پانزده معتبر شده پس كافى نيست از آن يك تسبيح كه
آنرا رديف كند بقول خودش عشرا يا خمسه عشر، و تمام
اينها از مسائليستكه مخالفى در آن نيست.
و اما دوم: پس بدرستيكه طلاق حاصل ميشود بلفظ
اول و بان جدائى واقع ميشود و زن عقد شده بسبب آن
آزاد ميشود و باقى نمى ماند آنچه بعداز آنست مگر
بيهوده و بيفايده پس بدرستيكه زن طلاق داده شده
ديگر طلاق داده نمى شود و زن آزاد شده آزاد نميشود
پس حاصل نمى شود بان عددى كه در موضع حكم معتبر
شده است، بلكه تعدد طلاق مستلزم وسط واقع شدن گره
و هدف از زناشوئى است ميان دو طلاق و اگر چه برجوع
باشد و تا وقتيكه آميزش يا رجوع در وسط واقع نشود
طلاق دوم لغو و بى اثر خواهد بود و آنرا بيان
پيامبر صلى الله عليه و آله " لا طلاق الا بعد
نكاح " طلاقى نيست مگر بعد از نكاح و زناشوئى باطل
ميكند. و نيز قول آنحضرت: لا طلاق قبل نكاح، طلاقى
پيش از نكاح نيست، و فرمايش آنجناب: لا طلاق لن لا
يملك طلاقى نيست براى كسيكه مالك زناشوئى نشده.
سماك بن فضل گويد: جز اين نيست كه نكاح و
زناشوئى گرهى است كه بسته ميشود و طلاق آنرا
ميگشايد و چگونه باز ميشود گرهى پيش از آنكه بسته
شود. 10 ه م- و ابو يوسف قاضى از ابو حنيفه از
حماد از ابراهيم از ابن مسعود كه بر او رضوان خدا
باد روايت شده كه اوگفت: طلاق سنت اينست كه مرد
زنش را يك طلاق گويد: موقعيكه از حيضش پاك شد بدون
آن كه با او آميزشى كند و اومالك رجوع هست تا آنكه
عده منقضى شودپس هر گاه عده منقضى شد پس او يك
خواستگار از خواستگارانست پس اگر خواست او را طلاق
سوم بدهد او را طلاق گويد وقتيكه از حيض دومش پاك
شود. سپس او را طلاق دهد وقتيكه از حيض سومش پاك
شود كتاب آثار ص 129 و مقصود او چنانكه ميايد
واسطه شدن رجوع است بعد از هر طلقه و طلاقى.
و جصاص در احكام القران ج 1 ص 447 گويد: و دليل
بر اينكه مقصود در قول خدا" الطلاق مرتان" طلاق دو
مرتبه است- امر بجدا كردن طلاق و بيان حكم
چيزيستكه متعلق بواقع شدن طلاق كمتر سه است از
رجوع كردن اينكه گفت: الطلاق مرتان، و اين بدون شك
اقتضاءتفريق و جدا بودن را ميكند، چونكه اگر دو
طلاق با هم ميداد هر آينه جايزنبود كه گفته شود دو
مرتبه طلاقش داد، و همينطور اگر مردى دو درهم
بديگرى داد جايز نيست گفته شود دو مرتبه او را داد
تا جدا شود پرداخت دو درهم پس در اين هنگام بر او
اطلاق شود و هر گاه اين چنين بود، پس اگر حكم
مقصود بلفظ آن چيزى باشد كه آن تعلق و بستگى بدو
طلاق داشته باشد از بقاءرجعت هر آينه اين منجر شود
بساقط شدن فايده ذكر دو مرتبه اگر اين حكم ثابت در
يك مرتبه باشد اگر دو طلاق دهد. پس ثابت شود باين
كه ذكر دو مرتبه جزاين نيست كه آن امر واقع شدن آن
دو مرتبه و نهى از جمع كردن ميان آنهاست در
يكمرتبه. و از جهت ديگرى اينكه اگر لفظ محتمل براى
دو امر بود هر آينه واجب بود حمل كردن آنرا بر
اثبات حكم در ايجاب دو فايده و آن امر بجدا كردن
طلاق است وقتيكه بخواهد دو مرتبه طلاق دهد، و بيان
حكم رجوع هر گاه چنين طلاق دهد پس لفظ جامع براى
دو معنى ميباشد.
اين چيزيستكه قران كريم گوياى آنست و نيست راى
و اجتهادى كه برابرى كند كتاب خدا را مگر آنكه
بازى كند بان چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله
در صحيح ديگر تصريح بان نموده نسائى در سنن نقل
كرده آنرا ازمحمود ابن لبيد گويد: رسول خدا صلى
الله عليه و آله خبر داد از مرديكه طلاق داد زنش
را سه طلاق تمام پس برخاست غضبناك، سپس فرمود آيا
بكتاب خدا بازى ميشود و حال آنكه من در ميان شمايم
تا آنكه مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا آيا نكشم
او را.
م- و ابن اسحاق روايت كرده در لفظى از عكرمه از
ابن عباس گويد: ركانه زنش را در يك مجلس سه طلاق
گفت پس برآن سخت غمگين شد پس رسول خدا صلى الله
عليه و آله فرمود: چطور او را طلاق دادى، گفت در
يك مجلس او را سه طلاق گفتم، فرمود: جز اين نيست
كه اين يك طلاق است پس بان رجوع نما. و براى برخى
از بزرگان قوم در اين مسئله سخنان طولانى است و
عجيب ترين چيزيكه در آن ديدم سخن عينى است كه
درعمده القارى ج 9 ص 537 گويد.
طلاق وارد در كتاب خدا منسوخ است. پس اگر بگوئى
دليل اين نسخ چيست و حال آنكه عمر... نسخ نكرده و
نسخ بعد ازپيامبر صلى الله عليه و آله چطور است.
ميگويم زمانيكه عمر صحابه را خطاب كرد باين پس
انكارى از صحابه واقع نشد اين اجماع صحابه شد و
نسخ باجماع را هم بعضى از بزرگان ما تجويز كرده
اند بطريق اينكه اجماع موجب است علم يقينى را
مانند روايت صريح، پس جايزاست كه نسخ بان ثابت شود
و اجماع در حجه بودن آن قوى تر است از خبر مشهور.
پس اگر بگوئى: كه اين اجماع بر نسخ است ازپيش
خودشان پس اين درباره ايشان جايز نيست.
ميگويم: محتمل است كه براى ايشان روايت صريحى
طاهر شده باشد كه ايجاب نسخ نموده باشد ولى اين
بما نرسيده باشد.
گوشها خبر اين نسخ را در قرنها و زمانهاى گذشته
نشنيده تا آنكه روزگار، عينى را بوجود آورد پس آمد
ادعاء كرد چيزيرا كه هيچ كس نگفته و همينطورى و بى
هدف سخن گفته و بازى كرده با كتاب خدا و نمى بيند
براى آن و براى سنت خدا ارزش و مقامى.
كجاست براى اين مردك كه اثبات كند حكم قطعى آن
با جماع صحابه بنا بر آنچه را كه خليفه احداث و
ابداع كرد وقتيكه مردم را خطاب بان نمود. و چگونه
جايز دانست ترك كردن آيه محكم كتاب و سنت را براى
ايشان برائى كه پيامبر بزرگوار آنرا بازى با كتاب
ارزشمند خدا ديده است چنانچه گذشت از صحيح نسائى
اندكى پيش از اين و حال آنكه مردم بر حكم، كتاب و
سنت بودند جز آنكه " لا راى لمن لا يطاع " رائى
نيست براى كسيكه پيروى نميشود داشته باش اين را در
حاليكه دره و شلاق خليفه است كه بر سر مردم حركت
ميكند.
آنگاه اگر باجماع نسخى واقع باشد پس چگونه ابو
حنيفه و مالك و اوزاعى و ليث باين عقيده رفته اند
كه جمع بين سه طلاق بدعت است و شافعى و احمد و ابو
ثور گفته اند كه حرام نيست لكن بهتر تفريق است و
سندى گويد: ظاهر حديث حرمت است.
م- و چگونه امت اجماع بر دو نقيض در دو روزش
نموده است و حال آنكه هرگز اجتماع بر خطاء نكنند،
اين اجماع عينى است كه پنداشته است روز اول راى
خليفه در طلاق، و اين اجماع صاحب كتاب عون المعبود
است پيش از اوكه گويد: و بتحقيق كه صحابه اجماع
كرده اند بسنت دوم از خلافت عمر بر اينكه سه طلاق
بيك لفظ يك طلاق محسوب ميشود و اين اجماع نقض
بخلافش نشده است، بلكه همواره در امت كسى بوده كه
فتواء بان دهد قرن و زمانى بعد ازقرن ديگر تا اين
زمان ما. ه
"تيسيرالوصول ج 3 ص 162"
بر فرض اينكه امت اسلامى قديما و جديدا اجماع
كرده اندبر خلاف آنچه كه آيه محكم قران بان گويا
شده و نقض كرده اند آنچه را كه آورنده شرع مقدس
اعلان بان نموده پس آيا براى ما مجوزيست كه از آن
دو دست برداشته و قول امت غير معصوم را بگيريم و
نسخ بخبر مشهور بعد از چشم پوشى از آنچه در آنست
از خلاف هيجان آميز جز اين نيست كه آن براى عصمت
گوينده آنست پس قياس بان نشود قول كسيكه عصمتى
براى او نيست.
و احتمال استناد اجماع صحابه بخبر صحيح و
صريحيكه بما نرسيده است ياوه گوئى است كه آنرا
نصوص خليفه و غير آن از صحابه تكذيب ميكند مضافا
اينكه آنچه را كه خليفه بسوى آن رفته است نيست مگر
مجرد راى و سياست خشك ومخصوص او.
م- و چه اندازه خوبست سخن شيخ صالح بن محمد
عمرى فلانى فوت شده 1298 در كتابش" ايقاظ همم اولى
الابصار" در صفحه 9 آنجا كه ميگويد، بدرستيكه
معروف نزد صحابه و تابعين و كسانيكه پيروى نيكوئى
از ايشان كرده اند تا روز قيامت و نزد ساير علماء
مسلمين اينست كه حكم حاكم مجتهد هر گاه مخالف صريح
كتاب خداى تعالى يا سنت رسول خدا صلى الله عليه و
آله شد واجبست نقض و باطل كردن آن و منع كردن نفوذ
واثر آن و صريح كتاب خدا و سنت پيغمبر صلى الله
عليه و آله معارضه باحتمالات عقليه و انديشه هاى
نفسانيه و تعصب شيطانيه نميشود باينكه گفته شود،
شايد اين مجتهد بر اين نص اطلاع پيدا كرده و آنرا
براى علتيكه براى او ظاهر شده ترك كرده است يا
اينكه او اطلاع بر دليل ديگرى پيدا نموده و مانند
آن از چيزهائيكه گروه هاى فقهاء متعصب بان ثبات
ورزيده بر آن مقلدين نادان اتفاق كرده اند.
اجتهاد خليفه در نماز بعد از عصر
1- از تميم دارى نقل شده كه كه گويد او دو ركعت
بعد از نهى عمر بن خطاب از نماز بعد از عصر بجا
آورد، پس نزداو آمد و او را با شلاقش زد پس تميم
اشاره كرد باو كه به نشين و او در نمازش بود پس
عمر نشست سپس تميم از نمازش فارغ شد و بعمر گفت
چرا مرا زدى گفت: براى آنكه تو اين دو ركعت را بجا
آوردى و من نهى از آن كرده بودم گفت: بدرستيكه من
آن دو ركعت را با كسى بجا آوردم كه از تو بهتر بود
و آن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، پس عمر
گفت: اى گروه نيستيد شما براى من و لكن من ترسيدم
اينكه بيايد بعد از شما مردميكه ميان عصر و مغرب
نماز گذارند تا اينكه بگذرد بساعتيكه رسول خدا صلى
الله عليه و آله نهى فرمود كه در آن نماز بخوانند
چنانچه پيوست دادند ميان ظهرو عصر را.
و از وبره نقل شده كه گويد: عمر تميم دارى را
ديد بعد از نماز عصر نماز خواند پس او را با
تازيانه اش زد، پس تميم گفت: براى چه مرا زدى اى
عمر ميزنى مرا براى نمازيكه با رسول خدا صلى الله
عليه وآله خواندم، پس عمر گفت: اى تميم همه مردم
نيستند كه بدانند آنچه كه تو ميدانى.
و از عروه بن زبير نقل شده كه گويد: عمر بر
مردم بيرون رفت و زد ايشانرا براى دو سجده بعد از
عصر تا آنكه تميم دارى گذشت، پس گفت من ترك نميكنم
آن دو ركعتى را كه خواندم با كسيكه او بهتر از تو
بود و او رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، پس
عمر گفت: اگر مردم مانند هيئت تو بودند باكى
نداشتم، هيثمى در مجمع آنرا صحيح دانسته و گويد:
رجال طبرانى درستى هستند.
3- از سائب بن يزيد نقل شده كه او ديد عمر بن
خطاب را كه ميزند منكدر را در نماز بعد از عصر.
و از اسود نقل شده كه عمر ميزد مردم را بر دو
ركعت بعد از نماز عصر.
4- از زيد بن خالد جهنى روايت شده كه گفت:
عمربن خطاب ويرا ديد در موقع خلافتش كه ركوع ميكند
بعد از نماز عصر دو ركعت پس رفت بسوى او و او را
با شلاقش زد در حاليكه نماز ميخواند چنانچه او
مشغول بود، پس چون منصرف شد زيد گفت: بزن اى رهبر
مومنين قسم بخدا هرگز اين دو ركعت را ترك نميكنم
بعد از آنكه ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله
ميخواند، پس عمر در كنار او نشست و گفت: اى زيد بن
خالد اگر نبود كه ميترسيدم مردم آنرا پلگان و
نردبان براى نماز بگيرند تا شب نميزدم تو را در آن
دو ركعت، هيثمى گويد: در مجمع كه اسناد آن خوبست.
5- از طاوس نقل شده كه ابو ايوب انصارى پيش از
خلافت عمر دو ركعت نماز ميخواند بعد از عصر پس چون
عمر خليفه شد، ترك كرد آنرا و چون عمر مرد باز
شروع كرد پس باو گفتند براى چه حالا شروع كردى، پس
گفت: كه عمرميزد مردم را بر آن دو ركعت
6- مسلم از مختار بن فلفل نقل كرده گفت: سئوال
كردم از انس ابن مالك از نافله بعد از عصر پس گفت
عمر ميزد دستهاى مردم را بر نماز بعد از عصر وما
بوديم كه بر عهد پيامبر صلى الله عليه و آله دو
ركعت نماز ميخوانديم بعد از غروب آفتاب پيش از
نماز مغرب پس گفتم باو: آيا پيامبر صلى الله عليه
و آله هم آن دو ركعت را خواند، گفت آنحضرت مارا
ميديد كه ميخوانيم پس ما را نه امرنمود و نه منع
كرد.
7- ابو العباس سراج در مسندش از مقدام بن شريح
از پدرش نقل كرده گويد:پرسيدم از عايشه از نماز
رسول خدا صلى الله عليه و آله كه چگونه ميخواند
نماز ظهر را گفت: آنحضرت درنصف روز نماز ميخواند،
سپس بعد از آن دو ركعت ميخواند آنگاه عصر را
ميخواند پس از آن بعد از آن دو ركعت ميخواند گفتم:
عمر بود كه مردم را بر آن دو ركعت ميزد و نهى
مينمود از آن، پس گفت: كه پيامبر ميخواند آنرا و
من ميدانم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن دو
ركعت را بجا مياورد و لكن قوم تو اهل يمن طبقات پس
او باشند نماز ظهر را ميخواندند سپس ميان ظهر و
عصر نماز ميخواندند و نماز عصر ميخواندند سپس ميان
عصر و مغرب نماز ميخوانند حقا نيكو كردند.
امينى" قدس الله تربته" گويد: عجيب است از
فقاهت خليفه وقتيكه با شلاقش جلوگيرى ميكرد از
نمازيكه ثابت شده از طريق سنت كه رسول خدا صلى
الله عليه و آله آنرا خواند و هرگز ترك نكرد بعد
از عصر چنانچه در كتاب صحاح وارد شده و عايشه بان
خبر داده و گفته قسم بان خدائيكه پيامبر را در
جوار رحمت خود برد آنرا ترك نكرد تا خدا را ملاقات
نمود، خداى تعالى را ملاقات نكرد تاآنكه سنگين بود
از نماز، و بسيارى از اوقات بود كه نشسته ميخواند
آنرا يعنى دو ركعت بعد از عصر را و گفت: هرگز ترك
نكرد پيامبر صلى الله عليه و آله دو سجده بعد از
عصر را نزد من و گفت نبود پيامبر خدا صلى الله
عليه و آله كه آنرا در نهائى و آشكارا ترك كند، و
گفت: نبود پيامبر صلى الله عليه و آله كه بيايد
پيش من در روزى بعد از نماز عصر مگر آنكه دو ركعت
نماز ميخواند.
و در عبارت بيهقى: ايمن گويد: كه عمر نهى ميكرد
از نافله بعد از عصر و ميزد مردم را بر آن، پس
عايشه گفت راست گفتى و لكن پيامبر صلى الله عليه و
آله آن دو ركعت را بجا مياورد.
م- و در حاشيه" الاجابه" زركشى ص 91 نقل از ابى
منصور بغدادى در استداركش از طريق ابى سعيد خدرى
است گويد: عمر ميزد بر سر مردم بر آن دوركعت يعنى
نماز بعد از سفيدى صبح تا طلوع آفتاب و بعد از
نماز عصر تا غروب آفتاب، پس ابو سعيد ديد كه
پسرزبير را كه آنرا ميخواند گويد: پس او را نهى
كردم پس مرا گرفت و رفتيم پيش عايشه پس باو گفت اى
مادر مومنين بدرستيكه اين مرا منع ميكند... پس
عايشه گفت: من ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه