ترجمه الغدير "جلد 16"
شعراء غدير در قرن 09
غديريه حافظ برسي
نکوهش گزافه گويي در برتر خواني ها
گزاف گويي در برتري عثمان
خليفه صدقه رسول خدا را مى خرد
طبرانى در اوسط از طريق سعيد بن مسيب آورده است كه عثمان دربانى داشت كه براى
نمازها پيشاپيش او به راه مى افتاد، پس روزى بيرون شده و نماز بگذارد- و دربان نيز
پيشاپيش او بود- سپس بيامد- و دربان كنارى بنشست واو خود ردايش را پيچيد و زير سر
گذاشت و پهلو بر زمين و تازيانه را جلوى خود نهاد و على با ازار و ردائى، عصابه دست
روى آورد و چون دربان از دور او را ديد گفت اينك على مى آيد پس عثمان بنشست و رداى
خويش را بر خود پيچيد و على آمد تا بر سر وى بايستادو گفت: آب و ملك فلان خاندان را
خريدى با اين كه وقف پيغمبر در آب آن حقى دارد و من دانستم كه آن را جز توكسى نخرد.
پس عثمان برخاست و ميان آن دو، سخنانى در گرفت تا آن جا كه سخن از خدا به ميان آمد
و عباس بيامدو پا در ميانى كرد و عثمان براى على تازيانه بلند كرد و على براى عثمان
عصا بلند كرد و عباس شروع كرد به آرام كردن آن دو و به على مى گفت، خليفه است ها و
به عثمان مى گفت پسر عمويت است ها و به همين گونه بود تا آرام شدند و چون فردا شد
آن دو را ديدند كه دست در دست يكديگر با هم سخن مى گفتند مجمع الزوائد 227/7
امينى گويد: از اين داستان مى فهميم كه خليفه آب و ملكى را خريده كه در آن حقى
براى وقف پيامبر بوده كه خريدن آن جايز نبوده، پس اگر از اين موضوع آگاهى داشته- كه
سياق حديث نيز همين را مى رساند زيرا او معتذر به ناآگاهى نشد و تازه امام هم
اشارتا همين را رساند كه گفت: و من دانستم كه آن را جز تو كسى نخرد- در اين حال چه
مجوزى اين معامله رابر وى روا گردانيده و اگر هم نمى دانسته كه امام او را آگاه
ساخته پس ديگر آن مجادله و خصومت و تازيانه بلند كردن چه معنى داشته كه امام هم
ناچار شود عصا بلند كند تا آن جا كه عباس آن دو را از هم جدا نمايد. مگراز شنيدن
سخن حق بايد خشم گرفت؟ آياهشدار دادن ناآگهان و راهنمائى نادانان براى يك انسان
متدين خشم آوراست؟ تا چه رسد به كسى كه در اسلام بالاترين پايگاه را احراز كرده
است؟
و گمان مى كنم ذيل روايت را به آن چسبانيده باشند تا آن چه را در روايت بوده
اصلاح كنند و بر فرض هم كه صحيح باشد سودى به حال ايشان ندارد زيرا امام هيچ كوششى
را در نهى از منكر فرو نمى گذارد خواه به جا آرنده منكراز انجام آن باز ايستد يا
اين كه او " ع " از خضوع وى در برابر حق نوميد شود و به هر حال كه او " ع " براى
عشق به اسلام با ايشان همراهى مى نمود و جز در هنگامى كه مى ديد به حق عمل نمى شود
بر سر خشم نمى آمد پس هر ساعتى حكم خود را دارد- از نرمى و درشتى- و به همين گونه
بايد باشد هر اصلاح طلب مبرى از اغراض خصوصى كه فقط براى خدا خشم مى گيرد و براى حق
وبه سوى حق دعوت مى كند.
خليفه در شب وفات ام كلثوم
بخارى در صحيح خود در بحث از جنائز باب " مرده را- براى گريه ى خاندانش بر او-
عذاب مى كنند " و باب " كسى كه در قبر زن داخل مى شود "- ج 2 ص 225 و 244 به اسناد
از طريق فليح بن سليمان از انس بن مالك آورده است كه ما در هنگام دفن دختررسول خدا
" ص " حاضر بوديم و رسول " ص " بر سر قبر او نشسته و من ديدم كه ديدگانش گريان است
پس گفت آيا ميان شما كسى هست كه در شب مقارفه نكرده باشد؟ بوطلحه زيد بن سهل انصارى
گفت: من، گفت پس تو در قبر او گام نه پس وى در قبر اوگام نهاد و او را به خاك سپرد.
