يزيد سعى مى كند جنايت را به گـردن ابن زيـاد
بيندازد
هـرچـه از حضور اسرا در مجلس يزيد بيشتر مى گذشت و هر اتفاق
جديدى كه رخ مى داد، بـيـشـتر از پيش ، باعث ريختن آبروى يزيد و اثبات
حقانيت سيدالشهداء عليه السّلام مى شد. يزيد هرگز تصور نمى كرد مساءله
اى پيش بيايد كه به ضرر او و حكومتش تمام شـود و گرنه هيچ وقت حدود
چهارصد نفر از سران شام يا افراد خارجى را به اين مجلس دعـوت نـمـى
كـرد. امـا اتـفـاقـات غـافـلگـيـر كـنـنـده اى كـه بـه دنبال هم به
وقوع پيوست ، اساس حكومت پوشالى بنى اميه را زير و رو كرد.
مـردى شامى ابتدا تصور مى كرد اسرا غيرمسلمانند اما همينكه از حسب و
نسب آنان آگاه شد، بـه كـشندگان حسين عليه السّلام نفرين كرد و به
دستور يزيد كشته شد. سر مطهر امام حسين عليه السّلام را چون پيش يزيد
قرار دادند و او با چوب به لب و دندان امام نواخت و مورد اعتراض
((ابوبرزه اسلمى )) قرار
گرفت كه يزيد دستور داد او را از مجلس بيرون انـداخـتـنـد، زينب كبرى
عليهاالسّلام خطبه اى آتشين ايراد كرد كه شرح آن گذشت . و همين خـطـبـه
لرزه بـر اركـان حـكـومت اموى انداخت . يزيد با اطرافيان خود راجع به
سرنوشت اسرا مشورت كرد و آنان راءى به كشتن اسرا دادند، ولى
((نعمان بن بشير)) گفت :
بنگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اسيران چگونه رفتارى داشت ، تو
نيز چنان كن .
حـضـرت امـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـّلام كـه حـدود چـهـار سـال و
چـند ماه از سن مباركش مى گذشت
(62) ، نسبت به راءى اطرافيان يزيد اعـتـراض كـرد و فـرمـود:((اى
يـزيد! اهل مجلس فرعون در مورد موسى و هارون به عدالت راءى دادنـد و
اهـل مـجـلس تو برخلاف اهل مجلس فرعون رفتار كردند و اين بدان سبب است
كـه آنـان حـلالزاده بـودنـد، ولى اطـرافـيـان تـو حـلالزاده
نـيـسـتـنـد وگـرنـه بـه قتل فرزندان پيامبر راءى نمى دادند)).
(63)
سـر مطهر امام حسين عليه السّلام در زير چوب خيزران با صداى بلند تلاوت
قرآن نمود كـه بـاعـث شـگفتى بيشتر اهل مجلس شد. مرد شامى از يزيد
خواست كه ((فاطمه حوريه ))
دخـتـر امام حسين عليه السّلام را به عنوان كنيز به او ببخشد كه با
اعتراض حضرت زينب كبرى عليهاالسّلام رو به رو شد و زينب عليهاالسّلام
فرمود:((نه ، اين فاسق نمى تواند چنين كارى كند
مگر اينكه از دين جدم خارج شود)).
(64)
آن شامى از يزيد پرسيد اين زن كيست ؟ يزيد گفت : آن دختر فاطمه فرزند
حسين بن على و اين زن زينب ، دختر على است .
شـامـى گـفـت : اى يـزيـد! لعـنـت خـدا بر تو باد! آيا تو فرزندان
پيغمبر را مى كشى و اهـل بـيـتـش را اسـير مى كنى ؟ من فكر مى كردم
اينان اسيران رومى هستند. يزيد برآشفت و دستور قتل آن مرد را صادر كرد.
(65)
مـجـلس ، لحـظـه بـه لحظه بيشتر متشنج مى شد، با هر اتفاقى عده اى از
خواب بيدار مى شـدنـد، سـفـير روم همينكه فهيمد يزيد پسر پيغمبر صلّى
اللّه عليه و آله ا شهيد كرده ، شـديـدا اعـتـراض كرد. يزيد دستور داد
او را هم بكشند، آن نصرانى گفت : ديشب در خواب پـيـغـمـبـر اسـلام
صـلّى اللّه عـليـه و آله ه مـن وعـده بهشت داد، من اكنون به وحدانيّت
خدا و رسالت محمد صلّى اللّه عليه و آله شهادت مى دهم و از كشته شدن هم
باكى ندارم . سپس سـر مـقـدس امـام حـسـين عليه السّلام را بوسه زد و
در همان حالت او را شهيد كردند
(66) .
بعيد نيست شهادت سفير روم در مجلسى غير اين مجلس اتفاق افتاده باشد؛
زيرا به طورى كـه از اسـناد و روايات فهميده مى شود، شهادت سفير روم
چند روز بعد از ورود اسرا به دمـشـق بـوده اسـت . بـه هـرحـال ، يـزيـد
از هـر تـلاشـى نـتـيجه عكس مى گرفت و اسيران اهل بيت از هر فرصتى
استفاده كرده و حقانيّت خودشان را ثابت مى كردند.
