ابوهم هو الصديق آمن و اتقى
|
|
و اعطى و ما اكدى و صدق بالحسنى
|
اين قصيده از لحاظ ادب و بلندى شعر يك
قصيده بسيار عالى است. مطالب آن هم مطالب خيلى عالى و محكمى است. او در اين شعر
مىگويد: اى ائمه هداه، از حسن تا امام دوازدهم، پدر شما چه كسى است؟ او صديق
است، او على بن ابيطالب است. او صديق اعظم و فاروق امت، على بن ابيطالب است.
منتها مفسران سنى سوء استفاده كردند و لقب صديق را كه به مقتضاى روايات متواتر
از القاب مخصوص و شريف على بن ابيطالب است(65)،
براى خودشان لقب صديق را روى ابوبكر گذاشتند و فاروق را روى عمر. ولى صديق
وفاروق در حقيقت دو لقب و دو عنوان براى على بن ابيطالب است. اى خاندان عصمت و
طهارت، پدر شما صديق است، صديق حقيقى كه، آمن و اتقى، ايمان آورده و باتقواست،
حقيقت تقوا. و اعطى و ما اكدى، پدر شما آن كسى است
كه اعطا كرد، يعنى مالش را در راه خدا داد، و ما بخل، و بخل نورزيد و عطا و
جودش كم نبود، و صدق بالحسنى و آن شخص صديق، كه
پدر شما خاندان است، تصديق كرده است به حسنا. اين كلمات
اتقى و اعطى و صدق بالحسنى به همين آيات مورد بحث اشاره دارد.
فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى. در اين بيت
معلوم مىشود عبدى به اين معنا اشاره كرده است كه على بن ابيطالب سلام الله
عليه مردى بود به تمام معنا پارسا و متقى، و مردى بود كه حقوق الهى را از واجب
و مستحب عطا مىكرد، و كسى بود كه حسنا را تصديق كرد، يعنى وعده نيكوى الهى را
باور داشت. از اين شعر بر مىآيد كه اين سوره درباره موضوع اعطاى على بن
ابيطالب و تصديقش به حسنا و عملى كه انجام داده است نازل شده، و نزول اين سوره
در آن مورد، در آن زمانها معروف بوده است. معلوم مىشود كه عبدى اين حقيقت را
از امام ششم سلام الله عليه شنيده و در ضمن شعر، مطلب را ذكر كرده است.
بنابراين اين گونه به نظر مىآيد كه اين آيات در موردى نازل شد كه على بن
ابيطالب سلام الله عليه انفاق كرد. آن هم به آن معنا خاصى كه عرض شد. درخت خرما
را خريد و به صاحب خانهاى داد تا از اذيت و آزار همسايه برهد و رسول اكرم (صلى
الله عليه و اله و سلم) بر اساس وعده الهى به على بن ابيطالب فرمود: خداوند در
عوض اين درخت خرما به تو حدائق و باغها در بهشت عطا مىكند و اين آيات نازل شد
و البته نزول اين آيات در اين مورد، و در مورد ابوالد حداح كه قبلا بيان شد
موضوع خيلى مهمى است. مسلمانى عملى را انجام بدهد و از طرف پروردگار جهان
درباره او سوره يا آياتى نازل شود. اين موضوع سادهاى نيست، البته براى چه كسى؟
بعضى از ما، نوع ما، اين مطالب را خيلى ساده تلقى مىكنند و به آن زياد اهميت
نمىدهند. لازمه ايمان، عمل است. واقع امر اين است كه ما مردم دنيا، مىگوييم
به قيامت ايمان داريم، به بهشت و جهنم، به خدا، و به فضل و رحمت او ايمان
داريم. ولى گفتن، دليل بر وجود چيزى نيست، عمده عمل است. عمل انسان بايد نشان
دهنده ايمان شخص و باور شخص باشد، و اين منحصر به اين زمان هم نيست.
علامت شيعه :تصديق گفتار با عمل
قبلا روايتى عرض كردم كه امام هفتم يا موسى
بن جعفر عليه السلام به شيعيان فرمودند: خيلى از شماها بر پشتىها تكيه زدهايد
و گفتهايد: نحن شيعة على. نحن شيعة على. بله،
انسان يك جا كه نشست و تكيه زد به يك تكيه گاهى ممكن است حرفها بزند و ادعاها
داشته باشد. فرمود: خيلى نشستهاند و به متكاها تكيه كردهايد و گفتهايد: ما
شيعيان على هستيم. ما دوستدار خاندان عصمت و طهارت هستيم. ولى نه! اين طور
نيست، نوعا شيعه به حق نيستند. بعد فرمود: شيعه على چه كسى است؟
و انما شيعة على من صدق قوله فعله، شيعه آن كسى
است كه عملش گفتار او را تصديق كند، يعنى عملش با گفتارش تطبيق شود. اين شيعه
على ابن ابيطالب است(66).
باور كردن اين مطلب به حق و حقيقت، روحيه
ديگرى در انسان ايجاد مىكند. شما باور مىكنيد كه اين آيات در مورد عمل ابوالد
حداح نازل شده. ابوالد حداح آن باغ را داد و آن درخت خرما را خريد. يك باغ داد
و يك دانه درخت خرما خريد. آن باغ را ابوالدحداح از كجا پيدا كرده بود؟ بدون
ترديد باغى كه ابوالد حداح داشته صد در صد حلال و طيب و به تمام معنا پاك بوده
است. هيچ گونه حقى از احدى، ولو يك ذره در آن نبود. باغى حلال، طيب، پاك و مال
شخص خودش بوده است. اين باغ را داد و در ازاى آن يك درخت خرما از همسايه مؤمن
گرفت وبعد آن درخت خرما را به اين مرد مؤمن واگذار كرد و خدا به عوضش در بهشت
درختان خرما، درختان ميوهدار و باغهاى متعدد به او عطا مىكند. اين آيات هم
نازل شد.
«تقوا» در آيه اشاره به مال حلال است
يكى از شرايط حساس و مهم حسن انفاق اين است
كه انسان چيزى را كه انفاق مىكند، از راه حلال به دست آورده باشد. اگر از راه
حلال نباشد انفاقى كه مىكند نزد پروردگار جهان ذرهاى ارزش ندارد، ابدا ارزش
ندارد. مال چه كسى است كه انفاق كرده است؟ حق چه كسى است كه در يد اوست و او
انفاق كرده است؟ مالى كه از راه حلال و مشروع به دست نيايد و انسان آن مال را
انفاق كند، عينا مثل همان شخصى است كه در زمان امام ششم، خيلى هم به زهد و تقوى
معروف و مشهور بود. مرد پارسايى بود. امام ششم مىخواستند ببينند چطور آدمى
است؟ كارهايش چگونه است؟ اتفاقا يك روز حضرت با اين مرد مصادف شدند و مواظبش
بودند تا رفتارش را ببينند. شهرتش و پارسايىاش جامعه را پر كرده بود، مى
خواستند ببينند چگونه مردى است آن مرد به دكان بقالى رسيد، دو انار دزديد. بقال
را غافل كرد، يا آنجا ايستاد و منتظر بود تا بقال رويش را بگرداند و خلاصه دو
انار دزديد. از آنجا رد شد در مغازه نانوايى هم با يك كلكى، دو قرص نان دزديد،
برداشت و رفت. در بين راه، اين دو نان و دو انار را به چهار نفر تصديق داد.
حضرت از اين كار خيلى تعجب كردند. اين آدم پارسا، عابد، معروف، خوب اين چه عملى
بود كه انجام داد! حضرت جلو آمدند و راز مطلب را از او پرسيدند. اين مرد گفت:
شما مثل اين كه به احكام دين و آيات قرآن خيلى آشنايى نداريد. فرمودند: چطور؟
گفت: براى اين كه خدا در قرآن با صراحت مىگويد: براى يك گناه يك كيفر، و براى
يك حسنه حداقل ده پاداش، ده جزا دارد. من دو انار و دو قرص نان دزديدم، مىشود
چهار گناه و آمدم هر چهار تا را در راه خدا انفاق كردم. چهار تا ده تا مىشود
چهل تا. چهار تا از آن كم بشود، مىماندسى و شش تا. سى شش حسنه خالص پاك براى
من مانده است. اين يك حساب بسيار روشن و واضح است حضرت فرمودند: شما غفلت
كرديد. انما يتقبل الله من المتقين(67).
پروردگار جهان كارهاى اشخاص با تقوا را مىپذيرد و قبول مىكند. اين عمل
تو بر اساس دزدى و بر پايه سرقت است، تقوا در آن نيست و لذا اين انفاق ذرهاى
ارزش ندارد، تازه به جاى حسنه، گناه هم هست. چون در مال غير، تصرف كردى. آنجا
دزديدى و بعد آمدى اينجا تصرفى كردى بدون اذن صاحبش، بدون رضايت صاحبش به كسى
ديگر دادى. گذشته از اين حسنه نيست، چند گناه شده است(68).
در روايات هم هست، فرمودند: انفاق، هنگامى به معنى واقعى انفاق است كه از مال
حلال باشد. انسان از راه حلال مالى به دستش بيايد و بعد در راه خدا و براى رضاى
خدا انفاق بكند.
اين كه در آيه قيد اتقى آمده،
فاما من اعطى و اتقى، كسى كه اعطا مىكند مال را،
واتقى، و آدم تقوا پيشهاى است، يعنى از راه تقوا و درستى مال را كسب كرده و به
دست آورده و قيد ديگر اين است: وصدق بالحسنى، يعنى
وعده نيكوى الهى را باور داشته باشد. به اين معناست كه انفاقى كه مىكند به
حقيقت بر اساس وعده الهى باشد كه تا عوض اين انفاق را از خدا بگيرد. به اين
معناست كه انفاقش واقعا براى خداست و براى رضاى او، هيچ منظور ديگرى ندارد،
ابدا. و حتى به اين نظور نيست كه طرف از او سپاسگزارى كند و او را مدح و ثنا
بگويد، ابدا. صرفا براى خاطر خدا و خشنودى اوست. و صدق
بالحسنى فسنيسره لليسرى، آن وقت ما به او توفيق مىدهيم، برايش طريقه و
راه آسانى را مهيا و آماده مىكنيم، مسلما هم در اين زندگى و هم در آن زندگى.
منتها سهولت و آسانى به چه معنا؟ سهولت و آسانى به معناى واقعى.
ايمان و عمل صالح در آيات قرآن
آيهاى در سوره نحل است،
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فانحيينه حيوة
طيبة(69)،
هر كه عمل صالح انجام داد از مرد يا زن، و او مؤمن بود ما به او زندگى
طيب و خوش و راحت مىدهيم. اين نكته را ذكر كنم كه اينجا قيد مؤمن بودن آمده
است، چون عمل هر چه خوب باشد و مورد پسند باشد، اگر بر اساس ايمان به خدا
نباشد، در حقيقت ارزشى ندارد. عمل بر اساس ايمان ارزشمند است. شخصيت انسان هر
چه باشد، هر چه بزرگ باشد، هر چه قدرتمند باشد و هر چه به خلق خدمت كند و
موجبات آسايش به خلق را فراهم كند اما كارهايش در سايه ايمان به خدا نباشد وبه
معناى درست ايمان نداشته باشد، عملى كه انجام داده ابداً ارزشى ندارد، هيچ. در
دنيا ممكن است نتيجهاى بگيرد، اما در آخرت براى روحش و براى زندگى ابديش اصلا
ارزش ندارد. چون كار بايد بر اساس ايمان باشد تا ارزش پيدا كند.
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة
طيبة، هر كه از مرد يا زن عمل انجام داد و مؤمن بود، ما به او زندگى طيب
مىدهيم، زندگى خوش و راحت. راحتى و آسايش و سهولت و يسر چيست؟ چطور معنى
مىشود؟
تأثير ياد خدا در زندگى
الا بذكر الله تطمئن
القلوب(70).
من اعرض عن ذكرى فان له معشية ضنكا(71).
با ياد خدا انسان مىتواند آسان زندگى كند و زندگى اش آسان و سهل باشد،
چرا؟ چون اگر با ياد خدا زندگى كرد و با ايمان به معنى واقعى، در طول زندگى به
همه چيز با ديد ايمان مىنگرد و در برابر تمام حوادث و پيشامدها و همه امور با
روح ايمان برخورد مىكند، و با يك روحيه الهى با همه چيز روبرو مىشود وقتى همه
امور را از او و به اراده او ديد، و روى حكمت و مصلحت، ديگر نارضايتى و ناراحتى
معنا ندارد. با دلى آرام زندگى مى كند. قهرا، زندگى براى او سهل و آسان است و
زندگى براى او خوشى است و بر تمام مشكلات فائق مىآيد و همه مشكلات را به آسانى
زير پا مىگذارد و از آنها مىگذرد.
بى ايمانى و سختى زندگى
شخصى كه ايمان ندارد، بخيل است، خود را بى
نياز و مستغنى مىبيند، كسى كه خودش را به خودش متكى مىبيند و وعدههاى الهى
را باور ندارد، در زندگى دائما با مشكلات مواجه است. اصلا زندگى در كام او
شيرينى اى ندارد، زندگى براى او سخت و دشوار است. گاهى از آنها شنيده مىشود كه
به زندگى لعنت مىكنند و به خودش نفرين مىكنند. چرا خدا ما را خلق كرد، اين چه
زندگى است، مگر جهان صاحبى ندارد، مگر دنيا آفريدگارى ندارد، جهان براى چيست؟
اين افراد زندگى بسيار سخت مىبينند. وضاقت عليهم الارض
بما رحبت(72).
گروه هايى هستند كه زمين با اين وسعت براى آنها تنگ و سخت است، اين
زندگى برايشان با عسر و مشكلات و سختى است. پس همان طور كه اين آيات مىگويند
هنگامى كه انسان به وعده الهى ايمان داشت و در سايه ايمان زندگى كرد، كاملا با
سهولت و آسانى زندگى مىكند. آدمى كه بر اساس ايمان زندگى مىكند، اگر بخواهد
انفاق كند، برايش دشوار است؟ نه، با كمال ميل، با كمال شوق، با كمال رغبت،
انفاق مىكند و لذت هم مىبرد. اما آدمى كه اين گونه نيست، اگر ضرورتى اقتضا
كند و مجبور شود كه انفاق كند، روى هر حسابى، اين انفاق را با آسانى مىكند؟
واقعا جان مىكند تا انفاق بكند. برايش سخت و دشوار و صعب است. خلاصه، اين آيات
مورد توجه و اعتناست، آيات مهمى است و مورد نزولش هم مهم است. درباره انفاق و
درباره خلافش بخل است. آياتى كه در قرآن در مورد انفاق هست، شايد در حدود شصت
آيه يا شصت و اندى آيه باشد، غير از موضوع زكات، فقط آياتى كه با لفظ انفاق ذكر
شده است. البته آيات زكات هم فراوان و عجيب است و روايات عجيبى نيز در مورد
زكات آمده است. آيات انفاق برابر با ايمان، عدل ايمان ذكر شده است. اسلام به
اين موضوع خيلى تكيه كرده و موضوع مهمى است.
اثر انفاق بر اجتماع و مردم
ما تا آنجا در مورد انفاق صحبت كرديم. اما
اثر آن را بر مردم و جامعه ذكر نكرديم. انفاق درست و صحيح با جامعه و مردم چه
مىكند؟ چون انفاق سبب مىشود رابطه انسان، انسان منفق و انفاق كننده با خلق
خدا و با مردم و با افراد اجتماع، رابطهاى حسنه شود، رابطه و پيوندى نيكو
ايجاد شود، يك پيوند عاطفى، رابطه و پيوند اخوت و برادرى، و صلح و صفا برقرار
گردد. در وجود انسان انفاق كننده صفاى خاصى به وجود مىآيد و شح نفس و بخل و
كوتاه نظرى و كوتاه همتى از او دور مىشود. عجيب تربيت و تزكيه مىشود و نفسى
پاك پيدا مىكند. لذا در سوره توبه خداوند به رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و
سلم) خطاب مىكند: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم
بها(73).
