تفسير نمونه جلد ۷

جمعي از فضلا

- ۹ -


به هر حال آيه فوق به مسلمانان اجازه مى دهد كه از اين غنيمت جنگى (يعنى مبلغى را كه در برابر آزادى اسيران مى گرفتند) استفاده كنند و مى گويد: (از آنچه به غنيمت گرفته ايد، حلال و پاكيزه بخوريد و بهره گيريد) (فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا).
اين جمله ممكن است معنى وسيعى داشته باشد، و علاوه بر موضوع فداء ساير غنائم را نيز شامل شود.
سپس به آنها دستور مى دهد كه (تقوى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد). (و اتقوا الله ).
اشاره به اينكه مباح بودن اينگونه غنائم نبايد سبب شود كه هدف مجاهدين در ميدان جهاد جمع غنيمت و يا گرفتن اسير به خاطر (فداء) باشد.
و اگر در گذشته چنين نيات زشتى در دل داشتند، بيرون كنند، و نسبت
به گذشته وعده عفو و آمرزش مى دهد و مى گويد: (خداوند غفور و رحيم است ) (ان الله غفور رحيم ).
آيا گرفتن فداء منطقى و عادلانه است ؟
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه گرفتن مبلغى در برابر آزاد ساختن اسيران چگونه با اصول عدالت سازگار مى باشد؟ و آيا اين يك نوع انسان فروشى نيست ؟
ولى با كمى دقت پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، كه (فداء) در حقيقت يك نوع غرامت جنگى است زيرا در هر جنگى مقدار زيادى از سرمايه هاى اقتصادى و نيروى انسانى از ميان مى رود، گروهى كه به حق مى جنگند حق دارند پس از پايان جنگ جبران خسارات خود را از دشمن بخواهند، يكى از طرق گرفتن خسارت مساءله (فداء) است ، و با توجه به اينكه مبلغ (فداء) در آن روز درباره اسيران ثروتمند چهار هزار درهم و درباره افراد كم ثروت يكهزار درهم ، تعيين شده بود، معلوم مى شود كه مجموع اموالى كه از اين راه از قريش گرفته شد چندان قابل ملاحظه نبود حتى پاسخگوى خسارتهاى مالى و انسانى كه بر سپاه اسلام وارد شده بود، محسوب نمى شد.
از اين گذشته اموال زيادى از مسلمانان در مكه به هنگامى كه مجبور شدند بر اثر فشار قريش ، به مدينه هجرت كنند در دست دشمن باقى مانده بود، و از اين نظر نيز مسلمانان حق داشتند كه آنرا جبران كنند.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه گرفتن فداء جنبه الزامى ندارد، و حكومت اسلامى مى تواند در صورتى كه صلاح ببيند، اسيران جنگى را مبادله كند، و يا بدون گرفتن هيچ گونه امتيازى آزاد سازد چنانكه در آيه 4 سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آن اشاره شده و تفسير آن به خواست خدا خواهد آمد.
مساءله مهم ديگرى كه در مورد اسيران جنگى وجود دارد موضوع اصلاح و تربيت و هدايت آنها است ، اين موضوع در مكتبهاى مادى ممكن است مطرح نباشد، ولى در جهادى كه براى آزادى و اصلاح انسانها و تعميم حق و عدالت صورت مى گيرد، حتما مطرح است .
لذا در چهارمين آيه مورد بحث به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه اسيران را با بيان دلگرم كننده اى به سوى ايمان و اصلاح روش خود دعوت و تشويق كند، و مى گويد: اى پيامبر به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو اگر خداوند در دلهاى شما خير و نيكى بداند بهتر از آنچه از شما گرفته شده ، به شما مى بخشد)،
(يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم من الاسرى ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا يؤ تكم خيرا مما اخذ منكم )
منظور از كلمه (خيرا) در جمله (ان يعلم الله فى قلوبكم خيرا) همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از (خيرا) در جمله بعد پاداشهاى مادى و معنوى است كه در سايه اسلام و ايمان عايد آنها مى شود، و به مراتب بالاتر از مبلغى است كه به عنوان فداء پرداخته اند.
علاوه بر اين پاداشها لطف ديگرى نيز درباره شما كرده و گناهانى را كه در سابق و قبل از پذيرش اسلام مرتكب شديد، مى بخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است ). (و يغفر لكم و الله غفور رحيم )
و از آنجا كه ممكن بود بعضى از اسيران از اين برنامه سوء استفاده كنند و با اظهار اسلام به قصد خيانت و انتقامجوئى در صفوف مسلمانان درآيند، در آيه بعد هم به آنها اخطار مى كند، و هم به مسلمانان هشدار مى دهد و مى گويد: (و اگر بخواهند به تو خيانت كنند چيز تازه اى نيست ، آنها پيش از اين هم به خدا خيانت كردند)، (و ان يريدوا خيانتك فقد خانوا الله من قبل ).
چه خيانتى از اين بالاتر كه نداى فطرت را نشنيده گرفته و حكم عقل را پشت سر انداختند، و براى خدا شريك و شبيه قائل شدند، و آئين خرافى بت پرستى را جانشين توحيد ساختند.
ولى اينها نبايد فراموش كنند كه (خداوند تو و يارانت را بر آنها پيروز كرد) (فامكن منهم ).
در آينده نيز اگر راه خيانت را بپويند به پيروزى نخواهند رسيد، باز هم گرفتار شكست خواهند شد.
خداوند از نيات آنها آگاه است و دستوراتى را كه درباره اسيران داده است بر طبق حكمت مى باشد، زيرا (خداوند عليم و حكيم است ) (و الله عليم حكيم ).
در تفسيرهاى شيعه و اهل سنت در ذيل دو آيه فوق نقل شده كه گروهى از انصار از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه خواستند كه از (عباس ) عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در ميان اسيران بدر بود به احترام آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فديه گرفته نشود، ولى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (و الله لاتذرون منه درهما) يعنى به خدا سوگند، حتى از يك درهم آن نيز صرف نظر نكنيد. (اگر گرفتن فداء قانون خدا است بايد درباره همه حتى عموى من اجرا شود، و فرق ميان او و سايرين نباشد).
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عباس فرمود از طرف خودت و فرزند برادرت (عقيل بن ابى طالب ) بايد فداء دهى ، عباس ‍ (كه علاقه خاصى به مال داشت ) گفت اى محمد! مى خواهى مرا چنان فقير كنى كه دست پيش روى طايفه قريش دراز كنم ؟! پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفت از همان ذخيره اى كه نزد همسرت ام الفضل گذاردى و گفتى اگر من در ميدان جنگ كشته شدم ، اين مال را مخارج خود و فرزندانت قرار ده ، فديه را بپرداز!
عباس از اين موضوع سخت در تعجب فرو رفت ، و گفت چه كسى اين خبر را به تو داده ؟ (در حالى كه كاملا محرمانه بوده است ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود
جبرئيل از طرف خداوند.
عباس گفت سوگند به كسى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آن سوگند ياد مى كند، هيچ كس جز من و همسرم از اين راز آگاهى نداشت ، سپس گفت (اشهد انك رسول الله ) و مسلمان شد.
همه اسيران بدر پس از آزادى به مكه بازگشتند، جز (عباس ) و (عقيل ) و (نوفل ) كه قبول اسلام كردند و در مدينه ماندند، و آيات فوق اشاره به وضع آنها مى كند.
در مورد اسلام آوردن عباس در بعضى از تواريخ چنين آمده كه پس از قبول اسلام به مكه بازگشت ، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به وسيله نامه از توطئه هاى مشركان آگاه مى ساخت سپس قبل از سال هشتم هجرت سال فتح مكه به مدينه هجرت نمود.
در كتاب (قرب الاسناد) از امام باقر (عليه السلام ) از پدرش امام سجاد (عليه السلام ) چنين نقل شده كه روزى اموال قابل ملاحظه اى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رو به عباس كرد و فرمود عبايت را بگشا، و قسمتى از اين مال را برگير، عباس چنين كرد، سپس پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اين از همان است كه خداوند فرموده و آيه (يا ايها النبى قل لمن فى ايديكم ...) را تلاوت كرد.
اشاره به اينكه وعده خدا راجع به جبران اموالى كه از شما گرفته شده هم اكنون عملى شد.
و از اين حديث معلوم مى شود، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درصدد بود اسيرانى را كه اسلام آوردند به نحو احسن تشويق و اموالى را كه پرداخته اند به طرز بهترى جبران كند.
آيه و ترجمه


إ ن الذين اءمنوا و هاجروا و جهدوا باءمولهم و اءنفسهم فى سبيل الله و الذين ءاووا و نصروا اءولئك بعضهم اءولياء بعض والذين اءمنوا و لم يهاجروا ما لكم من وليتهم من شى ء حتى يهاجرو اءو إ ن استنصروكم فى الدين فعليكم النصر إ لا على قوم بينكم و بينهم ميثق والله بما تعملون بصير (72)
والذين كفروا بعضهم اءولياء بعض إ لا تفعلوه تكن فتنة فى الا رض و فساد كبير (73)
والذين اءمنوا و هاجروا وجهدوا فى سبيل الله و الذين ءاووا و نصروا اءولئك هم المؤ منون حقا لهم مغفرة و رزق كريم (74)
والذين اءمنوا من بعد و هاجروا و جهد وا معكم فاءولئك منكم و اءولوا الا رحام بعضهم اءولى ببعض فى كتب الله إ ن الله بكل شى ء عليم (75)


ترجمه :

72- آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند، اولياء (ياران و مسئولان و مدافعان ) يكديگرند، و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند هيچگونه ولايت (و تعهد و مسئوليت ) در برابر آنها نداريد تا هجرت كنند و (تنها) اگر از شما در (حفظ) دين (خود) يارى طلبند بر شما است كه آنها را يارى كنيد جز برضد گروهى كه
ميان شما و آنها پيمان (ترك مخاصمه ) است و خداوند به آنچه عمل مى كنيد بينا است .
73- و آنها كه كافر شدند اولياء (و ياران و مدافعان ) يكديگرند، اگر (اين دستور را) انجام ندهيد فتنه و فساد عظيمى در زمين روى ميدهد.
74- و آنها كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و جهاد در راه خدا كردند، و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، آنان مؤ منان حقيقى اند، براى آنها آمرزش (و رحمت خدا) و روزى شايسته اى است .
75- و آنها كه بعدا ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند از شما هستند و خويشاوندان نسبت به يكديگر (از ديگران ) در احكامى كه خدا مقرر داشته سزوارترند خداوند به همه چيز دانا است
تفسير
چهار گروه مختلف اين آيات كه آخرين فصل سوره انفال است بحثى را درباره مهاجرين و انصار و گروههاى ديگر مسلمين و ارزش وجودى هر يك از آنان ، مطرح كرده و بحثهاى گذشته پيرامون جهاد و مجاهدان را بدين وسيله تكميل مى كند.
به تعبير ديگر در اين آيات نظام جامعه اسلامى از نظر پيوندهاى مختلف بيان شده است ، زيرا برنامه (جنگ ) و (صلح ) مانند ساير برنامه هاى عمومى بدون در نظر گرفتن يك پيوند صحيح اجتماعى ممكن نيست .
در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از غير مسلمانانند به ميان آمده است : آن چهار گروه عبارتند از:
1- مهاجران نخستين
2- انصار و ياران مدينه
3- آنها كه ايمان آوردند ولى مهاجرت نكردند.
4- آنها كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.
در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اولياء و هم پيمان و مدافعان يكديگرند) (ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض ).
در اين قسمت از آيه اشاره بدو گروه اول و دوم شده است ، يعنى مؤ منانى كه در مكه ايمان آورده بودند و پس از آن به مدينه هجرت كردند، و مؤ منانى كه در مدينه به پيامبر ايمان آوردند و به يارى و حمايت او و مهاجران برخاستند، و آنها را اولياء و حاميان و متعهدان در برابر يكديگر معرفى مى كند.
جالب توجه اينكه براى گروه نخست چهار صفت بيان كرده اول ايمان ، دوم هجرت ، و سوم جهاد مالى و اقتصادى (از طريق صرف نظر كردن از اموال خود در مكه و يا صرف كردن از اموال خويش در غزوه بدر و مانند آن ) و چهارم جهاد با خون و جان خويش در راه خدا
و در مورد (انصار) دو صفت ذكر شده نخست (ايواء) (پناه دادن ) دوم يارى كردن
و با ذكر جمله (بعضهم اولياء بعض ) همه را در برابر يكديگر متعهد و مسئول مى داند.
در حقيقت اين دو گروه در بافت جامعه اسلامى يكى به منزله (تار) و ديگرى به منزله (پود) بود و هيچ كدام از ديگرى بى نياز نبود.