يزيد دستور داد اهل بيت رسالت را به محلّى بردند و حضرت سجاد عليه
السّلام راباخود به مسجد برد. در مسجد، يزيد خطيبى را بر بالاى منبر
فرستاد و او نيز كه به برنامه خود آشنا بود، شروع به ناسزاگويى به على
عليه السّلام امام حسين عليه السّلام نمود و به مدح معاويه و يزيد
پرداخت كه در اين هنگام ، حضرت سجاد فرياد كشيد:
((واى بر تو اى خطيب ! كه
به خاطر رضايت مخلوق ، خشم خدا را براى خويش خريدى ،
پس جاى خود را در آتش آماده ببين )).
آنـگـاه امـام از يزيد خواست تا اجازه دهد وى نيز به منبر رفته و خطبه
اى ايراد كند، ولى يزيد اجازه نداد. سرانجام در اثر فشار حاضرين ، امام
عليه السّلام به منبر رفت و چنان آبـرويـى از يزيد برد كه وى دستور داد
مؤ ذن شروع به گفتن اذان نمايد تا بلكه امام سجاد را وادار به سكوت
كند، اما همينكه مؤ ذن گفت :((اَشْهَدُ اَنَّ
مُحَمَّداً رَسُولُاللّهِ))، امام روى بـه
يـزيـد كـرده پـرسـيـد:((يـزيـد! آيا اين
((محمد)) جد تو است يا جد
من ؟))
(67) .و دراينجانيزيزيدازكارخود،نتيجه عكس گرفت . (68)
تاءثير مثبت رسانيدن پيام خون شهيدان كه رسالت آن به عهده كاروان
اسيران بود، به قـدرى ثمربخش گرديد كه سرانجام ، يزيد علنا نسبت به
آنچه در كربلا اتفاق افتاده بود، اظهار ندامت كرد و در برابر افكار
عمومى ، سعى داشت خود را تبرئه كند و گناه آن را بـه گـردن ابـن زياد
بيندازد!
(69) لذا به اسرا اجازه داد براى شهيدان ، مـجـلس عـزادارى بـرقرار
كنند و قول داد سه تقاضاى امام سجاد عليه السّلام را برآورده كـنـد،
لذا به همين جهت ، امام اموال به غارت رفته خودشان را از يزيد مطالبه
كرد كه از آن جـمـله اسـت ، بسيارى از دستبافته هاى حضرت فاطمه
عليهاالسّلام كه به امام پس داده شد.
بـه نـقل بعضى از روايات ، سر مطهر امام حسين عليه السّلام را نيز امام
زين العابدين از يـزيـد پـس گـرفـت و به كربلا برد و به پيكر مطهر،ملحق
كرده ،به خاك سپرد.
(70) آن مـكـانى كه چند صباح ، مقام سر مقدس حضرت امام حسين عليه
السّلام بوده ، اكـنـون در كـنـار مـسـجـد امـوى داراى بـارگـاهـى اسـت
و محل زيارت و راز و نياز مشتاقان حضرت است .
يـزيـد بـعـد از آنـكه سعى كرد جنايت واقعه كربلا را به پسر مرجانه
نسبت دهد، اسراى اهـل بيت را آزاد و وسايل سفر آنان را فراهم كرد.
كاروان پيام خون شهيدان بعد از آزادى ، از راه كـربـلا بـه جـانب مدينه
روانه شد و بنا به بعضى روايات ، در روز اربعين وارد كـربـلا شـدنـد.
آنـچـه مـعـروف اسـت اسـرا بـايـد در اربـعـيـن سـال اول بـه زيـارت
مزار شهدا رفته باشند، بسيارى از منابع اين مطلب را تاءييد مى كـنـنـد
كـه از آن جـمـله انـد:((لهـوف سـيـد بـن طـاووس
، المـصـبـاح كـفعمى و آثارالباقيه ابوريحان بيرونى )).
(71)
بر اساس منطق ، بايد قبول كنيم كه اربعين اوّل از هر حيث ، منطقى تر مى
نمايد، اگرچه بـسـيـارى از بـزرگـان در آن تـرديـد كـرده انـد؛ مـثـلاً
يـكـى از دلايـلى كـه اربـعـيـن سـال دوّم را رد مـى كـنـد، اوضـاع
سـيـاسـى ـ اجـتـمـاعـى مـديـنـه در سال بعد است .
يـكـى ديـگـر از دلايـل ايـن اسـت كـه كـتـب مـهـمـى مـانـنـد كـامـل
بـهـائى ، آثارالباقيه بيرونى ، مصباح كفعمى ، تقويم الحسينى ، تصريح
كرده انـد كه اسرا، روز اوّل ماه صفر از كوفه به دمشق رسيده اند و روز
اربعين هم سرها را در كـربـلا بـه بـدنـهـا مـلحق كرده اند و در آنجا
مراسم اربعين برپا داشته اند.
(72)
هنگامى كه كاروان پيام رسان خون شهيدان به كربلا رسيد،
((جابر بن عبداللّه انصارى )) و جـمـعـى
از بـنـى هـاشم را كه براى زيارت آمده بودند، در آنجا ملاقات كردند.
(73)
در اينجا بايد به اين نكته توجه داشت كه راه بازگشت به كربلا خيلى
كوتاهتر از راه رفـتـن مـى بـاشـد؛ زيـرا مـسـيـر كـوفـه به دمشق را
عمدا طولانى انتخاب كرده بودند تا نمايشى داده باشند و بدان وسيله مردم
را نيز مرعوب كنند. در آن مسير، اسرا در انتخاب راه و نـحـوه حـركـت ،
هـيـچ گـونـه اخـتـيـارى از خـود نـداشـتـنـد و حـال آنـكـه در
هـنـگـام بـازگـشـت ، كـامـلاً مـخـتـار بـودن ، لذا راه كـوتـاهـتـر
را براى خود برگزيدند. و امكان دارد كه با سرعت بيشترى هم حركت كرده
باشند، لذا توانسته اند در اربعين اوّل ، خود را به كربلا برسانند و در
جوار مزار آن بزرگواران باشند.