تعبير را ببينيد. از مردم صدقاتى را اخذ كن و بگير كه بدين وسيله آنها
را تطهير كنى. يعنى بدن هايشان را شستشو بدهى و تطهيرشان كنى؟ به يقين يعنى
افكارشان و جان هايشان را تطهير كنى، انديشه هايشان را تطهير كنى. و
تزكيهم بها، و آنان را رشد و نمو بدهى. پس انفاق
نه تنها رابطه بين انفاق كننده و مردم اجتماع را رابطهاى نيك، و رابطه و
پيوندى از هر جهت انسانى و معنوى قرار مىدهد، بلكه جامعه را تطهير و تزكيه
مىكند و به آنها رشد و نمو مىدهد. از قديم مىگفتهاند: انسان عبد احسان است.
الانسان عبيد الاحسان. حالا ببينيد اگر احسان و
انفاق بر اساس عاطفه و رحمت و مهر و براى خدا باشد، چه آثار بزرگى در جامعه
مىگذارد. عبادات در اسلام مثل نماز و روزه و حج به يك معنا رابطه و پيوند ميان
بنده و خداست، رابطهاى حسنه و پيوندى نيكو ميان بنده و خداست. اما انفاق به
طور كلى رابطه ميان انسان و مردم است. از اين رو اسلام به انفاق اهميت زيادى
داده است.
در هر جامعهاى كمبودهايى هست، كمبودهاى
فردى و اجتماعى. ممكن است اين كمبودها ضررهاى بسيار خطرناكى براى فرد يا اجتماع
داشته باشد. اصلا كمبودهاى زندگى، فرد واجتماع را فلج مىكند، سرآسيمه مىكند.
فرد و اجتماع را ناراحت مىكند. افراد در اثر كمبودها، شرارت مىكنند، ممكن است
اقدام هايى بكنند، دست به كارهايى بزنند كه براى جامعه و افراد آن خوب نيست.
اما وقتى اين كمبودها جبران شد، جامعه اصلاح مىشود، همه به هم خوشبين مىشوند،
با همديگر با مهر و دوستى و مودت و محبت زندگى مىكنند.
در جلد زكات وسائل وجلد زكات كافى ببينيد،
گذشته از آيات قرآن مجيد، روايات درباره انفاق چه بيانات ومطالبى دارند و به ما
ياد مىدهند كه چگونه انفاق كنيم؟ انفاق مان بر چه اساس و پايهاى باشد؟ در
مورد انفاق در روايات است كه اشخاص، بايد خيلى دقت كنند. مبادا كسى براى
خانوادهاش اهميتى قائل نباشد، آنها را تحت فشار قرار بدهد و به زحمت بيندازد و
دلش خوش باشد كه در آمدش را در راه خدا انفاق مىكند و به اين و آن مىدهد، اين
غلط است. ابتدا بايد به خانواده رسيد و سپس اگر مازادى داشت به ديگران داد. فقط
موضوعى كه هست موضوع ايثار است، يعنى ديگران را بر خود اختيار كردن. اين براى
همه مردم نيست و شرايطى هم دارد. آن براى كسى است كه خانوادهاى دارد كه اگر
مقدارى كم باى زندگى آنها گذاشت، آنها خرم و خوشحال و راضىاند و صد در صد اين
كار را كه آنچه خودشان نياز داشتهاند به ديگران دادهاند تحسين مىكنند. اگر
كسى اهل خانه را اين گونه تشخيص داد، از كوچكو بزرگ، واقعا ايثار بكند مانعى
ندارد. اما اگر اين چنين نبودند، ابدا جايز نيست كه اين عمل را انجام بدهد.
مثلا اگربايد ده قرص نان به خانه ببرى، بدانى كه با بردن نه تا نان آنها
ناراحتند، ناراضىاند واقعا خودرا در فشار مىبينند و اين عمل تو را عملى قبيح
مىدانند، بايد همان ده نان را به خانه ببرى. اگر از ده تا نان، يكى اضافه بود
آن را به ديگرى بدهى. اما گاهى شما خانوادهاى دارى كه به گونهاى تربيت
شدهاند و روحيهاى دارند كه اگر ببينند شما به جاى ده نان پنج نان به خانه
بردى، همه خرم و خوشحال مىشوند و خدا را شكر مىكنند كه شما موفق شدهاى اين
پنج نان ديگر را انفاق كنى، لذت مىبرند و خوشحالند، اينجا اشكالى ندارد. آن
قدر روايات هست كه ائمه معصومين با صراحت مىفرمايند:
ابدء بمن تعول(74)،
در انفاق ابتدا كن به كسانى كه در عائله و خرج تو هستند، مبادا آنها را
ناديده بگيرى و به آنهانرسى، آن وقت بخواهى به ديگران برسى. اگر به اينها نرسى
و به ديگران برسى، يقين بدان كه اين رسيدگى به ديگران به جا و براى خاطر خدا
نيست، چون خلاف كردى. اول به آنهايى برس كه تحت قيموميت و عيال تو هستند، بعد
به ديگران. مگر اين كه اينان، صد در صد از كار تو راضى باشند و رغبت داشته
باشند و بدشان نيايد. اين حرف ديگرى است.
انفاق بدون انتظار سپاسگزارى
هنگامى كه انسان مىخواهد انفاق كند بايد
هيچ گونه منظور و غرضى جز خدا در انفاق خود نداشته باشد. البته در روايات زيادى
هست شخصى كه به او انفاق مىشود هم وظايفى دارد. البته انفاق كننده نبايد
منظورى داشته باشد، از او توقعى داشته باشد، هيچ، حتى انتظار سپاسگزارى. منتها
درروايت است كه اگر به فقير و مستمندى انفاق كردى، البته لازم نيست همه انفاق
به فقير باشد، از او بخواه كه براى تو دعا كند. اين در روايات است. از او بخواه
مخصوصا كه براى تو دعا كند، اما نبايد انتظار داشته باشى سپاسگزارى كند، مداحى
كند، تعظيم كند، ابداً. منتها آن طرف، از نظر شرعى و از نظر انسانى وظايفى
دارد. تربيت اسلامى خيلى دقيق است. اگر انسان بخواهد به تربيتهاى اسلامى، خود
را تربيت كند خيلى بايد حواسش را جمع كند و با هوشيارى و بيدارى زندگى كند.
خوب، آن كس كه به او انفاق شده چه وظيفهاى دارد؟ گرچه شما كه انفاق مىكنى
سپاسگزارى نمىخواهى، عوض نميخواهى ابداً براى خاطر خدا انفاق كردى، هيچ
انتظارى ندارى، اما او موظف است كه مكافات كند، يعنى عوض بدهد. در برابر اين
انفاق، عوض چيست؟ ثنا بگويد، انفاق كننده را سپاسگزارى كند، شكرگزارى كند. اگر
اين كار را نكند كفران نعمت كرده، كفران نعمت بزرگ، و چه بسا سد راه احسان و
نيكى بشود. روايتى حساس و مهم از امام هشتم سلام الله عليه است كه فرمود:
من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكرالله(75).
كسى كه مردم انعام كننده، آن مردمى را كه احسان و انفاق مىكنند و كمك
مىكنند، سپاسگزارى نكند، گرچه هزار بار پيشانى به خاك بگذارد و بگويد خدايا
شكر، خدايا شكر، اصلا و، ابدا خدا را شكر نكرده است.
روايت ديگرى از امام چهارم سلام الله عليه
است كه فرمود: فرداى قيامت، پروردگار جهان به بندهاى خطاب مىكند آيا فلان كس
را سپاسگزارى كردى، در برابر آن احسانى كه به تو كرد و كمكى كه به تو كرد؟ عرض
مىكند: نه، پروردگارا، من تو را شكر كردم، چون كه حقيقت احسان از طرف تو بود،
منتها او يك وسيلهاى بود، چون حقيقت نعمت نيكى و احسان هر چه هست از خداست.
فورا به او خطاب مىشود: لم تشكرنى، تو مرا شكر
نگفتى. او مىگويد: والله سر روى خاك گذاشتم، صد مرتبه گفتم: شكرالله. نه تو
مرا سپاسگزارى نكردى، چرا؟ زيرا آن انفاق كننده و احسان كننده را شكرگزارى
نكردى، سپاسگزارى نكردى. بعدامام چهارم در ذيل سخن شان فرمودند:
اشكركم لله اشكركم للناس، شكركنندهتر آن كسى است
كه بيشتر شكر مردم را مىگذارد، شكر آنهايى كه احسان و نيكويى كردهاند(76).
