درس چهارم: روشهاى فكرى اسلامى
در درس قبل، مختصر توضيحى درباره روش فلسفى اشراقى و روش فلسفى مشائى داديم
و گفتيم ميان اشراقيون و مشائيون يك سلسله اختلافات اساسى در مسائل فلسفى وجود
دارد و گفتيم كه بنا بر مشهور افلاطون، سرسلسله اشراقيون و ارسطو، سرسلسله
مشائيون به شمار مىرود. و هم اشاره شد كه در دوره اسلامى اين دو مكتب ادامه
يافت، برخى از فلاسفه اسلامى روش اشراقى دارند برخى ديگر روش مشائى.
نظر به اينكه در جهان اسلامى روشهاى فكرى ديگر هم بوده است كه با روش اشراقى
و مشائى مغايرت داشته است و آنها نيز نقشى اصيل و اساسى در تحول فرهنگ اسلامى
داشتهاند ناچاريم به آنها نيز اشاره كنيم:
در ميان ساير روشها آنچه مهم و قابل ذكر است دو روش است:
1- روش عرفانى:
2- روش كلامى:
عرفا و هم چنين متكلمين به هيچ وجه خود را تابع فلاسفه اعم از اشراقى و
مشائى، نمىدانستهاند و در مقابل آنها ايستادگى به خرج دادهاند و تصادمهايى
ميان آنها و فلاسفه رخ داده است و همين تصادمها در سرنوشت فلسفه اسلامى تاثير
بسزائى داشته است. عرفان و كلام علاوه بر آنكه از طريق معارضه و تصادم به فلسفه
اسلامى تحرك بخشيدهاند افقهاى تازه نيز براى فلاسفه گشودهاند.
بسيارى از مسائلى كه در فلسفه اسلامى مطرح است، اولين بار وسيله متكلمين و
عرفا مطرح شده است. هر چند اظهار نظر فلسفه با اظهار نظر عرفا و متكلمين متفاوت
است.
عليهذا مجموع روشهاى فكرى اسلامى چهار روش است و متفكران اسلامى چهار دسته
بودهاند. بديهى است كه مقصود ما روشهاى فكريى است كه به معنى عام رنگ فلسفى
دارد يعنى نوعى هستى شناسى و جهان شناسى است، ما در اين درس كه درباره كليات
فلسفه بحث مىكنيم، كارى به روشهاى فكرى فقهى يا تفسيرى يا حديثى يا ادبى يا
سياسى يا اخلاقى نداريم كه آنها داستانى ديگر دارند.
نكته ديگر اين است كه همه اين روشها تحت تاثير تعليمات اسلامى رنگ مخصوصى
پيدا كردهاند و با مشابههاى خود در خارج از حوزه اسلامى تفاوتهائى داشته و
دارند. و به عبارت ديگر: روح خاص فرهنگ اسلامى بر همه آنها حاكم است.
آن چهار روش فكرى، عبارت است از:
1- روش فلسفى استدلالى مشائى، اين روش پيروان زيادى دارداكثر فلاسفه اسلامى
پيرو اين روش بودهاند. الكندى، فارابى، بو على سينا، خواجه نصير الدين طوسى،
ميرداماد، ابن رشد اندلسى، ابن باجه اندلسى، ابن الصائغ اندلسى، مشائى مسلك
بودهاند. مظهر و نماينده كامل اين مكتب بو على سينا است. كتابهاى فلسفى بو على
از قبيل شفا، اشارات، نجات، دانشنامه علائى، مبدء و معاد، تعليقات مباحثات،
عيون الحكمه همه حكمت مشاء است. در اين روش تكيه فقط بر استدلال و برهان عقلى
است و بس.
2- روش فلسفى اشراقى. اين روش نسبت به روش مشائى پيروان كمترى دارد. آن كس
كه اين روش را احياء كرد «شيخ اشراق» بود. قطب الدين شيرازى، شهر زورى و
عدهاى ديگر روش اشراقى داشتهاند. خود شيخ اشراق، مظهر و نماينده كامل اين
مكتب به شمار مىرود. شيخ اشراق كتب زيادى نوشته است از قبيل حكمة الاشراق،
تلويحات، مطارحات، مقاومات، هياكل النور. معروفترين آنها كتاب حكمة الاشراق است
و تنها اين كتاب است كه صد در صد روش اشراقى دارد. شيخ اشراق برخى رسالهها به
فارسى دارد از قبيل: آواز پر جبرئيل، عقل سرخ و غيره.
در اين روش به دو چيز تكيه مىشود: استدلال و برهان عقلى، و ديگر مجاهده و
تصفيه نفس. به حسب اين روش، تنها با نيروى استدلال و برهان عقلى نتوان حقائق
جهانرا اكتشاف كرد.
3- روش سلوكى عرفانى. روش عرفان و تصوف فقط و فقط بر تصفيه نفس بر اساس سلوك
الى الله و تقرب به حق تا مرحله وصول به حقيقت تكيه دارد و به هيچوجه اعتمادى
به استدلالات عقلى ندارد اين روش پاى استدلاليان را چوبين مىداند. به حسب اين
روش، هدف تنها كشف حقيقت نيست، بلكه رسيدن به حقيقت است.
