درس ششم: مسائل فلسفه
اكنون لازم است ولو بطور اشاره فهرستى از مسائلى كه در فلسفه اسلامى درباره
آنها تحقيق مىشود، همراه با يك سلسله توضيحات روشنگر، به دست دهيم. مسائل
فلسفى بر محور «موجود» دور مىزند، يعنى آن چيزى كه در فلسفه، از قبيل بدن است
براى پزشكى، و از قبيل عدد است براى حساب، و از قبيل مقدار است براى هندسه،
«موجود بماهو موجود» است، بعبارت ديگر موضوع فلسفه «موجود بماهو موجود» است،
همه بحثهاى فلسفى در اطراف اين موضوع دور مىزند، به تعبير ديگر موضوع فلسفه
«هستى» است.
مسائلى كه در اطراف هستى دور مىزند چند گونه است:
الف - مسائلى كه مربوط است به هستى و دو نقطه مقابل هستى يعنى: ماهيت و
نيستى.
البته در جهان عينى، جز هستى چيزى نيست، هستى در ماوراء ذهن، نقطه مقابل
ندارد. ولى اين ذهن مفهوم ساز بشر دو معنى و دو مفهوم ديگر در مقابل هستى ساخته
است: يكى نيستى، ديگر ماهيت و نيستى.
البته در جهان عينى، جز هستى چيزى نيست، هستى در ماوراء ذهن، نقطه مقابل
ندارد. ولى اين ذهن مفهوم ساز بشر دو معنى و دو مفهوم ديگر در مقابل هستى ساخته
است: يكى نيستى، ديگر ماهيت (البته ماهيتها). يك سلسله مسائل فلسفه، خصوصا در
حكمت متعاليه، مسائل مربوط به وجود و ماهيت است، و يك سلسله مسائل ديگر مسائل
مربوط به هستى و نيستى است.
ب - دسته ديگر مسائل مربوط به اقسام هستى است. هستى به نوبه خود اقسامى دارد
كه به منزله انواع آن به شمار مىروند و به عبارت ديگر: هستى داراى تقسيماتى
است، از قبيل: تقسيم به عينى و ذهنى، تقسيم به واجب و ممكن، تقسيم به حادث و
قديم، تقسيم به ثابت و متغير، تقسيم به واحد و كثير، تقسيم به قوه و فعل، تقسيم
به جوهر و عرض، البته مقصود تقسيمات اوليه هستى استيعنى تقسيماتى كه بر هستى
وارد مىشود از آن جهت كه هستى است.
مثلا انقسام به سفيد و سياه يا بزرگ و كوچك، مساوى و نامساوى، طاق و جفت،
بلند و كوتاه و امثال اينها از انقسامات موجود بما هو موجود نيست، بلكه از
انقسامات موجود بما هو جسم يا موجود بما هو متكمم (كميت پذير) است، يعنى جسميت
از آن جهت كه جسميت و يا كميت از آن جهت كه كميت است اين انقسامات را مىپذيرد.
اما انقسام به واحد و كثير و واجب و ممكن انقسام به موجود بماهو موجود
استدر فلسفه راجع به ملاك اين انقسامات و تشخيص اينكه چه انقسامى از انقسامات
موجود بماهو موجود است و چه انقسامى از اين انقسامات نيست تحقيق دقيق شده است،
احيانا به موارى بر مىخوريم كه برخى تقسيمات را بعضى از فلاسفه از تقسيمات جسم
بما هو جسم مىدانستهاند و خارج از حوزه فلسفه اولى فرض مىكردهاند و بعضى
ديگر به دلائلى آنها را از تقسيمات موجود بما هو موجود دانسته و داخل در حوزه
فلسفه اولى شمردهاند و ما در همين درسها به بعضى از آنها اشاره خواهيم كرد.
ج - دسته ديگر، مسائلى است كه مربوط است به قوانين كلى حاكم بر هستى از
قبيل: عليت، سنخيت علت و معلول، ضرورت حاكم بر نظام علت و معلول، تقدم و تاخر و
معيت در مراتب هستى.
د - برخى ديگر مسائل مربوط به اثبات طبقات هستى يا عوالم هستى است. يعنى
هستى طبقات و عوالم خاص دارد. حكماى اسلامى به چهار عالم كلى يا به چهار نشاه
معتقدند:
عالم طبيعتيا ناسوت.
عالم مثال يا ملكوت
عالم عقول يا جبروت
عالم الوهيتيا لاهوت
عالم ناسوت، يعنى عالم ماده و حركت وزمان و مكان، و به عبارت ديگر عالم
طبيعت و محسوسات يا عالم دنيا.