سپس به گروه سوم اشاره كرده ، مى گويد: (آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند و به جامعه نوين شما نپيوستند هيچگونه ولايت و تعهد و مسئوليتى در برابر آنها نداريد تا اقدام به هجرت كنند) (و الذين آمنوا و لم يهاجروا
ما لكم من ولايتهم من شى ء حتى يهاجروا)
و در جمله بعد تنها يك نوع حمايت و مسئوليت را استثنا كرده و آنرا درباره اين گروه اثبات مى كند و مى گويد: (هرگاه اين گروه (مؤ منان غير مهاجر) از شما بخاطر حفظ دين و آئينشان يارى بطلبند (يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند) بر شما لازم است كه بيارى آنها بشتابيد) (و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر).
(مگر زمانى كه مخالفان آنها جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده ) (الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق )
و به تعبير ديگر لزوم دفاع از آنان در صورتى است كه در برابر دشمنان مشترك قرار گيرند اما اگر در برابر كفارى كه با شما پيمان بسته اند واقع شوند احترام به پيمان از دفاع از اين گروه بيحال لازمتر است !.
و در پايان آيه براى رعايت حدود اين مسئوليتها و دقت در انجام اين مقررات مى گويد (و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا است ) (و الله بما تعملون بصير)
همه اعمال شما را مى بيند و از تلاشها و كوششها و مجاهدتها و احساس مسئوليتها آگاه است ، همچنين از بى اعتنائى و سستى و تنبلى و عدم احساس مسئوليت در برابر اين وظائف بزرگ با خبر مى باشد!.
در آيه دوم به نقطه مقابل جامعه اسلامى ، يعنى جامعه كفر و دشمنان اسلام اشاره كرده و مى گويد: (آنها كه كافر شدند بعضى اولياى بعضى ديگرند) (و الذين كفروا بعضهم اولياء بعض )
يعنى پيوند آنها تنها با خودشان است ، و شما حق نداريد با آنها پيوندى داشته باشيد، و از آنها حمايت كنيد و يا آنها را به حمايت خود دعوت نمائيد،
نه به آنها پناه دهيد و نه از آنها پناه بخواهيد، و بطور خلاصه آنها نبايد در تار و پود جامعه اسلامى داخل باشند، و نه شما در تار و پود جامعه آنها.
سپس به مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر (اين دستور مهم اسلامى را ناديده بگيريد، فتنه و فساد عظيمى در زمين و در محيط جامعه شما به وجود خواهد آمد)
(تفعلوه تكن فتنة فى الارض و فساد كبير)
چه فتنه و فسادى از اين بالاتر كه خطوط پيروزى شما محو مى گردد و دسائس دشمنان در جامعه شما كارگر مى شود، و نقشه هاى شوم آنها در راه برانداختن آئين حق و عدالت از نو جان مى گيرد.
در آيه بعد بار ديگر روى اهميت مقام مهاجران و انصار و موقعيت و تاثير و نفوذ آنها در پيشبرد اهداف جامعه اسلامى تكيه كرده و از آنها به اينگونه تقدير مى كند:
(آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، مؤ منان حقيقى و راستين هستند) (و الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا اولئك هم المؤ منون حقا)
زيرا در روزهاى سخت و دشوار و ايام غربت و تنهائى اسلام هر يك به نوعى به يارى آئين خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شتافتند.
و (آنها به خاطر اين فداكاريهاى بزرگ آمرزش و روزى شايسته اى خواهند داشت ) (لهم مغفرة و رزق كريم )
هم در پيشگاه خدا و جهان ديگر از مواهب بزرگى برخور دارند و هم بهره اى شايسته از عظمت و سربلندى و پيروزى و امنيت و آرامش در اين جهان خواهند داشت .
در آخرين آيه ، به چهارمين گروه مسلمانان يعنى مهاجران بعدى اشاره كرده ، مى گويد (آنها كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت جويند آنها نيز از شمايند) (و الذين آمنوا من بعد و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم )
يعنى جامعه اسلامى يك جامعه مدار بسته و انحصارى نيست ، بلكه درهايش به سوى همه مؤ منان و مهاجران و مجاهدان آينده نيز گشوده است ، هر چند مهاجران نخستين مقام و منزله خاصى دارند، ولى اين برترى به آن معنى نيست كه مؤ منان و مهاجران آينده كه در زمان نفوذ و پيشرفت اسلام به آن گرويدند و به سوى آن آمدند، جزء بافت جامعه اسلامى نباشند.
و در پايان آيه اشاره به ولايت و اولويت خويشاوندان نسبت به يكديگر كرده ، مى گويد: (خويشاوندان (نيز) نسبت به يكديگر و در احكامى كه خداوند بر بندگانش مقرر داشته اولويت دارند) (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ).
در حقيقت در آيات گذشته سخن از ولايت و اولويت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر بود و در اين آيه اخير تاءكيد مى كند كه اين ولايت و اولويت در مورد خويشاوندان به صورت قويتر و جامعترى است ، زيرا خويشاوندان مسلمان علاوه بر ولايت ايمان و هجرت ، ولايت خويشاوندى نيز دارند.
به همين جهت آنها از يكديگر ارث مى برند، در حالى كه غير خويشاوندان از يكديگر ارث نمى برند.
بنابر اين آيه اخير تنها حكم ارث را بيان نمى كند، بلكه معنى وسيعى دارد كه ارث هم جزء آن است و اگر مشاهده مى كنيم كه در احكام ارث در روايات اسلامى و در تمام كتب فقهى به اين آيه و آيه مشابه آن در سوره احزاب استدلال شده ، دليل بر اين نيست كه منحصر به مساءله ارث باشد، بلكه مى تواند روشنگر
يك قانون كلى كه ارث هم بخشى از آن است ، بوده باشد.
و لذا مى بينيم در مساءله جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در مفهوم ارث مالى داخل نيست به اين آيه در بعضى از روايات اسلامى استدلال شده است ، و نيز در مساءله غسل ميت و مانند آن به همين آيه براى اولويت خويشاوندان استدلال كرده اند.
با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه اصرار جمعى از مفسران بر اينكه آيه اخير منحصرا مساءله ارث را بيان مى كند، بى دليل است ، و اگر بخواهيم چنين تفسيرى را انتخاب كنيم تنها راهش اين است كه آن را به صورت يك استثنا از ولايت مطلقه اى كه در آيات گذشته براى عموم مهاجران و انصار بيان شده است ، بدانيم ، و بگوئيم آيه اخير مى گويد ولايت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر شامل ارث نمى شود.
و اما احتمال اينكه آيات گذشته شامل ارث هم بشود، و سپس آيه اخير اين حكم را نسخ كرده باشد، بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا ارتباط مفهومى و پيوستگى اين آيات با يكديگر از نظر معنوى ، و حتى شباهت لفظى ، نشان مى دهد كه همه با هم نازل شده است ، و از اين رو نمى تواند ناسخ و منسوخ بوده باشد.
و به هر حال مناسب ترين تفسير با مفهوم آيات همان است كه در آغاز گفتيم .
و در آخرين جمله اين آيه كه آخرين جمله سوره انفال است ، مى فرمايد (خداوند به هر چيزى دانا است ). (ان الله بكل شى ء عليم )
تمام احكامى را كه در زمينه (انفال ) و (غنائم جنگى ) و (نظام جهاد) و (صلح ) و (احكام اسيران جنگى ) و مسائل مربوط به (هجرت ) و مانند آن در اين سوره نازل كرده است همه را روى حساب و برنامه دقيقى بيان نموده كه با روح جامعه انسانى و عواطف بشرى و مصالح همه جانبه آنها كاملا منطبق است .
در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت :
نكته ها
1- (هجرت و جهاد)
بررسى تاريخ اسلام نشان مى دهد كه اين دو موضوع دو عامل اصيل در پيروزى اسلام در برابر دشمنان نيرومند بوده ، اگر هجرت نبود اسلام در محيط خفقان آور مكه از ميان مى رفت ، و اگر جهاد نبود اسلام هيچگاه رشد و نمو نمى كرد.
هجرت اسلام را از شكل منطقه اى بيرون بيرون آورد و در شكل جهانى قرار داد، و جهاد به مسلمانان آموخت كه اگر تكيه بر قدرت نكنند دشمنانى كه پايبند منطق و حرف حساب نيستند هيچگونه حقى براى آنها قائل نخواهند شد!.
هم اكنون براى نجات اسلام از بنبستها و شكستن موانع مختلفى كه دشمنان از هر سو در برابر آن ايجاد كرده اند راهى جز احياى اصل هجرت و (جهاد) نيست ، هجرت صداى آنها را بگوش جهانيان مى رساند و دلهاى آماده و نيروهاى سازنده و اقوامى را كه تشنه حق و عدالتند در اختيار آنها مى گذارد و جهاد به آنها حركت و حيات مى بخشد و مخالفان لجوجى را كه جز منطق زور بگوششان فرو نمى رود از سر راه خود بر مى دارد.
در اسلام چند هجرت واقع شد:
هجرت مسلمانان مكه به (حبشه ) كه هم بذر اسلام را در بيرون جزيره عرب پاشيد و هم سنگرى براى مسلمانان معدود نخستين در برابر فشار شديد دشمن بود.
و هجرت پيامبر و مسلمانان نخستين به مدينه ، اين مهاجران كه گاهى از آنها به مهاجرين بدر تعبير مى شود اهميت فوق العاده اى در تاريخ اسلام دارند، زيرا به ظاهر به سوى يك آينده كاملا تاريك حركت كردند، و در حقيقت براى خدا از همه سرمايه هاى مادى خود چشم پوشيدند.
اين مهاجران كه از آنها به (المهاجرون الاولون ) تعبير مى شود در
حقيقت سنگ زير بناى كاخ پر شكوه اسلام را تشكيل داده بودند، و قرآن از آنها با عظمت خاصى سخن مى گويد چرا كه از فداكارترين مسلمانها محسوب مى شدند.
و (هجرت ثانيه ) كه به هجرت گروهى از مسلمانان بعد از صلح حديبيه و بدست آمدن يك محيط نسبتا امن بدنبال اين صلح صورت گرفت گفته مى شود و گاهى به هجرت تمام كسانى كه بعد از واقعه بدر تا زمان فتح مكه به مدينه مهاجرت كردند اين عنوان گفته مى شود.
پس از فتح مكه هجرت به آن صورت سابق يعنى حركت از مكه به مدينه از ميان رفت ، زيرا مكه تبديل به يك شهر اسلامى شد و حديث لا هجرة بعد الفتح كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده اشاره به همين موضوع است .
ولى اين سخن به آن مفهوم نيست كه مسئله (هجرت ) در اسلام به كلى منتفى شد، آنچنان كه بعضى پنداشته اند بلكه موضوع هجرت از مكه به مدينه منتفى گشت ، و گرنه هر گاه شرائطى همانند شرائط زندگى مسلمانان نخستين پيدا شود قانون هجرت درباره آنها به قوت خود باقى است و تا آن روز كه اسلام سراسر جهان را بگيرد بر قرار خواهد بود.
متاءسفانه امروز مسلمانان بر اثر فراموش كردن اين اصل مهم اسلامى غالبا در لاك خود فرو رفتهاند، در حالى كه مبشران مسيحى و مبلغان فرق ضاله و مذاهب استعمارى بشرق و غرب و شمال و جنوب دنيا مهاجرت مى كنند حتى به ميان قبائل وحشى و آدمخوار و حتى به مناطق قطب شمال و جنوب زمين ، در واقع اين دستور از آن مسلمان ها است ، و عملش از ديگران !.
عجب تر اينكه در اطراف شهرهاى بزرگ اسلامى روستاهاى زيادى گاهى با فاصله چند فرسخ وجود دارد كه از مسائل اسلامى بيخبر و گاهى حتى رنگ يك مبلغ اسلامى را به خود نديده اند، لذا محيط آنها محيط آماده اى است براى نشو و نماى جرثومه هاى فساد و مذاهب ساختگى و استعمارى ، و معلوم نيست مسلمانان
امروز كه وارث مهاجران اولين هستند چه پاسخى در برابر خدا براى اين وضع فراهم ساخته اند؟! گرچه اخيرا حركتى در اين زمينه ديده مى شود.
ولى هرگز كافى نيست . بهر حال موضوع هجرت و نقش آن در تاريخ و سرنوشت مسلمانان مهم تر از آن است كه با اين مختصر بتوان تمام جوانب آنرا بررسى كرد. (در جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 89 به بعد نيز در اين باره سخنانى داشتيم ، در آينده نيز ذيل آيات مناسب بخواست خدا باز سخن خواهيم گفت ).
2 مبالغه و اغراق در تنزيه صحابه
جمعى از برادران اهل سنت از احترام و اهميتى كه قرآن براى (مهاجران اولين ) قائل شده خواسته اند چنين استفاده كنند كه آنها تا پايان عمر مرتكب هيچگونه خلافى نشدند، و بايد بدون چون و چرا، همه را بدون استثنا محترم بشماريم سپس اين موضوع را به همه (صحابه ) به خاطر تمجيدى كه قرآن از آنها در جريان بيعت رضوان و غير آن كرده ، تعميم داده اند، و عملا صحابه را بدون در نظر گرفتن اعمالشان ، انسانهاى استثنائى شمرده و اجازه هر گونه نقد و و بررسى در كارهايشان را از خود سلب كرده اند.
از جمله مفسر معروف نويسنده المنار ذيل آيات مورد بحث حمله شديدى به شيعه كرده كه چرا آنها روى بعضى از مهاجران اولين انگشت مى گذارند و انتقاد مى كنند؟!!. در حالى كه توجه ندارند اينگونه اعتقاد درباره صحابه چه تضادى با روح اسلام و تاريخ آن دارد؟!.
شك نيست كه (صحابه ) مخصوصا مهاجران نخستين احترام خاصى دارند، ولى اين احترام تا آن زمانى بوده است كه در مسير صحيح گام بر مى داشتند و فداكارى به خرج مى دادند اما از آن روز كه گروهى از صحابه از مسير واقعى
اسلام منحرف شدند مسلمان قضاوت قرآن درباره آنها چيز ديگرى خواهد بود.
فى المثل ما چگونه مى توانيم (طلحه ) و (زبير) را در برابر شكستن بيعت و مخالفت با پيشوائى كه گذشته از تصريح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از طرف عموم مسلمانان و حتى خودشان انتخاب شده بود، تبرئه كنيم ؟ ما چگونه مى توانيم دامن آنها را از خون هفده هزار مسلمان كه در ميدان جنگ جمل به خاك ريخته شد بشوئيم ، كسى كه خون يك نفر بيگناه را به زمين بريزد هيچ عذرى در پيشگاه خدا نخواهد داشت ، هر كس كه باشد، تا چه رسد به اين عده زياد اصولا مگر مى توان هم (على و و يارانش ) را در ميدان جنگ جمل بر حق داشت و هم (طلحه و زبير) و بعضى ديگر از صحابه را كه به آنها پيوسته بودند؟
آيا هيچ منطق و عقلى اين تضاد روشن را مى پذيرد؟ آيا مى توانيم با عنوان (تنزيه صحابه ) چشم روى هم بگذاريم و آنها را (تافته جدا بافته ) بدانيم و سراسر تاريخ اسلام را بعد از پيامبر بدست فراموشى بسپاريم و ضابطه اسلامى (ان اكرمكم عند الله اتقاكم ) را زير پا بگذاريم ؟! اين چه قضاوت غير منطقى است ؟
اصولا چه مانعى دارد كه شخص يا اشخاصى يك روز در صف بهشتيان و طرفداران حق باشند و روز ديگرى در صف دوزخيان و دشمنان حق قرار گيرند؟ مگر همه كس معصومند؟ مگر اين همه دگرگونى در حالات اشخاص با چشم خود نديده ايم ؟
داستان (اصحاب رده ) يعنى مرتد شدن جمعى از مسلمانان بعد از رحلت پيغمبر را همه اعم از شيعه و اهل سنت در كتابهاى خود نقل كرده اند كه خليفه اول به جنگ با آنها برخاست و آنها را بر سر جاى خود نشاند آيا هيچيك از (اصحاب رده ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را نديده و در صف صحابه نبودند؟!
شگفت انگيزتر اينكه براى نجات از اين تضاد و بنبست عجيب بعضى
موضوع (اجتهاد) را دستاويز قرار داده و مى گويند افرادى مانند (طلحه و زبير) و (معاويه )! و همكاران آنها مجتهد بودند و اشتباه كردند، اما گناهى از آنها سر نزد بلكه اجر و پاداش در برابر همين اعمالشان از خداوند خواهند گرفت !!
راستى چه منطق رسوائى است ؟ مگر قيام بر ضد جانشينى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و شكستن پيمان ، و ريختن خون هزاران بى گناه آنهم بخاطر جاهطلبى ، و رسيدن به مال و مقام ، موضوع پيچيده و نامعلومى است كه كسى از زشتى آن با خبر نباشد؟ آيا ريختن آن همه خون بى گناهان در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد؟!
اگر ما اين چنين بخواهيم گروهى از صحابه را كه مرتكب جناياتى شدند تبرئه كنيم بطور مسلم هيچ گنهكارى در دنيا وجود نخواهد داشت و با اين منطق همه قاتلان و جانيان و جباران را تبرئه خواهيم كرد.
اينگونه دفاعهاى بيرويه از صحابه سبب بدبينى به اصل اسلام خواهد شد.
بنابر اين چارهاى جز اين نداريم كه براى همه مخصوصا صحابه پيامبر احترام قائل شويم ولى تا آنروز كه از مسير حق و عدالت و برنامه هاى اسلام منحرف نشده باشند!.
3- ارث در نظام قوانين اسلام
همانگونه كه در تفسير سوره نساء اشاره كرديم ، در زمان جاهليت عرب ارث از يكى از سه راه بود: از طريق (نسب ) (نسب در نزد آنها تنها منحصر به فرزندان پسر بود و كودكان و زنان از بردن ارث محروم بودند)! و از طريق (تبنى ) يعنى (پسر خواندگى ) و از طريق (عهد) و (پيمان ) كه از آن تعبير
به (ولاء) مى كردند.
در آغاز اسلام كه هنوز قانون ارث نازل نشده بود، به همين روش عمل مى شد، اما به زودى مساءله (اخوت اسلامى ) جاى آنرا گرفت ، و تنها مهاجران و انصار كه با يكديگر پيمان اخوت بسته بودند، از يكديگر ارث مى بردند، پس از مدتى كه اسلام گسترش بيشترى پيدا كرد، ارث انتقال به خويشاوندان نسبى و سببى پيدا كرد، و حكم اخوت اسلامى در زمينه ارث منسوخ گشت و قانون نهائى ارث نازل گشت ، كه در آيات فوق و آيه 6 سوره احزاب به آن اشاره شده است ، آنجا كه مى فرمايد: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ).
اينها همه از نظر تاريخ مسلم است ولى همانگونه كه گفتيم جمله (و اولوا الارحام ) كه در آيات مورد بحث آمده ، اختصاص ‍ به مساءله ارث ندارد، بلكه معنى وسيعى را ميرساند كه ارث جزء آن است .
4- منظور از (فتنه ) و (فساد كبير) چيست ؟
مفسران در تفسير اين دو كلمه كه در آيات مورد بحث آمده است ، احتمالات گوناگونى داده اند، اما آنچه با مفهوم آيه سازگارتر است ، اين است كه منظور از فتنه اختلاف و پراكندگى و تزلزل مبانى عقيده اى مسلمانان بر اثر وسوسه هاى دشمنان است ، و (فساد) هر گونه نابسامانى و خرابى نظامات مختلف اجتماعى را شامل مى شود، مخصوصا ريخته شدن خون بى گناهان و ناامنى و مانند آنها.
در حقيقت قرآن مجيد به مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر پيوند ارتباط و تعاون و برادرى را با هم محكم نكنند، و از دشمنان قطع پيوند و همكارى ننمايند روز بروز تشتت و پراكندگى در صفوف آنها بيشتر مى شود، و با نفوذ دشمنان در مجتمع اسلامى ، و وسوسه هاى اغواگر آنان پايه هاى ايمان سست و متزلزل مى گردد، و از اين راه فتنه عظيمى دامانشان را خواهد گرفت .
هم چنين بر اثر نبودن پيوند محكم اجتماعى و رخنه دشمن در صفوف آنها، انواع مفاسد، ناامنى ، خونريزى و تباهى اموال و فرزندان و نابسامانيها در اجتماع آنها آشكار خواهد شد، و (فساد كبير) همه جا را فرا خواهد گرفت .
پروردگارا! جامعه اسلامى ما را به لطفت بيدار كن .
از خطرات پيوند و همكارى با دشمنان آگاه ساز.
و در پرتو خود آگاهى و وحدت كلمه ، اجتماعمان را از (فتنه ) و (فساد) پاك فرما!...
(پايان تفسير سوره اءنفال )



سوره توبه



اين سوره داراى 129 آيه است كه همه در (مدينه ) نازل شده
توجه به چند نكته
توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است :
1- نامهاى اين سوره
مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ برده نام مى شود ذكر كرده اند، كه از همه معروفتر (برائت ) و (توبه ) و (فاضحه ) است ، و هر يك از اين نامها دليل روشنى دارد، نام برائت به اين جهت بر اين سوره گذارده شده كه آغاز آن برائت و بيزارى خداوند از مشركان پيمان شكن است .
و (توبه ) به اين خاطر است كه در اين سوره سخن از (توبه ) فراوان به ميان آمده ، و نامگذارى به (فاضحه ) به جهت آن است كه آيات مختلفى از آن موجب رسوائى و فضاحت منافقان و پردهبردارى از روى اعمالشان بوده است .
2- تاريخچه نزول سوره
اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره هائى است كه بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه نازل گرديد، و همانگونه كه گفتيم داراى 129 آيه است .
آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى دانند، و مطالعه آيات سوره نشان مى دهد كه قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك ، و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ ، و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است .
از آغاز سوره تا آيه 28 قبل از فرا رسيدن مراسم حج نازل گرديده ، و همانطور كه شرح آن به خواست خدا خواهد آمد، آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيله امير مؤ منان على (عليه السلام ) به مردم ابلاغ شد.
3- محتواى سوره
از آنجا كه اين سوره به هنگام اوج گرفتن در جزيره عرب و پس از در هم شكسته شدن آخرين مقاومت مشركان نازل گرديده ، محتواى آن داراى اهميت ويژه و فرازهاى حساسى است .
قسمت مهمى از آن پيرامون باقيمانده مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها، و الغاء پيمانهائى است كه با مسلمانان داشتند (بخاطر نقض مكرر اين پيمانها از طرف آنان ) تا بقاياى بت پرستى براى هميشه از محيط اسلام بر چيده شود.
و از آنجا كه با گسترش اسلام و در هم شكسته شدن صفوف دشمنان عده اى تغيير چهره داده ، خود را در صفوف مسلمانان جاى دادند، تا در فرصت مناسب به اسلام ضربه كارى زنند، قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى گويد، و به مسلمانان شديدا هشدار مى دهد و نشانه هاى منافقان را بر مى شمرد.
بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا است ، زيرا در اين موقع حساس غفلت از اين موضوع حياتى باعث ضعف و عقب نشينى و يا شكست مسلمانان مى شد.
بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب (يهود و نصارى ) از حقيقت توحيد، و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبرى و روشنگرى سخن مى گويد.
و نيز در آيات ديگرى به تناسب بحثهاى مربوط به جهاد، مسلمانان را به اتحاد و فشردگى صفوف دعوت مى كند و متخلفين يعنى افراد سست و تنبلى كه به بهانه هاى مختلف شانه از زير بار وظيفه جهاد تهى مى كردند شديدا سرزنش و ملامت و به عكس از مهاجرين نخستين و ساير مؤ منان راستين مدح و ستايش
مى كند.
و از آنجا كه جامعه گسترده اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود، كه مى بايست بر طرف گردد، به همين مناسبت بحثى از زكات ، و پرهيز از تراكم و كنز ثروت ، و لزوم تحصيل علم ، و وجوب تعليم افراد نادان را ياد آور مى شود.
علاوه بر مباحث فوق ، مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )، مساءله ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است ، موضوع گرفتن جزيه از اقليتها و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است .
4 چرا اين سوره بسم الله ندارد؟
پاسخ اين سؤ ال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى دهد، زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن ، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است ، و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با (بسم الله الرحمن الرحيم ) كه نشانه صلح و دوستى و محبت و بيان كننده صفت رحمانيت و رحيميت خدا است ، تناسب ندارد.
اين موضوع در روايتى از على (عليه السلام ) نقل شده است .
گروهى نيز معتقدند چون اين سوره در حقيقت دنباله سوره انفال است ، زيرا در سوره انفال پيرامون پيمانها سخن گفته شده ، و در اين سوره پيرامون الغاى پيمانهاى پيمانشكنان بحث شده ، لذا بسم الله در ميان اين دو ذكر نشده است .
روايتى نيز در اين باره از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است .
و هيچ مانعى ندارد كه علت ترك (بسم الله ) هر دو موضوع باشد، كه به يكى در روايت نخست و به ديگرى در روايت دوم اشاره شده است .
5- فضيلت و سازندگى اين سوره
در روايات اسلامى اهميت خاصى به تلاوت اين سوره و سوره انفال ، داده شده است ، از جمله در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (من قراء برائة و الانفال فى كل شهر لم يدخله نفاق ابدا و كان من شيعة امير المؤ منين حقا): (كسى كه سوره برائت و انفال را در هر ماه بخواند روح نفاق در او داخل نمى شود و از پيروان راستين على (عليه السلام ) خواهد بود).
بارها گفته ايم اهميت فوق العاده اى كه در روايات به خواندن سوره هاى مختلف داده شده نه به اين معنى است كه خواندن بدون انديشه و عمل سبب مى شود كه به طرز خارق العاده اى اين آثار آشكار شود، و فى المثل كسى كه الفاظ برائت و انفال را بدون كمترين فهم معنى آنها بخواند از نفاق بيگانه و در صف شيعيان راستين قرار خواهد گرفت ، بلكه اينها در حقيقت اشاره به محتواى سوره و اثر سازنده آن در تربيت فرد و اجتماع است ، كه آنهم بدون فهم معنى و آمادگى براى عمل ممكن نيست ، و از آنجا كه صفوف مؤ منان راستين و منافقان و خطوط اصلى زندگى آنان در اين دو سوره به طرز واضحى مشخص شده ، و براى آنها كه مرد عملند نه سخن ، راه را كاملا روشن ساخته است ، بنابر اين تلاوت آنها به ضميمه فهم محتوا و پياده كردن آن در زندگى ، اين اثر فوق العاده را دارد و آنها كه به قرآن و آيات نورانيش همانند يك افسون مى نگرند در حقيقت از روح اين كتاب تربيتى و انسانساز بيگانه اند.
اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده بقدرى زياد است كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده كه فرمود سوره برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى كردند!
6 يك واقعيت تاريخى كه بعضى سعى دارند آنرا بپوشانند
تقريبا تمام مفسران و مورخان اتفاق نظر دارند كه هنگامى كه اين سوره يا آيات نخستين آن نازل شد و پيمان هائى را كه مشركان با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشتند لغو كرد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براى ابلاغ اين فرمان آن را به ابو بكر داد تا در موقع حج در مكه براى عموم مردم بخواند سپس آن را گرفت و به على (عليه السلام ) داد و على (عليه السلام ) ماءمور ابلاغ آن گرديد و در مراسم حج بهمه مردم ابلاغ كرد گرچه جزئيات و شاخ و برگ آن را متفاوت نقل كرده اند ولى توجه به چند نكته زير مى تواند حقيقتى را براى ما روشن سازد:
1- (احمد حنبل ) پيشواى معروف اهل سنت در كتاب (مسند) خود از (ابن عباس ) چنين نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فلان شخص را (منظور ابو بكر است كه از روايات آينده روشن مى شود) فرستاد و سوره توبه را به او داد (تا به مردم به هنگام حج ابلاغ كند) سپس على (عليه السلام ) را به دنبال او فرستاد و آن را از او گرفت و فرمود (لا يذهب بها الا رجل منى و انا منه ): (ابلاغ اين سوره تنها به وسيله كسى بايد باشد كه او از من است و من از اويم ).
2- و نيز در همان كتاب از (انس بن مالك ) نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكر فرستاد اما هنگامى كه به (ذى الحليفه ) (نام ديگرش مسجد شجره است كه در يك فرسخى مدينه قرار دارد) رسيد فرمود:
(لا يبلغها الا انا او رجل من اهل بيتى فبعث بها مع على ):
(اين سوره را جز خودم يا كسى كه از خاندان من است نبايد ابلاغ كند. سپس آنرا با على (عليه السلام ) فرستاد).
3- و نيز در همان كتاب به سند ديگر از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هنگامى كه سوره برائت را با او فرستاد على (عليه السلام ) عرض كرد اى پيامبر خدا! من خطيب و سخنور نيستم ، پيامبر فرمود چاره اى جز اين نيست ، كه يا من آنرا بايد ببرم يا تو، على (عليه السلام ) گفت : اكنون كه چنين است من مى برم ، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (انطلق فان الله يثبت لسانك و يهدى قلبك ): (برو كه خداوند زبان تو را ثابت مى دارد و قلب تو را هدايت مى كند) سپس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستش را بر دهان على (عليه السلام ) گذارد (تا به بركت آن زبانش گويا و فصيح گردد).
4- (نسائى ) پيشواى مشهور اهل سنت در كتاب (خصائص ) از (زيد بن سبيع ) از على (عليه السلام ) چنين نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكر به سوى اهل مكه فرستاد، سپس او (على (عليه السلام ) را به دنبال وى فرستاد و گفت نامه را از او بگير و به سوى مكه برو، على (عليه السلام ) در راه به ابو بكر رسيد و نامه از او گرفت ، ابوبكر محزون بازگشت و به پيامبر عرض كرد: انزل فى شى ؟ آيا درباره من آيه اى نازل شده ؟ (كه مرا از اين كار عزل كردى ) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود نه ، (الا انى امرت ان ابلغه انا او رجل من اهل بيتى ): (من ماءمور شدم كه يا خودم آنرا ابلاغ كنم يا مردى از خاندانم آنرا ابلاغ كند).
5- و نيز به سند ديگر از عبدالله ابن ارقم چنين نقل مى كند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكر فرستاد، هنگامى كه قسمتى از راه را پيمود،
على را فرستاد و سوره را از او گرفت و آنرا با خود (به مكه ) برد و ابوبكر در دل يك نوع ناراحتى احساس كرد (و خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد) پيامبر فرمود: (لايؤ دى عنى الا انا او رجل منى ).
6- دانشمند معروف (ابن كثير) در تفسير خود از (احمد حنبل ) از (حنش ) از على (عليه السلام ) چنين نقل مى كند، هنگامى كه ده آيه از سوره برائت بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد، ابوبكر را خواند و او را براى تلاوت اين آيات براى اهل مكه مبعوث نمود، سپس به دنبال من فرستاد، و فرمود به دنبال ابوبكر برو و هر كجا به او رسيدى نامه را از او بگير... ابوبكر به سوى پيامبر بازگشت ، و پرسيد آيا درباره من چيزى نازل شده ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود نه ، (ولكن جبرئيل جائنى فقال لن يؤ دى الا انت او رجل منك ).
7- عين همين مضمون را (ابن كثير) از (زيد بن يسيغ ) نقل كرده است .
8- و نيز همان دانشمند اهل سنت اين حديث را به سند ديگر از ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن على (امام باقر) (عليه السلام )، در تفسير خود آورده است .
9- علامه (ابن اثير) دانشمند ديگر اهل سنت در (جامع الاصول ) از (ترمذى ) از (انس بن مالك ) چنين نقل كرده است ، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با ابوبكر فرستاد، سپس او را خواست و فرمود: لاينبغى لاحد ان يبلغ هذه الا رجل من اهلى ، فدعا عليا فاعطاه اياه : (براى هيچ كس سزاوار نيست كه اين سوره را ابلاغ كند مگر مردى از خاندانم ، سپس على (عليه السلام ) را خواست و سوره را به او داد).
