که " امامان از قريشند؟ " پس چرا آن را فراموش
کرد؟ و چه گونه غلام بني حذيفه را تنها فرد شايسته
براي امر خلافت مي داند، ولي علي را شايسته نمي
داند؟!
آيا خود عمر نبود که به ابوبکر اصرار مي کرد که
خالد بن وليد را عزل و سنگسار کنم آن زمان که
خالد، مالک بن نويره را کشته و بازنش درآميخته بود
و ياران مسلمانش را از بين برده و جمعش را پراکند
ه و قومش را هلاک نموده و اموالش غارت کرده بود؟!
آيا او جمله اي را که در مورد خالد به ابوبکر
گفته بود:" در شمشير خالد ستم و گناه است- دشمن
خدا، بر انسان مسلماني هجوم برد و او را کشت آنگاه
بازنش زنا کرد " فراموش کرده بود؟! و يا جمله اي
را که به خالد گفته بود: " تو انسان مسلماني را
کشتي آنگاه با زنش زنا کردي، بخدا قسم با سنگهايت
سنگسارت خواهم کرد " از ياد برده بود؟!
آري سياست بي پدر و مادر و دور از مصالح ملي،
هر آن به صاحبش زبان و منطق تازه اي مي بخشد، و
آراء مختلف و آرزوها و پندارهاي غلط نتيجه ي همان
سياست بي پدر و مادر است که با کتاب خدا و گفتار
پيامبر بزرگوارش قابل انطباق نيست و همين امر موجب
بدبختي امت اسلام و اختلافشان از دير باز تا کنون
شده است!!
14- بلاذري در " انساب الاشراف " جلد 5 صفحه ي
16 از ابن عباس چنين آورده است که: " عمر گفته
است: نمي دانم با امت محمد "ص" چه کنم؟ "او اين
جمله را پيش از ضربت خوردنش گفته بود" به او گفتم:
چرا ناراحتي در صورتي که ميان آنها افرادي که
شايستگي براي امر خلافت داشته باشند مي يابي؟ او
گفت: منظور تو علي بن ابيطالب است؟ گفتم: آري او
به خاطر نزديکيش با رسول خدا و اينکه داماد اوست و
سابقه اش در اسلام و امتحاني که در زندگي داده است
شايستگي براي خلافت را دارد.
عمر گفت: او آدم خوشنشين و مزاح است!! گفتم:
طلحه چطور است؟ گفت: در او تکبر و نخوت است.گفتم:
عبد الرحمن بن عوف چطور است؟ گفت: او مرد شايسته
اي است، اما ناتوان است.گفتم: سعد چطور است؟ گفت:
او مرد هجوم و حمله است "جنگجو است" به طوري که
اگر به محلي رسيد و پيروز شد به آنجا اکتفاء نمي
کند "يعني او نظامي است و به حدي قانع نيست" گفتم:
زبير چطور است؟ گفت: او بخيلي است، همانند مؤمن
نرم و خشنود، و همانند کافر سر سخت و بد خشم و در
عين حال حريص و طمعکار، در صورتي که خلافت جز براي
انسان نيرومند غير زور گو، مهربان غير ناتوان،
بخشنده ي غير اسرافکار، شايسته نيست.
گفتم: عثمان چطور است؟ گفت: او اگر زمامدار
مسلمين شود، فرزندان ابي معيط را بر گرده ي مردم
سوار مي کند و اگر چنين کند او را خواهند کشت.
35- از امير المؤمنين عليه السلام به طور صحيح
آمده که در جنگ جمل خطابه اي چنين ايراد فرمود: "
اما بعد، بدانيد که رسول خدا درباره ي زمامداري
بعد از خود سفارشي به ما نفرمود تا از آن پيروي
کنيم، ليکن ما آن را از پيش خود ترتيب داديم،
ابوبکر جانشين شد و کارها را روبراه کرد، سپس عمر
جانشين شد و زمام امر را در دست گرفت و سپس کارها
روبراه شد.
حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ي 104 و ابن کثير در
تاريخش جلد 5 صفحه ي 250و ابن حجر در " الصواعق "
به نقل از احمد آن را آورده اند.
16- از ابي وائل به طور صحيح آمده که: به علي
بن ابيطالب "رضي الله عنه" گفته شد: آيا براي ما
خليفه تعيين نمي کني؟ در جواب گفت: رسول خدا خليفه
تعيين نکرده است تا من جانشين تعيين کنم، ولي اگر
خدا براي مردم خير بخواهد، بعد از من آنان را
برخيزشان جمع خواهد کرد چنانکه بعد از رسول خدا
جمعشان فرمود.
حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ي 79 آن را با سندش
آورده او و ذهبي آن را صحيح دانسته اند و بيهقي در
سننش جلد 7 صفحه ي 149 و ابن کثير در تاريخش جلد 5
صفحه ي 251 آن را آورده و سندش را خوب دانسته اند
و ابن حجر در صواعق صفحه ي 27 آن را از بزار نقل
کرده و گفته است: رجال آن همگي صحيحند.
17- احمد از عبد الله بن سبع، در حديثي آورده
که به علي گفتند: اگر کشتنت را مي داني، چرا
جانشينت را تعيين نمي کني؟ در جواب گفت: من در اين
باره "جانشيني" همان کار را مي کنم که رسول خدا
کرده است.
بيهقي اين حديث را چنين آورده است: همانگونه که
رسول خدا شما را بحال خود واگذار فرموده است
واگذارتان مي کنم ".ابن حجر در صواعق صفحه ي 27 با
اين تعبير حديث را آورده و گفته است: چنانکه ذهبي
گفته: اين حديث را جمعي مانند بزار با سند خوب و
امام احمد و ديگران با سند قوي آورده اند.
18- از عايشه به طور صحيح آمده که: اگر رسول
خدا کسي را جانشين خود قرار مي داد قطعا ابوبکر و
عمر را تعيين مي کرد.چنانکه در " رياض النضرة "
جلد 1 صفحه ي 26 آمده مسلم آن را در صحيحش و حاکم
در مستدرک جلد 3 صفحه ي 78 با سند خود آوردده اند.
19- در روايت احتجاج ام سلمه، عليه عايشه چنين
آمده است: من و تو در سفري با رسول خدا بوديم، در
آن سفر علي عهده دار تعمير کفشهاي رسول خدا و
شستشوي لباسهاي آن حضرت بود، اتفاقا کفش رسول خدا
سوراخ شده بود و علي در سايه ي درختي نشسته داشت
آن را تعمير مي کرد، در اين هنگام پدرت با عمر
آمدند و از رسول خدا استجازه کردند که خدمتش
شرفياب شوند، من و تو پشت پرده رفتيم و آنها وارد
شدند و درباره ي آنچه که مي خواستند با رسول خدا
صحبت کردند.آنگاه گفتند: اي رسول خدا ما نمي دانيم
که تا کي با ما خواهي بود بنابراين چنانچه جانشينت
را به ما معرفي کني بعد از تو در آسايش خواهيم
بود؟!
رسول خدا فرمود: اما من هم اکنون او را مي بينم
و جايگاهش را مي شناسم و اگر تعيينش کنم از او جدا
خواهيد شد، همانگونه که بني اسرائيل از هارون پسر
عمران جدا شدند. آنگاه آنان ساکت شدند و از خدمتش
مرخص شدند.وقتي که ما خدمت رسول خدا شرفياب شديم،
تو که نسبت به آن حضرت از ما جسورتر بودي، عرض
کردي: اي رسول خدا چه کسي را بر مردم امير خواهي
فرمود؟
رسول خدا فرمود: کسي که کفش را درست مي کند و
ما پائين آمديم، کسي جز علي بن ابيطالب را نديديم،
و به رسول خدا عرض کردم: من غير علي را نمي بينم
که مشغول تعمير کفش باشد، فرمود، او همانست.آنگاه
عايشه گفت، حال آن را بياد مي آورم ".
20- در خطبه اي که عايشه در بصره ايراد کرد
چنين آمده است: " اي مردم! بخدا قسم گناه عثمان به
آنجا نرسيده بود که خونش مباح شود، او قطعا
مظلومانه کشته شده ما براي شما از تازيانه و عصا
خوردن ناراحت مي شويم، چگونه ممکن است از کشته شدن
عثمان ناراحت نشويم؟ به نظر من اول بايد قاتلان
عثمان را بکشيد، آنگاه خلافت را چنانکه عمر بن
خطاب کرده به شوري بگذاريد ".
بعد از اين سخنراني بعضي گفتند: راست مي گوئي و
بعضي گفتند: دروغ مي گوئي، و همچنان بگو مگو مي
کردند تا جائيکه بعضي بعض ديگر را سيلي زدند.
اميني مي گويد:
مانند متناقض بودن و مخالفت شديد بعضي از اين
روايات با بعضي ديگر.
21- از حذيفه رضي الله عنه آمده که گفتند: اي
رسول خد! چه خوب بود براي ما خليفه قرار مي دادي؟
فرمود: اگر بر شما خليفه قرار دهم، ولي فرمانش را
نبريد، عذاب بر شما نازل خواهد شد.