روش عرفانى پيروان زيادى دارد و عرفاى نامدارى در جهان اسلام ظهور كردهاند.
از آن جمله بايزد بسطامى، حلاج شبلى، جنيد بغدادى، ذوالنون مصرى، ابو سعيد ابو
الخير، خواجه عبد الله انصارى، ابوطالب مكى، ابو نصر سراج، ابو القاسم قشيرى،
محيى الدين عربى اندلسى، ابن فارض مصرى، مولوى رومى را بايد نام برد، مظهر و
نماينده كامل عرفان اسلامى كه عرفان را به صورت يك علم مضبوط در آورده و پس از
او هر كس آمده تحت تاثير شديد او بوده است، محيى الدين عربى است.
روش سلوكى عرفانى با روش فلسفى اشراقى يك وجه اشتراك دارد و دو جه اختلاف،
وجه اشتراك آن دو تكيه بر اصلاح و تهذيب و تصفيه نفس است اما دو وجه امتياز يكى
اين است كه عارف استدلال را به كلى طرد مىكند ولى فيلسوف اشراقى آن را حفظ
مىنمايد و فكر و تصفيه را به كمك يكديگر مىگيرد، ديگر هدف فيلسوف اشراقى
مانند هر فيلسوف ديگر كشف حقيقت است اما هدف عارف وصول به حقيقت است.
4- روش استدلالى كلامى - متكلمين مانند فلاسفه مشاء تكيهشان بر استدلالات
عقلى است ولى با دو تفاوت:
يكى اينكه اصول و مبادى عقلى كه متكلمين بحثهاى خود را از آنجا آغاز مىكنند
با اصول و مبادى عقلى كه فلاسفه بحثخود را از آنجا آغاز مىكنند متفاوت است.
متكلمين خصوصا معتزله مهمترين اصل متعارفى كه بكار مىبرند «حسن و قبح» است با
اين تفاوت كه معتزله حسن و قبح را عقلى مىدانند و اشاعره، شرعى. معتزله يك
سلسله اصول و قواعد، بر اين اصل مترتب كردهاند از قبيل «قاعده لطف» و «وجوب
اصلح» بر بارى تعالى و بسيار مطالب ديگر.
ولى فلاسفه اصل حسن و قبح را يك اصل اعتبارى و بشرى مىدانند، از قبيل
مقبولات و معقولات عملى كه در منطق مطرح است و فقط در «جدل» قابل استفاده است
نه در «برهان» از اين رو فلاسفه كلام را «حكمت جدلى» مىخوانند نه «حكمت
برهانى».
يكى ديگر اينكه متكلم، بر خلاف فيلسوف، خود را «متعهد» مىداند، متعهد به
دفاع از حريم اسلام. بحث فيلسوفانه يك بحث آزاد استيعنى فيلسوف هدفش قبلا
تعيين نشده كه از چه عقيدهاى دفاع كند ولى هدف متكلم قبلا تعيين شده است.
روش كلامى به نوبه خود به سه روش منشعب مىشود:
روش كلامى به نوبه خود به سه روش منشعب مىشود:
الف - روش كلامى معتزلى.
ب - روش كلامى اشعرى.
ج - روش كلامى شيعى.
شرح كامل هر يك از اين روشها در اين درس ميسر نيست و نيازمند بحث جداگانهاى
است. معتزله زيادند، ابو الهذيل علاف، نظام، جاحظ، ابو عبيده معمر بن مثنى كه
در قرنهاى دوم و سوم هجرى مىزيستهاند و قاضى عبد الجبار معتزلى در قرن چهارم
و زمخشرى در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم مظاهر و نماينده مكتب معتزله به
شمار مىروند. و شيخ ابو الحسن اشعرى متوفى در سال 330 هجرى مظهر و نماينده
كامل مكتب اشعرى مىرود. قاضى ابو بكر باقلانى و امام الحرمين جوينى و غزالى، و
فخر الدين رازى روش اشعرى داشتهاند.
متكلمين شيعى نيز زياد بودهاند. هشام بن الحكم كه از اصحاب امام جعفر صادق
عليه السلام استيكى متكلم شيعى است. خاندان نوبختى كه يك خاندان ايرانى شيعى
مىباشند متكلمان زبردستى داشتهاند شيخ مفيد و سيد مرتضى علم الهدى نيز از
متكلمان شيعه به شمار مىروند مظهر و نماينده كامل كلام شيعى خواجه نصير الدين
طوسى است. كتاب تجريد العقائد خواجه يكى از معروفترين كتب كلام استخواجه
فيلسوف و رياضى دان هم هست، بعد از خواجه سرنوشت كلام به كلى تغيير كرد و بيشتر
رنگ فلسفى به خود گرفت.
در ميان كتب كلامى اهل تسنن «شرح مواقف» - كه متن آن از قاضى عضد ايجى
معاصر و ممدوح حافظ است، و شرح آن از مىرسيد شريف جرجانى است - از همه معروفتر
است، كتاب مواقف، سخت تحت تاثير كتاب تجريد العقائد است.