ثناى خدا را بجا آورد سپس فرمود : آيا نميدانيد كه
من اولى "سزاوارتر" هستم بهر مومن از خود او ؟
گفتند آرى باين امر معترف و گواهيم كه تو بهر مومن
اولى هستى از خودش. پس فرمود : هر كس من مولاى
اويم اين "يعنى على عليه السلام" مولاى او است و
دست على را گرفت. و بهمين بيان و لفظ، دولابى در
جلد 2 " الكنى و الاسماء " ص 61 از احمد بن شعيب
از قتيبه بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ميمون
از زيد آورده كه گفت : با رسول خدا صلى الله عليه
و آله بوديم بين مكه و مدينه تا در منزلى كه آنجا
را در غدير خم مى نامند فرود آمديم. در اين هنگام
اجتماع عمومى اعلام شد و رسول خدا صلى الله عليه و
آله بپا خاست، پس حمد و ثناى خدا را بجا آورد...
بشرح حديث. و مسلم در جلد 2 از " صحيح خود " ص 325
چاپ سال 1327 باسنادش از ابى حيان از يزيد بن حيان
از زيد، و بطريق ديگر قسمتى از حديث غدير را روايت
نموده كه زيد گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله در
آبى كه خم ناميده شده خطبه خواند ولى آنچه را كه
راجع بولايت است "با اينكه مشايخ و بزرگان او آنرا
روايت نموده اند" از او روايت نكرد و اين خوددارى
بمنظور و هدفى است كه خودش بان داناتر و شناساتر
است : و حافظ بغوى در جلد 2 " مصابيح السنه " ص
199 حديث ولايت را از زيد روايت كرده و آنرا از
احاديث نيكو بشما آورده و حفاظ ترمذى در صحيح خود
در جلد 2 ص 298 حديث مزبور را از ابى عبد الله
ميمون از زيد روايت نموده و گفته است كه اين حديث
نيكو و درست است.
و حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 109 از ابى
الحسين محمد بن احمد بن تميم حنظلى در بغداد از
ابى قلابه عبد الملك بن محمد رقاشى از يحيى بن
حماد و باز از قول ابوبكر محمد بن بالويه و محمد
بن جعفر بزار و آندو از قول عبد الله بن احمد بن
حنبل از پدرش از يحيى بن حماد - و نيز از قول ابو
نصر احمد بن سهل فقيه بخارى از صالح بن محمد حافظ
بغدادى از خلف بن سالم مخرمى از يحيى بن حماد
روايت كرده - كه او و يحيى ابن حماد" از ابى عوانه
نقل كرده و او از سليمان اعمش و او از حبيب بن ابى
ثابت از ابى الطفيل از زيد و صحت و درستى اين طريق
و اسناد را اشعار داشته و بهمين سند حديث مزبور را
احمد بن حنبل در جلد 1 "المسند" ص 118 از شريك -
از اعمش روايت نموده. و در ص 109 جلد مذكور "
مستدرك " از ابى بكر بن اسحق و دعلج بن احمد سنجرى
و آندو از محمد بن ايوب و او از ازرق بن على و او
از حسان بن ابراهيم كرمانى و او از محمد بن سلمه
بن كهيل و او از پدرش و او از ابى الطفيل و او از
زيد روايت كرده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله
بين مكه و مدينه در محلى كه پنج اصله درختان تناور
و خاردار بود فرود آمد. مردم زير درختان مزبور را
جاروب كردند و خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند و
آنجناب شب را در آنجا گذرانيد و پس از بجا آوردن
نماز براى خطبه بپا خاست و حمد و ثناى خداوند نمود
و موعظه فرمود و پس از سخنان خود خطاب بمردم فرمود
: همانا من دو امر در ميان شما وا ميگذارم كه اگر
آندو را پيروى و تبعيت نمائيد هرگز گمراه نشويد و
آندو كتاب خداست و عترت "اهل بيت" من، سپس آنجناب
سه بار فرمود : آيا ميدانيد كه من اولى "سزاوارتر"
هستم باهل ايمان از خود آنها. همگى گفتند : بلى.