گفتند: چه خوب بود ابوبکر را بر ما خليفه قرار
مي دادي؟ فرمود: اگر او را خليفه قرار دهم خواهيد
ديد که او در دين خدا نيرومند است، اگر چه جسما
ناتوان است. گفتند: چه خوب بود عمر را بر ما خليفه
قرار مي دادي؟ فرمود: اگر او را خليفه قرار دهم
خواهيد ديد که او نيرومند و امين است و در راه خدا
از ملامت ملامت کننده نمي هراسد.
گفتند: چه خوب بود علي را بر ما خليفه قرار مي
دادي؟ فرمود: شما نمي پذيريد و اگر بپذيريد خواهيد
ديد که او هدايت کننده و هدايت شده است، شما را به
راه راست خواهد برد.
اين مطلب را حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ي 70 و
ابو نعيم در حلية الاولياء جلد 1 صفحه ي 64 روايت
کرده اند ، نهايت آنکه در حلية الاولياء، جانشيني
ابوبکر و عمر نيست و از اينجا تحريف در امانت حديث
آشکار مي شود.
22- از ابن عباس چنين روايت شده است که: مردم
به رسول خدا گفتند: يا رسول الله! مردي را بعد از
تو براي ما خليفه قرار بده که او را بشناسيم و
کارمان را به او واگذار کنيم، زيرا ما نمي دانيم
که بعد از تو چه خواهد شد؟ فرمود: " اگر کسي را بر
شما امير قرار دهم و او شما را به طاعت خدا فرمان
دهد و شما نافرمانيش کنيد، معصيت او معصيت من
خواهد بود و نافرماني و معصيتم نيز نافرماني و
معصيت خدا است، و اگر شما را به معصيت خدا فرمان
دهد و شما هم اطاعتش نموديد در قيامت از شما بر من
حجتي خواهد بود، ليکن شما را به خدا وا مي گذارم
".
خطيب بغدادي در تاريخش جلد 13 صفحه 160 اين
روايت را آورده است.
23- پس اگر اين نصوص درست بوده و خلافت پيماني
از ناحيه خدا است و جبرئيل آن را آورده و آسمان ها
در برابرش لرزيدند و فرشتگان به آن ندا در دادند و
پيامبر اکرم آن را اعلام فرمود و خدا و رسول و
مؤمنان جز ابوبکر را نخواستند، پس مجوز او در آنچه
که به طور صحيح از او در صحيح بخاري در باب فضيلت
ابوبکر آمده چه بوده، که در روز سقيفه خطاب به
حاضران گفته است: " با عمر بن خطاب يا ابو عبيده ي
جراح بيعت جراح بيعت کنيد؟!".
و در تاريخ طبري جلد 3 صفحه 209 آمده که ابوبکر
گفته است: " اين عمر و اينهم ابو عبيده است با هر
کدام خواستيد بيعت کنيد!!".
و در صفحه ي 201 همان کتاب و مسند احمد جلد 1
صفحه ي 56 چنين آمده است:
براي شما يکي از اين دو مرد را مي پسندم، حال
هر کدام را که مي خواستيد "انتخاب کنيد" آنها عمر
و ابو عبيده هستند.
و در " الامامة و السياسة " جلد 1 صفحه ي 7
چنين آمده است: من شما را به سوي ابو عبيده يا عمر
دعوت مي کنم و هر دو را براي شما و دينتان مي
پسندم و هر دو براي آن شايستگي دارند.
و در صفحه ي 10 گفته است: من درباره ي يکي از
اين دو مرد: ابو عبيده ي جراح و يا عمر براي شما
خير خواهي مي کنم، پس با هر کدامشان خواستيد بيعت
کنيد ".
اميني مي گويد:
به به، اين مجد و شرف و اين عزت و بزرگي و
افتخار و کرامت براي پيامبر اکرم و اسلام و مسلمين
کافي است که مثل ابو عبيده ي جراح که جز او و ابو
طلحه کسي در مدينه داراي شغل مقدس گور کني نبوده
خليفه ي مسلمين و جانشين رسول خدا باشد!!!
چقدر اين امت خوشبخت است که در ميان گور کنهايش
کسي وجود دارد که بعد از پيامبر اکرم جانشين او مي
شود و اين خلاء را پر مي کند و پيشواي مردم در امر
دين مي گردد!!
چرا او با آنکه امين است خليفه ي مسلمين نباشد
در صورتي که معاوية بن ابي سفيان به خاطر امين
بودن و دانشش چنانکه گذشت اميد مي رفت که پيامبر
باشد؟!!
