الغدير جلد ۱۰

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه زين العابدين قرباني

- ۲۱ -


احاديث ساختگى در مورد خلافت

مهمترين موضوعى كه دست هاى هوى و هوس با آن بازى كرده و احساسات گمراه كننده آن را بازيچه قرار داده، موضوع " خلافت " در سنت وحديث است كه عامه در آن باره به نام خدا و امين وحى و پيامبر پاكش احاديث دروغى ساخته و صاحبانش تاليفات گمراه كننده به خاطر پوشاندن حق و وارونه جلوه دادن حقيقت، و بى خبر نگاهداشتن مردم جاهل، آنها را پخش كرده اند در صورتى كه به خوبى مى دانستند كه آن احاديث ساختگى است و با مبادى اسلام پيش همه فرقه ها مخالف است.و با هيچيك از مذاهب اسلامى موافقت ندارد، بلكه لازمه آن اجتماع امت اسلامى بر خطا است "و حال آنكه به عقيده آنها امت اسلامى برخطا اجتماع نمى كنند".

زيرا امت اسلام يا معتقد به نص درباره خلافت على امير المومنين است "چنانكه شيعه معتقد است"

و يا خلافت را از رهگذر انتخاب وعدم نص مى شناسد و فرقى ميان هيچ يك از افراد آن نمى گذارد "چنانكه عامه معتقد است" بنابر اين امت اسلامى در دور انداختن اين نصوص واعراض كردن از آن، اجتماع بر خطا كرده اند.و اينك نمونه هائى از آن احاديث دروغين را كه ما بر آنها آگاهى يافته ايم ذيلا مى آوريم:

1- از انس بن مالك آمده است كه: رسول خدا وارد بوستانى شد ناگهان كسى آمد و در زد، رسول خدا فرمود: انس برخيز و در را برايش بازكن و به او بشارت بهشت و خلافت بعد از من را بده، گ فتم: اى رسول خدا به او خبر دهم؟ فرمود: خبر بده، ناگهان ابو بكر را دم درب ديدم و گفتم: به تو بشارت بهشت و خلافت بعد از رسول خدا را مى دهم.

سپس كس ديگرى آمد و در زد، رسول خدا فرمود: برو و در را باز كن و به او بشارت بهشت وخلافت بعد از ابى بكر را بده گفتم: اى رسول خدا به او خبر دهم؟ فرمود:خبر بده، رفتم ديدم عمر است گفتم: به تو بشارت بهشت و خلافت بعد از ابوبكر را مى دهم.

سپس كس ديگرى آمد و در زد، رسول خدا فرمود: انس بلند شو در را برايش باز كن و بهشت و خلافت بعد از عمر بشارتش ده و اينكه كشته خواهد شد، انس مى گويد: رفتم ديدم: عثمان است گفتم: به تو بشارت بهشت و خلافت بعد از عمر را مى دهم واينكه كشته خواهى شد.او خدمت رسول خدا شرفياب شد و به او عرض كرد: براى چه اى رسول خدا؟ بخدا قسم بعد از بيعت با شما نه آواز خواندم و نه آروزى چيزى كردم و نه عورتم را با دست راست مس نمودم فرمود: مطلب همانست كه گفته شد.

اين حديث از ساخته هاى صقر بن عبد الرحمن ابى بهر كذاب است.

خطيب بغدادى در تاريخش جلد 9 صفحه 339 از على بن مدينى حكايت كرده كه از او درباره اين حديث سوال شد، در جواب گفت: اين حديث دروغ و ساختگى است.و ذهبى آن را در " ميزان الاعتدال " جلد 1 صفحه467 آورده و گفته است: اين حديث دروغ است.

و ابن حجر در " لسان الميزان " جلد 3 صفحه 192 از على مدينى حكايت كرده كه او گفته است: اين حديث ساختگى است.و در صفحه 193گفته است: اگر اين حديث صحيح بوده عمر خلافت را در شورى قرار نمى داد و رسما خلافت را به عثمان اختصاص مى داد. و ذهبى در ميزانش جلد 2 صفحه 91 روايت را اين طور نقل كرده است:

" رسول خدا وارد باغ مردى شد، كسى در باغ را زد، رسول خدا به انس فرمود: در را بازكن و به او بشارت بهشت و اينكه بعد از من زمامدار مسلمان ها خواهد شد بده انس مى گويد: در را باز كردم ديدم: او ابوبكر است.

سپس افزوده كه در سند اين روايت عبد الاعلى ابن ابى المساور قرار دارد كه او متروك الحديث، ضعيف و ناچيز است.

او صدر حديث را در جلد 1 صفحه 162 از بكر بن مختار بن فلفل نقل كرده و گفته است كه ابن حبان گفته است از او جز بر سبيل عبرت گرفتن روايت كردن روا نيست.

و مقدسى در " تذكره الموضوعات " صفحه 15 گفته است: در را برايش باز كن و به او بشارت بهشت بده، و در خلافت و ترتيبش ذكر شده و بكر بن مختار صائغ كذاب آن را روايت كرده است.

امينى مى گويد:

از اينكه اين سه نفر "ابو بكر، عمر، عثمان" هنگام درخواست خلافت، آن زمان كه كار جدال و نزاع بجاى باريكى كشيده دست به شمشير و تازيانه برده بودند، با همه احتياج كه داشتند، از اين روايت احتجاج نكردند، بخوبى مى توان فهميد كه آنان وارد چنين بستان خيالى نشده و چنين بشارت موهومى را نشنيده بودند و اصلا خداوند اين بستان را نيافريده تا در آنجا اساس اين فتنه هاى عظيم و تاريك را تثبيت نمايد، بعلاوه چرا جناب انس روزى كه به آنها نزديك شد و براى آنها سر و سينه مى زد، اين روايت راشخصا بنفع آنها روايت نكرد و آن را براى يكى از دو نفر "صقر- عبد الاعلى" بعد از خودش پاگذار نمود؟

آيا از دو حافظ بزرگ مانند ابى نعيم كه از متقدمين عامه و سيوطى كه از متاخرين آنها است تعجب نمى كنى كه چگونه اولى اين روايت را با اسناد ناهموارش در دلائل النبوه جلد 2 صفحه 201 از طريق ابى بهر كذاب آورده و به آن اعتماد نموده و دومى آن را در خصائص الكبرى جلد 2 صفحه 122 روايت كرده و از روايت آن اظهار خرسندى نيز نموده است و هيچ كدام از آنها كوچكترين سخنى درباره اسناد نادرست اين روايت ابراز نداشته اند؟

2- از عايشه آمده كه گفته است: شبى نوت من با رسول خدا بود، هنگامى كه در رختخواب قرار گرفتيم، عرض كردم: اى رسول خدا آيا من گرامى ترين همسرانت نيستم؟ فرمود: چرا اى عايشه، گفتم: پس درباره فضيلت پدرم حديثى برايم بفرما فرمود: جبرئيل برايم حديث كرد كه: خداوند هنگامى كه ارواح را خلق فرمود، روح ابى بكر صديق را از ميان آنان اختياركرد و خاكش را از بهشت و آبش را از حيوان "آب حيات" قرار داد، و در بهشت براى او قصرى از در سفيد كه سالن هايش از طلا و نقره سفيد است قرار داد، و خداوند به خود سوگند خورده كه حسنه اى را از او سلب نكند و در باره سيئه اى از او نپرسد، و من از ناحيه خدا ضمانت مى كنم چنانكه او ازناحيه خويش ضمانت فرموده است اينكه نباشد برايم همخوابى در قبرم و نه انيسى در تنهائيم و نه جانشينى بر امتم بعد از من مگر پدرت اى عايشه جبرئيل و ميكائيل بر اين اساس بيعت كردند و خلافتش با پرچم سفيد آنهم زير عرش استوار گرديد آنگاه خداوند به فرشتگان فرمود: آيا به آنجه كه من از بنده ام راضى شده، راضى هستيد؟

پس همين فخر براى پدرت كافى است كه جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان آسمان و برخى از شياطين كه در دريا سكونت دارند با او بيعت نموده اند، پس هر كس اين امر را قبول نداشته باشد از من نيست و من نيز او نمى باشم!

عايشه گفت: " ميان چشم هايش را بوسيدم رسول خدا فرمود كافى است ترا اى عايشه پس هر كس تو مادرش نباشى منهم پيامرش نخواهم بود، و هر كس مى خواهد كه از خدا و من دورى گزيند، از تو اى عايشه دورى خواهد گزيد! "

خطيب بغدادى جلد 14 صفحه 36 گفته است: صحت اين حديث ثابت نشد است و رجال اسنادش همگى ثقه هستند و شايد اشتباهى، به نام اين شيخ قطان "هارون" نقل شده و يا به نامش ساخته شده باشد، در صورتى كه من آن را از حديث محمد بن بشاذ بصرى از سلمه بن شيب از عبد الرزاق ديدم ومعلوم است كه ابن بابشاذ احاديث نادرست را از ثقات نقل مى كند.