پس از آن فرمود : هر كس كه من مولاى اويم على عليه
السلام مولاى اوست. و در صفحه 533 "همان مجلد از
مستدرك" از محمد بن على شيبانى در كوفه روايت
نموده كه او از قول احمد بن حازم غفارى و او از
ابو نعيم از كامل ابو العلاء كه او گفت شنيدم حبيب
بن ابى ثابت خبر ميداد از يحيى بن جعده از زيد كه
گفت بيرون شديم با رسول خدا صلى الله عليه و آله
"از مكه" تا رسيديم بغدير خم در روزى كه تاكنون
گرم تر از آنروز بر ما نگذشته بود پس حسب امر
آنجناب خار و خاشاك آنجا رفته شد. پس آنجناب حمد و
ثناى خداوند را بجا آورد و سپس خطاب بمردم فرمود :
هيچ پيغمبرى مبعوث نشده مگر آنكه بيش از نيمى از
عمر پيغمبر قبل از خود زيست نكرده و من نزديك شده
كه بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. همانا من
واميگذارم در ميان شما چيزى را كه هرگز گمراه
نشويد بعد از آن "يعنى بعد از تبعيت و اداى حق آن"
- كتاب خداى عز و جل. سپس برخاست و دست على رضى
الله عنه را گرفت و خطاب بمردم فرمود : كيست كه
اولى "سزاوارتر" است بشما از خود شما ؟
گفتند خدا و رسول او داناترند. فرمود : هر كس
كه من مولاى اويم. پس على عليه السلام مولاى او
است. سپس حاكم گفته كه اين حديث اسنادش درست است و
در مقام ذكر سند آن بر نيامده. و حافظ عاصمى در "
زين الفتى " روايت نموده و گفته : خبر داد مرا شيخ
احمد ابن محمد بن اسحق بن جمع از قول على بن حسين
بن على درسكى از محمد بن حسين بن قاسم از امام ابى
عبد الله محمد بن كرام رضى الله عنه از على بن
اسحق از حسيب بن حسيب برادر حمزه زيات از ابى اسحق
همدانى از عمرو از زيد بن ارقم باينكه : پيغمبر
خدا صلى الله عليه و آله بغدير خم آمد و براى مردم
خطبه ايراد فرمود پس حمد و ثناى الهى را نمود. پس
از آنكه از خطبه خود فارغ شد دست و بازوى على عليه
السلام را گرفت بطوريكه سفيدى زير بغلش ديده شده.
پس خطاب بمردم فرمود : هر كس كه من مولاى اويم پس
على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار
آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه
او را دشمن دارد و يارى و دستگيرى فرما آنكه را كه
او را يارى و دستگيرى نمايد و محبوب بدار كسى را
كه او را محبوب بدارد سپس بعلى عليه السلام فرمود
: يا على آيا بتو نياموزم كلماتى را كه بانها خدا
را بخوانى ؟ هر گاه گناهان تو بعدد ذره ها باشد
آمرزيده شود با اينكه تو آمرزيده هستى "از گناه
منزه و مبرائى". بگو اللهم لا اله الا انت تبارك
سبحانك رب العرش العظيم، و صاحب " فرايد السمطين "
در باب 58 باسناد خود و محب الدين طبرى در جلد 2 "
الرياض النضره " ص 169 و ميبدى در شرح ديوان
اميرالمومنين عليه السلام از طريق احمد و ذهبى در
جلد 3 تلخيص خود ص 433 "و صحت آنرا تاييد كرده"
اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده اند و
ذهبى بطريق ديگر هم اين حديث را از زيد روايت
نموده و در جلد 3 " ميزان الاعتدال " ص 224 آنرا
روايت نموده از غندر از شعبه از ميمون ابى عبد
الله از زيد و ابن صباغ مالكى در " الفصول المهمه
" ص 24 از ترمذى و زهرى از زيد آن را روايت كرده و
چنين گفته :
ترمذى از زيد بن ارقم روايت نموده كه او گفت :
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس من
مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است.
ترمذى تنها همين لفظ و جمله را روايت كرده و بر او
چيزى زياد نكرده ولى جز او يعنى زهرى روز و زمان و
مكان را نيز تصريح نموده و گويد : چون رسول خدا
صلى الله عليه و آله حجه الوداع را انجام داد و
بقصد مدينه بازگشت فرمود، در غدير خم بپا خاست، و
آن آبى است بين مكه و مدينه و اين امر در روز
هيجدهم از ذالحجه الحرام در گرماى شديد نيمروز
انجام يافت. پس خطاب بمردم فرمود : من مسئولم، شما
نيز مسئول هستيد. آيا من تبليغ نمودم ؟ گفتند :
شهادت ميدهيم كه تو تبليغ فرمودى و پند دادى. رسول
خدا صلى الله عليه و آله فرمود. و منهم خود شهادت
ميدهم كه تبليغ نمودم و پند دادم. سپس فرمود : اى
مردم آيا نه اينست كه شما به يكتائى خداوند و
رسالت من گواهى ميدهيد ؟ گفتند ما گواهى بيكتائى
خدا ميدهيم و گواهى ميدهيم كه تو فرستاده خدائى.