فقط اين حقيقت برايم روشن نيست: آن زمان که ابو
بکر خلافت اسلامي را به ابو عبيده مي بخشيد وضع
آسمان ها چگونه بوده است؟!! در صورتي که هنگامي که
رسول خدا خلافت را براي علي درخواست کرده بود
"چنانکه در روايات ساختگي گذشته است " آسمان ها
لرزيده و فرشتگان به فغان آمده بودند و خداوند
امتناع فرموده بود که جز ابوبکر کسي خليفه باشد!!!
و حال آنکه پيامبر اکرم با دستور صريح خداوند
توانا او را نازل بمنزله ي خود قرار داده بود.
آري جا داشت آسمان ها از اين کار درهم فرو
ريزند و زمين شکافته شود و کوه ها منهدم گردند.
24- چه چيز مجوز اين بود که ابوبکر در مقابل
اين گفته ي عمر " دستت را بگشا تا با تو بيعت کنم"
بگويد: بلکه تو اي عمر! دستت را بگشا، زيرا تو در
امر خلافت از من نيرومندتر هستي؟! در صورتي که هر
کدام از آنها مي خواستند دست ديگري را باز کنند و
با او بيعت نمايند و بالاخره عمر دست ابوبکر را
گشود و با او بيعت کرد و به او گفت: تو نيروي مرا
هم داري!!
25- چگونه ابوبکر خلافت را مخصوص به مهاجران و
وزارت را متعلق به انصار مي داند و مي گويد: "
زمامداران از ما و وزيران از شما "؟
26- چه چيز براي ابوبکر جائز شمرده که بگويد: "
من زمام اين امر "خلافت" را به عهده گرفتم در
صورتي که نسبت به آن بي علاقه بودم به خدا قسم
دوست مي دارم که برخي از شما به جاي من عهده دار
آن بوديد "؟ چگونه ابوبکر چيزي را که خدا برايش
قرار داده و جبرئيل آن را آورده و به رسول خدا خبر
داده کراهت دارد و دوست مي دارد که ديگري به جاي
او عهده دار آن باشد؟ در صورتيکه او بين رسول خدا
و آرزويش آنگاه که از خدا درخواست کرده بود که
خلافت را براي علي قرار بدهد، حائل گرديد و خداوند
براي درخواست پيامبرش ارجي قائل نشد و جز ابوبکر
را شايسته ي اين مقام ندانست؟! 27- چه چيز استعفاي
ابوبکر را تجويز مي کرد که مکرر بگويد: " دست از
من برداريد، دست از من برداريد که من بهتر از شما
نيستم نيازي به بيعت شما ندارم از بيعتم صرفنظر
کنيد "؟!
او چگونه براي مردم آزادي در قبول استعفايش و
رد آنچه را که خدا و پيامبر برايش خواسته اند،
قائل است؟!
28- علت اينکه تا سه روز از مردم کناره گرفته
بود و هر روزي يکبار بر مردم آشکار مي شد و مي
گفت: " بيعتم را از شما برداشتم با هر کس که مي
خواهيد بيعت کنيد با آنکه تا هفت روز مردم را مخير
کرده بود، روي چه اصلي بوده است؟!
اصلا او چگونه اين حق را به خودش مي دهد: بيعتي
را که با مردم در مورد خلافت کرده پس بگيرد و
استعفا نمايد در صورتي که خدا و مؤمنان جز او را
شايسته ي اين کار نمي دانند؟! به علاوه او چگونه
مي تواند سرنوشت مردم را به دست آنها بسپرد در
صورتيکه خواسته ي رسولخدا در اين مورد، رد شده و
در آسمان ها روزي که پيامبر اکرم خواسته اش را
آشکار کرد واقع شد آنچه که واقع شد؟!!
29- عذر ابوبکر در خطبه اش چه بوده که گفته
است: " اي مردم! اين علي بن ابيطالب است که از
ناحيه ي من بيعتي بگردنش نيست و او در کارش مختار
است، آگاه باشيد که همگي در بيعتتان مختاريد و اگر
براي خلافت کسي جز مرا شايسته مي دانيد، من نخستين
کسي هستم که با او بيعت خواهم کرد؟! شايد مقتضاي
آزادي در رأي پيرامون بيعت، ايجاب کرده که حوادثي
پديد آيد آنچه را که در آسمان ها پديد آيد آنچه را
که در آسمان ها پديد آمده بوده در برابر آن ناچيز
باشد از قبيل اينکه: عمر پيش ابوبکر دويد و چنان
سر صدا راه انداخت که دو گوشه ي دهانش کف کرده
بود، به حباب بن منذر بدوي که مخالف بيعت با
ابوبکر بوده گفته شد: خدا ترا بکشد، بيني حباب
شکسته و دستش آسيب ديد، درباره ي سعد رئيس خزرجيان
داد زدند که: او را بکشيد خدا او را بکشد که او
منافق است، قيس بن سعد عمر را گرفت و به او گفت:
به خدا قسم اگر يک مو از او کم شود، دندانهايت را
خورد خواهم کرد، زبير در حالي که شميرش را کشيده
داشت گفت: شمشير را در غلاف نخواهم کرد تا با علي
بيعت شود، عمر گفت: اين سگ "زبير" را دور کنيد،
مردم شمشير را از دستش گرفتند و آن را به سنگ
زدند، در اثر فشار سينه ي مقداد را مصدوم کردند،
به خانه ي نبوت هجوم بردند و در خانه ي زهرا را
باز کردند و کسانيکه در آن بودند به زور، به خاطر
بيعت بيرون آوردند، عمر با مقداري آتش به سوي خانه
ي فاطمه رفت و به اهل خانه گفت: از خانه بيرون مي
آئيد يا خانه را با اهلش آتش بزنم؟! فاطمه از پشت
پرده بيرون آمد در حالي که با صداي بلند گريه مي
کرد و مي گفت: "اي پدر! اي رسول خدا! ببين بعد از
تو از پسر خطاب و پسر ابو قحافه چه مي کشيم!"
علي عليه السلام را به خاطر بيعت گرفتن همانند
شتر سرکش، کشان کشان به مسجد بردند و به او گفتند:
بيعت کن و گر نه کشته خواهي شد! او خود را به قبر
برادرش رسول خدا چسبانيد و در حال گريه مي گفت: "
اي پسر مادرم، مردم مرا ضعيف شمردند و بيم آن مي
رفت که مرا بکشند " و صدها حوادثي نظير آنچه که
گفته شد و شايد اين همه اصرار از ناحيه ي خدا و
فرشتگان و مؤمنان در اينکه خلافت جز شايسته ي
ابوبکر نيست، دروغي است که به نام خدا و پيامبر و
مؤمنان ساخته شده و يا آنکه درست است نهايت آنکه
مقيد به اراده و خواست خود ابوبکر است، خير، اين
مطلب جز دروغ بنام خدا چيز ديگر نيست!
30- مجوز عمر چه بوده که بعد از وفات رسول خدا
به ابو عبيده ي جراح گفت: دستت را بده تا با تو
بيعت کنم، زيرا طبق فرموده ي رسول خدا تو امين اين
امتي؟ آنگاه ابو عبيده به عمر گفت: از آن روزي که
اسلام آوردم چنين لغزشي از تو نديده بودم، آيا با
من بيعت مي کني در صورتي که ميان شما صديق و ثاني
اثنين "دومي دوتا- ابوبکر-" است.
پس با در دست داشتن اين همه نصوص چه چيز او را
وادار به اين خلاف بزرگ کرده است و اصلا در برابر
اين نص مؤکد الهي اين گونه استبداد رأي چرا؟ و
البته براي آن نظائر بسيار است.
31- و چگونه عمر کار مسلمين را به شوري مي
گذارد و مي گويد: هر کس با اميري از غير راه شوري
بيعت کند، بيعتش و بيعت کسي که با او بيعت کرده
ارزش ندارد و در معرض کشته شدن خواهد بود؟!
32-مسلم در صحيحش کتاب فرائض جلد 2 صفحه ي 246
و احمد در مسندش جلد 1 صفحه ي 48 آورده اند که:
عمر روزي در مقام سخنراني گفت: " من خوابي ديدم و
آن اينکه: گويا خروسي دو بار مرا نک گرفت، و من آن
را کنايه از مرگم مي دانم و بعضي به من مي گويند
که جانشيني براي خودم تعيين کنم در صورتي که هيچ
گاه خداوند و کسي که پيامبرش را برگزيد، دينش را
ضايع نخواهد کرد، و اگر مردم خلافت با شوري در
ميان اين شش نفر از قومم خواهد بود...".
بيهقي در سننش جلد 8 صفحه ي 150 آورده و گفته
است: مسلم در صحيح از حديث ابن ابي حروبه و ديگران
آن را روايت کرده است.
حافظ ابن الدبيع نيز در " تيسير الوصول " جلد 2
صفحه ي 49 آن را از مسلم نقل کرده است.
33- چه چيز مجوز عمر و ديگر از صحابه بوده که
درباره ي خلافت ابوبکر بگويند: "که آن امر ناگهاني
و شتابزده بوده، خداوند "مردم را" از شر آن