ابن مبارك گفت فليح گفته به نظر من مقصودپيامبر از مقارفه همان گناه است و بو عبد
الله- يعنى خود بخارى- گفته: كلمه ى ليقترفوا يعنى ليكتسبوا و به نقل مسند احمد
سريج نيز گفته: مقصود پيغمبر از مقارفه همان گناه است.
بارى گزارش بالا را ابن سعد در طبقات 31/8 از چاپ ليدن و احمد در مسند خود 126/3
و 228 و 229 و270 و حاكم در مستدرك 47/4 و بيهقى در سنن كبرى 53/4 از دو طريق آورده
اند و سهيلى در الروض الانف 107/2 به نقل از تاريخ بخارى و صحيح او و به نقل از
طبرى آن را آورده و مى نويسد: ابن بطال گفته: هر چند كه عثمان سزاوارترين افراد بود
به نزول در قبر- چون شوهرش بود و خود با مرگ او پيوندى جبران ناپذير را از دست داده
بود- با اين همه پيامبر خواست كه اورا از گام نهادن در قبر همسرش محروم كند چون
وقتى پيغمبر گفت: كداميك ازشما شب گذشته را با همسرش نياميخته عثمان خاموش ماند و
نگفت من. زيرا در شب وفات ام كلثوم با زنى آميخته بود و غصه ى اين مصيبتى كه برايش
روى داد و پيوند دامادى اش را از پيامبر گسيخت موجب نشد كه او از آميزش با زن" حتى
يك شب " خوددارى كند و اين بودكه از آن چه حق وى بود محروم گرديد با آن كه براى
نزول در قبر سزاوارتر از بوطلحه و ديگران بود و اين در معنى حديث آشكار است و شايد
هم پيامبر قضيه را از راه وحى دريافته وچيزى به او نگفته باشد زيرا وى كار حلالى
مرتكب شده بود با اين همه چون مصيبتى كه روى داد چندان تاثيرى در او نكرد اين بود
كه با كنايه اى بدون تصريح از حق خود محروم گرديد و خدا داناتر است.
گزارش ياد شده را- گذشته از ماخذ سابق- در نهايه ابن اثير 276/3، لسان العرب
189/11، اصابه 489/4 و تاج العروس 220/6 نيز مى توان يافت.
امينى گويد: كلمات علماء در پيرامون اين حديث ناهماهنگ است جز اين كه فليح "
متوفى در سال 163 " كلمه ى مقارفه را به گناه معنى كرده و بخارى نيز به اين گونه
سخن او را تاييد كرده كه گفته: كلمه ى ليقترفوا يعنى ليكتسبوا. و سريج متوفى سال
217 نيز آن را به معنى گناه دانسته و اينان قديمى ترين كسانى اند كه در پيرامون آن
سخن گفته اند و خطابى گويد اين كه پيامبر پرسيد: آيا ميان شما كسى هست كه ديشب
مقارفه نكرده باشد؟ مقصودش آن است كه كدام يك از شما ديشب گناه نكرده ايد؟ پس از
اين ها به ابن بطال مى رسيم كه معناى عام مقارفه را به مقارفه و آميزش با زنان
اختصاص داده و عينى نيز به جمع ميان اين دو تفسير و هماهنگ كردن آن دو برخاسته و به
هر تقدير شك نبايد داشت كه اين كار عثمان، عملى بوده است كه به خاطر انجام آن از
فرود آمدن در قبر همسرش- دختر پيامبر- محروم گرديده است با آن كه سزاوارترين مردم
بود به فرود آمدن در قبر، و همه ى مسلمانان نيز اين را مى دانستند ولى رسول خدا كه
همه را به پوشيدن عيوب مومنان و چشم پوشى از آن مى خواند و در كتاب مقدس خود مردم
را از اشاعه ى اخبار زشت كارى ها باز مى داشت و از تجسس كردن براى فهم آن چه در
خلوت ديگران مى گذرد نهى مى كرد و مبعوث شده بود تا دينداران را به ارجمندى برساند
آرى چنين شخصيتى كه البته از روى هوس سخن نمى گويد و " هر چه بر زبانش آيد " تنها
وحيى است كه به او الهام مى شود همو بود كه خواست يك مورد را استثناء نمايد و كارى
سهمناك را آشكار سازد كه به خاطر انجام آن، عثمان از يك افتخار محروم گردد. و چه
افتخارى؟ فرود آمدن در قبر همسرى كه وسيله ى سرافرازى او به دامادى رسول و واسطه ى
رسيدن او به امتياز اين پيوند بوده و خيلى طبيعى است كه مسلمانان از سخن پيامبر، آن
چه را لازمه ى آن بوده " خطاى عثمان " دريابند و اين علت مانع از نزول وى در قبر كه
بر اثر مقارفه ى مورد اختلاف در معنى آن پيش آمد، يا گناهى بود كه چندان در رسول "
ص " تاثير كرد كه از پايگاه عثمان تا بدان حد كاست كه باز نموديم زيرا اگر گناه
كوچكى را مخفيانه انجام داده بود پيامبر بر روى آن پرده مى كشيد ولى چندان بزرگ بود
كه پيامبر جائى براى پرده كشيدن بر روى آن نديد و هيچ ارج و احترامى براى انجام
دهنده ى آن مراعات نكرد. و آن گاه اگر كار او گناهى به اين گونه بوده در به جا
آرنده ى گناهان خيرى نبايد سراغ كرد.
و اگر مقصود پيامبر از مقارفه آميزش مشروع با زنان بوده كه باز هم انجام آن در
آن هنگام براى عثمان منافى با مردانگى و مستلزم سختدلى و درشتخوئى است، كدام انسان
است كه دلش راه بدهد در سهمناك ترين شب زندگى اش- كه شب پايان يافتن افتخار و بريدن
رشته ى گردن فرازى و گسيختن پيوند سر بلندى اش باشد- به كام گرفتن از زنان پردازد؟
چگونه خليفه اين همه را آسان گرفته؟ احترام پيامبر را نگه نداشته و آن مصيبت بزرگ
را ناچيز انگاشته و به لذت مجامعه با زن پرداخته است. توقع ما از خلفا آن است كه از
نخستين روزشان شعورى بيش از اين داشته باشند و رافتى افزونتر از آن چه پشتوانه ى
كار وى بوده و رقتى زيادتر از آن چه فعل وى بيانگر حد و مرز آن است و آزرمى بيش از
آن چه وى از خود نشان داد.
خيلى دشوار مى توان پذيرفت كه پيامبر " ص " كه آن آبرو ريزى را براى عثمان فراهم
آورد و آن گونه خوارش ساخت تنها به خاطر آن بود كه وى كارى مباح انجام داده بود آن
هم با آن همه مهربانى ستوده و آشكار او درباره ى افراد مردم و پافشارى او درپرده
كشيدن بر گناهان ايشان. چه رسددرباره ى مردى كه خود پيامبر مى داند بر مسند جانشينى
او تكيه خواهد زد.
اين بود آن چه به نظر ما مى رسد و اما تو: گمان نيكو بدار و حقيقت قضايا را
مپرس!
و آن گاه با همه ى اين مقدمات و درباره ى مردى كه اين كارش است و اين رفتارش با
گرامى دختر پيامبر " ص "، آيا وجدان آزاد تو مى پذيرد كه سخنى كه ابن سعد در طبقات
خود 38/3 به پيامبر بسته درست باشد؟ همان گزارشى كه به موجب آن- در همان روزى كه
شبش را عثمان به گناه ياكامجوئى جنسى گذراند و همان روزى كه چنان سخن نيشدارى را از
پيامبر برزگوار شنيد- آرى در همان روز، پيغمبر به وى بگويد: اگر دختر سومى هم داشتم
به همسرى عثمان در مى آوردم- كه به گفته ى ابن سعد اين سخن را پس از مرگ ام كلثوم
گفته است-
يا بگويد: اگر ايشان " يعنى دختران پيامبر " ده تن نيز بودند " يكى از پى ديگرى
" به همسرى عثمان در مى آوردم.
يا چنان چه در گزارش ابن عساكر مى خوانيم بگويد: اگر چهل دختر داشته باشم يكى
بعد از ديگرى به همسرى تو در مى آوردم تا يكى شان هم باقى نماند
يا چنانچه در گزارش ابن عساكر از زبان بو هريره مى خوانيم در روز تزويج ام كلثوم
به عثمان پيامبر " ص " عثمان را در آستانه ى در مسجد ببيند و بگويد: عثمان اين
جبرئيل است كه به من خبر مى دهد كه خداوند ام كلثوم را به همسرى تو در آورد و با
كابينى مانند كابين رقيه و به شرط اين كه با او هم مانند رقيه رفتار كنى.