فرمود : من خود نيز مانند شما شهادت ميدهم. سپس
خطاب بمردم كرده فرمود، من در ميان شما واگذارده
ام چيزيرا كه اگر بان تمسك جوئيد بعد از من هرگز
گمراه نشويد، كتاب خدا و اهل بيتم. آگاه باشيد كه
خداى مهربان و دانا بمن خبر داد كه اين دو از
يكديگر جدا نشده تا كنار حوض بمن وارد شوند. حوض
من از حيث وسعت و پهنا مانند فاصله بصرى و صنعا
است، ظرفهاى آن بتعداد ستارگان است. بدرستيكه خدا
از شما پرسش خواهد فرمود كه بعد از من با كتاب او
و اهل بيت من چگونه رفتار كرده ايد ؟
سپس خطاب بمردم فرمود و گفت : كيست كه
سزاوارترين مردم است باهل ايمان ؟ گفتند خدا و
رسول او داناترند، فرمود : سزاوارترين مردم باهل
ايمان اهل بيت من ميباشند، و اين سخن را سه بار
تكرار فرمود و در مرتبه چهارم دست على را گرفت و
فرمود بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على عليه
السلام مولاى او است. خداوندا دوست دار كسى را كه
او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن
دارد اين سخن را نيز سه بار تكرار فرمود : آگاه
باشيد آنان كه اكنون حاضر هستند اين واقعه را
بغائبين ابلاغ نمايند. و ابن طلحه شافعى در "
مطالب السئول " ص 16 حديث مزبور را نقل از ترمذى
از زيد روايت نموده و حافظ ابوبكر هيثمى در جلد 9
" مجمع الزوايد " ص 104 از طريق احمد و طبرانى و
بزار باسنادشان از زيد و در ص 163 حديث مزبور را
آورده و لفظ او در روايت دوم باين شرح است كه زيد
گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله در جحفه فرود
آمد، سپس رو بمردم آورد و پس از حمد و ثناى الهى
فرمود : من نمى يابم - براى هيچ پيغمبرى جز نصف
عمر پيغمبر قبل از او، و نزديك شده است كه من
بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. اينك بگوئيد
"درباره وظايفى كه بانجام رسانيده ام" چه اقرار
داريد ؟ گفتند : بوظيفه نصيحت و ارشاد ما عمل
فرمودى. فرمود : آيا نه اينست كه به يكتائى خداوند
و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده
او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است شهادت
ميدهيد ؟ گفتند : شهادت ميدهيم. آنحضرت در اين
موقع دست خود را بلند كرد و بر سينه نهاد و فرمود
من نيز با شما شهادت ميدهم. پس از آن توجه بيشتر
مردم را به شنيدن جلب كرد و فرمود : من بر شما
پيشى ميگيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد
و همانا پهناى آنحوض مانند مسافت بين صنعاء و بصرى
است و در آن بتعداد ستارگان قدحهاى سيمين هست. پس
بينديشد كه پس از من با دو چيز گران و نفيس "كه در
ميان شما واميگذارم" چگونه رفتار خواهيد نمود ؟ از
ميان آن گروه يكتن صدا برآورده و گفت : يا رسول
الله آندو چيز كدامند ؟
فرمود كتاب خدا. يكطرف آن در دست خداوند و طرف ديگر آن دست شما است، پس آنرا
محكم نگاه داريد تا گمراه نشويد و ديگر عشيره و همانا خداى مهربان و دانا مرا
آگاه فرمود. كه اين دو از يكديگر جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند و
من اين عدم جدائى را براى آندو از خداوند مسئلت نمودم. پس بر آندو پيشى نگيريد
كه هلاك ميشويد و از پيروى آندو تخلف و و كوتاهى نكنيد كه هلاك ميشويد و آندو
را چيزى نياموزيد. چه آنان از شما داناترند. سپس دست على عليه السلام را گرفت و
فرمود : هر كس من اولى "سزاوارتر" به او از خودش هستم پس على عليه السلام ولى
او است، بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه
او را دشمن دارد. و در روايت ديگر كه مختصرتر ا اين است چنين مسطور است : در آن
"حوض" بتعداد ستارگان قدحهاى طلا و نقره هست و در ان روايت ديگر اين جمله نيز
هست : بزرگتر كتاب خدا و كوچكتر عترت من. و در روايت ديگر چنين رسيده كه : چون
رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع مراجعت فرمود و در غديرخم فرمود
آمد. حسب امر آنجناب خار و خاشاك آن زمين زدوده و برطرف شد. سپس بپا خاست و
فرمود : چنين مينمايد كه من بسراى ديگر خوانده شده و اجابت خواهم نمود... و در
پايان آن مذكور است كه راوى گويد : بزيد گفتم : تو اين سخنان را از رسول خدا
صلى الله عليه و آله شنيدى ؟ گفت در ميان آن درختان انبوه كسى نبود جز آنكه او
را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد.