تسنيم
تفسير قران كريم - جلد ۱
آية الله جوادى آملى
- ۱۸ -
بر همين اساس ،
طاغيان معاند دين نيز خود سبيل غى و
سبيل طاغوت مى شوند و در قيامت معلوم خواهد شد كه
اينان طغيان ممثل اند و از اين رو قرآن كريم قاسطان را
هيزم جهنم مى داند: و اءما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا
(1097) . بر خلاف هيزمهاى دنيا كه با افروختن و سوختن به خاكستر تبديل مى
شود، ظالم كه با راه خود متحد شده ، خود هيزم افروخته و نسوز جهنم است . بر همين
اساس قرآن كريم درباره كافران و منافقان مى فرمايد: مصير (صيرورت و شدن ) اينان
جهنم است ؛ يعنى خود به جهنم تبديل مى شوند و تحت ولايت آتش خواهند بود:
فاليوم لا يؤ خذ منكم فدية و لا من الذين كفروا ماءويكم النار هى موليكم و بئس
المصير
(1098) . آنان كه تحت ولايت آتشند با آتشى متحد شده اند كه همواره مى
سوزاند؛ بلكه درون و بيرونشان به آتش تبديل شده است و اين معناى
صيرورت جهنم است . نيز در جاى ديگر مى فرمايد: آنان فرزند آتشند و هاويه
آتش مادر آنان است : و اءما من خفت موازينهَ فاءمه
هاوية .(1099)
همان گونه كه مادر فرزند خود را مى پروراند، آتش نيز اينان را تغذيه مى كند .
اين تعبيرها نشانه آن است كه تبهكاران ، كافران و منافقان با سبيل خود متحدند؛
چنانكه برگزيدگان بشرى مانند معصومين (عليهم السلام ) نيز عين صراط مستقيم و موازين
قسط اعمالند: هم الموازين القسط
(1100) . كارهاى بيرونى انسان ، درون او را نيز متحول مى كند و بنابراين
، درون راهيان كفر جهنم و درون رهپويان صراط مستقيم روح و ريحان و جنت نعيم است :
فاءما ان كان من المقربينَ فروح و ريحان و جنة نعيم
(1101)
اگر انسان با عقايد، اخلاق و اعمال حق ، تغيير جوهرى پيدا نكرد، تنعم و بهره ورى او
بيرونى است ؛ يعنى نعيم براى او آماده مى شود، ولى اگر
تحولى درونى پيدا كرد و با حركت در عقايد، اخلاق و اعمال ، گوهر دانش دگرگون شد،
آنگاه بهشتى در بيرون نيز در درون دارد . پس حركت در صراط و متحد شدن با آن ، از مؤ
من بهشتى ديگر مى سازد .
افزون بر شواهد مذكور، تعبيرهاى ديگر قرآنى كه عمل عبادى يا عصيان را
سبيل معرفى مى كند نيز مؤ يد اتحاد راه با رونده است ؛ مثلا، نماز شب را به
عنوان سبيل الله مى نامد: ان هذه
تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا
(1102)؛ در حالى كه نماز شب راهى موجود در جهان عينى نيست ،تا انسان آن
را طى كند . آنچه قبل از عمل موجود است وجود نوشتارى ، گفتارى و مفهومى نماز شب است
و هيچ يك از اينها راه نيست ؛ زيرا اينها براى منكران و تاركان نيز حاصل است ، ليكن
آنها اهل نماز شب نيستند . اين طى مسافت است كه راه را ايجاد و با راهى متحد مى كند
.
درباره فحشا نيز مى فرمايد: و لا تقربوا الزنا انه كان فاحشة
وساء سبيلا
(1103) و از آن به سبيل سوء ياد مى كند و
حضرت امام سجاد (عليه السلام ) با استفاده از همين معرفت قرآنى ، در دعاى ختم قرآن
مى فرمايد: و صارت الاءعمال قلائد فى الاءعناق
(1104) . قرآن كريم نيز از عمل كافران به عنوان غل و زنجيرى بر گردن آنان
ياد كرده است : و جعلنا الاءغلال فى اءعناق الذين كفروا هل
يجزون الا ما كانوا يعملون
(1105) . غل و زنجيرى كه بر گردن كافران و تبهكاران قرار داده مى شود
حقيقت و چهره ملكوتى همان اعمال تبهكارانه اى است كه با آنها متحد شده است . پس
انسان جزايى جز عمل خود ندارد؛ زيرا در اين آيه كريمه نفرمود:
بما كانوا يعملون تا معنا اين باشد كه در مقابل عملشان چنين جزايى دارند،
بلكه فرمود: (ما كانوا يعملون )؛ يعنى همان عمل را جزا و كيفرشان قرار داديم .
تذكر: مباحث گذشته منافاتى با وجود خارجى و فعلى بهشت و دوزخ ندارد و تبيين اين
معارف به تدريج در ذيل آيات مربوط به آنها خواهد آمد .
13 اتحاد مريد و اراده
انسانى كه در مسير علم و اراده حركت مى كند، در آغاز اين علوم و نيات و در نتيجه
اوصاف براى او حال است و همچون طعم شيرين آب زوال پذير
و زود گذر است ، ولى بر اثر مداومت فراوان ، اوصاف برايش ملكه مى شود و همانند
شيرينى عسل پايدار و ديرگذر مى گردد .
محققان هر رشته علمى بر اساس اتحاد عالم و معلوم
(1106) پس از فهم عميق معارف آن رشته علمى با آن معارف متحد مى شوند .
نيت و اراده نيز همين گونه است . انسان با اراده ها و نيتهاى خود متحد مى شود و بر
اين اساس ، در قيامت انسانها بر اساس نيتهايشان محشور مى شوند:
ان الله يحشر الناس على نياتهم يوم القيامة
(1107)، نه برابر كارهايى كه از آن جداست . آنچه با نفس ارتباط دارد
اراده و نيت است كه نيكو يا ناپسند است .
نيت صحيح و مقبول ، يعنى اخلاص ، دشوارى فراوانى دارد كه هرگز دشوارى كار به اندازه
دشوارى نيت آن نيست
(1108) و بر اساس
اءفضل الاءعمال اءحمزها
(1109)، نيت مؤ من از عمل او برتر است : نية المؤ
من خير من عمله
(1110) و همين افضل الاءعمال است كه جان انسان ، با حركت خود آن را مى
سازد و با آن متحد مى شود و در قيامت نيز بر همان صورت محشور مى شود .
پس بر اساس لكل امرء ما نوى
(1111)، انما الاءعمال بالنيات
(1112) و همچنين حشر انسان در قيامت بر طبق نيت ، نيت كه روح عمل است با
روح آدمى متحد مى شود و در ابتدا براى انسان به صورت
حال در مى آيد و قابل زوال است ، ولى سرانجام برايش
ملكه و پايدار خواهد شد .
قرآن كريم درباره تبهكارانى كه ملكات بد در جانشان راسخ شده است ، مى فرمايد: انذار
و عدم انذار آنان يكسان است : سواء عليهم ء اءنذرتهم اءم لم
تنذرهم لا يؤ منون
(1113) و آنان خود با صراحت به پيامبر خدا مى گفتند: ما هرگز از موعظه تو
بهره اى نمى بريم : سواء علينا اءوعظت اءم لم تكن من الواعظين
(1114)
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز درباره مؤ منانى كه ملكات نيك درجاتشان راسخ
شده است مى فرمايد: لو ضربت خيشوم المؤ من بسيفى هذا على اءن
يبغضنى ما اءبغضنى
(1115)
نكته : قرطبى در تفسير آيه (اهدنا الصراط المستقيم ) مى گويد:
اين آيه ردى است بر قدريه و معتزله و اماميه ؛ زيرا آنان معتقدند كه اراده انسان در
صدور كارهاى وى كافى است ؛ خواه اطاعت و خواه عصيان ؛ چون انسان نزد آنان خالق
افعال خود بوده و در صدور آنها نيازمند به پروردگار نيست و خداوند در اين آيه آنها
را تكذيب كرده است ؛ زيرا انسانها هدايت به صراط مستقيم را از خداوند مسئلت مى كنند
... .
(1116)
اين سخن گرچه نسبت به مكتب تفويض كه معتزله برآنند قابل توجيه است ، ليكن نسبت به
اماميه اثنا عشريه كه قائل به اختيار و منزله وسطى بين جبر اشعرى و تفويض معتزلى
هستند، به هيچ وجه قابل توجيه نبوده ، افترايى بيش نيست .
بحث روايى
1 قرائت صراط
عن الصادق (عليه السلام ): ... و يقراء (اهدنا السراط
المستقيم )
(1117)
اشاره : درباره واژه صراط، سخنان گوناگونى بازگو شده است .
(1118) عده اى اصل صراط را سراط (با سين ) دانسته اند؛ زيرا
استراط به معناى ابتلاع است و گويا راه ، رهروان خود را مى بلعد، از اين جهت
سراط الطعام به معناى بلعيدن آن است و قلب سين
به صاد بر اثر تناسب آن با طا
است .
قنبل كه از راويان ابن كثير است آن را بر اصل خود خوانده است و ديگران به
صاد
محض قرائت كرده اند و از حمزه ، اشمام صاد به
زاء
نقل شده است . از نقاش نقل شده كه صراط در لغت روم به معناى طريق است و ابن عطيه آن
را تضعيف كرده است . برخى آن را به صورت زاء خالص
بدون اماله يا اشمام قرائت كرده اند و از فراء نقل شده كه زراط
به اخلاص زاء لغت عذره و كلب و بنى
القين است و آنها اصدق را
ازدق قرائت مى كنند . آنچه به نظر مى رسد احتمال تعدد لغت باشد، نه قلب و
تبديل . به هر تقدير، اگر مطابق با قواعد عرب باشد قرائت آن صحيح است .
2 معنا و مصداق صراط
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): و اءما قوله : اهدنا
الصراط المستقيم فذلك الطريق الواضح . من عمل فى الدنيا عملا صالحا فانه يسلك على
الصراط الى الجنة
(1119)
عن الصادق (عليه السلام ): ... (اهدنا الصراط المستقيم )قال :
الطريق و معرفة الامام
(1120)
عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
اهدنا الصراط المستقيم ) دين الله الذى نزل جبرئيل على محمد صلى الله عليه و آله و
سلم
(1121)
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ... الصراط المستقيم فى
الدنيا فهو ما قصر عن الغلو و ارتفع عن التقصير و استقام فلم يعدل الى شى ء من
الباطل و اما الطريق الآخر طريق المؤ منين الى الجنة
(1122)
عن الرضا (عليه السلام ): اهدنا الصراط المستقيم : استرشاد
لدينه و اعتصام بحبله و استزادة فى المعرفة لربه عزوجل و لعظمته و كبريائه .
(1123)
عن الصادق (عليه السلام ) قوله عزوجل : اهدنا الصراط المستقيم
: نقول : اءرشدنا للصراط المستقيم اءى للزوم الطريق المؤ دى الى محبتك و المبلغ الى
جنتك و المانع اءن نتبع اءهوائنا فنعطب و ناءخذ بآرائنا فنهلك
(1124)
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ... يعنى اءدم لنا توفيقك
الذى اءطعناك به فى ماضى اءيامنا حتى نطيعك كذلك فى مستقبل اءعمارنا
(1125)
عن مفضل بن عمر، قال : سئلت اءبا عبدالله (عليه السلام ) عن
الصراط، فقال : هو الطريق الى معرفة الله عزوجل
(1126)
اشاره : صراط، در دنيا يا آخرت ، پلى فراهم آمده از فلز يا سنگ و چوب نيست ، بلكه
در دنيا به صورت دين كه مجموعه اعتقاد، اخلاق و عمل است و همچنين به صورت پيامبران
و امامان كه دين مجسمند ظهور مى كند و در جهان آخرت نيز متناسب با حقايق آن نشئه به
صورت پلى ظهور مى كند كه يك سمت آن موقف قيامت و پايانش بهشت رحمت است . ظهور صراط
در قيامت به صورت پل ، همانند تمثل علم در رؤ يا در چهره آب و حكمت به صورت شير است
.
پيامبران و امامان معصوم (عليهم السلام ) در دنيا دين ممثل و صراط دنيا هستند و
آنان كه اين اولياى الهى را شناخته ، در طريق هدايت به آنان اقتدا كنند از صراط
آخرت كه پلى بر روى جهنم است به سلامت مى گذرند و آنان كه پيشوايان معصوم را
نشناختند و به هدايت آنان مهتدى نشدند، از جسر جهنم لغزيده به دوزخ فرو مى افتند .
3 اتحاد سالك و صراط
عن الصادق (عليه السلام ): و الله نحن الصراط المستقيم
.
(1127)
عن السجاد (عليه السلام ): نحن اءبواب الله و نحن الصراط
المستقيم
(1128)
عن الصادق (عليه السلام ): الصراط
المستقيم اءميرالمؤ منين على (عليه السلام )
(1129)
عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم [ فى يوم الغدير ]
معاشر الناس اءنا صراط الله المستقيم الذى اءمركم باتباعه على من بعدى ثم ولدى من
صلبه اءئمة يهدون بالحق و به يعدلون
(1130)
عن الصادق (عليه السلام ): ان الصورة الانسانية هى الطريق
المستقيم الى كل خير و الجسر الممدود بين الجنة و النار
(1131)
اشاره : بر اساس اتحاد سالك و صراط كه در بخش لطايف و اشارات آيه مورد بحث بيان شد،
اگر انسان در شناخت معارف الهى به عمق دين رسيد و در بعد عمل نيز توفيق انجام آن را
يافت ، خود دين ممثل مى شود و چون حقيقت صراط همان دين الهى است ، اولياى معصوم خدا
در اين احاديث خود را صراط مستقيم معرفى كرده اند و اين سخن مجاز و تشبيه نيست .
در آخرين حديث از اين مجموعه حضرت امام صادق (عليه السلام ) از صورت انسانى به راه
مستقيم و پلى كه بين بهشت و جهنم كشيده شده ، تعبير مى فرمايد كه البته مراد از آن
صورت ظاهرى بشر نيست كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) درباره آن مى فرمايد:
فالصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان لا يعرف باب الهدى فيتبعه و لا باب العمى
فيصد عنه و ذلك ميت الاءحياء
(1132)؛ زيرا نيكوكاران و تبهكاران ، همه در آن صورت ظاهرى برابرند؛ بلكه
مراد از آن نفس ناطقه انسانى است كه به هدايت الهى منظور بر توحيد است .
4 پلى بر فراز جهنم يا راهى در متن
دوزخ
عن مفضل بن عمر، قال : سئلت اءبا عبدالله (عليه السلام ) عن
الصراط فقال : ... و هما صراطان : صراط فى الدنيا فى الآخرة ، فاءما الصراط فى
الدنيا فهو الامام المفترض الطاعة من عرفه فى الدنيا و اقتدى بهداه مر على الصراط
الذى هو جسر فى الآخرة و من لم يعرفه فى الدنيا زلت قدمه عن الصراط فى الآخرة فتردى
فى نار جهنم
(1133)
عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال :
يرد الناس ثم يصدرون باءعمالهم فاءولهم كلمع البرق ثم كمر الريح ثم كحضر الفرس ثم
كالراكب ثم كشد الرجل ثم كمشيه .
(1134)
اشاره : راه بهشت و جهنم ، دو راه در عرض هم نيست ، بلكه دو راه در طول هم است و
براى رسيدن به بهشت چاره اى جز عبور از جهنم نيست : و ان منكم
الا واردها كان على ربك حتما مقضياَ ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا
(1135) حكم قطعى و بى تغيير الهى است كه همه به جهنم وارد شوند . آنگاه
خداى سبحان پرهيزكاران را از آتش رهانيده ، ستمگران را به زانو نشسته در جهنم قرار
خواهد داد.
مفسران اختلاف دارند كه ورود همگان به دوزخ به معناى دخول است يا اشراف و چون در
مواردى ورود به معناى اشراف آمده است مانند ( فلما ورد
ماء مدين )
(1136) در قصه حضرت موسى (عليه السلام ) و فاءرسلوه
واردهم فاءدلى دلوه
(1137) در مورد نجات حضرت يوسف (عليه السلام ) از چاه برخى گفته اند:
مراد از ورود، اشراف است .
ورود به معناى اشراف باشد يا دخول
(1138)، به هر تقدير جهنم بر سر راه بهشت است و بهشتيان پس از عبور از
جهنم وارد بهشت مى شوند و اما دور بودن بهشتيان از جهنم كه در آيه كريمه (اءولئك
عنها مبعدون )
(1139) آمده است ، ممكن است مربوط به بعد از ورود و گذر از جهنم باشد .
عبور بهشتيان در قيامت از آتش ، ضمن اين كه بازتاب نظام زندگى دنياست ، اين ثمره
نيكو را دارد كه موجب مزيد شكر بهشتيان خواهد شد؛ زيرا آنان با عبور از دوزخ در مى
يابند كه از چه مرحله پرخطر و مقطع و هولناكى رسته اند: ان
الله لا يدخل اءحدا الجنة حتى يطلعه على النار و ما فيها من العذاب ، ليعلم تمام
فضل الله عليه و كمال فضله و احسانه اليه فيزداد لذلك فرحا و سرورا بالجنة و نعيمها
...
(1140)
پيمودن صراط حق در دنيا نيز مستلزم گذر از آتش و زير پا گذاشتن آن است ؛ زيرا صراط
مستقيم راهى آسان و دور از جهنم نيست ، بلكه اطراف آن را سراسر، آتش احاطه كرده است
و چون صراط مستقيم همان دين است كسى كه راه دين را طى نكند از صراط مى افتد؛ منتها
اگر ارتباطش با صراط كاملا گسسته و گسيخته شود ديگر توان ادامه راه را ندارد، ولى
اگر رشته ارتباطش كاملا قطع نشده ، دوباره به آن بر مى گردد . پس ترك حكم خدا همان
سقوط در آتش است و از اين رو قرآن كريم حرام خوارى را آتش خوارى مى داند:
ان الذين ياءكلون اءموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا
(1141) . گرچه انسان در دنيا اين حقيقت مستور را احساس نمى كند، ولى در
قيامت همين حقيقت به صورت باز و روشن ظهور مى كند و به خوبى مشهود خواهد شد .
صراط مستقيم در دنيا به صورت دين و اولياى آن ، يعنى پيامبران و امامان معصوم
(عليهم السلام ) ظهور مى كند و در آخرت به صورت پلى بر روى جهنم است و غصب مال يتيم
نيز در دنيا با عنوان حرام بيان مى شود و در آخرت به
صورت
شعله عيان مى گردد . پس تبهكاران و حرام خواران هم
اكنون در آتشند و سخنى كه خداى سبحان با كافران و تبهكاران دارد نظير سخنى است كه
سرپرست كودك با كودك نافرمان دارد كه : اگر به آتش دست بزنى هم اكنون مى سوزى ؛ نه
مانند سخن پزشك با بيمار ناپرهيز كه : اگر به اين توصيه ها عمل نكردى ، پس از مدتى
با خطر روبه رو خواهى شد .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در نامه اى براى سلمان ، آلوده شدن به دنيا را به
مسموم شدن با زهر كشنده مار تشبيه مى كند: اءما بعد فانما مثل
الدنيا مثل الحية لين مسها، قاتل سمها
(1142)؛ دست زدن به دنيا همانند لمس مار سمى است ؛ منتها مسموم شدگان به
وسيله دنيا، بر اثر تخدير احساس درد نمى كنند، ليكن وقتى پرده برداشته شد مى بيند
كه از پيش مسموم شده بودند و از مسموميت خود غافل بودند:
لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد
(1143) و روشن است كه غفلت فرع بر وجود مغفول عنه است . بنابراين ،
راهيابى به بهشت مستلزم زير پا گذاشتن معاصى و گذر از جهنم است .
تذكر: اختلاف نحوه عبور از صراط در قيامت ، بازتاب نحوه پيمودن صراط مستقيم در
دنياست ؛ آنان كه در دنيا صراط مستقيم را به آسانى و با رغبت پيمودند، آن جا نيز
همانند برقى جهنده از آن مى گذرند؛ اما اگر در دنيا، گاهى پايبند ديانت و زمانى هم
به دنبال راههاى انحرافى بودند صراط آخرت را افتان و خيزان طى مى كنند .
5 ويژگيهاى صراط و دشوارى پيمودن آن
عن سعدان بن مسلم عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : سئلته
عن الصراط، فقال : هو اءدق من الشعر و اءحد من السيف
(1144)
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال :
الصراط اءدق من الشعر و اءحد من السيف و اءظلم من الليل
(1145)
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): و اعلموا اءن مجازكم على
الصراط (السراط) و مزالق دحضه و اءهاويل زلله و تارات اءهواله . فاتقوا الله عباد
الله تقية ذى لب شغل التفكر قلبه و اءنصب الخوف بدنه و اءسهر التهجد غرار نومه ...
(1146)
اشاره : انسان موجودى متفكر و مختار است كه كمال او در پرتو تشخيص حق و عمل به آن
است . تشخيص حق از باطل در بين آراى متضارب و مكاتب متقابل و انتخاب احسن آنها
بسيار دشوار است ؛ چنانكه تطبيق عملى بعد از تحقيق علمى كارى است بسيار سخت .
تشخيص صحيح علمى حق همانند ديدن موى باريك در تاريكى شب سخت است و استقامت در بستر
صراط نيز همانند حركت بر لبه تيز شمشير دشوار است .
محققانى كه مو شكافى مى كرده اند و از آنان در تراجم با تعبير
شفقوا الشعر
ياد مى شود، با رنج توانفرسا در تشخيص علمى حق كامياب مى شدند و پرهيزكارانى كه در
جهاد اكبر، بنيان مرصوص بوده اند و از آنان با تعبير (رهبان بالليل و اءسد بالنهار
)
(1147) تعبير شده است ، در پيمودن عملى صراط قسط و عدل موفق بوده اند .
غرض آن كه ، در سايه صيانت فطرت راستين و رعايت تقوا مى توان چيزى را كه از مو
باريكتر است در تاريكتر از شب تشخيص داد و بر چيزى كه از شمشير تيزتر است در
تاريكتر از شب به سلامت گذشت .
صرط الذين اءنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين 7
گزيده تفسير
صراط مستقيمى كه مطلوب عبد سالك است ، راه كسانى است كه خداى سبحان به آنان نعمتهاى
معنوى عطا كرده است و آنان نه مورد غضب خدايند و نه گمراه .
اينان همراه پيامبران ، صديقان ، شهيدان و صالحانند كه خداوند نعمت نبوت ، صدق ،
شهادت و صلاح را به آنان بخشيده و بهترين همسفران رهپويان صراط مستقيم هستند .
صراط مستقيم يكى بيش نيست كه هدايت شدگان ، آن را به استقامت مى پيمايند و ديگران
گژراهه مى روند؛ در نظام هستى چند راه وجود ندارد و هرگز كجراهه آفريده نشده است و
از اين رو اگر انسان گمراه نبود، نه كجراهه اى بود و نه ضلالت و غضب .
از سوى خداوند جز خير نازل نمى شود و غضب و گمراه ساختن او كيفرى است ، نه ابتدايى
.
تفسير
اءنعمت : ماده ن ع م مشتقات فراوانى دارد كه به اصل
واحدى باز مى گردد و معناى آن اصل واحد خوشگوارى زندگى و نيكو بودن حال طيب العيش و
حسن الحال ) است و در مقابل آن بؤ س است كه به معناى
مطلق شدت و تنگناست و چون ضر، يعنى شرى كه متوجه شى ء
مى شود از مصاديق بؤ س است و موجب سلب آن گوارايى و زوال نيكويى است گاهى در مقابل
نعمت به كار مى رود: و لئن اءذقناه نعماء بعد ضراء مسته
ليقولن ذهب السيئات عنى
(1148) و گرنه ضر در مقابل
نفع است .
نعمة بر وزن فعلة ، اسم نوع است و بر نوع خاصى از نعمت دلالت مى كند و مصاديق آن
فراوان و گوناگون است : و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها
(1149)، و اءسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة
(1150) و نعمة بر وزن فعله مصدر است و مانند نعومة به معناى نيكويى حال
است : و زروع و مقام كريمَ و نعمة كانوا فيها فاكهين
(1151) ذرنى و المكذبين اءولى النعمة و مهلهم قليلا
(1152)
انعام كه به معناى ايصال نعمت به غير است ، تنها در
مواردى به كار مى رود كه دريافت كننده نعمت با شعور باشد؛ با اين كه آنچه به موجود
فاقد شعور مى رسد و ملايم طبع آن است نيز نعمت است . سر اين اختصاص آن است كه موجود
متنعم با شعور قدرت تشخيص امور سودمند از زيانبار را دارد و غير او فاقد چنين تميز
و تشخيصى است .
(1153)
مغضوب : معناى واحد همه مشتقات ماده غ ض ب ،
شدت در برابر شى ء ديگر
است و از اين رو به صخره هاى سخت و متصلب كوه ، بر اثر شدت و صلابتى كه در
برابر به كار گيرنده آن دارد، غضبه و به شعله ور شدن
نفس انسان و خروج آن از اعتدال به سوى حدت و شدت ،غضب
مى گويند .
غضب در برابر حلم است و در روايات از غضبى كه در راه باطل باشد به
آتشى شيطانى كه در درون انسان افروخته و شعله ور مى شود
تعبير شده است . حضرت امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: ان
هذا الغضب جمرة من الشيطان توقد فى جوف ابن آدم و ان اءحدكم اذا غضب احمرت عيناه و
انتفخت اءوادجه و دخل الشيطان فيه
(1154)
اما غضب در خداى عزيز همان شدت و حدت است كه در كيفر
تبهكاران و كافران اعمال مى گردد؛ زيرا انفعال و تبدل حال كه از مراحل پيشين غضب در
آدمى است ، در خداى سبحان راه ندارد .
ضالين : ضلالت در برابر اهتداء و اضلال در مقابل هدايت است :
قد ضللت اذا و ما اءنا من المهتدين
(1155)، من اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما
يضل عليها
(1156) و چون هدايت به معناى دلالت و ارشاد به مقصود است ، اضلال فقدان
آن است .
خطا، انحراف از حق ، تباه شدن و مانند آن از لوازم ضلالت ، و امورى است كه بر اثر
حاصل نشدن اهتداى به مقصود محقق مى شود . مقصد و مقصودى كه مهتدى بدان دست مى يابد
و ضال از دستيابى به آن محروم است ، اختصاصى به مقاصد حق ندارد؛ زيرا محور هدايت و
ضلالت ، دستيابى به مقصود و مطلوب يا حرمان از وصول به آن است و مطلوبها برخى حق و
برخى واقعا باطل است گرچه به گمان طالب ، حق باشد . از اين رو در قرآن كريم ضلالت
در هر دو مورد به كار رفته است : و من يشرك بالله فقد ضل
ضلالا بعيدا
(1157) قال الملا من قومه انا لنراك فى ضلال مبين
(1158) . آنچه را كه گروه تبهكار به پيامبرشان مى گفتند گرچه واقعا باطل
بود، ليكن چون به گمان آنها حق بود، از اين رو ترك آن را ضلالت مى پنداشتند .
در قرآن كريم ، ضلالت در مصاديق گوناگونى به كار رفته است ؛ مانند:
1 اعتقاد: و من يتبدل الكفر بالايمان فقد ضل سواء السبيل
(1159)
2 صفات درونى : فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اءولئك فى
ضلال مبين
(1160)
3 عمل : و من يفعله منكم فقد ضل سواء السبيل
(1161)
4 ضلالت مطلق : انك ان تذرهم يضلوا عبادك
(1162)، و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من
قبل لفى ضلال مبين .
(1163)
عامل هدايت به صراط
اين آيه كريمه كه آخرين آيه از سوره مباركه حمد است از راه تعليق حكم بر وصف (كه
مشعر به عليت است ) عامل و سبب پيمودن صراط مستقيم را انعام الهى معرفى مى كند و
بدين معناست كه ما را به راه كسانى هدايت كن كه چون به آنان نعمت دادى ، توفيق
پيمودن صراط مستقيم را يافتند .
خداى سبحان به مغضوبان و گمراهان نيز نعمتهاى فراوانى عطا كرده است ، اما نعمتى كه
در اين آيه كريمه مطرح است ، نعمت خاصى است كه براى تبيين آن بايد به سه پرسش زير
پاسخ گفت :
الف : نعمت داده شدگان كيانند؟
ب : نعمتهايى كه به آنان عطا شده چيست ؟
ج : سيره و روش نعمت يافتگان چيست ؟
مطلب اول و دوم در بحث تفسيرى و سومين مطلب در بخش لطايف و اشارات اين آيه بيان
خواهد شد .
نعمت يافتگان در قرآن
در آيات پايانى سوره حمد، هدايت به راه نعمت يافتگان درخواست مى شود و قرآن كريم
آنان را چنين معرفى مى كند: و من يطع الله و الرسول فاءولئك
مع الذين اءنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن
اءولئك رفيقا
(1164)؛ كسانى كه از خدا و پيامبرش پيروى كنند با نعمت يافتگان همراهند
و آنان پيامبران ، صديقان ، شهيدان و صالحانند و اين سالكان رفيقانى نيكويند .
(1165)
پس مراد از (الذين اءنعمت عليهم ) اين چهار گروهند كه خدا به آنان نعمت
نبوت ،
صدق ، شهادت و
صلاح را عطا كرده است و راز حسن رفاقتشان اين است كه آنان رهروانى آگاهند و
در پيمودن راه موفق و هرگز هم سفران خود را تنها نگذاشته ، از آنان غافل نمى شوند،
بلكه دست هم سفران خود را گرفته ، از عقبه هاى دشوار و لغزشگاههاى صعب العبور به
سلامت مى گذرانند . پس هم سفر آنان در اين راه پر فراز و نشيب ، نه از آنان آسيب مى
بيند و نه مورد غفلت آنها قرار مى گيرد و نه از عقبه هاى دشوار راه هراس و وحشتى
دارد .
نعمتهاى ظاهرى و باطنى
آنچه براى حواس ظاهرى يا باطنى و قواى ادراكى يا تحريكى انسان گوارا و ملايم باشد
نعمت ناميده مى شود . قرآن كريم همه نعمتها را از جانب خداى سبحان مى داند:
و ما بكم من نعمة فمن الله
(1166) و آن را نيز غير قابل شمارش معرفى مى كند: و
ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها
(1167) . امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نيز مى فرمايد: (لا يحصى
نعمائه العادون ) .
(1168)
نعمتها برخى ظاهرى و برخى ديگر معنوى و باطنى است : و اءسبغ
عليكم نعمه ظاهرة و باطنة
(1169) و نعمت مطلوب در سوره حمد بر اساس دلايل و شواهد قرآنى نعمت ظاهرى
نيست ، بلكه نعمت باطنى است كه سالكان با متنعم شدن به آن از اصحاب صراط سوى و
مستقيم شده ، راهى باريكتر از مو و برنده تر از شمشير را به آسانى مى پيمايند؛ زيرا
پيمودن اين راه بدون نعمت باطنى الهى ميسور كسى نيست . اين دلايل به اختصار عبارت
است از:
1 قرآن كريم از سويى نعمتهاى ظاهرى همانند مال و فرزندان را زينت زندگى دنيا مى
داند:
المال و البنون زينة الحيوة الدنيا
(1170) و از سوى ديگر كاربرد آنها را به زندگى دنيا منحصر مى كند: (يوم
لا ينفع مال و لا بنون )
(1171) . از جمع اين دو آيه بر مى آيد كه آنچه ره توشه سلوك و عامل وصول
سالكان كوى حق است ، نعمتهاى باطنى الهى است .
2 متنعمان و برخورداران از نعمتهاى باطنى ، پيامبران ، صديقان ، شهيدان و صالحانند
و غالب آنان از نعم ظاهرى بهره مند نبوده اند .
3 عامل مغضوب شدن و ضلالت كسانى كه در برابر نعمت يافتگان قرار گرفته اند، همان
نعمتهاى ظاهرى است .
قرآن كريم سر طغيان گروهى از كافران را برخوردارى از مال و فرزند مى داند:
اءن كان ذامال و بنينَ اذا تتلى عليه اياتنا قال اءساطير الاءولين .
(1172)
همچنين به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
وذرنى و المكذبين اءولى النعمة و مهلهم قليلا
(1173) . نيز از نعمتى سخن مى گويد كه انسان را به اعراض و استكبار مى
كشاند: اذا اءنعمنا على الانسان اءعرض وناء بجانبه
(1174) و قوم بنى اسرائيل را با اين كه نعمتهاى فراوانى به آنان داده شده
بود:
يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى اءنعمت عليكم
(1175)
ذليل و مغضوب معرفى مى كند: ضربت عليهم الذلة و المسكنة و
باءوا بغضب من الله
.
(1176) درباره برخى از هلاك شدگان نيز مى فرمايد: از نعمتهاى فراوانى
بهره مند بودند: و اترك البحر رهوا انهم جند مغرقونَ كم تركوا
من جنات و عيونَ و زروع و مقام كريمَ و نعمة كانوا فيها فاكهين
(1177)
بنابراين ، نعمت مادى كه انسان را به خود مشغول مى سازد، يا فتنه و ابتلا (عامل
آزمودن ) است و يا عذاب الهى و در نتيجه راهزن است ، نه راهگشا و نمى تواند دستمايه
و ره توشه سلوك به سوى خدا باشد .
از شواهد گذشته به خوبى روشن مى شود كه در (اءنعمت عليهم ) سخن از نعمتهاى معنوى و
باطنى است كه به پيامبران ، صديقان ، شهيدان و صالحان نيز عطا شده است و قرآن كريم
در موارد گوناگون آنها را بيان مى كند .
اسناد نعمت ، غضب و ضلالت
خداى سبحان در اين آيه كريمه انسانها را به سه دسته (منعم عليهم )، (مغضوب عليهم )
و ( ضالين ) تقسيم مى كند و تنها اعطاى نعمت را به خود اسناد مى دهد (اءنعمت )، ولى
غضب و گمراهى را به خود اسناد نمى دهد؛ با اين كه بر حسب ظاهر سياق عبارت مقتضى بود
گفته شود: غير الذين غضبت عليهم و لا الذين اضللتهم .
سر اين تغيير سياق آن است كه از طرف ذات اقدس خداوند جز خير و رحمت چيزى نازل نمى
شود و او در آغاز نه كسى را گمراه مى كند و نه بر كسى خشم مى گيرد، بلكه اضلال و
غضب او كيفرى است و اين تبهكارانند كه به سوء اختيار خود بيراهه مى روند و بر اثر
آن گرفتار غضب الهى مى شوند .
اين ادب توحيدى در گفتار خليل خدا، حضرت ابراهيم (عليه السلام ) نيز متجلى است كه
بيمارى را به خود، ولى شفا و درمان را به خداى سبحان اسناد مى دهد: ( و اذا مرضت
فهو يشفين )
(1178)؛ چنانكه در مقابل از شيطنت شيطان است كه
اغواء را به خداى سبحان اسناد مى دهد: (رب بما اغويتنى ...)
(1179)
نكته تكرار نفى
سر دخول كلمه لا بر الضالين
و تكرار نفى با اين كه به ظاهر، نفى با كلمه غير ( غير المغضوب عليهم و الضالين )
نيز كافى بود آن است كه نفى جميع كند، نه
نفى مجموع .
توضيح اين كه ، نفى دو صفت (مانند غضب و ضلالت ) گاهى به صورت نفى جميع است و گاهى
به شيوه نفى مجموع . اگر مجموع ، نفى شود معناى منطوقيش آن است كه مجموعه اين دو
صفت ( با قيد مجموع بودن ) منفى است و نفى مجموع با بودن يكى از آن دو به تنهايى
سازگار است ؛ اما اگر نفى جميع بشود چنين محذورى در ميان نيست و نفى با كلمه
غير به تنهايى ، موهم نفى مجموع است ؛ يعنى صفت غضب و
ضلالت را با هم ( با قيد با هم بودن ) نفى مى كند؛ اما تكرار نفى با كلمه
لا اين توهم را زدوده ، جميع را نفى مى كند .
راه و بيراهه در دنيا و آخرت
طلب هدايت به صراط مستقيم و نفى غضب شدگان و گمراهان بدان معنا نيست كه در نظام
هستى ، سه راه وجود دارد: يكى مستقيم و دو راه ديگر انحرافى ، بلكه تنها يك راه
وجود دارد كه هدايت شدگان آن را به طور مستقيم طى مى كنند و ديگران همان راه را كج
مى كنند:
الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا
(1180) . پس انحراف راه مستقلى ندارد و صراط مستقيم يگانه راهى است كه به
صورت پلى بر فراز دوزخ كشيده شده يا راهى است كه از درون آتش جهنم مى گذرد و
انسانها وظيفه دارند آن را كج نكنند و مغضوبان و گمراهان نيز همان را كج كرده اند،
نه اين كه راه كجى وجود داشته باشد و تبهكاران آن را در پيش گرفته باشند .
اگر موجود مكلف مختارى همانند انسان نبود، ضلالت و غضب نيز وجود نداشت ؛ تنها انسان
است كه راه را كج مى كند و گرنه همه موجودات در صراط مستقيم و پيوسته در حال عبادت
و تسبيح خدا هستند: و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا
تفقهون تسبيحهم
(1181)، اءلم تر اءن الله يسبح له من فى السموات و
الاءرض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه
(1182) ، و ما من دابة فى الاءرض و لا طائر يطير
بجناحيه الا اءمم اءمثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون
(1183) . پس در نظام عالم جز مكلف مختار، مانند انسان ، هيچ موجودى اهل
معصيت و بيراهه رفتن نيست .