بـراى مـزيـد اطـلاع ، تـوجـه شـمـا را بـه مـطـالب ذيـل جـلب مـى
كـنـم : مسيرى را كه كاروان اسرا طى كرد تا به دمشق رسيد، با توجه به
ايـنـكـه بـعـضـى از مـنـابـع ، پـاره اى از مـنـازل كـوچـكِ بـين راه
را نوشته و بعض ديگر منازل كوچك ديگرى را نوشته اند، برخى ديگر را ذكر
نكرده اند، ظاهرا چنين به نظر مى رسد كه با هم فرق دارند ولى با مختصر
دقتى ، روشن مى شود كه همه آنان يك مسير را ذكـر مـى كـنـنـد. وقـتـى
ايـن بـراى مـن كـامـلاً روشـن شـد كـه خـودم از شـمـال سـوريـه ، بـه
دمـشـق رفتم و از شهرهاى حلب ، معرة النعمان ، حماة و حمص ، عبور كردم
تا به دمشق رسيدم .
و نـكـتـه جـالب ديـگـر ايـنـكـه : در تـمـامـى مـنـابـع ، عـبـور از
تـكـريـت ، مـوصـل و شـمـال سـوريـه فـعـلى ، قـطـعـى اسـت ، پـس
مـسـيـرهـا بـه قـرار ذيل است :
1 ـ كـنـاره هـاى فـرات ، تـكـريـت ، وادى نـخـله ، مـرشـاد، حـران ،
نـصـيـبـيـن ، موصل ، حلب ، دير نصرانى ، عسقلان ، بعلبك و بالا خره
دمشق .
(74)
2 ـ تكريت ، لينا، جهينه ، موصل ، سينور، حماة ، معرة النعمان ، كفر
طاب ، حمص ، بعلبك ، دير راهب ، حران و دمشق .
(75)
3 ـ تكريت ، نخله ، لينا، جهينه ، موصل ، قنسرين ، معرة النعمان ، حماة
، حمص ، بعلبك و دمشق .
(76)
مرحوم ((شيخ عباس قمى ))
مى گويد: ابن شهر آشوب در مناقب آورده است كه :
((ومن مناقبه ماظهر من
المشاهد الذى يقال له مشهدالراءس من كربلا الى عسقلان
وما بينهما الموصل ونصيبين وحماة وحمص ودمشق وغيرذلك )).
(77)
بـايـد گـفـته شود كه براى رفتن به ((موصل
)) مسلما مقدارى از كناره هاى ((فرات
)) را سـيـر كـرده انـد. عـبـور از
((تـكـريـت )) هـم
طـبـيـعـى بـه نـظـر مـى رسـد، وقـتـى از شـمـال غـربى سوريه فعلى ،
عبور كرده باشند، مسلّما مسير حلب ، معرة النعمان ، حماة و حـمـص ،
هـمـيـن مـسـيـر درسـت اسـت و از دو راهـى دمـشـق ـ بـعـلبـك ، اوّل
بـه بـعـلبـك رفـتـه انـد و از آنجا به سوى دمشق رهسپار شده اند. اما
مورخين ، گاهى شـهـرهـا را پـس و پـيـش نـوشـتـه انـد ولى مـسـيـر،
هـمـيـن مـسـيـر اسـت ، چـنـانـچـه اسـرا، اوّل صـفـر وارد دمـشـق شـده
بـاشـنـد
(78) ؛ يـعـنـى بيست روز از واقعه خونبار كـربـلا گـذشـته بود و تا
اربعين نيز همين مقدار از زمان باقى است ، از دوازدهم محرم تا يـك
هـفـته اسرا در كوفه متوقف بودند تا پيكهايى كه خبر شهادت امام حسين
عليه السّلام را در روز عـاشـورا بـه دمـشـق برده بودند، برگشتند و خبر
آوردند كه يزيد دستور داده اسـرا را بـه دمـشـق بـبـرنـد و ايـن رفـت و
بـرگـشـت ، جـمـعـا نـُه روز طـول كشيده كه بايد طبيعى باشد؛ زيرا
پيكها در بين راه مسلما اسب عوض كرده به تاخت رفـتـه انـد؛ زيـرا از
طريق ((اردن )) فاصله
كوفه ـ دمشق حدود ششصد كيلومتر است
(79) ، اگـر اسـرا روز نـوزدهـم يـا هـجـدهـم بـه سـوى دمـشـق
حـركـت كـرده باشند و اوّل صفر هم رسيده باشند، تقريبا هرشبانه روز، صد
كيلومتر راه طى كرده اند كه خيلى با عجله و خسته كننده بوده و اين هم
خود مصيبتى ديگر از مصايب اسرا به حساب مى آيد.
و اگـر اسـرا جمعا ده روز هم در دمشق درنگ كرده باشند، با توجه به
اينكه آزادانه از راه اردن به كربلا رفته اند، روزى پنجاه يا شصت
كيلومتر هم كه رفته باشند، روز اربعين بايد در كربلا بوده باشند.
بـه نـظـر مـن ، آنـچـه در كـتـابـهـايـى مـثـل لهـوف سـيـد بـن طـاووس
، كـامـل بـهـائى ، آثارالباقيه بيرونى ، مصباح كفعمى و تقويم الحسينى
و غيره ذكر شده است كه اسرا اربعين اوّل در كربلا بوده اند، چيز بعيدى
نيست .
مـسـيـر حـركـت كـاروان اسـرا، قـسـمـتـى از ((كـنـاره
فـرات ، تـكـريـت ، مـوصـل ، حـلب ، مـعـرة النـعـمـان ، حماة ، حمص و
بعلبك )) به سوى دمشق بوده است . بى ترديد،
منازل ديگرى هم مثل ((دير راهب و عسقلان
)) كه در كتابها نامشان ذكر شده ، در همين مسير
قرار داشته است .
بى مناسبت نيست در اين جا شعر آقاى ((علامه
حائرى مازندرانى )) آورده شود:
يارب از كيد اجانب حفظ كن اسلام را
|
دور كن از ديده ما پرده ابهام را |
كـيـسـت ايـن نـجـم فـروزانـى كـه
از بـدو طـلوع |
كـرده حـيـران بـا تحمل در سما
اجرام را؟! |
كـيـسـت آن پـيك همايونى كه از كرب
و بلا |
مى برد سوى مدينه از حسين پيغام
را؟! |
كيست اين خواهر كه چون نعش برادر
ديد گفت : |
بارالها خير فرما از كرم فرجام را؟! |
كـيـسـت آن دخـتـر كه مانند پدر
گويد سخن |
مى گذارد بر زمين مانند مادر گام
را؟! |
كـيـسـت ايـن بانو كه از دشمن چو
بيند ناسزا |
مى كند مقهور منطق ، صاحب دشنام
را؟! |
سر چو از محمل برون آورد و خواند آن
خطبه را |
كوفه را لرزاند و برهم زد اساس شام
را |
قهرمان كربلاام المصائب زينب است
|
آنكه با تلخى صبرش كرده شيرين كام
را
(80) |
راهى شدن كاروان به سوى مدينه
بـعد از برپايى مراسم اربعين حسين عليه السّلام در كربلا،
كاروان پيام خون شهيدان ، راهـى
((مدينه
)) شد. پس از طى طريق ، سرانجام كاروان به نزديك
مدينه رسيد. حضرت سـجـاد عـليـه السـّلام دسـتـور داد كـاروانـيـان در
بـيـرون شـهـر، رحـل اقـامـت انـدازنـد و چـادرهـا را بـرپـا كـنـنـد و
تـمـامـى اهل قافله به استراحت بپردازند؛ زيرا مردم مدينه از ورود آنان
اطلاعى نداشتند. و هيچ كس از اهـل آنـجـا دقـيـقـا نـمـى دانست كه در
كربلا چه اتفاقى افتاده است . چه بسا كسانى كه انـتظار ورود موكب حسينى
عليه السّلام را مى كشيدند و اگر هم از وقايع كربلا و بعد از آن
آگـاهـى داشـتـنـد نـمـى خـواسـتـنـد بـاور كـنند، مسلّما با توجه به
روحيه مردم مدينه و دلبـسـتـگـى آنـان بـه خـانـدان طهارت با وجود آنكه
ابن زياد خبر شهادت امام حسين عليه السـّلام و يـارانـش را بـه
مـديـنـه اطـلاع داده بـود، كـارگـزاران يـزيد، موضوع را مخفى
نـگـهـداشته بودند. امام سجاد عليه السّلام خوب مى دانست كه چه بايد
بكند. او مى دانست كـه صلاح نيست بدون اطلاع قبلى ، وارد مدينه شود. او
مى خواست پيام خون شهيدان مانند انفجارى عظيم و به ناگاه ، همه چيز را
زير و رو كند، لذا امام عليه السّلام دستور فرمود تـا
((بـشير بن جذلم
)) ـ كه مردى شاعر پيشه
بود ـ وارد مدينه شود و خبر شهادت حسين عليه السّلام را به مردم مدينه
برساند.
و چه خوب شخصى را براى اين رسالت انتخاب كرد،
((بشير
))
بر اسب سوار شد و به سرعت وارد شهر شد و مردم را براى شنيدن خبرى جديد
به مسجد دعوت نمود و يكسره به طرف مسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله
فت . مردم زيادى در آنجا اجتماع كرده بودند.
((بشير
)) شروع به گريه
كرد و با صداى بلند با خواندن شعر، خبر شهادت امام حسين عليه السّلام
را به مردم رسانيد.
(81)
او به گونه اى كلمات را ادا مى كرد كه گويى تمام كلمات او مانند پتكى
سنگين بر مغز مـردم مدينه با نيرويى هرچه تمامتر، مى كوبد. او حرفهايى
مى زد كه هيچ كس انتظارش را نـمـى كـشـيـد. هـمه غافلگير شده بودند،
بعضى فكر مى كردند كه خواب مى بينند و دچار كابوسى وحشتناك شده اند،
نكند اين مرد ديوانه شده باشد!
مـگـر بـشـيـر چـه مـى گـفت كه تا اين حد مردم را ناراحت كرده بود و
همه مات و مبهوت شده بودند؟! او مى گفت :
ي ا اَهْلَ يَثْرِبَ! لا مق امَ
لَكُمْ بِه ا |
قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَادْمُعى مِدْر
ارُ |
اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلا ءِ
مُضَرَّجٌ |
وَالرَّاءسُ مِنْهُ عَلَى الْقن اةِ
يُد ارُ |
يـعـنى :
((اى اهل مدينه ! ديگر برايتان در مدينه
جاى ماندن نيست ؛ زيرا حسين عليه السّلام كشته شد (و به همين مناسبت )
اشك چشم من چونان باران فرو مى ريزد
)).