و ذهبى قسمتى از اين حديث را در " ميزان الاعتدال " جلد 3 صفحه 31 آورده و حكم به ساختگى بودنش كرده و قسمت ديگرش رادر صفحه 246 آورده و گفته است: اين حديث باطل است و گوياكه به نام اين مسكين "هارون قطان" ساخته شده و او نمى دانسته است، و البته براى آن اسناد باطل ديگرى نيز هست آنگاه گفته است: اين حديث احتمال درستى و سلامت نمى دهد و ظاهراين است كه اين حديث بنام بابشاذ ساخته شده آنگاه او حديث ساخته شده ورواج پيدا كرده را بدون آنكه توجه داشته باشد، روايت كرده است.

و فيروز آبادى قسمتى از ابتداى اين حديث را در خاتمه " سفر السعاده " و عجلونى در " كشف الخفاء " آورده و آن را از مشهور ترين احاديث ساختگى مشهور و از دروغ هائى كه بطلانش با بداهت عقل معلوم است، شمرده اند و سيوطى نيز در " اللئالى " جلد 1 صفحه 150 آن را باطل دانسته است.

3- از عايشه آمده كه گفته است: " نخستين سنگ بناى مسجد را رسول خدا، سپس ابو بكر سپس عمر، سپس عثمان حمل نمود، من گفتم: اى رسول خدا آيا اينان را نمى بينى كه چگونه كمكت مى كنند؟ فرمود: اى عايشه اينان جانشينان بعد از من هستند."

حاكم در مستدرك " جلد 3 صفحه 97 آن را آورده و گفته است: اين روايت صحيح است، نهايت آنكه با اسناد سستى از روايت محمد بن فضل بن عطيه مشهور شده كه او متروك الحديث است.

و ذهبى در تلخيص مستدرك گفته است: احمد منكر الحديث است و از دلائلى كه عليه مسلم داريم اين است كه آن را در زمره احاديث صحيحه آورده است و يحيى، اگرچه ثقه است اما ضعيف است.بعلاوه اگر اين حديث صحيح باشد نص در خلافت اين سه نفر است، در صورتى كه بهيچ وجه درست نيست، زيرا عايشه در آن وقت همسر رسول خدا نشده و بچه كوچكى بيش نبوده است، پس اين گفتارش دليل بر بطلان حديث خواهد بود..

افسوس بر حاكم كه از عايشه اين روايت را آورده و آن را صحيح شمرده است: وپيش از آن نيز، در مستدرك جلد 3 صفحه 78 از او اين روايت را: " اگر رسول خدا كسى را جانشين قرار مى داد، حتما ابو بكر و عمر بود " آورده و آن را صحيح شمرده و ذهبى نيز آن را تاييد كرده بود.

4- از عبد الله بن عمر، آمده كه رسول خدا فرموده است: " اى بلال در ميان مردم اعلام كن كه: خليفه بعد از من ابو بكر است، اى بلال در ميان مردم ندا در ده كه خليفه بعد از ابو بكر عمر است، اى بلال در ميان ندا در ده كه: خليفه بعد از عمر عثمان است، اى بلال اين را انجام ده كه خداوند جز اين نمى خواهد "سه بار اين مطلب را گفت ". ابو نعيم آن را در فضائل صحابه آورده است.و خطيب در تاريخش جلد 7 صفحه 429 آن را بدون آنكه كوچكترين عيبى از آن بگيرد نقل كرده است، و ابن عساكر نيز در تاريخش شام آن را آورده است، و ذهبى نيز در ميزان الاعتدال جلد 1 صفحه 387 با اسناد دار قطنى و عمر وبن شاهين، آن را روايت كرده، سپس گفته است.اين حديث ساختگى است و درباره سعيد بن عبد الملك كه يكى از رجال اسناد است ابو حاتم گفته است: درباره اش مى گويند كه او احاديث دروغ روايت مى كرده است.