خداوند در هيچ يك از عوالم هستى كجراهه نيافريده است . قرآن كريم درباره كجروى
انسانها در دنيا مى فرمايد: الذين يستحبون الحيوة الدنيا على
الاخرة يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا
(1184)؛ آنان كه (بر اثر دوستى دنيا) زندگى دنيا را بر حيات جاويد آخرت
بر مى گزينند و ديگران را نيز از راه باز مى دارند، آنان راه خدا را كج و ناراست مى
كنند؛ به اين معنا كه با صراط تشريعى كه همان دين است مخالفت مى كنند، نه اين كه
كجراهه موجودى را مى پيمايند . پس در جهان عينى ، راه كج آفريده نشده است .
درباره مجموعه دين و قرآن نيز مى فرمايد: الحمد لله الذى
اءنزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا ؛
(1185) هيچ اعوجاجى در كتاب خدا كه مجموعه دين است وجود ندارد .
و سرانجام در قيامت كه حقيقت و تاءويل قرآن ظهور مى كند: (يوم ياءتى تاءويله )
(1186)، جايى براى اعوجاج و كجى نيست . از رسول اكرم صلى الله عليه و آله
و سلم درباره سرنوشت كوهها در قيامت مى پرسيدند . خداى سبحان در پاسخ مى فرمايد:
بگو خداوند آنها را در هم مى كوبد و صحنه زمين را در ساهره قيامت به
قاع صفصف (بيابان بى درخت و بوته و فاقد كوه و تل و تپه ) تبديل مى كند كه
هيچ گونه عوج ، ناراستى و فراز و نشيب در آن نيست و در چنين صحنه اى انسانها نداى
منادى حق را بى عوج پاسخ مى دهند: و يسئلونك عن الجبال فقل
ينسفها ربى نسفاَ فيذرها قاعا صفصفاَ لا ترى فيها عوجا و لا اءمتاَ يومئذ يتبعون
الداعى لا عوج له
(1187)
پس در هيچ يك از دنيا، دين و قيامت اعوجاجى نيست و اين انسان است كه به دست خود راه
مستقيم را براى خود ناراست مى كند و به همين جهت پايان كار جهنميان فرو افتادن و
سقوط از صراط است : و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة عن الصراط
لناكبون
(1188)
بنابراين ، نسبت سبيل الغى با صراط مستقيم ، نسبت تضاد
نيست ، بلكه نسبت تقابل عدم و ملكه است ؛ يعنى يكى بود صراط است و ديگرى نبود آن ،
نه اين كه يكى صراط است و ديگر راهى غير از صراط مستقيم .
تذكر: همان طور كه در اثناى تفسير روشن شد، جمله غير المغضوب
عليهم و لا الضالين براى بيان برخى از صفات سلبى نعمت يافتگان است و بدين
معناست : كسانى كه تو به آنها نعمت داده اى نه مغضوبند و نه گمراه ، نه آن كه قيد
صراط باشد؛ زيرا كلمه صراط يا به معناى طريق مستقيم است ، چنانكه راغب در مفردات
خود، ياد كرده است و يا آن كه چون در جمله قبل با وصف مستقيم متصف شده و دوباره با
الف و لام تكرار شده است مراد خصوص صراط مستقيم خواهد بود .
به هر تقدير، مراد از صراط، خصوص راه است و راه راست هرگز رهروى غير از منعم عليه
نخواهد داشت ؛ يعنى ممكن نيست مغضوب عليه و يا ضال داراى صراط مستقيم باشد تا
نمازگزار هدايت به صراط مستقيم گروه اول ، يعنى نعمت يافتگان را از خدا بخواهد، نه
صراط مستقيم مغضوب عليه و ضال را؛ گذشته از آن كه ضلالت كه گمراهى است هرگز با
داشتن صراط مستقيم جمع نمى شود . از اين رو همان طور كه برخى از قدماى اهل تفسير
گفته اند: غير المغضوب عليهم و لا الضالين تنزيه
(الذين اءنعمت عليهم ) است
(1189)؛ چنانكه شاهد لفظى كه همان مجرور بودن كلمه
غير است مطلب فوق را تاءييد مى كند؛ گرچه برخى آن را به نصب قرائت كرده اند
.
البته منعم عليه هرگز مغضوب يا ضال نخواهد بود، ليكن كلمه غير
در اين گونه موارد ضمن تفهيم معناى مغايرت ، تاءكيد مطلب سابق را در بر دارد؛
مانند:
يقتلون النبيين بغير الحق ،
(1190) (يقتلون الاءنبياء بغير حق )
(1191)، (محصنين غير مسافحين )
(1192)؛ زيرا كشتن انبيا(عليهم السلام ) حتما ناحق است و محصن و حافظ
عفاف حتما غير مسافح و غير زانى است . بنابراين ، در چنين مواردى جهت تاءكيد مضمون
سابق از عنوان غير استفاده مى شود . گذشته از آن كه
ممكن است ناظر به حال دوام نعمت معنوى و عدم تبدل آن به نقمت و غضب و نيز ضلالت
باشد .
غرض اين كه ، داءب قرآن كريم در تحليل اوصاف كمال مردان الهى گاهى بر ذكر خصوص صفات
ثبوتى آنان است ؛ مانند آنچه در سوره مباركه مؤ منون (آيات 1 9 ) درباره كمالهاى
وجودى مردم با ايمان ياد شده است و آنچه در سوره مباركه معارج (آيات 22 35 ) در
يادآورى اوصاف ثبوتى نمازگزاران راستين آمده است و گاهى بر جمع بين صفات ثبوتى و
سلبى آنان است ؛ مانند آنچه در سوره مباركه فرقان (آيات 63 74 ) آمده است كه مقدارى
از آنها براى بيان اوصاف ثبوتى بندگان خالص خداست و تعدادى نيز براى روشن كردن
اوصاف سلبى آنان و ظاهر بخش پايانى سوره فاتحه نيز تلفيقى از صفات ثبوتى و سلبى
سالكان صراط مستقيم است .