((بدنش در كربلا آغشته به خون است و سر (مقدس )
او را بالاى نيزه ها (شهر به شهر) مى گردانند
)).
مـردم در ابـتـدا سـاكت شده بودند و همه گوش فرا مى دادند كه بشير
حرفهايش را تمام كند. اما همينكه حرفهاى او به پايان رسيد، مردم به سر
وصورت خود مى زدند و همه با صداى بلند فرياد مى كشيدند:
(( وا حُسَيْناهُ! وا
حُسَيْناهُ! وا حُسَيْناهُ!
وا مَظْلُوماه ! وا مَظْلُوماه ! وا مَظْلُوماه !
يا حُسَيْن ! يا حُسَيْن ! يا حُسَيْن !
يا مَظْلُوم ! يا مَظْلُوم ! يا مَظْلُوم !
اى جگرگوشه پيامبر! اى نور ديده زهرا! حسين ! حسين
! حسين ! ...)).
و آنـگـاه ديـرى نـگـذشـت كـه مـديـنـه را سـراسـر شـيـون و نـاله فـرا
گـرفـت ، مـردم از حـال عـادى خـارج شـده بـودنـد. هـركـس بـه سـويى مى
دويد و خبر شهادت امام حسين عليه السّلام را به ديگرى مى رساند.
گـروهـى گـرد بشير را گرفته از او مى پرسيدند پس هم اكنون خاندان عصمت
و طهارت كجا هستند و چگونه بسر مى برند؟ عباس چه شد؟ اكبر چه شد؟ قاسم
چگونه است ؟ عون و... چه شدند؟
بـشـيـر گـفت : عباس ، اكبر، قاسم ، عون ، محمد، مسلم و ... همه شهيد
شدند. و اكنون كه من نـزد شـمـا هـسـتـم ، كـاروان بـازمـانـدگـان آل
عـصـمـت در بـيـرون شـهـر مـديـنـه است . اى اهـل مدينه ! اينك على بن
حسين عليهماالسّلام با عمه ها و خواهرانش نزديك شما و در بيرون شـهـر
مـديـنـه چـادر زده اسـت و مـرا نزد شما فرستاده تا شما را از جرياناتى
كه اتفاق افـتـاده آگـاه كـنـم . بـيـاييد تا جاى آنان را به شما نشان
دهم . مردم در حالى كه فرياد گـريـه و نـاله و زاريشان بلند بود، از
جريانات كربلا و حوادث بعد از آن پرسش مى كـردنـد. و بـشـير در حالى كه
خود اشك مى ريخت ، به آنان پاسخ مى داد و مردم از فرط ناراحتى ، مانند
ديوانگان ، حركاتشان غير عادى شده بود.
زنـان مدينه چنان به سر و صورت خود مى زدند كه گويى فرزندان خود را از
دست داده اند و اين حالت را افرادى نظير
((سيد
بن طاووس و محدث قمى
)) نيز تاءييد كرده اند.
مردم فرياد مى زدند: واويلاه ! واثبوراه !...
(82)
صـداى نـاله و گريه و شيون مردم ، گوش فلك را كر مى كرد. زنان به سر و
صورت خـود مـى زدنـد و مـى گـفتند: يا ام المصائب ! يا زينب ! اى دختر
على ! اى دختر فاطمه ! اى بـانـوى اسـلام ! جـگـرهـا برايت كباب شد. اى
كوه صبر و استقامت ! اى زينب كبرى ! چقدر مصايب تو بزرگ و سنگين است ؟!
يا زينب ! يا زينب ! ناگهان زنى با صداى بلند و با سوزى جانكاه شروع به
قرائت اشعارى كرد كه ترجمه آن چنين است :
((خـبـر دهـنـده اى مـرا از شـهـادت آقـايم آگاه
كرد و از اين خبر (غم انگيز) مرا متاءلم كرد و مريض نمود. پس اى چشمان
من ! در ريختن اشك ، سخى باشيد و پياپى بباريد. به تعداد قـطـراتـى كـه
از اشـك در اختيار داريد. براى آن كسى كه (شهادتش ) عرش خدا را بلرزه
درآورد (و بـه واسطه شهادت او اعضا) ديانت و مجد بريده شد. (اشك
بريزيد) بر پسر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و پسر وصى پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله كه از شهر و ديار دور شده است
)).
(83)
اين شير زن شاعره مسلمان ، بعد از قرائت اشعار خويش ، خطاب به بشير بن
جذلم گفت : اى آنـكـه اين خبر بسيار غم انگيز را براى ما آوردى ! و
اندوه ما را زياد كردى ! و جراحات دلمان را كه هنوز بهبود نيافته بود،
بار ديگر مجروح نمودى ، تو كيستى ؟
او گـفـت : مـن
((بـشـيـر بـن جذلم
)) هستم كه از طرف سرورم على بن الحسين
عليهماالسّلام ماءمور رسانيدن خبر شهادت حضرت سيدالشهدا حسين بن على
عليهماالسّلام مى باشم . و امـام شـمـا عـلى بـن حـسـيـن
عـليـهـمـاالسـّلام م اكـنـون در فـلان مـحـل بـا اهـل بـيـت طـهـارت ،
نـزول اجـلال نـمـوده اسـت . هـمـيـنـكـه اهـل مـديـنـه از مـكـان
فـرود آمدن كاروان آگاهى يافتند، ديگر به حرفهاى بشير توجهى
نـداشـتـنـد و مـانـنـد سـيـل بـه سـوى آن مـحـل بـه حـركـت درآمـدنـد.