چرا هرگز مردم دنيا نداى بلال را در مورد خلافت "چنانكه در اين روايت جعلى آمده" نشنيده است؟ آيا او از فرمان رسول خدا مورد اعلام جانشينى پيامبر اكرم سرپيچى كرده و آن را اعلام نكرده بود؟ هرگز.و ياآنكه خداوند گوش امت محمد "ص" را كر كرده كسى آن را نشنيده بود؟ خير، بلكه حقيقت اين است كه هرگز رسول خدا چنين فرمانى را صادر نفرموده و بلال نيز آن را اعلام نكرده و به گوش مردم نرسانده بود، و ليكن هوى و هوس ها بعد از گذشت روزگارانى گوش هائى آفريده آن را از كسانى كه به آنها اعتماد نمى توان كرد شنيده است!!

5- به طور مرفوع از رسول خدا آمده است: " ابو بكر بعد از من زمامدار امتم خواهد بود ".

ذهبى در ميزانش جلد 3 صفحه 93 آن را آورده و گفته است: اين خبر دروغ است كه محمدبن عبد الرحمن گمنام يا پسر " قرام "كه كذاب و وضاع است و در صفحه 260 ازاو ياد شده آن را آورده است.

6- از زبير بن عوام آمده است كه:" از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: خليفه بعد ازمن ابو بكر و عمر هستند، سپس اختلاف پديد مى آمد."

زبير مى گويد: " بعد از اين خبر ما بر خاستم و پيش على عليه السلام رفتيم وجريان را به او خبر داديم، حضرت: فرمود زبير راست مى گويد: من نيز از رسول خدا چنين شنيده ام ".

اين حديث از ساخته هاى عبد الرحمن بن عمرو بن جبله است كه ذهبى در ميزانش جلد 1 صفحه 145 آن را آورده و گفته است: اين حديث باطل است و عيب آن از ناحيه عبد الرحمن است اگر امير المومنين عليه السلام، آنچه را كه زبير از رسول خدا شنيده بود، شنيده بود، چرا هنگام طلب بيعت، خلافت را براى خودش مى خواست و در آنچه كه رسول خدا تنصيص فرموده بود، مخالفت مى كرد؟

و چگونه مشاجراتش با مدعيان خلافت كه جهان را پر كرده با حديثش در مورد حقانيت خلافت ديگران با هم مى سازد؟ و چرا زبيرى كه از رسول خدا روايت خلافت ابى بكر را نقل مى كند، در آن روز از بيعت با او تخلف مى نمايد و شمشير از نيام در مى آورد و مى گويد: " آن را در غلاف نمى كنم تا آنكه با على بيعت شود؟ "

7- به طور مرفوع از رسول خدا آمده است كه: جبرئيل گفت " ابوبكر وزير تو در زمان حياتت و جانشينت بعد از وفات تو است " اين حديث، از ساخته هاى ابى هارون اسماعيل بن محمد فلسطينى است. ذهبى در كتاب " ميزان الاعتدال " جلد 1 صفحه 114 گفته است: اين جوزى آن را با اسناد تاريك و نادرست آورده و گفته است: ابو هارون كذاب است.

شگفتا چه چيز آنها را اين چنين بر خداى قادر جبار، و بر امين وحيش، و بر ساحت مقدس رسول خدا جرات بخشيد كه به او نسبت دادند حكمى را كه روح الامين بر او نازل كرده تا در ميان همه امتش آشكارنمايد و آنان از راه پيروى كردن جانشين بعد از او طريق وسيع آشكار طى نمايند اما او در تبليغش كوتاهى كرد تا انكه مردى از فلسطين "ابو هارون فلسطينى" آمد و رسول خدا آن حكم را به او سپرد، تا آن را به مهاجر و انصارى كه پيرامونش بودند، تبليغ نمايد؟

آرى اين چنين است " اكل ازقفا " و اين چنين است كارى كه توطئه اش در شب چيده شده باشد و يا آنكه آن مرد فلسطينى با ساختن چنين دروغى مى- خواست به صاحب قدرت وقت، تقرب جويد!!

8- از ابى سعيد خدرى به طور مرفوع آمده است كه: رسول خدا فرمود: هنگامى كه به معراج رفتم، گفتم: خدايا على را خليفه بعد ازمن قرار بده، پس آسمان ها لرزيد و فرشتگان به من ندا دادند كه اى محمد بخوان: " نمى خواهيد مگر آنچه را كه خدا مى خواهد و خدا ابو بكر را خواسته است "!

اين روايت از ساخته هاى يوسف بن جعفر خوارزمى است.ذهبى در ميزانش جلد 3 صفحه 329 آن را آورده وگفته است كه جوزى آن را ذكر كرده و گفته است: اين از ساخته هاى يوسف است.

