درس هشتم: تقسيمات قضايا
براى قضايا انواعى تقسيم وجود دارد كه عبارتند از: تقسيم به حسب نسبتحكميه
(رابطه).
تقسيم به حسب موضوع.
تقسيم به حسب محمول.
تقسيم به حسب سور.
تقسيم به حسب جهت.
حمليه و شرطيه
قضيه به حسب رابطه و نسبتحكميه بر دو قسم است: حمليه - شرطيه.
قضيه حمليه قضيهاى است كه مركب شده باشد از: موضوع، محمول، نسبتحكميه.
ما آنگاه كه قضيهاى را در ذهن خود تصور مىكنيم و سپس آن را مورد تصديق
قرار مىدهيم گاهى به اين نحو است كه يك چيز را موضوع قرار مىدهيم يعنى آن را
در عالم ذهن خود «مىنهيم» و چيز ديگر را محمول قرار مىدهيم يعنى آن را بر
موضوع حمل مىكنيم و به عبارت ديگر آن را بر موضوع بار مىكنيم. و به تعبير
ديگر: در قضيه حمليه حكم مىكنيم به ثبوت چيزى براى چيزى. در اثر نهادن يك
موضوع و بار كردن چيزى بر آن، نسبت ميان آنها بر قرار مىشود و به اين صورت
قضيه درست مىشود.
مثلا مىگوئيم: زيد ايستاده است. و يا مىگوئيم: عمرو نشسته است، كلمه «زيد»
موضوع را بيان مىكند و كلمه «ايستاده» محمول را و كلمه «است» نسبتحكميه را،
در حقيقت ما زيد را در عالم ذهن خود نهادهايم و ايستادن را بر او بار كردهايم
و ميان زيد و ايستاده رابطه و نسبت بر قرار كردهايم و با اين ترتيب قضيه بوجود
آوردهايم.
موضوع و محمول در قضيه حمليه دو طرف نسبت مىباشند، اين دو طرف همواره بايد
مفرد باشند و يا مركب غير تمام، اگر بگوئيم آب هنداونه مفيد است، موضوع قضيه يك
مركب ناقص است ولى هرگز ممكن نيست كه يك طرف يا هر دو طرف قضيه حمليه مركب تام
باشد.
نوع رابطه در قضاياى حمليه رابطه اتحادى است كه با كلمه «است» در زبان
فارسى بيان مىشود. مثلا اگر مىگوئيم زيد ايستاده است در واقع حكم كردهايم كه
زيد و ايستاده و در خارج يك چيز را تشكيل مىدهند و با يكديگر متحد شدهاند.
ولى گاهى كه قضيه را در ذهن خود تصور مىكنيم و سپس آن را مورد تصديق قرار
مىدهيم، به نحو بالا نيست، يعنى در آن چيزى بر چيزى بار نشده است، و به عبارت
ديگر در آن حكم به ثبوت چيزى براى چيزى نشده است بلكه حكم شده است به مشروط
بودن مفاد يك قضيه به مفاد قضيه ديگر، به عبارت ديگر حكم شد است به «معلق»
بودن مفاد يك قضيه به مفاد قضيه ديگر. مثل اينكه مىگوئيم: «اگر زيد ايستاده
است عمرو نشسته است» و يا مىگوئيم: «يا زيد ايستاده است، يا عمرو نشسته است»
كه در حقيقت، معنى اين است اگر زيد ايستاده است عمرو نشسته است و اگر عمرو
نشسته است زيد ايستاده است. اينگونه قضايا را «قضيه شرطيه» مىنامند.
قضيه شرطيه نيز مانند قضيه حمليه دو طرف دارد و يك نسبت، ولى بر خلاف حمليه،
هر يك از دو طرف شرطيه يك مركب تام خبرى است، يعنى يك قضيه است، و ميان دو قضيه
رابطه و نسبت بر قرار شده است. يعنى از دو قضيه و يك نسبتيك قضيه بزرگتر به
وجود آمده است.
قضيه شرطيه به نوبه خود بر دو قسم است، يا متصله است و يا منفصله، زيرا
رابطهاى كه در قضيه شرطيه دو طرف را به يكديگر پيوند مىدهد، يا از نوع
پيوستگى و تلازم است و يا از نوع گسستگى و تعاند.
تلازم يا پيوستگى يعنى يك طرف مستلزم ديگر است، هر جا كه اين طرف هست آن طرف
هم هست. مثل اينكه مىگوئيم: هر وقت ابرها رعد مىزنند پس صداى رعد شنيده
مىشود، يا مىگوييم: زيد ايستاده است عمرو نشسته است، يعنى جهيدن برق ملازم
است با پيدايش صدا، و نشست عمرو ملازم است با ايستادن زيد، رابطه تعاند بر عكس
است، يعنى مىخواهيم بگوئيم ميان دو طرف نوعى عدم وفاق وجود دارد، اگر اين طرف
باشد آن طرف نخواهد بود و اگر آن طرف باشد اين طرف نخواهد بود، مثل آنكه
مىگوئيم: عدد يا جفت استيا طاق، يعنى امكان ندارد يك عدد خاص هم جفت باشد و
هم طاق. و مثل آنكه مىگوئيم يا زيد ايستاده است و يا عمرو نشسته است. يعنى
عملا ممكن نيست كه هم زيد ايستاده باشد و هم عمرو نشسته.
در قضاياى شرطيه متصله كه رابطه ميان دو طرف تلازم است واضح است كه يك نوع
تعليق و اشتراط در كار است. مثل اين كه مىگوئيم: اگر برق در ابر بجهد آواز رعد
شنيده مىشود، يعنى شنيدن آواز رعد مشروط و معلق است به جهيدن برق، پس شرطيه
ناميدن قضايا متصله روشن است. ولى در قضاياى منفصله كه رابطه از نوع تعاند است
مثل: عدد يا جفت است و يا طاق، تعليق و اشتراط در ظاهر لفظ نيست ولى در حقيقت
مثل اين است كه هر كدام مشروط و معلقند به عدم ديگرى، يعنى اگر جفت است طاق
نيست و اگر طاق است جفت نيست، و اگر جفت نيست طاق است و اگر طاق نيست جفت است.
پس معلوم شد كه قضيه در تقسيم اولى منقسم است به: حمليه و شرطيه، و قضيه
شرطيه منقسم است به متصله و منفصله.
و هم معلوم شد كه قضيه حمليه كوچكترين واحد قضيه است. زيرا قضاياى حمليه از
تركيب مفردها يا مركبهاى ناقص بوجود مىآيد اما قضاياى شرطيه از تركيب چند قضيه
حمليه و يا از تركيب چند شرطيه كوچكتر بوجود مىآيند كه آن شرطيههاى كوچكترى
در نهايت امر از حمليههائى تركيب شدهاند.
در قضاياى شرطيه دو طرف را مقدم و تالى مىخوانند يعنى جزء اول «مقدم» و
جزء دوم «تالى» خوانده مىشود. بر خلاف حمليه كه جزء اول را موضوع و جزء دوم
را محمول مىخوانند.
قضيه شرطيه متصله همواره در زبان فارسى با الفاظى از قبيل «اگر» «چنانچه»
«هر زمان» و امثال اينها و در عربى با الفاظى از قبيل «ان» «اذا» «بينما»
«كلما» توام است و قضيه شرطيه منفصله در زبان فارسى با لفظ «يا» و در زبان عربى
با الفاظى از قبيل «او» «اما» و امثال اينها توام است.
موجبه و سالبه
تقسيم قضيه به حمليه و شرطيه، چنانكه ديديم تقسيمى بود به حسب رابطه و
سبتحكميه اگر رابطه اتحادى باشد قضيه حمليه است و اگر رابطه از نوع تلازم يا
تعاند باشد شرطيه است.
تقسيم قضيه به حسب رابطه به گونه ديگر هم هست و آن اين كه در هر قضيه يا اين
است كه رابطه (اعم از اتحادى يا تلازمى يا تعاندى) اثبات مىشود و يا رابطه نفى
مىشود. اولى را قضيه موجبه و دومى را قضيه سالبه مىخوانند. مثلا اگر بگوئيم
«زيد ايستاده است» قضيه حمليه موجبه است و اگر بگوييم «چنين نيست كه زيد
ايستاده است» قضيه حمليه سالبه است. اگر بگوئيم: اگر«بارندگى زياد باشد محصول
فراوان است» قضيه شرطيه متصله موجبه است و اگر بگوئيم: اگر باران به كوهستان
نبارد به سالى دجله گردد خشك رودى شرطيه متصله سالبه است.
اگر بگوئيم «عدد يا جفت استيا طاق» قضيه شرطيه منفصله موجبه است و اگر
بگوئيم «نه چنين است كه عدد يا جفت استيا عددى ديگر» قضيه شرطيه منفصله است.
قضيه محصوره و غير محصوره
قضاياى حمليه به حسب موضوع نيز تقسيم مىپذيرند. زيرا موضوع قضيه حمليه يا
جزئى حقيقى استيعنى يك فرد و يك شخص است و يا يك معنى كلى است.
اگر موضوع قضيه يك شخص باشد آن قضيه را «قضيه شخصيه» مىخوانند مانند «زيد
ايستاده است» «من به مكه رفتم». «قضاياى شخصيه» در محاورات زياد به كار
مىروند ولى در علوم به كار نمىروند، يعنى مسائل علوم از نوع قضاياى كليه است.
و اگر موضوع قضيه يك معنى كلى باشد، اين نيز به نوبه خود بر دو قسم است: يا
اين است ك آن كلى خودش از آن جهت كه يك كلى است و در ذهن است موضوع قرار داده
شده است و يا اين است كه آيينه قرار داده شده براى افراد.
بعبارت ديگر: كلى در ذهن دو گونه است گاهى «مافيه ينظر» استيعنى خودش منظور
ذهن است و گاهى «ما به ينظر» يعنى خودش منظور ذهن نيست، افرادش منظور ذهن
مىباشند و مفهوم كلى وسيلهاى براى بيان حكم افراد كلى. از لحاظ اول مانند
آينهاى است كه خود آينه را مىبينيم و تماشا مىكنيم و از لحاظ دوم مانند
آينهاى است كه در آن صورتها را مىنگريم.
مثلا گاهى مىگوئيم: انسان نوع است، حيوان جنس است. بديهى است كه مقصود اين
است كه طبيعت انسان از آن نظر كه در ذهن است و كلى است نوع است و طبيعى حيوان
از آن نظر كه در ذهن است و كلى است جنس است و بديهى است كه مقصود اين نيست كه
افراد انسان و افراد حيوان نوع يا جنسند.
اما گاهى مىگوئيم: انسان تعجب مىكند، انسان مىخندد. در اينجا مقصود افراد
انسانند يعنى افراد انسان تعجب مىكنند و بديهى است كه در اينجا مقصود اين نيست
كه طبيعت كلى انسان كه در ذهن است تعجب كننده است.
قضاياى قسم اول، يعنى قضايايى كه موضوع آن قضايا طبيعت كلى است و طبيعت كلى
از آن جهت كه يك كلى است و در ذهن است موضوع قرار داده شده باشد، قضاياى طبيعيه
ناميده مىشود. مثل انسان كلى است، انسان نوع است، انسان اخص از حيوان است،
انسان اعم از زيد است و امثال اينها.
قضاياى طبيعيه، صرفا در فلسفه الهى كه درباره ماهيات تحقيق مىشود مورد
استعمال دارد، ولى در علوم ديگر هيچ گاه بكار نمىآيند.
آنجا كه طبيعت كلى وسيلهاى براى ارائه افراد باشد به نوبه خود بر دو قسم
است مثل اينكه بگوئيم: انسان عجول است، همه انسانها با فطرت توحيد زاده
مىشوند، بعضى انسانها سفيد پوستند، و امثال اينها، يا بيان كميت افراد شده كه
همه افراد يا بعضى، يا نشده است، اگر نشده باشد قضيه ما «قضيه مهمله» ناميده
مىشود. قضاياى مهمله نه در علوم و نه در فلسفه اعتبار مستقل ندارند، آنها را
بايد در رديف قضاياى جزئيه محصوره حساب كرد مثل آن كه بگوئيم: انسان عجول است
ولى روشن نكنيم كه همه انسانها يا بعضى انسانها عجولند.
اما اگر بيان كميت افراد شده باشد كه همه افراد يا بعضى افراد است «محصوره»
ناميده مىشود، اگر بيان شده باشد كه همه افراد چنينند محصوره كليه ناميده
مىشود و اگر بيان شده باشد كه بعضى افراد چنينند محصوره جزئيه ناميده مىشود.
پس محصوره بر دو قسم است كليه و جزئيه، و از آن نظر كه هر قضيهاى ممكن است
موجبه باشد و ممكن استسالبه باشد پس قضاياى محصوره مجموعا چهار نوع است:
موجبه كليه. مثل كل انسان حيوان، يعنى هر انسانى حيوان است.
سالبه كليه. مثل لا شىء من الانسان بحجر، يعنى هيچ انسانى سنگ نيست.
موجبه جزئيه. مثل بعض الحيوان انسان يعنى حيوانها انسانند.
سالبه جزئيه. مثل بعض الحيوان ليس بانسان - يعنى حيوانها انسان نيستند.
اين چهار نوع قضيه بنام «محصورات اربعه» معروفند و آنچه در علوم به كار
مىرود همين محصورات چهار گانه است. نه شخصيه و نه طبيعيه و نه مهمله از اين رو
منطق بيشتر به محصورات چهار گانه مىپردازد.
در قضاياى محصوره، آن چيزى كه دلالت مىكند بر اين كه همه افراد يا بعضى
افراد، مورد نظر است «سور» قضيه ناميده مىشود. مثلا آنجا كه مىگوئيم: هر
انسانى حيوان است، كلمه «هر» سور قضيه است، و آنجا كه مىگوئيم برخى حيوانها
انسانند، كلمه «برخى» سوره قضيه است. و اين كه مىگوئيم «هيچ گياهى در
شورهزار نمىرويد» كلمه «هيچ» سور است و اين كه مىگوئيم «بعضى درختان در
گرمسير رشد نمىكنند» كلمه «بعضى ... نه» سور است. در عربى كلمات «كل» «لا
شىء» «بعض» «ليس بعض» سوره به شمار مىروند.
قضايا يك سلسله تقسيمات ديگر نيز دارند مانند تقسيم قضيه به: محصله و معدوله
و يا تقسيم قضيه به خارجيه و ذهنيه و حقيقيه، توضيح آنها را از كتب منطق بايد
جستجو كرد. ما كه اكنون كلياتى از منطق را مورد بحث قرار مىدهيم نمىتوانيم
وارد بحث آنها شويم. همچنانكه تقسيم ديگرى نيز قضيه دارد به: مطلقه و موجهه و
قضاياى موجهه نيز به نوبه خود تقسيم مىشوند به ضروريه و دائمه و ممكنه و غيره
كه بحث در آنها از عهده درس ما خارج است. همين قدر توضيح مىدهيم كه رابطه و
نسبت ميان دو چيز در آنجا كه مثلا مىگوئيم هر الف ب است گاهى به نحوى است كه
بايد باشد و محال است كه نباشد، در اينجا مىگوئيم هر الف ب است بالضروره، و
گاهى به نحوى است كه ممكن است نباشد، در اينجا مىگوئيم هر الف ب است بالامكان.
ضرورت به نوبه خود اقسامى دارد كه وارد بحث آن نمىشويم و به هر حال ضرورت و
امكان را جهت قضايا مىنامند و قضيهاى كه در آن ذكر جهتشده باشد «قضيه
موجهه» خوانده مىشود. و اگر ذكر جهت نشده باشد «قضيه مطلقه» ناميده مىشود.
قضيه شرطيه متصله نيز به نوبه خود تقسيم مىشود به حقيقيه و مانعة الجمع و
مانعة الخلو. چنانكه در منطق با مثالهايش مسطور است. و ما براى اختصار از ذكر
آنها خوددارى مىكنيم.