آرى ، سـيـل ، گـويـى بشير، ابر بود، يا رعد و برق ، يا صاعقه كه باران
و طوفان به راه انـداخـت ؛ طوفانى كه مردم را مانند سيل به حركت
درآورد. نمى دانم چه بود؟ همين قدر مى دانـم كـه اشـك چـشـمـان مـردم
مـديـنـه را بـه گـونـه بـاران سـرازيـر كـرد و هـمـه را مـثـل سـيـل
بـه جـانـب مـحـل كـاروان بـازمـانـدگـان خـانـدان طـهـارت ، بـه راه
انداخت . نه ، سـيـل نبود، مسابقه بود، مسابقه عشق و ايمان ، مسابقه
... و در اين مسابقه ، شرط سنّى و سـايـر شـرايـط مـوجـود در
مـسـابـقـات ، مـراعـات نـمـى شـد. از كـودك نـوپـا، تـا پـيـر
كـهـنـسـال ، دخـتر و پسر، زن و مرد، همه در اين مسابقه شركت كرده
بودند. و همه ناله مى كردند و بر سر و صورت خود مى زدند و يا حسين مى
كشيدند. و يا ام المصائب زينب ! بر زبان داشتند.
بشير هم حركت كرد. او سوار بر اسب بود و بقيه پياده بودند. بشير با
شتاب به پيش تـاخـت . گـويـى مى خواهد اين مسابقه را داورى كند، ولى
نتوانست سواره به پيش برود؛ زيـرا مـردم ، راه حـركـت را سد كرده
بودند. به ناچار از اسب پياده شد؛ زيرا امكان نداشت بـتـوانـد خـود را
سـواره بـه خـيمگاه امام سجاد عليه السّلام برساند؛ چون مردم همه راه و
اطراف جاده ها را پر كرده بودند.
(84)
صـداى يـا حـسـين ! اى پسر فاطمه ! و يا ام المصائب زينب ! همه جا را
فرا گرفته بود، حضرت سجاد عليه السّلام و حضرت زينب عليهاالسّلام به
سوى جمعيّت آمدند.
سخن گفتن حضرت سجاد (ع ) براى مردم
مـردم مدينه گرداگرد حضرت زينب عليهاالسّلام و حضرت سجاد عليه
السّلام حلقه زدند و با شيون و زارى ، به عرض تسليت پرداختند. شدت گريه
و ناله تابدان حد بود كه مـديـنـه در تـمـام طـول تـاريـخ خـود، هرگز
چنان صحنه و منظره اى به خويش نديد، نه قـبـل از خـبـر شـهـادت حـسـيـن
عـليـه السـّلام و نـه بـعـد از آن . مـردم مـديـنـه كـم و بـيـش قـبـل
از اين شنيده بودند كه حسين عليه السّلام يارانش در كربلا به شهادت
رسيده اند، بـه طـورى كـه قـبلاً نيز اشاره شد، كارگزاران بنى اميه
مردم را دقيقا در جريان وقايع قـرار نـداده بودند. و اگر حضرت
سيدالشهداء عليه السّلام زن و فرزندان و كسان خود را در اين مسافرت
سرنوشت ساز به همراه نمى برد، با محيط خوف و وحشت و اضطرابى كـه
كارگزاران بنى اميه در سراسر عالم اسلام ايجاد كرده بودند، چه كسى مى
توانست پيام خون شيهدان را به سرزمينهاى اسلامى برساند؟ حقايق چنان قلب
مى شد كه حتى در مـهـد تـمـدن اسـلام ،
((مـكـه
و مـديـنه
)) نيز، جريان قيام نجاتبخش حسينى
عليه السّلام را وارونـه جـلوه مـى دادنـد. و هـرآنـچـه پـيـامبر اسلام
به خاطرش تلاش كرده بود، همه به يـكـبـاره نـابـود مى شد و قيام پرثمر
امام حسين عليه السّلام در عصر عاشوراى محرم 61 براى هميشه از خاطره ها
محو مى شد.
امـا كـاروان شـاهـدان صـحـنه پيكار و پيام آوران خون شهيدان ، مردم
عراق و شام و حجاز و بـالا خـره سـراسر جهان اسلام را در جريان وقايع
كربلا قرار دادند تا درسى زندگى ساز براى همه جهان و تمام نسلها در طول
تاريخ باشد.
ديديم كه قبل از ورود بشير به مدينه ، گويى در سرزمين عراق و ماه محرم
، هيچ اتفاقى نـيـفـتاده است و هيچ حادثه اى رخ نداده و هيچ جنايتى به
وقوع نپيوسته است ، ولى همينكه بشير وارد مدينه شد، همه چيز عوض گرديد؛
انقلابى عظيم بپا شد و مردم سراسيمه به سـوى بـازماندگان خاندان طهارت
، روى آوردند و به گريه و زارى پرداختند. و در اين هـنـگـام ، كـاروان
بـايـد بـه رسـالت خـويش عمل مى كرد، لذا امام سجاد عليه السّلام به
وظـيـفـه ارشـادى خود عمل كرده ، بادست خويش ، مردم را به سكوت امر
فرمود تا خط مشى آينده تاريخ را مشخص كند. همه به احترام حضرتش سكوت
اختيار كردند.