10- (محب الدين طبرى ) اهل سنت در كتاب (ذخائر العقبى ) از (ابو سعيد) يا (ابو هريرة ) چنين نقل مى كند: رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ابوبكر را ماءمور نظارت بر امر حج كرد هنگامى كه به سرزمين (ضجنان ) رسيد، صداى شتر على (عليه السلام ) را شنيد، و آنرا شناخت ، و به سراغ او آمده و گفت براى چه آمدى ؟ گفت خير است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره برائت را با من فرستاده است ، هنگامى كه ابوبكر بازگشت (و از تغيير اين رسالت اظهار نگرانى كرد) پيامبر فرمود: لا يبلغ عنى غيرى او رجل منى يعنى عليا: هيچ كس جز خودم نبايد از طرف من ابلاغ كند، مگر كسى كه از من است ، منظورش على (عليه السلام ) بود.
در روايات ديگر تصريح شده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شتر مخصوص خود را به على سپرد تا بر آن سوار شود و به مكه برود و اين دعوت را ابلاغ كند، در وسط راه هنگامى كه ابوبكر صداى شتر را شنيد شناخت .
اين حديث با آنچه در بالا ذكر شد، در واقع يك مطلب را مى رساند، و آن اينكه شتر، شتر مخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود كه در آن موقع در اختيار على (عليه السلام ) قرار داده بود، زيرا ماءموريت او ماءموريت مهمى بود.
در بسيارى ديگر از كتب معروف اهل سنت اين حديث گاهى به صورت مسند، و گاهى به صورت مرسل نقل شده است ، و از احاديثى است كه هيچ كس در اصل آن ايرادى ندارد.
مطابق بعضى از روايات كه از طرق اهل تسنن وارد شده ابوبكر پس از آنكه از منصب ابلاغ اين آيات عزل شد، به عنوان امير الحاج به مكه آمد، و بر امر حج نظارت داشت .
توضيح و بررسى :
اين حديث به روشنى فضيلت بزرگى را براى على (عليه السلام ) اثبات مى كند،
ولى متاءسفانه مانند ساير احاديثى كه از اينگونه است ، مورد بى مهرى قرار گرفته ، و جمعى تلاش و كوشش مى كنند آنرا يا به كلى از ارزش بياندازند، و يا از اهميت آن بكاهند، و براى اين كار راههائى انتخاب كرده اند!.
1- گاهى مانند، نويسنده (المنار) از ميان احاديث مربوط به اين قسمت ، تنها آن احاديثى را انتخاب كرده اند كه درباره نظارت ابوبكر بر مراسم حج سخن مى گويد، ولى درباره گرفتن سوره برائت از او و گفتارى كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره على (عليه السلام ) فرمود سكوت اختيار كرده اند!.
در حالى كه سكوت قسمتى از احاديث از اين موضوع دليل بر آن نمى شود كه آن همه احاديث را كه در اين باره بحث مى كند ناديده بگيرند، روش تحقيقى ايجاب مى كند كه همه احاديث را مورد توجه قرار دهند، هر چند بر خلاف ميل و پيشداوريهاى آنها باشد.
2- زمان ديگرى به تضعيف سند بعضى از احاديث مانند حديثى كه به (سماك ) و (حنش ) منتهى مى شود، پرداخته اند. (همانند همان مفسر مذكور).
در حالى كه اين حديث يك طريق و دو طريق ندارد، و راوى آن منحصر به (سماك ) و (حنش ) نيست ، بلكه به طرق متعدد در كتب معتبر آنان آمده است .
3- و زمانى به توجيه هاى شگفت انگيزى درباره متن حديث پرداخته اند، مثل اينكه گفته اند اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماءموريت ابلاغ سوره را به على (عليه السلام ) داد، به خاطر اين بوده كه بنا به عادت عرب لغو پيمانها بايد به وسيله خود شخص يا يكى از خاندان او ابلاغ گردد.
در حالى كه اولا در طرق متعددى تصريح شده كه پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود جبرئيل براى من اين دستور را آورده ، و يا چنين ماءموريتى پيدا كرده ام .
ثانيا در بعضى از طرق اين احاديث كه در بالا ذكر شد مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )
به على (عليه السلام ) فرمود، اگر تو اين كار را نكنى من خودم بايد اقدام به اين كار كنم مگر عباس عموى پيغمبر يا يكى ديگر از بستگان او در ميان مسلمانان وجود نداشتند كه اگر على (عليه السلام ) نرود بايد شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اقدام به اين كار كند.
ثالثا براى اصل اين موضوع كه عادت عرب چنين بوده است هيچ گونه مدركى ذكر نكرده اند، و چنين به نظر مى رسد كه حدس و تخمين و گمانى براى توجيه حديث فوق ، طبق ميل خود بوده است .
رابعا در بعضى از طرق معتبر اين حديث جمله لا يذهب بها الا رجل منى و انا منه يا مانند آن آمده است كه نشان مى دهد پيامبر على (عليه السلام ) را همچون خودش و خويش را همچون او مى دانست (همان مضمونى كه در آيه مباهله آمده است ).
از آنچه در بالا آورديم چنين نتيجه مى گيريم كه اگر تعصبها و پيشداوريها را كنار بگذاريم پيامبر با اين كار برتر بودن مقام على (عليه السلام ) را از همه صحابه مشخص ساخته است ، (ان هذا الا بلاغ )!
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


براءة من الله و رسوله إ لى الذين عهدتم من المشركين (1)
فسيحوا فى الا رض اءربعة اءشهر و اعلموا اءنكم غير معجزى الله و اءن الله مخزى الكفرين (2)


ترجمه :

1- اين اعلام بيزارى خدا و پيامبر او به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد.
2- با اين حال چهار ماه (مهلت داريد كه ) در زمين (آزادانه ) سير كنيد (و هر جا مى خواهيد برويد و بينديشيد) و بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قدرت او فرار كنيد و نيز بدانيد) خداوند خوار كننده كافران است .
تفسير
پيمانهاى مشركان الغاء مى شود
در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند، كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با هر يك از آنها طبق موضعگيريهايشان رفتار مى كرد:
گروهى با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت .
گروههاى ديگرى در حديبيه و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بسته بودند اين پيمانها بعضى داراى مدت معين بود، و بعضى مدتى نداشت .

next page

fehrest page

back page