و جوزقانى با سندش آن را آورده و در آخرش افزوده است: " خدا خواسته است كه خليفه بعد از تو ابو بكر صديق باشد ".سپس گفته است: اين حديث ساخته يوسف بن جعفر است.

و در تعبيرديگر آمده است: " خدا آنچه را كه بخواهد انجام مى دهد و خليفه بعد از تو ابوبكر است ". 9- از على امير المومنين بطور مرفوع آمده است: " اى على سه بار از خدا خواستم كه ترا مقدم بدارد، اما قبول نكرد مگر آنكه ابو بكر را مقدم فرمود".

خطيب در تاريخش جلد 11 صفحه 213 آن را با سند نادرست آورده و طبق عادتش از عيب آن سكوت كرده است.و گفته است: اين خبر باطل است و شايد آفت آن على بن حسين كلبى است و ابن حجر در " الفتاوى الحديثه " صفحه 126 آن را تضعيف كرده و سيوطى در " الجامع الكبير " چنانكه در ترتيبش جلد 6 صفحه 139 آمده آن را از فضائل ابى بكر به نقل از ديلمى شمرده است.و محب الدين طبرى در الرياض جلد 1 صفحه150 با همان تعبير و نعبير: " سه مرتبه در باره تو از خدا درخواست كردم او امتناع فرمود مقدم بدارد مگرابو بكر را " آن را آورده و گفته است: اين حديث بعيد است.

امينى مى گويد:

من از سازنده اين روايت و يارانش كه همان حفاظ اين حديثند "يعنى همان امينان بر ودايع علم و دين" مى پرسم: بعد از آنكه فرض كرديم كه امر خلافت در هيچكس جز با تعيين و مشيت خداوند مستقر نمى شود "خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد، و نمى خواهيد جز آنكه خدا بخواهد آن را در على قرار بدهد پيش از آنكه بداند خلافت نرد خدا درباره چه كسى استقرار يافته است؟

پس بر رسول خدا لازم بود كه از خدا بپرسد خلافت پيش او در باره چه كسى استقرار يافته است نه اينكه از خدا در مورد خلافت على طورى در خواست كندكه آسمان ها و فرشتگان بلرزند و اين امر نشانه نادرستى چنين درخواستى است كه، مقام پيامبرمان را بالاتر از سقوط تا اين درجه از پستى مى دانيم!!

وچگونه بر او مخفى بود كه در ميان امتش چه كسى شايستگى براى امر خلافت دارد تا از خدا كسى را براى آن بخواهد كه خداوند و آسمانها و كسانى كه در آنها هستند و مومنان چنين مقامى را براى او شايسته ندانسته از قبول آن امتناع ورزند؟ پناه بخدا از اين چرنديات.

و از سوى ديگر، چرا بايد علم پيامبر در اين مورد از علم ملائكه و آسمانها متاخر باشد با آنكه نيازمندى او و امتش ايجاب مى كرد كه چنين علمى را داشته باشد و خطاب تبلغ متوجه او و تكليف بخضوع متوجه امتش بوده است؟ بعلاوه همه فرشتگان و آسمانها حاملان وحى بسوى پيامبر نبودند تا علمشان ازعلم او مقدم باشد؟

از اينها كه بگذريم چه چيز پيامبر اكرم را وارد مى كرد كه در مورد خلافت على اين چنين مصر باشد و با تاكيد و اصرار ازخدا درخواست كند در صورتيكه خداوند ازپاسخگوئى به او امتناع مى ورزيد و خلافت در خواستش را مى خواست؟ اينهاو ده ها سوال ديگر، مشكلاتى هستند فكر نمى كنم آنها كه اعتماد بر اين روايت دارند بتوانند راهى براى حل آن بيابند، واى بر آن نويسنده اى كه مثل اين دروغها را در كتابش نقل كند و آن را لطيف و عالى خواند و يا آن را بعيد ولى متعضد به احاديث صحيحه بداند خدايا بسوى تو شكايت مى آوريم.

10- خطيب در تاريخش جلد 14 صفحه 24، با اسنادش از ابراهيم بن هانى از هارون مستلمى متوفى در سال 247 ه از يعلى بن اشدق از عبد الله بن جراد آورده كه گفته است: اسبى براى رسول آورده شد تا سوار گردد، او فرمود: كسى