آنگاه حضرت شروع به سخنرانى كرد و گفت :
((اَلْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ
الْعالَمينَ، مالِكِ يَوْمِ الدّين ...؛
حـمـد خـداى را كـه پـروردگـار عـالمـيـن اسـت و مـالك روز جـزا و
آفـريننده همه مخلوقات . خداوندى كه از ادراك خردها دور است و (خود او
بر همه چيز) نزديك است . و رازهاى نهان را شاهد.
سـپـاس مـى گـذاريـم او را بـر گـرفـتـاريـهـا و سـخـتـيـهاى روزگار و
داغهاى دردناك و گزندهاى غم انگيز و مصايب بزرگ و سنگين و اندوه آور و
بليّات دشوار.
اى مردم ! خداى را سپاس و شكر كه ما را به وسيله مصيبتهاى بزرگ مورد
آزمايش قرار داد! و شـكـاف بـزرگـى كـه در اسـلام ايـجـاد شـد و آن
كشته شدن ابى عبداللّه الحسين عليه السـّلام و عترت اوست و اسيرى زنان
و دختران خاندان آن جناب و اينكه سر مقدس او را بر فـراز نـيـزه هـا
شهر به شهر و ديار به ديار گردانيدند. اين فاجعه اى است كه مانندى
ندارد.
اى مـردم ! كـدامـيـك از مـردان شـمـا بـعـد از شهادت حسين عليه
السّلام شادمان خواهد بود؟ و كـدامـيـن دل اسـت كـه بـه خـاطـر او
غـمـگـين نشود؟ و يا كدامين ديده است كه از ريختن اشك ، خوددارى كند؟
در صورتى كه آسمانها بر شهادت پدرم حسين عليه السّلام گريه كردند و
دريـاهـا نـيـز بـا امواج خويش بر او گريستند و اركان آسمان و زمين ،
فريادشان بلند شـد. و شـاخـه هـاى درخـتـان و مـاهـيـان دريـاهـا و
مـلائكـه مـقـرب و تـمـامـى اهل آسمانها از اين مصيبت ، به خروش آمدند
و عزادارى نمودند.
اى مـردم مـديـنـه ! كـدامـيـن قـلب ، و كـدام دل اسـت كـه از قـتـل
حـسـيـن عـليه السّلام تاءثر نشود؟ و كدام گوش شنواست كه طاقت شنيدن
اين شكاف بزرگى را كه در اسلام ايجاد شده ، داشته باشد؟
اى مردم ! ما را پراكنده كردند و شهر به شهر گردانيدند و از شهر و
ديارمان دور كردند ... آنان بى هيچ جرم و گناهى و يا ارتكاب به كارى
ناپسند و تغيير در دين اسلام ، اين همه ظلم را نسبت به ما روا داشتند؛
ظلمى كه بر ما رفت ، از گذشتگان خود هم (داستانهايى شـبـيـه آن )
نـشـنـيـده ايـم . به خدا سوگند! اگر پيامبر به جاى اينكه سفارش ما را
به ايـشـان كـرد، آنـان را به كشتار ما فرمان مى داد، بيش از آنچه (از
ظلم و بيداد) در مورد ما روا داشـتند، نمى توانستند كارى انجام دهند.
(زيرا آنان هرچه از دستشان برآمد، از جور و سـتـم نـسـبـت بـه مـا
كـوتـاهـى نـكـردنـد) اِنّ ا للّهِِ وَاِنّ ا اِلَيـْهِ ر اجـِعـُونَ،
مـا از خدا هستيم و بازگشتمان نيز به سوى اوست . چه بزرگ و دردناك و
سخت و مؤ لم و سوزنده و تلخ و دشـوار اسـت ، ايـن مـصـيبتى كه ما بدان
آزمايش شديم !! و خداوند به حساب اين همه ظلم و ستمى كه در حق ما روا
داشته اند خواهد رسيد؛ زيرا قدرتمند و گيرنده انتقام ، فقط اوست
)).
(85)
وقـتـى سـخـنـان امـام سـجـاد عـليـه السـّلام بـديـنجا رسيد، شخصى به
نام
((صوهان بن صـعـصـعة بن صوهان
)) ـ كه مردى زمينگير بود ـ به زحمت از جاى
برخاست و شروع به عذرخواهى نمود و گفت : اى پسر رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله ! من مردى از كار افتاده و زمـيـنگير بودم ، لذا نتوانستم
شما را يارى كنم و به مدد شما برخيزم . حضرت فرمود: خدا تو را رحمت
كند، تو معذور هستى .
(86)
آنگاه كاروانِ رسانندگان پيام قيام خونين كربلا، در ميان صداى ناله و
شيون مردم مدينه ، راهـى شـهـر شـد. هـركـس به سوى خانه خود مى نگريست
ولى چه خانه اى ، اكثر مردان بـنـى هـاشـم شـهـيـد شـده بودند. گويى
خانه ها از گمشدگان سراغ مى گيرند و غمى سنگين بر خانه هاى شهدا حكومت
مى كرد مدينه با همه مردمش ، به سوك نشست .
همينكه اهل بيت طهارت عليهم السّلام وارد شهر مدينه شدند، وقتى نظر
آنان به مرقد مطهر پـيـامـبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله افتاد
به ناگاه فريادبركشيدند:واه جداه ! واه مـحـمـداه ! يـا رسـول اللّه !