عالم مثال يا ملكوت، يعنى عالمى برتر از طبيعت كه داراى صور و ابعاد هست اما
فاقد حركت و زمان و تغيير است.
عالم جبروت، يعنى عالم عقول، يا عالم معنى كه از صور و اشباح مبراست و فوق
عالم ملكوت است.
عالم لاهوت يعنى عالم الوهيت و احديت.
ه - برخى ديگر مسائل مربوط به روابط عالم طبيعت با عوالم مافوق خود است به
عبارت بهتر مربوط است به سير نزولى هستى از لاهوت تا طبيعت و سير صعودى طبيعت
به عوالم بالاتر، مخصوصا در مورد انسان كه به نام «معاد» خوانده مىشود و بخش
عظيمى را در حكمت متعاليه اشغال كرده است.
وجود و ماهيت:
در باب وجود و ماهيت، مهمترين بحث اين است كه آيا وجود اصيل استيا ماهيت
مقصود اين است كه ما در اشياء همواره دو معنى تشخيص مىدهيم و هر دو معنى را
درباره آنها صادق مىدانيم. آن دو چيز يكى هستى است و ديگرى چيستى. مثلا
«مىدانيم كه انسان هست، درخت هست، عدد هست، مقدار هست ... اما عدد يك چيستى و
يك ماهيت (1) دارد و انسان ماهيت و چيستى ديگرى. اگر بگوئيم عدد
چيستيك پاسخ دارد و اگر بگوئيم انسان چيست پاسخ ديگرى دارد.
خيلى چيزها هستى روشنى دارند، يعنى مىدانيم كه هستند اما نمىدانيم كه
چيستند مثلا مىدانيم كه حيات هست، برق هست اما نمىدانيم كه حيات چيست، برق
چيست.
بسيار چيزها را مىدانيم كه چيستند، مثلا «دائره» تعريف روشنى پيش ما دارد
و مىدانيم دائره چيست؟ اما نمىدانيم در طبيعت عينى دائره واقعى وجود دارد يا
ندارد. پس معلوم مىشود كه هستى غير از چيستى است.
از طرفى مىدانيم كه اين كثرت، يعنى دوگانگى ماهيت و وجود صرفا، ذهنى
استيعنى در ظرف خارج، هر چيزى دو چيز نيست پس يكى از اين دو عينى و اصيل است و
ديگرى اعتبارى و غير اصيل.
البته اين بحث دامنه درازى دارد و غرض ما در اين كليات، آشنائى با اصطلاح
است. آنچه اينجا بايد بدانيم اين است كه مساله اصالت وجود و ماهيتسابقه تاريخى
زيادى ندارد.
اين مساله در جهان اسلام ابتكار شده است. فارابى و بو على و خواجه نصير
الدين طوسى و حتى شيخ اشراق بحثى به عنوان اصالت ماهيت و اصالت وجود طرح
نكردهاند. اين بحث در زمان «ميرداماد» (اوائل قرن يازدهم هجرى) وارد فلسفه شد.
ميرداماد اصالت ماهيتى بود، اما شاگرد نامدارش «صدر المتالهين» اصالت وجود
را به اثبات رساند و از آن تاريخ همه فلاسفهاى كه انديشه قابل توجهى داشتهاند
اصالت وجودى بودهاند. ما در جلد سوم اصول فلسفه و روش رئاليسم نقش خاص عرفا و
متكلمين و فلسفه را در مقدماتى كه منتهى به پيدايش اين فكر فلسفى براى صدر
المتالهين گشت تا اندازهاى بيان كردهايم.
ضمنا اين نكته نيز خوب است گفته شود كه در عصر ما، فلسفهاى رونق گرفته كه
آن نيز گاهى بنام فلسفه اصالت وجود خوانده مىشود و آن فلسفه اگزيستانسياليسم
است. آنچه در اين فلسفه به نام اصالت وجود خوانده مىشود مربوط به انسان است و
درباره اين مطلب است كه انسان بر خلاف ساير اشياء يك ماهيت مشخص پيش بينى شده و
يك قالب معين طبيعى ندارد، انسان چيستى خود را خود طرح ريزى مىكند و خود
مىسازد. اين مطلب تا حدود زيادى مطلب درستى است و در فلسفه اسلامى تاييد شده
است. ولى آنچه در فلسفه اسلامى به نام اصالت وجود خوانده مىشود اولا اختصاص به
انسان ندارد، مربوط است به همه جهان، ثانيا در اصالت وجود اسلامى بحث درباره
اصالت بمعنى عينيت، در مقابل اعتباريت و ذهنيت است و بحث اگزيستانسياليسم
درباره اصالت به معنى تقدم است و به هر حال اين دو را نبايد يكى پنداشت.