لطايف و اشارات
1 ابزار اغواى شيطان
پيمودن راه مستقيم بدون نعمتهاى معنوى و باطنى ميسور نيست ؛ زيرا نعمتهاى ظاهرى
ابزار شيطنت است . شيطان براى فريب و اغواى انسانها همين نعمتهاى ظاهرى را تزيين
كرده ، ابزار اغواى انسانها قرار مى دهد: لاءزينن لهم فى
الاءرض و لاءغوينهم اءجمعين ،
(1193)، (ولاءضلنهم و لا منينهم )
(1194) . او با تزيين و زيبا جلوه دادن نعمتها و زيورهاى دنيا انسان را
گرفتار تمنيات و آرزوهاى دور و دراز مى كند .
قرآن كريم زينتهاى ظاهرى مانند باغ و بنا را مايه آرايش زمين مى داند و ابزار
آزمايش انسان ، نه مايه آراستگى انسان ، و آن را ناپايدار معرفى مى كند:
انا جعلنا ما على الاءرض زينة لها لنبلوهم اءيهم اءحسن عملاَ و انا لجاعلون ما
عليها صعيدا جرزا ؛
(1195)؛ زيرا هر يك از نعمتها و مناصب دنيوى چنانكه فصل خرمى و بهارى
دارد فصل پژمردگى و خزانى نيز در پى دارد . پس زينتهاى ظاهرى ، زينت زمين است و
سرانجام نيز پژمرده (جرز) شده به اجزاى زمين (صعيد) تبديل مى شود .
اما زينت انسان از نظر قرآن كريم ايمان است :
و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم و الفسوق و العصيان
(1196) بنابراين ، فريفتگان زينت زمين تحت ولايت شيطانند و گرويدگان به
ارزشهاى معنوى تحت ولايت رحمان .
تشخيص زينت ارض از زينت قلب
چندان دشوار نيست ، اما انسان بر اثر اغواى شيطان گاهى نقمت را نعمت پنداشته ، به
آن دل خوش مى دارد؛ مانند اين كه گروهى نفاق و بيماردلى و بريدن از امت اسلامى و
كناره گيرى از جهاد را نعمت مى پندارند .
خداى سبحان ، پس از فرمان آمادگى و هوشمندى در برابر تهاجم دشمن و دستور بسيج
انفرادى و عمومى مى فرمايد: برخى از شما در كار كندى كرده آن را به آينده وا مى
گذارد . آنگاه اگر مصيبتى براى رزمندگان پيش آمد، مصونيت از آسيبهاى جبهه و غيبت از
صحنه جنگ را نعمتى الهى مى داند و اگر فضل الهى در لباس پيروزى يا دستيابى به غنيمت
جنگى ، نصيب رزمندگان شد، همانند كسى كه هرگز با رزمندگان نبوده و آنان را نمى
شناخته و اعزام آنان را به جبهه شاهد نبوده ، آرزوى همراهى با رزم آوران و دستيابى
به غنايم جنگى مى كند: يا اءيها الذين امنوا خذوا حذركم
فانفروا ثبات اءو انفروا جميعاَ و ان منكم ليبطئن فان اءصابتكم مصيبة قال قد اءنعم
الله على اذلم اءكن معهم شهيداَ و لئن اءصابكم فضل من الله ليقولن كاءن لم تكن
بينكم و بينه مودة يا ليتنى كنت معهم فاءفوز فوزا عظيما
(1197)
مصونيت از آسيبهاى جبهه جنگ و غيبت از صحنه جهاد، نعمت كاذب است و در فرهنگ قرآن به
عنوان نعمت شناخته نشده است و كسانى كه با مشاهده شهيدان جبهه ها مى گويند:
خدا بر ما منت گذاشت كه به جبهه نرفتيم و در زيارت شهيدان كربلا مى گويند:
يا ليتنى كنت معكم
(1198)، كاذبند؛ زيرا اگر اينان به راستى اهل جبهه و جنگ بودند، در صف
رزمندگان يا در كنار شهيدان بودند: انما يستاءذنك الذين لا يؤ
منون بالله و اليوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فى ريبهم يترددونَ ولو اءراد الخروج
لاءعدوا له عدة و لكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين
(1199)؛ آنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اذن مى خواهند تا
به جبهه هاى جنگ اعزام نشوند، در شك و ترديد غوطه ورند . اينان اگر به راستى عزم
رفتن به جبهه داشتند، براى آن توش و توانى فراهم مى ساختند، ليكن خداى سبحان از حفظ
و احياى دينش به دست چنين كسانى كراهت دارد از اين رو به آنان مى گويد:
و انما كلامه سبحانه فعل منه اءنشاءه و مثله
(1200) پس اين فرمان نيز فعلى از افعال خداست و به عنوان كيفر، اينان را
در صف قاعدان (بيماران ، كودكان ، پيران و ...) نشانده است .
بنابراين ، آنچه به عنوان نعمت در قرآن مطرح است سه قسم است :
الف : نعمتهاى معنوى و باطنى ، كه همان توفيقات الهى و زمينه ساز سعادت انسان است .
ب : نعمتهاى ظاهرى ، كه گاه ابزار خدمت به دين و گاهى عامل مغضوب شدن و گمراهى از
دين است .
ج : نعمتهاى كاذب و پندارى ، مانند مصونيت از آسيبهاى جبهه هاى جنگ حق با باطل .
2 نمونه هايى از نعم باطنى
قرآن كريم بخشى از نعمتهاى معنوى و باطنى را كه به سالكان راهش (پيامبران ،
صديقان ، شهيدان ، صالحان ) ارزانى داشته است بيان مى كند؛ مانند:
الف : ولايت ؛ در قرآن كريم هر جا نعمت به طور مطلق
ذكر شده ، يعنى قرينه اى (مقالى يا حالى ) بر تعميم يا اطلاق يا اختصاص نداشته
باشد، مراد از آن ولايت
است ؛ مانند: اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم
نعمتى
(1201) . اكمال دين و اتمام نعمت در اين آيه كريمه ، چيزى جز ولايت نيست
. از اين رو حضرت امام صادق (عليه السلام ) در تبيين مصداقى از آيه كريمه
ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم
(1202) فرمود: ما از مصاديق اين نعيم هستيم : نحن من
النعيم
(1203) و در برخى روايات آمده است كه خداوند برتر از آن است كه از شما
درباره آب و نان سؤ ال كند، بلكه از ولايت مى پرسد .
(1204) ولايت نعمتى است كه با وجود آن ، همه نعمتها در جايگاه خود مى
نشيند و بدون آن ، به نقمت تبديل مى شود .
|