روايتى در كافى است از رسول اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) كه فرمودند:
لعن الله قاطعى سبل معروف(77).
دور از رحمت خدا باد كسى كه راه معروف و نيكى و احسان را قطع كند. عرض كردند يا
رسول الله، يعنى چه؟ چه كسى راه معروف را سد مىكند و راه احسان و نيكى را
مىبندد؟ فرمودند: كسانى كه به آنها احسان و نيكى مىشود، به آنها كمك مىشود،
اما قدردانى از كمك كننده و سپاسگزارى از احسان كننده نمىكنند و قهراً آن
احسان كننده چه بسا جلوى احسان خودش را مىگيرد. چون به هر حال انسان روحيه
مخصوصى دارد، اگر يك كسى احسان كرد درست است كه نبايد توقع داشته باشد، توقع هم
ندارد، اما وقتى كسى قدردانى نكرد، ممكن است از احسان و نيكى سرد بشود. اما
وقتى طرف مقابل قدردانى كرد، خود دليل بر اين است كه طرف شخص با معرفت و باادبى
است، يك انسان درست و حسابى است و انفاق كننده به احسان و نيكى و به انفاق كردن
تشويق مىشود. اما وقتى آن طرف اين كار را نكرد، اين انسان منفق سرد مىشود. چه
بسا در اثر همين يك كفران احسان در برابر يك نفر، ممكن است جلو صدها احسان سد
شود و گرفته شود. فرمودند در برابر احسان و انفاق و نيكى كسى كفران نكنيد،
سپاسگزار باشيد. اين هم يكى از شراطى مهم انفاق است.
اينها را بايد بدانيم تا كارهايى كه
مىكنيم به يارى خدا كارهايى درست، روى مبنا و صحيح باشد، ان شاء الله. فكر
مىكنم باز مطالب مفيد ديگرى به مناسبت همين آيات مورد بحث باشد كه بعد ذكر
خواهيم كرد.
جلسه هشتم : اخلاص على عليه السلام در انفاق
اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن
الرحيم * فاما من اعطى و اتقى (5) و صدق بالحسنى (6) فسنيسره لليسرى (7) و اما
من بخل و استغنى (8) و كذب بالحسنى (9) فسنيسره للعسرى (10) و ما يغنى ماله اذا
تردى (11)
نتيجه بحثهاى گذشته اين شد كه اصولا انفاق
در جامعه اسلامى موضوع فوق العاده مهمى است و شارع مقدس اسلام روى موضوع انفاق
در تمام اشكال و ابعادش، سخت تكيه فرموده و در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى
بر آن تأكيد فراوانى شده است. آن قدر شارع مقدس اسلام به انفاق توصيه و سفارش
فرموده كه فوق العاده بودن اهميتش مشخص مىشود.
اهميت اخلاص در انفاق
اما مطلب مهمى كه بايد در موضوع انفاق مورد
توجه قرار گيرد، اخلاص در انفاق است. يعنى انفاق از هر جهت و صد در صد براى
خدا. باشد اشخاصى در تاريخ داشتهايم كه سخى و جواد بودهاند، بسيار هم انفاق
مىكردهاند، ولى انفاق شان آن گونه كه اسلام مىخواسته نبوده است. انفاق شان
بر پايه ايمان و اخلاص و حقيقت نبوده است.
انفاقى ارزشمند است كه براى خدا باشد و
رضاى ذات مقدس او در آن باشد. مردى كه يك درخت خرما خريد و به شخصى انفاق كرد و
هديه داد، خود انفاقش خيلى مهم نبوده است، يا مثلا دادن باغش در ازاى آن درخت
خرما خيلى مهم نيست. آنچه مهم است نزول آيه در قرآن مجيد است، با اين همه
اهميت، كه از زمان نزول اين آيات تا دامنه قيامت، مسلمين جهان آن را تلاوت
مىكنند و درس مىگيرند و چيز مىآموزند. داستان مربوط به اين آيات نقل مىكنند
و از آن درسها فرا مىگيرند. اين چيز سادهاى نيست. آيا اين صرفا براى اين
بوده كه ابوالد حداح مثلاً باغى داشته و آن را به مسلمانى داده؟ يا دادن يك باغ
به يك مسلمان اين قدر مهم است كه از جانب پروردگار جهان سورهاى نازل شود؟ آن
هم با چه مقدماتى و مردم مسلمان تا قيامت اين سوره را تلاوت كنند، در آن تأمل و
تدبر كنند و بخواهند از آن چيزها بياموزند و واقعا هم آموزنده باشد. بدون شك
شاخص بودن اين عمل و اين كه مورد توجه و عنايت خدا و همچنين مردم مسلمان واقع
شده نتيجه خلوص انفاق كننده در انفاقش بوده است، و براى اين كه براى رضاى خدا
اين كار را كرده و وعده خدا را به حقيقت باور داشته و تصديق كرده است. خود آيه
نيز مىفرمايد: و صدق بالحسنى، انفاق كننده به
حقيقت پارسا و باتقوا بوده. خلاصه شرايط و وضعيتى بوده كه تا اين اندازه به
انفاق او توجه و عنايت شده است.
اين نكتهاى است كه بايد به آن بسيار دقت
كرد تا انسان انفاقى كه مىكند جز براى رضاى خدا و جز در راه او نباشد، و هيچ
هدف و منظور ديگرى در آن نباشد.
انفاق امير المؤمنين عليه السلام
امير المؤمنين سلام الله عليه بسيار انفاق
تصديق و احسان مىكرده و تمام انفاقها و احسان هايش بر اساس ايمان، رضاى خدا و
خشنودى او بوده است. انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم
جزاء و لا شكورا(78).
مىخواهم در اينجا روايتى را نقل كنم كه مربوط به مولاى مان على بن
ابيطالب سلام الله عليه است تا ببينيم آن وجود مقدس چگونه و با چه انگيزهاى
انفاق مىكرده. نه اين كه انفاق حضرت به اين يك مورد، منحصر باشد و انگيزه
انفاق در همين يك مورد به اين شكل باشد. در تمام موارد، انفاق بر اين اساس و
مبنا بوده است. اصل اين روايت را ابن شهر آشوب در كتاب مناقب نقل كرده(79)،
و علامه مجلسى اعلى الله مقامه الشريف از همان كتاب مناقب اين حديث را در بحار،
در احوالات على بن ابيطالب سلام الله عليه آورده است(80).
مردى به نام محمد پسر صمه از پدرش و پدرش از عمويش نقل كرده:
قال رايت فى المدينه رجلا على ظهره قربة و فى يده صحفة.
مىگويد: در مدينه منوره مردى ديدم كه مشكى بر دوش و كاسه بزرگ غذايى در
دستش بود. و اين مرد در حالى كه مىرفت چنين مى گفت:
اللهم ولى المؤمنين و اله المؤمنين و جار المؤمنين، پروردگارا، تو ولى و
سرپرست مؤمنينى، اله و پناه مؤمنينى، اين جملهها در آغاز كلام على بن ابيطالب
عليه السلام در اين جمله اول مىخواهد عرض كند: پروردگارا، سرپرست من، ولى من
تويى. اين عملى كه انجام مىدهم به ولايت و سرپرستى توست، تو ولى منى. با اين
عمل خود را در پناه و جوار تو قرار مىدهم. روحيه، خيلى روحيه عجيب و بزرگى
است. انسان بايد در تربيت خودش بسيار بكوشد تابه مراتب خيلى خيلى پايينى از اين
روحيه برسد. اين جملهها با روحيه عجيبى گفته شده. خوب، خدايا، تو ولى و اله و
پناه مؤمنينى. اقبل قربانى الليلة، اى اله مؤمنين
و پناه مؤمنين، على بن ابيطالب عليه السلام خودش را هم در اين جملهها حساب
نكرده، نگفتهاى اله من، اى پناه من، اى ولى من، بلكه گفتهاى ولى مؤمنين، كه
خودش را هم اگر خدا قبول كند، در جرگه مؤمنين باشد، خدا ولى همه مؤمنين است.
على بن ابيطالب عليه السلام را هم اگر خدا بپذيرد كه فرد مؤمنى باشد، او هم در
جرگه مؤمنين است. اقبل قربانى الليله. قربان به
معناى ما يتقرب به الى الله است. قربان يعنى آن چيز و عملى كه به وسيله آن
انسان مىخواهد خود را به خدا نزديك كند، اين را قربان مىگويند.