آيا آن گونه رفتار عثمان با ام كلثوم همانند رفتار وى با رقيه بوده و خداوند آن
را پسنديده مى داشته؟ يا فكر مى كنيد عثمان به شرطى كه خدا با او درباره ى ام كلثوم
كرده بود رفتار نكرد؟ من نمى دانم.
گذشته از آن كه اسناد اين حديث از چند لحاظ مخدوش است و همين خدشه برايش بس كه
در آن نام عبد الرحمن بن ابو زناد قرشى را مى بينيم كه ابن معين و ابن مدينى و ابن
ابى شيبه و عمرو بن على و ساجى وابن سعد او را ضعيف القول شمرده اند و ابن معين و
نسائى گويند: حديث وى شايسته ى دليل آوردن نيست.
خليفه براى خود و كسانش چراگاه خصوصى قرار مى دهد
اسلام علفزارها و چمن هائى را كه بر اثر آب باران روئيده و مالك خصوصى ندارد حق
همه ى مسلمانان شناخته كه بصورت مساوى و به گونه اى كه در همه ى مباحات اصليه- از
ميانه هاى بيابان و كناره هاى خشكى ها- معمول است از آن بهره مند شوند چهار
پايانشان را از گوسفند و اسب و شتر در آن بچرانندو نه هيچكس مزاحم ديگرى شود و نه
براى خود چراگاه اختصاصى قرار دهد و ديگران را از آن محروم سازد پيامبر "ص " گفت:
مسلمانان در سه چيز شريك اند: مرغزار و آب و آتش.
و گفت: سه چيز است كه مردم را از آن نبايد محروم كرد: آب و مرغزار و آتش.
و گفت: زيادى آب را نبايد منع كرد تا به وسيله ى آن، استفاده از مرغزار ممنوع
گردد. و به عبارتى: زيادتى آب را منع نكنيد تا به وسيله ى آن اززيادتى مرغزار منع
نمائيد. و به عبارتى: هر كس زيادتى آب را منع كندتا به وسيله ى آن از زيادتى مرغزار
منع كند خدا در روز قيامت لطف خود رااز او منع مى نمايد آرى در روزگار جاهليت گردن
كلفت ها هر قطعه اى از زمين را كه خوش مى داشتند براى چارپايان و شتران خود قرق مى
كردند وبا آن كه خود در استفاده از ديگر مرغزارها با مردم شريك بودند نمى گذاشتند
در استفاده از آن مرغزارهاى قرق شده كسى شريكشان شودو اين از نمونه هاى زورگوئى
رايج در آن روزگار بود و پيامبر " ص " همراه با جارو كردن ديگر عادات گردنكشان و
سنت هاى زورگويان اين رسم را نيز بر انداخت و گفت: هيچ چراگاهى نيست مگربراى خدا و
رسول
و شافعى در تفسير اين حديث مى نويسد: " در روزگار جاهليت چون كسى از گردن كلفت
هاى عرب در شهرى فرود مى آمد سگى را به پارس وامى داشت و و آن گاه تا هر جا را كه
صداى سگ مى رفت چراگاه اختصاصى براى مخصوصان خود قرار مى داد و هيچ كس رانمى گذاشت
در استفاده از آن با او شريك شود، و چارپايان خود را در آن بچراند با اين كه در
استفاده از ديگر چراگاه هاى آن حوالى خود با ديگران شريك مى شد... پس پيامبر " ص "
منع كرد از اين كه چنانچه در روزگار جاهليت عمل مى شد كسى چراگاه اختصاصى اختيار
كند و ديگران را از آن محروم سازد.
" سپس گويد: اين كه پيامبر گفت: " مگر براى خدا و رسول او " مقصود آن است كه مگر
چراگاه اختصاصى را براى اسبان و شتران مسلمانان قراردهند كه براى جهاد در راه خدا
در كار سوارى و باربرى از آن استفاده مى شود يا براى شترانى كه متعلق به بيت المال
است و به صورت زكات از مردم گرفته شده، چنانچه عمر منطقه ى نقيع را براى شترانى كه
به عنوان صدقه از مردم مى گيرند و نيز براى اسبانى اختصاص داد كه براى جهاد در راه
خدا آماده مى داشتند.
عمر برده اى از آن خود را به كارگزارى چراگاه اختصاصى برگماشت- كه نامش هنى بود-
و به او گفت: هنى دست و بازوى خويش را براى مردم فراهم آر و از نفرين مظلوم بپرهيز
كه نفرين ستمديده مستجاب است و