نـور ديـدگـانـت حـسين عليه السّلام را با لب تشنه شهيد كـردنـد، مـا
اهـل بيت تو را به گونه اسيران رومى ، شهر به شهر همراه سرهاى شهيدان
گردانيدند. با شنيدن فرياد اهل بيت عليهم السّلام مردم مدينه بار ديگر
به خروش آمدند و صـداى گـريه و ناله آنان تمام شهر را پر كرد. گويى
كاروان پيام خون شهيدان مى دانـد كه چگونه و به چه شكلى بايد رسالت خود
را انجام دهد و در هر موقعيتى وظيفه آن چـيـسـت . و از هر فرصتى به
بهترين وجه در رسانيدن پيام خويش استفاده مى كند، همه و هـمـه ، چـه
افـراد قـافـله تـازه از راه رسـيـده ، چـه مـردم مـديـنـه و چـه
بـازمـانـدگـان اهـل بـيـت كـه در مـديـنـه بـجـا مـانـده بـودنـد و
اكـنـون هـمـراه سـايـر مـردم شـهـر، بـه اسـتـقـبـال رفـتـه بـودنـد،
به سوى مرقد مطهر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رهسپار شـدنـد، در
آنـجـا زيـنـب كـبـرى عـليـهـاالسـّلام هـمـيـنـكـه بـه درب مـسـجـد
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيد حلقه درب را گرفته ، ندا در داد:
((ي ا جَدّ اهُ! اِنّى
ناعِيَةٌ اِلَيْكَ اَخِى الْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلا مُ؛
يعنى : اى جد بزرگوار! من خبر شهادت حسين عليه السّلام را براى تو
آورده ام
)).
آرى ، زينب با همين كلماتِ به ظاهر ساده ، آنچنان تحولى و آنچنان
انقلابى در مردم مدينه ايجاد كرد كه ديگر مدينه هرگز آرام نگرفت ،
چندين روز پياپى از تمام خانه هاى مدينه صـداى گريه و زارى به گوش مى
رسيد و پس از آن نيز، ديرى نگذشت كه مردم مدينه و كوفه و بعضى مكانهاى
ديگر، عليه حكومت يزيد قيام كردند.
در عـراق ،
(( سـليـمـان بـن صـرد
))
(87) نهضت توّابين را رهبرى كرد. و به دنـبـال او،
((مختار بن ابوعبيد ثقفى
))
(88) و
((ابراهيم بن مالك اشتر نخعى
))
(89) و يارانش ، تمامى جنايتكاران صحراى كربلا را به كيفر
رسانيدند. در مـديـنـه اگرچه قيام مردم در
((حرّه
))
(90) سخت سركوب شد، ولى همه از خواب غفلت بيدار شدند.
بـا يـارى خـداونـد مـنّان ، در مباحث آينده خواهيم ديد كه اثرات خون
شهيدان كربلا و خطبه هـاى زيـنـب كـبرى عليهاالسّلام و ديگر افراد اهل
بيت ، چگونه ظاهر شد و براى هميشه چه تاءثيرى در عالم از خود به جاى
نهاد.
محل دفن حضرت زينب (س )
هـمـان طـور كـه در تـاريـخ تـولد حـضـرت زيـنـب
عـليـهـاالسـّلام هـم در روز و هـم در سـال تـولد، بـيـن تـاريـخ
نـويـسان اختلاف نظر ديده مى شود، در مورد تاريخ وفات و محل دفن پيكر
مطهر آن جناب نيز اختلاف ، وجود دارد.
البـتـه بـدان گـونه كه در مورد سال تولد وى از روى قراين ، زمان نزديك
به حقيقت را مـى تـوان حـدس زد، در تـاريـخ وفـات آن بـزرگـوار مـى
تـوان يـقـيـن حـاصـل كرد كه تا يك سال بعد از واقعه كربلا زنده بوده ؛
چون در اكثر تواريخ ، به ايـن مـطـلب بـه اَشـكـال مـخـتـلف اشـاره
رفـتـه اسـت ، ولى در مـورد مـحـل دفـن آن بـزرگـوار، بـه سـادگـى
نـمـى تـوان اظـهـار نـظـر كـرد. روى هـمـيـن اصـل ، شـانـزده سـال
پـيـش كه اين كتاب را نوشتم و نخستين بار در
((روزنامه
زن روز
)) مـنـشـتـر شد و بعد به همت دفتر
انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قـم مكرر چاپ و منتشر گـرديـد، در
مـورد مـحـل دفـن حـضرت زينب ، سكوت اختيار كردم ؛ زيرا نمى خواستم
خداى نـخـواسـتـه چـيـزى بـنـويـسـم كـه درسـت نـبـاشـد. از آن تـاريـخ
بـه بـعـد، هـمـيـشه به دنبال اين گمشده در فحص و تفحص بوده ام ، لذا
سه بار به
((سوريه
)) سفر
كرده ام و بـارهـا در
((زيـنـبـيـه
))، هـفت كيلومترى دمشق ، به اميد آنكه همانجا
مزار اطهرش باشد، به زيـارت پـرداخـتـه ام . در سفرهايى هم كه سعادت
زيارت حج نصيبم شده ، سالهايى كه رفـتـن به قبرستان بقيع آزاد بود، تا
آنجا كه مقدورم بوده ، نسبت به قبور موجود در آن مـكـان مـقـدس نـيـز
جستجو كرده ام ، متاءسفانه ردپايى از مرقد زينب عليهاالسّلام نيافتم .
اكـنـون كـه در كـتـاب مـوجود، قرار شد تجديد نظرى كنم ، لازم مى دانم
در مورد مكان دفن حضرتش ، اظهار نظرى كرده باشم .