ما يتقرب به الى الله يعنى چيزى، كارى، عملى،
فعاليتى، كوششى كه با آن انسان بخواهد به خدا نزديك شود. مىگويد خدايا امشب،
من يك عملى انجام مىدهم كه مىخواهم با آن به تو نزديك شوم. قرب به تو پيدا
كنم و منظورى جز اين ندارم. اى اله مؤمنين واى ولى مؤمنين، اى پناه مؤمنين، اين
قربانى من، يعنى اين عملى كه من براى قرب به تو انجام مىدهم را امشب از من
بپذير. اقبل قربانى الليله يعنى امشب اين عمل قربى
مرا بپذير. فما امسيت املك سوى ما فى صحفتى و غير ما
يوارينى، خدايا در اين شب غير از اين ظرف و كاسه و اين غذا از لباسهاى
تنم مالك چيز ديگرى نيستم. يعنى اين كاسهاى كه در دست دارم كه غذا در آن است و
لباس هايى كه به تن من است، من مالك چيز ديگرى نيستم.
فانك تعلم انى منعته نفسى مع شده سغبى، و تو خدايا مىدانى كه من به
چيزى كه در اين ظرف هست، كمال احتياج و نياز را دارم، اما جلوى نفسم را
گرفتهام و ابدا براى خودم نظرى به اينها ندارم در حالى كه چيزى است كه برايم
ضرورى و لازم بوده است و به اصطلاح ما، صد در صد مورد مورد نياز. خدايا تو
مىدانى اين يك چيزى است كه من از خودم دور كردم يعنى به آن صد در صد نياز
داشتم، اما صرف نظر كردم. فانك تعلم انى منعته نفسى مع
شدة سغبى، سغب يعنى گرسنگى، نياز، احتياج. يعنى علاوه بر شدت نياز و
گرسنگىام آن را خودم گرفتم، چون اطلب القربة اليك غنما،
من قرب به سوى تو را طلب مىكنم، غنيمتى بزرگ. اينها هر جملهاش، درسهاى عجيبى
به انسان مىدهد. غنم چيست؟ غنم يعنى غنيمت، پول، مقام، پست، رياست، شهرت، وجيه
المله بودن، خانه، زندگى، ماشين، اينها غنيمت است كه هر كداممان دست مان به هر
چه از آن برسد ديگر نمىتوانيم روى پايمان بند شويم و در پوست خودمان بگنجيم،
محبوب همه ماست، غنيمت است. خيلى هم خوب است، همه كارها را رو به راه مىكند،
دنيا را آباد مىكند، ديگر انسان مىتواند هر كارى انجام بدهد، دستش باز
مىشود، اين غنيمت است.
آيا تقرب به خدا، قرب به پروردگار جهان
غنيمت نيست؟ البته قرب معنوى، نه قرب مكانى و قرب جسمانى خدا كه در گوشهاى
نيست كه انسان خود را به او نزديك كند، پهلويش بنشيند. قرب، قرب معنوى است كه
هر چه انسان به خدا قرب پيدا كرد، بيشتر مورد الطاف و عنايات او مىشود. هر چه
انسان به خدا نزديكتر شد، بيشتر انوار و تجليات او، عظمت و جلال و كبرياى او
بر دل و جان پرتو مىافكند و لذا هنگام مناجات با پروردگار جهان غرق در جمال
حضرت حق است و چنان فريفته انوار و تجليات اوست كه به طور كلى از خود و شئون
خود غافل است، اصلا به خود توجهى ندارد، هيچ، غرق در اوست و فانى در اوست.
اينها نتيجه قرب به خداست. پروردگارا با اين كه من به اين غذايى كه در اين ظرف
است بسيار نياز داشتم، ولى در عين حال جلوى خودم را گرفتم تا با آن به تو تقرب
كنم و اين تقرب براى من غنيمتى است.
دنيا و على بن ابيطالب
وقتى على بن ابيطالب عليه السلام غنيمت
مىخواهد غنيمت معنوى مىخواهد، غنيمت پايدار مىخواهد، غنيمتى مىخواهد كه تا
ابد برايش باشد و از آن برخوردار باشد. اين گونه غنيمت مىخواهد، مال دنيا
نمىخواهد.
على بن ابيطالب عليه السلام وقتى در دوران
خلافتش به كوفه آمد، بر مركبى سوار بوده، يك مركب داشته و مقدارى هم ساز و برگ
زندگى داشته، يك غلام هم داشته است. وقتى وارد كوفه مىشود مىفرمايد:
يا اهل الكوفه، اذا آنا خرجت من عندكم بغير راحلة و رحلى
و غلامى فلان لأنا خائن(81).
اى اهل كوفه! حواستان را جمع كنيد، بيدار باشيد، من نمىخواهم سر شما را
ببندم، شما را تخدير كنم، نمىخواهم از جهل و نادانى تان استفاده كنم. مواظب
باشيد اين مركب سوار من است، اين هم ساز و برگ زندگى من است و اين هم غلام من
است. اگر هنگامى كه خواستم از كوفه بروم چيزى، هر چند خيلى جزئى، اضافه بر اين
مركب و اين ساز و برگ زندگى و اين غلام داشتم البته خائنم.
لانا خائن، با لام تأكيد اگر زايد بر اين با چيزى
از پيش شما بروم، بدانيد من خائنم.
على بن ابيطالب عليه السلام به دنيا و
غنيمت دنيا توجه ندارد. ما لعلى و نعيم يفنى(82)،
على را با نعمتى كه فانى مىشود چه كار؟ نعمتى فناپذير است و پايدار
نيست. على بن ابيطالب عليه السلام شخصى بود كه دوست و دشمن دربارهاش مطالب
محير العقول گفتهاند و شگفت آور، كه نسبت به دنيا چقدر بى اعتنا بوده است.
روزى مردى پيش معاويه بن ابى سفيان مىآيد.
معاويه مىپرسد از كجا مىآيى؟ مىگويد: كوفه بودم. از كوفه مىآيم و از پيش
بخيلترين مردم! خاك بر سر اين دنيا و مردم دنيا، كه تا اين اندازه فرومايگى و
پستى و لئامت و چاپلوسى و تملق دارند. مگر معاويه با تو چكار خواهد كرد؟ به جز
اين كه دو بار سر سفرهاش خواهى نشست؟ معاويه بن ابى سفيان سفره هايش يك غذاهاى
مخصوص داشته، يك نوع غذاى مخصوص بوده به نام مضيره به عربى، اين غذا را درست
مىكرده، غذاى لذيذى بوده. ابوهريره اين مضيره را خيلى دوست داشته، سر سفره
معاويه براى خوردن مضيره خيلى مىرفت و چيزهايى به نفع معاويه مىساخت و به نفع
خاندان معاويه و طرفداران معاويه. اين مردك پيش معاويه آمده است، از كجا آمدى؟
مىگويد: جئتك من عند ابخل الناس. از پيش
بخيلترين مردم آمدهام. كيست اين بخيلترين مردم؟ مىگويد: على بن ابى طالب
عليه السلام. معاويه به او مىگويد: واى بر تو، على بخيلترين مردم است؟ على
فردى است كه اگر يك انبار طلا داشته باشد و يك انبار كاه، انبار طلا را جلوتر
از انبار كاه انفاق مىكند، آن هم براى خدا. انفاقش مهم نيست، مهم اين است كه
او فقط براى خدا اين كار را مىكند. اى مرد! على بن ابيطالب كسى است كه همه
اموال بيت المالى را كه تحت سلطه اوست تا شب بين كسانى كه بايد تقسيم كند،
تقسيم مىكند و بعد بيت المال را جارو مىزند و دو ركعت نماز مىخواند و به بيت
المال خطاب مىكند و به آن مال هايى كه در آن بوده مىفرمايد: نكند يك وقت شما
بخواهيد مرا بفرماييد، من دنيا را طلاق دادهام، سه طلاقه(83).
على چنين شخصيتى است. فخر رازى دانشمند عجيب متعصبى است، در تفسير سوره زالزال
مطلبى نقل مىكند. مىگويد: على بن ابيطالب هنگامى كه اموال بيت المال را بين
مردم توزيع مىكرد و به هر ذى حقى، حقش را مىداد، در بيت المال دو ركعت نماز
مىخواند و بعد به آن خطاب مىكرد: لتشهدن انى ملاتك بحق
و فرغتك بحق(84).
اى بيت المال! اى در و ديوار بيت المال، فرداى قيامت در پيشگاه حضرت حق
گواهى بده كه من تو را به حق پر كردم و به حق خالى كردم. يعنى اموالى كه به بيت
المال آمد، به حق آمد، همه درست، مشروع و اسلامى، يك ذرهاى از احدى بر خلاف
قانون اسلام به بيت المال نيامد. قد ملأتك بحق، پر
كردم تو را به حق، و فرغتك بحق، گواهى بده كه من
تو، بيت المال، را خالى كردم، اموالى كه در آن جمع شده بود، بين مردم توزيع
كردم آن هم به حق.
توزيع اموال بدون تبعيض
يك زن از بنى هاشم، خيلى معتبر و با شخصيت،
وزنى ديگر از عجم حالا نه به معنى ايران، بلكه ترك، فارس، غيرعرب، حضرت امير
سهم هر دو را برابر داد. زن هاشمى اعتراض كرد: يا امير المؤمنين من هاشمى هستم،
از قريش هستم، اعتبار و شخصيت قومى دارم، آن ديگرى عجم است، عرب نيست.
فرمود: من در قرآن نديدم پروردگار جهان
فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق مقدم داشته باشد(85)
. مثلا فرزندان اسماعيل عربند، قريش هم از فرزندان اسماعيلند. بنى هاشم هم از
فرزندان اسماعيلند، غيرشان از فرزندان اسحاق هستند كه حضرت خواسته بفرمايد
اينها عجمند، غير عجمند. فرمود من در قرآن آيهاى نديدم كه فرزندان اسماعيل را
بر فرزندان اسحاق ترجيح داده باشد. على بن ابيطالب نسبت به دنيا اين اين گونه
بود. على بن ابيطالب، غنيمت را به حقيقت، آن انفاق هايى مىدانست كه براى خدا
مىكرد. به آنها مىگفت غنيمت. لذا اينجا عرض مىكند: اى ولى مؤمنين و اله
مؤمنين و پناه مؤمنين! اطلب القربة اليك غنما، من
طلب مىكنم و مىخواهم تقرب به سوى تو را غنم، يعنى تقرب به تو را غنيمتى
ميدانم، غنيمتى حقيقى. على بن ابيطالب شخصيت بزرگى است، شايد به تحقيق بتوان
گفت دوم شخص هستى است، دوم شخص وجود است. در عالم وجود، در جهان هستى، اولين
شخصيت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و اله و سلم) است و دومين شخص على بن
ابيطالب. آن حضرت نيز به حضرت رسول عرض كرده: انا عبد من
عبيد محمد صلى الله عليه و اله(86).
ببينيد چه تواضع وخضوع و خشوعى داشته است.
باز روايتى است كه مرحوم مجلسى عليه الرحمه
در بحار نقل مىكند كه حضرت امير در كوفه به راهى مىرفت. ديد زنى با مشك آبى
بر دوش مىرود. براى كمك به آن زن جلو آمد. به هر شكلى بود آن مشك آب را گرفت و
به دوش كشيد. گفت برويم خانه. آب را در خانه آورد. موقعى كه آمد مشك آب را در
خانه بگذارد، احوال اين زن را پرسيد كه اوضاع و احوالت چطوراست؟ چگونه زندگى
مىكنى؟ زندگيت چگونه است؟ گفت: وضع زندگى من نابسامان است. مردى داشتم كه على
بن ابيطالب او را فرستاد به جنگ و كشته شد و الان چند بچه يتيم دارم، سرو
سامانى هم ندارم، زندگى مان نامرتب است. تا حدى كه مجبورم براى اشخاص كار كنم و
بالاخره زندگى بچه هايم را با يك وضع سختى رو به راه و اداره كنم. زن كه على بن
ابيطالب را نمىشناخت، جمله ديگرى هم گفت: خدا ان شاء الله بين من و على بن
ابيطالب حكم كند و قضاوت كند كه مرد ما را به جبهه جنگ فرستاد و ما به اين شكل
به در به درى و عسرت و سختى افتادهايم على بن ابيطالب، عجيب ناراحت و متاثر
شد. در روايتى است كه على بن ابيطالب عليه السلام آن شب از شدت ناراحتى و
اضطراب خوابش نبرد. معلوم مىشود آن شب وسيله هم نبوده كه كارى انجام دهد. در
روايت است كه صبح زود على زنبيلى برداشت، مقدارى گوشت و آرد و چيزهاى ديگر در
آن گذاشت. به در خانه اين زن آمد. در را زد، زن گفت: كيستى؟ گفت: همان كسى كه
ديشب براى تو مشكى آب را تا در خانه آورد، حالا كارى دارم. زن از داخل خانه
شروع كرد به دعا كردن كه خدا خيرت بدهد، عجب مرد نيكوكار و شايستهاى هستى. آمد
در را باز كرد و على اجازه گرفت و داخل خانه شد. آنجا غذايى ترتيب داد و گوشت
را آماده كرد و تنور را روشن كرد و على مقابل تنور آمد و آتش در تنور شعله
مىكشيد، گفت: واى بر من كه در حق شما تقصير كردم و آن طور كه بايد رسيدگى
نكردم. در اين اثنا، يكى از همسايهها، به خانه اين زن آمد، ديد على آنجاست.
خيلى تعجب كرد، به اين خانم صاحب خانه گفت: على بن ابيطالب، اميرالمؤمنين، براى
چه به اينجا آمده است؟ اين زن بسيار ناراحت شد، بهت زده شده بود. گفت: اين مرد،
امير المؤمنين است؟ آن وقت گفت: واحيائى منك، اى
داد براين حيا و شرم من نسبت به تو اى امير مؤمنان، كه اين كنايه از اين است كه
من خيلى شرمندهام، خيلى خجلت زده شدم. على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: نه،
تو شرمنده نباش، شرمندگى از من است. من بايد شرمنده شوم، من بايد از تو اين
شكستگى، اين تواضع و فروتنى البته(87)
خجالت بكشم، تو كارى نكردهاى بزرگ است، به معنى واقعى بزرگ است. هر چه انسان
بزرگتر باشد، خاضعتر و خاشعتر است. چون اين گونه بزرگى در پيشگاه حضرت حق
است. اين گونه بزرگى و عظمت در نتيجه عرفان به خدا و شناخت به اوست. قهرا اين
گونه عظمت، قدرت و شخصيت خواه ناخواه شكستگى، تواضع، فروتنى و افتادگى مىآورد.
در ادامه روايت نقل شده از محمد بن صمه، كه قسمت هايى از آن را قبلا عرض كردم،
كه حضرت در حالى كه مشك بر دوش و كاسهاى در دست دارد دعاهايى مىكند، آمده است
كه مىگويد: خدايا من مىخواهم با اين علمم قرب به تو پيدا كنم و اين قرب براى
من غنيمت است بزرگ. بعد مىگويد، با چه فروتنى، اللهم فلا
تخلق وجهى و لا ترد دعوتى. پروردگارا اول نگفتم تو پناه و اله و ولى
مؤمنينى؟ يعنى ولى من، اله منى، پناه منى، پس آبروى مرا نريز.
لا تخلق وجهى، را اگر بخواهم به اصطلاح خودمان
معنا كنيم، مىگوييم: پروردگارا آبروى مرا مريز و دعوت مرا رد نكن. يعنى آنچه
را خواستم و اين گونه التماس كردم از من بپذير. يعنى واقعا اين انفاق را قبول
كن تا اين انفاق، موجب قرب من به تو شود و به تو نزديك شوم.
اللهم لا تخلق وجهى و لا ترد دعوتى. دعوت مرا رد
نكن. مردى كه على عليه السلام را در آن شب ديده مىگويد:
فاتيته حتى عرفته، دنبالش رفتم تا شناختمش. فاتى
رجلا، ديدم رفت پيش مردى، و آن ظرف غذا همراه با آن ظرف آب را براى او
گذاشت. اين روايت در بحار به نقل از مناقب ابن آشوب آمده است. خوب، انفاق وقتى
به اين شكل انجام شد، معلوم شد معلوم است كه آياتى هم از قرآن دربارهاش نازل
مىشود، سوره هل اتى هم نازل مىشود. امير المومنين سلام الله عليه اين شخصيت
على مقام، اين مرد بزرگوار، امام امام مسلمين، پيشواى مردم، پيشواى واقعى و
امام معصوم، مشى و رفتارش اين اين بوده و اين گونه با مردم برخورد داشته و
كارهايش براى خدا بوده وتا اين حد داراى اخلاص و صفا بوده است. مردى بوده خاضع
و خاشع و متواضع، مردى كه نسبت به امور دنيوى اعتنا و توجهى نداشته. فرمود:
فانك تعلم انى منعته نفسى. خدايا تو ميدانى من اين
غذايى را كه در ظرف كردم از خودم گرفتم در حالى كه به شدت به آن نياز دارم. على
بن ابيطالب عليه السلام در كار كوشاترين مردم بود. كار مىكرد، مزد مىگرفت،
مثلا صد تومان مزد مىگرفت و تا جايى كه امكان داشت خرج خودشان را سبك مىگرفت.
مثلا، از اين صد تومان شايد پنج ريال آن را براى خودشان خرج مىكرد تا حدى كه
امكان داشت از خودشان صرف نظر مىكردند. چرا؟ براى اين كه مازادش را انفاق كند،
خيلى عجيب است، خيلى روحيه مىخواهد. چون على وعده الهى را باور كرده و تصديق
دارد. به يقين مىداند كه هر چه را بخورد، بپوشد، بدهد، خانه درست كند، فرش،
لحاف، زندگى، تشكيلات زندگى، اينها همه هدر رفته، همه فانى است، هيچ يك از
اينها به درد نمىخورد. ممكن است تن، آسايشى پيدا كند و زندگى، زندگى مرفهى
باشد، تن در آسايش باشد، نفس لذت ببرد. اما على اين آسايش را آسايش خودش
نمىداند، آسايش تن است، لذت، لذت نفسانى و زودگذر و آنى است. على بن ابيطالب،
حساب جهان ابد را مىكند، خيلى هم زرنگ است، اين نهايت زرنگى و هوشيارى و نهايت
بيدارى و حساسيت است. مىداند هر چه را به آن شكل مصرف كند هدر رفته، ضايع شده،
چيزى به دست نمىآورد، اما هر چه را به اين صورت مصرف كند، نه تنها جزو ذات و
حقيقت خودش مىشود، بلكه براى خودش مىماند، آن هم نزد چه كسى؟
نزد خداى بزرگ و عظيم.
خدا گيرنده صدقات است
روايتى است در كافى كه خداوند مىفرمايد:
ما من شىء الا و قد وكلت به من يقبضه غيرى الا الصدقة
اتلقفها بيدى تلقفا(88).
خدايا به مقام مقدس امام زمان ذرهاى عقيده به اين مطالب به ما بده كه
اينها را باور كنيم. خدا مىفرمايد: من براى هر عمل و كارى، كسانى را
گماشتهام، غير از خودم، كه آن عمل را مىگيرند و ضبط مىكنند و نگه مىدارند
تا قيامت، مگر صدقه و انفاق كه براى آن هيچ كس را نگماشتم، فقط خودم به دست
خودم مىگيرم، با سرعت هم مىگيرم، خوب هم مى گيرم. تلقف يعنى گرفتن چيزى با
سرعت و با كمال، گرفتن و حفظ كردن آن خوب، ايمان به چنين مطلبى و باور داشتن
اين حقايق كار را براى انسان خيلى آسان مىكند. كمك مىكند تا انسان در راه خدا
و تا آنجا كه مىتواند براى مصالح جامعه اسلامى و براى مصالح افراد مسلمين،
براى رضاى پروردگار به جبران كمبودهايى كه هست بپردازد و اجر و مزد و نتيجه را
از خدا بخواهد نه از بندگان خدا.
جلسه نهم : اهتمام ائمه معصومين عليهم السلام به
انفاق
اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن
الرحيم * فاما من اعطى و اتقى (5) و صدق بالحسنى (6) فسنيسره لليسرى (7) و اما
من بخل و استغنى (8) و كذب بالحسنى (9) فسنيسره للعسرى (10) و ما يغنى عنه ماله
اذا تردى (11)
شب هشتم ماه ربيع الاول، شب شهادت وجود
مقدس امام يازدهم، ابا محمد عسگرى، پدر بزگوار وجود مقدس امام زمان است. بنا بر
روايات مشهور و تواريخ روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سنه 260 هجرى قمرى، تقريبا
بعد اذان صبح، آن وجود مقدس دار فانى را وادع كردند و به عالم بقا پيوستند.
چند روايت در رابطه با آيات مورد بحث و
همچنين مربوط به وجود مقدس امام عسگرى، امام يازدهم سلام الله عليه عرض مىكنم
كه اين روايات تقريبا شمهاى از مقام والا، جلال، عظمت، جود، بخشش وكرم آن وجود
مقدس را براى ما بيان مىكند.
انفاق امام حسن عسگرى به واقفيان
موسى بن جعفر سلام الله عليه پسرى به نام
ابراهيم، ابراهيم بن موسى بن جعفر. اين ابراهيم پسرى دارد به نام على، على بن
ابراهيم بن موسى بن جعفر. اين على پسرى دارد به نام محمد، محمد بن على بن
ابراهيم بن موسى بن جعفر. اينها در عراق زندگى مىكردند و ظاهرا در بغداد. اين
پدر و پسر، يعنى على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر و پسرش محمد، واقفى بودند. در
روايات، واقفيان بسيار مذمت شدهاند. در بعضى روايات آمده است:
الواقفة كلابون مندورة(89).
واقفيان چون سگ باران خوردهاند. يعنى اين قدر بايد از آنها بر حذر بود.
زمانى اين پدر و پسر وضعشان خيلى بد مىشود و زندگى آنها را هم مىپاشد و سخت
در فشار واقع مىشود. آنها نوههاى موسى بن جعفرند، اما تا آن وقت هنوز وجود
مقدس امام يازدهم را نه ديدهاند و نه شخصا مىشناسند. بالاخره روزى على بن
ابراهيم بن موسى بن جعفر به خاطرش آمد كه برود حضرت امام يازدهم را ببيند. شخصا
آن حضرت را نه ديده و نه مىشناسند، ولى بالاخره بزرگوارى و شهرت كرم آن وجود
مقدس و عظمتش را كم و بيش شنيده است. روزى به پسرش مىگويد بد نيست برويم خدمت
ابو محمد، اين طورى كه شنيده مىشود ايشان داراى جود و كرم و بزرگوارى فوق
العاده است. پسر هم مىگويد بسم الله، و به راه مىافتند. در اثناى راه پدر و
پسر صحبت مىكنند. پدر مىگويد چه خوب بود هنگامى كه به سلامتى خدمت ايشان
مىرسيديم، ايشان كمكى به ما مىكرد و حداقل پانصد درهم به من مىداد. آنگاه با
دويست درهم آن لباس مىخريدم و با دويست درهم آن قرضم ادا مىكردم و صد درهم آن
را هم براى خرجى نگه مىداشتم كه روزانه خرج كنيم. پسر نيز پيش خود فكر كرد چه
خوب بود به من هم سيصد درهم مىدادند. با صد درهم آن لباس، با صد درهم ديگر يك
الاغ و صد درهم را نيز خرج روزانه مىكردم و بعد پيش خود فكر كرد، اگر چنين شد
و اين پول به دست من رسيد، از عراق به طرف جبل حركت مىكنم (حوالى كرمانشاه و
همدان)، براى كسب و كار و تجارت به آنجا مىروم، بلكه وضع مان رو به راه شود.
بالاخره به سامره مىرسند. سراغ خانه ابو
محمد عسگرى، معروف به ابن رضا را مىگيرند. خانه را پيدا مىكنند و به در خانه
مىرسند همين كه به در خانه مىرسند، پيش از اين كه در بزنند غلام حضرت مىآيد
و مىگويد: اى على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر و محمد بن على پسرش، بسم الله،
بياييد تو. داخل شدند و خدمت آن حضرت رسيدند. سلام عرض كردند. حضرت فرمودند:
بنشينيد، نشستند. ابتدا آن حضرت فرمودند: شما چطور تا به حال نيامدهايد تا
همديگر را ببينيم، قوم و خويش هم هستيم و با هم نسبت داريم. على بن ابراهيم بن
موسى بن جعفر، عرض كرد: آقا، والله، ما با اين حال مان خجالت مىكشيديم خدمت
شما برسيم. ديگر حالا قسمت شده، خدمتتان رسيديم وجمال شما را زيارت كرديم. خوب
قدرى نشستند، صحبت كردند. بعد از مدتى بلند شدند خدا حافظى كردند و از خانه
بيرون آمدند. بلافاصله ديدند همان غلام آنها را صدا مىزند، برگشتند. غلام
كيسهاى به پدر داد و گفت: امام فرمودند اين پانصد درهم است، دويست درهم براى
لباس، دويست درهم براى قرضت و صد درهم نيز براى خرجى و نفقه، بسم الله.
كيسه ديگرى به پسرش محمد بن على داد و گفت:
اين كيسه را ابو محمد لطف كردهاند. حاوى سيصد درهم است. فرمودند: صد درهمش
براى اين كه يك الاغ بخرى و صد درهم براى لباس و صد درهم براى نفقه و خرجى.
غلام وقتى كيسه سيصد درهمى را به او داد، گفت: آقا فرمودهاند به جبل هم مسافرت
نكن، برو به فلان جا، به فلان شهر.
آنها پول را گرفتند و مات و مبهوت ماندند
كه ما هيچ نگفتيم، هيچ اظهارى نكرديم، چطور حضرت اين بيانات را فرمودند.
راوى اين روايت مىگويد: وقتى كه على و
پسرش محمد اين جريان را براى من نقل كردند (البته همديگر را مىشناختند)، من به
آنها گفتم: خوب، آيا شما ديگر دليل و برهانى از اين روشنتر مى خواهيد كه اين
وجود مقدس امام است وبايد امامتش را به جان و دل پذيرفت؟ پس چرا شما واقفى
هستيد؟ خوب، به حقيقت اين مطلب ايمان بياوريد. امامت اين حضرت را قبول كنيد.
گفتند: والله، اين ديگر راهى است كه در آن رفتهايم و بر اين راه ديگر براى ما
ميسر نيست(90).
در اين روايات شريف كه در كتاب اصول كافى
است، در كتاب حجت، اولأ مرتبه جود و سخاوت، كرم و بزرگوارى آن وجود مقدس را
اثبات مىكند كه اينان در مقام انفاق و كمك به مردم اين گونهاند، هر چند
احيانا مردمى باشند كه مقام امامت و ولايت را قبول ندارند. ولى خوب از آنجايى
كه انسان هستند و در مضيقه و فشارند، بدون اين كه خودشان چيزى اظهار كنند امام
يازدهم سلام الله عليه به اين شكل به آنها كمك مىكند تا از هر جهت به حد كافى
مستغنى شان كند. كم و اندك هم عطا نمىكند. گاهى ممكن است انسان مىخواهد به
اصطلاح خودمان از شر كسى خلاص شود، مىبيند مزاحم است و اسباب زحمت مىشود.
چيزى كه او را قانع و ساكت كند و مزاحمتش را دور كند، به او مىدهد. مقدار كمى،
مثلا يك تومان، پنج تومان، ده تومان به او مىدهد و مىگويد برو خدا به همراهت
و به خيال خودش، خودش را راحت مىكند و مىگويد: الحمدالله از مزاحمت ايشان
راحت شدم، ولى كسانى كه به حق انفاق مىكنند، كسانى كه به حقيقت، انسان دوستند،
كسانى كه به حقيقت بزرگوارند و بزرگ، اين گونه نيستند. نمىخواهند مزاحمت شخص
را از خود دور بكنند. به جان و دل لذت مىبرند و براى خدا به مردم بينوا كمك
مىكنند. فاما من اعطى و اتقى، و صدق بالحسنى، فسنيسره
لليسرى. مصاديق بلند و اعلاى اين آيات مباركه، ائمه معصومين و معجزات
آنان است. از اين روايات استفاده مىشود كه براى وجود مقدس امام يازدهم معجزات
بزرگى بوده است. البته معجزات آن حضرت و همچنين پدران بزرگوارشان بسيار فراوان
است و زياد. در روايات خيلى محكم و معتبر، معجزههاى عجيبى بيان شده كه البته
درك آن براى ما دشوار است و شايد در مواردى پذيرفتن اين كه از ائمه معصومين
است، مشكل باشد. اما براى شخصيت هايى كه قطب جهان هستىاند و تمام فعل و
انفعالات و فعاليتهاى جهان وجود براى هر موجودى در سايه لطف و توجه آنان است،
چنين امورى ناچيز است. ائمه معصومين و چهارده معصوم عليهم السلام واسطه بين
پروردگار جهان و موجودات عالم هستند و اين مطلب دلايل و شواهد خيلى قوى و متين
و محكم دارد. بدون شك براى چنين اشخاصى كه واسطه بين پروردگار جهان و موجودات
جهان هستند، اين امور چيزى نيست. به يقين از ضمير اشخاص، درون اشخاص، طرز فكر و
انديشه اشخاص آگاهى كامل داشتن مهم نيست. به نظر ما مهم است، اما در واقع، تمام
عالم وجود، اسير احسان اهل بيت معصومين هستند. عالم وجوداز روح القدس كه اعظم
آنان جبرئيل و ميكائيل هستند. از جهان غيب تا جهان شهادت و جهان ماده، تمام
موجودات در جهان غيب و شهادت، همه اسير احسان اهل بيت معصومين هستند. اهل بيت
معصومين منحصرا اسير احسان خدايند، جز پروردگار جهان هيچ موجودى به چهارده
معصوم احسان و فضل و الهامى ندارد. همه موجودات آنچه دارند، وجودشان و شئون
وجودشان همه و همه، به وسيله اين خاندان از پروردگار جهان به آنان افاضه شده
است.
امام يازدهم سلام الله عليه در سامره در
خانه خود نشستهاند. اين پدر و پسر از بغداد حركت مىكنند. در اثناى راه پدر
چنين گفت و پسر هم پيش خود اين گونه فكر كرد. امام يازدهم سلام الله عليه در
سامره گفتگوى اين پدر را با پسر و حديث نفس پسر را با خودش دانستند و به آن
آگاه شدند. زمانى هم كه اين پدر و پسر به خانه حضرت آمدند، حضرت جلوى روى آنها
به آنها چيزى نداد و چيزى هم نفرمود. هنگامى كه برخاستند و رفتند، آن وجود مقدس
برايشان دو كيسه فرستاد، يك كيسه پانصد درهمى ويك كيسه سيصد درهمى. آن هم با
اين خصوصيات كه دويست درهمش مال نفقه، دويست درهمش براى قرض و صد درهمش براى
خرج. براى پسر هم آن طورى كه با خود فكر كرده بود، بيان شد، خيلى مشروح و مفصل.
مگر خرق عادت كه به يك معنا معجزه است، چيست؟ آيا آن وجود مقدس مىتواند با
وسايل عادى، با ارتباطى عادى چنين مطلبى را بيابد، وسيلهاى يا بى سيمى يا
دستگاهى بوده كه صداى اين دو براى امام شنيده شود؟ مطلب عادى نيست، خرق عادت
است. يعنى اين عمل يك عملى است كه پرده عادت را پاره كرد، وراى عادت و معمول
است، وراى اسباب عادى است. چون ما مردم عادى اگر بخواهيم از صحبت دو نفر آگاهى
پيدا كنيم، وسايل مادى مىخواهد. اما امام يازدهم بدون هيچ وسيله و رابطه مادى،
مطلب را دريافتند. به خصوص در مورد محمد بن على بن ابراهيم كه چيزى هم نگفت.
فقط پيش خودش فكر كرد، در درون خود. اين را با چه وسيلهاى مىتوان فهميد؟ هيچ
كس ضمير انسان را با هيچ وسيله مادى نمىتواند بفهمد، مگر اين كه كه خود آن شخص
اظهار كند. ليكن امام يازدهم حقيقت مطلب را آن طور كه بود يافتند. با اين كه
اينان در رويه و روش امام نبودند، آن وجود مقدس به اين شكل نسبت به آنها كرم
فرمودند و اين طور بزرگوارى كرد.